مترجم: مريم اميراحمدي
استيلاي عرب [اسلام] علاوه بر از بين بردن دربار ساساني، نام ايراني «شاهنشاه» را نيز از بين برد. اما در حاشيه مناطق کوهستاني ايران، بسياري از اميرنشينهاي کوچک در سرزمينهاي خود باقي ماندند و حتي در قرون اول يا دوم هجري قمري هفتم يا هشتم ميلادي، پس از سقوط قدرت بزرگ شاهنشاهي خود، صاحب قدرت نيز شدند. اين اميرنشين هاي کوچک اغلب عناوين قديمي خود را همچنان حفظ کردند، در شرق مثلاً ژونبيل(1) در سيستان و افغانستان امروزي، اخشيد(مشتق از خشوثه??a??a) در سغد، (2) افشين از اسروشنه، (3) شار از غرجستان(4) و نيز تمران و يا تمزان ورنده(5) به عنوان امير زيردست وي، و ديگران.(6) کليه آنان از جانب اعراب به عنوان «ملک» ناميده مي شدند. (7)
همچنين عناوين و القاب باستاني در سرزمينهاي کناره جنوبي درياي خزر حفظ گرديد. در کنار سالار(مشتق از «سردار») طارم، (8) به ويژه اسپاهبذ (همچنين= سردار) طبرستان نيز بود که (مانند سردار پاپک)(9)همواره عنوان قديمي خود، (10) و اغلب هم زمان با آن لقب «گيل گيلان» را حفظ مي کرد.(11) عناوين قديمي ديگري که تا عصر اسلامي باقي مانده بود (و بسرعت نيز از ميان رفت) عبارت بودند از: «بخارا خذاه» در بخارا، (12)و خوارزم شاه، (13) که اين عنوان را سلسله هاي ترکي که بعدها در آنجا ساکن شدند، مجدداً اخذ کردند.(14) عناوين ساساني«سغان شاه»(براي سگستان= سيستان)(15) و کرمان شاه(16) در قرون نخستين اسلامي ديده نشده است.-اينکه افشين(17) اسروشنه اجازه مي داد که رعايايش کتباً وي را به شيوه ي قديم «خداي خدايان» بنامند (سال 226هـ/840 م)، در محاکمه وي به طور فوق العاده اي سبب تحريک محافل مسلمان شد.(18)
در کنار اين عناوين و القاب ايراني، اصطلاحات عربي نيز به وجود آمد که سرانجام تداول بيشتري يافت. در اينجا در وهله ي اول اصطلاح «امير» به ذهن مي آيد که رابطه وابستگي(19) به خلفا را (20) را به وضوح نشان مي داد، سپس عنوان «سلطان»، (21) که اصولاً منشأ مطلق «قدرت» و «حکومت» بود و طبري در گزارشهاي خود از حدود سال 246هـ/860 م آن را براي حکومت عباسيان در سامره(و بعدها مجدداً بغداد) به کار برده است.(22) اين کلمه به زودي عنوان متداول رهبر دنيوي در ايران و نيز در جاهاي ديگر شد.(23) زمان اولين «اعطاء» اين عنوان توسط خلفاء کاملاً متفاوت ذکر شده و از سال 184هـ/800م، تا 390 هـ/1000 م در نوسان است.(24) اما در هر حال ابتدا در نيمه ي دوم قرن چهارم هجري قمري/ دهم ميلادي يعني زماني که آل بويه اين عنوان را مرتباً داشتند(25)و يا پس از آنکه صفاريان گهگاه و سامانيان (به عنوان حکام کوچک تيول دار) غالباً خود را «سلطان السلاطين» و «اميرالمؤمنين» ناميدند، متداول شد.(26) در زمان سلجوقيان «سلطان» عنوان حاکم مستقل بود، در حالي که اميران محلي اين خاندان عنوان «ملک» داشتند(27) و در اصل به آل بويه خدمت مي کردند.(28)
عنوان «ملک» اکنون بايستي(برخلاف گذشته) از جانب عضدالدوله (متوفي 373هـ/983م) مجدداً برقرار و جانشين عنوان کفرآميز ايراني(29)بزرگ پادشاه-شاهنشاه-(30) که بعدها آل بويه متأخر آن را منظور کردند، (31) شده باشد. عنواني که سامانيان به کار مي بردند و ذکر شد، يعني «سلطان السلاطين» لغت به لغت ترجمه عنوان شاهنشاه بود (بدون اينکه اين شکل به طور واقعي تداول يابد). در رواج عنوان «ملک» احتمالاً موقعيت آل بويه نيز نقش بازي کرده است، زيرا که اين عنوان براي آنان که خود اهل تشيع بودند، هيچ گونه اشکال مذهبي به وجود نمي آورد.(32)
فقط به ندرت عنوان «صاحب» براي اعضاء سلسله هاي ايراني، مانند اسماعيل بن احمد ساماني در سال 301هـ/913م به کار مي رفت. (33) به زودي «صاحب»، عنواني براي وزراء شد، ابتدا براي وزير آل بويه ابوالقاسم ... بن عبّاد طالقاني(385-323 هـ/995-939م)، و سپس براي جانشينان وي متداول شد. (34) در سال 38 -437هـ/47-1046 م وزير(اَ) بوکاليجار از فارس از جانب خليفه عنوان «رئيس الرؤسا» را دريافت داشت.(35)
حکامي که در آغاز (مثلاً در سال 22هـ/634 م)(36) حتي قراردادها را با عنوان ساده «عامل اميرالمؤمنين» امضاء مي کردند، در قرون سوم تا پنجم هجري قمري/ نهم تا يازدهم ميلادي در شهرهاي ايران اغلب عنوان «عميد» و يا «خوجه عميد» را دارا بودند.(37)
عنوانهاي کامل اعضاء سلسله هاي ايراني را فقط گهگاه سکه ها ارائه مي دهند. طاهريان خود را به طور ساده تنها «امير»(38) مي ناميدند، محمد مناسبات خود را با خليفه- که اغلب با عنوان «اميرالمؤمنين» و فقط يک بار توسط طلحه با عنوان «خليفة الله»(39) خوانده شد- با عنوان صريح «مولي اميرالمؤمنين» تأکيد مي کرد(40)- از صفاريان، بنيانگذار سلسله به سادگي خود را بدون هر عنواني (41) «يعقوب» مي خواند، برادرش عنوان پرشکوه «الناصرالدين الله، الموفق بالله، عمروبن ليث»(42) را داشت، در حالي که حکام متأخر محلي سيستان از اين خاندان، مجدداً از ذکر عنوان چشم پوشي کردند. براي اسماعيل و احمد ساماني تنها عنوان امير به کار رفته است؛ (43) از نوع اول به بعد اعضاء مختلف اين خاندان خود را «سيد»(و لذا از اخلاف پيامبر)(44) ناميدند، بعدها منصور اول خود را «الامير السيّد، الملک المظفر ايدهُ الله» و پسرش نيز خود را فقط «الملک المنصور» ناميد.(45) نوح اول، يک بار رابطه خود با خليفه را بدينگونه نشان داد: «المولي اميرالمؤمنين».(46) نوح اول، يک بار رابطه خود با خليفه را بدينگونه نشان داد: «المولي اميرالمؤمنين».(47) محمود غزنوي از سال 389هـ/999م عنوان «الاميرالسيّد يمين الدوله و امين المله ابوالقاسم ولي اميرالمؤمنين»، - شبيه عنوان برادرش محمد-(48) را داشت، در حالي که پسر وي مسعود، نامش را به طور ساده بدون هيچ گونه اضافاتي بر روي سکه ها ضرب مي کرد.(49) بنابر گواهي اسناد(نويسندگان در اين باره هيچ گزارشي نداده اند) سامانيان نيز عنوان شاه شاهان(50)(شاهنشاه= ملک الملوک) را به کار مي بردند؛ براي آل بويه(شيعي) اين عنوان از سال 362هـ/4-973م و يا 3-402هـ/3-1012 م بر روي سکه ها ديده مي شود.(51)
از آل بويه- که به زودي القاب خود را بر روي سکه ها ضرب کردند.-(52) سلجوقيان عناوين «سلطان» و «شاهنشاه» (براي «شاهان شاه») را اخذ کردند.(53) هم زمان با آن، القاب افتخاري متداول مانند «يمين اميرالمؤمنين»، «برهان اميرالمؤمنين»، «قاسم اميرالمؤمنين»(54)و يا «معزالدوله» را نيز داشتند.(55) توضيح جزئيات در اين مورد و نيز در مورد تطور عناوين در نزد قراخانيان(ايلخانيان)(56)(اغلب«سلطان السلاطين») و قراختايي(گورخانان)(57) مي بايستي در اينجا حذف شود.(58)
به عنوان خطاب، در مقابل آل بويه(59) و نيز ديگر فرمانروايان- حتي در نامه ها- «يا مولانا» به کار مي رفت.(60) هم زمان با آن- به طور مثال نزد طاهريان- «يا امير» نيز آمده است.(61)
پي نوشت ها :
1. طبري: تاريخ 1، ص 2706(سال 23هـ/644م).-مجموعه اي از مدارک راجع به اين عناوين را krymśky I52 Anm.1 ارائه مي دهد. درباره اهميت آنها رجوع کنيد به:
Theodor Nöldeke in der ZDMG LVI(1902),S.432f و نيز Josef Marquart und Johann Jakob Maria de Groot: "Das Reich ZȺbulund der Gott ŽɄn vom 6,9Jh "in der FestschriftEduard Sachau,(Berlin 1915)s.281. ژونبيل در عربي ژونبيل و اغلب اشتباهاً روتبيل نوشته مي شود:
2. از جمله طبري، تاريخ2، ص 1242(در اينجا از «شيذ»-پسر مشتق مي شود: رجوع کنيد به: Smirnova 359 mit Anm.1 u.2.360 و مفاتيح العلوم، ص 119.-اين عنوان را آنچنان که مشهور است، اخلاف آنان به عنوان سروران مصر («اخشيديان») حفظ کردند. از نظر زبان شناسي رجوع کنيد به: Herzfeld,Sam,VII45 mit Anm.2)
3. مفاتيح العلوم، ص 119.
4. ابن اثير: الکامل، ج9، ص 51(سال 381هـ/991م).
5. حدودالعالم، ص 106(سال 3-372هـ/982م).
6. مجموعه اي از عناوين «شاهي» در خراسان و شرق را تاريخ يعقوبي، ج2، ص 479 ارائه مي دهد و نيز ابن خرداذبه: المسالک و الممالک، ص 39 وسط.-و ص 41 بالاي صفحه.
7. طبري، تاريخ2، ص 1218 و بعد (سال 91هـ/710م)، ص 1242(چاچ سال 93 هـ/712م)، ص 1488، (غرجستان، سال 107هـ/26-725م).
8. ابن اثير: الکامل، ج9، ص 176(سال 434هـ/43-1042م).
9. طبري، تاريخ3، ص 1178(سال 220 هـ/835م).
10. طبري، تاريخ1، ص 2875(سال 30هـ/651م در خطابه يزدگرد سوم).
11. طبري، تاريخ 1، ص 2659(سال 22هـ/643م): ناصرخسرو، سفرنامه، ص 5(سال 438هـ/1046م).
رجوع کنيد به: طبري، تاريخ3، ص 1298 و يعقوبي: تاريخ، ج2، ص 582(براي مازيار سال 224 هـ/839 م): «گيل گيلان اسپاهبذ اسپاهبذان پيشوار گرشاذ محمد بن قارن، مولي اميرالمومنين».(رجوع کنيد به Herzfeld,Sam,VI 145).
12. طبري تاريخ 2، ص 1230.(سال 91هـ/710م)-. و نيز:
Mirra M.Javiċ.Zameċanija o neissle dovannom sredneaziatskom alfavite in: Gos Emitaž
in: Gos Ermitaž,Trudy otdela Vostoka IV(leningrad 1947),S.204-224. ملاحظاتي درباره الفباي تحقيق نشده اي در آسياي ميانه)
(leningrad 1947),S.204-224.
کلمه بخارا خذاه را بر روي سکه ها اشتباه خوانده است و خط آن را ملهم از يکي از زبانهاي ناشناخته بخارايي»(نه سغدي و نه خوارزمي) مي داند.
13.طبري، تاريخ2، ص 1238(سال 93هـ/712م).
14. Barthold Vorl.139.
15. Nöldeke,Aufs 96(سال293 بهرام سوم به عنوان حاکم قبل از تاجگذاري)
16. بهرام چهارم، 399-389: همان مأخذ، ص 102.
17. چنين موردي در ميمورغ و پنجيکنت نيز وجود داشت: حاکم سمرقند نيز اين عنوان را همراه با عنوان اخشيد داشته است. رجوع کنيد به: Smirnoua 360 و درباره اين اثر نگاه کنيد به: Frye,Add,notes 112,Richard Nelson Frye: Tarxūn ~Türxün and Central Asian History im Harvard Journal of Asiatic Studies xiv(1951),s.105-129.
18. «بغ بغان» ايراني، رجوع کنيد به يعقوبي: تاريخ ج2، ص 344؛طبري، تاريخ 3، ص 1308 و بعد؛ و نيز Smirnova 359f و نيز ص Sadighi 296f,362f صديقي با 297، پاورقي شماره 1.-شبيه آن در واقع بر روي سکه ها يافت مي شود:
Smirnova 361,Frye Coin 21,31-33
و نيز در عناوين استاد کوه موغ در تاجيکستان، کشف شده است 1932
"Tbẞw BWBW rbčh ywth"
«به خدا، بزرگي، به شاهان خودي»=Ku ḅaġu ẖvaḇu mazēči ēwti""
رجوع کنيد به: Freimann im Sogd,sb.5,12t.(vrkunde 36 A 14)und Nachodke...,ebd.S.44f.
19. اين مناسبات اغلب با افزودن «مولي اميرالمؤمنين» به ويژه مشخص مي شد رجوع کنيد به ابن اثير: الکامل، ج9، ص 41، ناصرخسرو: سفرنامه، ص 6(حاکمي از تبريز).
20. خلفاء نام خود را بر سکه ها ذکر مي کردند.- به طور کلي «اميرالمؤمنين» و بعدها نيز مأمون:
«ذوالرياستين»؛ (Lane,poole I,s.92,Nr.249f)
Lavoix 1.S.211,Nr.874u.ö.s.227,Nr.924.
نيشاپور در سال 812/13 م=197 هـ؛ Tiesenhausen 346؛ و نيز رجوع کنيد به: (Codrington 60) و معتمد (279 -256هـ/892-870م):
هر دو اهواز در سال 883/4م=270هـ Tiesnhausen 346.(«ذوالوزارتين»: Laroix I s.248,Mr.966: Lane,poole I,s,123,Nr.352)
21. رجوع کنيد به ابن خلدون: العبر، ج2، ص 8 و بعد.
22. مقايسه کنيد تا حدودي با طبري، تاريخ3، ص 1698(سال 869).
23. Urādạ/ Türk,I 489,Anm 2.
24. ابن اثير: الکامل، ج9، ص 45.-و نيز رجوع کنيد به: Mez,133 mit Anm.4
25. krymśkyj I 124ff.Barthold,Turk,271.
26. Barthold,Turk. russ,II90(عوفي: جوامع الحکايات، شايد بر اساس سالامي)
مسعودي: مروج الذهب، ج8، ص 47 (براي يعقوب بن ليث).
27. حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 69(سال 1131 و بعد)
28. ابن خلکان/ چاپ ووستنفلد، ج6، ص 30= دسلن، ج1، ص 581.
عضدالدوله آل بويه پس از آن «اولين» کسي بود که از زمان ظهور اسلام، دوباره اين عنوان را يافت.
29. رجوع کنيد به متز Mez، ص 133 و بعد، و نيز همان کتاب، ص 134، پاورقي 1.
30. راجع به تطور اين عنوان(حتي در عصر باستان ايران) رجوع کنيد به: Krymśkyj I 120F.
به کار بردن عنوان شاهنشاه در عصر اسلامي توسط (Miles Rayy,s.415Anm2)فقط براي يک بار در سال 984/5 م (374هـ) به اثبات رسيده است.
31. ياقوت: ارشاد، ج2، ص 120، و نيز Wuz 388
32. رجوع کنيد به: Barthold,Vorl 106
33. مسکويه: تجارب الامم، ج1، ص 16.
34. ابن خلکان/ چاپ ووستفلد، ج1، ص 133= دسلن، ج1، ص 110.
35. ابن اثير: الکامل، ج9، ص 182.
36. طبري، تاريخ1، ص 2665.
37. ناصرخسرو، سفرنامه، ص 93(سال 424هـ/1052م).
38. Lane-poole II,S.73f,Nr.242f.IX,S.176,Nr,239.
39. همان کتاب، ج9، ص 176، شماره 239.
40. همان کتاب، ج2، ص 74، شماره243.
41. همان کتاب، ج2، ص 75، شماره 244.
42. همان کتاب، ج2، ص 76، شماره 246؛ ج9، ص 177، شماره 245.
43. همان کتاب، ج2، ص 79، ص 86-84، 97-86، شماره 251، ص 292-278؛ 295-293.
44. Lane-poole II.S,101,Nr.377f,S107-122,Nr,395-415.
45. همان کتاب، ج2، ص 103، شماره 384 ؛ ص109، شماره 403، ص 111، شماره 411 و بعد: Türk kat.IV 40f شماره 69-67(سکه هاي يک تيول دار).
46. Lane-poole II,S.102,Nr,379.
47. Türk.Kat.IV.S.42-51,Nr.70-81.Lane-poole II,S.231f.Nr.459.
48. Lane-poole II,154,Nr.519.
49. سياست نامه، ص 206، و نيز: Maxvan Berchem und Josef Strzygowski: Amids,(Heidelberg 1910),S.38 Anm.4%
50. Répertoire chronologique d épigraphie arabe Kairo 1931ff.Band V.Nr,1831 f.1956,Bd VI,Nr.2177,2577.
سياست نامه، ص 90 و بعد- بهاء الدوله. Lane-poole II' s.Mr.668ff (از سال 997 با 999 م=387 با 389هـ. سپس 1005/6 م=396 هـ در بغداد)- و نيز:
Weit 118.Anm.5 und6.
51. Türk. kat IV,S.52f,Nr.82f.
52. به طور مثال عضدالدوله: Lane-poole II,S.206f.Nr.654ff.
53. رجوع کنيد به طور مثال به سکه هاي طغرل(455هـ/1063 م-432هـ/41-1040م): «السلطام المعظم شاهنشاه طغرل بيگ ابوطالب»: Türk kat.IV,S.58-61,Nr.84-87.
و نيز در اين باره: Barthold,Vorl 105.
54. راوندي: راحة الصدور، ص 85 و بعد: حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، اينجا و آنجا- uz 25
55. Türk kat . Ṣ.62f,Nr.88-90
56. در اين باره رجوع کنيد به:
Omelian pritsak: Qarachanidischen Studien(مانند شماره 461 کتابشناسي)S.69,Barthold,Vorl 150 Türk,kat IV,s.l.10-35,Nr.14-65.
57. شايد مشتق از کول-خان > کورخان):
Pristak(wie Anm.7)89-98 und karl August wittfogelund Fêng chia-shêng: History of the chinese Society Liao (907-1125),(philadelphia 1949)S.431(vgl. auch Appendix v: Qarā-khitāy, von karl Heinrich Manges,S.619-675) Transactions of the American Philosophical Society..,N.R.Bd.36,1946).
نزد مسلمانان «گورخان» به عنوان «خان خانان»(خان بزرگ) تلقي مي شود: راوندي: راحة الصدور، ص 174: جويني: تاريخ جهانگشا، ج2، ص 86؛ چهار مقاله، ص 113. و نيز جوزغاني/ چاپ راورتي، ص 911، Z.8. در اين باره رجوع کنيد به:
Ahmet Caferoğlu: Tukyu ve uygurlarda Han unvanlari, im Türk, hukuk ve iktisat tarihi mecmuasi I,(1931),S.105-129.
Fu 'ād Köprülü: Eski türk unvanlarina ait notlar
(ملاحظاتي درباره عناوين قديم ترکي)، همان کتاب، ج2، (1932/39)، ص 31-17.
58. جويني: تاريخ جهانگشا، ج2، ص 122( حدود سال 596هـ/1200م). Barthold, vorl. 150
59. ابن اثير: الکامل، ج9، ص9( سال 372هـ/83-982 م: فخرالدوله).
60. با مثالهايي چندMez 137.
61. تنوخي: کتاب الفرج بعد الشدة، ج1، ص 36.
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي(جلد دوم)، ترجمه ي مريم ميراحمدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم