نويسنده: نيره خسروي نژاد (1)
با نگاهي به قصه ها، ترانه هاي بازي، لالايي ها و دوبيتي هاي مردم کرمان
چکيده
مطالعه ي اخير ناظر به پرسش هايي از اين دست است: "آيا مي توان در ادبيات عاميانه فرايندهايي از گفتار زنانه را بازجست؟" و "آيا چنين فرايندهايي، رويکرد زباني تعيين کننده اي به حساب مي آيد؟". بحث زبان و جنسيت، و چرايي ظهور و تداوم ادبيات شفاهي در برگيرنده ي چنين مطالعه اي است. اين پژوهش، جامعه شناسي زبان را از افق هاي لازمي مي داند تا دو وجه فوق را در رهيافتي واحد، کنکاش نمايد، اما بر آن است تا با بررسي توامان برايندهاي زبانيِ فرهنگي- اجتماعي و زيستي- رواني زنان، به ديدگاه تازه اي از زبان شناسي جنسيت در خلق فولکلور دست يابد.کليدواژه ها:
جامعه شناسي زبان، زبان شناسي جنسيت، رفتار زباني زنان، رويکرد زباني، ادبيات عاميانه/ شفاهي.
1. مقدمه
مطالعه حاضر فرض را بر اين مي گذارد که در ادبيات شفاهي فرايندهايي تأثير گرفته از رفتار زباني زنان عمل مي کند که مي تواند به مثابه رويکرد زباني تعيين کننده اي در حيات اين گونه ادبيات بازنگريسته شود. هر چند از ديد صورتگراياني چون چامسکي، دانش زباني دارايي يکسان همه ي انسان ها فارغ از جنسيت و موقعيت اجتماعي آن هاست با اين همه، ظرافت وجودي زنان و مسائل زيستي- رواني مرتبط با آن ممکن است اين دارايي بالقوه را با ويژگي هايي خاص همراه کند. اين ويژگي ها در حيات فرهنگي و اجتماعي است که به فعل در مي آيد و با نقش پذيري از چارچوب هاي اجتناب ناپذير آن به تفاوت هايي ميان رفتار زباني زنان و مردان منجر مي شود، چون يکي از کارکردهاي اوليه زبان، ارتباط است و ارتباط در خلال زندگي جمعي است که به ظهور مي رسد. آن دسته از زبان شناسان که به زبان به عنوان پديده اي اجتماعي مي نگرند و آن را با طرز تلقي هاي اجتماعي در رابطه اي تنگاتنگ مي بينند (ترادگيل، 1376، ص 11) بر اين عقيده اند که زبان منعکس کننده ي نقش هاي اجتماعي اي است که جامعه براي زنان و مردان تعيين کرده و الگوهاي متفاوتي که از آنان انتظار دارد (همان). از آنجايي که زنان براي سده ها از اقشار فرودست جامعه محسوب مي شده اند، بديهي است که در حيطه ي جبر معيارهاي زباني حاکم نيز امکاني براي استقلال بياني نداشته باشند و آفرينش هاي بسيار محدود ادبي شان تنها با پيروي کورکورانه ي "فرادستان" بتواند اعتباري کسب کند. اما فرايندهايي که بر فولکلور حکم مي رانند، به اشکال بدوي زبان نزديک ترند و نمايش آزادانه تري از آن را مجاز مي شمرند، از اين رو با توجه به شرايط زيستي- رواني زنان، بسترهاي مناسب تري را براي خلاقيت زباني آنان فراهم مي سازند. اين مقاله سعي دارد با بررسي امکانات بنيادين قصه ها، لالايي ها، ترانه هاي بازي و دو بيتي ها، وجوه تازه اي از زبان شناسي جنسيت را در ظهور چنين آثاري جستجو کند و براي محدود کردن موضوع، استان کرمان را مد نظر قرار داده است. اما از آن جا که بسياري از فرايندهاي بنياني فولکلور از رفتارهاي مشابهي پيروي مي کند، تحقيق مورد نظر مي تواند به صورت عمومي تري تعميم يافته و به مثابه پديده اي همگاني نگريسته شود. هدف دسترسي به لايه هاي زيريني است که با رويکردي زباني فرهنگ هاي مردمي را شکل مي دهند.2. سابقه پژوهش
از جمله کساني که براي نخستين بار ادبيات شفاهي را شايسته تحقيق علمي دانستند، اگوست ويلهلم شلگل بود که حکايت هاي کودکان و افسانه هاي عاميانه را به عنوان ژانرهاي ادبي مطرح کرد (احمدي، 1370، ص 144). از مهم ترين پژوهش هاي پس از آن کارهاي ولاديمير پروپ (1970-1895) فرماليسم روسي بود که از منظر ريخت شناسي و بر اساس قواعد صوري، به دسته بندي آثار فولکلور پرداخت (همان). تا به امروز فولکلور با رويکردهاي نظري مختلف مورد ارزيابي قرار گرفته است. به گفته فريدون وهمن نخستين کوشش هاي علمي در زمينه ي فولکلور ايران، از جانب شرق شناسان غربي صورت گرفت و کلنل لريمر کنسول انگليس اولين محقق فولکلور کرمان بود (لريمر، 1353). در دو سه دهه ي اخير نيز کارهايي همچون فرهنگ عاميانه گلباف (اسدي گورکي، 1379)، فرهنگ گويش گوغر بافت (نقوي، 1385)، فرهنگ عاميانه سيرجان (مويد محسني، 1381)، فرهنگ گويش رابر بافت ( آئينه نکيني، 1382)، فرهنگ راور (کرباسي راوري، 1365) و زن کرمان روشناي زندگاني (گلاب زاده، 1390) انجام شده که هدف اصلي تمامي اين آثار گردآوري و حفظ ذخيره هاي فولکلور بوده است.مقاله "کنکاشي در پژوهش هاي زبان شناسي جنسيت"، به تأثير متغير جنسيت در گوناگوني هاي زبان پرداخته و پيشينه ي آن را معرفي کرده است (داوري اردکاني، 1387). "لالايي ها، رسانه اي زنانه يا ملودي کودکانه" با تحليل لالايي آن را رسانه اي براي زنان مي داند (عنايت، 1390). " گونه شناسي بومي سرودهاي ايران" (ذوالفقاري، 1388) ترانه هاي عاميانه را بيانگر عواطف و عقايد مردم مي بيند. "لالايي هاي مادران کرد" (رياحي، 1385) لالايي را در انتقال مفاهيم بنيادين فرهنگي قوم کرد تأثيرگذار مي داند. "ساختار و روايت در لالايي هاي ايراني" (جلالي پنداري، 1390) عملکرد روايي و ساخت لالايي را بررسي مي کند. " بررسي و جايگاه زن جنوب در قصه هاي عاميانه" (نوبخت، 1388) به نقش زنان و مردان در قصه ها مي پردازد. "قهرمان زن در قصه هاي عاميانه" (بيات، 1389) قصه ها را بازتاب آرزوهاي سرکوب شده زنان مي داند. "بررسي بازنمايي زنان در ترانه هاي فولکلوريک لکي و لري" (ملکي، 1389) بازنمايي زنان در ترانه ها را مد نظر دارد. در مجموع کار تحليل جامعي که نقش متغير جنسيت بر فولکلور ايران را به عنوان رويکردي زباني بررسي کرده باشد، ديده نشد.
2. بحث مفهومي پژوهش
بنيان اصلي اين پژوهش، چگونگي تأثير متغير جنسيت بر ادبيات عاميانه است که از منظر جامعه شناختي زبان و با جستجو در فرايندهاي زيستي- رواني مؤثر بر زبان زنان، ارزيابي مي شود. مهم ترين نقش زنان، ايجاد ارتباط و برقراري مکالمه مابين انسان ها در جهت تحقق بخشيدن به وجهي اساسي از زيست انساني است که زندگي اجتماعي نام دارد. تمامي مطالعات جامعه شناسان زبان، با زبان در بافت اجتماعي سرو کار دارند و گويشوران را گروه هاي اجتماعي مي دانند (اَُ گريدي، 1386، ص 524). اين مطالعات نشان مي دهد که گروه هاي مختلف اجتماعي در يک جامعه ي واحد، از رفتار زباني يکساني برخوردار نيستند. همين امر لهجه هاي مختلف اجتماعي را شکل مي دهد و گوناگوني هاي زباني را رقم مي زند. سخنگويان زبان آمادگي دارند در موقعيت هاي گوناگون با سبک هاي متفاوتي مواجه شوند وگرنه فرايند ارتباط مختل مي شود (فالک، 1372، ص 111). ادبيات عاميانه زبان مشترک گروه هاي بسيار وسيعي از جامعه است که توده يا عامه مردم نام مي گيرند. اگر نشانداري از ويژگي ادبيات مکتوب باشد، ادبيات شفاهي سراسر بي نشان است، زيرا ادبيات مکتوب مجموعه اي از کار تک تک مولفان با مهر و نشان خلاقيت فردي و تربيت ذهني و زباني آنان است، اما ادبيات شفاهي به گفته ي"سيلر" ژرفاي جان مردمي را بازتاب مي کند (احمدي، 1370، ص 154). پس همچون صدايي برآمده از اعماق جامعه در روزگاران مختلف انعکاس مي يابد، آن گونه که فرد سازنده اش در تماميت جامعه مستحيل و ناپيدا مي شود. چنين ادبياتي براي سبک کردن بار انسان هاي عادي پديد مي آيد و آنان را از لذتي جمعي برخوردار مي سازد (آريانپور، 1354، ص 92).هم چنان که باختين و لوشينف مطرح مي کنند، زبان در بُعد اجتماعي پيوسته علائق طبقاتي، گروهي و ملي را بازتاب و دگرگون مي کند (آلن، 1380، ص 29). در چنين بعدي، مرزها پديدار مي شوند. يکي از مرزبندي هاي اجتماعي، مرزي است که ميان زنان و مردان وجود دارد و در گفتار نيز تجلي پيدا مي کند (ترسک، 1380، ص 120). تفاوت ميان گفتار زنانه و مردانه علاوه بر عوامل اجتماعي و فرهنگي از شرايط زيستي و رواني خاص زنان نيز تأثير مي گيرد. اين عوامل به صورت مستقل عمل نمي کنند بلکه با تداخل درهم، رفتارهاي زباني متفاوتي را به دنبال مي آورند. در حالي که برخي از جامعه شناسان زبان از جمله رابين ليکاف، تفاوت هاي زباني ميان زنان و مردان را از نتايج نابرابري اجتماعي مي دانند و ويژگي زباني آنان را به بازتاب نقش و موقعيت هاي متفاوتشان نسبت مي دهد (مدرسي، 1368، ص 168). نظريه پردازاني مثل ژان لاکان و ژولياکرستووا از اين ديدگاه به بررسي رفتارهاي زباني پرداخته اند که پيوند کودک با جسم مادر تا رسيدن به مرزهاي مشخصي که نظام زبان براي کودک تعيين کرده است، نقشي اساسي دارد. کريستووا با طرح تقابل نظام هاي عقلايي بسته و غير عقلايي گسلنده، جنسيت مونث را با خلاقيت شاعرانه در پيوند مي بيند (سلدن، 1377، ص 261). تأثير زمان زنانه بر زبان زنان جنبه ي ديگري است که اين مقاله با استفاده از نظرات کارل گوستاو يونگ به آن توجه نموده است. حضور عناصر زنانه در ادبيات شفاهي به پيچيدگي ادبيات مکتوب نيست، چو اين ادبيات به زندگي واقعي مردم پيوند مي خورد و از گوشت و خون آن تغذيه مي کند، از اين رو کمتر براي تبديل شدن به زباني استعاري در پوشش آرايه هاي ادبي پيچيده مي شود. بواقع چنين ادبياتي بيشتر بر اساس رابطه ي مجاورت شکل مي گيرد که ياکوبسن مناسب ترين اصطلاح را در مورد آن شيوه مجازي مي داند (يکوبسن، 1369، ص 35).
4. بررسي
4 -1. افسانه هاي پريان
برغم تأثير متقابل قصه و اسطوره، اسطوره ها دسترس ناپذير و رعب آورند و انسان مقهور نيروهاي فوق طبيعي و زبان جدي آن هاست در حالي که قصه هاي پريان، زباني صميمي و زيربناي فکري ساده اي دارند. ولاديمر پراپ در تحقيقاتش نشان داده است که افسانه هاي پريان با همه گوناگوني هايشان از ساختار واحدي پيروي مي کنند. قصه ها با آغازي واقع بينانه و سپس حوادثي خارج از نظام دلالتي متعارف پيش مي روند که به فرايندهاي ناخودآگاه شباهت دارد (حسيني، ص 72). شايد قصه را بتوان از ديدگاه روانکاوي نيز نوعي منشاء تسلاي خاطر دانست. ژان لاکان به گمشده هايي اشاره دارد که موجب اضطراب ما مي شوند و دريافت اين که سرانجام به گونه اي امن در جاي خود قرار گرفته اند لذت بخش است (ايگلتون، 1368، ص 254). قصه با اين افق کلي که در پايان راه همواره دايره ي سعادتي هست تا ما را پس از مرارت ها در پناه خود گيرد، به قلمروي امن در لحظات هراس و سرگرداني ما از ناشناخته ها تبديل مي شود. مخاطب اصلي آن کودکان اند و نيز بزرگسالاني که هنوز سادگي و معصوميت کودکي را واننهاده اند زيرا که بواقع قصه ها يادآور کودکي نژاد بشر و روزگاراني اند که ذهن او هنوز با خشکي منطقي درگير نبوده است. آن ها از "يکي بود يکي نبود" آغاز مي شوند و با "قصه ي ما به سر رسيد کلاغه به خونه ش نرسيد" پايان مي يابند و بدين ترتيب در دايره ي چهارگانه بود و نبود، و رسيد و نرسيد در چرخش اند. همچنين اسکلت آن ها چهار بخش زندگي عادي، مواجه شدن با حوادث غير عادي، امکان راه حل هاي معجزه آسا، و پاياني خوش را در برمي گيرد. يونگ مي گويد تربيع به اصطلاح فيثاغورثيان در واقع به "اطمينان قلب" مربوط مي شود (يونگ، 1370، ص 76). تربيع يادآور عناصر چهارگانه، چهار جهت اصلي و چهار فصل سال است و با تانيث ارتباط دارد. زبان زنانه با زمان زنانه پيوند مي خورد و زمان زنانه چرخنده و دوره اي است. گردش زمين و ماه، دوره هاي آبستني و شيردهي و ديگر چرخه هاي طبيعت، بر تمامي فرايندهاي حيات زنانه و از جمله زبان او اثر گذارند و به آن وجهي سيال مي بخشند. اين تأثيرات دروني با نقش هاي بيروني اي که شرايط فرهنگي و اجتماعي براي زنان تعيين کرده به هم مي آميزد تا رويکرد زباني متفاوتي را ساماندهي کند.رفتار زباني زنان بيش از مردان سمت و سويي مکالمه باورانه دارد. شخصيت زن قصه اگر نتواند با کسي حرف بزند درد دل هايش را با سنگ صبور در ميان مي نهد. نفس قصه گويي نيز روايت چهره به چهره براي کساني است که واکنش هاي لحظه به لحظه شان، پاسخي متقابل است و اين برقراري ارتباط چنان مهم است که در قصه اي مثل مشکل گشا اگر شنونده اي نباشد راوي مي بايد قصه را براي تصوير خودش در آينه بازگو نمايد. انتخاب زبان ساده ي روايي و دايره ي واژگاني محدود، به کارگيري اصطلاحات بومي براي بهتر فهماندن و جذاب تر نشان دادن ماجراها، و ساختارهاي نحوي انعطاف پذير، زبان قصه را هر چه بيشتر به شيوه گفتار زنانه نزديک مي سازد. چرخش در قلمرو ميان بودن و نبودن، و رسيدن و نرسيدن، در حرکت از اين قصه به آن قصه، و در تغيير صدا و لحن، و حرکات دست و صورت هماهنگ با لحظات روايت، دست به هم مي دهد تا ساختار قصه را از فرايندهاي تناوبي و دوره اي که از ويژگي هاي زمان و زبان زنانه است، لبريز است.
در کرمان وظيفه نقالي و پرده خواني بر عهده ي مردان، و قصه گويي عمدتاً کاري زنانه محسوب مي شده است. مردان بيشتر به افسانه هاي پهلواني و حماسي، و قصه هاي تعليمي گرايش داشتند در صورتي که گرايش زنان بيشتر به سمت افسانه هاي پريان بوده است. برخي از اين افسانه ها از رويکردي جادويي و بنياني آئيني برخوردار بوده اند. مثلاً ماجراي بي بي هور و بي بي سه شنبه در محيطي کاملاً زنانه و همراه با مراسم آش پزان انجام مي شده است (رضوي نعمت الهي، 1385، ص 260). با وجود تکرار پياپي اين قصه ها؛ شيوه هاي متفاوت روايتگري و علاقه مندي مخاطبان، نشان دهنده ي تازگي هميشگي شان بود. ويژگي شفاهي بودن افسانه هاي مردمي اين امکان را فراهم مي کند تا راوي در هر دفعه روايت، پاره گفتار متفاوتي را به اجرا درآورد. هر بار پاره گفتاري تلفظ شود به لحاظ فيزيکي با دفعات پيشينش تفاوت دارد (صفوي، ص 44). هر افسانه اي بارها تکرار مي شود و امکان دخل و تصرف در جزئيات و شرح و تفصيل بيشتر يا کمتر آن هست. تمامي فرايندهاي ذکر شده با سياليت زبان زنانه همخواني دارد که زباني است مستعد روايتگري و افسانه پردازي منطق گريز. پس مي تواند سرچشمه ي داستان سرايي هايي از نوع افسانه هاي پريان، و مهم ترين عامل تأثيرگذارنده بر آن محسوب شود.
ترانه هاي بازي
آيا زبان رويتگر زن مي توانسته آفريننده روايت هايي آهنگين هم باشد؟ کلام آهنگين پديده اي ناگهاني نيست و مي بايد نشانه هاي پيدايش آن را در روزگاران کهن جست. بواقع نخستين آوازهاي بشر، پاسخي آهنگين به موسيقي طبيعت بوده است. اين اصوات در مراحل پيشازبان، شبه کلماتي را هم شامل مي شده است بي آنکه چينش آن ها در کنار هم معنايي منطقي را دنبال کند. در ابتدا تمايز جنسي عنصري معني دار محسوب نمي شد و اولين تقسيم بندي در جامعه ابتدايي تقسيم بندي جنسي بود (باسيتد، 1374، ص 170). بعدها که "تابوها" زن و مرد را از هم جدا کرد، تفاوت ها معنايي اجتماعي به خود گرفت. رژه باستيد اشاره دارد که گذر از کوه، چيدن گل ها، بوته کني و ... حرکاتي است که با خواندن سرود همراه بوده است. بايد به خاطر داشت در کنار مردان که به شکار مي پرداخته اند، وظيفه ي گردآوري گياهان خوراکي و در پي آن دستيابي به کشاورزي، عمدتاً بر عهده ي زنان بوده است. اگر لحظات شکار؛ سکوت ، تمرکز و سرعت مي طلبيده، گردآوري دانه ها و ميوه ها به همراه نگهداري از کودکان، فرصتي غني براي ارتباط کلامي فراهم مي کرده است. نتيجه ي اين عوامل در تکامل ميليون ها ساله ي بشر، آمادگي زنان براي فراگيري سريع تر زبان بوده است. همچنين برقراري رابطه ي حسي قوي تر زنان با عناصر طبيعت و الگو گرفتن از نمودهاي موسيقايي آن، به توليد آواهايي منجر شد و به تدريج کودکي زبان نژاد بشر را از موسيقي بهره مند ساخت.نوزاد انسان، پيش از فراگيري زبان نسبت به جهان پيرامون واکنشي آهنگين دارد. محمود کيانوش به اين موضوع اشاره مي کند که چگونه کودک بازيچه اي را که بدست گرفته است به مانند کوبش انسان هاي بدوي بر طبل، با آهنگي يکنواخت بر سيني مي کوبد (کيانوش، 1352، ص 10). زمزمه هاي او ريتمي شبيه آواز پرندگان دارد، آواهايي که تکرار مي شود آ آ آ... او او او.... مه مه مه....(همان، ص 11). ژوليا کريستوا مي گويد جسم کودک در اين مرحله در جريان سائقه هايي قرار دارند که هنوز سازمان نيافته اند. او اين انگاره ي موزون را شکلي از زبان تلقي مي کند که هنوز معني دار نيست، يک ديگر زبان است که با زبان رابطه ي تنگاتنگ دارد و او آن را "ايما" مي نامد (ايگلتون، 1368، ص 258). اين در حالي است که کودک هنور با چسم مادر پيوند دارد و در نتيجه ايما در رابطه ي تنگاتنگ با مادر قرار مي گيرد اما زباني منحصر به زنان نيست و در آن تمايز جنسي وجود ندارد (همان). براي کامل شدن ارتباط متقابل، مادر ناگزير مي شود به ابتداي زبان و گاه حتي مراحل پيشازباني بازگشت کند. مادر و کودک با همان زبان "ايمايي" با هم به مکالمه مي پردازند و به درک متقابل مي رسند. کريستوا مي گويد کودک با گريه ها، ضرباهنگ ها، ويژگي هاي زبررنجيري، بازي هاي زباني و خنده هاي خود براي شاعران ماده خام فراهم مي کند (لچت، 1377، ص 223). ظاهراً منظور کريستوا شاعران آوانگارد است اما اين مسئله مي تواند تعميم داده شود. مادر به قصد خواباندن کودک و براي سرگرم ساختنش، سرودهايي مي خواند و براي آنکه فرآيند ارتباط کامل شود در زبان دخل و تصرف مي کند و شعرهايي مي آفريند که معنايي برايشان نمي توان يافت. آن زبان ِمتمايل به برقراري مکالمه، خودش را با مخاطب و سن او وفق مي دهد. در تحقيق چنين امري عمل کدگرداني بوقوع مي پيوندد. کدگرداني فرايند استفاده ي همزمان از دو يا چند زبان مختلف و تغيير خود به خودي سبک و سياق زباني متناسب با گويش هاي مختلف اجتماعي در موقعيت هاي مرتبط است. به دليل ارتباط قوي تر ميان دو نيم کره ي مغز زنان که امکان انجام همزمان چند کار مختلف را برايشان فراهم مي کند و استعداد زبان ورزي بيشتر، آنان سهل تر از مردان مي توانند از يک وضعيت گفتاري به وضعيت گفتاري ديگري گذر کنند. ترانه ي کودکانه، سبکي خلاقانه، متناسب با رفتار زباني کودکان را به نمايش مي گذارد. کيانوش مي نويسد کودک با اين شعر مهمل هم آواز مي خواند هم بازي مي کند. در بسياري از اين شعرها حکايت با ربط و معنايي نيست، اما در آن موسيقي هست (کيانوش، همان، ص 19). به اتل متل توتوله اي که در کرماني توجه کنيم؛ روايتي آهنگين که معناي خاصي را به آن نمي توان نسبت داد: "اَتَلَک تي تِ تلک/ پنجِ پشيمان شکر/ عاروس کجاس/ تو باغچه/ چي مي چينه/ آلوچه/ آلوچه ي سه گردو/ خبر برده به اُردو/ اردو خبردار شده/ دستمال شاه سوخته شده/ آب طلا ريخته شده/ اَره بره يکيشو بزن بدرره".
نمي توان آفرينش تمامي اين ترانه ها را به زنان نسبت داد، اما مي توان تأثير زباني زنان را به مثابه رويکردي زباني در به وجود آوردن آن ها مسجل شمرد. بدون شک اين شعرها سرايندگان ناشناسي، از زن و مرد و کودک، دارند. در آن سيلاني از ناخودآگاهي و زباني معني گريز به چشم مي خورد ضمن اينکه از قوانين حاکم بر وزن عروضي تبعيت نمي کند، رفتارش با قافيه آزادانه است و بواقع چهارچوب شعر رسمي و جدي را که از نظم جهاني مردانه سرچشمه گرفته است، زير پا مي نهد. هم چنانکه کيانوش اشاره مي کند، شعر مربوط به کودکان که زبان و تفکر مردانه بر آن غالب است، شعري خود آگاه و برخوردار از اصول رسمي شعر بوده که اغلب نتيجه اي اخلاقي را پي مي گرفته است. چنين شعري فاقد توانايي لازم براي برقراري ارتباط وجودي با کودک است. از ديگر ويژگي هاي ترانه هاي عاميانه ي کودکان که به گفتار زنانه نزديک ترش مي کند، وجود نوعي مکالمه در بعضي از آن هاست. مادر چيزي مي گويد کودک يا کودکان پاسخ مي دهند و در اين ميان بازي جذابي پي گرفته مي شود. مطالعات جامعه شناختي زبان نشان مي دهد، زنان بيشتر متمايل به چند صدايي اند تا تک صدايي. به طور کلي کلام زنان، جمعي است و کلام مردان، رقابتي (ترسک، 1380، ص 122). به عنوان نمونه، مي شود از بازي " مجو مجو هبيزه" در کرمان نام برد که بخشي از آن به صورت پرسش و پاسخ است تا کودک علاوه بر محفوظ شدن از يک بازي زباني، مکالمه اي جمعي را تجربه کند.
4 -2. لالايي
يکي از انواع سرودهايي که با يقين مي توان به زنان نسبت داد لالايي است. لالايي از بدوي ترين آثار موسيقي جهان است (محمدي، 138، ص 28) گه مثل يک ناخودآگاه جمعي و خاطره اي ازلي، در اغلب فرهنگ هاي جهان حضور دارد. در آهنگ لالايي، نيرويي سست کننده و سحرآميز موج مي زند که مي توان آن را حامل رويايي شيرين و احساس امنيت بازگشت به پناهگاه اوليه دانست. بروز چنين فرايندهايي ناشي از خاصيت انعطاف پذيري زبان زنانه است که مي تواند سبک بيان را مطابق با چگونگي موقعيت تنظيم نمايد. روند شکل گيري اين گونه ترانه ها بر اساس اصل مجاورت، گردش آزاد تداعي ها و فارغ از مرکزگرايي معنايي بوده است، با ساختاري آزاد و ريتمي يکنواخت و وردگونه. اين ترانه ها گاه، تا آن حد انتزاع پيش مي روند که به آواهاي صرف بدل مي شوند. محتواي بسياري از لالايي ها، نوعي ابراز تسليم و دعوت به شکيبايي در برابر جبر روزگار است. از اين زاويه لالايي نقطه ي تسلاجويي زنان نيز هست، با زباني ويژه ي خود آنان. مثلاً در لالايي کرماني زير که نمونه اش در گويش هاي ديگر نيز هست، مشاهده مي شود که چگونه اختيار نمودن زني ديگر توجيه شده است: "لالا لالا گل زيره، بابات رفته زني گيره، کنيزي بر تو مي گيره، کنيز تو سياباشه، گلوبندش طلا باشه".4 -3. دو بيتي ها
دو بيتي در مرز ميان شعر رسمي و غير رسمي مي ايستد. ماهيت دو بيتي به زندگي روستايي و شباني پيوند مي خورد و مي توان آن را از نادرترين گونه هاي شعري ايران دانست که در آن تکليف ادبي کنار گذاشته شده و حيات واقعي و طبيعي انسان نمود پيدا کرده است. در بعضي از دو بيتي هاي کرمان، نشانه هايي از سرايش زنان هست. تنها وجهي که سرايندگي زن را در دو بيتي ها مسجل مي کند، وجود برخي از کدهاي واژگاني و معنايي است و چون تمايز ساختاري و محتوايي ويژه اي با ديگر دو بيتي ها ندارد، نمي توان آن را به عنوان رويکرد زباني متفاوتي در نظر گرفت."فلک ديدي چه تير کاريُم زد/ نه در خواب و نه در بيداريُم زد/ بنازم شست استاد کموندار/ به زير چادر گلناريُم زد".
در کرمان گونه هاي ديگري از شعر عاميانه رواج دارد که کاملاً ويژه زنان است و در مراسم مختلف زنانه به صورت انفرادي يا دسته جمعي خوانده مي شود، مثل آباديون ها در بافت و آوادوها در رابر، يا سرودهاي کار ويژه زنان، متناسب با حرفه ي مورد نظر.
5. جمع بندي
فولکلور، حاصل زندگي جمعي و برخاسته از ناخودآگاه قومي ملت هاست. اساس ادبيات عاميانه، ارتباط رو در رو در زمينه هاي فرهنگي مشترک و بهره گيري همگاني است، پس رويکردي شفاهي را در پيش مي گيرد. در چنين عرصه اي سياليت زبان زنانه امکان مي يابد تا به گونه اي آزادتر و خودجوش تر از ادبايت رسمي، نمود پيدا کند. زبان شناسي جنسيت، به تأثير متغير جنسيت بر زبان مي پردازد، طيعي است هر چه جامعه سنتي تر و بسته تر باشد تمايز زباني بيشتر است. بررسي زبان شناختي برخي از گونه هاي ادبيات شفاهي، از نقش زباني زنان حکايت دارد. زنان همواره بهترين روايتگر قصه ها بوده اند. ويژگي هاي گفتار زنانه مثل انعطاف در قواعد نحوي، زبان ساده و دايره ي واژگاني محدود، همراه با آمال ها و خيال پردازي هاي منطق گريز، و ساختار چهارگانه ي قصه هاي پريان، نشان از تأثير زباني آنان در توليد و رواج اين گونه قصه ها دارد. جايگاه زنان در زندگي اجتماعي انسان هاي نخستين، موجب ارتباط کلامي قوي تر و نزديکي بيشتر به طبيعت و در نتيجه زمينه اي براي پيدايش ترانه بوده است. ترانه هاي بازي و لالايي ها نشان از تلاش زنان براي برقراري مکالمه با کودک، متناسب با درک اوست و از آمادگي زبان زنان در کدگرداني و انعطاف در وفق يابي با مخاطب ناشي مي شود. رفتار آزادانه با قواعد شعري، برجستگي اصل مجاورت در گردش آزاد تداعي ها، و مرکز زدايي معنايي از ويژگي هاي اين شعرهاست که از رفتار زباني زنان تأثير گرفته است. به طور کلي، مجموعه از عوامل فرهنگي و اجتماعي، و روحي و جسماني بر زبان زنان مؤثرند که در توليد و رواج ادبيات عاميانه بمثابه رويکردي زباني، نقشي تعيين کننده مي يابد. شناخت وجوه زباني اين اشکال ساده ي ادبي، به قول يوليس، مي تواند راهي باشد براي درک شکل هاي پيچيده ي ادبيات امروز.پي نوشت :
1. دانشجوي کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني دانشگاه پيام نور تهران aura skkh @ yahoo. com
فهرست منابع تحقيق:آريانپور، اميرحسين (1354)، جامعه شناسي هنر، تهران، انجمن کتاب دانشجويان هنر دانشگاه تهران.
آلن، گراهام (1380)، بينامتنيت، ترجمه پيام يزدانجو، تهران، نشر مرکز.
آيينه نکيني، ولي الله (1382)، فرهنگ گويس رابر بافت، کرمان، مرکز کرمان شناسي.
احمدي، بابک (1370)، ساختار و تاويل متن 1، تهران، نشر مرکز.
اسدي گورکي، محمد جواد (1379)، فرهنگ عاميانه گلباف، کرمان، مرکز کرمان شناسي.
اُگريدي، ويليام؛ مايکل دابرولسکي؛ مارک آرنف (1386)، درآمدي بر زبان شناسي معاصر، ترجمه دکتر علي دروي، تهران، سمت.
ايگلتن، تري (1368)، نظريه ادبي، ترجمه عباس مخير، تهران، نشر مرکز.
باسيتد، رژه (1374)، هنر و جامعه، ترجمه غفار حسيني، تهران، انتشارات توس.
بيات، حسن (1389)، محوريت قهرمان زن در قصه هاي عاميانه، فصلنامه نقد ادبي، دوره3 شماره 11 و 12.
ترادگيل، پيتر (1376)، زبان شناسي اجتماعي، ترجمه محمد طباطبايي، تهران، انتشارات آگاه.
ترسک، رابرت لارنس (1380)، مقدمات زبان شناختي، ترجمه فرياد اخلاقي، تهران، نشر ني.
جلال پنداري، يدالله؛ صديقه ضمير (1390)، ساختار روايت در لالايي هاي ايراني، دو فصلنامه مطالعات ادبيات کودکان، شماره 4.
حسيني، داوود (1370)، نياز کودک سرچشمه افسانه، ماهنامه ادبستان، شماره 25.
داوري اردکاني، نگار؛ عطيه عيار (1387)، کنکاشي در پژوهش هاي زبان شناسي جنسيت، نشريه مطالعات راهبردي زنان، شماره 42.
ذوالفقاري، حسن؛ ليلي احمدي (1388)، گونه شناسي سرودهاي بومي ايران، فصلنامه ادب پژوهي، شماره 7-8.
رضوي نعمت الهي، شمس السادات (1386)، قصه هاي زير کرسي مردم کرمان، تهران، نشر افکار.
رياحي، حسن (1385)، لالايي هايي مادران کرد، دو فصلنامه مطالعات هنر اسلامي، شماره 4.
سلندن، رمان؛ پيتر ويدسون (1377)، راهنماي نظريه ادبي معاصر، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو.
صفوي، کوروش(1390)؛ درآمدي بر معني شناسي، تهران، انتشارات سوره مهر.
فالک، جولياالس، (1372)، زبان و زبان شناسي، ترجمه خسرو غلامزاده، انتشارات آستان قدس رضوي.
عنايت، حليمه؛ مريم حسيني؛ جاوردي عسکري (1390)، لالايي ها رسانه اي زنانه، زن در فرهنگ و هنر، دوره 3 شماره 4.
کرباسي راوي، علي (1365)، فرهنگ راور، بنياد نيشابور.
کيانوش، محمود (1352)، شعر کودک در ايران، تهران، انتشارات آگاه.
گلاب زاده، سيد محمدعلي (1390)، زن کرمان روشناي زندگاني، کرمان، مرکز کرمان شناسي.
لچت، جان (1377)، پنجاه متفکر بزرگ معاصر، ترجمه محسن حکيمي، تهران، انتشارات خجسته.
لريمر، (1353)، فرهنگ مردم کرمان، انتشارات بنياد فرهنگ ايران.
محمدي، محمدهادي؛ زهره قاييني (1382)، ادبيات شفاهي کودکان ايران، تهران، چيستا.
مدرسي، يحيي (1368)، جامعه شناسي زبان، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
مويد محسني، مهري (1381)، فرهنگ عامه سيرجان، کرمان، مرکز کرمان شناسي.
ملکي، ابراهيمي (1389)، بازنمايي زنان در ترانه هاي فولکلوريک لکي و لري، فصلنامه ي علوم اجتماعي، شماره 49.
نقوي، اکبر (1385)، فرهنگ گويش گوغر يافت، کرمان، مرکز کرمان شناسي.
نوبخت، رضا؛ نسرين احمدي (1388)، بررسي نقش و جايگاه زن جنوب در قصه هاي عاميانه، زن در فرهنگ و هنر، شماره 1.
ياکوبسن، رومن؛ راجر فالر؛ ديويد لاج (1369)، قطب هاي استعاري و مجازي در زبان پريشي، ترجمه ي مريم خوزان و حسين پاينده، زبان شناسي و نقد ادبي، تهران، نشر ني.
يونگ، کارل گوستاو (1370)، روان شناسي و دين، ترجمه حسين سروري، تهران، انتشارات سخن.
منبع مقاله :
دبيرمقدم، محمد، (1391)، مجموعه مقالات هشتمين همايش زبان شناسي ايران (جلد اول)، تهران: دانشگاه علامه طباطبايي، چاپ اول