نویسنده: دُمینیک اوروُی
مترجم: فریدون فاطمی
مترجم: فریدون فاطمی
برخلاف دوره های امارت و خلافت در اندلس (که تا پایان سده ی چهارم / دهم پایید)، دو دهه و نیم بعد بر رغم میان پرده هایی از ثبات چشمگیر، برای اسپانیای مسلمان بیشتر زمان بحران بودند.
سقوط خلافت اموی در اسپانیا در آغاز سده ی پنجم / یازدهم، فرو شکستنِ ناگهانی الگوی سازمانی اولیه ی جهان فکری اندلس - الگویی که هم رسمی بود و هم خودانگیخته - را مسلم ساخت. با این که استقرار فرمانروایی مرابطان از این حیث تغییر مهمی نسبت به دوره ی ملوک طایفه ایجاد نکرد، در سراسر این سده و آغاز سده ی بعد تلاشی برای بازسازی در خطوط تازه ی جغرافیایی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در کار بود. در نتیجه، نظام سازمانیِ متکی بر دانشرشته های مکمل هم درون یک نظام به ویژه اسلامیِ آموزش، جای خود را به یک زنجیره ی پایگانی مقامهای روحانی درون آموزه ی رسمی مرابطان داد. اوج این نظام دقیقاً منطبق بود با پایان دوره ی سلطه ی سیاسی مرابطان. با این همه این نظام دقیقاً یکپارچه نبود چرا که هنوز جریانی بود که، بر رغم آن که با کل یک کاسه شده بود، گرایش به دور شدن از خطی که اکثریت پیش گرفته بود داشت. در این اکثریت، تأکید بر فقه که پیشتر تا حد زیادی مسلط بود و به خاطر خودش رشد کرده بود هر زمان بیشتر مطیع تلاش اصلاح گرانه ای شد که متوجه مطالعه ی سنت پیامبر بود، چیزی سازگار با روحیه ی مالکی راستین. این متخصصان فقه عملی را، که در توده ها نفوذی چشمگیر داشتند، می توان از کسانی که در مورد کتاب تخصص داشتند و ظاهراً پژوهش را بدون قصد عملی دنبال می کرده اند متمایز دانست.
نسل بعد به کلی از این شکل سازمان برید، اما فقط دست کم بیست سالی پس از استقرار سیاسی موحدان این جدایی به حدی قابل توجه رسید - به عبارت دیگر پس از مدت زمانی که لازم بود تا عرصه از نسلی از استادان برجسته خالی شود. استادانی که نفوذ چشمگیر داشته باشند خیلی کمتر بودند و ابن رشد در چهاردهمین و آخرین رده ی اهمیت در این گروه جای داشت. افزون بر این، با گرایش اقلیت دوره ی پیشین پیوند داشت و نه اکثریت. آن شکل سازمانی فراختر و اندامی تر شد: پنداره ی مکمل بودن رشته ها از دوره ی طایفه و پنداره ی آموزش چند رشته ای به وسیله ی هر استاد از دوره ی مرابطان دوباره برگشته شد. تمایلی به جذب و ادغام شکلهای تازه ی اندیشه نیز وجود داشت: از جمله عرفان (ابن المجاهد، بانی مکتب اشبیلیه، استادی در رده ی نهم اهمیت بود)، فلسفه، در مورد ابن رشد که قاضی نیز شمرده می شد اما نه فقط همین؛ و حتی امکان کسب مرجعیتی معنوی به عنوان متخصص در رشته های صرفاً ادبی.
اما رسیدن به چنین ساختار بلند پروازانه ای دشوار بود و ابن رشد بر رغم نیوشندگانی که یافت، در دل گروه خویش منزوی ماند. از این رو از نسل بعدی به بعد نوگروهبندی عمده ای براساس یک سازش پیش آمد که، در درون سنت اندلسی به گونه ای که پیشتر پدید آمده بود، تأکید بیشتری بر رشته هایی چون کلام و اصول فقه می نهاد و در همین حال اجازه می داد تصوف در حوزه ای جدا رشد کند، از حیث بیرونی با بقیه ی زندگی فکری و سیاسی در یک خط قرار گیرد و مخاطبانی را که زمانی فلسفه یافته بود کاهش دهد. جالبترین خصیصه جدید، که نماینده ی واکنش محافظه کارانه ای در برابر تهدید مسیحیت بود، اهمیتی بود که مطالعات قرآنی و عربی یافتند.
کاملاً جدا از این گروه که اکثریتی چشمگیر داشت، محفلی بسیار کوچک می کوشید میراث ویژه ی کیش موحدان را ماندگار سازد اما بدون این که دلالتهای آن را بفهمد و آن را به عناصری از پیش شناخته شده - ظاهریه و اشعریه - فروشکند. باید توجه کرد که این محفل حول یک چهره متمرکز بود و او ابومحمود بن حوت الله بود که به گفته ی انصاری ادعا می کرد شاگرد ابن رشد است اما به نظر نمی آید از آموزش فلسفی او چیزی گرفته باشد. او را عمدتاً یک ابزار سر به راه رژیم می شناسند که پس از اخراج آخرین حامیان نظام مرابطان، به مأموریت به جاهای خوش آب و هوا چون جزایر بالئاری گسیل می شد (در این باره بنگرید به جهان علمای اندلس، ص 104-45 و 82-137).
منبع مقاله: اوروُی، دُمینیک؛ (1375)، ابن رشد، مترجم: فریدون فاطمی، تهران: نشر مرکز، چاپ دوم.
/م