چکيده:
زبان شناسان شناختي استعاره ها را يکي از ابزار شکل دهنده ساختار شناختي انسان مي دانند که در نحوه درک انسان از واقعيت و شيوه مفهوم سازي نقش مهمي را بر عهده دارند. به عبارت ديگر آن چنان که ليکاف و جانسون (1980) بيان مي کنند، استعاره ها هم ابزاري براي مفهوم سازي و هم نشان دهنده نحوه درک افراد از موقعيت هاي مختلف هستند. آن چه در اين پژوهش به آن پرداخته شده، بررسي مفهوم استعاري ترس در زبان فارسي است. بنابراين استعاره ترس بر پايه نظريه استعاره مفهومي که در واقع نگاشت هاي سازمان يافته از حوزه مبدأ به حوزه مقصد را نشان مي دهد، مورد بررسي قرار مي گيرد. داده هاي اين پژوهش، روزنامه ها و مجلات مختلفي هستند که به نحوي اين استعاره را به کار برده اند. پس از جمع آوري داده ها، استعاره ها بر مبناي نوع نگاشت، طبقه بندي و ارائه شده اند و ضمن نشان دادن ويژگي هاي الگوشدگي، يک سويگي، انتزاع زدايي و سامان يافتگي در استعاره مفهومي ترس، درباره نقش اين استعاره در بيان مفهوم انتزاعي ترس و نوع نظام شناختي فارسي زبانان نتايجي ارائه شده است.کليدواژه ها: زبان شناسي شناختي(3)، استعاره مفهومي(4)، استعاره ترس(5)، مفهوم سازي(6).
1. مقدمه
زبان پيوسته به عنوان نهادي اجتماعي و مهم ترين عامل انتقال اطلاعات مطرح بوده است. اما از طرف ديگر ارتباط اين وسيله ارتباطي يعني زبان، با ذهن را نمي توان ناديده پنداشت. در مطالعه علمي زبان يا زبان شناسي ارتباط بين زبان و ذهن از ديدگاه هاي مختلف مورد بررسي قرار گرفته و هر ديدگاه نگاهي خاصي به اين ارتباط دارد.يکي از اين ديدگاه ها، زبان شناسي شناختي است. در حقيقت زبان شناسي شناختي رويکردي است به مطالعه زبان، که بر اساس تجربيات ما از جهان، نحوه درک و شيوه مفهوم سازي بنا نهاده شده است. اما از مقوله هاي اوليه مورد بحث در زبان شناسي شناختي و مفهوم سازي مي توان به استعاره اشاره کرد. استعاره از زمان ارسطو تاکنون مورد بررسي و مطالعه قرار گرفته و از گذشته بکي از موارد تحقيقات فلسفي، روان شناسي، زبان شناسي و ادبي بوده است. اما در سه دهه اخير با توجه به ظهور زبان شناسي شناختي و انتشار کتاب "استعاره هايي که با آن زندگي مي کنيم" توسط ليکاف(7) و جانسون(8) (1980)، نظريه استعاره مفهومي(9) براي اولين بار مطرح شد و رويکردي نو براي مطالعه استعاره و مطالعات زبان شناسي بنا نهاده شد. مطلب اصلي مورد بحث در پژوهش، مفهوم سازي استعاره ترس در زبان فارسي است.2. چهارچوب نظري تحقيق
چهارچوب نظري پژوهش را نظريه ي استعاره ي مفهومي تشکيل مي دهد.« در اين نظريه، ساختار مفهومي بر اساس انگاشت(10) هاي بين حوزه هاي شناختي شکل مي گيرد. منظور از نگاشت، تطبيق ويژگي هاي دو حوزه شناختي است که در قالب استعاره به هم نزديک شده اند.» (راسخ مهند: 1389). براي بررسي استعاره اي از صورت بندي «حوزه ي مقصد حوزه ي مبدأ است» استفاده مي شود و به استعاره اي که از آن استخراج مي شود، استعاره ي مفهومي مي گويند (ليکاف و جانسون: 2003). حوزه ي مقصد، قسمتي از استعاره مفهومي است که معمولاً مفهوم اصلي کل استعاره از آن برداشت مي شود. اما استعاره ي مبدأ مفهومي است که توسط آن، اين مفهوم اصلي درک مي شود. اين که ما چگونه معناي خاصي را درک مي کنيم، مبحث اصلي استعاره هاي مفهومي است.معني شناسان شناختي بر اين اعتقادند که استعاره ها، نه تنها نوعي بي قاعدگي و تخطي از ويژگي هاي نظام زبان به حساب نمي آيند، بلکه برعکس، داراي خصوصياتي کاملاً منسجم و نظام مندند. برخي از اين خصوصيات و ويژگي هاي استعاره ها را مي توان الگوشدگي(11)، سامان يافتگي(12)، تقارن ناپذيري(13) و انتزاع زدايي(14) دانست (صفوي: 1387).
منظور از الگوشدگي ويژگي اي است که به يک استعاره اجازه مي دهد، الگويي براي استعاره هاي بعد قرار گيرد. براي نمونه، وقتي براي نشان دادن موفقيت بتوان از استعاره اي استفاده کرد که به «فضاي بالا» اشاره کند، وجه شبه الگويي براي ساخت استعاره هاي بعدي مي شود. ويژگي سامان يافتگي به اين اعتقاد معني شناسان شناختي باز مي گردد که استعاره صرفاً جانشيني يک واحد زبان به جاي واحد ديگر بر حسب تشابه نيست، بلکه همين جايگزيني سبب گسترش کاربرد سامان يافته اين استعاره مي گردد. اجازه دهيد اين نکته را به کمک نمونه اي روشن تر کنيم. معمولاً «زندگي» در اين دنيا به «سفر»ي تشبيه مي گردد که ما « مسافر» آن هستيم. ويژگي تقارن ناپذيري به اين معني است که جايگزيني مستعارله با مستعار منه يک سويه است و عکس آن کاربرد نمي يابد. به عبارت ساده تر، اگر به جاي « آدم سمج» از «کنه» استفاده شود، يا «آنتن» به جاي «آدم خبرچين» به کار رود، نمي توان «کنه» را «آدم سمج» ناميد و غيره. ويژگي انتزاع زدايي به همين ويژگي تقارن ناپذيري باز مي گردد. به اعتقاد معني شناسان شناختي، چنين مي نمايد که معمولاً مستعار منه کمتر از مستعار له انتزاعي باشد. براي نمونه، «مرد شجاع» را با «شير»، «چشم خمار» را با «نرگس»، «قد رعنا» را با «سرو»، «زندگي» را با «سفر» مقايسه کنيد. مسلماً در چنين شرايطي مي توان وسوسه شد و ادعا کرد که در اين انتخاب، مستعارمنه کمتر از مستعار له انتزاعي است يا دست کم، گرايش به انتخابي اين چنيني بيشتر است. همين نکته مورد توجه برخي از معني شناسان شناختي به ويژه سويتسر(15) (1990) قرار گرفته شده است. به اعتقاد وي، انتخاب بسياري از واژه هايي که به بدن ما مربوط اند، به جاي واژه هايي که ذهني تر مي نمايند، سبب مي گردد تا کاربرد استعاري به چند معنايي واژه هاي مرتبط به بدن ما منجر شود. در اين باره مي توان نمونه هاي زير را از زبان فارسي به دست داد. به عنوان مثال: «ايستادن» به جاي «صبر کردن». (صفوي: 1387)
3. داده ها و نتايج
براي يافتن استعاره هاي مفهومي در حوزه «ترس»، پس از جمع آوري جملات مختلفي که فارسي زبانان در مکالمات روزمره ي خود از آن بهره مي برند، استعاره هاي مفهومي اين حوزه مورد بررسي قرار گرفتند که در ادامه به معرفي آن ها و سپس شرح خصوصيات اين استعاره ها مي پردازيم.3 -1. استعاره ي مفهومي «ترس»
3 -1-1. «ترس مرگ است»
در نمونه هاي مربوط به اين استعاره ي مفهومي، مشاهده مي شود که فارسي زبان، ترس را متناظر با مرگ مي داند. زماني که فرد مي ترسد، موقعيت خود را با مردن يکي مي بيند، جانش به لبش مي رسد و قرار گرفتن در موقعيت ترسناک را شبيه به شب اول قبر مي داند. رنگ رخسارش مانند ميت سفيد مي شود و شبيه به کسي که مرده عرق سرد به تنش مي نشيند. در زمان ترسيدن مانند لحظه ي مرگ نفسش به شماره مي افتد و شهادتين را به زبان مي آورد. اين امکان وجود دارد که فرد در زمان ترسيدن به سختي نفس بکشد يا رنگ رخسارش عوض شود يا اينکه عرق کند که اين موارد تجربي بودن ترس را مي رساند. اما مواردي هم ديده مي شود که انتزاعي است، براي مثال فرد ترسيده، واقعاً نمي ميرد و جانش به لبش نمي رسد و واقعاً شهادتين را به زبان نمي آورد. بنابراين تجربي بودن و انتزاعي بودن در استعاره هاي ترس که به صورت روزمره استفاده مي شود، در اين نمونه هاي زير ديده مي شود:موقعي که سايه اش را روي ديوار ديدم، داشتم مي مردم.
براي من که سب اول قبر بود.
نفسم به شماره افتاده بود.
اشهدم رو خوندم.
3 -1 -2. «ترس بي حرکتي است»
در نمونه هاي استعاره هاي مفهومي فوق فرد ترسيده يا ترسو در موقعيتي بدون حرکت قرار گرفته است. ساخت تجربي در نمونه هاي اين استعاره به وفور يافت مي شود؛ زيرا اين احتمال وجود دارد که فرد در زمان ترسيدن تکان نخورد يا نتواند حرف بزند. مطلب ديگر وجود حوزه ي مبدأ سکوت براي حوزه ي مقصد ترس مي باشد. کوکسس(16) (2010) يکي از حوزه هاي مبدأ پربسامد را حوزه ي سکوت مي داند. در حقيقت مي توان استعاره ي مفهومي «ترس سکوت است» را هم براي برخي نمونه هاي موجود ذکر کرد:همه مون خشکمون زده بود.
بعد از اون رعد و برق شديد هيچکي جُم نخورد.
جلوي باباش، جرأت پلک زدن نداشت.
ذهنم قفل شده بود.
توي اين گير و دار عقلم به جايي نمي رسيد.
زبونم چوب شده بود.
3-1-3. «ترس سيال است»
نحوه خاصي که فارسي زبان به ترس در اين استعاره ي مفهومي نگاه مي کند بسيار جالب است. ترس مانند يک سيال قابليت ريختن دارد. در مثال هاي زير مشاهده مي شود که ترس مانند مايعات عمل کرده، ريختني مي شود، زهله آب مي شود و دل به عنوان ظرفي براي ترس مي ريزد. ساخت انتزاعي اين نوع استعاره ها را مي توان مورد توجه قرار داد. اين مسئله نگاه خاص فارسي زبانان به ترس را نشان مي دهد. در واقع فارسي زبانان در ضمير ناخودآگاه خود ترس را ريختني دانسته و بدون آن که متوجه باشند آن را اين گونه به کار مي برند:ترسم ريخت.
دلم ريخت.
زهله اش آب شد.
3 -1 -4. «ترس گياه است»
نمونه هاي موجود نشان از شباهت بين ترس و گياه دارد؛ به عنوان مثال، ترس هم مانند گياهان، ريشه مي دواند. ساخت ذهني اين استعاره ها برجسته مي باشد. در ادامه مثال هايي آورده شده است:يه تيکه چوب شده بود و از يه گوشه نگاه مي کرد.
ترس در وجودم ريشه دوانده بود.
3 - 1 -5. «ترس سرما است»
اين موضوع که عرق سرد را از مرده مي دانيم صحيح است؛ اما سرد بودن آن مطلبي است که جاي بحث دارد. خوردن دندان ها به هم از يک طرف سرما و از طرف ديگر لرزيدن را مفهوم سازي مي کند، در عين حال که خود مي تواند سناريوي ترس را بنويسد. اما شايد برخي از اين عوامل را تجربي و در دنياي اطرافمان ملموس بدانيم. ساخت تجربي و انتزاعي در نمونه ي زير به چشم مي خورد:تمام بدنش به لرزه افتاده بود.
3 -1 -6. «ترس حيوانِ درون است»
در عبارات استعاري اين قسمت برخي حيوانات نه تنها جايگزين فرد ترسو مي شوند، بلکه فرد ترسو را هم مانند برخي حيوانات مي کند. فردي که ترسيده مانند موش مي ترسد، دلش مانند دل بز مي شود و مانند جوجه، بايد جيک جيک کند، اما جيک نمي زند و همانند جوجه فکلي هست. به همين ترتيب مانند موش توي سوراخ قايم مي شود و مثل موش با مواردي چون سوراخ موش و تله برخورد دارد. اسنوا(17) (2011) در رساله ي دکتري خود خروس را به عنوان مفهوم ساز در حوزه مقصد ترس معرفي مي نمايد و آن را ناشي از جنگ بين خروس ها در فرهنگ و تاريخ انگلستان مي داند. در اين پژوهش تنها مي توان نام برخي از حيوانات را به عنوان مفهوم ساز ذکر کرد؛ اما موارد فرهنگي و تاريخي در رابطه با مفهوم سازي خارج از بحث اين پژوهش است. نمونه هاي زير مواردي از اين استعاره است:همه گردن کلفت ها حالا موش شده بودند.
بزدل ها نرفتند ببينند صداي چيه.
جيکش در نمي اومد.
اگه جوجه فکلي رو ديدي، سلام دائيتو برسون.
جواد تو سوراخ قايم شد.
3 -2. بررسي خصوصيات استعاره هاي «ترس»
برجسته بودنِ تفکرات در حوزه مبدأ در تمامي استعاره هاي مفهومي پژوهش ديده مي شود؛ مردن در اين استعاره ها به وضوح ديده مي شود، چرا که زماني فردي مي گويد «جونم به لبم رسيده بود» با زماني که مي گويد «ترسيدم» کاملاً متفاوت است. در اين مثال، اغراق ديده مي شود و در واقع معني ترسيدن با مردن درک و برجسته شده است که نهايت ترس را مي رساند. اين مسئله در بقيه ي استعاره ها هم نمود دارد. بنابراين، ويژگي سامان يافتگي در اين استعاره ها مورد تأييد مي باشد.ما هرگز در استعاره هاي يافت شده نمي توانيم جاي حوزه ي مبدأ و مقصد را عوض کنيم. در اين استعاره ها مرگ است که براي ترس مفهوم سازي کرده است؛ در واقع مردم براي ترسيدن، مفهومي را آفريده است. اما اگر کسي بگويد «ترسيدم» به معناي «مُردم» نيست. يعني برعکسِ موردِ قبل، امکان پذير نمي باشد که البته در رابطه با تمامي استعاره هاي مفهومي موجود صدق مي کند. در نتيجه، تقارن ناپذيري را هم بايد يکي از خصوصيات اين استعاره ها دانست.
در جهان هستي مفاهيم مرگ و ترس هر کدام به طور مجزا داراي ساختي تجربي و فيزيولوژي مي باشند. به اين معني که امکان تجربه آن ها به طوري ملموس براي اشخاص وجود دارد. از اين ديدگاه نمي توان خصوصيت انتزاع زدايي را تأييد کرد اما اگر ارتباط مردن با ترسيدن و کاربرد مرگ به جاي ترس را به عنوان استعاره در نظر بگيريم انتزاع زدايي مورد تأييد واقع مي شود. در ديگر مثال ها هم مي توان اين مورد را به وضوح مشاهده کرد.
اين مطلب را که عرق سرد به تن فرد ترسيده مي نشيند مي توان اين گونه تعبير کرد که از طرفي عرق سرد نشستن به تن نشان از مردن دارد و از طرف ديگر زير مجموعه اي از ترسيدن هم مي باشد که عبارات متناظر ديگر هم به همين صورت ويژگي الگوشدگي را تأييد مي کنند. حال اگر تنها عبارت «مردم» را در نظر بگيريم اين ويژگي رد نمي شود، به اين دليل که مرگ در اين جا يکي از زير مجموعه هاي ترس محسوب مي شود. الگوشدگي در تمامي نمونه هاي موجود مورد تأييد قرار مي گيرد.
چند معنا شدن عبارات هم در برخي از ديگر موارد قابل مشاهده مي باشد. براي مثال «مردم» نه تنها در معناي خود بلکه در معناي ترسيدن هم به کار رفته است. به همين ترتيب جنب نخوردن هم نه تنها در معناي خود بلکه در معناي ترسيدن هم به کار رفته است. در مثال «ترسم ريخت» ترس نه تنها در مفهوم خود مي باشد بلکه سيال هم هست و ريختني شده است. پس مي توان چند معنايي را هم از ديگر خصوصيات اين استعاره ها دانست.
4. نتيجه گيري
در اين پژوهش ابتدا شش استعاره ي مفهومي در حوزه ي مقصد ترس يافت شد که شامل «ترس مرگ است»، «ترس بي حرکتي است»، «ترس سيال است»، «ترس گياه است»، «ترس سرما است» و «ترس حيوانِ درون است» مي باشد. در تمامي موارد با توجه به اينکه حوزه ي مبدأ در معنايي غير از معني واقعي خود به کار رفته، داراي ساختي انتزاعي مي باشد. همچنين موارد تجربي را در تمامي نمونه ها، به جز استعاره ي مفهومي «ترس سيال است» يافت مي شود.خصوصيات الگوشدگي، سامان يافتگي و تقارن ناپذيري در تمامي عبارات استعاري موجود مورد تأييد مي باشند که در بخش 3، 2، به آن پرداخته شد و اما انتزاع زدايي تنها در صورتي مورد تأييد قرار مي گيرد که حوزه مبدأ در ساختي استعاري قرار گرفته باشد و به تنهايي ساختي انتزاعي ندارد. علاوه بر موارد فوق مي توان به چند معنايي عبارات استعاري اشاره کرد، زيرا نه تنها در معناي جديدي داراي کاربرد مي باشند.
پي نوشت ها :
1. استاديار گروه زبان شناسي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد علوم و تحقيقات فارس h. sharafzadeh @ gmail. com
2. کارشناسي ارشد زبان شناسي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد علوم و تحقيقات فارس zareamin 97 @ yahoo. com
3. Cognitive linguistics
4. Conceptual Metaphor
5. Fear metaphor
6. conceptualization
7. G. Lakoff
8. M. Johnson
9. Conceptual Metaphor Theory (CMT)
10.mapping
11. conventionality
12. systematicity
13. asymmetry
14. abstraction
15. Sweetser
16. Kovecses
17. Esenova
صفوي، کوروش (1387)، درآمدي بر معني شناسي، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، تهران، سوره مهر.
راسخ مهند، محمد (1389)، درآمدي بر زبان شناسي شناختي نظريه ها و مفاهيم، تهران، سمت.
Esenova, O. (2011), Metaphorical Conceptualization of Anger, Fear and Sadness in English, Ph.D. thesis, Budapest: Eötvös Loránd University.
Kövecses, Z. (2010), Metaphor: A Practical Introduction, Oxford: Oxford University Press.
Lakoff, G. & Johnson, M. (1980), Metaphors we live by, Chicago and London: University of Chicago Press.
ـــــــــــــــــ,(2003),Metaphors we live by, Chicago: University of
Chicago Press.
Saeed, J. I. (1997), Semantics, Oxford: Blackwell.
Sweetser, E. (1990), From Etymology to Pragmatics: Metaphorical and Cultural aspects of Semantics. Cambridge: Cambridge University Press.
منبع مقاله :
دبيرمقدم، محمد، (1391)، مجموعه مقالات هشتمين همايش زبان شناسي ايران (جلد اول)، تهران: دانشگاه علامه طباطبايي، چاپ اول