کارکردگرایی در بستر جامعه شناسی

بسیاری از بزرگان جامعه شناسی ، نظریه های جامعه شناسی را در بستری میان نظریه های توافق و کشمکش می بینند و حتی آن را تا یونان بوستان و اختلاف نظرهایی که میان افلاطون و ارسطو بود پی می گیرند . تامس برنارد نظریه
دوشنبه، 19 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کارکردگرایی در بستر جامعه شناسی
کارکردگرایی در بستر جامعه شناسی

 

نویسنده: زینب مقتدایی
منبع: راسخون




 

مقدمه

بسیاری از بزرگان جامعه شناسی ، نظریه های جامعه شناسی را در بستری میان نظریه های توافق و کشمکش می بینند و حتی آن را تا یونان بوستان و اختلاف نظرهایی که میان افلاطون و ارسطو بود پی می گیرند . تامس برنارد نظریه های کارکردگرایی را در ذیل نظریه های توافق تقسیم بندی می کند و معتقد است که این نوع از نظریه ها ، ارزش ها و هنجارهای مشترک را برای جامعه بنیادی می انگارند و بر نظم اجتماعی مبتنی بر توافق های ضمنی تاکید می ورزند و دگرگونی اجتماعی را دارای آهنگی کند و سامانمند تفسیر می کنند. کارکردگرایی از جمله نظریات عمدة جامعه‌شناسی است، به‌گونه‌ای که از اواخر دهه 1930 تا اوایل دهه1960 جامعه شناسی آمریکا از طریق کارکردگرایی معرفی می‌شد. این نظریه در حوزه‌های گوناگون جامعه‌شناسی به وسیله کاربران مختلف به کار بسته می‌شود و در پس‌زمینة تئوریک غالب نظریات جامعه‌شناختی، نشانه‌هایی از آن را می‌توان مشاهده نمود. برخی آن را تنها و مهمترین نظریه علوم اجتماعی تاکنون می دانند و حتی آن را مترادف با این علم می دانند و در عین حال عده ای نیز گویی آخرین میخ را بر تابوت آن می زنند و آن را یک نظریه تبینی مرده تفسیر می کنند . اما همه این نکات نشان می دهد که این نظریه یک هوس زود گذر نیست . کارکردگرایی به عنوان یکی از رویکردهای مسلط جامعه‌شناسی، جامعه را نظام پیچیده‌ای می‌داند که بخش‌های گوناگون آن همراه با هم درجهت ایجاد ثبات و انسجام عمل می‌کنند. کارکردگرایان معتقدند، کل جامعه همانند نظامی‌ مرکب از بخش‌های مختلف است که هر یک وظایف خاص خودرا انجام می‌دهند و بین اجزای نظام روابط مکمل و متقابل وجود دارد. این نگرش به طور عمده در پی‌ تبیین چگونگی استمرار و تداوم وضع موجود ‌و‌ مستقربوده است. بنابراین مهم‌ترین گزاره‌ی کارکردگرایی، تلاش در جهت حفظ و توجیه نظم در مقابل ایجاد تغییر و دگرگونی در جامعه است.

تعریف

کارکرد گرایی (Functionalism) یکی از نظریات عمده در علوم اجتماعی است که به ویژه از اواخر دهه ۱۹۳۰ تا اوایل دهه ۱۹۶۰ در علم جامعه‌شناسی سیطره بلامنازعی داشت. کارکردگرایی در لغت به معنای کار ویژه،‌نقش و وظیفه می‌باشد و نتایج حاصله و آثار عینی پدیده های اجتماعی را در برمی‌گیرد؛ و در اصطلاح کارکردگرایی «مکتبی که به موجب آن، جامعه همچون مجموعه‌ای است از نهادهای وابسته به هم، که هر یک در ثبات کلی جامعه نقشی دارند؛ یعنی سازمان اجتماعی در ذات خود دارای نظم و انسجام و وحدت است. محوری‌ترین مفهوم در نظریه کارکردگرایی واژه کارکرد می‌باشد که در جامعه‌‌شناسی به معنای نتیجه و اثری است که انطباق یا سازگاری یک ساختار معین یا اجزای آن را با شرایط لازم محیط فراهم می‌نماید. کارکردگرایان به طور کلی جامعه را نظامی واجد نظم و ترتیب می‌دانند. این دیدگاه مبتنی بر تمثیل ارگانیک بین جامعه و ارگانیسم زنده است. از این منظر جامعه یک سیستم متشکل از اعضا و اجزای بی‌شماری است که هر یک باید کارکردهایی خاص را برای بقای کلی سیستم و دیگر اجزا و اعضای آن انجام دهد و نظم اجتماعی پدیده‌ای است که کارکردهای اعضای مختلف این سیستم را به صورتی مرتب و در سلسله مراتبی خاص به هم پیوند می‌دهد. کارکردگرایان بر این باورند که اجزای سازنده یک جامعه، نهادهایی چون نظام اقتصادی، نظام سیاسی، نظام خانواده، مذهب و سازمان های آموزشی و پرورشی‌اند که بدون کارکردهای ضروری و منظم آن‌ها، جامعه‌ای وجود نخواهد داشت. و نتیجه فقدان یا اختلال این اجزاء، به خطر افتادن حیات و بقای کل سیستم اجتماعی است. همه این نهاد‌ها (اجزای سیستم) دارای ارتباط متقابل‌اند و هر یک از آن‌ها جهت ایفای نقش مشخص خود باید اندازه، قابلیت و ساختمان مناسب داشته و به گونه‌ای عمل کند که با اجزای دیگر سازگار باشد. ناسازگاری اجزای سیستم اجتماعی، موجب تجزیه آن و تضاد بین اجزا، باعث نابودی آن خواهد شد. ضامن اصلی سازگاری اجزای سیستم، وفاق در ارزش های مشترک است.
به طور کلی دیدگاه عمومی کارکردگرایی بر این استوار است که جامعه ما نزد یک ارگان زیستی بزرگ است که اعضا و جوارح مختلف آن هر کدام وظیفه و کار معینی انجام می‌دهد که در رابطه با کار و وظیفه سایر اعضا و اجزا به انجام کل بدن کمک می‌کند و وظایف هر کدام به نوبه خود ضروری و اجتناب ناپذیر است چرا که به کلیت نظام و حفظ آن کمک می‌کند. بنابراین، معنای کارکرد در منطق کارکردگرایی، اثر یا پیامدی است که یک پدیده در ‌ثبات، بقاء و انسجام نظام اجتماعی دارد. به بیان دیگر کارکردگرایی هر پدیده یا نهاد اجتماعی را از نظر روابط آن با تمامی هیأت جامعه (که آن پدیده یا نهاد جزئی از آن است) مورد شناخت قرار می‌دهد.
کارکردگرایی نظریه ای در علم انسان است که جامعه را همچون مجموعه ای از نهادهای وابسته به یکدیگر می بیند که هر یک در ثبات کلی جامعه نقش دارند. کارکرد گرایی پیش از آنکه به دگرگونی اجتماعی توجه کند،‌تعادل را مد نظر دارد. ذات مکتب کارکردگرایی توجه به نظم است و شورش و انقلاب در آن جایی ندارد و اگر تغییری شکل گیرد، صرفاً بخاطر سازگاری با کل نظام است. در این مکتب بیش از آنکه به گذشته پدیده و سوابق تاریخ نظر شود ، حال مطمع نظر قرار می گیرد. صورت فقدان چنین نهادهایی، تعادل خود محور در جامعه حاصل نمی‌شود.

دستگاه مفهومی کارکردگرایی

الف. کارکرد: محوری‌ترین مفهوم در کارکردگرایی واژه «کارکرد» است. کارکرد، معادل واژه (Function) دارای استعمالات گوناگون است، Function از ریشه لاتینی Functio به معنای انجام یک وظیفه گرفته شده و در فارسی معادل هایی چون نقش ، عمل ، خدمت ، شغل یافته است. به گونه‌ای که دست‌یابی به معنای دقیق کارکرد تنها از طریق قرار دادن آن در نظام معنایی سخن میسر می‌گردد. چنانچه این اصطلاح در ریاضی به معنی «تابع»، در زیست‌شناسی به معنی «فعالیت» یا «منشأ چیزی بودن». در نظریه تعادل ، زمانی که کارکردی انطباق با نظام اجتماعی داشته باشد، یا نیازهای اساسی را پاسخ دهد کارکرد مطلوب و در حالت عکس کارکرد نامطلوب خوانده می شود. در نظام اداری به معنی خدمت، وظیفه، کار، مجموعه تکالیف، پایگاه، مقام، شغل و حرفه، و در تبیین علِّی امور به معنی اثر و نقش به‌کار می‌رود. در ادبیات علوم اجتماعی کارکرد به معانی مختلف استعمال شده است: اثر و نقش، وظیفه، معلول، عمل، فایده، انگیزه، غایت، نیت، نیاز، نتیجه و حاصل از جملة این کاربردهاست. اگرچه در اکثر موارد، این معانی مکمل یکدیگرند، اما در زمینه‌های مختلف معانی آن ها متفاوتند. علی‌رغم تعدد استعمال کارکرد، عام‌ترین معنای آن در جامعه‌شناسی نتیجه و اثر است که انطباق یا سازگاری یک ساختار معین یا اجزای آن را با شرایط لازم محیط، فراهم می‌نماید. بنابراین، معنای کارکرد در منطق کارکردگرایی، اثر یا پیامدی است که یک پدیده در ‌ثبات، بقاء و انسجام نظام اجتماعی دارد. این معنا از همان دو معنای ریاضی و زیستی مشتق گردیده و حاوی مفاهیم کل، جزء و رابطه است.
ب. ساخت: واژه «ساخت» مرادف «structure» از ریشه لاتین «struere» یعنی ساختن، از قرن پانزدهم وارد زبان انگلیسی شد. در فرهنگ علوم اجتماعی معنی اصلی واژه «ساخت» الگویی است که در میان اجزاء و عناصر آن وجود دارد. ساخت اجتماعی نیز به معنی الگوی اجزای جامعه است. به همین دلیل، همراه با واژه‌هایی مانند «الگو»، «نظام»، «مجموعه»، «نهاد»، «سازمان» و غیره به کار می‌رود. وجه مشترک همة این معانی برخورداری از «نظم»، «عقلانیت»، «قانون»، «هدف‌مندی» و «کارکرد» است. «ساخت اجتماعی» به مثابه راهی برای توصیف سازمان زندگی اجتماعی و در ادبیات عالمان علوم اجتماعی، ساخت به سه معنای «نهادی»، «تجسدی» و «رابطه‌ای» به کار رفته که هر سه ابعاد یک واقعیت را بازنمایی می‌کنند.
ج. نظام: در ادبیات کارکردگرایی تمایز دقیق میان نظام و ساخت بیان نشده و تفکیک میان این دو با ابهام همراه است. نظام در نظریه کارکردگرایی یک مفهوم انتزاعی است که از لحاظ ارتباط چندین واحد دارای کارکرد متقابل انتزاع می‌شود. از نظر کارکردگرایی برخورداری از نظم و وابستگی متقابل کارکردی اجزاء، گرایش به حفظ خود به‌خودی نظم و توازن، برخورداری از بعد ایستایی و پویایی، تفکیک میان خود و محیط و تمایز و انسجام و گرایش به حفظ خود از طریق حفظ مرزهای روابط اجزاء با کل، مهم‌ترین ویژگی‌های نظامند.

ریشه های کارد گرایی

واژه ی کار کرد گرائی در بریتا نیای سا ل های 1930 تا 1950 به وسیله دو انسان شناس با نام های برانسیلاو مالینو فسکی و رادکلیف بروان تثبیت شد. جریان کارکرد گراتز های اصلی نظر گرایی و اشاعه گرایی و همچنین توضیح واقعیات اجتماعی بر اساس عوامل روان شناختی ( فرهنگ گرائی ) یا عوامل تاریخی همجوار را نفی می کرد. این جریان برآن بود الویت باید به مطالعه تجربی واقعیت های اجتماعی در میدان تحقیق و شناخت آن ها به مثابه کلیت های نظم یافته و قابل برسی علمی داده شود. بنا براین کار کرد گرایی را می توان با حرکت ار باور دور کیم، به معنی جای دادن واقعیت ها در چها رچوب اجتماعی آن ها با هدف تفسیر آن ها تعریف کرد. کار کرد گرایی پدیده اجتماعی را واقعیتی می داند که درون یک کلیت قرار می گیرد، این کلیت که لزوماً ساخت کاملی ندارد، دارای مجموعه ای از عناصر است که به یکدیگر وابستگی متقابل دارند ویک پیکر بندی را تشکیل می دهند و واقعیت مزبور با قرار گرفتن دئوون این پیکر بندی یک یا چند کار کرد را به انجام می رساند و با ان کلیت را بطه بر قرارمی کند. بنیان گزاران کارکرد گرایی
مالینوفسکی که به علت طرفداری، دفاع و تبلیغ تا حدودی به عنوان بنیانگذار اصلی و سخن گوی دبستان بکارایی در مردم شناسی معروف است کارایی را چنین تعریف می کند:
فونکسیون عبارت از بر آورده شدن یک نیاز به وسیله یک عمل است و به نظر وی هدف اصلی فونکسیو نالیسم این است که با شناخت روابط متقابلی که بین اعضاء و قسمت ها و وظایف وجود دارد سازمان اجتماعی مشخص شود . فرهنگ مجموعه ای از سازمان ها و اعضای مختلف است که واحد های وابسته به یکدیگری دارد هر واحد در جای خود در کنار واحد های دیگر وظیفه خود را در مجموعه مانند هر یک از قسمت های مختلف یک ماشین انجام می دهد.
از جمله صاحب نظران بزرگ این دبستان می بایست از مالینوفسکی و رادکلیف براون نام برد . با توجه به اینکه رادکلیف براون و مالینو فسکی مستقیماً تحت تأثیر آثار و اندیشه های دورکیم بوده اند. می توان دورکیم را پایه گذار دبستان بکار ایی دانست. همچنین باید توجه داشت که در آثار فلاسفه و دانشمندان اندیشه های نزدیک به نظریه های بکارایی یافت می شود. مثلاً کانت در 1784 در کتاب فلسفه ی تاریخ می نویسد:
« تمام آنچه که در طبیعت موجود است برای این منظور است که همیشه یا در مواردی نتیجه بخش باشد. عضوی که دلیلی برای بودنش نیست و یا یک سازمان که نقش خود را ایفاد نمی کند، در سیستم منطق نمایی طبیعت، یک تضاد است.
در کل می توان گفت که کارکردگرایی همچون اشاعه گرایی، یکی از نظریاتی بود که در واکنش به تطورگرایی به وجود آمد و عبارت است از بررسی هر عمل اجتماعی و یا هر نهاد با توجه به رابطه‌ای که با تمامی‌کالبد اجتماعی دارد. به همین سبب است که این نظریه به عنوان یک فرضیه «مجموعه نگر» و «مفیدیت» شناخته شده‌است. به عبارت دیگر عمل یا نهاد وقتی به روشنی شناخته می‌شود که مناسبت و سهم و «کارایی» آن در قبال سایر اعمال و نهادهای جامعه مشخص شود. از لحاظ تاریخی ریشه‌های کارکردگرایی را می‌توان در نزد سه متفکر بزرگ علوم اجتماعی یافت: اگوست کنت، هربرت اسپنسر و امیل دورکیم. افکار افرادی مانند آگوست کنت، هربرت اسپنسر و امیل دورکیم به صورت مستقیم‌تر به شکل‌گیری این الگوی نظری نقش داشته است. سپس این نظریه به‌صورت نظام‌مند توسط مالینوفسکی و رادکلیف براون در مردم‌شناسی و تالکوت پارسونز در جامعه‌شناسی مطرح گردید. افرادی مانند مرتن و ام. ج. لوی بسط داده و جرح و تعدیل نمودند.

نظریه کارکردگرایی

با توجه به مطالب فوق، اینک نظریه کارکردگرایی بررسی می‌شود، کارکردگرایی دارای مدعیات مهمی دربارة ماهیت جامعه است که آن را از سایر نظریات اجتماعی متمایز می‌سازند. مهم‌ترین گزاره‌های کارکردگرایی نسبت به ماهیت جامعه عبارتند از:

توجیه نظم

مهم‌ترین گزارة کارکردگرایی نسبت به ماهیت جامعه، تلاش در جهت حفظ و توجیه نظم در مقابل ایجاد تغییر و دگرگونی در جامعه است. تلاش برای دست‌یابی به نظم، به معنی کشف‌ساز و کارهایی است که رفتار را از حالت اتفاقی بیرون می‌آورد و زمینه را برای قابل پیش بینی ساختن رفتارهایی که در اثر تضاد اجتماعی یا به علت خلاقیت‌های فردی پدید می‌آیند، فراهم می‌کند. این کار، از طریق یافتن «ساخت‌های اجتماعی» یا راه حل‌هایی میسر است که در مسیر رفتارهای اجتماعی کنترل نشده مانع ایجاد می‌نمایند و آن ها را به اطاعت از الگوهای نهادینه ملزم می‌دارند. برای انجام این امر لازم است که بعضی از ابعاد رفتار ثابت در نظر گرفته شود و جهان اجتماعی نیز باید از اجزای مستحکمی ساخته شده باشد که هر یک دارای حدودی مشخص بوده و حدود دیگری را نیز تعیین می‌کند. این یکی از مشابهت‌های کارکردگرایی و نظریه افلاطون است؛ زیرا هر دو نظم اجتماعی را به مثابه ارزش اخلاقی تلقی نموده و در تلاش‌اند تا نظم اجتماعی را حفظ و برای آن پشتوانه ارزشی پیدا نمایند. این دو دیدگاه، به جای توجه به مسئله آزادی، برابری و یا خوشبختی انسان، به برقراری نظم توجه نموده که این امر به عقیده ی هر دو از طریق همنوایی با ارزش‌های اجتماعی مشترک حاصل می‌گردد؛ زیرا ارزش‌های مشترک اخلاقی در ایجاد نظم نقش دارند. از این‌رو، جامعه‌پذیری و آموزش یکسان اهمیت می‌یابد؛ زیرا هر دو دیدگاه بر این باورند که ارزش‌ها واجد خصلت انتقالی‌اند تا تکوینی. لذا از طریق روش‌های بیرونی مناسب باید درونی گردد. از نظر کارکردگرایان این منشأ بیرونی جامعه، فرهنگ و از نظر افلاطون همان صورت مثالی است. این دو دیدگاه، ارزش‌ها را خارجی و فراتر از جهانی می‌بینند که بر آن نقش می‌افکنند. در نتیجه، هیچ وقت به منشأ ارزش‌ها، نحوة توسعه و تغییر آن توجه ندارند. به عقیده ی هر دو دیدگاه ارزش‌ها فرا بشری‌اند و با منشأ خارجی افراد را کنترل می‌کنند. در نتیجه، هر دو نظریه مدعی هستند که انسان ذاتاً نمی‌تواند خود را کنترل نماید و به وجود کنترل کننده‌های خارجی و برتر از خود به منظور حفظ نظم اجتماعی نیازمند است. در هیچ یک از دو دیدگاه، انسان مبنای سنجش نیست، بلکه در دیدگاه افلاطون خداوند و در کارکردگرایی جامعه مبنای سنجش است؛ چون خالق ارزش‌ها هستند. در نتیجه، کجروی در هر دو دیدگاه به معنی عدم همسویی با ارزش‌های اخلاقی مشترک می‌باشد. از نظر کارکردگرایان معاصر، «عدم تعادل نظام» به مثابه مهم‌ترین مصداق کجروی هنگامی فعلیت می‌یابد که افراد در انجام وظایف‌شان کوتاهی نمایند و انتظارات دیگران را بر اساس ارزش‌های فرهنگ‌شان برآورده نسازند.

مخالفت با انتقاد بنیادی و تغییرات اساسی

گزاره دیگر نظریه کارکردگرایی پرهیز از هرگونه انتقاد جدی از وضعیت موجود و تلاش در جهت تغییرات بنیانی در جامعه است. راز این امر در این است که کارکردگرایان معتقدند نظام‌های اجتماعی دارای نیازها و ضرورت‌های کارکردی هستند که همه آن ها مانند مُثُل افلاطون کلی و جاودانه‌اند. نیازها و ضرورت‌های جهان شمول از یک‌سو، می‌تواند معیاری برای انتقاد فراهم نماید؛ زیرا فرض بر این است که جوامع در صورتی که قدرت تأمین آن ها را نداشته باشند، دچار بحران خواهند شد. از سوی دیگر، چون ضرورت‌های کارکردی جهانی و دایمی هستند، همیشه وجود آن ها برای حفظ ثبات در جوامع ضروری و توجیه‌گر سلسله مراتب وضعیت موجود و مانع در راه تحول محسوب می‌شوند. با در نظر گرفتن مجموعه‌ای از ضرورت‌های جهان شمول برای هر جامعه، فرض اولیه کارکردگرایی این است که حتی در صورت احتیاج جوامع به اصلاح، ابعاد بسیار مهم و تغییرناپذیری وجود دارند که پذیرش آن ها از سوی افراد الزامی است. در حالی‌که، نظریه کارکردگرایی دارای ابعاد انتقادی و توجیهی وضع موجود است. اما این ابعاد، در عین حال بازدارندة یکدیگرند. این خصلت کارکردگرایی با این نظریه مُثُل افلاطون مشابهت دارد که به عقیده وی به موازات صورت‌های مثالی همواره نهادهای اجتماعی وجود دارد. ولی در صورتی که نهادهای اجتماعی به صورت کامل با صورت‌های مثالی تطابق نیابند، صورت‌های فاسدِ آن تحقق می‌یابند که در این صورت، با پذیرش ذات و جوهر نهادهای اجتماعی زمینه برای نقد از اشکال خاص آن فراهم می‌شود. از این طریق است که نظریه افلاطون با اینکه خود را نظریه بی‌طرف و عام در نظم اجتماعی معرفی می‌کند، نوع خاصی نابرابری اجتماعی را مفروض می‌انگارد. به این شیوه، نظریة افلاطون و کارکردگرایی، زمینة مشابهی را برای تعهدات ایدئولوژیک فراهم می‌سازند. یکی از آن ها این است که نظریه پرداز باید خصوصیات مشخص یا از نظر صورت‌های کامل مطلوب و یا از نظر ضرورت‌های جهان شمول ارائه دهد. دیگر اینکه این دو مدل، بر حفظ ثبات، نظم اجتماعی و بر نیازها و فنون حفظ نظم اجتماعی تأکید دارند و به پایداری نظام بیش از رشد و تحول آن توجه نموده‌اند؛ زیرا در نظریة افلاطون مُثُل ابدی و غیرقابل تغییر می‌باشد و در کارکردگرایی مفهوم کارکرد و ضرورت‌های کارکردی به ضرورت‌های ثبات اجتماعی و نه ضرورت‌های تحول تأکید دارند.

تشبیه جامعه به اندام

اندیشه افلاطون و مدل کارکردی، مدلی مبتنی بر تمثیل ارگانیسم است. این تمثیل، مستلزم پیش فرض‌های زیر است که بنیان و اساس کارکردگرایی را نسبت به ماهیت جامعه شکل می‌دهند:
الف. تلقی جامعه به مثابه نظام: مدل کارکردی در پی یافتن منطق عمومی در جامعه انسانی است. مطابق این دیدگاه، جامعه به عنوان نظام و یا کل مرکب از اجزاء تلقی می‌شود که در اکثر موارد این گونه نظام‌ها دارای نیازها و ضرورت‌هایی تلقی می‌شوند که می‌بایست برآورده شوند تا بقا را تضمین نمایند و اجزای تشکیل دهنده آن در این مسیر عمل می‌نمایند. تلقی نظام‌مند و کل گرایانه‌ای جامعه است که در حقیقت ما را به سوی نوعی ساختارگرایی هدایت می‌کند.
ب. وابستگی متقابل اجزای نظام: پیوستگی و وابستگی متقابل اجزاء نظام، یکی از فرضیه‌های زمینه‌ای در الگوی کارکردگرایی است. مفهوم پیوستگی به نوعی پیوند مستقیم و محسوس میان اجزا و عناصر مختلف نظام به مثابه یک کل اشاره دارد؛ پیوندی که در محیط‌های بیولوژیک کاملاً آشکار است. مفهوم وابستگی در این گزاره به معنای تابعیت متقابل است؛ یعنی هر جزء به جزء دیگر وابسته است و از تغییر آن تأثیر می‌پذیرد. اما تأثیرپذیری به یک گونه و به یک شدت انجام نمی‌گیرد. مفهوم «وابستگی متقابل» با اندیشه جبرگرایی، که از طریق پذیرش تفوق بعضی عوامل اجتماعی مطرح می‌شود، مغایرت دارد؛ زیرا فرض بر این است که تغییرات در هر جزء نظام، بر سایر اجزاء آن نیز اثر می‌گذارند. علاوه بر این، حقیقتاً مفهوم «وابستگی متقابل» با «استقلال کارکردی» اجزاء نیز در تعارض است؛ زیرا مفهوم وابستگی متقابل به وجود اجزاء برای کل و استقلال کارکردی به وجود آن ها برای خودش به طور استقلالی دلالت دارند. محصول دو خصلت پیشین، یکپارچگی نظام به معنی میزان سازگاری متقابل اجزاء نظام با یکدیگر است؛ زیرا کل یکپارچه، کلی است که تمام واحدهای ساختی در آن دست کم با حداقلی از سازگاری متقابل با یکدیگر هماهنگ باشند که این حالت از طریق اثرهای یک جز بر اجزاء دیگر حاصل می‌شود. به طور کلی، اجزاء بادوام در نظام‌های اجتماعی آثاری دارند که به عمل کردن اجزای دیگر کمک می‌نمایند و در بقاء کل سهیم‌اند. یکپارچگی به مثابه فرضیه‌ای متافیزیکی، مهم‌ترین خصلت زنده جهان است؛ زیرا در آن اجزاء تنها از طریق ارتباط با کل معنا و اهمیت خود را به دست می‌آورند.
ج. سلطه رابطة کارکردی میان اجزاء: تمثیل جامعه به ارگانیسم، بیانگر این مطلب است که رابطة عناصر تشکیل دهندة ساختار اجتماعی با همدیگر و با کل جامعه از نوع رابطه کارکردی است که در تحلیل این اجزاء، کارکرد آن ها در تأمین نیازهای نظام در کانون توجه قرار می‌گیرد. نتیجه این سخن، این است که تمام موجودیت یا حرکت اجزاء و کل، منطقی است و به غایتی مشخص می‌رسند.
د. وحدت کارکردی: کارکردگرایی براین باور است که پدیده‌های اجتماعی طبق بیان کارکردگرایی جدید، همه رویه‌ها و باورداشت‌های فرهنگی و اجتماعی الگومند و یا معیارین دارای کارکرد بوده و برای بهترین منظور به وجود آمده‌اند و می‌بایست از طریق کارکرد‌های آن ها بررسی شوند. به همین دلیل، کارکردگرایان علت وجود بعضی از الگوهای اجتماعی به ظاهر بی‌کارکرد را از طریق کارکردهای مخفی و پنهان آن ها توجیه می‌کنند. این پیش فرض، شبیه این اندیشه افلاطون است که وی با حکیم دانستن خداوند، معتقد است تمام موجودات حتی کوچک‌ترین اشیا در کل جهان از جمله جهان اجتماعی به خاطر کارکرد‌های خاص شان نسبت به نظام ارگانیسم جهان خلق شده‌اند. گرچه افلاطون با طرح نظریه مُثُل، کارکردگرایی غایت شناسانه اولیه خود را تعدیل نمود، ولی به اصل آن پایبند ماند. چنانکه از نظر افلاطون بعضی چیزها در جهان به بهترین شکل ممکن وجود ندارند، کارکردگرایان نیز معتقدند الگوهای اجتماعی را نمی‌توان تنها بر مبنای کارکردهای مثبت آن بررسی کرد، بلکه باید به کارکردهای منفی آن توجه نمود که در نتیجه از بعد فاسد برخوردار است. البته این اصل، نوعی وابستگی ارگانیک میان کارکرد‌ها را نیز نشان می‌دهد که از طریق مکانیسم‌های عمومی پیوند به وجود می‌آیند؛ یعنی هر کارکردی در یک اندام متمرکز نیست، بلکه به نوعی در اندام‌های دیگر نیز جریان دارد و هر یک از کارکردها به نوعی کارکردهای دیگر همان کل را نیز در خود درونی کرده و آن ها را در حرکت خود دخالت می‌دهند.
ه‍ . عمومیت کارکردی: مطابق این اصل همه صورت‌های فرهنگی و اجتماعی معیارین و ساختارها دارای کارکرد مثبت‌اند. شبیه این اصل در اندیشه افلاطون نیز وجود دارد. چنانکه افلاطون هستی واقعی را از اشیا منفی و پست سلب می‌نماید. از نظر کارکردگرایان نیز پدیده‌های فاقد کارکرد یا کارکرد منفی به مثابه پلیدی‌های اجتماعی وجودشان قابلیت بقاء ندارند؛ زیرا در تأمین نیازها یا همنوایی با ضرورت‌های نظام موفق نیستند. در نتیجه، تمام پدیده‌های اجتماعی تا زمانی وجود دارند که دارای کارکرد مثبت باشند و در صورت از دست دادن آن از بین می‌روند و کسوت وجود از تن آن ها خلع می‌گردد.
ز. ضرورت کارکردی: مطابق این اصل، هر امر اجتماعی دارای کارکرد منحصر به فرد است که هیچ امر غیر هم سنخ نمی‌تواند بدیل آن واقع شود. به دیگر بیان، این گزاره گویای آن است که موجودیت کارکرد‌ها گویای وجود یک غایت و وجود این غایت گویای ضرورت وجود آن کارکرد‌ها و در نهایت آن عناصر است. البته این اصل مورد اعتراض شدید قرار گرفته است.

تعادل اجتماعی

تعادل اجتماعی یکی از گزاره‌های اساسی نظریه کارکردگرایی است. محتوای این پیش‌گزاره این است که نظام اجتماعی به صورت خودکار به منظور تأمین نیازهای خود، دست‌خوش تغییرات تکاملی می‌گردد و تعادل غایتی است که یک نظام به سمت آن در حرکت است. ریشه ی این باور بر این پیش فرض اساسی استوار است که کارکردگرایان مانند افلاطون جهان را به خوب و بد تقسیم می‌نمایند. طبق نظر افلاطون و کارکردگرایی پلیدی و بدی واقعی نیستند. به همین دلیل، خوب و بد را از هم تفکیک نموده و هر کدام را به حوزة خاصی نسبت می‌دهند؛ زیرا انتساب دو امر متضاد به یک واقعیت امکان پذیر نیست. از نظر افلاطون منشأ پلیدی و بدی جهان و انسان و منشأ خوبی و نیکویی خداوند و صورت‌های ابدی هستند. به این ترتیب، افلاطون در پی تأیید نیکی‌های ماورایی و نفی فساد و بی‌نظمی این جهان است. ولی کارکردگرایی با نادیده انگاشتن امور ماورایی، خوبی و نیکی را از جمله خصایص ذاتی جهان اجتماعی قلمداد نموده، پلیدی و بدی را به انسان نسبت می‌دهد. مطابق این دیدگاه اگر نظام اجتماعی به حال خود رها شود، به طور طبیعی به طرف بی‌نظمی و اغتشاش حرکت نمی‌کند، بلکه از تعادلی پایدار برخوردار است که تا ابد ادامه دارد و به سمت تأمین نیازهای خود در حرکت است؛ زیرا جامعه در اینجا مانند خداوند پنهان است که همة تحولات را کنترل و مدیریت می‌کند. کارکردگرایی تمام خصایص فانی را که افلاطون به مطلق ماده نسبت می‌داد به انسان نسبت می‌دهد. انسان کارکردگرایی فقط در صورتی خوب و واقعی است که تحت تأثیر نیروهای برتر از خودش قرار داشته و از آن ها انباشته شده باشد. در غیر این صورت، موجود بی‌نظم و یا پر از اغتشاش می‌باشد و یا اینکه اصولاً درونی خالی دارد.

اعتقاد به نظام سلسله مراتبی

کارکردگراها مانند افلاطون با تقسیم انسان‌ها به فرمانده و فرمانبَر، از یک نظام قشربندی دائمی حمایت می‌کند. این اندیشه نیز در تصویر ارگانیسمی ریشه دارد. از جمله کارکردهای تصویر ارگانیسمی این است که نظام تقسیم کاری را نهادینه می‌سازد که در قالب آن، به طور طبیعی عده‌ای فرمانده و عده‌ای فرمانبَر هستند؛ زیرا فرض بر این است که این نوع نظام اجتماعی دائماً مفید و غیرقابل تغییر می‌باشد. آنچه موجب شده که این نظام خصلت ایدئولوژیک به خود بگیرد این است که آن ها نه تنها از کارکرد داشتن نظام قشربندی در یک زمان و مکان خاص حمایت می‌کنند، بلکه به ضرورت جهانی، شکلی از نظام قشربندی تأکید دارد. کسی که از دوام و همیشگی یک نظام سخن می‌راند، احتمال دارد که از یک فرضیه زمینه‌ای و یا یک اعتقاد متافیزیکی سخن گوید که قبل از طرح بحث خاص در ذهن او حضور داشته است.

اصول و روش تبیین کارکرد گرایی

کارکردگرایی دارای اصولی است که بر اساس آن به تبیین پدیده‌های اجتماعی مبادرت می‌ورزد. چنانکه گفته شد، کارکردگرایی بر دو اصل «اصالت کل» و «اصالت سودمندی» استوار می‌باشد. مطابق اصل نخست جامعه به عنوان یک کل دارای اجزایی است که در ایجاد و بقأ آن سهیم‌اند. بدین‌سان کارکردگرایی از تقلیل پدیده‌های اجتماعی به کوچک‌ترین اجزاء سازنده آن اجتناب می‌ورزد و در تلاش است تا ماهیت درهم تافته، زنده و متقابلاً سازگار یک نظام اجتماعی را در کلیت شان فهم نماید. این امر التزاماً وحدت را در اجزاء بازشناسی می‌نماید که بر مقیاس آن اجزاء و کل درهم تنیده شده و هویت واحد را به وجود می‌آورند. این اصل، چنانکه گفته شد، ریشه در اندیشه افلاطون دارد و به اعتقاد بسیاری، وی اولین فردی است که تحلیل کل نگر را در عرصه اجتماع وارد نمود.
مطابق اصل سودمندی پدیده‌های اجتماعی باید دارای نوعی تأثیرگذاری باشند و نیازی از نیازهای جامعة خود را تأمین نمایند. فلسفة وجودی آن ها به کارکرد آن ها در بقای جامعه بستگی دارد. همین اصل، کارکردگرایی را با ضرورت کارکردی پیوند می‌دهد. چنانکه بیان شد، مکتب اصالت فایده و فرهنگ سودمندی مهم‌ترین بنیان این اصل کارکردگرایی است. مفهوم سودمندی در جامعه‌شناسی، نخست با پوزیتویست‌هایی مانند سن سیمون و کنت و سپس با اندک تغییر در اندیشه مکتب تضاد راه یافته و آنگاه از طریق آثار دورکیم توسعه یافت و سپس با کارکردگرایی مدرن ادغام گردیده و به یک الگویی فکری تبدیل شد. به همین دلیل واژه «کارکرد» اصطلاحی کلی بود که به صورت غیرمستقیم، به سودمندی همة چیزها از جمله روابط اجتماعی، رفتارها و اعتقادات دلالت داشت.
مطابق دو اصل فوق، تبیین کارکردی به دنبال کشف آثار مؤثر در تداوم و بقاء پدیده‌های اجتماعی است؛ یعنی تبیین کارکردی وجود و بقاء نهاد یا عمل (P) اجتماعی را به مثابه مبین از طریق قرار دادن آن، در متن نظامی متفاعل خود مختار و خود تنظیم کننده و بر اساس سودمندی آن (B) برای کل نظام اجتماعی و یا یکی از نظام‌های تابع آن (S)، تبیین می‌کند. بنابراین، تبیین کارکردی به سه مدعای کوچک‌تر در باب بقای خصیصه، نقش علِّی P و تاریخ علّی B تجزیه می‌شود:
1. P در S باقی است؛
2. P استعداد تولید B در S را دارد؛
3. P در S باقی است؛ چون مستعد تولید B است.
مطابق مدعای نخست Pشیء یا خصیصه پایدار در S است. البته همراه با این فرض مبنایی، که خصیصه فاقد تبیین علّی از طریق فرایندهای پریشان تحول اجتماعی حذف می‌شود. مطابق مدعای دوم P واجد نقش علّی است، به ویژه اینکه مستعد ایجاد نقش پاره‌ای از آثار است. بر اساس مدعای سوم، علت پایداری P در گرو استعداد آن برای ایجاد B در آینده Sاست. مطابق مدعای تاریخ عِلِّی اگر B خدمتی باشد که P در جامعه S می‌گزارد، پس: استعداد P برای ایجاد B موجب بقای P در S خواهد بود. در نتیجه، اگر استعداد P برای ایجاد B زایل شود، نوسانات پریشان حیات اجتماعی، عمل P را تحلیل خواهد برد و لذا P در S نا پدید خواهد شد.

نظریه پردازان مشهور

از مهم‌ترین نظریه پردازان کارکردگرا می‌توان به اگوست کنت (۱۸۵۷ – ۱۷۹۸)، هربرت اسپنسر (۱۹۰۳-۱۸۲۰)، امیل دورکیم (۱۹۱۷ – ۱۸۵۸)، رادکیف براون (۱۹۵۵- ۱۸۸۱)، مالینوفسکی (۱۹۴۲ – ۱۸۸۴)، تالکوت پارسونز (۱۹۷۹- ۱۹۰۲) و رابرت مرتن (۱۹۹۴ – ۱۹۱۰) اشاره نمود.

اگوست کنت

کنت جهت تبیین جامعه از روش‌های علوم طبیعی استفاده نمود. از نظر وی علوم انسانی هم باید دقیقاً و عیناً کاری را بکنند که علوم طبیعی کرده‌اند. بنابراین وی جامعه را یک کل ارگانیک در نظر می‌گرفت که اجزایش با یکدیگر در ارتباط اند و از این رو می‌بایست در کنار یکدیگر مورد مطالعه قرار گیرند.کنت از بنیان گذران اندیشه کارکردگرایی است. عمده ترین موضوع مورد نظر او مطالعه نظم اجتماعی بود، ولی در عین حال هدف اساسی علم (جامعه شناسی) را بیان کارکردهای جامعه در حالت ایستا و ثبات توأم با تغییر دانسته است. از این رو در میان جامعه شناسان کلاسیک، کنت اولین متفکری است که به بررسی جامعه با توجه به کارکرد عناصر آن توجه نشان داده است.
کنت جامعه شناسی را به عنوان مطالعه ارگانیسم اجتماعی می دانست. از جمله قیاس هایی که کنت میان ارگانیسم های زیست شناختی و ارگانیسم های اجتماعی می دید مقایسه ارگانیسم سلول ها در سطح زیست شناختی با خانواده ها در جهان اجتماعی ، مقایسه ارگانیسم بافت های زیستی با طبقات و کاست های اجتماعی و نیز مقایسه ارگانیسم اعضای بدن با شهر ها و اجتماعات در جهان اجتماعی ، بود . با این وصف : جامعه شناسی مطالعه سازمان های اجتماعی است. این تأکید باعث شد که جامعه را یک کل ارگانیک که اجزایش در رابطه با یکدیگرند در نظر گیرند. مطالعه این اجزاء به طور مجزا زیر پاگذاری ماهیت سازمان اجتماعی است. و تحقیق علمی از جامعه وجود نخواهد داشت. مگر این که به اجزاء تقسیم گردیده به طور مجزا مطالعه گردند. تأکید ضمنی که در این شیوه تحلیل وجود دارد ، آن چیزیست که بعدها به کارکردگرایی معروف شد. (اجزاء کارکردی جامعه شناسی ) بر این اساس کنت جامعه شناسی را به دو جزء :
1. ایستایی اجتماعی ( مطالعه نظم اجتماعی )
2. پویایی اجتماعی ( مطالعه فرایند و تحولات اجتماعی)
تقسیم می نمود. برای کنت ایستایی اجتماعی مطالعه ساخت و عناصر و رابطه بین عناصر اجتماعی است. او فرد را به عنوان عناصر در تحلیل منظور می کرد. اما آن را به عنوان یک واحد اجتماعی واقعی نمی دید . او فرد را به عنوان مجموعه توانایی ها و نیازها می دید. از دیدگاه کنت ساخت اجتماعی را نمی توان به فرد کاهش د اد بر عکس ساخت اجتماعی از سایر ساخت ها تشکیل شده است و تنها از طریق رابطه بین این ساخت ها می توان آن را فهمید. در این بحث می توان تحلیل کارکردی را مشاهده کرد. از نطر او به مجرد اینکه نظام های اجتماعی توسعه یابند به طور فزاینده ای از هم جدا می شوند و هنوز مانند تمام ارگانیسم ها یکپارچگی خود را حفظ می کنند. چرا؟ او در پاسخ به بقاء و ساخت اجتماعی اشاره می کند. اول: اثر از هم پاشیدگی بالقوه، جدایی اجتماعی بوسیله تمرکز یا عدم قدرت در دست حکومت که بعداً باعث همکاری بین قسمت های نظام می شود. و دوم کنش حکومت باید بیش از کنش مادی بوده و دارای کنش روشنفکری و اخلاقی هم باشد. بهر جهت سازمان اجتماعی انسانی بوسیله عوامل زیر:
1. وابستگی متقابل اعضاء نظام با یکدیگر
2. تمرکز قدرت برای همکاری مبادله قسمت ها
3. توسعه اخلاقیات و روحیات مشترک در میان اعضای جمعیت باقی می ماند.
او معتقد است که قانون مراحل سه گانه اش معادل قانون جاذبه نیوتن است و برای فهم پویایی اجتماعی است. و هم چنین به طور ضمنی بحث می کرد که رابطه بین جدایی ساختی از یک طرف و ادغام به معنی وابستگی متقابل و نظام فرهنگی واحد از طرف دیگر ماهیت اصلی ایستایی جامعه را دربرخواهد گرفت. کنت از اندیشمندان هم دوره و امروزی بهتر فهمید که علم جامعه باید به دنبال اصول کلی که بوسیله آن ها الگوهای سازمان اجتماعی ایجاد، ابقاء یا تغییر می پذیرد بگردد.

هربرت اسپنسر

اسپنسر نخستین صاحب‌ نظری است که از اصطلاحات زیست‌شناسی در جامعه‌شناسی استفاده کرد و بر آن شد که طبق نظام خاصی اثبات کند که جامعه «یک اندام» است. او به سادگی فرض نمود که جامعه به مانند یک موجود زنده است. و نوعی جامعه شناسی را پایه گذاشت که در آن هر نهادی در جامعه کارکردی بمانند یک عضو در بدن داشت. به نظر وی جامعه بشری شش نوع شباهت با اندام تن انسان دارد:
1. هر دوی آن ها به سبب قابلیت رشد دوران حیات خود از مواد غیر اندامی متمایزند.
2. هر دوی آن ها با افزایش حجم دارای ساختمان پیچیده تری می گردند.
3. در هر دوی آن ها تمایز فزاینده در ساخت با تمایز در عملکرد همراه است.
4. در هر دوی آن ها اجزاء و کل با یکدیگر مرتبطند، به طوری که تغییر در هر جزء باعث تغییر در اجزاء دیگر می شود.
5. در هر دوی آن ها هر جزیی از کل، به خودی خود، جامعه یا اندامی کوچک است.
6. در هر دوی آن ها حیات کل می تواند نابود شود، در صورتی که اجزاء می توانند تا مدتی به زندگی خود ادامه دهند.
اما نباید پنداشت که جامعه و اندام زنده از هر جهت بهم شباهت دارند، این دو دارای تفاوت های مهم نیز هستند که از جمله می توان به سه تفاوت اساسی اشاره کرد:
1. اجزای جامعه انسانی آزادی بیشتری دارند و کل مستحکمتری را تشکیل می دهند.
2. در اندام تعدد و تفاوت کارکردها به نحوی است که برخی از اجزاء به صورت مرکز احساس و اندیشه انجام وظیفه می کنند، ولی در اندام اجتماعی چنین تفاوتی وجود ندارد.
3. در اندام، اجزاء برای مصلحت کل پدید آمده اند با آنکه در جامعه انسانی کل جامعه به منظور ارضاء حوائج افراد پدید آمده است.
از این رو اسپنسر یک ایدئولوژی محافظه کارانه ای را بنیاد. بنابراین اسپنسر متفکر اجتماعی نیز در راه انتظام بخشی به اندیشه کارکردی قدم برداشته است. او از دو زمینه فکری ( اصالت سود که به اندیشه داروینیسم اجتماعی انجامید و دیدگاه ارگانیستی که به طرح مبانی سازمانی و نظریه های سیستم ها و سازمان ها انجامید) متأثر بود. او مدعی است که ( درک ساخت پدیده های اجتماعی بدون فهم واقعی کارکرد آن ها بی معنی است و برای فهم چگونگی سازمان یابی و توسعه یک سازمان اجتماعی لازم است تا نیازهای آن فهمیده شود. از این رو اسپنسر جامعه شناسی است که به طور آشکارا به بحث درباره نیازهای کارکردی در تحلیل و تبیین پدیده های اجتماعی می پردازد.

امیل دورکیم

دورکیم که از او به‌عنوان بنیانگذار کارکردگرایی عصر جدید نام می‌برند، خود را از نفوذ زیست‌شناسی در نظریات اسپنسر‌‌ رها ساخت و از واژگان اجتماعی چون نیازهای کارکردی، علیت، هنجار و... استفاده نمود. دورکیم با دادن تقدم تحلیلی به کل و فرض اینکه اجزاء، نتایجی برای حالات بهنجار دارند و بنابراین نیازهای نظام را برآورده می‌سازند از خطرات رسیدن بدین نتیجه آگاه بود که تمام نظام‌ها دارای هدف‌اند و کل، دلیل وجودی اجزا می‌باشد. دورکیم معتقد بود که درک کامل پدیده‌های اجتماعی تنها از طریق تبیین علّی وکارکردی ممکن خواهد بود و تبیین علّی بدون یک تحلیل کارکردی ناقص است. بنابراین ابتدا باید عواملی منجر به یک واقعیت اجتماعی می‌شوند تحلیل علّی شوند و سپس کارکردهای این واقعیت برای تثبیت انسجام اجتماعی تحلیل گردد. شاید بتوان مهمترین کار دورکیم را این مورد دانست که وی میان مفهوم علت اجتماعی و مفهوم کارکرد جتماعی تمایز قایل بود . در بررسی علت های اجتماعی باید توجه کرد که یک ساختار معین چگونه به وجود آمده و چرا یک چنین صورتی را به خود گرفته است . اما بر عکس ، در بررسی کارکردهای اجتماعی باید توجه کرد که یک ساختار معین چه نیازی را برای یک نظام گسترده تر بر آورده می سازد . بنابر این می توان گفت او عناصری از منتسکیو، روسو، کنت، توکویل واز همه مهم تر اسپنسر را گرفت. نظرات آنان را مورد انتقاد در بررسی قرارداد و سپس روش شناسی ،‌نظری ، موضوعی را برای خود در جامعه شناسی ایجاد کرد. مفاهیم اساسی که در چارچوب کارکردگرایی به طرح آن ها می پردازد عبارتست از :
1. همبستگی اجتماعی
2. وجدان جمعی
3. ریخت شناسی (‌ساخت) اجتماعی
4. همبستگی مکانیکی و ارگانیکی
5.کجروی اجتماعی
6.کارکردهای اجتماعی
7. علل تغییر
8.. بیماری اجتماعی

- کارکردگرایی دورکیم

از دید او تبیین علّی بدون یک تحلیل کارکردی ناقص خواهد بود. او معتقد بود که اگر چه تبیین علّی وکارکردی باید مجزا باشند اما در درک کامل پدیده های اجتماعی تنها از این دو طریق ممکن خواهد بود. بنابراین حوادث قبلی که منجر به یک واقعیت اجتماعی می شوند باید ابتدا تحلیل علّی شوند و سپس کارکردهای این واقعیت برای تثبیت انسجام اجتماعی باید تحلیل شود.
پافشاری او مبنی بر این که پدیده ها برحسب کار و فایده ای که برای بدنه اجتماع انجام می دهند بایدبررسی شوند ناشی از تمایل او نسبت به این که همتای جامعه شناس فیزیکدان محسوب شود، می باشد. دیدگاهی که از کنت گرفته بعد از طریق شناخت کارکردهای یک واقعیت اجتماعی برای انسجام کلیت اجتماعی مشخص می شود که این واقعیت بهنجار یا نابهنجار است. از دید دورکیم تحیلی کارکردی ابزاری در اختیار جامعه شناسی در جهت تفکیک بیماری های اجتماعی گذاشته و راه هایی برای خلاصی بدنه اجتماعی از بیمای توصیه می کند.

- جامعه مکانیک و جامعه ارگانیک

او در این جوامع به دنبال همبستگی از نوع طبیعی خود است. جامعه خوب برای دورکیم جامعه منسجم است. دورکیم در کتاب تقسیم کار دو جامعه متفاوت را مورد بررسی قرار می دهد . جامعه دارای همبستگی مکانیکی که تقسیم کار بسیار محدودی دارد و جامعه دارای همبستگی ارگانیک که تقسیم کار بسیار پیشرفته ای دارد . اما پایه و اساس همبستگی از یک جامعه به جامعه دیگر تغییر می کند. در نظر درو کیم نماد قابل مشاهده شکل همبستگی نظام حقوقی است یعنی سازمان زندگی اجتماعی در تثبیت شده ترین شکل آن . همبستگی مکانیکی با قانون سرکوبگر مشخص می شود که تاکید بر مجازات خطاکار برای آن اعمالی می کند که واضح ترین و قطعی ترین تمایلات اخلاقی حفظ شده را توسط جامعه یا اعضای متوسط آن نقض می کند اما نمود بیرونی همبستگی ارگانیکی قانون جبران خسارت است که درباره روابط میان افراد و گروه هاست و هدفش بیشتر حفظ وضع موجود از پیش حاضر است تا مجازات وضعیتی که در ابتدای رابطه موجود بوده است آن چه اهمیت می یابد این تضمین است که قراردادها محترم شمرده شوند که مردم دررابطه خود با دیگران با صداقت معامله کنند و در صورت وقوع خطا و صدمه دیدن جبران خسارت شود . در جوامع ارگانیک انسجام مستلزم:
1. هماهنگی اجزاء
2. اختیار و آزادی فردی
3. حکومت دموکراتیک
4. ارتباط بالایی بین استعداد و نابرابری
5. مراکز جمعی قدرت
6. تعهد افراد به ارزش ها – هنجارها و اهداف جمعی
7. اتصال افراد به گروه های اجتماعی است.
- اصول نظری دورکیم
1. اصول تفکیک پذیری نظام اجتماعی
2. اصول انسجام نظام
3. اصل کجروی
4. اصول انسجام غلط نظام.
او سپس سه مؤلفه همبستگی اجتماعی را مطرح نموده و در حدود آن ها به بررسی آن ها می پردازد:
1. تقسیم کار در جامعه( وجدان جمعی و همبستگی )
2. خودکشی ( یکپارچگی و هنجار)
3. صور بنیانی حیات دینی (نمایش جمعی) است. که در این سه اصل نظریات کارکردگرایی و ساختاری خود رابه منصه ظهور می رساند.
کاربرد و بسط نظریات دورکیم را می توان در کار جامعه شناسان مختلف مشاهده کرد. در باره جامعه در کار های پارسونز انطباق و انحراف در نظریه هنجار گسیختگی و انحراف مرتن- تعامل آیینی در کار گافمن، در پاره باورها، آیین ها، احساسات، همبستگی، فرهنگ های طبقاتی ولایه بندی اجتماعی در کار کالینز نظریات عمیق دورکیم توانایی آن را دارد که منبع الهام جامعه شناسان نسل های آتی در نظریه پردازی از ساختار اجتماعی گرفته تا عامل انسانی و رابطه بین دو فرد باشد.
راد کلیف براون
او که به عنوان رهبر مکتب انسان شناسی بریتانیا شناخته می شد برای نخستین بار روش ساختاری را در مطالعات مرتبط به خویشاوندی به کار برد. او مقالات خود را در رابطه با فرهنگ درکتابی با عنوان " ساختار وکارکرد درجامعه ابتدایی" گردآور کرده است . در این کتاب به دو مفهوم کلیدی خود اشاره دارد:
بر خلاف اشتروس که زبان شناسی را الگوی علوم انسانی قرار داده راد کلیف براون این نقش را در آغاز کارهایش به زیست شناسی می دهد. به نظر وی جامعه ازقوانینی شبیه به ارگانسم موجود زنده پیروی می کند. شاخص های یک ارگانیسم زنده فیزیولوژیکی وریخت شناسی می باشد. براون می گوید زندگی ارگانسیم چیزی جز کارکرد ساختار آن نیست. اما در یک جامعه انسانی نمی توان مطالعه این دو جنبه را از هم تفکیک کرد. ساختار اجتماعی همچون روابط تجاری ویا خویشاوندی در جریان عمل بروز می کند. راد کلیف براون مفهوم کارکرد را بیشتر مدیون دورکیم است تا مالینوفسکی به گمان وی رفتارهای رایج در جامعه از قبیل جنایت و یا مناسک خاک سپاری از طریق سهمی که در تداوم ساختار گروه دارنده قابل تعیین می باشند. براون نظریه خودکشی دورکیم را به مکانیسم های حل و فصل درگیری تعمیم می دهد. بدین ترتیب تضادهای پنهاد گروه از طریق مبادله نهادینه ی شوخ طبعی حل می شود. در این نوع ارتباط یکی از طرفین درگیری مجاز ویا حتی مکلف است که طرف دیگر را به مسخره می گیرد. وطرف مقابل نباید از این موضوع رنجیده خاطر شود. از نظر براون این خویشاوندی های نمادین باید در قالب نظریه ی عمومی احترام گذاری که کارکرد آن حفظ نظام اجتماعی است تبیین و تفسیر شود. از نظر او خانواده ابتدایی را می توان ترکیبی از سه نوع رابطه دانست : والدین، فرزندان (‌نسبی)، شوهر- زن (زناشویی)، ‌برادران – خواهران (‌همخونی ) که تمامی این ها یک واحد ساختاری را با کارکرد مشخص نشان می دهند.
برانسیلاو مالینوفسکی
نام مکتب کارکردگرایی درانسان شناسی با نام مالینوفسکی که اصول آن را تدوین کرد عجین شده است. از نظر او فرهنگ عبارتست ازنظامی که تمامی عناصر آن در هم تنیده و یکپارچه اند. بنابراین مطالعه این عناصر به صورت جدای از هم مردود است و نقش یک مناسک، یک ویژگی فرهنگی و یا یک فن در فعالیت عمومی نباید موردغلفت قرار گیرد. از نظر او درتمامی تمدن ها، هر گونه آداب و رسومی، هر مشی و هر باوری، نوعی کارکرد ووظیفه حیاتی دارد که جزء لازم وضروری دستگاه است.
نظریه کارکردگرایی درتماشاگر بر مفهوم نیاز استوار است. او یادآوری می کند انسان گونه ای حیوانی است. ولی درقلب هرنهادی به دنبال ارگانیسم انسانی است . نیازهای فیزیولوژیک تعیین کنده الزامات اساسی هستند. از طرفی ارضای این نیازها فرد را در برابر محیط تنها نمی گذارد. فرهنگ محیط ثانوی به تمام معنایی راشکل می دهد. از این جاست که الزامات فرعی ( ابزار) پدید می آیند. مجموعه نهادها با محرکهای اولیه منطبق است و پاسخ به آن ها را جهت می دهد.
مالینوفسکی جادو،‌ مذهب ، علم را به عنوان الزامات یکپارچه ساز در نظر می گیرد که کارکرد آن ها حفظ یکپارچگی گروه است. او دیدگاه اشاعه گرایانه فرتیس گربنر، اشمیت را به باد تمسخر می گیرد. به اعتقاد او روش آن ها این گونه است که در یک محیط فرهنگی خاص ، به دنبال نهادهایی باشیم که با ساختار کلی جامعه به خوبی سازگار نیست. ومی توان تصور کرد که از مجاور به وام گرفته شده اند. او معتقداست اگر به ویژگی های اشیاء صرف نظر از هدف و کاربرد آن ها بسنده کنیم دچار اشتباه شده ایم. از نظر او علم رفتار انسانی با مطالعه سازمان ها شروع می شود. بدین ترتیب، انسان شناسی که رشته ای تطبیقی به طورخاص کلمه است باید نهادهای اجتماعی همچون نظام آموزشی، نظام تولیدی،‌آداب ورسوم و قواعد حقوقی، و قدرت سیاسی را مد نظر قرار دهد ونه رفتارهایی که به صرف ویِژگی بومی انسان گزینش شده اند.
مالینو فسکی بر این باور است که تنها کار وی ترویج واژه کارکرد در عرصه مردم شناسی بوده است. اگر چه قبلاً نیز اندیشمندان دیگری چون ادیلر، برنار، تایلور،‌ بندیکت، مورگان این واژه را استفاده کرده بودند. اما او انتقادهای شدیدی از لحاظ غفلت مفهوم کارکردی در نظریات آنان مطرح نموده است.
پارسونز
او ( 1978-1902) در سه ربع اول قرن بیستم زندگی نموده است. پارسونز در دوره ای زندگی کرده است که تحولات عمیقی در جامعه جهانی در حال وقوع بود . جهان با رکود اقتصادی ویرانگری روبرو بود و از سوی دیگر انقلاب کمونیستی در روسیه رخ داده بود و از سوی دیگر فاشیسم و نازیسم در حال رشد بودند و سوال اصلی وی در کتابی 800 صفحه ای این است : ساختار عام کنش ا جتماعی چیست ؟ و این نشاندهنده این نکته است که پارسونز نیز مانند بسیاری از معاصران خود معتقد بود که بحران لیبرالیسم غربی چیزی بیش از بحرانی اجتماعی بود. تحولات و حوادث موجود در این دوران یکسانی واحدی نداشته است. تنوع حوادث اثرات گوناگونی بر ساختار جامعه و اندیشه پارسونز باقی گذشته اند. او در کتاب ساخت عمل اجتماعی – سیستم اجتماعی و ساخت کنش اجتماعی به بیان نظریات خود در رابطه با کارکردگرایی و کارکردگرایی ساختاری می پردازد.پارسونز اعتقاد داشت که پیش فرضهای ما درباره کنش اجتماعی ابتدایی ترین افکار اجتماعی ما هستند . مفاهیم انگیزه ، رفتار و اهداف بشر به شکل های گسترده ای شیوه تفکر ما نسبت به نهادهای اجتماعی ، سیاست و تغییرات اجتماعی را شکل می دهند . پارسونز با الهام از اندیشه‌های دورکیم بیشتر به تحلیل نظام اجتماعی توجه داشت و برخی از پیش‌ نیازهای کارکردی نظام اجتماعی را چنین تعیین نمود:
نخست؛ هر نظام اجتماعی باید چنان ساختار گیرد تا بتواند به‌گونه‌ای سازگار با نظام‌های دیگر عمل کند.
دوم؛ هر نظام اجتماعی برای آنکه باقی بماند باید از پشتیبانی ضروری نظام‌های دیگر برخوردار باشد.
سوم؛ هر نظامی باید نیازهای مهم کنش‌ گران را به اندازه‌ کافی برآورده سازد.
چهارم؛ یک نظام باید مشارکت کافی اعضایش را برانگیزاند.
پنجم؛ یک نظام باید دست‌کم حداقل نظارت بر رفتار بالقوه تخرب اعضایش داشته باشد.
ششم؛ اگر چنانچه کشمکش‌ها به اندازه‌ کافی مخرب گردند، آن‌ها را تحت نظارت درآورد.
سرانجام اینکه، یک نظام اجتماعی برای بقایش به یک زبان نیاز دارد. از جمله نظریه‌های معروف پارسونز می‌توان به ساخت کنش اجتماعی، متغیرهای الگویی، نظام کارکردی، روابط سایبرنتیک، تکامل اجتماعی و... اشاره نمود.

- اصول و پیش فرض های پارسونز در طرح نظریه

پارسونز با تکیه بر به اصول زیر به طرح نظریه کارکرد گرایی ساختی پرداخته است:
1. سیستم اجتماعی یک کل دارای بخش های مرتبط با یکدیگر از قبیل نهادهای اجتماعی است.
2. سیستم اجتماعی دارای حیات بوده و در حال استمرار و بقاست.
3. سیستم اجتماعی باید طوری طراحی گردند که امکان ارتباط با سیستم های دیگر را داشته باشند.
4. سیستم های اجتماعی با مشکلات اساسی از خارج و داخل روبرو است. در این صورت سیستم های اجتماعی و بخش های تشکیل دهنده با آن صرفاً از طریق نحوه مشارکت در کل سیستم است و نیازها و خواسته ها قابل درک می باشند
5. سیتسم دارای خصوصیات نظم و تعادل بوده و اجزاء آن با یکدیگر وابسته هستند.
6. در جریان ثبات به تغییر نیز دست می یابد زیرا بخش ها برروی یکدیگر اثر می گذارند.
7. سیستم ها بواسطه شرایط محیطی محدود می گردند.
8. دو ویژگی سیستم ها : اختصاص و ترکیب جهت دستیابی به تعادل می باشد.
9. سیستم ها به طرف مستقل حرکت می کنند. و از این رو به لحاظ وابستگی بین بخش ها به کل کنترل تنوعات محیطی و کنترل تمایلات به سوی تغییر سیستم از درون امکان پذیر است.
10. سیستم ها می توانند بخش مهمی از نیازهای کنش گران را پاسخ داده و میزان کمتری بر کنترل رفتار کنش گران اعمال کنند.

- خرده سیستم

سخن پارسونز درباره چهار تکلیف کارکردی برای یک نظام کنشی بسیار معروف است . پارسونز معتقد است که چهار تکلیف برای همه نظام ها ضرورت دارد ، تطبیق ، دستیابی به هدف ، یکپارچگی و نگهداشت الگو . تطبیق به این معناست که هر نظامی باید خودش را با موقعیتی که در آن قرار دارد تطبیق دهد . دستیابی به هدف نیز به این معناست که یک نظام باید هدف های اصلی اش را تعیین کند و به آن ها دست یابد . در یکپارچگی هر نظامی باید روابط متقابل اجزای سازنده اش را تنظیم کند و به رابطه میان چهار تکلیف کارکردی اش سروسامان دهد . وسکون یا نگهذاشت الگو نیز به این معناست که هر نظامی باید انگیزش ها افراد و الگوهای فرهنگی آفریننده و نگهدارنده این انگیزش ها را ایجاد ، نگهداری و تجدید کند .
سیستم پارسونز دارای 4 خرده سیستم بوده که هر یک وابسته به دیگری می باشد. پارسونز نوع تعلق خرده سیستم ها را به یکدیگر با 2 عنصر، "اطلاعات" و " انرژی" مورد توجه قرار داده است. مدل زیر نشان می دهد که سیستم فرهنگی بر سیستم اجتماعی و دیگران به لحاظ اشراف بر اطلاعات مسلط بوده و آن ها را کنترل می کند. سیستم اجتماعی نیز بر اساس عنصر اطلاعات سیستم شخصیتی و ارگانیکی را کنترل می نماید. در مقابل سیستم ارگانیکی دارای انرزی بالاتری بوده و زمینه و شرط را برای سیستم های دیگر می باشد.در حقیقت ارگانیسم زیست شناختی نوعی نظام کنش است که کارکرد تطبیقی اش را از طریق سازگاری و تغییر شکل جهان خارجی انجام می دهد . نظام شخصیتی ، کارکرد دستیابی به هدف را از طریق تعیین هدف های نظام و بسیج منابع برای دستیابی به آن ها انجام می دهد . نظام اجتماعی با تحت نظارت در آوردن اجزای سازنده اش ، کارکرد یکپارچگی را انجام می دهد وسرانجام نظام فرهنگی کارکرد سکون را با تجهیز کنشگران به هنجارها و ارزشهایی که آن ها را به کنش بر می انگیزند ، انجام می دهد .
کارکردگرایی در بستر جامعه شناسی
مدل نشان می دهد که سیستم زیستی منبع انرژی برای بقیه سیستم ها بوده و در مقابل بواسطه دیگرسیستم ها کنترل می شود.
- طراح AGIL
طراح مدل بین مبادله ای – او در این مدل برای هر خرده سیستم یک کارکرد خاص در نظر گرفته است.A)) که معرف تطابق است. (G) معرف هدف یابی می باشد. هدف یابی به واسطه نیروهایی که در ارتباطات مادی جای دارند وعامل کنترل هستند تحقق می یابد. سازمان یکی از این موارد است که در جهت اهداف خاصی به کنترل می پردازد و سیاست دولت مرتبط به آن است.
I)) معرف انسجام است که بیان کننده نیروهایی است که از حقیقت ذاتی به سوی هم پیوستگی اجتماعی می روند.
L)) معرف پایداری است. پایداری حکایت از وجود نیروهای ذهنی داردکه مرتبط با واقعیت و عینیت بوده و در نهادی شدن فرد مؤثرند.
اگر بخواهیم رابطه هر یک از عامل چهارگانه مدل بین مبادله ای را با جامعه بازگو کنیم به شکل زیر دست خواهیم یافت:

انطباق پذیریA
(اقتصاد و امکانات)

هدف یابیG
(اهداف سیاسی)

انسجامI
(نرم ها)

پایداریL
(ارزش ها)

-جایگاه نظریه تعادل و متغیر پارسونز
او در طرح این نظریه که اساس بینش کارکردی ساختی است متوجه چندین پیش فرض اساسی است:
1. اهمیت نقش کارکرد پدیده ها
2. ارتباط نقش ها با نهادها
3. اهمیت فرهنگ عمومی
4. نهادی کردن سطح متفاوت واقعیت.
او در واقع نوعی اجتماعی شدن را در نظر داشته است. و به طرح تئوری اش پرداخته که مبتنی بر چند اصل است:
1. تمایزپذیری
2. شمول
3. عمومیت ارزش ها
4. رشد تطبیقی
این 4 اصل جریان نهادی شدن فرد است. زیرا در دیدگاه تعادلی پارسونز در جهت بیان و توضیح نحوه ارتباط عناصر سیتسم ها با یکدیگر بوده و در دیدگاه تکاملی به نحوه تغییر و تبدیل هر یک در جریان نهادی شدن فردیت پرداخته است.
رابرت مرتن
1. مرتن در کتاب جامعه شناسی امروز، مشکلات و آینده نگری ( 1959) به طرح مشکلات عمده اجتماعی پرداخته است. در ضمن مشکلات جامعه امروزی نیز مورد توجه قرار داده است.
2. در مشکلات اجتماعی مدرن( 1961) مرتن با دید کارکردی به بیان مسایل و مشکلات جامعه پرداخته است.
3. در کتاب تئوری اجتماعی و ساخت اجتماعی عمده ترین نظریه کارکردگرایی ساختاری را بیان کرده است.
دوستی با پارسونز ، سیمون، لازار سفلد ، رفع اشکالات نظریات پارسونز .. از جمله مواردی است که بر ذهن و اندیشه او اثر گذاشتند.
- تئوری با برد متوسط مرتن
او ابتدا به تعریف تئوری پرداخته است. از نظر او تئوری به لحاظ تنوع در عناوین و مصادیقش به معنای فرضیات و سیستم های آگزیوماتیکی گردید. از نظر او تئوری به فرضیات خاص که محقق به آن توجه نموده و در یک حرکت سیستماتیک فراگیر تئوری راهی به سوی مشاهده و تبیین رفتار اجتماعی و سازمان اجتماعی- تغییرات اجتماعی است. تئوری با برد متوسط مرتن دارای چند ویژگی است:
1. راهنمای تحقیقی تجربی است.
2. تئوری های حد متوسط مطالعه سیستم های اجتماعی اند.
3. در پی مطالعه طبقات، رفتار جمعی، سازمان ، تغییرات اجتماعی اند.
4. راهی در توضیح جزئیات غیر عمومی شده اند.
5. تئوری ها جدا نبوده بلکه شبکه تئوریکی را ایجاد می نمایند.
6. تبیین و تفکیک کننده بین مشکلات موجود در تئوری های کلان و خرد می باشند.
7. تئوری ها مرتبط با جامعه شناسی کلاسیک می باشند.
به طور کلی تئوری، با حد متوسط در عین حال که انتزاعی بوده، ولی در رابطه با مطالعات تجربی بوده و ایجاد کننده نوعی شبکه تئوریکی است. از طرفی با مناظر غیر محدود پدیده های اجتماعی سرو کار داشته و به بررسی آن ها می پردازد. و از طرفی انواع گوناگون دارد:
تئوری های مرجع، محرک اجتماعی، تقابل نقش ها و... . تئوری های فوق قابل بکارگیری در موضوعات با حد متوسط می باشند.
- پارادایم تحلیل کارکردی
قرنی با توضیح تئوری با برد متوسط متوجه بیان پارادایم تحلیل کارکردی در جهت طرح چارچوب مناسب تحلیل کارکردی شده است. او از سه اصطلاح پارادایم، تحلیل، کارکرد استفاده کرده است.
پارادایم دارای فوایدی چند است:
1. دارای کارکرد اسمی است.
2. احتمال پیش فرض های پنهان و مفاهیم را دارد.
3. امکان تغییر ایدئولوژیکی است.
4. ارتباط بین مفاهیم را طرح می کند.
5. تأکید بر تحلیل کیفی و منطقی دارد.
6. راهنما در بیان موقعیت تحلیل کارکردی است.
7. عاملی درهدایت فرضیات و گمان های عمده تحلیل کارکرد است.
8. پارادایم نه تنها متوجه اشارات علمی است بلکه به ارشادات و دلالت های سیاسی و ایدئولوژیکی تأکید دارد.
- تعریف کارکرد
عبارتست از عمل تفسیر نمودن اطلاعات بواسطه در نظر گرفتن نتایجشان در ساخت های بزرگ.
1- به طور کلی در بردارنده روابط تجربی تثبیت شده بین بخش های یک سیتسم اجتماعی است.
2- نشان دهنده ارزش برای جامعه در جریان نهادی شدن اجتماعی است.
3- در بردارنده اهداف سازمان های اجتماعی است.
در جامعه شناسی از دو نوع تحلیل کارکردی یاد می شود:
1. تحلیلی که تأکید بر شناخت انگیزه ها ، طراحی ، اهداف و جهت از دید کنشگران دارد.
2. تحلیلی که تأکید بر بیان انگیزه ها ، اهداف و.. .از دید قربانی و مشارکت کننده دارد.
مرتن در تحلیل کارکردی به سه پیش فرض معتقد است:
1. پیش فرض وحدت کارکردی جامعه
2. پیش فرض کارکردگرایی جهانی
3. ضرورت و چاره اندیشی.
- تحلیل کارکرد
مرتن در ادامه بحث خود اشاره به کارکردها و غیرکارکردها می کند. کارکردها نتایج مشاهده شده ای هستند که برای مطابقت یک سیستم بکار گرفته می شود. و غیرکارکرد ها نتایج مشاهده ای هستند که مطابقت سیستم را نمی توانند توضیح دهند. دومین شکل یک تمایز نظری بین نتیجه عینی و ذهنی قایل شده است. که نوع کارکرد قابل رؤیت است. اول کارکردها آشکار است که به نتایج عینی در حال مشارکت برای مطابقت سیستم بوسیله مشارکت کننده آن شناخته شده ولی آگاهی اولیه نسبت به آن وجود ندارد.
در تحلیل کارکردی مرتن باید درک نیازها، درک نمود واحد، درک مکانیزم ها ، تصورات جانشینی، تصورت دورنی ساختی، را باید مد نظر داشت. از طرفی در این نظریه " تأکید تحلیل" گران ساختی بر نظم و ثبات ساخت اجتماعی و فراموشی مطالعه تغییر ساختی دارند. این بر اثبات امری ذاتی برای تحلیل کارکردی تأکید نمی کند.
پیش از مرتن، کارکرد فقط به کارکردهایی مثبت و آشکار اطلاق می‌شد. اما وی این تلقی را تغییر داد و کارکرد را به کارکردهای مثبت، منفی و خنثی و نیز آشکار و پنهان تقسیم نمود. از نظر مرتن، کارکرد مثبت آن کارکردهایی هستند که یک نهاد به نفع نهاد‌های دیگر انجام می‌دهد. کارکرد منفی به پیامدهای سوء‌ یک نهاد نسبت به نهادهای دیگر اطلاق می‌شود. کارکردهای خنثی بیانگر آن دسته پیامدهای است که ایجاباً و سلبا ً نسبت به نهادهای دیگر فاقد اثر و خاصیت‌اند. مقصود از کارکردهای آشکار آن هایی است که با قصد قبلی انجام می‌گیرند. در حالی‌که، کارکردهای پنهان یا غیرمقصود، آن دسته از کارکردهایی است که جزء لوازم علّی و معلولی یک نهاد و از مقتضیات ذاتی آن محسوب می‌شود. قطع نظر از اینکه بانیان نهاد به آن واقف باشند یا نباشند و یا مطلوب آن‌ها نباشند. مرتون در کارکردگرایی واضع مفاهیمی نظیر: تعادل خالص، کارکرد آشکار و کارکرد پنهان، بی‌کارکرد، سطح‌های تحلیل کارکردی و... می‌باشد.

انتقادات

۱. محافظه‌کار بودن : اولین نقدی که بر کارکردگرایی وارد است، محافظه‌کار بودن این نظریه است. به نظر ناقدان، «کارکردگرایی سخن از اصلاح اجتماعی می‌گوید، لیکن به‌نحوی که دلالت بر واژگونی سریع، جهت‌گیری مجدد و کامل اجتماعی، یا تغییر اساسی نداشته باشد.»
۲. کل‌ گرایی: کارکردگرایی بسیار کل‌گرا است و در آن جز به تعادل کلی نظام که در اثر نیازهای متقابل و کارکرد اندام‌ها و نهاد‌ها تحقق می‌پذیرد، به چیز دیگری توجه نمی‌شود و در نتیجه برداشتی ناقص و موهوم از روابط واقعی جامعه و کنش‌های اجتماعی ارائه می‌شود.
۳. شیوه تحلیل کارکردی : در این شیوه تحلیل، برای نظم اجتماعی موجودیتی مستقل و جدا از اعضایش تصور می‌کنند ؛ چه این‌ها مانند اندام‌گرایان بر وحدت اجتماعی و قدرت مستقل از ارزش‌ها و مکانیزم کنترل اجتماعی تأکید دارند. در نظر آن‌ها اجتماعی‌شدن و یادگیری فرد تنها یک محصول ساده نظام فرهنگی است و اراده انسان به‌عنوان کنش‌گر واقعی در این نظام جایی ندارد. به این ترتیب هرگونه ارتباط نظام را با کنش افراد نادیده می‌گیرند، چه در اصل نه فقط انطباق هنجار‌ها مهم است بلکه نیازهای نظام است که اصالت پیدا می‌کند و انگیزه‌های فردی باید از آن تبعیت کنند.
۴. خصلت همان گویی: انتقاد عمده دیگری اینکه کارکردگرایی دارای خصلت همان‌گویی است. استدلال همان‌گویانه، استدلالی است که در آن، نتیجه قضیه تنها آنچه را در صغری و کبرای قضیه به‌طور ضمنی وجود دارد، به‌گونه‌ای صریح مطرح می‌سازد و یا در واقع، چیزی جز بیان دوباره‌‌ همان مقدمات نیست.
۵. عدم توجه به تاریخ: کارکردگرایی به تاریخ به‌اندازه کافی نمی‌پردازد یعنی در واقع، ذاتاً غیرتاریخی است.
۶. عدم توجه به فراگرد دگرگونی اجتماعی: این مکتب به ساختارهای ایستا بسیار بیشتر از دگرگونی‌های اجتماعی توجه دارد. از نظر ترنر و ماریانسکی، کارکردگرایی ساختاری هرگاه هم که به آن می‌پردازند، بیشتر از دیدگاه تحولی است تا از جنبه تکاملی.

ویژگی‌ها

واقع گرایی- جبر انگاری - اثباتی

روش شناسی

قانون بنیاد

مهم‌ترین نظریه پردازان

اگوست کنت - هربرت اسپنسر - امیل دورکیم - رادکیف براون - مالینوفسکی - تالکوت پارسونز - رابرت مرتن

انتقادات

محافظه‌کار بودن – کل گرا بودن –‌‌ همان گویی – عدم توجه به تاریخ – عدم توجه به دگرگونی اجتماعی

منابع
- گیدنز، آنتونی (1382) ،جامعه شناسی ، ترجمه ی منوچهرصبوری،تهران: نشرنی.
- توسلی، غلام عباس (1385) ، نظریه های جامعه شناسی،تهران: نشر سمت.
- آزادبرمکی، محمد تقی (1383)، نظریه های جامعه شناسی، تهران: نشر سروش.
- ریتزر، جورج (1383)، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه ی محسن ثلاثی، تهران: نشر علمی.
- سیدمن ، استیون (1386) ، کشاکش آرا در جامعه شناسی ، ترجمه هادی جلیلی ، نشرنی .
- کرایب ، یان (1383) ، نظریه اجتماعی کلاسیک ، ترجمه شهناز مسمی پرست ، نشر آگه .
- سایت ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد، کارکردگرایی (جامعه‌شناسی)، fa.wikipedia.org
- فصیحی، امان الله، بررسی کارآمدی نظریه کارکرد گرایی، فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، سال اول، شماره دوم، بهار 1389.



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.