ملوک بهمني و جايگاه تشيع در دکن (2)

دوره ي احمدشاه ولي بهمني ( حک: 825-838 ق) نيز سرآغازي جديد براي تمايلات شيعي از سوي ملوک بهمني به شمار مي رفت. تيرگي روابط گيسودراز و فيروزشاه منجر به حمايت گيسودراز از احمدخان گرديد. احمدخان با وي رابطه...
دوشنبه، 2 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ملوک بهمني و جايگاه تشيع در دکن (2)
 ملوک بهمني و جايگاه تشيع در دکن [2]

 

نويسنده: دکتر خديجه عالمي (1)




 

احمدشاه بهمني و خاندان شاه نعمت الله ولي

دوره ي احمدشاه ولي بهمني ( حک: 825-838 ق) نيز سرآغازي جديد براي تمايلات شيعي از سوي ملوک بهمني به شمار مي رفت. تيرگي روابط گيسودراز و فيروزشاه منجر به حمايت گيسودراز از احمدخان گرديد. احمدخان با وي رابطه اي صميمي داشت و تحت حمايت او توانست بر فيروزشاه چيره شده، سلطنت را به دست گيرد. ( حنفي، نسخه ي خطي، ب 209-210 / فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 316) گيسودراز مورد توجه ويژه ي احمدشاه قرار داشت؛ براي وي خانقاه بزرگي بنا کرد و اوقاف فراواني مختص هزينه هاي آن نمود. ( فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 316-319) احمدشاه در خانقاه گيسودراز حاضر مي شد و به تعليمات وي گوش فرامي داد و به مريدان وي هدايايي اعطا مي کرد. وي همچنين جاگيرهايي براي تأمين هزينه ي خانقاه به گيسودراز واگذار کرد. ( ملکاپوري، 1913، ص 107)
مرگ گيسودراز ضربه اي جبران ناپذير بر احمدشاه وارد ساخت. با اين همه، فرزندان و جانشينان گيسودراز نفوذ چنداني بر وي نداشتند. از اين رو، وي به آنان وابسته نگرديد و درصدد برآمد در محيطي جديد، با تمايلات و انديشه هاي متفاوت، سلطنت خويش را مستحکم سازد. بر اين اساس، پايتخت ملوک بهمني را در سال 829 ق از گلبرگه به « بيدر» منتقل ساخت. ( Yazdani, 1922,p.1 / طباطبا، 1355 ق، ص 54)
به نظر مي رسد احمدشاه علاقه مند بود تا دوره اي طولاني در گلبرگه ( به مدت 75 سال) را، که ملوک بهمني در آنجا شرايط آميخته با جنگ و اختلافات داخلي و خارجي را تجربه کرده بودند،‌ رها کرده، سلطنت خويش را در منطقه اي جديد و به دور از فضاي سياسي آلوده به اختلافات داخلي آغاز کند. وي همچنين براي جبران خلأ ناشي از فقدان گيسودراز، اقدام به جذب خاندان شاه نعمت الله ولي از کرمان به دکن نمود. ( طباطبا، 1355 ق، ص 54) اين امرنه تنها طرحي مناسب براي تأمين تمايلات صوفي گرايانه ي وي به شمار مي رفت، بلکه بر روند ترويج تشيع نيز تأثير گذار بود. به نظر مي رسد تمايلات شيعي احمدشاه در دعوت از خاندان شاه نعمت الله ولي، که تمايلات شيعي داشتند، بي تأثير نبوده است. وي پيش از آغاز حکومت خود، در محلي به نام « خانان پور» نذر کرد اگر به سلطنت برسد آن مکان را « رسول آباد» نام گذاري کند و آنجا را وقف سادات مکه، مدينه کربلا و نجف نمايد. ( فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 317) وي براساس تمايلات شيعي خويش، مبالغ بسياري ميان سادات کربلا توزيع کرد ( فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 328) و با کساني که به شيعه و سادات توهين مي کردند، به سختي برخورد نمود. ( طباطبا، 1355 ق، ص 73-74) وي شخصي به نام سيد ناصر کربلايي ( يکي از شيعيان عراق) را با مبالغي فراوان براي رسيدگي به سادات به سوي کربلا فرستاد. سيد ناصر ميان راه، مورد بي احترامي يکي از سرداران احمدشاه قرار گرفت. سلطان پس از آگاهي از اين موضوع، ضمن دل جويي از سيد ناصر، سردار خود را به قتل رساند. ( فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 328) طباطبا مي نويسد: احترام احمدشاه ولي بهمني نسبت به سادات چنان بود که خود آب بر دست آنان مي ريخت. ( طباطبا، 1355 ق، ص 68)
حضور شخصيت هاي شيعي در دکن، در تسريع روند ترويج تمايلات شيعي تأثيرگذار بود. بدين منظور، جذب خاندان شاه نعمت الله ولي ( طباطبا، 1355 ق، ص 54) (2) از کرمان به دکن، طرحي مناسب در اين امر به شمار مي رفت. (3) از اين رو، قاضي موسي نولکهي ( Nawlkhi) و ملک الشرق قَلَنقرخان به کرمان فرستاده شدند. آنان نامه و هداياي سلطان احمدشاه را به شاه نعمت الله ولي تقديم کردند. ( طباطبا، 1355 ق، ص 54) (4) وي هدايا و فرستادگان سلطان را با احترام پذيرفت، اما از رفتن به دکن به دليل کهولت سن امتناع کرد. سپس يکي از مريدان خود به نام ملاقطب الدين کرماني را به همراه تاج ( کلاه) دوازده ترک و يک نامه، که در آن احمدشاه را با عنوان شهاب الدين احمدشاه ولي بهمني خطاب کرده بود، به دکن فرستاد. ( فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 328-329) (5) احمدشاه هنگامي که با ملاقطب الدين ملاقات کرد، ‌متعجب شد و اظهار داشت: اين همان درويشي است که من وي را در عالم رؤيا ديده ام. وي احمدشاه را « صوفي» خواند. احمدشاه از لقبي که دريافت کرده بود، خوش حال شد و آن را پذيرفت. ( فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 329) وي پيش از آن نيز از سوي گيسودراز لقب « صوفي» دريافت کرده بود. ( Briggs,1981, v.2,pp.405-406)
پس از مدتي، احمدشاه درصدد دعوت فرزند شاه نعمت الله ولي به دکن برآمد. بدين منظور، خواجه عمادالدين ساماني و سيف الله احسن آبادي را به سوي وي فرستاد. شاه نعمت الله ولي از فرستادن پسرش ( خليل الله) خودداري کرد و به ناچار، نوه ي خويش ميرزا نورالله ( پسر خليل الله) را به دکن فرستاد. ( طباطبا، ص 65) احمدشاه عده اي را به استقبال وي به بندر « چاول» ( Chaul) ( واقع در سواحل غربي دکن) فرستاد. هنگامي که وي به بيدر ( پايتخت ملوک بهمني) رسيد، سلطان به ملاقات او رفت. پس از مدتي، سلطان يکي از دختران خويش را به عقد ازدواج او درآورد و او را به سمت ملک المشايخ منصوب کرد. ( فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 329)
پيوند سلطان احمدشاه با خاندان شاه نعمت الله ولي با ازدواج هاي بعدي مستحکم گرديد. پس از درگذشت شاه نعمت الله ولي، در سال 834 ق فرزندش، خليل الله، جانشين او شد. مهاجرت وي به دکن دوره اي جديد از تفوق مهاجران شيعي مذهب را آغاز کرد. فرزندان وي به نام هاي شاه حبيب الله و شاه محب الله با خانواده ي سلطان بهمني وصلت کردند. سپس شاه محب الله به عنوان فرمانده ي نظامي و قاضي انتخاب شد. ( فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 329)
دل بستگي احمدشاه نسبت به خاندان شاه نعمت الله ولي منجر به توجه اهالي بيدر به آنان گرديد. نعمت آباد، که محل سکونت شاه خليل الله بود،‌ همانند پايتخت، مورد توجه سلطان قرار گرفت. سپس بسياري از مردم، به ويژه ملازمان دربار، امرا و سران سپاه در آنجا اقامت گزديدند. ( طباطبا، 1355 ق، ص 76-77) همچنين خاندان شاه نعمت الله ولي عهده دار خدمات نظامي و اداري شدند و اقطاع و جاگيرهايي از سوي سلاطين دريافت کردند؛ حبيب الله منطقه ي بير ( واقع در شمال غربي بيدر) را به عنوان اقطاع دريافت کرد. وي فرماندهي لايق در لشکرکشي هاي نظامي ملوک بهمني بود. از اين رو، لقب « غازي» و « بت شکن» به او داده شد. ( معصوم عليشاه، 1329 ق، ج 3، ص 93-94)
نفوذ خاندان شاه نعمت الله ولي در دوران پس از احمدشاه نيز همچنان ادامه يافت؛ جلوس احمد دوم ( خک: 862-838)، احمد سوم ( حک: 867-865) و محمد سوم ( حک: 867-887) بر تخت سلطنتي به دست فرزندان و نوادگان اين خاندان و ساير صوفيان و مشايخ صورت گرفت. ( طباطبا، 1355 ق، ص 75، 96، 107 و 123) با اين همه، در دوره ي همايون شاه بهمني ( حک: 862-864 ق) شاه حبيب الله ( از خاندان شاه نعمت الله ولي) به دليل همکاري در يک شورش، به قتل رسيد. ( فرشته، 131 ق، ج 1، ص 342)
شهرت خاندان شاه نعمت الله ولي و مشارکت آنان در امور سياسي و اجتماعي، منجر به شهرت دربار ملوک بهمني و جذب شيعيان به دکن شد. ( فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 326) محمود گاوان ( فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 358)، شيخ آذري و سلطان قلي قطب شاه ( يکي از فرماندهان نظامي ملوک بهمني) از جمله افرادي بودند که به منظور پيوستن به خاندان شاه نعمت الله ولي عازم دکن شدند. ( بافقي، 1340 ق، ج 3، ص 53-54)
اين افراد که با هدف پيوستن به خاندان شاه نعمت الله ولي در دکن حضور يافتند، به رشد و توسعه ي زبان فارسي در اين منطقه کمک نمودند. چنان که شيخ آذري در بيدر، ( Bidar) پايتخت بهمنيان، حضور يافت و فعاليت هاي فرهنگي وي منجر به رشد و تقويت زبان فارسي و فرهنگ ايراني در دکن گرديد. ( فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 326) همچنين اثري در زمينه ي خاندان شاه نعمت الله ولي در اين دوره،‌ توسط عبدالعزيز بن شير ملک واعظي به زبان فارسي تحت عنوان احوال و آثار نعمت الله ولي، تأليف و به احمدشاه دوم تقديم شد. ( واعظي، 1353، ص 272)
محمود گاوان ( وزير برجسته ي ايراني در دربار ملوک بهمني) نيز در مهاجرت خويش از گيلان به هندوستان، به قصد ديدار شاه محب الله وارد بيدر شد. ( واعظي، 1353، ج 1، ص 358) حضور وي در دکن به عنوان وزير ملوک بهمني، منجر به تقويت تشيع گرديد. به استناد مورخان، وي فردي پاک دين بود که مطابق شرع نبوي عمل مي کرد و شيخين را نيز تکريم مي نمود. ( نيمدهي، نسخه ي خطي، ش 271، ج 2، ب 498 الف / فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 359) (6) گاوان در طول وزارت خويش، نامه هاي متعددي به برخي بزرگان سادات نگاشت. ( گاوان، 1948، نامه هاي ش 31، 35، 53، 60، 105، 107 و 147) اين امر نه تنها بيانگر حضور سادات و شيعيان در دکن، بلکه حاکي از تمايلات شيعي محمود گاوان است. برخي جملات در مکاتيب محمود گاوان نشانگر تشيع وي است. کلماتي مانند « بمحمد و الاولاد»، « بمحمد و حيدر» و جملاتي در ستايش پيامبر و خاندان وي ( گاوان، 1948، نامه هاي ش 10، 23، 94، 104 و 200) (7) در خاتمه ي برخي نامه هاي او ذکر شده است. وي همچنين در مکتوبي که به شيخ محمود الماندوي نگاشته است، پس از سرودن شعر مي نويسد: « و صورت کلام جلي حضرت اميرالمؤمنين علي - کرم الله وجهه - در مرآت ذات خباثت سماتش منجلي گشت.» ( گاوان، 1948، نامه ي ش 98، ص 291) چنين جملاتي در رياض الانشاء، تشيع محمود گاوان را آشکار مي کند. اين امر در تقويت اعتقادات شيعي در دکن تأثير گذاشت؛ چنان که برخي از فرماندهان نظامي مانند يوسف عادل خان ترک و حسن نظام الملک بحري تحت تأثير اعتقادات مذهبي محمود گاوان قرار گرفتند. ( خافي خان، 1925، ج 3، ص 107)

علاءالدين احمد دوم و کشتار سادات و شيعيان

علاءالدين احمد دوم ( حک: 838-862 ق) در حالي که دو تن از سادات ( شاه خليل الله در دست راست و سيد حنيف در دست چپ وي) او را همراهي مي کردند تاج گذاري کرد. گزارش طباطبا حاکي از آن است سادات و علما و هنگام تاج گذاري علاءالدين احمد دوم در دربارش حضور داشتند و به وي تبريک گفتند. ( طباطبا، 1355 ق، ص 75) اين امر به تداوم اختلافات ميان تسنن و تشيع انجاميد، ولي به دنبال توطئه ي مسلمانان سني مذهب ( معروف به دکني ها)، برخي از سادات و شيعيان ( معروف به آفاقي ها) در واقعه اي معروف به « چاکنه» ( Chakneh) به قتل رسيدند. اين امر از آنجا روي داد که خلف حسن بصري در سال 850 ق از سوي سلطان علاءالدين احمد دوم، مأمور سرکوبي راهزنان منطقه سنگيسر ( Sangisar, Sangameshwar) ( واقع در سواحل غربي دکن) گرديد. وي اولين حصار سنگيسر را تسخير کرد و حاکم آنجا به نام « سرکه» دستگير شد. سرکه توطئه اي انديشيد و به خلف حسن بصري اظهار داشت: « وي مسلمان شده است و به دليل آشنايي به جنگل، قصد دارد لشکر بهمنيان را براي تسخير سنگيسر راهنمايي کند.» خلف حسن به او اعتماد کرد. سرکه آنان را به راهي کشاند که از سه طرف محصور به کوه هاي بلند بود. (8) سپس خود ميان دره ها پنهان شد و به سوي سنگيسر رفت. حاکم سنگيسر سي هزار پياده ي توپچي و کماندار جمع نمود و سِرکه نيز به او پيوست. آنها شبانه بر مسلمانان حمله کردند و بيش از هفت هزار تن را به قتل رساندند. خلف حسن بصري نيز ( که در اين هنگام بيمار شده بود) به همراه پانصد نفر سادات به قتل رسيد. عده اي نيز گريختند و خود را به نزد امراي دکني ( که با خلف حسن بصري مخالفت کرده بودند) رساندند. اين واقعه فرصتي مناسب باري دکني ها فراهم کرد. آنها نزد سلطان علاءالدين احمد، از آفاقي ها بدگويي کرده، واقعه را به شکل دلخواه به اطلاع سلطان رساندند و او را به قتل سادات چاکنه تشويق کردند. سلطان علاءالدين نيز دستور به قتل ساکنان چاکنه داد. ( فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 334-336) (9) در اين کشتار، 2200 سيد و 1000 تن شيعه ي غير سيد، که در چاکنه ساکن بودند، به قتل رسيدند. قتل آنان از سوي دکني ها، با تشکيل مجلس ميهماني صورت گرفت. آفاقي ها، به ويژه سادات، به اين جشن دعوت شدند و هنگام ورود به ميهماني کشته شدند. در اين کشتار،‌ لشکري متشکل از مسلمانان و هندوان، که توسط راجا رستم ( نظام الملک) و سالار حمزه ( مشيرالملک) ترتيب داده شده بود، شرکت داشتند. ( طباطبا، 1355 ق، ص 83-84 / مقيم هروي، 1911، ج 3، ص 28-29 / فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 335-336 / نيمدهي، نسخه ي خطي، ش 271، ج 2، ب 453 الف و ب) (10)
سلطان پس از اين واقعه، هنگامي که در يکي از سخنراني هاي خويش در نماز جمعه، خود را القاب « السلطان العادل الکريم الحليم الرؤف علي عبادالله الغني علاءالدنيا و الدين علاءالدين بن اعظم السلاطين» توصيف کرد، مورد عتاب و سرزنش يکي از تجار عرب قرار گرفت و رئوف بودن وي به دليل واقعه ي چاکنه مورد سؤال واقع شد. به استناد منابع تاريخي، سلطان از اين امر به شدت آشفته گرديد و تا هنگام مرگ، از منزل خارج نشد. ( طباطبا، 1355 ق، ص 87 / فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 338 / نيمدهي، نسخه ي خطي، ش 271، ج 2، ب 460 ب).

مذهب تشيع و سال هاي پاياني حکومت ملوک بهمني

در سال هاي پاياني دوره ي بهمنيان، تمايلات شيعي افزايش يافت. سلطان محمودشاه بهمني ( حک: 887-924 ق) با آنکه بر مذهب تسنن بود، ولي تمايلات شيعي از خود نشان مي داد. به استناد فرشته، وي در گرفتاري ها و مشکلات، از نام « علي» عليه السلام مدد مي جست. اين امر در شعري که از وي به جاي مانده، آشکار است. ( فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 374) (11) با وجود اين، وي هديه ي شاه اسماعيل صفوي را، که تاج گران بهايي بود، نپذيرفت و فرستاده ي او را به سوي ايران بازگرداند. طباطبا دليل اين امر را سني بودن سلطان محمودشاه بهمني و سپاه وي ذکر کرده است. ( طباطبا، 1355 ق، ص 162) به نظر مي رسد پذيرش هديه ي شاه اسماعيل صفوي، تأثيري در حفظ و تداوم قدرت ملوک بهمني نداشت؛ زيرا قلمرو حکومت محمودشاه گرفتار تجزيه شده بود و سلسله ي ملوک بهمني در آستانه ي زوال قرار داشت. در چنين شرايطي، فرماندهان نظامي درصدد کسب استقلال برآمدند. در اين ميان،‌ يوسف عادل خان ترک، سلطان قلي قطب شاه و برهان نظام شاه به عنوان امراي نظامي بهمنيان، مذهب تشيع را در قلمرو خويش به رسميت شناختند.
يوسف عادل شاه در دوره ي وزارت محمود گاوان، تحت نظارت وي تربيت شده بود. از اين رو، تمايلات شيعي داشت. او در دوره ي فرمان داري اش مبلغ بيست هزار هون به علما، فضلا، سادات مدينه، کربلا و نجف خيرات کرد. ( فرشته، 1301 ق، ج 2، ص 6) وي در دوره ي فرمان داري خويش، در بيجاپور، خبر رسميت يافتن مذهب تشيع در دربار شاه اسماعيل اول صفوي را دريافت کرد. اين خبر عزم يوسف عادل شاه را در اتخاذ مذهب تشيع تقويت نمود. ( زبيري، 1310 ق، ص 19-21) فرشته در اين باره مي نويسد:
يوسف عادل شاه مجلس عظيم ترتيب داد و ميرزا جهانگير قمي و حيدر بيک و غيره را، که از امراي شيعه مذهب بودند، و سيد احمد صدري و ديگر علما را، که همان مذهب داشتند، حاضر ساخت و گفت: وقتي که خضر - علي نبينا و آله و عليه السلام - مرا در عالم رؤيا مژده ي سلطنت رسانيد، فرمود که هرگاه سلطنت مملکتي نصيب تو گردد بايد که پيوسته سادات و محبان اهل بيت رسول آخرالزمان را معزز و مکرم داري و همواره در تقويت ائمه ي اثناعشر - عليهم الصلاه و السلام - همت خود بگماري، با خدا عهد کردم که اگر ملک بخش تعالي و تقدس اين دولت کرامت فرمايد مذهب شيعه رواج داده، رئوس منابر را القاب همايون مزين گردانم. همچنين وقتي که تمراج و بهادر گيلاني از دو طرف آشوب و غوغا در مملکت انداخته، نزديک بود ملک از دست برود و آن را اثر وفا نکردن تعهد دانسته، مجدداً با واقف الضماير عهد بستم که به عهد فراغت مهمات در ترويج مذهب تشيع بکوشم. اکنون در اين باب چه مي گوييد؟ حاضران هر يک به نوعي واکنش نشان دادند. برخي او را در اين کار تأييد کردند و برخي ديگر به خطرهايي که از خارج و داخل متوجه مملکت بود، اشاره کردند و يادآور شدند که بسياري از امراي دربار او و سران ممالک همسايه سني هستند و اقدام او ممکن است حکومت وي را در معرض خطر قرار دهد. ( فرشته، 1301 ق، ج 2، ص 11)
يوسف عادل شاه تصميم خود را عملي نمود و در سال 908 ق در روز جمعه، مردم را در مسجد بزرگ بيجاپور گرد آورد و به دستور او نقيب خان، که از سادات مدينه بود، بر منبر رفت و عبارت « اشهد انّ علياً ولي الله» را به اذان افزود. سپس خطبه به نام ائمه ي اثناعشر عليهم السلام خواند و نام صحابه را از خطبه برانداخت. ( زبيري، 1310 ق، ص 19-21) وي پس از اعلام تشيع در بيجاپور در سال 916 ق، سيد احمد هروي را به همراه نامه ي خويش، که حاکي از رواج تشيع در اقطاع خويش بود، به حضور شاه اسماعيل صفوي فرستاد. در همين زمان، يوسف عادل شاه در گذشت و پسرش اسماعيل عادل شاه بر تخت نشست. کمال خان دکني به دليل خردسالي اسماعيل عادل شاه، که دوازده سال داشت، امور بيجاپور را به دست گرفت و خطبه به مذهب حنفي خواند. اما هنگامي که اسماعيل عادل شاه قدرت را به دست گرفت، بار ديگر خطبه به نام امامان دوازده گانه خوانده شد. شاه اسماعيل صفوي در اين هنگام، فرستاده ي خود را به دکن فرستاد. وي ( که نام او در منابع ذکر نشده) به دستور سلطان محمودشاه بهمني در احمدآباد منتظر ماند. سپس با ميانجي گري اسماعيل عادل شاه، وارد بيجاپور شد. اسماعيل عادل شاه با احترام فراوان، نماينده ي شاه اسماعيل صفوي را به ايران بازگرداند. سپس شاه اسماعيل صفوي ابراهيم ترکمان را به همراه نامه اي به دربار اسماعيل عادل شاه فرستاد. وي در اين نامه، سلطان بيجاپور را « مجدالسلطنة و الحشمة و الشوکة و الاقبال اسماعيل عادل شاه» خطاب کرد. اسماعيل عادل شاه نيز به مناسبت اين خطاب، دستور داد جشني برپا کنند و لشکريان تاج سرخ دوازده ترک بر سر بگذارند. وي در اين امر اصرار ورزيد و اعلام نمود: هر کس دستور او را اجرا نکند دوازده گوسفند جريمه خواهد شد و ميان بازار مورد تمسخر قرار خواهد گرفت. او همچنين دستور داد روزهاي جمعه، اعياد و ساير ايام متبرک براي سلامتي شاه اسماعيل صفوي، بر منابر فاتحه خوانده شود. ( خافي خان، 1925، ج 2، ص 281، 290-291 / زبيري، 1310 ق، ص 33)
سلطان قلي قطب شاه (12) از ديگر فرماندهان نظامي ملوک بهمني نيز تمايلات شيعي داشت. وي در سال هاي پاياني حکومت بهمنيان، اعلام استقلال کرد و خطبه به نام امامان دوازده گانه خواند. وي همچنين اعلام کرد نام شاه اساعيل صفوي پيش از نام وي در خطبه ذکر شود. ( خافي خان، 1925، ج 2، ص 368-370) همچنين تشيع در دوره ي نظام شاهيان توسط برهان نظام شاه (13) به رسميت شناخته شد. اما اين امر در سال 935 ق پس از اضمحلال کامل حکومت ملوک بهمني روي داد. ( مقيم هروي، 1911، ج 3، ص 68) با اين همه، اتخاذ مذهب تشيع توسط سه تن از امراي نظامي، نشانگر تداوم تمايلات شيعي در دوره ي ملوک بهمني و تقويت آن توسط برخي سلاطين، صوفيان و علماي شيعي مذهب است.

نتيجه

تغيير تمايلات و گرايش هاي مذهبي از تسنن به تشيع، در دوره ي ملوک بهمني امري ناگهاني و دفعي نبود. همزمان با شکل گيري حکومت بهمنيان، تسنن به عنوان مذهب رسمي قلمرو آنان به رسميت شناخته شد. اين امر به دليل نفوذ صوفيان سني مذهب و حضور آنان در دکن روي داد. صوفيان اگرچه از لحاظ سياسي و مالي به دربار وابسته نبودند، اما همواره بر ملوک بهمني نفوذ معنوي و مذهبي داشتند. علاءالدين حسن بهمن شاه تحت حمايت آنان، حکومت خود را آغاز کرد و در طول سلطنت خويش، همواره صوفيان را مورد توجه قرار مي داد. اگرچه اين روند در سال هاي پس از علاءالدين حسن نيز ادامه يافت، ولي تمايلات شيعي در دربار وجود داشت، چنان که مادر سلطان محمد ( همسر علاءالدين حسن) به سادات و ائمه ي دوازده گانه عليهم السلام علاقه داشت و در برخي مواقع، به زيارت قبور آنان مي رفت.
سياست جذب مهاجران توسط ملوک بهمني زمينه هاي حضور برخي سادات و شيعيان را در دکن فراهم نمود. شخصيت هاي برجسته و با کفايت شيعي بلاد گوناگون اسلامي در دکن حضور يافتند و زمينه ي رشد و تقويت تشيع را در اين منطقه فراهم کردند. حضور آنان در دکن بر تمايلات مذهبي ملوک بهمني تأثير گذاشت. به گونه اي که فيروزشاه تحت تأير مير فضل الله اينجوي شيرازي قرار داشت. وي شيعي مذهب بود و به عنوان وزير ملوک بهمني انجام وظيفه مي کرد. فيروزشاه در موارد لزوم، نظريات فقهي تشيع را از وي مي پذيرفت. به نظر مي رسد اين مسئله يکي از عوامل تيرگي روابط ميان فيروزشاه و گيسودراز ( سني صوف مذهب) بوده است.
با مرگ گيسودراز، خليفه ي برجسته اي جانشين او نگرديد. در چنين شرايطي، احمدشاه ولي بهمني خاندان معروف « شاه نعمت الله وليب را از کرمان به دکن جذب نمود. اين دوره نقطه ي عطفي در تقويت تشيع در اين منطقه است. خاندان شاه نعمت الله ولي، که جزو سادات به شمار مي آمدند، علاوه بر کسب محبوبيت ميان مردم، با ملوک بهمني نيز وصلت نموده، مشاغل و مناصب حکومتي به دست آوردند. اين امر کاملاً متفاوت با جريان حاکم در دوره ي اوايل حکومت بهمني بود. خاندان شاه نعمت الله ولي برخلاف صوفيان سني مذهب، در خانقاه ها عزلت نشيني اختيار نکردند، بلکه با حضور خود در امور حکومتي، به تقويت تشيع کمک نمودند. از اين رو، زمينه ي ورود شيعيان برجسته اي مانند محمود گاوان به دکن فراهم گرديد. برتري اين خاندان منجر به تفوق شيعيان در دربار بهمنيان شد. به دنبال اين امر، فرماندهان سني مذهب شرايط قتل برخي سادات و شيعيان را در واقعه اي معروف به « چاکنه» ايجاد کردند. اگرچه اين رويداد به تحريک و توطئه ي سپاه سني مذهب انجام گرفت، اما سلطان علاءالدين احمد دوم از شدت پشيماني، تا آخر عمر خويش از منزل بيرون نيامد.
تقويت تشيع بار ديگر در دوره ي وزارت محمود گاوان روي داد. وي تمايلات شيعي داشت و با سادات بلاد گوناگون اسلامي مکاتبه مي نمود. اگرچه دوره ي وزارت وي بيشتر مصروف امور نظامي گرديد، اما از طريق ارسال نامه ها به اطراف و اکناف، اقدام به جذب علما، سادات و شيعيان به دکن نمود. همچنين برخي فرماندهان نظامي تحت سرپرستي وي قرار گرفته، تمايلات شيعي يافتند. اين امر اهميت ويژه اي داشت؛ زيرا در سال هاي پاياني حکومت بهمنيان، استقلال طلبي فرماندهان مذکور زمينه ي رسميت يافتن مذهب تشيع را فراهم کرد. يوسف عادل شاه و سلطان قلي قطب شاه از جمله امراي نظامي بودند که همزمان با آغاز زوال و انحطاط در حکومت بهمنيان، اعلام استقلال کردند و خطبه به نام امامان اثناعشر عليهم السلام خواندند. از اين رو، به نظر مي رسد تمايلات شيعي در دوره ي ملوک بهمني به طور تدريجي در دربار آنان آغاز گرديد و سپس در دوره ي فيروزشاه، احمدشاه ولي و محمدشاه ( همزمان با وزارت محمود گاوان) رشد يافت و نتيجه ي آن به شکل اعلام مذهب تشيع در برخي مناطق دکن در سال هاي پاياني حکومت بهمنيان نمودار گرديد.

پي نوشت :

1. استاديار دانشگاه تهران.
2. طباطبا شاه نعمت الله ولي را جزو سادات به شمار آورده است. ( ر.ک. طباطبا، 1355 ق، ص 54) شرواني مي نويسد: مقبره ي احمد اول بزرگ ترين و زيباترين مقبره در بيدر است. تزيينات و کتيبه هاي روي آن به روشني گواه بر تشيع اوست. اين کتيبه ها ضمن صلوات بر پيامبر، حاوي نام حضرت فاطمه عليهاالسلام و دوازده امام شيعه عليهم السلام است. شجره نامه هايي نيز از شاه نعمت الله ولي بر ديوارها و سقف اين مقبره وجود دارد که نام دوازده امام شيعه به عنوان اجداد معنوي شيخ در آن ثبت شده است. ( ر.ک. Sherwani,1953,pp.371-372) عبدالرزاق سلسله نسب شاه نعمت الله ولي را چنين ذکر کرده است: نعمت الله بن عبدالله بن محمد بن عبدالله بن کمال الدين بن يحيي بن هاشم بن موسي بن جعفر بن صالح بن محمد بن جعفر بن حسن بن محمد بن جعفر بن محمد بن اسماعيل بن ابي عبدالله بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن حسين السبط بن علي الوصي و فاطمة بنت النبي - صلوات الله عليها. ( ر.ک. کرماني، 1353 ش، ص 22.)
واعظي نيز شجره ي شاه نعمت الله ولي را چنين ذکر کرده است: خليل الله، اميرزا برهان الدين، اميرزا محب الله، اميرزا حب الله، اميرزا ناصرالدين و اميرزا شمس الدين نورالله. ( ر.ک. واعظي، 1353 ش، ص 319.) واعظي همچنين احمدشاه ولي بهمني را جزو خلفاي شاه نعمت الله ولي ذکر کرده است. ( ر.ک. واعظي، 1353 ش، ص 308)
3. درباره ي مشهور بودن شاه نعمت الله ولي کرماني چنين ذکر شده است: « سلاطين آفاق و اکابر هر ديار تحفهاي لايق و نذورات موافق به خدمت خدّامش مي فرستادند. وقتي از اوقات دوستان با اخلاص، که در بلاد هندوستان بودند، تحفها و نذورات به خدمت آن حضرت مي فرستادند». ( ر.ک. مستوفي يزدي، 1353 ش، ص 189)
4. تاريخ فرشته نام افرادي را که براي دعوت از شاه نعمت الله ولي به کرمان رفتند،‌ شيخ حبيب الله جنيدي ( از پيروان شاه نعمت الله ولي) و مير شمس الدين قمي و عده اي از اهل دل ذکر کرده است. ( ر.ک. فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 328)
5. فرشته مي نويسد: در اوايل سلطنت احمدشاه ولي، دکن دچار قحطي شد و نهرها و چاه هاي بيشتر مناطق دکن خشک گرديد. چارپايان و جانوران صحرايي از بي آبي مردند. سلطان احمد شاه از انبارهاي غله ي شاهي، براي مردم جيره ي غذايي تعيين کرد. يک سال بدين منوال گذشت، اما اثري از باران نبود. سلطان مضطرب شد و علما و مشايخ را براي نماز استسقا جمع نمود، اما اثري از باران پديد نيامد و مردم سلطنت وي را شوم پنداشتند. سلطان از اين امر متأثر شد و به تنهايي به صحرا رفت و چند رکعت نماز به جاي آورد. سپس سر بر زمين نهاد و شروع به گريستن نمود. در همين زمان، ابرهاي باران زا پديد آمد و شروع به باريدن کرد. مردم از خوش حالي فرياد زدند که: اي سلطان احمدشاه ولي بهمني، ولايت تو معلوم شد. حالا به شهر مراجعت کن تا خلق آسوده شوند. فرشته مي نويسد: پس از آن احمدشاه معروف به « سلطان احمدشاه ولي بهمني» گرديد. ( ر.ک. فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 322 / جکجيون داس، نسخه خطي، ش Hdd,6253,27، ب 62 الف)
6. آقابزرگ طهراني در تأليف خويش، الذريعه، مکرر وي را از مؤلفان شيعي ذکر کرده است. ( ر.ک. طهراني، بي تا، ج 11، ص 320؛ ج 17، ص 18؛ ج 22، ص 278-279)
7. وي در يکي از نامه هايش در وصف پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و خاندانش چنين مي سرايد:
محمد کاصل هستي شد وجودش
جهان گردي ز شاد روان وجودش
محمد کافرينش هست خاکش
هزاران آفرين بر جان پاکش
و بر آل و اصحاب او، که ثمره ي شجره ي وجود و نجوم آسمان هدايت وجودند، و اصل باد.» ( ر.ک. گاوان، 1948، نامه ي ش 23، ص 114)
8. نيمدهي نام اولين حصار را « پيسر» ذکر کرده است. وي مي نويسد: « مقدم حصار آنها را به راهي کشاند که از يک طرف، خليج دريا بود و از سوي ديگر، کوهي بلند قرار داشت.» ( ر.ک. نيمدهي، نسخه ي خطي، ش 271، ج 2، ب 453 الف و ب)
9. فرشته مي نويسد: برخي امراي مغول، که از اين واقعه جان سالم به در برده بودند، درصدد برآمدند تا سلطان را از حيله اي که سرکه به کار برده بود و موجب قتل خلف حسن بصري و آفاقي ها شده بود، مطلع سازند. دکني ها از اين امر اطلاع يافتند و بلافاصله به سلطان نامه نوشتند که خلف حسن بصري با کمک سادات چاکنه درصدد شورش و فتنه انگيزي عليه سلطان بودند و ما هر چه او را نصيحت کرديم فايده نبخشيد و به دشنام سلطان زبان گشود. مشيرالملک دکني نامه را به سلطان رساند. سلطان در مستي بود و دستور به قتل آنان داد. ( ر.ک. طباطبا، 1355 ق، ص 81-84 / فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 334-336)
10. طباطبا، نظام الدين احمد، فرشته و نيمدهي، تعداد کشته شدگان سادات را 1200 تن و غير سيد را 1000 تن ذکر کرده اند. ( ر.ک. طباطبا، 1355 ق، ص 83-84 / مقيم هروي، 1911، ج 3، ص 28-29 / فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 335-336 / نيمدهي، نسخه ي خطي، ش 271، ج 2، ب 453 الف و ب / يحيي خان، نسخه ي خطي، ش E the 409-1147، ب 42 الف و ب)
11. محمود شاه بهمني چنين سروده است:
در بحر غم فتادم و امواج بي عدد
تا چند دست و پا زنم؟ يا علي مدد.
( ر.ک. فرشته، 1301 ق، ج 1، ص 374.)
12. سلطان قلي قطب شاه از ترکان بهارلو و قوم « علي شکر» بود. وي در ايران به دنيا آمد و سپس به دکن و دربار بهمنيان رفت. در توطئه قتلي که عليه سلطان محمود بهمني شکل گرفته بود. وي يکي از نجات دهندگان او بود. به همين دليل، نزد سلطان تقرب يافت و به لقب « قطب الملکي» ملقب گرديد و حکومت تلنگ به وي واگذار گرديد. وي اگرچه پس از فوت سلطان محمود بهمني اعلام استقلال کرد، اما همچنان به آخرين سلاطين بهمني وفادار ماند. ( ر.ک. خافي خان، 1925، ج 2، ص 281، 290-291 / زبيري، 1310 ق، ص 33) قطب شاهيان با سلاطين صفوي نيز رابطه داشتند. نخستين اشاره به روابط آنان در تاريخ عالم آراي عباسي در وقايع سال 948 ق ذکر شده است که تعدادي از ايچليان دکن به همراه هدايايي به حضور شاه طهماسب صفوي رسيدند. ( ر.ک. اسکندربيگ منشي، 1314، ج 1، ص 89.)
13. وي توسط يکي از فضلاي سلطانيه ي عراق به نام « شاه طاهر» به تشيع روي آورد. ( ر.ک. مقيم هروي، 1911، ج 3، ص 68)

منابع :
1. تذکره اولياي دکن، نسخه ي خطي، دهلي نو، کتابخانه انجمن ترقي اردو، ش 1/3/الف 14.
2. جکجيون داس، منتخب التواريخ، نسخه ي خطي، دانشگاه اسلامي عليگره، ش Hdd,6253,27.
3. حنفي، محمد شريف، مجالس السلاطين، نسخه ي خطي، کتاب خانه ي دانشگاه اسلامي عليگره، بي شماره.
4. ابوالفيض من الله، امين الدين، شمائل الجمل في شمائل الکمل، نسخه ي خطي، گلبرگه، مجموعه روضه شيخ،‌ بي شماره.
5. شيرازي، رفيع الدين، تذکره الملوک، نسخه ي خطي، حيدرآباد، موزه سالار جنگ، ش 142/362.
6. نيمدهي، قاضي عبدالعزيز، طبقات محود شاهي، نسخه ي خطي، لندن، کتاب خانه ي ويندسور، ش 271.
7. همداني، منعم خان، سوانح دکن، نسخه ي خطي، حيدرآباد، آرشيو دولتي، بي شماره.
8. يحيي خان ( ميرمنشي فرخ سير)، تذکرة الملوک، نسخه ي خطي، کتاب خانه ي دانشگاه اسلامي عليگره، ش E The 409-1147.
9. ابن بطوطه، ابوعبدالله محمد بن ابراهيم اللواتي، رحله، بيروت،‌ دار صادر، 1906.
10. ابوالفداء، عمادالدين اسماعيل بن محمد بن عمر، تقويم البلدان، تصحيح بارون ماک کوکين ديسلان، پاريس،‌ دارالطباعة السلطانيه، 1840.
11. بداؤني، عبدالقادر، منتخب التواريخ، تصحيح مولوي احمد بن علي صاحب، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1380.
12. بشيرالدين احمد، واقعات مملکت بيجاپور، آگره، بي نا، 1915.
13. بلگرامي، غلام علي آزاد، روضه الاولياء، اورنگ آباد، بي نا، 1310 ق.
14. خافي خان، محمد هاشم، منتخب اللباب، کلکته، بي نا، 1925.
15. حسن، هادي، « روابط هندوستان با اندونيسي و چين»، مجموعه مقالات، تهران، مجموعه ي انتشارات ادبي و تاريخي، ش 56، 1373.
16. رامهرمزي، ناخدا بزرگ بن شهريار، عجائب الهند، ترجمه ي محمد ملک زاده، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1348.
17. رحمان علي، تذکره ي علماي هند، لکهنو، بي نا، 1913.
18. زبيري، ميرزا ابراهيم، تاريخ بيجاپور ( مسمي به بساطين السلاطين)،‌ حيدرآباد، بي نا، 1310 ق.
19. ساماني، محمدعلي، سير محمدي، الله آباد، بي نا، 1347 ق.
20. سلطان محمد، ارمغان سلطاني ( سير گلبرگه)، آگرا، بي نا، 1902.
21. شريف ادريسي، ابي عبدالله، نزهة المشتاق في اختراق الآفاق، بيروت، عالم الکتب، 1989.
22. طباطبا، علي بن عزيزالله، برهان مآثر، ‌دهلي، طبع جامعه دهلي، 1355.
23. طهراني، آقابزرگ، الذريعة الي تصانيف الشيعه، بيروت، بي نا، بي تا.
24. عصامي، خواجه عبدالملک، فتوح السلاطين، تصحيح اوشا، مدرس، 1948.
25. غوثي شطاري، محمد، گلزار ابرار ( تذکره ي صوفيا و علما)، تصحيح دکتر محمد ذکي، عليگر، بي نا، 1994.
26. فرشته، محمد قاسم هندو شاه، گلشن ابراهيمي يا تاريخ فرشته، کانپور، بي نا، 1301 ق.
27. کرماني، عبدالرزاق، « تذکره در مناقب حضرت شاه نعمت الله ولي» در: مجموعه ي ترجمه ي احوال شاه نعمت الله ولي کرماني، تصحيح و مقدمه ي ژان اوبن، تهران، ايرانشناسي، 1353.
28. گاوان، خواجه عمادالدين محمود، رياض الانشاء، به اهتمام غلام يزداني، حيدرآباد دکن، دارالطبع سرکار عالي، 1948.
29. گيسودراز، مکتوبات چشتيه، تصحيح مولوي حافظ سيد عطا حسين صاحب، حيدرآباد دکن، بي نا، 1362 ق.
30. محدث دهلوي، عبدالحق، اخبار الاخيار في اسرار الابرار ( انوار صوفيه)، ترجمه ي محمد لطيف ملک، لاهور، بي نا، 1991.
31. مستوفي يزدي، « در احوال شاه نعمت الله ولي و اولاد او» ( اقتباس از: رساله ي صنع الهي نعمت اللهي) در: مجموعه ي ترجمه ي احوال شاه نعمت الله ولي کرماني، به تصحيح و مقدمه ژان اوبن، تهران، ايرانشناسي، 1353.
32. معصوم عليشاه، محمد معصوم بن زين العابدين، طرائق الحدائق، تصحيح محمد جعفر محجوب، تهران، بي نا، 1339 ق.
33. مقبول احمد، وصف الهند و ما يجاورها من البلاد، عليگر، جامعة الاسلاميه، 1954.
34. مقيم هروي، خواجه نظام الدين احمد بن محمد، طبقات اکبري، تصحيح محمد هدايت،‌ بنگال، بي نا، بي تا.
35. ملکاپوري، عبدالجبار، محبوب الوطن ( تذکره ي سلاطين دکن) حيدرآباد، بي نا، بي تا.
36. ملکاپوري، عبدالجبار، محبوب ذي المنن ( تذکره اولياي دکن)، حيدرآباد، بي نا، 1913.
37. ميرخورد، سيد محمد بن مبارک علوي کرماني، سير الاولياء في محبه الحق جل و علا، به کوشش محمد ارشد قريشي، اسلام آباد، بي نا، 1398 ق.
38. نظامي، تاريخ اولياي چشت، دهلي، بي نا، 1930.
39. واعظي، عبدالعزيز بن شير ملک، « رساله در سير حضرت شاه نعمت الله ولي»، در: مجموعه ي ترجمه ي احوال شاه نعمت الله ولي کرماني، به تصحيح و مقدمه ي ژان اوبن، تهران، ايرانشناسي، 1353.
40. مکي، عبدالله بن محمد عمر، ظفرالواله بمظفر و آله، تصحيح دنيسن راس، لندن، بي نا، 1910.
41. رحمان علي، تذکره علماي هند، لکنهو، بي نا، 1332 ق.
42. بافقي، محمد مفيد مستوفي، جامع مفيدي، به کوشش ايرج افشار، تهران، بي نا، 1340 ق.
43. اسکندربيگ منشي، تاريخ عالم آراي عباسي، به اهتمام آقاميرزا محمود خوانساري، تهران، بي نا، 1314.
44. ----, Antiquities of Bidar, Calcutta, 1922.
45. Briggs, John, History of the Rise of Mohammedan power in India, Trans. of Gulshan-i- Ibrahimi of Ferishta, New Dehi, 1981, v.2.
46. Hassan, Mahdi, Rise and Fall of Mohammad bin Tughluq, London, 1938.
47. Sherwani, H. K, The Bahmanis of the Deccan, Hyderabad, 1953.
48. Yazdani, G. The Early History of The Deccan, Oxford University, 1960.

منبع مقاله :
مؤسسه ي شيعه شناسي، (1391)، فصلنامه ي علمي - پژوهشي شيعه شناسي شماره 39، قم: مؤسسه ي شيعه شناسي



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط