جلوه هایی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا

مدرّس مکتب نرفته

یکی از طرح های دیگر ایشان در استان، طرح مالک اشتر بود که همزمان با شناسایی اشرار مسلح، افراد مستعد و سالم و مثبتی که می توانستند در تأمین امنیت کمک کنند، تا از میان آن ها شناسایی و در همه ی پایگاه های استان از وجودشان برای
پنجشنبه، 15 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مدرّس مکتب نرفته
 مدرّس مکتب نرفته

 






 

جلوه هایی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا

تولی و تبرّی

شهید حمید قلنبر
یکی از طرح های دیگر ایشان در استان، طرح مالک اشتر بود که همزمان با شناسایی اشرار مسلح، افراد مستعد و سالم و مثبتی که می توانستند در تأمین امنیت کمک کنند، تا از میان آن ها شناسایی و در همه ی پایگاه های استان از وجودشان برای مبارزه ی با افراد شرور، استفاده شود. این کار چنان دامنه ای پیدا کردکه خود این افراد، از نیروهای مردمی و بسیجی استان شدند. و برای مبارزه با اشرار و قاچاقچیان مورد استفاده قرار گرفتند.
تدبیر به موقع آقای قلنبر، باعث شد تا شکافی در درون ضد انقلاب ایجاد شود که اشرار حتی در محل هایی که سپاه در آن جا حضور نداشت، نیز احساس امنیت نمی کردند و همیشه خودشان را در معرض خطر می دیدند و مورد حمله قرار می گرفتند.
یکی از مهمترین ویژگی هایش تیز هوشی بود. با وجود فضای ویژه ای که بر دبیرستان حاکم بود، حمید توجه تمامی هم کلاسی ها و بلکه همه ی دانش آموزان دبیرستان را به خودش جلب کرده بود. یک بار بحث جاذبه و دافعه و تولی و تبری را با استفاده از کتاب جاذبه و دافعه ی شهید مطهری در کلاس مطرح کرد و بعد نزدیک تحویل سال 56، به عنوان کارت تبریک به یک سری از بچه ها نامه نوشت که: «من به حکم تبری با شما ترک مراوده می کنم.» و با عده ای دیگر به حکم تولی رابطه ی دوستانه برقرار کرد. جالب اینکه دانش آموزان مطرود به شدت در صدد جلب نظر و توجه حمید بودند.(1)

مدرّسِ مکتب نرفته

شهید سید علی حسینی
از بیکاری شدیداً گریزان بود. یک لحظه بیکاری را در منطقه روا نمی داشت. از هر فرصتی بیشترین استفاده را می برد. در بالا بردن کیفیت وظیفه اش می کوشید.
از ابتدا که وارد منطقه ی جنگی شد، به شناسایی دشمن علاقه داشت. یک شب در میان، با گروهی ده نفره، مسلح به آر پی جی و تیر بار به شناسایی رفتند. حتی ا لامکان یکی، دو نفر را اسیر می کرد تا از آنان اطلاعات بگیرد. او در اطلاعات، مدرّسی مکتب نرفته بود. خودش کار اطلاعات را از صفر شروع کرد و به قدری مهارت کسب کرد که تدریس های فراوانی داشت و اینک خیلی از نیروهای زبده اطلاعاتی سپاه پاسداران، خود را شاگرد شهید سید علی حسینی می دانند.
در عملیات طریق القدس، راهنمایی نیروهای پیاده به عهده ی شهید حسینی بود و مأموریتمان تصرف توپخانه دشمن بود. چون به منطقه آشنا بود، با کمترین تلفات، بچه ها بالای سر عراقی ها رسیدند و توپخانه ی دشمن را خاموش کردند و همه ی قبضه ها را به غنیمت گرفتند.(2)

شلیک بی امان

شهید محمود دولتی مقدم
مرحله ی دوم عملیات کربلای پنج شروع شده بود. آن زمان فرمانده ی گردان 409 حمزه سید الشهداء بودم. که در همان لحظات اولیه، ما را به خط فرا خواندند. از موضع انتظار تا رسیدن به «سرپل»، معماری خوفناک دشمن، چشم ها را متوجه خود می نمود.
انواع سیم های خاردار حلقوی، موانع هشت پر، میدان های وسیع مین، باتلاق های ایذائی و کمین های متعدد دشمن، همه حکایت از اهمیت منطقه ی شلمچه می کرد.
به همراه بچه های گردان عاشق 409 که به جای چشم ها، دلهایشان متوجه ی خدا بود، تازه به «سه راهی مرگ» رسیده بودیم که با یکی از فرماندهان لشگر ثارالله مواجه شدیم. خسته اما مطمئن به سوی ما می آمد و در حالی که نمی توانست خوشحالی اش را از دیدن گردان ما پنهان کند، با صدای رسا گفت: «شما شیر مردان سیستانی را خدا رسانده است. در جناح سمت چپ، یکی از گردان های لشگر41 ثارالله موفق نشده است، الحاق بین این لشگر و لشکر 31 عاشورا را صورت دهد. لذا این مأموریت سنگین را به شما محول می کنم.»
برای انجام این مأموریت گروهان زید بن حارث را که از شجاعترین گروهانها بود و «محمود آقا» جانشینی آن گروهان را به عهده داشت، انتخاب کردم و به همراه ایشان و نیروهای تحت امر او به طرف دشمن که مانع الحاق بین دو لشکر ما شده بود، روانه شدیم. آقا محمود که از محول شدن این مأموریت به گروهانش سر از پا نمی شناخت، به محض اینکه متوجه شد در مسیر تردد عراقی ها قرار گرفته ایم و با چشم غیر مسلح دیده می شود، موضوع را با من در میان گذاشت. پس از مشورت با ایشان، چند نفر از آر پی جی زن های گروهان را مأمور شلیک به سنگرهای مستحکمی که دشمن در آن ها استقرار داشت کردیم. هنوز از شلیک چند گلوله به سوی سنگرها نگذشته بود که صف آرائی و ابهت سربازان ارتش بعث در هم شکست و برای رهائی از آتش دلاور مردان ما از طریق عرض رودخانه و کانال پرورش ماهی اقدام به فرار کردند.
محمود آقا که فرصت را مناسب می دید، به تعدادی از رزمندگان تیر بارچی خود دستور داد تا با شلیک تیر بار، باقیمانده ی نیروهای شکست خورده ی دشمن را از سر راه بردارند.
شلیک بی امان آر پی جی ها و تیربارهای خودی، چنان وحشتی در دل عراقی ها افکند که ناچار دست های خود را به علامت تسلیم روی سر گذاشته و مثل مورچه ها از لانه بیرون خزیدند.
در این مأموریت که فرماندهی مستقیم آن با «محمود آقا» بود، تعدادی از عراقی ها به هلاکت رسیدند و هشتاد و پنج نفر از سربازان دشمن به اسارت در آمدند و اسباب الحاق لشکرهای 41 ثارالله و 31 عاشورا به یکدیگر، فراهم شد.(3)

طرح انسداد مرز

شهید علی لبسنگی
برای اینکه نقش محوری و کلیدی لبسنگی در منطقه معلوم شود و حق بزرگ و عظیمی که این شهید در بلوچستان دارد، بازگو شود، به طرح بزرگ و جامع و سازنده ی این طراح، در خصوص انسداد مرز اشاره می کنم. منافقین با بررسی زیاد دریافته بودند که ما راههای عادی عبور و مرور مرزی را بسته ایم و گاهی هم در همین مسیرها دستگیر شده اند. لذا باید پوششهای دیگری و از معابری غیر رسمی عبور کنند.
برای این کار، راههای نا آشنای مرزی را بررسی نموده و معابری شناسائی کرده بودند که نیروهای نظامی و انتظامی زیادی در آن جا مستقر نبود و امکان خروج تقریباً به سادگی وجود داشت. ما این مسیرها را شناسائی کردیم. بعضی برای نیروهای جمهوری اسلامی و استعداد عملیاتی آنها تقریباً کار مشکلی نبود. شهید لبسنگی بود و همه چیز به راحتی انجام می شد. بدون اغراق بگویم در هر محور علمیاتی و یا طرحی که لبسنگی حضور داشت، خدا می داند خیال فرماندهان آسوده بود و بیشتر نگران خطوط محورهای دیگر بودند. معابر شناسائی شد و در آنها نیروها را مستقر کردیم و بسیاری از منافقین در تورهای امنیتی گرفتار شدند. پس از مدتی متوجه شدند که این کانالها و تونلهای خروجی هم لو رفته است. دشمن متوجه شد که راههای دیگری هم وجود دارد، ولی نه مثل راههای معمول و راه دوم این معابر در جای صعب العبور بسیار دشوار قرار داشت که هم توان جسمی خاصی را می طلبید و هم فرصت زیاد لازم داشت. مرز هم طولانی بود و این مناطق هم کم نبود. روشی بسیار مفید و جدید که شهید عزیز ارائه داد، طرح گردانهای سیار عشایری بود. امکانات کافی اعم از آذوقه، تسلیحات در اختیار عشایر قرار می داد و اکیپ های ده تا پانزده نفری، بطور متحرک تشکیل داده بودند که در نوار مرزی و مناطق مشکل با پای پیاده حرکت می کردند. مکان استقراری نداشتند که شناخته شوند و یا کمین بخورند. امشب در این نقطه هستند، فردا شب در نقطه ی نامعلوم دیگر. این اکیپ ها دائماً در حال حرکت بودند، برای اینکه شناخته نشوند. دستورات لازم در خصوص استتار و حرکت در شب و توقف در روز و استفاده از شیارها به آنها داده شده بود. این تاکتیک جدید لبسنگی سرتا سر مرز را برای دشمن ناامن کرد و برای ما بسیار نتیجه داد.
به طوری که بعد از مدتی، آمار بسیار تعجب آوری از دستگیری ضد انقلاب و دشمنان جمهوری اسلامی داشتیم. حتی از کادرهای اصلی منافقین در دام این اکیپها افتادند که تحویل وزارت اطلاعات می شدند و روح لبسنگی شاد که در این عملیاتها هم طراح بود وهم مجری. هم می گفت و هم عمل می کرد. بخلاف عده ای که فقط اهل حرفند، اما این شهید، درستی نقشه هایش را در عمل ثابت می کرد.
ما می شنیدیم که در سیستان و بلوچستان، برادران سپاه و بسیج مظلومانه به شهادت می رسند و خبردار شده بودیم که اشرار در جاده ی سراوان، تعدادی از برو بچه ها را شهید کرده اند. این خبرها سبب شدکه برای انجام وظیفه و کمک به برادرانمان به آن منطقه برویم. حدود پانزده نفر بودیم که از تهران به منطقه رفتیم و قرار شد حدود یک ماه بمانیم و همه قبول کردند. در جریان قرار گرفتیم و مشغول کار شدیم. بطوری که هیچ کس به فکر برگشت و یا مدت حضور در منطقه نبود وقتی بخود آمدیم، دیدیم مدت حضورمان آنقدر طول کشیده که یکماه، شده سیزده سال و از پانزده نفر چهار نفر مانده اند. بقیه یا شهید شده اند یا زودتر برگشته بودند. در این مدت با برادری از اصفهان آشنا شدم. بسیار دوست داشتنی و مهربان بود. جداً انسان جذب او می شد و بدون اینکه سابقه ی قبلی داشته باشد، انگار بارها او را دیده و سالهاست که او، را می شناسد، او آقای لبسنگی بود. در کنار او ماندیم و انجام وظیفه کردیم. او طراح خوبی بود و استعداد نظامی قابل ستایشی داشت.
یادم هست که قرار بود در نیکشهر، یکی از اشرار را دستگیر کنیم. هر چه فکر کردیم، چطور وارد شهر شویم که ما را نشناسند، به جائی نرسیدیم. زیرا آنها هم ماشین و هم اکثر بچه ها را می شناختند و با ورود ما فرد مورد نظر فرار می کرد. در آن موقع شهید لبسنگی طرحی جالب را ارائه کرد. قرار شد یک کامیون از آموزش پرورش بگیریم و عقب آن را چند میز و نیمکت مدرسه بگذاریم و نیروها را پشت آن مخفی کنیم. همین کار را کردیم. وارد شهر شدیم، بچه های مدرسه با دیدن ما خوشحال شدند و آب از آب تکان نخورد. اما چند لحظه بعد صحنه عوض شد. کارمندان آموزش پرورش، گروه ضربت سپاه پاسداران از آب در آمدند. با سرعت عمل برادر لبسنگی در یک چشم بهم زدن، فرد مورد نظر را دستگیر کردیم، در حالی که همه مات و متحیر مانده بودند. همین که خواستند متوجه موضوع شوند، کار تمام شده بود و در اینجا بود که قدرت طراحی ایشان را بخوبی مشاهده کردیم.(4)

پی نوشت ها :

1- راز پرواز؛ صص 70 و 86.
2- چشم بی تاب؛ صص 35 و 129.
3- سفر سوختن؛ صص 65- 63
4- سردار بیداری، صص 103- 101 و 123 - 122.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس؛ (18)، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.