بررسي حديث نماز ابوبكر به جاي پيامبر (ص) (3)

نقد متن و مدلول حديث نماز ابوبكر به جاي پيامبر (ص)

با توجّه به مطالبي كه در مقالات پيشين گذشت، ملاحظه كرديم كه اين حديث با همه ي طرق و اسنادش مردود و بي اعتبار است.
دوشنبه، 23 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد متن و مدلول حديث نماز ابوبكر به جاي پيامبر (ص)
نقد متن و مدلول حديث نماز ابوبكر به جاي پيامبر (ص)

 






 
بررسي حديث نماز ابوبكر به جاي پيامبر (ص)(3)
با توجّه به مطالبي كه در مقالات پيشين گذشت، ملاحظه كرديم كه اين حديث با همه ي طرق و اسنادش مردود و بي اعتبار است.
اكنون به نظر مي رسد كه اين پرسش مطرح شود كه با توجّه به اين كه اين حديث، از احاديثي است كه صاحبان صحاح، مسانيد، معجم ها و علماي ديگر بر آن اتّفاق نظر دارند و آن را از عدّه اي از صحابه روايت كرده اند، با اين وضع چگونه مي توانيم آن را با همه ي طرقش بي اعتبار بدانيم؟
ما اين پرسش را از دو محور پاسخ مي دهيم:
1.شما در بخش «بررسي سندهاي روايت» ملاحظه كرديد كه راويان سندهاي اين حديث متّهم به انواع طعن و عيب بوده اند. ما در آن بخش و در هنگام بررسي، فقط بر مشهورترين كتاب هاي اهل سنّت در جرح و تعديل تكيه كرديم و طبق سخنان بزرگان و عالمان آنان، اسانيد اين حديث را نقد نموديم.
2.نظريه ي پژوهشگران و محققان علوم حديث، رجال و كلام اين است كه در كتاب هاي شش گانه (صحاح ستّه)، احاديث صحيح، ضعيف و جعلي وجود دارد. از طرفي ديگر، در ميان صحابه نيز افرادي عادل، منافق و فاسق وجود دارد. البته ما اين موضوع را در برخي از پژوهش هاي خود ثابت كرده ايم.(1)
آري، آن چه در نزد اهل تسنّن مشهور است دو امر است:
1.قول به اصالت عدالت صحابه؛
2.قول به صحّت آن چه در دو كتاب بخاري و مسلم نقل شده است.
بديهي است كه اين دو موضوع داراي شهرتي هستند كه هيچ پايه و اساسي ندارد.
امّا پيرامون حديث «نماز ابوبكر»، كسي را نيافتم كه به اين حديث ايراد گرفته باشد. البتّه نه بدين جهت كه آن در كتاب هاي صحاح آمده است؛ بلكه اصل در پذيرش اين روايت بوده و اهل تسنّن آن را صحيح دانسته و يكي از دليل هاي خلافت ابوبكر قرار داده اند، و به همين دليل ملاحظه مي كنيد كه آنان در كتاب هاي كلامي و غير آن به اين حديث استدلال مي كنند.

نگاهي به سخنان استدلال كنندگان به اين حديث بر امامت ابوبكر

همان گونه كه اشاره شد، عدّه اي از علماي اهل تسنّن با توجّه به حديث «نماز ابوبكر»، به امامت او استدلال كرده اند. قاضي عضدالدّين ايجي در ضمن دليل هايي كه به پندارش بيان گر امامت ابوبكر است چنين مي نويسد:
دليل هشتم: پيامبر صلي الله عليه و آله ابوبكر را در نماز جانشين خود قرار داد و او را عزل نكرد. پس او در اين امر و موارد ديگر به عنوان امام باقي مي ماند؛ زيرا هيچ كس قائل به جدايي بين اين دو موضوع از يكديگر نيست. به همين جهت علي رضي الله عنه فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله تو را در امر دينِ ما مقدّم دانست [!]، پس آيا ما تو را در امر دنيايمان مقدّم ندانيم؟(2)
فخر رازي نيز در اين مورد اظهار نظر كرده است. وي در دلايل خلافت ابوبكر مي نويسد:
دليل نهم: اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله در دوران بيماري منجر به رحلتش؛ ابوبكر را جانشين خود براي نماز قرار داد و از آن امر عزلش نكرد؛ پس واجب است كه بعد از وفاتش نيز جانشين آن حضرت در نماز باقي بماند و هر گاه جانشيني ابوبكر در نماز ثابت شود، جانشيني او در ساير امور نيز اثبات مي شود؛ زيرا كه ضرورتاً كسي قائل به فرق و جدايي اين دو امر از يكديگر نيست.(3)
ابونعيم اصفهاني نيز در مطالع الانظار از اين موضوع سخن به ميان آورده و مي نويسد:
دليل سوم: پيامبر صلي الله عليه و آله در دوران بيماري خود، ابوبكر را در نماز جانشين خود قرار داد، در نتيجه جانشيني او در نماز به نقل صحيح ثابت است. از طرفي پيامبر صلي الله عليه و آله ابوبكر را از جانشيني اش در نماز عزل نكرد؛ پس بعد از وفات ايشان نيز ابوبكر جانشين او در نماز باقي مي ماند. در نتيجه هر گاه جانشيني ابوبكر بعد از وفات پيامبر در نماز اثبات شود، خلافت او بعد از وفات پيامبر در غير نماز هم اثبات خواهد شد؛ زيرا كسي قائل به جدايي اين دو موضوع از هم نيست.(4)
يكي از علماي اهل تسنّن كه به اين روايت استدلال كرده، نيشابوري صاحب تفسير است. وي در تفسير آيه ي غار مي نويسد:
اهل تسنّن با اين آيه، به برتري ابوبكر و نهايت اتّحاد، مصاحبت و موافقت باطني و ظاهري او با پيامبر استدلال مي كنند، وگرنه پيامبر در چنين موردي به او تكيه نمي كرد. از طرفي ابوبكر بعد از ايشان در علم و دانش دومين نفر بود، چرا كه پيامبر فرمود: «در سينه ي من چيزي ريخته نشد، مگر اين كه آن را در سينه ي ابوبكر هم ريختم».(5)
او در دعوت به سوي خدا پس از رسول خدا نيز دومين نفر بود؛ چرا كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله ايمان را ابتدا به ابوبكر عرضه داشت و او ايمان آورد؛ سپس ابوبكر ايمان را به طلحه، زبير، عثمان بن عفّان و جمعي ديگر از بزرگان صحابه عرضه داشت.
ابوبكر در جنگ ها، در اداي نماز جماعت و در مجالس و محافل از رسول خدا صلي الله عليه و آله جدا نمي شد و پيامبر او را در دوران بيماريش به جاي خود امام جماعت قرار داد... .(6)
كرماني نيز در شرح صحيح بخاري به شرح اين حديث ساختگي پرداخته و مي نويسد:
در آن حديث فضيلتي است براي ابوبكر، و ترجيح او بر همه ي صحابه، و هشداري است كه او براي جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله از ديگران شايسته تر است.(7)
عيني نيز در عمدة القاري در شرح صحيح بخاري، به شرح و توضيح اين حديث پرداخته و مي نويسد:
چند مطلب از اين حديث استفاده مي شود:
يكم: بيان گر فضل ابوبكر است.
دوم: اين كه ابوبكر در زمان حيات پيامبر صلي الله عليه و آله براي مردم نماز خوانده، و در همين امامت صغري دلالتي بر امامت كبري است.
سوم: اين كه شايسته ترين فرد به امامت، آگاه ترين فرد است.(8)
همچنين نَوَوي در شرح صحيح مسلم، فائده هايي را از اين حديث مطرح كرده و مي نويسد:
از جمله فائده هاي آن حديث مي توان به اين امور اشاره كرد: فضيلت و برتري ابوبكر، ترجيح دادنش بر همه ي صحابه، برتر دانستن او و اشاره به اين كه وي به جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله از ديگران سزاوارتر است.
مورد ديگر اين كه هر گاه امام براي حضور در نماز جماعت عذري دارد، كسي را جانشين خود مي كند تا براي مردم نماز بخواند و او جز برترين فرد را جانشين خود نمي كند. فوائد ديگر اين حديث برتري عمر (9) بعد از ابوبكر است، زيرا كه ابوبكر به سراغ غير عمر نرفت.(10)
مَناوي نيز در شرح جامع الصغير تذكّري را عنوان مي كند و مي گويد:
اصحاب ما در علم اصول مي گويند: جايز است كه بر اساس قياس اجماع حاصل شود، نظير امامت ابوبكر كه صورت گرفت؛ زيرا كه همه ي صحابه بر خلافت او - كه همان امامت عظمي است - اتّفاق نظر داشتند و استناد آن ها قياس بر امامت صغري است كه همان نماز براي مردم به انتخاب پيامبر مصطفي صلي الله عليه و آله است.(11)
آخرين استدلال به اين حديث مطلبي است كه در فواتح الرَّحموت در شرح مسلّم الثبوت در مبحث اجماع آمده است. نگارنده ي اين كتاب در شرح مسأله اي اين گونه مي نگارد:
جايز است كه دليل اجماع قياس باشد، به خلاف نظر ظاهري مذهبان و ابن جرير طبري كه برخي از آن ها گفته اند كه چنين استنادي از نظر عقلي امكان ندارد. عدّه ي ديگر معتقدند كه اين امر از نظر عقلي امكان دارد؛ ولي تاكنون واقع نشده است. در مورد اخبار آحاد نيز گفته شده است كه مانند قياس است، گرچه در اين باره اختلاف وجود دارد.
دليل ما بر اين موضوع اين است كه چنين استنادي مانعي ندارد؛ زيرا كه (در قضيه ي خلافت ابوبكر) امامت كبري- كه همان خلافت است- بر امامت نماز قياس شد.
حق اين است كه دستور پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به امامت نماز، اشاره اي به مقدّم بودن ابوبكر بر امامت كبري بود... .(12)

جانشيني در امامت نماز، دليلي بر خلافت نيست

آن چه بيان شد، نمونه اي از سخنان علماي اهل تسنّن در استدلال به اين حديث ساختگي بود؛ ولي براي پژوهشگر حقيقت جو پيش تر معلوم شد كه اين حديث، سند معتبري در صحاح ندارد، چه برسد در منابع ديگر.
از طرفي ديگر صِرف وجود آن در آن كتاب ها- حتّي در دو كتاب بخاري و مسلم - ما را از دقّت در سندش بي نياز نمي كند. بنا بر اين، مطالبي را كه عالمان اهل تسنّن پيرامون اين حديث بيان كرده اند هيچ اصل و ريشه اي نداشته و مطالبي كه به عنوان پايه و اساس عقايد، فقه و علم اصول قرار داده اند هيچ اساسي ندارد.
در اين راستا مي گوييم: جانشيني در امامتِ نماز دليلي بر خلافت نيست؛ و به فرض صحيح بودن حديث فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله به ابوبكر براي نماز در جايگاه ايشان اين حديث، دليل بر امامت كبري و خلافت عظمي نمي باشد؛ زيرا هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله از مدينه خارج مي شد، كسي را براي امامت نماز براي مردم منصوب مي كرد؛ از جمله اين كه -همان گونه كه روايت مي كنند- روزي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مي خواست از مدينه خارج شود، اُمّ مكتوم نابينا را براي امامت جانشين خود ساخت.
در اين مورد، ابوداوود در سنن خود، فصلي را با اين عنوان گشوده و اين روايت را در آن نقل كرده است. وي در عنوان «باب امامت نابينا» مي نويسد:
ابوعبدالله محمّد بن عبدالرحمان عنبري، از ابن مهدي، از عمران قطّان، ازقَتاده نقل مي كند كه انس گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله ابن امّ مكتوم نابينا را براي امامت مردم جانشين خود كرد.(13)
بنا بر اين، آيا تاكنون كسي قائل به امامت ابن امّ مكتوم شده به دليل اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله او را براي نماز جانشين كرد؟!
اين سخن به قدري بديهي است كه ابن تيميّه -ملقّب به «شيخ الاسلام»- به آن اعتراف كرده و در منهاج السنّه مي گويد:
جانشين كردن در زمان حيات، يك نوع نيابت محسوب مي شود كه براي هر وليّ امري گريزي از آن نيست. اين گونه نيست كه هر كس در حيات وليّ امر صلاحيّت جانشيني بر بعضي از امور امّت را داشته باشد، پس از مرگ او نيز صلاحيّت داشته باشد كه جانشين باقي بماند؛ زيرا كه پيامبر صلي الله عليه و آله در دوران زندگي خويش بيش از يك نفر را جانشين خود قرار داد، و از ميان آن ها هيچ كس صلاحيّت جانشيني بعد از وفاتش را نداشت؛ همچنان كه آن حضرت ابن امّ مكتوم نابينا را در دوران حياتش جانشين خود كرد، در حالي كه او صلاحيّت خلافت بعد از وفاتش را نداشت؛ همين طور بشير بن عبدالمنذر و غير او.(14)
فراتر اين كه راويان آنان روايت كرده اند كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله پشت سر عبدالرحمان بن عوف نماز خواند! اگر اين روايت به فرض محال نيز صحيح باشد؛ دليلي بر شايستگي خلافت بعد از ايشان نخواهد شد و به همين خاطر هيچ كس آن را ادّعا نكرده است.
روشن است كه آن حديث باطل است؛ زيرا كه با يك امر ضروري و قطعي مخالف است كه پيامبر صلي الله عليه و آله پشت سر احدي از امّتش نماز نمي خواند و هيچ نيازي به بررسي سند آن نيست.
كوتاه سخن اين كه نه حديث دستور دادن به ابوبكر براي نماز و نه حديث نماز خواندن آن حضرت پشت سر او -گرچه سند دو حديث كامل باشد- هيچ دلالتي بر خلافت ندارند.
بديهي است كه در مورد ساير نكات اعتقادي، فقهي و اصولي كه علماي اهل تسنّن با استفاده از حديث امر به نماز در شروح و پاورقي ها ذكر مي كنند، همه ي آن ها به اثبات اصل قضيّه و تماميّت سندهايي كه حاكي اين احاديثند بستگي دارد.
در نتيجه روشن شد كه هيچ يك از آن سندها صحيح نمي باشد، بنابراين فرمان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به ابوبكر در دوران بيماري براي اقامه ي نماز به جاي آن حضرت ثابت نشد.

وجوه دروغ بودن اصل قضيّه

بنا بر تحقيقي كه انجام يافت، روشن شد كه نه تنها اصل قضيّه ي فرمان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به ابوبكر در دوران بيماري براي اقامه نماز ثابت نشد؛ بلكه عدم آن ثابت شده است. در اين زمينه وجوه بي شماري است كه اگر پژوهشگر و جستجوگر حقايق در اين قضيّه بنگرد و آن را بررسي نمايد، عدم ثبوت آن را از خلال كتاب هاي حديثي، تاريخي و سيره به دست مي آورد. وجوهي قوي و مورد اعتماد است كه مجموع اين وجوه مي رساند كه آن جريان از ريشه ساختگي بوده است.
به عبارت ديگر، كسي كه به ابوبكر امر كرد كه در جايگاه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در دوران بيماريش نماز بخواند، پيامبر نبود؛ بلكه فرد ديگري بوده است.
ما براي آگاهي بيشتر پژوهشگران، آن وجوه را به اختصار ذكر مي كنيم:

1.ابوبكر در لشكر اسامه بود

به طور تحقيق، همه ي منابع اتّفاق نظر دارند كه در آن ايّام سپاه اسامة بن زيد تشكيل يافته بود. در اين راستا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به بزرگان قوم؛ يعني ابوبكر، عمر و ... فرمان داد كه با او حركت كنند. اين امري ثابت و قطعي است.
ابن حجر عسقلاني در شرح بخاري، به اين مطلب اعتراف كرده و با شرح عنوان «فرستادن پيامبر صلي الله عليه و آله اسامة بن زيد رضي الله عنهما را در دوران بيماريش كه به سبب آن وفات يافت» مورد تأكيد قرار مي دهد. وي مي نويسد:
روز شنبه، دو روز پيش از وفات پيامبر، روز تجهيز لشكر و آماده سازي سپاه اسامه بود. روز سوم درد رسول خدا صلي الله عليه و آله آغاز شد كه آن حضرت پرچمي را به دست خود پيچيد و به دست اسامه داد. اسامه آن را گرفت و به بريده داد و در منطقه جَرَب اردو زد.
از كساني كه به سرعت به لشكر اسامه فرا خوانده شدند بزرگان مهاجرين و انصار بودند كه از جمله ي آنان ابوبكر، عمر، ابوعبيده، سعد، سعيد، قَتادة بن نعمان و سلمة بن اسلم بودند. گروهي در اين باره به مخالفت پرداختند. سپس درد رسول خدا صلي الله عليه و آله شدّت گرفت و فرمود:
أنفذوا بعث اُسامة.
لشكر اسامه را حركت دهيد.
اين روايت از طريق واقدي، ابن سعد، ابن اسحاق، ابن جوزي، ابن عساكر و ديگران نقل شده است.(15)
ما اين مطلب را از چند محور بررسي مي نماييم:
1.طبق اين روايت، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به ابوبكر فرمان داده است كه همراه اسامه حركت كند. آن حضرت در آخرين لحظه ي زندگي خويش فرمود:
أنفذوا - أو جهّزوا - بعث اسامة.
لشكر اسامه را آماده سازيد و حركت دهيد.
بلكه در بعضي از منابع آمده است كه حضرتش فرمود:
لعن الله من تخلّف عن بعث اسامة.
خدا لعنت كند كسي را كه از سپاه اسامه جا بماند و به آن نپيوندد.(16)
2.در بعضي از روايات به صراحت آمده است كه ابوبكر در مدينه حضور نداشت. در سنن ابوداوود مي نويسد: ابن زمعه گويد:
ابوبكر غايب بود؛ از اين رو گفتم: اي عمر! بلند شو و براي مردم نماز بخوان.
3.در بسياري از متون حديث، تعابيري همچون: «به دنبال ابوبكر فرستاديم» و مانند آن، آمده است كه همين عبارات ظهور دارند كه او غايب بود و در مدينه نبوده است.
در هر حال، پيامبري كه اسامه را فرمانده ي لشكر كرد و حركت داد و بر حركت كردنش تأكيد كرد؛ بلكه متخلّفان از آن را لعنت نمود، حال به بعضي از همراهان اسامه كه فرماان خروج داده، دوباره دستور نمي دهد كه براي مردم نماز بخواند!
با توجّه به بررسي كه انجام يافت، براي پژوهشگر روشن شد كه هر گاه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در مدينه حضور نداشت و يا امكان حضور براي ايشان در نماز نبود، يكي از مسلمانان را جانشين خود مي نمود، گرچه او ابن امّ مكتوم نابينا باشد.

2.در صورت امكان، پيامبر به حضور در نماز پاي بند بود

همان طور كه پيش تر ذكر كرديم، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فقط در حال خروج از مدينه و يا در حالي كه توان انجام نماز را نداشت، كسي را به جاي خود براي اقامه ي نماز منصوب مي كرد و در غير اين دو صورت پيامبر صلي الله عليه و آله ملتزم و پايبند به حضور در نماز بود.
برخي از احاديث بيان گر اين مطلب است كه آن گاه كه بيماري پيامبر سخت شد فرمود:
أصلّي الناس؟
آيا مردم نماز خوانده اند؟
عرض كرديم: نه، آن ها منتظر شما هستند.
فرمود: برايم آبي آماده كنيد... .
پس براي حضرتش آبي آماده كردند و وضو گرفتند. نزديك بود به زمين بيفتند، پس بي هوش شدند.(17)
اين حالت سه بار تكرار شد و در اين حال بود كه ابوبكر براي مردم نماز خواند. آيا به راستي اين نماز به دستور پيامبر بود؟!
فراتر اين كه در برخي احاديث آمده است: هرگاه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به جهت مسئله اي بيرون نمي رفت، مسلمانان در خانه ي آن حضرت حاضر مي شدند و پشت سر آن بزرگوار نماز مي خواندند.
در اين زمينه مسلم روايتي را از عايشه نقل مي كند. عايشه گويد:
رسول خدا صلي الله عليه و آله بيمار شد. گروهي از اصحابش وارد خانه شدند كه از حضرتش عيادت كنند. رسول خدا صلي الله عليه و آله نشسته نماز مي خواند و آن ها، در حالي كه ايستاده بودند به آن حضرت اقتدا كردند.(18)
وي روايت ديگري را از جابر نقل مي كند. جابر گويد:
رسول خدا صلي الله عليه و آله بيمار شد. ما پشت سر آن حضرت نماز خوانديم، در حالي كه نشسته بود و ابوبكر نيز صداي تكبير او را به مردم مي رساند.(19)
احمد نيز در اين زمينه روايتي را از عايشه نقل كرده است. عايشه گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله در دوران بيماريش؛ در حالي كه نشسته بود، نماز مي خواند و گروهي پشت سرش ايستاده نماز مي خواندند... .(20)
آري پيامبر خدا صلي الله عليه و آله براي حضور در مسجد و نماز براي مسلمانان پاي بند بوده اند. شاهد اين موضوع، مطلبي است كه در بيشتر احاديث اين قضيه آمده است؛ از جمله اين كه بلال آن حضرت را از وقت نماز آگاه مي ساخت، و يا حضرتش را براي نماز فرا مي خواند، چه اين كه هر گاه وقت نماز فرا مي رسيد، بلال به سوي پيامبر صلي الله عليه و آله مي آمد و آن حضرت را از وقت نماز آگاه مي ساخت؛ سپس آن بزرگوار - كه پدر و مادرم فدايشان باد - خودش- در هر حالي از احوال- براي نماز خارج مي شد و براي مردم نماز مي خواند.

3.پيامبر خدا صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را خواست

طبق آن چه كه در تاريخ آمده است، ابوبكر و ديگران در منطقه ي جرف بودند، (21) پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله براي مسلمانان نماز مي خواند و علي عليه السلام نزد آن حضرت بود؛ زيرا كه هيچ كس ذكر نكرده است كه آن بزرگوار به او فرمان حركت با اُسامه را داده باشد.
تا اين كه بيماري آن حضرت شدّت يافت و قادر به خارج شدن از خانه نبود. از اين رو بلال عرض كرد: اي رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت! چه كسي براي مردم نماز بخواند؟(22)
در اين موقع بود كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را خواست. و اين گونه فرمود:
ابعثوا إلي علي فادعوه.
كسي را نزد علي بفرستيد و او را فرا خوانيد.
عايشه گفت: ابوبكر را برايتان صدا بزنيم؟
حفصه گفت: عمر را برايتان صدا بزنيم؟...
علي عليه السلام صدا زده نشد؛ ولي آن ها حاضر شدند و يا آن ها را احضار كردند [!] پس همگي نزد آن حضرت جمع شدند.
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
انصرفوا، فإن تك لي حاجة أبعث إليكم.
برويد، اگر حاجتي داشتم در پي شما مي فرستم.
آن ها رفتند.(23)
به طور قطع پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را مي خواست نه شخص ديگري از مردم را، و چگونه آنان را مي خواست در حالي كه به آن ها دستور داده بود كه همراه اسامه حركت كنند و حضرتش از دستور خود باز نگشته بود؟

4.پيامبر اكرم دستور داد كه يكي از مسلمانان براي آن ها نماز بخواند

بنا بر آن چه بيان شد، چون علي عليه السلام حضور نداشت و خودِ پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نيز توانايي حضور براي نماز را نداشت، و فرض اين است كه بزرگان و ديگران با لشكر اُسامه رفته باشند؛ از اين رو پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمان داد كه يكي از آن ها براي مردم نماز بخواند. ابوداوود از ابن زمعه در اين باره چنين نقل مي كند. ابن زمعه گويد:
هنگامي كه بيماري رسول خدا صلي الله عليه و‌اله شدّت يافت و من با گروهي از مسلمانان نزد آن حضرت بوديم؛ بلال آن بزرگوار را براي نماز صدا زد.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
مروا من يصلّي بالناس.(24)
كسي را دستور دهيد كه براي مردم نماز بخواند.
در حديث ديگري كه ابن سعد آن را از ابن زمعه نقل كرده اين گونه آمده است: ابن زمعه گويد: رسول خدا صلي الله عليه و‌اله را در همان بيماري كه به سبب آن وفات يافت، عيادت كردم. بلال آن حضرت را براي نماز صدا زد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
مر النّاس فليصلّوا.
به مردم دستور بده كه نماز بخوانند.
عبدالله گويد: من خارج شدم. گروهي را ديدم كه نمي خواهم درباره ي آن ها سخني بگويم [!]. وقتي عمر بن خطاب را ديدم، دنبال شخص ديگري نرفتم و ابوبكر غايب بود. به او گفتم: اي عمر! براي مردم نماز بخوان.
عمر در جايگاه پيامبر ايستاد... عمر گفت: فكر نمي كردم آن هنگام كه تو به من دستور دادي جز اين باشد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله تو را به آن امر كرده باشد و اگر چنين نبود براي مردم نماز نمي خواندم.
عبدالله پاسخ داد: وقتي ابوبكر را نديدم، تو را از ديگران به نماز شايسته تر دانستم [!](25)
اين قضيّه در روايت سالم بن عبيد اشجعي اين گونه آمده است:
سالم گويد:
هنگامي كه بيماري رسول خدا صلي الله عليه و آله شدّت يافت، بي هوش شد. هر وقت به هوش مي آمد مي فرمود:
مروا بلالاً فليؤذّن، و مروا بلالاً فليصلّ بالناس.(26)
به بلال دستور دهيد اذان بگويد، و به بلال دستور دهيد براي مردم نماز بخواند.
البتّه پيش از اين روشن شد كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، مؤذّن خود ابن امّ مكتوم را براي نماز بر مردم جانشين خود كرده بود.

5.گفتار پيامبر اكرم به عايشه و حفصه

در احاديثي كه اين داستان آمده، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در پي اصرار شديد عايشه و حفصه به آن ها اين گونه خطاب فرمود:
إنّكنّ لصويحبات يوسف.
شما همچون زنان مصر در زمان يوسف، در پي خواسته هاي خودتان هستيد!
اين موضوع بيان گر اين است كه از اين دو زن- با اصرار شديد و كوشش بيش از حد- عملي سر زده كه پيامبر آن را نمي پسنديد. به راستي چه عملي از آنان سر زده بوده؟ و چه وقت چنين كاري اتفاق افتاده است؟
اين روايت را ملاحظه كنيد.
هنگامي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از حضور براي نماز ناتوان شد و علي عليه السلام را خواست، خواسته حضرتش عملي نشد؛ بلكه آن دو زن پافشاري و اصرار كردند كه ابوبكر و عمر را صدا بزنند؛ حضرتش دستور داد كه شخصي براي مردم نماز بخواند -البتّه فرض اين است كه آن بزرگان در سپاه اسامه بودند -در اين حال پيامبر بي هوش شد -همان طور كه در حديث آمده است -و به هوش نيامد، مگر وقتي كه مردم در مسجد بودند و ابوبكر براي آن ها نماز مي خواند. وقتي آن بزرگوار فهميد كه آن دو زن بر كاري كه اصرار داشتند اقدام كرده اند، خطاب به آن ها فرمود:
إنّكنّ لصويحبات يوسف!
شما همچون زنان مصر در زمان يوسف در پي خواسته هاي خودتان هستيد.
آن گاه با شتاب به خروج از خانه، در حالي كه به دو مرد تكيه كرده بود مبادرت كرد و پاهاي مباركش روي زمين كشيده مي شد.
گفتني است كه اين روايت به طور مفصّل بيان خواهد شد.
در اين روايت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، حال آن دو زن را به حال زنان مصر در زمان يوسف عليه السلام تشبيه كرده است. از اين تشبيه معلوم مي شود كه در باطن آن ها چه بوده است. همچنين از اين روايت استفاده مي شود كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و‌آله از عمل آن زنان راضي نبوده است. افزون بر اين كه حضرتش شخصاً براي نماز خارج شد... .
بنا بر اين اگر چه آن حضرت همان كسي باشد كه به ابوبكر دستور داد نماز بخواند، نبايد آن دو زن را سرزنش مي كرد و نبايد به خروج از خانه با آن حال مبادرت مي ورزيد.
با اين حال شارحان حديث -همان هايي كه نمي خواهند به اين حقيقت اعتراف كنند- در شرح اين سخن و مناسبت آن با اين مقام، مضطرب شده و سخنان گوناگون گفته اند.
ابن حجر عسقلاني اين حقيقت را اين گونه توجيه مي كند و مي گويد:
عايشه اظهار مي داشت كه علّت اين كه مي خواست امامت نماز را از پدرش دور كند اين بود كه او به خاطر گريه نمي توانست صدايش را به گوش مأمومين برساند[!]
افزون بر اين، هدف عايشه اين بود كه مردم او را شوم و بدقدم ندانند. چرا كه وي بعدها به صراحت اين مطلب را مطرح كرده است. با اين بيان، اشكال كسي را كه مي گويد: «از زنان يوسف آن چيزي كه مخالف باطن باشد، سر نزد و آشكار نشد» دفع مي شود.(27)
بديهي است كه سخن ابن حجر سرد و توجيه او فاسد است. براي بطلان اين توجيه، سه دليل بيان مي كنيم:

دليل يكم:

طبق اين روايت، عايشه گفت: «ابوبكر مردي دل نازك است؛ پس به عمر دستور دهيد كه براي مردم نماز بخواند» و با اين گفتار، به مخالفت با پيامبر صلي الله عليه و‌آله و ردّ كردن فرمايش آن حضرت اعتراف كرده است، به گونه اي كه پيامبر صلي الله عليه و‌آله آن را تحمّل نكرد و در برابر او اين سخن را فرمود.

دليل دوم:

اين توجيه با فصاحت و حكمت پيامبر صلي الله عليه و آله تناسبي ندارد؛ زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله هيچ وقت چيزي را به خلاف آن تشبيه نمي كرد و چيزي را به ضدش مانند نمي نمود؛ بلكه حضرتش همواره تشبيه را فقط در جاي خودش قرار مي داد. بنا بر اين، ترديدي نيست كه زنان مصر در زمان يوسف خدا را عصيان كردند؛ چرا كه هر كدام از آنان از يوسف آن چيزي را مي خواست كه ديگري هم مي خواست، و هر كدام از آنان كه مجذوب او شد، ديگري نيز مجذوب وي شد.
بنا بر اين اگر عايشه، در اين مورد پدرش را از پيامبر صلي الله عليه و آله دور مي كرد و شرف آن مقام ارزشمند را براي او نمي خواست و به محبّت رياست و مقام والا فريفته نمي شد، قطعاً پيامبر صلي الله عليه و آله در تشبيه او به زنانِ مصر در زمان يوسف، مَثَل و تشبيه را در غير جاي خودش قرار داده بود، در حالي كه مقام و شأن پيامبر صلي الله عليه و آله والاتر از اين است؛ زيرا كه چنين امري يك نقص به شمار مي آيد.
پس در اين جا ثابت مي شود كه آن چه پيامبر صلي الله عليه و‌ آله فرمود، فقط به خاطر مخالفت عايشه بود كه بي اجازه ي آن حضرت به پدر خود دستور داده بود؛ زيرا كه -همان گونه كه پيش تر در بيان گوشه اي از احوالات عايشه آورديم -او فريفته ي حبّ قدرت و علاقمند به كسب فضايل و اختصاص دادن مناقب به خود و خانواده اش بود.

دليل سوم:

در برخي از اخبار آمده است: هنگامي كه عايشه گفت: «ابوبكر مردي رقيق القلب است؛ پس به عمر دستور بده»، پيامبر صلي الله عليه و آله به آن سخن پاسخ نداد؛ بلكه فرمود: «به عمر دستور دهيد»(28)
از اين روايت روشن مي شود كه علّت اين مطلب، سخن عايشه نبوده كه گفت: «ابوبكر مردي دل نازك است».
يكي ديگر از شارحان اين حديث نَوَوي است. وي در شرح اين سخن و توجيه آن چنين مي نويسد:
منظور پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از تشبيه آنان به زنان مصر در زمان يوسف اين است كه شما زنان در كمك كردن به يكديگر و اصرار زياد بر آن چه به آن تمايل داريد، همانند زنان مصر هستيد.
و اين سؤال و جواب و اعتراض عايشه با پيامبر صلي الله عليه و آله، دليلي است بر اين كه اعتراض و سؤال و جواب با ولي امر به عنوان پيشنهاد، مشورت دادن و اشاره به آن چه كه مصلحت به نظر مي رسد با عبارت لطيفي جايز باشد.
البتّه نظير اين اعتراض، اعتراض عمر به پيامبر صلي الله عليه و آله است [!] كه به آن حضرت گفت: به مردم مژده و بشارت نده كه بر اين مژده تو تكيه كنند و دل خوش شوند[!] نظير اين اعتراض ها در تاريخ زياد و مشهور است.(29)
همان گونه كه ملاحظه مي كنيد، اين توجيه از توجيه ابن حجر عسقلاني سبك تر و بي ارزش تر است، و پاسخ آن از آنچه كه در توجيه پيشين ذكر كرديم ظاهر مي شود. عجيب اين كه نَوَوي در توجيه كار عايشه به عمل عمر و مخالفت او با رسول خدا صلي الله عليه و‌ آله در مواردي بسيار استشهاد كرده است[!]
ما پيش تر گفتيم توجيهاتي كه با تكلّف و زحمت در بيان وجه مناسبت (گفته پيامبر درباره ي عايشه) ذكر كرده اند، كامل و تمام نيست. اين مطلب را عملكرد بعضي از اهل تسنّن تأكيد مي كند كه افرادي همچون: ابن عربي مالكي براي رهايي از آن، به تحريفِ حديث متوسّل مي شوند تا اين مناسبت تحقّق يابد؛ زيرا با تحريف او اين مناسبت به روشني محقّق مي گردد؛ ولي سخن در تحريفي است كه او انجام داده است. البتّه ما به زودي عين عبارت او را ذكر خواهيم كرد. پس منتظر باشيد.

6.ابوبكر عمر را بر خود مقدّم داشت

از مواردي كه كذب اين قضيّه را مي رساند اين است كه در بعضي از آن احاديث آمده است: ابوبكر، عمر را براي نماز بر خود مقدم داشت؛ بلكه ابن حجر مي نويسد: اصرار عايشه، به درخواست پدرش ابوبكر بود (30) و اين سخن ابوبكر -كه به عمر گفت: «براي مردم نماز بخوان» -مورد اشكال واقع شده است؛ زيرا اگر امر كننده به نمازِ ابوبكر پيامبر صلي الله عليه و ‌آله است؛ پس چگونه ابوبكر به عمر مي گويد: براي مردم نماز بخوان؟ به همين رو علماي اهل تسنّن براي توجيه آن وجوهي را ذكر كرده اند:
نخستين توجيه اين است كه برخي از علماي اهل تسنّن اين سخن را چنين تأويل كرده اند كه ابوبكر به خاطر تواضع آن را گفته است!
دومين توجيه را نَوَوي -پس از ردّ توجيه نخست -اين گونه ارائه مي نمايد: آري ابوبكر آن سخن را به خاطر عذر مذكور گفت؛ يعني او چون دل نازك بود كه زياد گريه مي كرد، ترسيد كه نتواند صدايش را به مردم برساند!
توجيه سوم: احتمالي است كه ابن حجر داده است كه ابوبكر از امامت صغري، به امامت عظمي پي برد و آن را فهميد، و دانست كه به عهده گرفتن آن چه خطري دارد و متوجّه شد كه عمر توانايي بر آن را دارد از اين رو او را برگزيد[!](31)
كرماني پس از نقل اين توجيهات مي نويسد: اگر كسي بپرسد: چگونه براي ابوبكر جايز است كه با امر رسول صلي الله عليه و آله مخالفت كند و ديگري را براي امامت نصب نمايد؟!
در پاسخ مي گويم: گويي ابوبكر فهميده بود كه دستور پيامبر واجب نبوده است، يا اين كه ابوبكر، به خاطر عذري كه ذكر شد آن سخن را گفته و عذرش اين بود كه او مردي دل نازك بود و زياد گريه مي كرد و نمي توانست جلوي اشكش را بگيرد. برخي ديگر از علما سخن ابوبكر را اين گونه تأويل كرده اند كه او به خاطر تواضعي كه داشته اين گونه گفته است.(32)
در پاسخ اين توجيهات مي گوييم: توجيه نخست، همان تأويل است و همين گونه اهل سنّت سخن ابوبكر را تأويل كرده اند، آن جا كه به هنگام پذيرش خلافت و بيعت مردم گفت: «به ولايت شما گمارده شده ام؛ ولي از شما بهتر نيستم»؛(33) ولي همان گونه كه ملاحظه مي كني، اين توجيه، تأويلي است كه هيچ آدم عاقلي به آن پاي بند نمي شود؛ از اين رو نَوَوي آن را رد كرده و مي گويد: «چنين نيست».
در مورد توجيه دوم، ملاحظه كردي كه پيامبر صلي الله عليه و آله در جواب اين كلام عايشه چه سخني فرمود.
توجيه سوم، ظريف ترين و بهترين توجيهات است؛ چرا كه احتمال دارد كه ابوبكر امامت عظمي! را فهميده! و از آن خطري كه در به عهده گرفتن آن وجود داشته آگاهي داشته! و توانايي عمر را مي دانسته و او را انتخاب كرده است؛ ولي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله توانايي عمر را نمي دانسته! به همين جهت او را انتخاب نكرده است! حال اگر ابوبكر چنين توانايي را در عمر سراغ داشت؛ در نتيجه عمر از او برتر و براي امامت عظمي شايسته تر بود.
ولي بهترين و مناسب ترين وجه اين است كه ابوبكر خوب مي دانست كه اين فرمان از طرف پيامبر صلي الله عليه و آله نبوده و عمر نيز از اين موضوع به خوبي آگاه بود؛ به همين جهت عمر در پاسخ ابوبكر گفت: «تو بر آن كار شايسته تري» و ابوبكر نيز به عمر گفت: «تو براي مردم نماز بخوان». اين گفت و گو و تعارف همانند سخني است كه ابوبكر در سقيفه رو به حاضران كرد و گفت: با هر يك از دو مرد كه مي خواهيد -عمر و ابوعبيده - بيعت كنيد!

7.پيامبر خدا با تكيه بر دو نفر از خانه خارج شد

با توجّه به متوني كه در اين داستان آمده، گرچه در برخي از الفاظِ حديث درباره ي خروج پيامبر صلي الله عليه و آله براي نماز اصلاً سخني به ميان نيامده و در بعضي از آن ها، بدون ذكر چگونگي خروج فقط به آن اشاره شده است، ولي در روايت مفصّلي كه عبيدالله از عايشه نقل كرده كه از عايشه خواست كه از بيماري رسول خدا او را باخبر سازد، چنين آمده است:
پيامبر صلي الله عليه و آله در خود احساس سبكي كرد و در حالي كه بين دو مرد كه يكي از آن ها عبّاس بود تكيه كرده بود خارج شد.
در حديث ديگري از عايشه آمده است:
پيامبر در حالي كه به دو مرد تكيه داده بود از خانه خارج شد، گويي مي ديدم كه پاهاي آن حضرت به زمين كشيده مي شود.
و در حديث سوم اين گونه آمده است:
وقتي ابوبكر نماز را شروع كرد، رسول خدا صلي الله عليه و آله در خود احساس سبكي كرد، در حالي كه به دو مرد تكيه داده بود برخاست و پاهايش روي زمين كشيده مي شد تا اين كه وارد مسجد شد.
و در حديث چهارم آمده است:
رسول خدا صلي الله عليه و آله در خود احساس سبكي كرد؛ سپس از خانه خارج شد، در حالي كه ابوبكر براي مردم امامت مي كرد.
و در حديث پنجم مي خوانيم:
ابوبكر خارج شد تا براي مردم نماز بخواند. رسول خدا صلي الله عليه و آله در خود احساس سبكي كرد و در حالي كه به دو مرد تكيه كرده بود و پاهايش روي زمين كشيده مي شد، از خانه خارج شد.
با عنايت به اين روايات، توجّه محققين را به نكاتي جلب كرده و پرسش هايي را مي پرسيم:

1.چه وقت ابوبكر براي نماز خارج شد؟

ابوبكر هنگامي براي نماز خارج شد كه پيامبر در حال بي هوشي بود؛ زيرا وقتي پيامبر صلي الله عليه و‌ آله در خود احساس سبكي كرد، در حالي كه بر دو مرد تكيه كرده بود، از خانه خارج شد.

2.چه موقع رسول خدا صلي الله عليه و آله از خانه خارج شد؟

طبق اين روايات، پيامبر صلي الله عليه و آله هنگامي از خانه خارج شد که ابوبكر مشغول نماز شده بود؛ پس آيا سبكي كه آن حضرت در آن لحظات در خود احساس كرد تصادفي بود، به اين كه خود را براي خارج شدن توانا ديد و بر اساس عادت خارج شد؟ يا اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله زماني خارج شد كه فهميد ابوبكر نماز مي خواند، يا كسي او را از اين امر آگاه ساخت، يا صداي ابوبكر را شنيد؟
البتّه از لحاظ نتيجه هيچ فرقي بين اين دو وجه نيست؛ زيرا كه اگر پيامبر صلي الله عليه و آله ابوبكر را به نماز در جاي خودش فرمان داده بود، ديگر براي چه -با وجود حالي كه روايات آن را توصيف كرده اند- به خروج مبادرت ورزيد؟!

3.رسول خدا صلي الله عليه و آله چگونه خارج شد؟

بنا بر آن چه در اين روايات آمده است، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله توان راه رفتن به تنهايي و بدون كمك كسي را نداشت، حتّي يك نفر براي كمك به آن حضرت كافي نبود؛ بلكه آن بزرگوار در حالي كه بر دو مرد تكيه كرده بود خارج شد؛ بلكه آن دو نفر نيز كافي نبودند؛ زيرا دو پاي مباركش روي زمين كشيده مي شد. بديهي است كه چنين خروجي فقط به خاطر امر مهمّي است كه براي اسلام و مسلمانان اهميّت دارد، وگرنه آن حضرت از خارج شدن براي نماز جماعت عذر داشته، همان گونه كه روشن است.
بنا بر اين اگر ابوبكر به فرمان آن حضرت براي نماز خارج شده، حضرتش آمد تا او را عزل كند، آن سان كه در قضيّه ي ابلاغ سوره ي توبه اتّفاق افتاد كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به ابوبكر دستور ابلاغ آن سوره را داد سپس به عزلش فرمان داد. اين قضيّه از جرياناتي است كه همه به آن اتّفاق نظر دارند؛ ولي امر به نماز -به خاطر وجوهي كه ذكر كرديم- به فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله نبوده است.

4.پيامبر صلي الله عليه و آله بر چه كساني تكيه كرده بود؟

با توجّه به رواياتي كه نقل شده است، متوني كه درباره ي كساني كه پيامبر صلي الله عليه و آله بر آن ها تكيه كرده بود، با وجود اتّفاق نظر بر دو نفر بودن آن ها، مختلف است. در روايتي آمده است: پي

 

امبر خدا صلي الله عليه و آله بر دو مرد تكيه كرده بود كه يكي از آن ها عبّاس بود.
در روايت ديگري مي خوانيم: آن حضرت به دو مرد تكيه كرده بود.
در متن ديگري چنين آمده است: پيامبر صلي الله عليه و‌آله فرمود: كسي را برايم بياوريد تا بر او تكيه كنم. در اين هنگام بريره آمد، و مرد ديگري كه پيامبر به آن دو تكيه كرد.
البتّه در اين باره رواياتي وجود دارد كه در آن ها اسامي اشخاص ديگري آمده است و با توجّه به اين اختلافات، سخنان شارحان نيز مضطرب و مختلف شده است.
نَوَوي در شرح اين فراز كه «پيامبر صلي الله عليه و آله از خانه خارج شد، در حالي كه بين دو مرد بود كه يكي از آن دو عبّاس بود» مي نويسد:
ابن عبّاس آن فرد ديگر را به علي بن ابي طالب تفسير كرده است. در روايت ديگر آمده است: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از خانه خارج شد در حالي كه دستش روي مردي ديگر بود. و در روايتي كه جز مسلم نقل كرده اند آمده است: پيامبر صلي الله عليه و آله در حالي خارج شد كه بين دو مرد بود كه يكي از آن دو اسامة بن زيد بود.
البتّه راه هماهنگ كردن و جمع نمودن اين روايت ها با يكديگر اين گونه است: آن ها به نوبت دست مبارك پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را مي گرفتند، يك بار اين و بار ديگر آن و آن ديگري، و در اين كار با يكديگر رقابت مي كردند. اينان همان مردان بزرگي از خاصّان اهل بيت آن حضرت بودند و عبّاس بيشتر ملازم آن حضرت بود و دست مباركش را مي گرفت. و يا اين كه يك دست مبارك حضرتش را مي گرفت و ديگران را به نوبت دست ديگر آن حضرت را مي گرفتند و به جهت سن عباس و اين كه عموي آن حضرت بود و علّت هاي ديگر، او را اين گونه گرامي داشتند كه دائم دست پيامبر صلي الله عليه و آله در دست او بود. به همين خاطر عايشه او را با اسم ياد كرده و مرد ديگر را مبهم آورده است [!] زيرا هيچ يك از سه نفر در تمام راه و در بيشتر آن با پيامبر صلي الله عليه و آله همراه نبودند، بر خلاف عباس. والله اعلم.(34)
اين قضيّه را شارح بخاري نيز به گونه ي ديگر نقل كرده است. وي مي نويسد:
در خبر ديگري كه نزد ابن خُزَيمه از سالم بن عبيد نقل شده آمده است: در اين هنگام بريره و مردي ديگر را آوردند و پيامبر صلي الله عليه و آله به آن دو تكيه كرد و براي نماز خارج شد.(35)
ملاحظه مي كنيد كه در تمامي اين سندها «مرد ديگر» ذكر نشده است. از اين رو نَوَوي ناگزير شده كه توجيهي براي آن ذكر كند. وي راه جمع بين روايات را بيان كرده تا هيچ يك از آن ها از اعتبار ساقط نشود! بعد از اين که معلوم است كه اين قضيّه، يك قضيّه بيش نبوده است.
ابوحاتم اين قضيّه را چنين روايت كرده است:
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در حالي از خانه خارج شد كه در ميان دو زن بود.
آن گاه ابوحاتم اين دو روايت را اين گونه جمع كرده است: پيامبر صلي الله عليه و ‌آله در حالي كه بين دو زن تكيه كرده بود تا درِ خانه آمد، و از دمِ در، علي عليه السلام و عبّاس آن حضرت را گرفتند و به داخل مسجد بردند.(36)
امّا روايت خروج پيامبر بين دو زن، خطايي است كه از ذهبي نيز صادر شده است.(37)
عيني (شارح بخاري) با تعبير «و بعضي از مردم گمان كردند» به جمعي كه نَوَوي برگزيده اشاره كرده و پس از اشكال بر آن مي گويد: بين مسجد و خانه ي پيامبر فاصله اي نبود كه نيازي به نوبت بندي باشد.
آن گاه اشكال را اين گونه پاسخ مي دهد: احتمال دارد كه نوبت بندي به جهت زيادي احترام به پيامبر صلي الله عليه و آله و يا براي تبرّك جستن از دست مباركش باشد.(38)
از عبارت عيني (و بعضي از مردم گمان كردند)؛ همچنين از اشكال و جواب وي، احساس مي كنيم كه او توجيه نَوَوي را نپسنديده است. ابن حجر نيز سخن نَوَوي را نپسنديده و همان گونه كه به زودي بيان خواهيم كرد، ابن حجر سخن نَوَوي را ردّ مي كند، آن جا كه از معمّر روايت مي كند كه «عايشه از او (اميرالمؤمنين عليه السلام) دل خوشي نداشت».
و آن جا كه از زُهري روايت مي كند كه مي گويد: «ولي عايشه نمي توانست از او (اميرالمؤمنين عليه السلام) به خوبي ياد كند».

حقيقت مطلب

بعد از نقل توجيهات گوناگون از شارحان روايت، روشن مي شود كه حقيقت امر اين است كه اين قضيّه، يك قضيّه بيش نيست، و منظور از «مرد ديگر» همان علي عليه السلام است «ولي عايشه نمي توانست از او به خوبي ياد كند». بنا بر اين اشكال توجيه نَوَوي روشن شد.
عيني نيز روايت معمّر و زُهري را ذكر كرده و مي گويد:
«يكي از علما گويد: اين روايت در ردّ كساني است كه پنداشتند عايشه فرد دوم را مبهم بيان كرده؛ زيرا كه دستگيري آن فرد در تمام راه و در بخش زيادي از آن، معيّن نبوده است».
عيني در ادامه گويد: او با اين كلام، به ردّ بر توجيه نَوَوي اشاره كرده، ولي به خاطر توجّه به او و دفاع از او، نامش را به صراحت بيان نكرده است.(39)
در پاسخ اين توجيه مي گوييم: عيني نيز نه اسم گوينده ي مطلب را ذكر كرده، در حالي كه او همان ابن حجر است، و نه عين عبارتش را؛ چرا كه آن جمله شدّت و حِدّت داشت. البتّه ما آن را به طور كامل ذكر خواهيم كرد.
از طرفي عيني، علاوه بر اين كه به نام نَوَوي تصريح نكرده، به نام كرماني نيز تصريح ننموده است، و فقط در اين جا به اين مطلب اكتفا كرده و گويد: «تحقير و عداوتي در كار نبود و عايشه مبرّاي از اين است».(40)
اكنون عبارت عيني را بعد از دو روايت معمّر و زُهري نقل مي نماييم. وي مي نويسد:
«اين مطلب در ردّ كسي است كه با زيركي مي گويد: جايز نيست كه در مورد عايشه اين گونه گمان شود. همچنين در ردّ كسي است كه گمان مي كند كه عايشه فرد دوم را مبهم آورده؛ چرا كه در تمام مسير يك فرد معيني نبوده، بلكه به نوبت عوض مي شدند و در همه ي آن مسير نيز مرد ديگر همان عبّاس بود، و اين ويژگي نيز به خاطر تكريم و بزرگداشت او بود. و اين سخن توهّمي بيش نيست و حقيقت، خلاف آن است؛ زيرا عبّاس در همه ي رواياتِ صحيح اعتراف كرده كه فرد نامعيّن، همان علي عليه السلام است؛ پس سخن او مورد قبول است و خدا داناتر است».(41)
روشن است كه تعصّب گروهي از اهل تسنّن به عايشه، وادارشان مي كند كه آن چه در روايت معمّر و زُهري آمده است منكر شوند. ابن حجر با صحيح دانستن آن انكار، در پاسخ آنان مي گويد: كرماني از اين مطلبِ اضافه آگاهي نداشته است، به همين جهت از آن با عبارت زشتي تعبير كرده است.(42)

8.حديث نماز پيامبر پشت سر ابوبكر!

يكي ديگر از وجوه كذب داستان نماز ابوبكر به فرمان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، حديثي است كه در اين راستا ساخته شده است. در اين حديث آمده است كه پيامبر به ابوبكر اقتدا كرد! اين حديث علاوه بر اين كه از ريشه كذب و دروغ است -همان طور كه خواهد آمد- دليل ديگري است كه اصل قضيّه -يعني دستور پيامبر به ابوبكر براي نماز - دروغي بيش نيست. البتّه ما در مراحل بعدي آن را توضيح خواهيم داد.

9. فردي كه قرائت بهتري دارد واجب است مقدّم شود

با توجّه به اين كه در فقه بيان شده كه اگر دو فرد امام جماعت باشند، بايد فردي كه قرائت بهتري دارد مقدّم شود؛ بنا بر اين حديث امر به نماز از طرف پيامبر صلي الله عليه و ‌آله، با آن چه كه از آن حضرت ثابت شده كه اگر همه در قرائت مساوي باشند، بايد كسي كه قرائت بهتري دارد مقدّم شود، منافات دارد. در اين زمينه در كتاب هاي صحيح، احاديث زيادي نقل شده كه بيان گر اين معنا هستند. بخاري بخشي را با عنوان «باب آن گاه كه نمازگزاران در قرائت مساوي باشند، بايد مسن ترين آن ها امامت كند»(43) مطرح كرده است.
منافات بدين جهت است كه به اتّفاق علما، قرائت ابوبكر از همه بهتر نبوده است و همين مورد نيز از موارد مشكلي است كه گفتار علما و دانشمندان در مورد آن مضطرب و دگرگون است.
عيني، شارح بخاري در اين زمينه مي نويسد: علما و دانشمندان درباره ي اين كه چه كسي به امامت شايسته تر است اختلاف نظر دارند. گروهي گفته اند: «فقيه ترين آن ها». ابوحنيفه، مالك و بيشتر علما بر اين باورند.
گروهي ديگر همچون: ابويوسف، احمد بن حنبل و اسحاق گفته اند: «آن كه قرائتش از همه بهتر است».
آن گاه عيني از اين اشكال اين گونه جواب مي دهد: اين دو مطلب با هم متعارض نيستند؛ زيرا به زحمت مي توان يك قاري پيدا كرد كه فقيه نباشد.
وي در ادامه مي گويد: برخي از علما اين گونه پاسخ داده اند: انتخاب كسي كه قرائتش از همه بهتر است، مربوط به امام جماعت صدر اسلام است.(44)
ابن حجر عسقلاني نيز در اين زمينه اظهار نظر كرده است. وي در شرح صحيح بخاري مي گويد:
اين عنوان برگرفته از حديثي است كه مسلم از روايت ابومسعود انصاري -كه به صورت مرفوعه نقل كرده است - آورده است. ابن ابي حاتم در كتاب علل از پدرش نقل مي كند كه شعبه در صحّت اين حديث توقّف مي كرد؛ ولي اين حديث به طور خلاصه - طبق نظر بخاري -شايستگي استدلال دارد. از طرفي در اين حديث، برخي كلمه ي «اقرء» را به «افقه» تفسير كرده اند. يعني كسي كه فقاهت او بهتر است و برخي ديگر اين كلمه را بر ظاهر آن - كه همان بهتر بودن قرائت است- باقي گذاشته اند.
و به حسب همين اختلافات، فقها نيز در اين مورد اختلاف نظر دارند. نَوَوي گويد: اصحاب ما گويند: فقيه ترين فرد بر كسي كه قرائت بهتري دارد مقدم مي شود و به همين جهت پيامبر صلي الله عليه و آله ابوبكر را براي نماز از ديگران مقدم داشت، با اين كه پيامبر تصريح كرد كه ديگران از او قرائت بهتري دارند.
ابن حجر مي افزايد: گويي منظور نَوَوي از اين تصريح، حديث «أقرؤكم أُبَي؛ بهترين قاري شما اُبيّ بن كعب است»، مي باشد. آن گاه نَوَوي گويد: از اين حديث به اين صورت پاسخ داده اند كه بهترين قاري از صحابه همان فقيه ترين بوده است.
ابن حجر در ادامه مي نويسد: از اين جواب نَوَوي لازم مي آيد كسي كه پيامبر صلي الله عليه و‌ آله تصريح كرده كه در قرائت از ابوبكر بهتر است، در فقه نيز از ابوبكر فقيه تر باشد؛ در نتيجه استدلال به مقدم داشتن ابوبكر به جهت افقه بودنش، فاسد و باطل مي شود.
ابن حجر در ادامه مي افزايد: آن گاه نَوَوي پس از اين مطلب مي گويد: اين كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در حديث ابو مسعود فرموده كه «اگر نمازگزاران در قرائت مساوي بودند؛ پس عالم ترين آن ها به سنّت امام شود، و اگر در سنّت نيز مساوي بودند، پيشي گيرنده ترين آن ها در هجرت امام شود» بيان گر اين است كه به طور مطلق بايد كسي كه قرائت بهتري دارد، مقدّم شود.
ابن حجر پس از نقل سخن نَوَوي مي گويد: اين مطلب واضح است؛ چرا كه دو سخن مغايرت دارند.(45)

بررسي اقوال دگرگون

آري، اختلافات و چاره جويي هايي را كه علماي اهل تسنّن در اين موضوع ارائه داده اند خوب ملاحظه كنيد. همه ي اين چاره جويي ها بهترين دليل بر ناتواني آن ها در حل اشكال است، وگرنه چه وجهي وجود دارد كه حديث «پيش نماز كردن بهترين قاري» فقط بر صدر اسلام حمل شود؟! يا براي چه حديث بر افقه بودن حمل شود؟! و آيا به راستي ابوبكر افقه بود؟!
امّا وجه ديگري را نَوَوي به اصحابش نسبت داده است كه ابن حجر آن را ردّ كرده است و در نتيجه خواهيم ديد كه همان اصحاب، يا به وجوب تقديم بهترين قاري اعتراف مي كنند يا ساكت مي مانند!
به تحقيق آن چه كه در دو كتاب بخاري و مسلم در آن اتّفاق نظر شده اين است كه پيامبر صلي الله عليه و آله در آن نماز، امام جماعت بود. در ديگر منابع نيز اين گونه آمده است... .
اين نخستين گروه از رواياتي است كه به اين مطلب تصريح كرده اند.
در گروه ديگري از روايات امام جماعت بودن رسول خدا صلي الله عليه و آله به صورت اجمال نقل شده است؛ مانند حديث نَسائي كه در آن آمده است:
پيامبر صلي الله عليه و آله جلوي ابوبكر بود و نشسته نماز خواند، و ابوبكر براي مردم نماز مي خواند و مردم پشت سر ابوبكر بودند.
در روايت ديگري كه ابن ماجه نقل مي كند چنين است:
سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و كنار ابوبكر نشست تا ابوبكر نمازش را تمام كرد.
گروه سوم رواياتي هستند كه پيرامون نماز خواندن پيامبر پشت سر ابوبكر ظاهر يا صريح هستند؛ مانند حديث نَسائي و احمد كه چنين نقل مي كنند:
همانا ابوبكر براي مردم نماز خواند، در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در صف نمازگزاران بود[!]
در حديث احمد بن حنبل آمده است:
رسول خدا صلي الله عليه و آله پشت سر ابوبكر در حال نشسته نماز خواند[!]
و همچنين از او چنين آمده است: پيامبر صلي الله عليه و آله، در حال نشسته پشت سر ابوبكر نماز خواند[!]
و همين جهت هاي متفاوت براي شارحان مشكل ايجاد كرده است، به گونه اي كه گفتارشان مضطرب و دگرگون و اقوالشان مختلف و متفاوت شده است. ابن حجر به اين روايات اشاره كرده و مي گويد: اختلاف در اين روايات شديد است.(46)
در اين راستا، ابن جوزي و گروهي ديگر، رواياتي را كه نشان مي دهد پيامبر خدا صلي الله عليه و‌ آله پشت سر ابوبكر نماز خوانده است - با توجّه به ضعف سندشان، و اعراض بخاري و مسلم از نقل آن ها- بي اعتبار دانسته اند.(47)
ابن عبدالبرّ گويد: طبق روايات صحيح پيامبر صلي الله عليه و آله در نماز امام جماعت بود.(48)
نَوَوي شارح صحيح مسلم مي نويسد:
گرچه بنا بر پندار برخي از علما، ابوبكر پيش نماز بود و پيامبر صلي الله عليه و‌ آله به او اقتدا كرد؛ ولي درست اين است كه پيامبر پيش نماز بود. اين مطلب را مسلم نيز ذكر كرده است.(49)
ما اين قول را از دو محور مورد اشكال قرار مي دهيم:
1.اگر دليل ردّ اين روايت ضعف سند باشد؛ پس روشن شد كه همه ي رواياتي كه بيان گر فرمان پيامبر خدا صلي الله عليه و ‌آله به ابوبكر براي نماز هستند ضعيفند.
2.اگر دليل ردّ آن روي گرداني بخاري و مسلم است؛ پس نزد محقّقان ثابت شده كه روي گرداني آن دو از حديث، موجب ضعف آن نمي شود؛ هم چنان كه نقل كردن حديث توسّط آن دو نيز موجب پذيرش آن نخواهد بود.
آري، هم مخالفانِ ابن جوزي و هم طرفدارانش اين مطلب را قبول دارند.
در مقابل قول نخست، عبدالمغيث بن زهير و گروهي ديگر مي گويند: با توجّه به احاديث صريح در اين مطلب، ابوبكر امام جماعت بود.
ضياء مَقدِسي و ابن ناصر مي گويند: هم صحيح است و هم ثابت شده كه پيامبر صلي الله عليه و ‌آله در دوران بيماريش -كه به سبب آن وفات يافت- سه بار پشت سر ابوبكر نماز خواند، در حالي كه به او اقتدا كرده بود[!] اين مطلب را جز ناداني كه هيچ علمي به روايت ندارد انكار نمي كند.(50)
اشكال اين قول اين است كه جدّاً اين احاديث، احاديث بسيار ضعيفي هستند و مهم ترين حديثي كه در اين زمينه نقل شده، حديثي است كه شبابه بن سوار آن را روايت كرده است. همو كه فردي مدلّس است و محقّقان او را مورد طعن قرار داده اند. افزون بر اين كه گفتار آن دو (ضياء مقدسي و ابن ناصر) كه گفتند «پيامبر سه مرتبه پشت سر ابوبكر نماز خواند»، با سخن بعضي ديگر كه گفتند «خواندن نماز دو مرتبه بوده» تعارض دارد و ابن حِبّان اين مطلب را قاطعانه بيان كرده است.(51)
از طرفي متّهم ساختن منكرين اين قول به جهل و ناداني نيز تعصّبي بيش نيست.
قول سوم از آنِ عيني و گروهي ديگر است. اينان معتقدند كه طريق جمع اين اختلاف عبارات به اين است كه بگوييم: واقعه متعدّد بوده است. عيني در اين مورد چنين مي نگارد:
حديث عايشه به طُرُق زيادي در صحيحين و ديگر كتاب ها روايت شده است. در اين حديث اضطراب و اختلافي ديده مي شود كه باعث عيب آن نمي گردد.
بيهقي گويد: در احاديث عايشه تعارضي وجود ندارد؛ زيرا نمازي كه پيامبر صلي الله عليه و آله در آن امام بود، نماز ظهر روز شنبه يا يكشنبه بود، و نمازي كه پيامبر صلي الله عليه و آله در آن مأموم بود، نماز صبح روز دوشنبه و آخرين نمازي بود كه آن حضرت خواند و بعد از آن از دار دنيا رفت.
نعيم بن ابي هند نيز در اين باره اظهار نظر كرده و مي گويد:
اخباري كه پيرامون اين جريان وارد شده، همگي صحيح است و در آن ها هيچ تعارضي نيست؛ زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله در آن بيماري كه به سبب آن وفات يافت، دو نماز در مسجد خواند كه در يكي امام بود و در ديگري مأموم [!](52)
ما اين قول را از سه محور بررسي و نقد مي نماييم:

نخست.

كلام بيهقي در جمع بين روايات نيز مضطرب و دگرگون است. به راستي آيا او نمي داند كه نمازي كه پيامبر صلي الله عليه و آله در آن امام بود، نماز ظهر روز شنبه بود يا روز يكشنبه؟
گويي براي او فقط اين مهم است كه پيامبر صلي الله عليه و آله را در نماز آخر -روز دوشنبه- مأموم قرار دهد تا از امامت صغري، امامت كبري را براي ابوبكر ثابت نمايد!

دوم.

نعيم بن ابي هند- كسي كه به صحّت همه ي اخبار حكم كرد و به خاطر جاهل بودنش به واقعه، بدون اين كه يكي را تعيين كند، (مانند بيهقي) بين روايات را با تعدّد واقعه جمع كرده است - مردي است كه عالمان رجالي او را تضعيف كرده و مورد طعن و عيب قرار داده اند و نمي توان به كلامش تكيه كرد؛ چنانچه در جاي خود اشاره شد.

سوم.

عيني به وجود اضطراب و دگرگوني در حديث عايشه اعتراف كرده است. ابن حجر نيز به آن اعتراف نموده و پس از آن اختلاف را ذكر كرده است. اين كار در ظاهر نشانه ي اين است كه او مطلب را به حال خود رها كرده و وجه خاصّي را اختيار نكرده است.
عيني پس از آن افزوده است: در اين مورد، رواياتي كه به نقل از صحابه -جز عايشه- نقل شده گوناگون و مختلف است؛ زيرا كه در حديث ابن عبّاس آمده است: ابوبكر مأموم بود. و در حديث انس آمده است: ابوبكر امام بود. اين حديث را تِرمذي و ديگران نقل كرده اند.(53)

حقيقت مطلب

با توجّه به تحقيقي كه انجام يافته همانا اين قضيّه، يك قضيّه بيش نبوده است و متعدّد نيست؛ زيرا كه پيامبر صلي الله عليه و آله در آن واقعه از خانه به سمت مسجد خارج شد و ابوبكر را از محراب كنار زد و شخص حضرتش براي مردم نماز خواند. در اين واقعه پيامبر صلي الله عليه و آله امام بود و ابوبكر مأموم. پيش تر نيز خود ايشان در مدينه با مسلمانان نماز مي گزارد و در صورت نتوانستن، فرد ديگري با آنان نماز مي خواند.
اين همان صورت حقيقي مطلب است كه با تحقيق در وجوه ذكر شده، متن اخبار، تناقضات علماي اهل سنّت و توجّه به جرياناتي كه پيرامون قصّه بود، به آن دست يافتيم. ما در بررسي هاي بعدي يافتيم كه امام شافعي نيز به اين مطلبي كه ما به آن رسيده ايم تصريح مي كند. ابن حجر در اين مورد گويد:
شافعي به صراحت بيان مي دارد كه پيامبر صلي الله عليه و‌ آله براي مردم در دوران بيماريش - كه به سبب آن وفات يافت -نماز نخواند مگر يك بار، و آن همان نمازي بود كه در حال نشسته خواند و ابوبكر در آن نماز، ابتدا امام بود، ولي پس از آن مأموم شد كه صداي تكبير را به گوش مردم مي رساند.(54)
در اين صورت ابوبكر در جايگاه پيامبر صلي الله عليه و آله، جز يك نماز نخوانده كه همان آخرين نماز پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه در آن مأموم شده است.
بنا بر اين، مطلبي كه شافعي به آن تصريح كرده است كه ابوبكر «مأموم شد به طوري كه صداي تكبير را به گوش مردم مي رساند»، براي بسياري از اهل تسنّن سخت و دشوار آمده است. از اين رو در روايت و بيان واقعيّت حال، از هواي نفسشان پيروي كردند. اكنون به تفاوتِ بين عبارت شافعي و عباراتي شبيه به آن كه در بعضي اخبار آمده بنگريم. برخي اين گونه گويد: ابوبكر به رسول خدا صلي الله عليه و آله اقتدا كرد، در حالي كه ايشان نشسته بود و مردم به ابوبكر اقتدا كردند.
ديگري گويد: ابوبكر ايستاده نماز مي خواند، و رسول خدا نشسته بود در حالي كه ابوبكر به رسول خدا صلي الله عليه و آله اقتدا مي كرد و مردم به ابوبكر.
آن ديگري گويد: پيامبر نشسته نماز خواند، در حالي كه ابوبكر براي مردم نماز خواند و مردم پشت سر ابوبكر بودند.
آن يكي گويد: ابوبكر به پيامبر اقتدا كرد و مردم به ابوبكر.
آخرين فرد گويد: رسول خدا آمد و كنار ابوبكر نشست تا ابوبكر نمازش را تمام كرد.
افرادي كه اين قضيّه را چنين نقل مي كنند، هدفشان اين است كه نوعي امامت را براي ابوبكر - به پندار خود- به اثبات برسانند! در اين صورت، سخنان آن ها به طور طبيعي و عملاً مضطرب و مشوّش خواهد شد! و به طور قطع اين توهّم ايجاد خواهد شد.
از طرفي آن سان كه اشاره شد، شارحان نيز درباره ي اين جريان اختلاف كرده اند و گروهي از آن ها به غلط برخي از فروع فقهي -مانند صحيح بودن اقتدا به دو امام- را مطرح كرده و آن را پذيرفته اند!
در اين زمينه بخاري بابي را تحت عنوان: «باب اقتداي شخس به امام و اقتدا كردن مردم به آن شخص» گشوده و آن حديث را از عايشه ذكر نموده كه در آن آمده است: رسول خدا نشسته نماز مي خواند و ابوبكر به رسول خدا اقتدا كرده بود و مردم به ابوبكر.(55)
عيني پس از نقل اين حديث مي گويد: به اعمش گفته شد: آيا پيامبر صلي الله عليه و آله نماز مي خواند و ابوبكر به او اقتدا كرد و مردم به ابوبكر؟
اعمش با سر پاسخ داد: آري!
عيني در ادامه گويد: شَعبي نيز با اين روايت، به جايز بودن اقتداي مأمومين به يكديگر استدلال كرده است. اين مطلب را طبري نيز اختيار كرده است و بخاري نيز به آن اشاره كرده است، كه -إن شاء الله- بيان خواهد شد. البته اين مطلب ردّ شده است؛ چرا كه ابوبكر مكبّر و رساننده ي صدا بوده و در اين صورت، معناي اقتدا، اقتداي ابوبكر به صداي پيامبر بوده است. به دليل اين كه آن حضرت نشسته بود و ابوبكر ايستاده؛ در نتيجه بعضي از افعال آن بزرگوار بر بعضي از مأمومين پوشيده بوده است. به همين جهت ابوبكر در حقّ آن ها مانند امام بود.(56)
از اين رو مي بينيم جلال الدّين سيوطي، اين حديث را در شرح الموطّأ اين گونه شرح كرده است:
منظور اين است كه مردم به وسيله ي ابوبكر افعال نماز پيامبر صلي الله عليه و آله را در مي يافتند؛ چرا كه صداي پيامبر به خاطر آهسته بودنش به گوش مردم نمي رسيد؛ پس ابوبكر آن را به گوش مردم مي رساند.(57)
گواه بر اين مطلب، حديثي است كه پيش از اين از جابر نقل شد. جابر گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله بيمار شد. پس ما پشت سر آن حضرت نماز خوانديم، در حالي كه نشسته بود، ابوبكر تكبير ايشان را به گوش مردم مي رساند.
بخاري نيز بابي را تحت عنوان «باب كسي كه تكبير امام را به گوش مردم مي رساند» گشوده و اين حديث را ذيل آن نقل كرده است!!(58)

10.جايز نيست كسي بر پيامبر مقدّم شود

آن چه تاكنون در وجوه دروغ بودن اين داستان بيان شد، همه با چشم پوشي از اين است كه بر احدي جايز نيست كه بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مقدّم شود؛ ولي با نگرش به اين قاعده ي مسلّم و قطعي -از نظر كتاب و سنّت - همه ي احاديثِ اين جريان باطل مي شود.
به راستي بزرگان فقها بر اين قاعده تأكيد دارند؛ از جمله آنان امام مالكي ها و پيروان اوست. و از قاضي عياض نقل شده كه گويد: اين قاعده، از مالك و گروهي از اصحابش معروف است. همچنين وي گويد: اين سخن شايسته ترين سخنان است.(59)
حلبي بعد از نقل حديث (عقب رفتن ابوبكر از جايگاه خود) مي گويد: قاضي عياض با استناد به اين حديث استدلال كرده است كه بر كسي جايز نيست كه بر پيامبر صلي الله عليه و آله امامت كند؛ زيرا مقدّم بودن بر آن حضرت صحيح نيست، چه در نماز و چه در غير آن. نه با عذر و نه بدون عذر؛ چرا كه خداوند، مؤمنان را از آن نهي فرموده است و كسي نمي تواند شفيع پيامبر باشد؛ چرا كه آن حضرت فرمود:
أئمّتكم شفاؤكم.
امامان شما، شفيعان شما هستند.
به اين ترتيب نيازمنديم كه درباره ي اقتداي پيامبر -در يك ركعت نماز-بر عبدالرحمان بن عوف نيز پاسخ دهيم كه پاسخ آن خواهد آمد.(60)
در توضيح سخن قاضي مي گوييم: او با اين سخنش كه مي گويد: «خداوند، مؤمنان را از مقدّم شدن بر پيامبر صلي الله عليه و آله نهي فرموده» اشاره مي كند به فرمايش خداوند عزّوجلّ كه مي فرمايد:
(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَينَ يَدَيِ اللهِ وَ رَسُولِهِ).(61)
اي كساني كه ايمان آورده ايد! بر خدا و رسولش پيشي نگيريد. البته قاضي عياض -آن سان كه در فتح الباري آمده است - در اين مورد، از امامش مالك بن انس پيروي كرده است.(62)

ديدگاه ابن عربي مالكي

با اين وجود به طور جدّي، سخن ابن عربي مالكي شگفت انگيز است. وي در ضمن مسائلي مي نويسد:
مسأله پنجم. گفتار خداوند متعال است كه مي فرمايد:
(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَينَ يَدَيِ اللهِ وَ رَسُولِهِ).
اي كساني كه ايمان آورده ايد! بر خدا و رسولش پيشي نگيريد.
اين آيه در بيان اصلي در عدم اعتراض به سخنان پيامبر صلي الله عليه و‌ آله، وجوب پيروي از ايشان و اقتدا به آن حضرت است. به همين جهت پيامبر صلي الله عليه و آله در ايام بيماريش فرمود: به ابوبكر بگوييد براي مردم نماز بخواند.
عايشه به حفصه گفت: به او بگو: ابوبكر مردي نازك دل است؛ اگر در جايگاه شما بايستد، مردم از فرط گريه صدايش را نمي شوند. پس به علي بگو (63) براي مردم نماز بخواند.
پيامبر فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان يوسف به دنبال خواسته خود هستيد. به ابوبكر بگوييد براي مردم نماز بخواند [!]
منظور آن حضرت از اين كه «شما همچون زنان مصر در زمان يوسف هستيد» اين است كه شما فتنه گريد كه از كار جايز، به كار غير جايز رو مي كنيد.(64)
آري، ابن عربي به خوبي مي داند كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله با اين سخن خود كه «شما زنان همچون زنان مصر در زمان يوسف هستيد» آن دو زن را فقط به خاطر فتنه گري كه داشتند به زنان زمان يوسف تشبيه كرده اند؛ در نتيجه او حديث را از عبارت «به عمر بگو» به عبارت «به علي بگو» تحريف كرده است تا از نظر او، تشبيه شدن آن دو زن به زنان زمان يوسف كامل شود؛ چرا كه آن دو مي خواستند امر جايز را «كه همان نماز ابوبكر است» به امر غير جايز «كه همان نماز علي است» برگردانند. بنا بر اين، همه ي احاديث اين مسئله باطل است.
بطلان احاديثي كه بيانگر نماز پيامبر صلي الله عليه و آله پشت سر ابوبكر هستند، خيلي واضح و روشن است.
امّا بطلان احاديثي كه دلالت دارند كه پيامبر صلي الله عليه و‌ آله امام بود نيز واضح است؛ زيرا طبق اين احاديث، ابوبكر پيوسته در نماز بوده است و بنا بر روايت صحيحي -پيرامون نماز خواندن او براي مسلمانان-هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و ‌آله براي آشتي دادن به نزد قبيله بني عمروبن عوف رفتند، هنگامي كه حضرتش در ميان آن قبيله حاضر شد ابوبكر مشغول نماز بود، در اين موقع ابوبكر «عقب رفت» و گفت: بر ابن ابي قحافه روا نيست كه پيش روي رسول خدا نماز بخواند.
اكنون متن اين حديث را از سهل بن سعد ساعدي ملاحظه كنيد. سهل ساعدي گويد:
روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله به نزد قبيله بني عمروبن عوف رفت تا بين آن ها آشتي دهد. وقت نماز فرا رسيد. مؤذّن نزد ابوبكر آمد و گفت: آيا براي مردم نماز مي خواني كه اقامه را بخوانم؟
گفت: آري.
سپس ابوبكر نماز خواند.
در اين هنگام رسول خدا صلي الله عليه و آله آمدند، در حالي كه مردم مشغول نماز بودند. پيامبر صلي الله عليه و ‌آله از صف ها عبور كرد تا در صف نخست ايستاد. مردم دست زدند تا آمدن پيامبر را به ابوبكر بفهمانند؛ ولي ابوبكر همچنان مشغول نماز بود و رو بر نگرداند.
وقتي مردم زياد دست زدند، ابوبكر رو برگرداند[!] و رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديد. رسول خدا به او اشاره كرد كه در جايت بمان. ابوبكر دستانش را بلند كرد و خدا را به خاطر آن دستوري كه رسول خدا صلي الله عليه و ‌آله به او داد ستايش كرد [!]. سپس ابوبكر عقب رفت تا در صف نمازگزاران قرار گرفت و رسول خدا جلو ايستاد و نماز خواند.
هنگامي كه نماز تمام شد، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اي ابوبكر، زماني كه به تو دستور دادم، چه چيز مانع تو شد كه در همان حال بماني؟
ابوبكر عرض كرد: براي ابن ابي قحافه جايز نيست كه جلوتر از رسول خدا صلي الله عليه و آله نماز بخواند.
ابن حجر به اين تعارض توجّه كرده است؛ از اين رو در شرح حديث اين گونه مي نويسد:
ابوبكر نماز خواند؛ يعني: نماز را شروع كرد.
در عبارت عبدالعزيز مذكور اين گونه آمده است: ابوبكر جلو ايستاد و تكبير گفت.
و در روايت مسعودي از ابن حازم اين گونه نقل شده است: ابوبكر نماز را شروع كرد.
طبراني نيز اين گونه آورده است.
با اين بيان، به فرق بين دو جايگاه پاسخ داده مي شود، به گونه اي كه در آن جا ابوبكر از ادامه ي امامت جماعت امتناع ورزيد؛ ولي در ايّام بيماري پيامبر صلي الله عليه و آله امامت را ادامه داد؛ به اين بيان كه در آن روز پيامبر ركعت دوم از نماز صبح را پشت سر او خواند [!]، -چنانچه موسي بن عُقبَه در المغازي به اين مطلب تصريح كرده است-گويي وقتي كه بخش بيشتري از نماز خوانده شود، خوب است كه امام، امامت جماعت را ادامه دهد و آن جايي كه جز مقداري اندك از نماز نگذشته، امامت را ادامه ندهد.(65)
به راستي اين ادّعا از ابن حجر خيلي عجيب است؛ زيرا در احاديث پيشين آمده است: «ابوبكر نماز خواند»؛ همان طور كه در اين حديث نيز چنين آمده است؛ همان حديثي كه آن را به «يعني ابوبكر نماز را شروع كرد» تفسير نمود. براي آگاهي بيشتر مي توان به حديث يكم و هفتم از احاديثي كه در صحيح بخاري نقل شده مراجعه كرد.
فراتر اين كه در بعضي از آن احاديث آمده است:
«هنگامي كه ابوبكر مشغول نماز شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله در خود احساس راحتي و سبكي كرد». به حديث هشتم از احاديث بخاري مراجعه كنيد.
ولي برخي از دروغ گويان نيز درباره ي اين حديث چنين روايت كرده اند: رسول خدا صلي الله عليه و آله پشت سر ابوبكر نماز خواند!
هيثمي در ذيل اين روايت مي نويسد:
اين روايت را طبراني نقل كرده و در سندش عبدالله بن جعفر بن نجيع وجود دارد كه او از نظر نقل حديث جدّاً ضعيف است.(66)
بنا بر اين روشن شد كه نه براي ابوبكر؛ بلكه براي هيچ يك از افراد امّت جايز نيست كه جلوتر از رسول خدا صلي الله عليه و آله بايستد، چه در نماز و چه در بقيه ي اُمور.

11.سخنراني پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بعد از نماز

آن گاه كه اين جريان اتّفاق افتاد، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، در حالي كه به علي عليه السلام و فضل بن عبّاس تكيه كرده بود، برخاست تا بر فراز منبر قرار گرفت و در حالي كه دستاري بر سر بسته بود بر روي منبر نشست، سپس حمد خدا گفته، او را ستايش كرد و مردم را به كتاب و عترتش؛ اهل بيتش سفارش نمود و آن ها را از رقابت و نزاع و بغض و نفرت داشتن از يكديگر باز داشت و با آن ها خداحافظي كرد.(67)

12.ديدگاه امير مؤمنان علي عليه السلام درباره ي اين قضيّه

آن گاه كه متن اخبار و دلالت آن ها را ملاحظه كرديم، ديديم كه بين اخبار تعارض و اختلاف وجود دارد و به نوعي دروغ پردازي شده است، و با توجّه به اين كه يك قضيّه بيش نبوده، در عين حال هيچ راه صحيحي براي جمع بين آن ها وجود ندارد. پس از پژوهش و بررسي به اين نتيجه رسيديم كه نماز ابوبكر در دوران بيماري پيامبر صلي الله عليه و آله، به طور قطع به دستور آن حضرت نبوده است.
اكنون بر مي گرديم به مولايمان امير مؤمنان علي عليه السلام تا از طرفي از ديدگاه آن بزرگوار در اصل قضيه آگاه شويم و حضرتش شاهدي بر آن چه ما نتيجه گرفتيم باشند؛ و از طرف ديگر بفهميم كه نماز ابوبكر به دستور چه كسي بوده است؟!
در اين زمينه ابن ابي الحديد معتزلي از استادش ابويعقوب بن اسماعيل لمعاني، پيرامون آن چه بين امير مؤمنان علي عليه السلام و عايشه اتّفاق افتاده چنين حكايت كرده است:
هنگامي كه بيماري رسول خدا صلي الله عليه و آله شدّت يافت، حضرتش لشكر اسامه را حركت داد و ابوبكر و ديگر بزرگان مهاجران و انصار را در آن لشكر قرار داد، و اطمينان داشت كه در آن هنگام علي عليه السلام -در صورتي كه براي پيامبر صلي الله عليه و آله اتفاقي افتد - به خلافت خواهد رسيد و مطمئن شد كه اگر از دنيا برود و مدينه از كساني كه بخواهند با علي عليه السلام در امر امامت به نزاع برخيزند خالي خواهد بود. و علي عليه السلام به راحتي و آرامي آن امر را به دست خواهد گرفت و براي او بيعت انجام و تمام خواهد شد؛ از اين رو اگر يكي از مخالفان بخواهد خلافت را از او بگيرد، به راحتي امكان فسخ آن نخواهد بود.
به اين ترتيب عايشه كسي را در پي ابوبكر فرستاد و به او اعلام كرد كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مي ميرد.
ابوبكر از جيش اسامه جدا شد و خود را به مدينه رساند و شد آن چه شد و قضيه ي نماز خواندن ابوبكر با مردم نيز اتّفاق افتاد. همان مطالبي كه معروف است.
بنا بر اين حضرت علي عليه السلام به عايشه نسبت داد كه او به بلال -آزاد شده ي پدرش- دستور داده كه به ابوبكر بگويد براي مردم نماز بخواند؛ زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله - چنانچه روايت شد- كسي را معيّن نكرد و فرمود : «بايد يكي از مردم براي آن ها نماز بخواند».
آن سان كه در خبر وارد شده است، رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي كه آخرين لحظات زندگي خويش را مي گذراند و به حضرت علي عليه السلام و فضل بن عبّاس تكيه كرده بود، براي خواندن نماز صبح از خانه خارج شد تا اين كه در محراب ايستاد و پس از خواندن نماز وارد خانه شد و به هنگام بالا آمدن آفتاب رحلت كرد.
از اين رو پيامبر روز نماز خواندنش را دليلي براي برگرداندن امر خلافت به خودش قرار داد و فرمود:
أيّكم يطيب نفساً أن يتقدّم قديمن قدّمهما رسول الله في الصلاة؟
كدام يك از شما راضي مي شود كه در نماز بر قدم هاي رسول خدا مقدّم شود؟
اهل سنّت خروج رسول خدا صلي الله عليه و آله براي نماز را به كنار زدن ابوبكر حمل نكرده اند؛ بلكه به اهميّت دادن آن حضرت بر نماز -تا آن جا كه ممكن باشد- حمل كرده اند.
بر اساس همين نكته با ابوبكر بيعت شد. همان نكته اي كه علي عليه السلام آن را مورد اتهام قرار داد كه سرآغازش از عايشه بود.
از طرفي حضرت علي عليه السلام همواره اين مطلب را در خلوت به اصحابش بسيار تذكّر مي داد و مي فرمود: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فقط به جهت انكار اين امر و خشم بر عايشه فرمود:
إنّكنّ لصويحبات يوسف.
شما همچون زنان زمان يوسف هستيد.
چرا كه او و حفصه، به تعيين پدرشان مبادرت ورزيده بودند، و آن حضرت اين كار را با خروج از خانه و كنار زدن ابوبكر از محراب تدارك نمود؛ ولي از طرفي به جهت جايگاه قوي عايشه كه مردم را به ابوبكر فرا مي خواند و زمينه خلافت را براي او فراهم مي كرد؛ و از طرف ديگر به جهت تثبت جايگاه ابوبكر در نفوس مردم، بزرگان مهاجران و انصار كه از ابوبكر پيروي كردند؛ اين عمل رسول خدا صلي الله عليه و آله فايده اي نداشت و تأثيري نكرد.
ابن ابي الحديد در ادامه مي گويد: به استادم گفتم: آيا تو مي گويي عايشه پدرش را براي نماز معيّن كرد، در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را انتخاب نكرده بود؟!
گفت: البتّه من اين را نمي گويم؛ بلكه علي عليه السلام اين مطلب را مي گفت و تكليف و وظيفه ي من غير از تكليف و وظيفه ي اوست. او در آن صحنه حاضر بود؛ ولي من حاضر نبوده ام.(68)

چكيده ي پژوهش

به راستي كه ما در اين پژوهش، مهم ترين و صحيح ترين احاديثي را كه در اين مورد نقل شده بود، ارائه نموديم. آن گاه در آغاز، آن ها را از نظر سندي بررسي كرديم؛ در نتيجه هيچ حديثي را نيافتيم كه مورد پذيرش باشد و بتوان در چنين قضيه اي قطعي بدان تكيه كرد؛ زيرا كه راويان آن احاديث يا «ضعيف»، يا «مدلّس» ، يا «ناصبي»، يا «عثماني» و يا «خارجي» هستند. با اين حال بودن اين حديث در صحاح سودي نمي بخشد و پذيرش همه ي اين احاديث فايده اي ندارد.
آن گاه با چشم پوشي از سند آن ها، متن و دلالت آن ها را مورد بررسي قرار داديم و با توجّه به اين كه اين قضيه يك قضيه بيش نبوده و تكرار نشده است- آن سان كه شافعي و ديگر بزرگان فقه و حديث كه پيرو سخن او هستند به آن تصريح كرده اند- ما آن احاديث را متناقض و گوناگون يافتيم كه يكديگر را تكذيب مي كردند، به گونه اي كه هيچ وجه جمعي براي آن ها ممكن نبود.
از طرفي ملاحظه كرديم كه دلايل و شواهد خارجيِ محكم تأكيد مي كنند كه محال است پيامبر اكرم صلي الله عليه و ‌آله به ابوبكر دستور دهد كه در جايگاه آن حضرت نماز بخواند. بنا بر اين خلاصه امر اتفاق افتاده چنين است:
هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله بيمار شد، ابوبكر به فرمان آن حضرت غايب بود. وي به همراه اسامة بن زيد در سپاه او بود. پيامبر خود براي مسلمانان نماز مي خواند تا آن زمان كه در آخرين نماز، ضعف و ناتواني بر آن بزرگوار غلبه كرد و بيماريش شدّت يافت و علي عليه السلام را خواست؛ ولي آن حضرت را فرا نخواندند!
پيامبر دستور داد كه يكي از افرادي كه در مدينه بود براي مردم نماز بخواند.
هنگامي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله متوجّه شد كه ابوبكر براي مردم نماز مي خواند -در حالي كه به امير مؤمنان علي عليه السلام و فرد ديگري تكيه كرده بود-در واپسين لحظات زندگي خويش از خانه خارج شد تا ابوبكر را از محراب كنار بزند و خود براي مسلمانان نماز بخواند - نه به خاطر اين كه به ابوبكر اقتدا كند!- و به اين ترتيب براي همگان اعلام كند كه نماز ابوبكر به امر او نبوده؛ بلكه به دستور ديگري بوده است!
در پايان از ديدگاه امير مؤمنان علي عليه السلام آگاهي يافتيم كه آن حضرت معتقد بودند كه دستور نماز ابوبكر از طرف عايشه بوده است و «علي با حقّ است و حقّ با علي»، آن سان كه در احاديث بسياري بر اين حقيقت بين مسلمانان اتّفاق نظر شده است.(69)
درود خداوند متعال بر رسول و فرستاده ي امين او، و بر امير مؤمنان علي عليه السلام و پيشوايان معصوم او باد، و تمام حمدها و سپاس ها از آن پروردگار جهانيان است.

پي‌نوشت‌ها:

1.براي آگاهي از اين موضوع به كتاب أصحابي كالنجوم و محاضرات في الاعتقادات: 2/553، رساله الصحابه از همين نگارنده مراجعه شود.
2.المواقف: 3/605، گفتني است كه به طور قطع اين سخني جعلي است كه به امير مؤمنان علي عليه السلام نسبت داده شده است. كسي كه اين حديث را به صورت مرسل آورده -همان طور كه در الإستيعاب: 3/97 آمده است-همان حسن بصري است كه در نقل روايات به صورت ارسال و تدليس، و در انحراف از امير مؤمنان علي عليه السلام معروف و مشهور است.
3.الأربعين في اصول الدّين: 2/292.
4.مطالع الأنظار في شرح طوالع الأنوار في علم الكلام: 233.
5.اين حديث از جمله احاديث ساختگي است. براي آگاهي بيشتر ر.ك: احاديث واژگونه در فضايل صحابه از همين نگارنده.
6.غرائب القرآن و رغائب الفرقان: 3/471.
7.الكواكب الدّراري: 52.
8.عمدة القاري: 5/203.
9.اين برتري بدين جهت است كه ابوبكر به عمر گفت: براي مردم نماز بخوان... گويي گفته ها و اعمال ابوبكر حجّت است؟ ! البتّه اهل تسنّن از اين جهت دچار اشكال شده اند كه به زودي به آن اشاره خواهد شد.
10.المنهاج، شرح صحيح مسلم: 4/116.
11.فيض القدير: 5/665.
12.فواتح الرّحموت بشرح مسلّم الثبوت: 2/239 و 240.
13.سنن ابوداوود: 1/203، كتاب نماز، باب امامت نابينا، حديث 595.
14.منهاج السنّه: 7/339.
15.فتح الباري، 8/192.
16.شرح المواقف: 8/376، الملل و النحل: 1/141، تأليف ابوالفتح شهرستاني، متوفّاي سال 458 ه. براي آگاهي از شرح حال اسامه و مدح وي ر.ك: وفيات الأعيان: 1/610، تذكرة الحفّاظ: 4/1313، طبقات الشّافعيه ي سُبكي: 6/128، شذرات الذّهب: 4/149، مرآة الجنان: 3/289 و 290 و منابع ديگر.
17.گفتني است كه از نظر اعتقادي مورد بحث است كه آيا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله-به معناي واقعي كلمه- بي هوش مي شود يا نه؟ در اين رابطه بين علما و دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد كه ما به آن نمي پردازيم و آن را كه بحث عقيدتي است به جاي خود موكول مي نماييم.
18.صحيح مسلم: 1/391، كتاب نماز، باب اقتداء مأموم به امام، حديث 412.
19.صحيح مسلم: 1/391، كتاب نماز، باب اقتداء مأموم به امام، حديث 413.
20.مسند احمد: 7/86، حديث عايشه، حديث 23782.
21.جرف، مكاني در بيرون مدينه كه سپاه اسامه در آن جا اردو زده بودند.
22.مسند احمد: 4/60، مسند انس بن مالك، حديث 12680.
23.تاريخ الطبري: 2/439.
24.سنن ابي داوود: 2/405.
25.الطبقات الكبري: 2/170.
26.بُغية الطّلب في تاريخ حلب: 9/4152، تأليف كمال الدّين ابن عديم حنفي، متوفاي سال 660 ه. شرح حال او را ذهبي، يافعي و ابن عماد در كتاب هاي تاريخي خود آورده اند و او را تمجيد كرده اند. و ابن شاكر كتبي در مورد او مي نويسد:
«او محدّثي فاضل و حافظ و مورّخي صادق و فقيه و فتوادهنده اي نوآور، بليغ و نويسنده اي توانا بود»؛ فوات الوفيات: 3/126.
27.فتح الباري: 2/195.
28.تاريخ الطبري: 2/439.
29.المنهاج، شرح صحيح مسلم: 4/118.
30.فتح الباري: 2/195.
31.فتح الباري:2/195.
32.الكواكب الدّراري: 5/70.
33.الطبقات الكبري: 3/136.
34.المنهاج، شرح صحيح مسلم: 4/117.
35.عمدة القاري: 5/188.
36.عمدة القاري: 5/188.
37.همان: 190.
38.همان: 188.
39.عمدة القاري: 5/192.
40.الكواكب الدّراري: 5/52.
41.فتح الباري: 198/2
42.همان.
43.صحيح بخاري: 242/1.
44.عمدة القاري: 203/5.
45.فتح الباري: 217/2 و 218.
46.فتح الباري: 197/2.
47.ابن جوزي رساله اي در اين باب دارد كه آن را «آفت اصحاب حديث» نام نهاده. ما آن را براي نخستين بار با مقدمه و پاورقي هايي مهم در سال 1398 ه منتشر كرديم.
48.عمدة القاري: 191/5.
49.المنهاج، شرح صحيح مسلم: 113/4.
50.عمدة القاري: 191/5. عبدالمغيث در اين باب رساله اي دارد كه ابن جوزي آن را با رساله ي «آفة اصحاب الحديث» ردّ كرده است.
51.همان.
52.عمدة القاري: 191/5.
53.فتح الباري: 197/2 و 198.
54.فتح الباري: 222/2 و 223.
55.صحيح بخاري: 252/1، كتاب جماعت و امامت، باب اقتداي شخص به امام و اقتداي مردم به آن شخص، حديث 681.
56.عمدة القاري: 190/5.
57.تنوير الحوالك، شرح الموطّأ مالك: 156/1.
58.صحيح بخاري: 251/1، كتاب جماعت و امامت، باب كسي كه تكبير امام را به گوش مردم مي رساند، حديث 680.
59.نيل الأوطار: 182/3.
60.السيرة الحلبيّه: 365/3.
61.سوره حجرات: 10:49.
62.فتح الباري: 223/2.
63.اين حديث به سه لفظ بيان شده است:
1.«به ديگري بگو»؛
2.«به عمر بگو»؛
3.«به علي بگو».
و اين از جمله تعارضات زياد موجود بين متون اين جريان واحد است! ولي ما به خاطر بيم از طولاني شدن بحث، از پرداختن به آن چشم پوشي مي كنيم. در عين حال گريزي نيست كه امر عجيب تري از اين مرد -يعني ابن عربي مالكي- را بيان كنيم و آن تعارضي است بين اين نقل از كتاب احكام القرآن، و كتاب ديگرش العواصم من القواصم: 192. وي در آن جا كه در سياق ردّ و طعن بر شيعه ي اماميه است مي گويد:
«از اين گفته ي شيعه تعجّب نكنيد. آن ها مي گويند: پيامبر با آن ها مدارا مي كرد و آن ها را در نفاق و تقيه كمك مي كرد. مگر فراموش كرده اي اين سخن پيامبر صلي الله عليه و آله را هنگامي كه سخن عايشه را شنيد كه مي گويد: به عمر بگوييد براي مردم نماز بخواند، فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان يوسف هستيد، به ابوبكر بگوييد براي مردم نماز بخواند».
64.احكام القرآن: 145/4.
65.فتح الباري: 214/2.
66.مجمع الزوائد: 330/5، كتاب خلافت، باب خلفاي چهارگانه، حديث 8933.
67.جواهر العقدين: 234.
68.شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 196/9-198.
69.سنن ترمذي: 398/5، كتاب مناقب، باب مناقب علي بن ابي طالب عليهما السلام، حديث 3734، المستدرك: 135/3، كتاب معرفت صحابه، باب مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليهما السلام، حديث 4629، جامع الاصول: 176/7، كتاب فضائل و مناقب، باب فضائل اجمالي صحابه، حديث 6382، مجمع الزوائد: 476/7-477، كتاب فتن، باب اتفاقات جنگ جمل و صفّين و غير اين دو مورد، حديث 12031، تاريخ بغداد: 322/4 و منابعي ديگر.

منبع مقاله :
حسيني ميلاني، آيت الله سيّد علي؛ (1390)، چگونگي نماز ابوبکر به جاي رسول خدا صلي الله عليه و آله، هيئت تحريريّه ي انتشارات الحقايق، قم : الحقايق، چاپ چهارم.



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.