خاطراتی از شهید کیومرث (حسین) نوروزی

نیزارها

رو به روی جزیره ام الرصاص در شرق شهرک ولی عصر یک ساختمان نسبتاً بلندی وجود داشت که به آن قصر می گفتند. دیدگاه برادران، دیده بان لشکر 21 امام رضا بود. به همراه آقای شاه چراغی و حسین برای دیده بانی منطقه ی ام الرصاص به
جمعه، 16 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نیزارها
 نیزارها

 






 

خاطراتی از شهید کیومرث (حسین) نوروزی

رو به روی جزیره ام الرصاص در شرق شهرک ولی عصر یک ساختمان نسبتاً بلندی وجود داشت که به آن قصر می گفتند. دیدگاه برادران، دیده بان لشکر 21 امام رضا بود. به همراه آقای شاه چراغی و حسین برای دیده بانی منطقه ی ام الرصاص به آنجا رفتیم تا دقیقاً مسیر عملیات، موانع و فواصل سنگرهای دشمن را بررسی کنیم. حسین با دقت بسیار، موانع دشمن و فواصل سنگرها را چک کرد و به ما گفت: «بعید به نظر می رسد که داخل جزیره، خشکی زیادی باشد.»
هر چه نگاه می کردیم در داخل جزیره نیزارهای بلندی بود، نیزارها در جایی که آب باشد رشد می کند. وقتی عملیات شد و وارد جزیره شدیم، دیدیم حرف حسین کاملاً درست بود. فقط سنگرها و کانال احداث شده توسط عراقی ها خشک بود و بقیه منطقه آب بود.
پاییز سال شصت و سه به لشکر 17 علی بن ابی طالب (علیه السلام) در منطقه ی سردشت مأموریت داده شد تا نیروهای اطلاعات عملیات، کار شناسایی را بر روی ارتفاعات طالقان و بلفت عراق شروع کنند.
منطقه مشکلات خاص خودش را داشت. از جمله این که در آن فصل، هوا سرد می شد. منطقه آلوده به دشمن داخلی ضد انقلاب وکوموله و دموکرات بود. مسیر هم طولانی بود. همین موارد، کارشناسی را مشکل کرده بود. با وجود مشکلات، کارشناسی به خوبی صورت گرفت. برای آشنایی منطقه ی عملیات، از هر گردان چند نفر انتخاب شده بودند. ازگردان موسی بن جعفر آقایان خالصی، نوروزی و اخلاقی و چند نفر دیگر بودند.
از رودخانه گذشتیم. همچنین از ارتفاعات که به طالقان مختص می شد، عبور کردیم. در مسیر، حسین بارها می گفت: «این جا عملیات نمی شه. اگر هم بشه، با توجه به این که آلوده به دشمن داخلی است، کسی زنده بر نمی گرده.»
مسیرمان را برای شناسایی ادامه دادیم. پیش بینی حسین درست بود. شهادت برخی دوستان از جمله شهید زین الدین، و برف فراوان درمنطقه باعث شد عملیات صورت نگیرد.
مسابقات پایگاه شهری داشتیم. مسئول مسابقه بودم. روز قرعه کشی، اسامی تیم ها را گرفتم. بسیج شرطی گذاشته بود و آن این که بازیکن حتماً باید پرونده پرسنلی پایگاه را داشته باشد. اسامی و چهره ی ما جدید بود.ما اعتراض کردیم. حسین آمد به پایگاه و گفت: «کارت دارم.»
با موتور به مسجد مهدیه رفتیم. گفت: «تو دنبال چی هستی؟
چی می خواهی؟ اگر در هر پایگاهی شش هفت نفر جدید جذب کنین، چه اشکالی داره؟ به بهانه ی مسابقه، این ها را بیارین.»
فقط گوش می کردم. حسین که آرامتر شده بود، ادامه داد: «من افرادی را می شناسم که دلشون می خواهد وارد بسیج بشن، اما خجالت می کشن و یا خونواده هاشون نمی ذارن. ما به وسیله ی ورزش و بازی می تونیم آنها را به پایگاه جذب کنیم. فرمان امام که فرموده باید بیست میلیون بسیجی داشته باشیم، چطوری عملی می شه؟ از همین راه ها دیگه!»
زمان رفتنش بود. کنار خانه ی پدرش قطعه زمینی بود که پدر می خواست آن را به حسین بدهد به او گفتم: «لااقل این زمین را بساز تا خونه ازخودمون داشته باشیم.»
گفت: «ساختن خونه برای من کاری نداره، من می توانم سه ماهه برایت یک خونه بسازم. اما می خواهم الگو باشم برای این که فردا نگن او سپاهی بود و به راحتی صاحب خونه شد. این کار را نمی کنم.»
از فوتبال برگشت، معلوم بود که خسته شده. از جلوی در سلام بلندی کرد و گفت: «آب گرمه؟»
گفتم: «خوبه.»
وقتی به اتاق آمد با دیدن وضعش ناراحت شدم سر تا پا خاکی. نگاه کرد، گفتم: «چرا اندک زمانی هم که می آیی با دوستانت برای ورزش کردن می روی؟»
به من نگاه کرد و گفت: «فکر می کنی برای بازی وتفریح می رم؟
توپ هدف نیس، من به آن جا می رم تا به وسیله ی ورزش بچه ها را به راه بیارم تا آنها عاشق جبهه بشن.»
ترکشی به کتفش خورده بود و خون می آمد. می دانستم آقای صحافی و واعظی نژاد شهید شده اند پرسیدم: «حسین صحافی و دیگران کجا رفتند»؟
گفت: «آقای صحافی کمرش درد می کرد و رفت، آقای واعظی نژاد هم فکر کنم پایش...»
می خواست نیروها متوجه شهادت این عزیزان نشوند. اگر این کار را نمی کرد شاید خیلی از بچه ها روحیه شان را می باختند.(1)

پی نوشت ها :

1- می خواهم حنظله شوم؛ صص 232 - 231 و 219 و 193 و 188 و 119.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس؛ (18)، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط