انسان بودن در پرتو بندگي

پيش از اين که در مورد مسئوليت ها يا حقوق انسان صحبت کنيم، بايد به اين پرسش بنيادين مذهبي و فلسفي پاسخ بگوييم که «معناي انسان بودن، چيست؟» در جهان امروز همه در مورد حقوق انسان و ويژگي مقدس زندگي انسان صحبت
يکشنبه، 15 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انسان بودن در پرتو بندگي
 انسان بودن در پرتو بندگي

 

نويسنده: سيد حسين نصر
مترجم: سيد محمد صادق خرازي



 

پيش از اين که در مورد مسئوليت ها يا حقوق انسان صحبت کنيم، بايد به اين پرسش بنيادين مذهبي و فلسفي پاسخ بگوييم که «معناي انسان بودن، چيست؟» در جهان امروز همه در مورد حقوق انسان و ويژگي مقدس زندگي انسان صحبت مي کنند و بسياري از عرف گرايان حتي مدعي اند که برنده ي واقعي حقوق انسان در برابر کساني هستند که جنبه هاي مختلف مذهبي در سراسر جهان را قبول دارند. اما در کمال تعجب حتي آن قهرمانان انسانيت هم معتقدند که انسان چيزي جز نمونه ي تکامل يافته اي از ميمون هاي انسان نما نيست، که به نوبه ي خود از شکل هاي پايين تر حيات و در نهايت از مجموعه ي مولکول هاي به هم پيوسته، تکامل يافته اند. اگر انسان چيزي جز نتيجه ي فعاليت «نيروهاي کور» در سوپ مولکولي جهان اوليه نباشد، آيا بيان حرمت زندگي انسان از منظر انديشه، بي معنا و چيزي جز عبارتي احساسي و پوچ نيست؟ آيا شأن انسان چيزي بيش از تصوري ساختگي و بدون هيچ اساسي در واقعيت است؟ و اگر ما هيچ نيستيم مگر ذراتي متراکم و بي جان، پس ديگر ادعاي «حقوق بشر» از کجا نشئت مي گيرد؟ اين پرسش هاي اساسي به هيچ مرز جغرافيايي محدود نمي شود بلکه پرسشي است که هر انسان متفکري در هر کجاي دنيا آن را مطرح مي کند. مسيحيت در غرب کوشيده است که اين پرسش ها را بر اساس اين بنيان الهياتي پاسخ گويد که «انسان بر اساس تصوير خداوند خلق شده و اين روح جاويدان و جوشش اين روح درون هر مرد و زن است که اساس شأن انساني، حرمت زندگي انسان و در نهايت حقوق انساني را به وجود مي آورد. در واقع بسياري از متفکران مسيحي، چه کاتوليک و چه پروتستان، و همچنين متفکران يهودي تأکيد مي کنند که شأن انسان بر اساس نقش پذيري الهي روح انسان است و از نقطه نظر تاريخي، در غرب انديشه ي حقوق بشر - حتي در شکل سکولار آن - از مفهوم مذهبي موقعيت انسان گرفته شده است.
در اسلام هم به همين ترتيب، انسان بر اساس رابطه اش با خدا توصيف مي شود و مسئوليت ها و حقوقش از اين رابطه نشئت مي گيرد. اسلام معتقد است که خدا، روح خود را در آدم دميد و بر اساس حديثي معروف «خدا آدم را به شکل خود خلق کرد». شکل به معناي بازتابي از اسماء الهي و صفات حق است. به اين ترتيب، انسان همچون آينه اي که بازتابنده ي نور خورشيد است، منعکس کننده ي صفات الهي است. در نتيجه ي چنين خلقتي به عنوان موجودي هسته اي در قلمروي کره ي خاکي، انسان توسط خداوند به عنوان خليفة الله (جانشين) و عبدالله (بنده) برگزيده شد. انسان در مقام بندگي بايد در اطاعت محض از خداوند، پذيراي مطلق اراده ي خالق باشد و به عنوان خليفة الله بايد در جهان پويا، و فعال [مجري] اراده ي خداوند بر زمين باشد. مفهوم اسلامي انسان - يا مرد - به عنوان انتروپ که دربرگيرنده ي هر دو مفهوم مذکر و مؤنث است را مي توان جمع اين دو خصوصيت در او دانست. اما خداوند به انسان اراده هم داده است؛ بدين مفهوم که انسان مي تواند در برابر سرشت ازلي خود شورش کند و عليه خداوند فعالِ و در برابر ذات دون خود و جهان مادي تسليم باشد. بنابراين تمامي انسان ها بنده و خليفه ي خدا باقي نمي مانند. در واقع کمال اين حالت هاي فعلي و انفعالي تنها به پيامبران و قديسان متعلق است. با اين همه، تمامي انسان ها شأن و منزلت دارند و زندگي شان حرمتي دارد که ناشي از سرشت ازلي آن هاست، همان سرشتي که تمامي فرزندان آدم و حوا در درون خود دارند.
در سراسر تاريخ اسلام بحث هاي فلسفي، مذهبي و عرفاني بسياري در اين مورد درگرفته است؛ اما يک عنصر اساسي که تمامي مکاتب انديشه ي اسلامي و در واقع مؤمنان معمولي در آن توافق دارند، اين واقعيت است که خدا آفريدگار ماست و يا به بيان فلسفي، علت وجودي حيات ماست. پس ما همه چيز را به او مديونيم و حقوق ما از انجام تکاليفمان در برابراو و اطاعت از اراده ي او حاصل مي شود.
براي درک رابطه ي ما با خداوند، اول بايد پرسيد که او از ما چه مي خواهد. قرآن وقتي مي فرمايد: «جن و انس را جز براي پرستش خود نيافريدم» (ذاريات، 56)، همچنين «خداي يکتا من هستم. هيچ خدايي جز من نيست. پس مرا بپرست و تا مرا ياد کني نماز بگزار»، (سوره ي طه، 14) کلمه ي پرستش (عبادت) در زبان عربي به معناي خدمت نيز هست. پرستش خدا به معناي عبادت او نيز هست. مفسران معاني بسياري براي کلمه ي عبادت به کار مي برند که مفهوم آن را از اعمال معمولي پرستش تا دوست داشتن و شناختن خدا، تعميم مي دهد. هدف از وجود انسان در اسلام، پرستش و بندگي خداوند است و تنها با اجراي اين علت و هدف است که ما کاملاً انسان مي شويم. در غير اين صورت گرچه ما واقعيت انسان را در درون خود داريم، اما به غايت آن نمي رسيم و دون شأن کامل انسان زندگي خواهيم کرد.
منبع مقاله :
نصر، سيد حسين، (1385)، قلب اسلام، ترجمه ي سيد محمد صادق خرازي، تهران: نشرني، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط