سفرنامه ي ادوارد استاک به ايران از طريق خليج فارس

از هند تا شيراز

سفرنامه ها در زمره ي منابع مهم تاريخي به شمار مي روند يکي از سفرنامه هاي انگليسي زبان که تاکنون به فارسي ترجمه نشده بود و به نظر مي رسد از نگاه تاريخ پژوهان و مردم شناسان به دور مانده است، سفرنامه ي مسافري
پنجشنبه، 26 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از هند تا شيراز
 از هند تا شيراز

 

نويسنده: مجتبي تبريزنيا (1)




 
سفرنامه ي ادوارد استاک به ايران از طريق خليج فارس

چکيده:

سفرنامه ها در زمره ي منابع مهم تاريخي به شمار مي روند يکي از سفرنامه هاي انگليسي زبان که تاکنون به فارسي ترجمه نشده بود و به نظر مي رسد از نگاه تاريخ پژوهان و مردم شناسان به دور مانده است، سفرنامه ي مسافري انگليسي ( ايرلندي الاصل) است که در سال 1881 م/1298 هـ ق، در سي و چهارمين سال سلطنت ناصرالدين شاه قاجار، جنوب تا شمال ايران را پيمود و از طريق روسيه به اروپا بازگشت. ادوارد استاک (Edward Stack) (2) از کارگزاران حکومت « هند انگليس» ( « راج بريتانيا»)، مسافرت خود را از شمال غرب هند آغاز نمود. پس از عبور از رودخانه ي سند و گشت و گذاري در ايالت هاي پنجاب و سند و بلوچستان کنوني کشور پاکستان، با قطار به « کراچي» رسيد. از آنجا سوار بر کشتي بخار، بعد از توقف هاي کوتاهي در « گوادر»، « مسقط»، « جاسک»، « بندرعباس»، « بندرلنگه»، « بحرين»، و پشت سر گذاشتن جزاير « هرموز» و « قشم» به « بوشهر» رسيد. از آنجا راه برازجان و شيراز را در پيش گرفت. پس از اقامتي کوتاه در شيراز، مسافرت او با عبور از شهرهاي فيروزآباد، لار، کرمان، يزد، اصفهان، تهران در داخل ايران ادامه يافت و با عبور از مازندران و ورود به درياي خزر به سمت روسيه و اروپا، در ايران به پايان رسيد. او شرح مسافرتش را با عنوان شش ماه در ايران در سال 1882در دو جلد در لندن به چاپ رساند. دو فصل نخست اني سفرنامه که گزارش مسافرت نويسنده در درياي عمان و خليج فارس و مناطق داخلي آن، يعني برازجان و شيراز است براي پژوهشنامه ي خليج فارس به فارسي برگردانده شده و به منظور آشنايي بيشتر خواننده با مکان ها، زمان مسافرت، رويدادهاي تاريخي، اشخاص، شرايط اقليمي و جغرافيايي، و نيز تصحيح برخي خطاهاي اين سياح، توضيحات و يادداشت هايي به صورت زيرنويس افزوده شده است.
کليدواژه ها:
سفرنامه، ادوارد استاک، قاجار، درياي عمان، خليج فارس، مسقط، بوشهر، شيراز.

درآمد

در پژوهش هاي تاريخي، مردم شناسي و حتي جامعه شناختي، سفرنامه ها از منابع دست اول به شمار مي روند. اين دسته از منابع علاوه بر اين که اطلاعات مستند و مستقيمي به دست مي دهند، معمولاً جذابيت هاي ويژه اي دارند و از کسالت و يک نواختي اسناد و منابع تاريخي به دورند، هر چند ممکن است با ديدگاه هاي شخصي و قصاوت هاي نويسندگانشان آميخته باشند که بايد با ديد انتقادي از آن ها بهره برد. بنابراين سفرنامه ها از آنجا که گزارش هاي يگانه اي هستند، مي توانند ارزشمند باشند، اما به همين دليل نيز مي توانند گمراه کننده باشند زيرا مقايسه ي آن ها با منابع و گزراش هاي مشابه دشوار است. (2) با اين همه نمي توان منکر اهميت آن ها براي مطالعات تاريخي بود.
بحث در زمينه ي منبع شناسي سفرنامه ها موضوع اين مقاله نيست از همين رو سخن را کوتاه کرده به معرفي سفرنامه ي حاضر و نويسنده ي آن مي پردازيم.اين سفرنامه شرح هنرمندانه و اديبانه ي مشاهدات يک مسافر انگليسي است که در اواسط سلطنت ناصرالدين شاه قاجار، از طريق خليج فارس و ايران و قفقاز و روسيه، به اروپا رفته است. از آنجا که اين سفرنامه تاکنون به فارسي ترجمه نشده، مي تواند اطلاعات جالب و ارزشمندي را در اختيار تاريخ پژوهان و محققان خليج فارس قرار دهد.

درباره ي نويسنده

ادوارد استاک (3)، نويسنده ي سفرنامه، از صاحب منصبان دولت « هند بريتانيا» در مناطق شمال غربي هند بود و بنابراين فعاليت ها و مأموريت هايش در ارتباط مستقيم با ايران قرار نداشت، به همين دليل در ايران چندان شاخته شده نيست و نيز از همين روست که در منابع فارسي اطلاعات زيادي از او به دست نيامد و از منابع غيرفارسي نيز اطلاعات اندکي حاصل شد. بر اساس همين يافته هاي مختصر مي توان گفت که نامبرده از مديران و کارگزاران « سرويس خدمات غيرنظامي هند» (4) بود؛ از سال 1872 تا 1882 م. به مدت ده سال رياست سرويس ياد شده را برعهده داشت. در اين يک دهه، استاک هم با عنوان « افسر ناحيه اي و مستعمراني» در ايالت موسوم به « ايالت هاي شمال غربي» ( از تقسيمات اداري حکومت « هند انگليس») و هم به عنوان مأمور رسمي آن ايالت و نيز مأمور رسمي « حکومت هند»، فعاليت ها و مسئوليت هاي متفاوتي را بر عهده داشت که براي دولت متبوعش نتايج پرثمري به دنبال آورد. (5) در سال 1882 م/1299 هـ ق به عنوان نخستين رئيس و مؤسس « سازمان ثبت زمين و کشاورزي» (6) در ايالت حاصلخيز « آسام»، در منتها اليه شمال شرقي هند منصوب شد. اما قبل از عزيمت به محل جديد مأموريتش، يعني در سال 1881 م/1298 هـ ق ، عازم کشورش شد تا مدتي استراحت کند. او براي رفتن به اروپا تصميم گرفت از ايران عبور کند تا اين کشور خيال انگيز را از نزديک ببيند.
يک سال بعد از مسافرت به ايران ( در سال 1882 م)، استارک عازم محل جديد مأموريتش، يعني آسام هند شد، جايي که به عنوان نخسيت رئيس سازمان تازه تأسيس « ثبت زمين و کشاورزي» مشغول به کار شد. او در دوران خدمت در آسام، علاوه بر گزارش هاي دقيق از اوضاع کشاورزي منطقه، بر روي زبان و فرهنگ و فولکلور قبايل بومي آنجا به نام « ميکير» ها و « کاربي» ها تحقيقات گسترده و دقيقي صورت داد، اما مرگ زودهنگام، مانع از تنظيم و انتشار يادداشت هايش شد. او در طول نيمه ي دوم سال 1886 به تدريج دچار بيماري شد که بخشي از آن به خاطر آب و هواي مرطوب آسام بود و بخشي نيز شايد به دليل ضعف شديد جسماني بود که موجب کاهش قدرت بدني و فعاليت هايش شد. در طول چند ماه، بيماري او تشديد شد تا اينکه سرانجام در 12 ژانويه 1887، در سن 37 سالگي، بر روي دريا از دنيا رفت. درست پيش از آنکه کشتي حامل او به « آدلايد»، در جنوب استراليا برسد، جايي که قصد داشت ايام مرخصي اش را در آنجا بگذراند. يادداشت هاي دقيق و مفصل استاک در مورد قبايل بومي آسام، توسط سر چارلز ليال (7) در سال هاي بعد منتشر شد. (8)

درباره ي سفرنامه

استاک مشاهدات و يادداشت هايش از مسافرت به ايران را در سال 1882 م/ 1299 هـ ق در دو جلد با عنوان شش ماه در ايران (9) به چاپ رساند. اين کتاب تاکنون به فارسي ترجمه نشده و جز اشارات جسته گريخته در برخي منابع و مقالات، نزد تاريخ پژوهان ايراني ناشناخته مانده است. (10)
استاک مسافرتش را از شهر « بريلي» در ايالت « اوتارپرادش» کنوني کشور هند، که در آن زمان نام « ايالات شمال غربي» هند تحت اداره ي حکومت « هند انگليس» ( « راج بريتانيا») قرار داشت، در 34 ژانويه 1881/ صفر 1298 هـ ق با قطار به سمت غرب آغاز کرد. بعد از عبور از رودخانه ي سند، و کمي گشت و گذار در ايالت سند و بلوچستان کنوني کشور پاکستان، با قطار به بندر « کراچي» و از آنجا با يک کشتي بخار متعلق به « شرکت کشتيراني هند بريتانيا (11)»، پس از توقف هاي کوتاه در « گوادر»، « مسقط»، « جاسک»، « بندرعباس»، « بندر لنگه»، « بحرين» ( که برخي از آن ها داراي ايستگاه تلگراف يا پايگاه هاي انگليسي بودند) و پشت سر گذاشتن جزاير « هرموز» و « قشم»، به بوشهر رسيد و از آنجا مسافرت زميني اش را در ايران، از طريق برازجان به شيراز آغاز نمود. استاک پس از شيراز، سفرش را با ديدار از شهرهاي فيروزآباد، لار، کرمان، يزد، اصفهان، تهران، دماوند، آمل، بارفروش ( بابل)، مشهدسر ( بابلسر) ادامه داد. در درياي خز يک بار ديگر به کشتي نشست تا ايران را از طريق قفقاز با عبور از شهرهاي « آستاراخان»، « دربند»، « نيژني نووگورود» ترک نمايد ( نقشه ي شماره ي1). اين سياح انگليسي پس از عبور از رودخانه ي ولگا و پشت سر نهادن شهرهاي مسکو، ورشو و برلين، سرانجام هفت ماه بعد از اينکه در کراچي به کشتي نشسته بود، به لندن رسيد.
از آنجا که استاک پس از سفري دريايي در درياي عمان و خليج فارس و توقف هايي کوتاه در بنادر و جزاير فعال آن دوران، به بوشهر، پررونق ترين بندر تجاري ايران در عصر قاجار وارد شد و از آنجا از اصلي ترين راه بوشهر به شيراز، مناطق داخلي آن را پيمود، از اين رو دو فصل نخست از سفرنامه ي او تا شيراز براي اين مجموعه ترجمه شده است تا تصويري ملموس از يک مسافرت توأمان دريايي و خشکي در خليج فارس و ايران در عصر ناصري به دست داده شود. توصيفات دقيق و جاندار نويسنده، هر خواننده اي را با او همسفر مي سازد تا شرايط سفر، مناظر و مراحل مسير را به روشني دريابد. اميد است با ترجمه ي متن کامل کتاب که در آينده اي نزديک منتشر خواهد شد، اطلاعات دست اول بيشتري در مورد ديگر مناطق کشور در اختيار تاريخ پژوهان قرار گيرد.
اگرچه به نظر مي رسد استاک مأموريت مستقيمي در ارتباط با ايران نداشته و محل خدمت او هند بوده و در بخش غيرنظامي و غيرسياسي دولت « هند بريتانيا» خدمت مي کرده است. و همين مسئله سفرنامه ي او را از شائبه ي جانب داري سياسي و پنهان کاري هاي معمول مأموران سياسي دور مي سازد. اما با توجه به دقتي که در ثبت عوارض طبيعي و مسافت ها و وضعيت راه ها به کار برده مي توان حدس زد که تهيه يک گزارش جغرافيايي دقيق از اوضاع ايران در برنامه ي او قرار داشته و يا شايد علاقه و تخصص او در اين زمينه بوده است؛ چنانکه نقشه هاي دقيق پيوست کتاب و فهرست کاملي از مقياس ها و مقدارهاي رايج در ايران که يکي از فصول پاياني کتاب را به خود اختصاص داده، گوياي اين نکته است. نقشه هاي زيبا و رنگي کتاب بيش از صد و پنجاه سال پيش به چاپ رسيده اند.
از ويژگي هاي سفرنامه، شيوه ي هنرمندانه ي توصيف مناظر و مشاهدات نويسنده است. استاک در تصويرسازي ذهني با استفاده از عناصر رنگ و سايه و تشبيهات و تعابير زيبا، همچون تابلوي نقاشي، صحنه ها را در ذهن خواننده بازسازي مي کند. او اگرچه دوربين عکاسي يا هنر نقاشي نداشته اما با قدرت بيان و قلم به خوبي از توصيف مناظر طبيعي و مشاهداتش برآمده است. برداشت هاي ذهني و احساسات نويسنده، به توصيفات دقيق با ذکر جزئياتش چنان جاني مي بخشد که خواننده خود را در صحنه احساس مي کند.
از جمله رويدادهاي مهمي که در اين سفرنامه ذکر شده و روايتي نزديک به زمان واقعه دارد، ماجراي شورش شيخ مذکور کنگاني، ضابط محلي بندر کنگان است که توسط فرهاد ميرزا ( حاکم ايالت فارس) سرکوب و اعدام شد. در حالي که استاک علل شورش شيخ مذکور را بر اساس شنيده هايش ذکر مي کند، فسايي که کتابش فارسنامه را در همين زمان نوشته و خود در اردوکشي براي سرکوب شيخ مذکور حضور داشته، هيچ اشاره اي به جزئياتي که استاک بيان کرده نمي کند. چوبه ي داري که شيخ مذکور از آن آويزان بود، در زمان ديداراستاک از شيراز هنوز بر پا بوده است.
زمان مسافرت استاک به خليج فارس و نواحي جنوبي ايران در ماه فوريه ( بهمن)، يعني فصل زمستان بوده که گرما و رطوبت هوا در اين فصل آزار دهنده نيست. در مناطق داخلي نيز هنوز آثار بارندگي هاي زمستاني در معابر کوهستاني که حرکت را با دشواري مواجه مي ساخته، وجود داشته، همچنين هنوز سرسبزي بهار به طبيعت بازنگشته بود، با اين وجود حيرت و تحسين نويسنده از اکثر مناظر راه بوشهر تا شيراز، با وجود سختي هاي معابر، در جاي جاي کتاب ديده مي شود.
در برگردان متن به دليل خطاهاي نويسنده، به ويژه در استعمال اسامي ( مکان ها، اشخاص و..) که معمولاً صورت شنيداري آن ها را با گويش محلي، به همان صورت ثبت نموده است. همچنين به منظور روشن تر شدن مطالب براي خواننده از نظر زمان، مکان، رويدادهاي تاريخي، اشخاص، آثار و بناها و نظاير آن، ضرورت تعليقات و توضيحات احساس شد. براي اين منظور از دو کتاب، يکي داخلي ( ايراني) و ديگري خارجي ( انگليسي) که به لحاظ زماني و موضوعي با کتاب حاضر قرابت داشتند استفاده شد. نخست کتاب تاريخ فارسنامه ي ناصري اثر ميرزا حسن حسيني فسايي که به استناد يک بررسي تطبيقي ميان مطالب آن با سفرنامه، مي توان استنباط کرد که در زمان مسافرت استاک به شيراز، فسايي در حال نگارش کتابش بوده است. (12)، همچنين اطلاعات تاريخي و جغرافيايي و رجالي فارسنامه از ايالت فارس که با جزئيات دقيق همراه است، مهم ترين منبع داخلي براي مقايسه ي مطالب بود.
مأخذ ديگر، يادداشت ها و سفرنامه ي سياح، ايران شناس و سياستمدار مشهور انگليسي، لرد کرزن است که چند سال بعد از استاک ( حدود نه سال بعد) همان راهي را که استاک پيموده بود، البته در جهت عکس و از شيراز به بوشهر، طي کرد و مشاهدات و تحقيقاتش را در اثر مفصلش به نام ايران و قضيه ايران منتشر ساخت.
از آنجا که به منظور آشنايي بهتر با مسير مسافرت استاک، خط سير او را از طريق ابزارهاي اينترنتي ( از قبيل google earth و Wikimapia و نظاير آن) دنبال نمودم، برخي از نتايج آن به صورت تصاويري در انتهاي مقاله افزوده شده است. در توضيحات برخي مکان هاي جغرافيايي و اسامي خاص از دايره المعارف اينترنتي Wikipedia استفاده شده است. تمام مقياس هاي مربوط به مسافت و سطح و طول و نظاير آن، با مقدارهاي متريک معادل نويسي شده و تاريخ هاي ميلادي با تاريخ هاي قمري برابر نويسي شده اند. پاورقي هاي نويسنده با ستاره (*) مشخص شده اند. بقيه ي توضيحات متعلق به مترجم است. تمام تصاوير پاياني مقاله، به جز نقشه ي مسير مسافرت استاک ( نقشه ي شماره 1)، افزوده ي مترجم است.

فصل اول: « بريلي» به « بوشهر»

24ژانويه تا 13 فوريه

بعد از هشت سال زندگي در هند، تصميم گرفتم حال و هوايم را تغيير دهم. در 24 ژانويه ي 1881 م [ 23 صفر 1298 هـ ق] ايستگاه با صفاي « بريلي» (13) را در استان « ايالات شمال غربي» (14) به قصد « کراچي» ترک کردم تا از آنجا با کشتي به بوشهر بروم و پس از عبور از ايران، عازم اروپا شوم. سيد علي که اصالتاً تهراني است مرا همراهي مي کند پنج سال است که او را مي شناسم. او به من زبان فارسي آموخت.
ساخت خط آهن سند اخيراً به پايان رسيده و از طريق آن امکان سفري راحت از لاهور به کراچي فراهم شده بود. ايالت « سند» سرزميني است که قدرت عجيبي در فريفتن عواطف مرداني دارد که براي چند سال محکوم به زندگي و کار در آنجا هستند. اما براي مسافران راه گذار جذابيتي ندارد. چشم انداز اين سرزمين از راه آهن تا جايي که چشم کار مي کند پوشيده از خاک سفيد رنگي است که يا باير و عريان است و يا با توده ي درختان گز پوشيده شده است. کمتر جايي در جهان مي تواند با گرد و خاکي که در اينجاست، رقابت کند. خاک رس پودر شده، سفيد و نامحسوسي همه ي فضا را پر مي کند و رنگش به خاکستري مي زند و رگه هاي سبزي از درختان گز در آن مشاهده مي شود، مثل اينکه با نوعي شبنم يخ زده ي کثيفي پوشيده شده باشد. اين غبار به نحو قابل توجهي نفوذ پذير است، در واگن هاي خط آهن نيز وجود دارد و مسافر را تا اتاق استراحتش همراهي مي کند. مسافر بر روي صابون دستشويي، در وان حمام، و حتي روي حوله اي که صورتش را خشک مي کند، اين گرد را مي بيبند. در کنار غبار، درختان گز سند بسيار تحسين برانگيزند. ارتفاعي حدود سي فوت [ تقريباً نه متر] دارند و قطرشان به هشت يا نه فوت [2/50 يا 2/75 متر] مي رسد. شايد هيچ جاي ديگر هند چنين درختاني وجود نداشته باشد اما در ايالات جنوبي ايران حتي نمونه هاي بزرگ تري از اين درختچه ها وجود دارد.

سکر (15)

مسافرت در چنين کشوري، حتي با قطار، خسته کننده است، به همين دليل از توقفي کوتاه در « روهري» (16) با آغوش باز استقبال کردم؛ جايي که تپه هاي سنگ آهکي به رود سند مي رسند و کشتي بخار منتظر است تا مسافران را به آن سوي رودخانه، به « سکر» عبور دهد. اينجا تصويري عجيب و جالب از ترکيب رنگ آبي و خاکستري قابل مشاهده است. در بخش بلندتر، خانه هاي « روهري» با شکل هاي يکسان خاکستري رنگ از آب تا ارتفاع چهار پنج رديف بالا مي روند، با رديف هايي از پنجره هايي که نيمه شرقي هستند و تصويري شبيه يک شهر اسکاتلندي به نمايش مي گذارند ( تصوير شماره ي 1). « سکر» که دقيقاً رنگ کدر مشابهي دارد، در آن سو قرار گرفته و در وسط، جزيره ي « بکر» (17) قرار دارد ( نقشه1)، با حصارها و ديوارهاي بلندي که سايه اي خاکستري رنگ روي آب هاي آبي ايجاد مي کند. قصرها و مساجد « سکر» از گل ساخته شده اند و اگرچه در زمان ساخت با کاشي هاي رنگي تزئين شده بودند، اما در حال حاضر بيشتر کاشي ها ريخته اند ( تصوير شماره ي 2). نشانه هاي تمدن جديد با ساخت ايستگاه قطار جديد که از آجرهاي قرمز روشن در بناي آن استفاده شده و در کنار پادگاني قديمي با برج و باروي خاکستري رنگ قرار گرفته، خودنمايي مي کند با خود مي انديشم شايد پيشينيان در ساختمان سازي سبک هاي خنک کننده تري به کار مي بردند و حتماً برخورداري از چشم اندازهاي زيبا را مدنظر قرار مي داده اند. يک فضاي قديمي آميخته به آرامش و سکون بر تمام اين چشم انداز حاکم است و در زير نور خورشيد مي درخشد.
کمي بعد از « سکر»، ايستگاه « راک» (18) قرار دارد. در اين ايستگاه کساني که مي خواهند به افغانستان بروند، قطارشان را عوض مي کنند و سوار قطار « کويته» (19) مي شوند. شهر « کويته» کنار « تنگه ي ناري» (20)، در دوازده مايلي [ تقريباً 19/5 کيلومتري] مرز افغانستان قرار دارد. خط آهني که از « راک» به « شيکارپور» (21) و « جاکوب آباد» (22) مي رود، از مناطق لم يزرع و کاملاً خالي از زندگي گياهي مي گذرد و بيابان هاي موسوم به « پت» (23) تا صدها مايل، تا نزديکي « سبي» (24) ادامه دارد. دشت « سبي» از مراکز توليد برنج و گندم است و از رودخانه ي «ناري» سيراب مي شود. همين طور که قطار وارد ايستگاه مي شود، رديف سربازخانه ها، خانه هاي ييلاقي دولت، انبارها و ديگر آثار و نشانه هاي ايستگاه راه آهن از مقابل ديدگان عبور مي کنند. قسمت شمالي و غربي و افق با کوه ها محصور شده اند. اين ديواره ي سنگي با دو مسير از هم جدا مي شود: يکي جاده ي « بولان» (25) است که به سمت غرب مي رود و ديگري تنگه ي «ناري» (26) است که فقط هفت مايل [ تقريباً يازده کيلوتر] با شمال فاصله دارد. قطار به دهانه ي تنگه ي « ناري» وارد مي شود، جايي که گروه هاي کوچک اما رو به پايان خانه هاي ييلاقي در دورترين نقطه ديده مي شوند. عمليات ساخت خط آهن تا «قندهار» در دست اجرا است. اينجا مي توان از مشاهده ي ناهمواري هاي عريان کوه هاي جنوب افغانستان لذت برد. آن ها از سنگ هاي ماسه اي قرمز تشکيل شده اند و به نحو خارق العاده اي قوه ي تخيل انسان را تحت تأثير قرار مي دهند.
سه روزي که در تنگه ي « ناري» بودم، چند مايلي گشت و گذار کردم. به ندرت منظره يا چشم اندازي زيبا ديده مي شد؛ به نحو بارزي وحشي و متروک بود. مسير بين دو ديواره ي سنگي تنگه که گاه به يکديگر نزديک مي شوند و گاه از هم دور، يک توالي از دره هاي عمود، برآمدگي دندانه دار، قله هاي تراش خورده، دره هاي شکافته، سراشيبي هاي تند از سنگ هاي معلق و کوه هاي بلند به شکل هول آوري در پس زمينه ي مناظر ديده مي شود. در اين منطقه زندگي گياهي تقريباً وجود ندارد، حتي جاهايي که امکان دارد در برآمدگي ها يا گودال هاي تپه هاي خرد شده، آب پيدا شود، باز هم اثري از گياه نيست؛ فقط سنگ هاي قرمز مايل به قهوه اي هستند که زيرگرماي سوزان مي درخشد. در ماه ژانويه ( دي) که چنين وضعيتي وجود داشته باشد، سخت مي توان تصور کرد تا ماه ژوئن [ خرداد و تير] زندگي چگونه ادامه مي يابد، تنها عامل طبيعي که دشواري اين راه را قابل تحمل مي کند، وجود رودخانه ي «ناري» است. عرض آبراه حدود 200 يارد [ حدود 200 متر] است، اما به هنگام سيلاب، در عرض چند ساعت مسير رودخانه پر مي شود. يک جاده ي سنگ فرش خوب وجود دارد که با فرآيند ساده ي برداشتن سنگ هاي بزرگ و پوشاندن حفره ها با خاک و شن، ساخته شده است؛ اما همين طور که جاده به پيش مي رود، رودخانه نيز مانند ماري مي خزد و پيچ و تاب مي خورد؛ رودخانه در جاهايي کم عمق مي شود، به گونه اي که آب تا زانو يا کمي بالاتر مي رسد.
در دو پيچ رودخانه، بين ايستگاه « ناري» و « قلعه کلات» (27) ( نه مايل [ تقريباً پانزده کيلومتر] بالاتر از تنگه) شش بوته ي درخت گز نيمه خشک وجود داشت که تقريباً هيجده اينچ [ چهل و پنج سانتيمتر] ارتفاع و حدود سه فوت [ نود سانتيمتر] محيطشان بود. اين همه ي توليدات گياهي اين رود پربرکت است.
در چنين سرزميني و دقيقاً به دليل وجود چنين شرايط طبيعي سختي بود که ساخت راه آهن قديمي قندهار، شروع شد اما بلافاصله دستور توقف آن صادر شد. ريل هاي اين خط آهن که تا يک مايل [ تقريباً 1/5 کيلومتر] بعد از ايستگاه « ناري» کار گذاشته شده بودند، زماني که من آنجا بودم، در حال برداشته شدن بود و تدارکات لازم براي توقف کامل ساخت خط آهن در محدوده ي تنگه در حال اجرا بود. سنگ هاي کنده شده براي ساخت پل هاي کوچک مجاري آب، در سمت چپ، همان جايي که کنده شده بودند، بر وي هم افتاده بودند. گروه باربرها دسته دسته باز مي گشتند. کارهاي جلوتر نيز قبلاً رها شده بود. غيرممکن است بتوان گفت کارگرداني که بيهوده و بي نتيجه کار کردند. اکنون احساس پشيماني ندارند. 1500000 روپيه ( حدود 550000 ليره) صرف حمل خط آهن شده است. ريل ها براي يک مايل [ حدود 1/5 کيلومتر] جلو رفتند اما زيرسازي خط آهن تا « قلعه کلات» (27) نه مايل [ تقريباً 15 کيلومتر]) ادامه يافت به جز يکي دو جا که فاصله افتاد و با زيرگذر پر شد. بعد از « قلعه کلات» هم تا چند مايل آن طرف تر کار به صورت جدا، در تکه هايي ادامه يافته است.
اگر به عنوان يک کارشناسي غيرمتخصص بخواهم اظهار نظر کنم، بايد بگويم پيشرفت کار خط آهن قابل تحسين است. پشته اي که براي زيرسازي خط آهن ايجاد شده بود، نه مانند راه اصلي از ميانه ي تنگه عبور مي کرد و نه رودخانه را قطع مي کرد، بلکه در سمت چپ رودخانه، چسبيده به ديواره ي شرقي کوهي که در بالاي آن صخره هاي 200 تا 300 فوتي [ 60 تا 90 متري] قرار دارد و در بالاي آن ناگهان با شيبي تند به توده اي از صخره هاي شکسته شده منتهي مي گردد، ساخته شده است. در يک نقطه، داخل يک رشته تخته سنگ، تونل زده اند. سقف تونل به اندازه ي کافي ايمن نبود و سنگ هايش سختي و چسبندگي لازم را نداشت. در برخي جاها پشته ي زيرسازي خط آهن 30 فوت [ تقريباً يک متر] ارتفاع دارد. اين پشته از خاک درست شده و رويه ي آن با سنگ ريزه هاي گرد بستر رودخانه پوشيده شده است. قسمت لبه ي پشته، از حالت افقي به عمودي، با ظرافت هنرمندانه اي انحنا يافته است. اين انحناي پشته در پيچ و خم هاي نامنظم و بي قاعده ي گردنه، خط آهن را در برابر سيل ايمن مي کند، به جز يک نقطه که رودخانه خلاف پشته است. مهارت و ظرافت کار با طبيعت خشن پيرامونش در تضاد است. من مطمئنم که در تمام طول مسير، تا رسيدن به « کويته» اين طبيعت خشن و وحشي قابل مشاهده است و منظره ي مسير تا « قلعه کلات» مشابه همان صحنه اي است که انتظار مي رود، حتي در جاهايي بدتر هم مي شود، چنانکه تپه ها بلندتر مي شوند و در « اسپين تنگه» (28) ( تنگه ي سپيد)، سنگ هاي سرخ به سفيدي مي گرايند و سنگ هاي آهکي جايشان را به سنگ هاي ماسه اي مي دهند. راه آهن به سرزميني با طبيعت به مراتب خشن تر وارد مي شود و از ميان مناظره به مراتب بدتري از تنگه ي ناري در جاده ي « کويته» عبور مي کند، جايي که تپه ها فقط 500 تا 800 فوت [ 150 تا 250 متر] ارتفاع دارند و قله هاي مرتفع به ندرت تا 2000 فوت [ 600 متر] مي رسند. شايد هيج خط آهن ديگري از نظر طبيعت خشن، مرموز و پريشان پيرامونش قابل مقايسه با « کويته» نباشد. از نظر يک فرد معمولي شايد چنين خط آهني به هيچ روي ارزش هزينه کردن نداشته باشد، بدترين نواحي کوهستاني ايران به ندرت تا اين اندازه غمناک و عاري از زندگي و يأس آور هستند، اما همين کمربند کوهستاني بي آب و علف و بي نام و نشان که پيش از آن و پشت آن، بياباني لم يزرع قرار دارد، از مرزهاي جنوب غربي امپراتوري هند ما محافظت مي کند.
از « تنگه ي ناري» به « راک» برگشتم و در اول فوريه به کراچي رسيدم. چهار روز بعد سوار کشتي « راجاپوتانا»، متعلق به کمپاني کشتيراني « هند بريتيش » شدم و به طرف خليج فارس حرکت کردم.

ششم فوريه

قبل از اينکه به خليج فارس وارد شويم، مسافران از مسافرت سه روزه بر روي درياي عمان لذت بردند و از منظره ي ساحل بلوچستان ديدن کردند. اين ايالت ساحلي، « مکران» (29) ناميده مي شود. چشم انداز ساحل، ديواره اي از کوه هاي تيز و بلند و به هم پيوسته را به نمايش مي گذارد که ارتفاعشان از 1000 تا 3000 فوت [ تقريباً 300 تا 900 متر] متغير است و به نحو زايدالوصفي وحشي و هراسناک هستند. آن ها به صورت قطعه هاي تراش خورده، شکافته شده و متلاشي شده درآمده اند؛ اين خاصيت طبيعت است، ساخته هاي خود را ويران مي سازد ( تصوير شماره ي 3). از فاصله ي 15 مايلي [ 24 کيلومتري] به نظر مي رسد که کوه ها به دريا فرو مي روند، اما در حقيقت ميان کوه ها با دريا، مسير باريکه اي در امتداد خط ساحلي کشيده شده است. اگرچه کشتي ساعت به ساعت به سمت غرب حرکت مي کند، اما منظره ي خشکي به ندرت تغيير مي کند. برهوت و پريشاني طبيعت اين منطقه حتي از ناحيه ي « سبي»، گسترده تر و پيوسته تر است و آدمي به شدت احساس ايستايي ابدي ( عدم تغيير هميشگي) و تهي بودني محنت زا مي کند؛ « برهوتي که گويي از زمان خلقت پاي هيچ انساني به آنجا نرسيده است». آدمي تصور مي کند کوه هاي وحشي « مکران » مأمن ارواح شيطاني است.
به اين وجود هنوز اقامتگاه هاي انگليسي در اين سرزمين باير و غم زده وجود دارند که عده اي انگليسي در آن ها زندگي مي کنند. آن ها دو ايستگاه تلگراف درون مرزي در « اورمارا» (30) و « گوادر» (31) ( نقشه شماره ي 2) هستند که در امتداد بخشي از ساحل بلوچستان قرار دارند. فاصله ي « اومارا» تا « کراچي» با کشتي بخار تقريباً شانزده ساعت است. دماغه ي چکشي شکل صخره هاي ساحلي، به سمت جنوب، به سوي دريا پيش آمده است. روستا و ايستگاه تلگراف در گوشه ي ميان سرچکشي شکل و بدنه ي آن قرار گرفته است. کشتي بخار براي فراخواندن ساکنان صدايي خارج نساخت و ساکنان محدود آن هم از آب هاي ساحل قابل رويت نبودند.

هفتم فوريه، گوادر

« گوادر» در غرب « اورمارا» قرار دارد و با کشتي بخار چهارده ساعت فاصله دارد و از نظر موقعيت طبيعي و وضعيت قرارگيري بر ساحل دريا، کاملاً شبيه « اورمارا» است. کشتي بخار « راجپوتانا» توقف کرد و پيامي با يک قايق کوچک به ساحل فرستاد. گوادر يک روستاي تقريباً 2000 نفره است که در انتهاي يک حفره ي شني ساخته شده و صخره هاي ساحلي بسيار مرتفعي اطرافش را احاطه کرده اند. ديواره ي جنوبي اين صخره ي ساحلي که به سمت شرق کشيده شده، سه مايل [ تقريباً پنج کيلومتر] است و حدود دويست و پنجاه فوت [ تقريباً 75 متر] ارتفاع دارد. ديواره ي شمالي بلندتر است و در يک قسمت شبيه يک کليساي جامع، با برج ها و مناره ها است (32). توده اي از صخره هاي سفيد، با ظرافت بر روي زمينه ي زرد رنگ ماسه اي قرار گرفته و لبه ي ساحل از بالاترين نقطه تا سطح دريا حدود پانصد فوت [ تقريباً 152 متر ] فاصله دارد ( تصاوير شماره 4 تا 7). قايق هاي بومي به اين خليج سرخ فام که صخره هاي مرتفع آن را در برگرفته، جلوه اي از زندگي و حيات مي بخشند.
مي گويند « گوادر » سردترين ايستگاه درياي عمان است، اما اين امتياز آب و هوايي به سختي مي تواند تنهايي دهشتناکش را جبران کند، ضمن اينکه در سال هاي اخير در اين محل مکرراً تب مالاريا شيوع مي يافت. زماني که کشتي بخار ما ( راجپوتانا) ساکنان ايستگاه تلگراف را فراخواند، دو مأمور تلگراف و يک داروساز دچار اين تب شده بودند و تنها انگليسي مقيمي که ديده شد، رئيس ايستگاه تلگراف بود. کسي که اينا زندگي مي کند، در اوقات فراغت نه جايي دارد که برود و نه کاري دارد که سرگرم شود. جداي از همه ي اين ها، کثيفي روستا به حدي است که شوق دوباره ديدن را در وجود هر بيننده اي از بين مي برد. اين بندر توسط نماينده ي سلطان « مسقط» اداره مي شود. او در قصر گلي نيمه ويراني زندگي مي کند که در دروازه ي آن يک اسلحه ي برنزي و يک توپ قديمي خوب که احتمالاً ساخت کشور پرتغال است، با لوله اي بلند و کاليبر 32 قرار دارد. (33)

هشتم فوريه، مسقط

ادامه ي مسير از « گوادر» به « مسقط» (34) در عرض درياي عمان، در سواحل عربي ادامه مي يابد.
کوه هاي مسقط، ارتفاع بيشتر و شکل ها و رنگ هاي متفاوت تري دارند. تأثير کلي اش در وصف نمي گنجد، بيشتر باشکوه است تا اينکه شگفت انگيز و هولناک باشد. چکاد کوهساراني که درون آن سرزمينند در پس ابرها ناپيداست. دامنه هاي کوهستان با رف هاي گرد و پشت بندها به پايين مي خرامند، و به دشتي باز مي انجامند که خود بر فراز رشته کوهي ديگر قرار دارد. اين کوهسار نيز خود توسط دره هاي ژرف پيچ در پيچ و کوه هاي صخره اي ستبر از دريا جدا مي گردد.
اين کوه ها سياه رنگ و مانند کوه هاي « مکران»، خشک و برهنه هستند. در پس زمينه ي دورتر، توده هاي سياه « جبل ابو داود» (35)( 6300 فوت [ 1920 متر])، « جبل تگين» ( 5520 فوت [1680 متر]) و « جبل نخل» (7740 فوت [2360 متر]) ديده مي شوند. زيبايي مسور کننده ي کوه ها، بيننده را به سوي خود فرا مي خواند تا بر فرازشان به گردش بپردازد، جايي که تصور مي کني آب و مرتع، در سايه ي کوه هاي مرتفعي که نوکشان باران را از ابرها مي ربايند، به فراواني وجود دارد. اما شيشه هاي دوربين (36) قصه ي ديگر مي گويد. اين کوه ها در واقع هيچي نيستند. سنگ هاي برهنه و فلات زير قله هايشان، يک منطقه ي باير است که بين زمين و آسمان آويزان است؛ يک دشت لم يزرع و خشک که با خرده سنگ هاي سياهي که از تپه ها به پايين افتاده پوشيده شده است. ساحل شامل چند خليج و خور است که پي در پي گشوده مي شوند تا کشتي بخار ما را به جلو برود و به لنگرگاه برسد. چند برج مدور يا مربع که بر فراز آن ها پرچم قرمز رنگ سلطان مسقط در اهتراز است، در بالاي صخره هاي کناره ي ساحل ساخته شده است. اما مسقط ديده نمي شود، هر چند بادبان هاي سفيد قايق هاي عربي، نزديکي به بندرگاه را اعلام مي کنند. اين قايق ها که بسيار شبيه قايق هاي دو سه بادبانه ي ايتاليايي هستند، خاطرات مديترانه اي را در من زنده مي کنند.
همچنان که کشتي بخار به صخره هاي سياه نزديک مي شود، منظره ي يک شهر نيمه ايتاليايي در امتداد حاشيه ي خور نمايان مي شود. خانه هاي سفيد و بلند با رديف هاي سه گانه ي پنجره هايشان سايه ي سبز مي گيرند. اينجا « مطرح» است (37) ( تصوير شماره ي 8). درست زماني که به « مطرح» مي نگري و مشغول ترسيم ذهني آنجا هستي، ناگهان لنگرگاه « مسقط» از سمت چپ ظاهر مي شود. نخست شبيه قلعه اي بر فراز پرتگاه به نظر مي رسد. سپس قلعه ي ديرگي در سمت مقابل ديده مي شود. سرانجام شهر در انتخاي خليج قابل مشاهده است که تمام ساحل را اشغال کرده و به وسيله ي قلعه هايي در هر طرف محافظت مي شود. کشتي بخار به چپ مي پيچد و وارد خليج مي شود. اينجا يک لنگرگاه طبيعي است با دو دماغه که سه چهارم مايل [ حدود 1200 متر] طول و چهارصد فوت [ حدود صد و بيست متر] ارتفاع دارد. از نيمه ي راه، لنگرگاه با يک موج شکن که از سمت راست پيش آمده، باريک مي شود و پهناي خليج از نيم مايل [ حدود هشتصد متر] به يک چهارم [ حدود چهارصدمتر] کاهش مي يابد. در دماغه ي سمت چپ يک لوله ي توپ با برجک مدوري در انتهاي آن، رو به دريا گرفته است. نقطه ي پيش آمدگي در آب نيز به همان شيوه مسلح شده است و در انتهاي خليج، دو توده ي صخره اي به صورت مجزا در دو سوي ساحل وجود دارد که بر فراز آن قلعه ها و باروهايي مشاهده مي شود، با برج هاي مدور که در قرن شانزدهم توسط پرتغالي هاي ساخته شده و تا امروز تغيير اندکي داشته است. فاصله ي بين اين دو قلعه - يک فضاي تقريباً سيصد ياردي [ حدود سيصد متر] - با خانه هاي سفيدرنگ شهر پر شده است. يک بارانداز با پله هاي سنگي نشان دهنده ي محل گمرک است.
در ميان خانه هاي شهر، در نگاه اول، سه خانه با پرچم هايي به فراز آن ها از خانه هاي ديگر متمايزند. پرچم قرمز بر فراز قصر سلطان افراشته شده است و پرچم انگليس و پرچم امريکا، زينت بخش کنسول گري انگليس و آمريکا است. قايق تفريحي بادباني و کشتي بخار سلطان در کنار بندرگاه لنگر انداخته است. شماري قايق بومي که تعدادي از آن ها نشان ايراني - شمشير دو لبه ي [ حضرت] علي (ع) (38) به رنگ سفيد بر زمينه ي قرمز رنگ - در پرچم هايشان هويداست، در نزديکي ساحل ديده مي شوند. قايق هاي رنگ اميزي شده پيرامون خليج در حرکتند و گروه کثيري از مردم، در امتداد ساحل و روي سنگ هاي سياه يا زير صخره هاي ساحلي، مشغول شنا و شست و شو يا ماهيگيري اند. منظره اي بديع و جالب در پيش چشم بيننده خلق مي شود و تپه هاي عاري از زندگي در دوردست، ناگهان عقب رانده مي شوند. اينجا شهري آباد و مترقي است، با وقار و باشکوه، مرکز تجارت و داد و ستدهاي بزرگ، چنان با زيرکي در ميان بازوان صخره اي پنهان شده که وقتي از کنارش عبور مي کني، ديده نمي شود.
« مسقط» از زمان هاي قديم جزو معدود پايگاه هاي دزدان دريايي بوده است. اگرچه امروزه برج و بارويش به سختي قابل دفاع است، اما اين استحکامات ديدني اند. برج و باروهاي هر طرف شهر، شامل مجموعه اي از ديوارهاي زرد رنگ، سنگرهاي مدور و توپخانه و آتشبار است که در يک رديف، بر فراز سنگ هاي سياهي که صد فوت [ حدود سي متر] ارتفاع دارند، قرار گرفته اند. يک مجموع برج و باروي قديمي، زينت بخش انتهاي نيمه ي پيش آمدگي خشکي است. در هر گوشه ي مناسب از ديواره ي صخره اي اين خليج که استقامت کافي دارد، سکويي براي استقرار توپخانه و قلعه و استحکامات ايجاد شده است. انواع مختلفي از جنگ افزارها مشاهده مي شود. تمام اسلحه هاي آهني زنگ زده و فرسوده هستند و تمام تسليحات برنجي به خاطر زنگار مس، سبز شده اند.
برخي از توپ هايي که در انتهاي خليج قرار دارند واقعاً از نوعي خوبي هستند. اين توپ ها توسط پرتغالي ها قالب گيري ( ساخته) شده اند و تاريخ آن ها به سال 1606 م برمي گردد. تسليحات آهني عمدتاً نوعي توپ کوتاه دهان گشاد هستند. « مسقط» و مناطق تابعه ي آن در حال حاضر توسط سلطان سيد ترکي (39) اداره مي شود. برادر بزرگ ترش، پادشاه « زنگبار» است. به سبب تقسيم قلمرو، کار و بار برادر جوان تر ناگهان از رونق افتاد. (40) به همين دليل با وجودي که در اواخر سال 1864، « مسقط» داراي يک کشتي بادباني « فريگت» با سي و شش توپ، چندين کشتي جنگي توپ دار و کشتي دو دکله ي سريع السير، و بغله هاي (41) مسلح بود، اما سيد ترکي ناگزير شد کشتي « فريگت» سي و شش توپش را به يک شرکت پارسي بفروشد. باقي ناوگانش را هم به همين شيوه از دست داد.
دولت سيد ترکي مورد قبول همه ي نيروهاي داخلي کشورش نيست، از نشانه هاي اين امر آثار گلوله هاي توپ بر بدنه ي استحکامات متعلق به اوست؛ طرفين مدام به سوي يکديگر آتش مي گشايند. ناحيه ي کوهستاني پشت شهر، پناهگاه و مقر برادر مياني سلطان (42) است که هر چند وقت يک بار با نيروهاي باديه نشينش سر به شورش برمي دارد و همواره در حال سرکشي است.
درآمدهاي سيد ترکي را 110000دلار از حقوق گمرکي 30000 دلار از دولت بريتانيا و افزون بر اين، هر آنچه بتواند به دست آورد، تشکيل مي دهد. او شرايط نگران کننده اي دارد اما چون از حمايت هاي بريتانيا بهره مي برد، از بابت خودش دل نگراني ندارد بلکه بيشتر از جانب ديگران تهديد مي شود.
شهري که زير فرمان اوست، از دو سو با ديوار احاطه شده که به ترتيب هفتصد و دويست و پنجاه يارد [ تقريباً 640 و 230 متر] طول دارند و از دو سوي ديگر با کوه ها و دريا احاطه شده است، در بازار، مليت هاي مختلفي ديده مي شوند: مکراني هاي مو بلند؛ عرب هاي کله گنده با تخته هايي آويخته بر کمر پر از کارد و چنگال براي فروش و تفنگ هاي فتيله اي با سپرهاي برنجي در پشتشان؛ ايرانيان با نيم تنه و شلوارهاي گشاد؛ آفريقايي هاي دماغ پهن با پوست قهوه اي تيره و اندامي تنومند؛ و سرانجام چهره ها و شکل هاي آشنا، يعني هندوهاي (43) مهربان، هفتصد هندو تحت حمايت « اداره ي اقامت بريتانيا» در مسقط حضور دارند. آن ها بازرگان هستند و از ظاهر چاق و فربه شان پيداست که درآمدشان از طريق بهره و کارسازي پولي است. در بازار مسقط نشانه هاي ثروت ديده نمي شود. اصلي ترين محصول مسقط که به صورت عمده صادر مي شود، خرما است. (44) اما محصول ويژه اي مسقط، « حلوا» است، يک شيريني که از گندم و نشاسته با شکر و بادام درست مي شود و خوشمزه و مقوي است (45).
اگر پياده، يک مايل [ حدود 1/5 کيلومتر] از شهر خارج شويم و از يک پلکان کم ارتفاع که لنگرگاه مسقط را از خليج « سوداب» جدا مي کند، بالا برويم، چشم انداز بسيار زيبايي از همه ي اطراف قابل مشاهده است. در يک سو، شهر و لنگرگاه مسقط قرار گرفته که با صخره هايش به تاريکي مي زند؛ در سوي ديگر، « خليج سوداب» با شن هاي سفيد، آب هاي آبي و نخلستان هاي سبز ديده مي شود.
به جز اين ها چيز ديگري براي ديدن در مسقط باقي نمي ماند. پس از قدرداني از مهمان نوازي اداره ي اقامت بريتانيا و کنسول آمريکا، مسقط را ترک کرديم.

نهم فوريه، جاشک

از مسقط به « جاشک» (46) تنها يک شب راه است. جاشک يک ايستگاه مهم تلگراف است. از اين نقطه، کابل خط تلگراف به هند مي رود و سيم زميني خط تلگراف نيز از طريق « گواتر» و « اورمارا» به هند کشيده شده است (47). جاسک از گواتر ناآبادتر است. ساختمان هاي مربوط به ايستگاه تلگراف، در انتهاي يک مسير شني، در حدود هفت مايلي [ يازده کيلومتري] اين ساحل دلگير و کم ارتفاع قرار دارند. کوه هايي با پنج هزار فوت [ صد و پنجاه متر] ارتفاع در پس زمينه قرار دارند اما آن ها در فاصله ي بيست مايلي [ سي و دو کيلومتري] داخل خشکي هستند و در يک روز گرم و مه آلود به خوبي ديده نمي شود، در حالي که تا چشم کار مي کند، از هر سو، دريا و شن ديده مي شود.
به عنوان يک ايستگاه تلگراف، از نظر تعداد خدمه و نيروهاي ستادي، « جاسک» شايد بعد از بوشهر در رتبه ي دوم باشد و لذت هاي ناشي از حضور زنان در اين جمع ناشناخته نيست. در جاسک حتي رونامه اي منتشر مي شود که « فرياد جاشک» (48) نام دارد، عنوان با مسمايي که با شکل بياباني اين مکان تناسب دارد. دماغه ي جاشک اگرچه جزو سرزمين ايران است اما توسط دولت بريتانيا اجاره شده و صد سرباز هندي اصل بمبئي در آنجا مستقر هستند (49). در انتهاي دماغه، يک آرامگاه قديمي اسلامي وجود دارد. (50) نکته ي جالب اينجاست که در نوشته هاي نخستين مسافران اروپايي به خليج فارس به اين آرامگاه اشاره شده است.

10 فوريه، بندرعباس

لنگرگاه بعدي « بندرعباس» (51) است. زماني که شاه عباس کبير در يک اتحاد نامبارک با « کمپاني هند شرقي»، بندر هرمز قديمي را ويران و پرتغالي ها را از آنجا بيرون کرد، براي جاودان ساختن اين پيروزي، نام خود را بر بندر عباس نهاد. در مورد اين بندر مطلب زيادي براي گفتن نيست. اين شهر در رأس يک خليج پهناور و کم ارتفاع قرار گرفته است. تصوير اين بندر از نگاه بيننده اي که از سمت دريا بدان مي نگرد، چنين است: رديف طولاني و خاکستري رنگ ساختمان ها، خانه هاي گلي با تعداد پرشمار «بادگير» ها يا برج هاي بادي که در قسمت فوقاني، سقف هاي صاف دارند. يک ديوار سنگي قديمي و چهار برج ويران، يک چهارم شهر را احاطه کرده اند. جمعيت شهر بالغ بر شش هزار نفر است. تجارت اين بندر قابل توجه است. اينجا بارانداز کرمان، لار، سيستان و تمام مناطق جنوب شرقي ايران است. افزايش امنيت جاده ها در سال هاي اخير موجب رونق تجارت اين بندر شده است. عوارض گمرگي که در سال 1871 م فقط 25000 تومان ارزش داشت، در حال حاضر توسط يک ترک آذربايجاني به مبلغ 40000 تومان اجاره شده است.
همچنان که کشتي بخار ما بندرعباس را پشت سر مي گذارد، جزيره ي « هرمز» در سمت چپ قرار دارد. ميلتون (52) نام هرمز را براي هميشه با مرواريد بربري و طلاي خاور درخشان پيوند داد (53)، تنها نشانه ي باقي مانده از آن شکوه و جلال کهن در جزيره ي هرمز، بقاياي برج و باروي ويراني است که به صورت توده اي از ديوارها و حصارها و استحکامات، در پايين ترين قسمت خشکي، واقع در دماغه ي جزيره، ساخته شده و در چنين آب و هوايي دوام آورده اهست. بقيه ي جزيره يک توده ي نمک گرد است، به گونه اي که طرحي خارق العاده از تپه هاي نمکي را تشکيل مي دهند که به صورت نامنظم به يکديگر پيوند خورده اند و از نظر شکل و رنگ قابل توجه هستند. چکادهاي سه گانه ي نوک تيز به رنگ سپيد براق به طبيعت بک شامل برآمدگي ها و مخروط هاي سرخ و ارغواني رنگ مي نگرند. در کوه پايه، آن جا که به دريا مي رسند، اشکال شگفت انگيز مخروطي از صخره با گل خاکستري شکل مي گيرد. در زمين مسطح ميان تپه ها و دريا، وجود تعدادي درخت کوتاه، نشان از قصري دارد که توسط مسافران دريايي قرن شانزدهم ميلادي ساخته شده است. اين قصر که اکنون وجود ندارد و نامش نيز به فراموشي سپرده شده. « تمبرليک» (54) نام داشت. خلاصه اينکه هرمز بيشتر شبيه يک جزيره ي سحرآميز و خيالي است تا يک مکان براي زندگي آدميان. از اين جزيره يک تصوير خارق العاده و وحشي ساخته خواهد شد، اگر توسط تخيلات نقاشي چون گوستاو دوره (55) رنگ آميزي شود ( نقشه ي شماره ي 3 و تصاوير شماره ي 9 تا 12).
هرمز را که پشت سر مي گذاريم، کشتي بخار از ميان جزيره ي « لارک» در سمت چپ و جزيره ي « قشم» در سمت راست عبور مي کند. « لارک» جزيره اي صخره اي و گرد است اما نمکي نيست. يک روستا و يک برج و باروي قديمي هلندي، در ابعاد کوچک، در ساحل شمالي قرار دارد. اين جزيره قله هاي مخروطي شکل زيادي دارد که يکي از آن ها، از نظر رياضي، مثل يک مدل غول پيکر از يک مخروط، از زمين به اوج مي رسد.
جزيره ي « قشم» براي انگليسي ها يادآور حوادث زيادي است. پيمان اتحاد ميان شاه عباس و کمپاني هند شرقي بر عليه پرتغالي ها براي تصرف قشم، علاوه بر هرمز، در اين جزيره منعقد شد؛ همچنين يک از چند انگليسي کشته شده در نبرد با پرتغالي هايي که داخل قلعه ي کوچکشان، در منتهااليه شمال شرقي جزيره محاصره شده بودند، ويليام بافن (56)، کاشف « خليج بافن» (57)، بود؛ او از آب هاي سرد شمالي و سرزمين هاي يخ بندان آمده بود تا آرامگاهي در زير خورشيد سوزان خليج فارس پيدا کند (58). جزيره قشم در سال هاي 1820 م و 1850 م نيز وعده گاه نيروي اعزامي بريتانيا [ براي انعقاد قراردادهايي] بود.

11 فوريه، لنگه

از « بندرعباس» تا « بندر لنگه» شانزده ساعت با کشتي راه است. اين دو شهر، از نظر وسعت، موقعيت و شکل ظاهري شبيه يکديگرند، اما « لنگه» يک نخلستان در پس زمينه ي خود دارد. لنگه به عنوان يک بندر اهميت اندکي دارد، به طوري که درآمد گمرکي اش تنها 10000 تومان است، اما مرکز بزرگ و معبر کشتي سازي است. اعتبار ياد شده به خاطر ساخت بزرگ ترين «بغله» ( قايق بادباني بزرگ) به نام « دنيا» است که هشتصد تن بار را حمل مي کند. اين « بغله» متعلق به يک بازرگان عرب ساکن بمبئي است که به عنوان يک کشتي باربري، در سال 1878 م براي انتقال سربازان هندي به « مالت» (59) استفاده شد. اين کشتي اسب هاي هنگام سواره نظام بنگال را حمل کرد. هنگامي که « راجپوتانا» [ کشتي بخار ما] در نزديکي بندر لنگه توقف کرده بود، ما يک بغله ي پانصد تني را که آماده ي به آب انداختن بود و نيز يک بغله ي سيصد تني را که بادبان هايش در دست ساخت بود، ديديم.
تقريباً در هفت مايلي [ حدود يازده کيلومتري] شرق لنگه، يک دسته نخل، روستاي « کنگ» را مشخص مي کند. قبلاً هلندي ها در اين بندر مستقر بودند و از خود قلعه اي با برج و باروي مخروبه و کارخانه اي با ديوارهاي درهم شکسته باقي گذاشته اند. ساختمان گمرک « لنگه» هم يک تجارتخانه ي قديمي هلندي است. ويرانه هاي يک دژ بر فراز تپه اي کوچک با نوک مسطح، که درست پشت لنگه قرار دارد از بقاياي سکونتگاه هاي اروپاييان کهن تر است. هيچ کس در مورد اين خرابه ها چيزي نمي داند، جز اينکه آن ها بسيار قديمي هستند. چنين آثار کم فروغ و فراموش شده ي گذشته هاي پرشکوه، با آهنگ عمومي کرانه هاي خليج فارس هم نوايي دارند. منظره ي کلي شهر و پيرامونش اين احساس را در بيننده ايجاد مي کند که گويي نيروهاي طبيعت با گذر زمان از بين رفته اند و تمدن در اين سرزمين هزاران سال پيش خاتمه يافته است.

12 فوريه، بحرين

بعد از ترک بندر لنگه، کشتي بخار دوباره عرض خليج فارس را به سوي سواحل عربي طي مي کند. جزاير بحرين، حداقل در زمستان که فصل صيد مرواريد نيست (60)، غيرجذاب ترين مکان هاي خليج فارس هستند. جزاير پايين تر با نخلستان پوشيده شده اند و توسط دو قلعه ي چهارگوش با برج هاي مدور در گوشه هاي آن ها، محافظت مي شوند. هر دو شهر از گل ساخته شده اند (61). انبوهي از قايق هاي کوچک محلي و يک ناو کوچک توپ دار ترکي با پرچم هاي مشخصي که به احترام روز جمعه تزيين شده اند، تصويري است که در مورد بحرين مي توان ارائه داد. به هر مسافري که به بحرين وارد مي شود پيشنهاد مي کنند از چشمه ي آب شيريني که آب جزيره ي مرکزي را تأمين مي کند، حتماً ديدن کند. آب اين چشمه از حدود سه مايل [ حدود پنج کيلوتر] دورتر از کناره ي ساحل، از عمق دريا مي جوشد، در مسير حرکت خود نخلستان ها و زمين هاي کاشت سبزيجات و صيفي جات را سيراب مي کند و خرابه هاي يک شهر را که هنوز يک مسجد و دو مناره اش پابرجا هستند، پشت سر مي گذارد. مناره ها، ضعيف و لرزانند و در آستانه ي فرو ريختن هستند. اما احتمالاً قبل از افتادن، توسط يک افسر انگليسي شايسته که قرار است حفاري هايي را در اين قسمت انجام دهد، اندازه گيري، نقشه کشي و توصيف و ثبت خواهند شد. (62)
و اما در مورد چشمه ي آب بايد گفت در واقع يک استخر مدور طبيعي است که حدود بيست يارد [ هيجده متر] پهنا و تقريباً بيست فوت [ شش متر] عمق دارد. آب چشمه شفاف و زلال اما کمي شور و بدمزه است.

13 فوريه، بوشهر

در سيزدهم فوريه بعد از يک هفته دريانوردي، کشتي « راجپوتانا» به لنگرگاه بوشهر وارد شد. در طول آخرين ساعاتي که روي کشتي بودم، اين فرصت را يافتم تا شاهد يکي از تغييرات ناگهاني باد باشم که هدايت کشتي را تحت تأثير قرار مي دهد و دريانوردي در خليج فارس را براي قايق هاي کوچک خطرناک مي کند. اين بادها غالباً از شرق و شمال شرق مي وزند. باد قبلي « سهيلي» (63) ناميده مي شود و ديگري باد « شمال» است. وقتي که در بحرين توقف داشتيم، باد سهيلي به آرامي مي وزيد ولي به تدريج در طول شب به طوفان خفيفي تبديل شد. نزديکي هاي صبح کمي فروکش کرد اما تا ساعت هشت به همان شدت يک چهارم مايل باقي ماند. وقتي که بادهاي سهيلي جاي خود را به بادهاي شمال دادند و عليرغم باد شديد همراه با باران، « راجپوتانا» راه خود را به بوشهر ادامه داد. کرجي بخار آقاي پل (64) کناره گرفت و من جزو اولين گروه پياده شدم. به خاطر دارم که هوا به شدت سرد بود، حتي سردتر از ارتفاعات هند در اين موقع از سال، وزش شديد باد شمال، به بادهاي باران زاي ماه آوريل، در درياي ايرلند که با خود رگبار تند باران مي آورند، شباهت دارند، در حالي که آسمان خاکستري و شهر خاکستري به تندي در ذهنم ياد وطن را زنده مي کنند.
شهر ساحلي « بوشهر» به بهترين وجه ساخته شده است و نشانه هايي از پيشرفت در آن ديده مي شود. يک « ديوار دريايي» (65) خوب در امتداد قسمت ساحلي ساخته شده است و در جايي که يک « بغله» ي شصت يا هشتاد تني مي تواند بايستند و بارش را خالي کند، چند اسکله ي سنگي کوچک وجود دارد. مي گويند با صرف هزينه اي حدود 50000 ليره، کشتي هاي بزرگ مي توانند از جايي که هم اکنون توقف مي کنند، به ساحل نزديک تر شوند. سطوح طولاني و پهن ماسه اي تا سه مايل [ حدود پنج کيلومتر] در کناره ي ساحل توسعه يافته است، اما زماني که جزر و مد فروکش مي کند، يک کانال پيچ در پيچ در ميان ماسه ها قابل تشخيص است که نياز دارد لاي روبي شود تا قابل استفاده گردد. به گمانم چند سال قبل، يک شرکت انگليسي پيشنهاد لاي روبي اين کانال را در قالب نوعي مناقصه به دولت ايران ارايه داد، اما اين طرح نيز مانند بسياري از کارهاي عام المنفعه ي ديگر، به ثمر نرسيد. تحت يک مديريت صحيح، بوشهر مي توانست از نظر تجاري به يک مرکز شاخص تبديل شود. در سال هاي اخير درآمد گمرکي بوشهر افزايش داشته است و در حال حاضر سالانه 60000 تومان [ در حدود 24000 ليره] است، اما فقدان يک جاده ي مناسب به شيراز مانع از آن مي شود که بوشهر خود را اصلي ترين کانال ورود کالا به کشور معرفي کند. دولت بريتانيا عليرغم اينکه در سال 1856 م براي گرفتن بوشهر با مشکلاتي مواجه شد، همچنان موقعيت خود را در اين بندر حفظ کرده است. اين بندر بدون ترديد به سرعت پيشرفت خواهد کرد.
بوشهر را مي توان « جبل الطارق» شرق ناميد، اگرچه شباهت اندکي ميان صخره هاي بلند اسپانيايي و ساحل کم ارتفاع خليج فارس وجود دارد؛ با اين حال، در هر دو مورد، شهر و لنگرگاه در انتهاي جزيره اي قرار گرفته که دسترسي از خشکي را دشوار مي سازد اما به طرف هند همچون يک بزرگراه گشوده است و به سادگي قابل دفاع است. در هنگام اشغال بوشهر از سوي ما، دولت ايران براي به سازي جاده ي شيراز اقداماتي صورت داده است. مقداري از خاکريزها به عنوان يادبودي از تسخير موقتي ما بر جا مانده است. يک قلعه ي ويران گلي در کناره ي دريا قرار داشت (66). در سال 1856 اين قلعه پناهگاه يک گروه اعراب مسلح بود، اما با يورش ناگهاني سربازان ما به تصرف درآمد، هر چند نسبت به موقعيت کم ارزشش، متحمل تلفات سنگيني شديم.
پادگان محافظ بوشهر از يک گروه پياده نظام و يک توپخانه تشکيل شده است. سربازان پياده نظام عموماً ايراني و از مناطق مختلف کشور گرد آمده اند و بسيار نامنظم و غيرحرفه اي هستند. تسليحاتشان کهنه، قديمي و زنگ زده است. رسته ي توپخانه نيز از هشت توپ برنزي تشکيل شده که آن ها نيز کثيف هستند. علاوه بر اين ها، چهار توپ دهان گشاد (67) يا خمپاره، در سربازخانه ، در کنار هم گذاشته شده اند و روي آن را پوشانده اند. بر روي يکي از توپ ها، اين جمله حک شده است: « ريخته شده براي امام مسقط توسط سيروس مير و کمپاني، بوستون، 1850».
شهر با ديواري احاطه شده است که هر دو سوي آن به دريا مي رسد. منظره ي داخل شهر، کوچه هاي کثيف و باريک و پرپيچ و خم معمول مشرق زمين را به نمايش مي گذارند. اگر از فراز تپه اي بلند در چهار مايلي [ تقريباً شش و نيم کيلومتري] به شهر بنگريم، نشاني از زيبايي نمي بينيم. شهر در نقطه اي از شبه جزيره، بر بالاي تپه اي کم ارتفاع واقع شده است، قبل از آن درياست و بعد از آن سطوح گسترده ي ماسه و مرداب قرار دارد و پس زمينه ي دوردست آن با کوه هاي تيره و ناهموار پر شده است. اين کوه ها بخشي از رشته کوهي هستند که در پشت بندرعباس و بندرلنگه ديده شد. اين سلسله جبال به مثابه مرز طبيعي بزرگي، فلات مرکزي ايران را از نوار کم ارتفاع ساحلي جدا مي کند و در امتداد ساحل کشيده شده است.
ساختمان هاي محل اقامت ما در منتهااليه شرقي شهر، درست کنار ساحل واقع شده اند. اقامتگاه تابستاني يا اقامتگاه دوم (68) در زمين مرتفع بخش داخلي شبه جزيره قرار دارد. ساختمان هاي تلگراف و خانه ي آقاي پل نيز در همين حوالي است، جايي که آقاي پل با مهمان نوازي سخاوتمندانه اي، يک خانه براي مدت اقامتم در بوشهر، در اختيارم نهاد.
شمار اروپاييان در بوشهر بيشتر از تعدادشان در بسياري از ايستگاه هاي تلگراف ما در هند است. آب و هوا در ماه هاي زمستان عالي اما در تابستان و پاييز نفرت انگيز است. بوشهر نسبت به هند اين امتياز را دارد که دوره ي هواي سردش بيشتر و دلپذيرتر است. بزرگ ترين مشکل اين شهر نبودن جايي براي تفريج و تغيير آب و هوا است چون همه جا يکسان است. سکنه ي اروپايي با يک غريبه با خوش رويي و محبت برخورد مي کنند.

فصل دوم: بوشهر به شيراز

چهل و يک فرسخ: هشت روز

هنگام عزيمت به سوي شيراز براي کرايه ي قاطر کمي دچار مشکل شديم. بوشهر در روزهاي اخير با انبوه زائراني مواجه شده است که از مکه و بغداد برمي گشتند، از همين رو وسايل حمل و نقل با کمبود مواجه شده بود. از آنجا که ما يک جمع چهار نفره بوديم بر مشکلمان افزوده شد چون تمام مايحتاج ما در اين شرايط سخت از بازار تأمين مي شد و ترجيحي هم براي قاطرچي ها نداشتيم. همراهانم عبارت بودند از آقايان بروس (69) و کاليگنون (70) از اصفهان و يک اسکاتلندي جوان که قصد ديدن تخت جمشيد (71) را داشت.

18 فوريه [ 8 بهمن]، شيف به برازجان، شش فرسخ؛ ساعت 2 بعدازظهر تا 9:30 شب

جاده ي اصلي سربالايي بوشهر به شيراز تاکنون بارها توصيف شده است، لذا لازم نيست اينجا دوباره به طور مفصل توصيف شود. اين جاده، از منطقه ي کم ارتفاع ساحلي مي گذرد؛ سلسله جبال متوالي را با معابر يا کتل هاي پي در پي پشت سر مي گذارد و سرانجام به داخل فلات ايران فرو مي رود. ما بوشهر را يک ساعت قبل از ظهر، در هجدهم فوريه ترک کرديم. کشتي بخار آقاي پل ما را از عرض خليج کوچک « شيف» (72) عبور داد و به اين ترتيب از پياده روي کسالت بار در امتداد خط ساحلي گل آلود، در شبه جزيره ي بوشهر نجات يافتيم. در « شيف» که شامل دو کلبه روي يک تپه ي گلي بود، قاطرهايمان را تحويل گرفتيم و بعد از يک ناهار عالي که توسط ميزبان مهربان فراهم شده بود، تجربه ي مسافرت زميني در ايران آغاز شد.
شروع شادي نبود. از آن پس من آشنايي نسبتاً زيادي با جاده هاي مختلف ايران و آب و هواي گوناگون اين کشور پيدا کردم؛ اما هيچ چيز بدتر از اولين پياده روي ام در يک باتلاق (73)، سوار بر يک قاطر سرکش نبود.
نخستين ايستگاه تلگراف ايران - انگليس در داخله ي کشور که در برازجان (74) (75) قرار دارد، به عنوان اقامتگاه شبانه مان انتخاب شده بود. حدود 25 مايل [ تقريباً 40 کيلومتر] بعد از « شيف»، جاده به صورت مورب از ساحل فاصله مي گيرد، در سمت چپ از دريا دور شده و به کوه ها نزديک مي شود. به دليل شرايط آب و هوايي، زمين از خاک رس سخت با ترکيب ماسه تشکيل شده است، اما باراني که چند روز گذشته باريده، زيمن را لغزنده و چسبناک کرده و آن را با آب پوشانده است.
بعد از هفت ساعت پياده روي سخت و کسالت بار در مسيري که براي گريز از يکنواختي تنها دل خوشي، نگريستن به تغيير رنگ و منظره ي ديواره ي کوهستاني در سمت راست بود، گرسنه و خسته، در ساعت 9:30 شب به « برازجان» رسيديم. آقاي آرشاک، متصدي ايستگاه تلگراف (76)، با گشاده رويي به پيشوازمان آمد و با يک شام خوب از ما پذيرايي کرد.
در بين راه، ميان باتلاق، با يک کالسکه ي زيبا مواجه شديم که شاهزاده ي حاکم اصفهان (77) از اروپا سفارش داده بود. اين کالسکه را تا اينجاي راه بيست و شش مرد بر دوش خود حمل کرده بودند. چرخ ها و تيرک کالسکه، جدا شده و به بدنه بسته شده بودند. حال اينکه چگونه اين کالسکه از ميان کتل ها گذرانده خواهد شد، تصورش هم نمي توان کرد. هنگامي که من اصفهان را چهار ماه بعد ترک کردم، آخرين خبري که از اين کالسکه به دست آوردم اين بود که هنوز جايي در نزديکي کازرون است.

نوزدهم فوريه، « کنار تخته» (78)، هشت فرسخ، 8 صبح تا 7 شب

صبح روز بعد ما عازم ايستگاه تلگراف « کنار تخته» (79)(80) شديم که در حدود سي مايلي [ حدود پنجاه کيلومتري] شمال شرقي برازجان قرار داشت. جاده ميان برآمدگي ها و فرورفتگي هاي نخستين رديف رشته کوهي که در منطقه ي پست ساحلي فرو مي رود، پيچ مي خورد. پياده روي در چنين سرزميني، آزاردهنده است، چشم اندازمان با قله ها و برآمدگي هايي که به طور واضح ديده نمي شدند، محدود مي شود. اما منظره ي زيبايي از تپه ها در سمت راست وجود داشت. با دامنه اي سرسبز، پوشيده از علف، در کنار جاده، که با گل هاي ماميران، خشخاش، آفتابگردان و گل هاي استکاني آبي رنگ، تابناک شده بود. در بالاي يکي از امواج علفزارها، رديفي از شقايق ديده مي شد و در سمت چپ، دشتي در برابر ديدگان قرار داشت. بستر سنگي پهناور رودخانه ي «دالکي» که نيمي از آب آن حاصل ذوب سريع برف ها است، چندين مايل از ميان نخلستان هاي انبوه، پيچ و تاب مي خورد تا آنجا که دوباره مي توان سطح عريانش را مشاهده کرد که تا دريا کشيده مي شود. در سمت راست، تپه ها نزديک تر و نزديک تر مي شوند. در اينجا بوي نامطبوع و مضري به مشام مي رسد؛ بوي هيدروژن مخلوط با گوگرد و قير که ظاهراً از آن دشت برمي خواست. در مورد چشمه هاي نفت دالکي پيش از اين شنيده بودم، اما اکنون آن ها را از نزديک مي ديدم. چشمه هاي گوگردي از پاي تپه ها سرچشمه مي گرفتند و در عرض جاده جاري مي شدند. کمي جلوتر، نفت قهوه اي رنگ بر روي امواجي از گوگرد سفيد شناور بود. سپس روستاي « دالکي» (81) ديده شد که از چند کلبه ي گلي تشکيل مي شد، اما در پس زمينه ي پشت آن تصويري از تپه هايي به رنگ هاي عجيب و متنوع شکل گرفته بود. تپه هاي نمکي در ايران هميشه به خاطر شکل و رنگشان قابل توجه هستند. اين تپه ها، گوشه هاي تيز و شيب تند دارند، به طرز نادري طبقه طبقه هستند و از رنگ هاي قرمز، قهوه اي، سبز، آبي روشن، خاکستري يا سفيد تشکيل شده اند. در منظره ي پشت دالکي مي توان تمام اين رنگ ها را مشاهده کرد، در حالي که بالاي همه ي اين ها، رنگ قهوه اي کدر ارتفاعات بالادست، پس زمينه را قرمز کرده است. جاده با يک تنگه ي باريک به تپه هاي نمکي وارد مي شود و در هر گوشه، اشکال خارق العاده اي از سنگ ها قابل مشاهده است. در بعضي جاها، طبيعت، معماري را به بازي مي گيرد و سنگ هايي با رنگ هاي مختلف به هم مي پيوندند. ورقه هايي از سنگ هاي گچ و سنگ هاي ماسه اي قرمز رنگ با چنان آراستگي بر روي هم قرار گرفته اند که کار دست انسان را به تمسخر مي گيرند.
راه پيچ در پيچ که از ميان گذرگاه هاي باريک و بستر خشک رودها مي گذرد، در نهايت به رودخانه ي دالکي، در وسط تپه هاي نمکي مي رسد. بر روي رودخانه يک پل سنگي خوب ساخته شده است و خرابه هايي از دو پلي قبلي کمي آن طرف تر ديده مي شود. هيچ منظره اي حيرت انگيزتر از مشاهده ي غروب خورشيد از روي اين پل نيست. در طرف ديگر رودخانه، تپه هاي لايه لايه و دندانه دار، به رنگ هاي قهوه اي روشن، زرد، قرمز مايل به قهوه اي يا خاکستري وجود دارد، در حالي که چشم انداز بالاي رودخانه با يک توده ي منقطع قرمز روشن، تقريباً به رنگ خون با شانه اي از يک تپه ي سبز کم رنگ در سمت چپ، قابل مشاهده است. جريان رودخانه به سمت پايين، با يک شيب تند، به دور يک تخته سنگ خاکستري مي پيچد. يک برج و باروي چهار گوش، در سرپل، به تنهايي منظره اضافه مي شود. کمي بالاتر از اين نقطه، « کتل ملو» (82) آغاز مي شود. اين کتل در واقع پلکاني سنگي است با 1000 فوت [ تقريباً 300 متر] ارتفاع که در انتها به دشت هموار « خشت» (83) منتهي مي گردد، جايي که در ارتفاع 1800 فوتي [ تقريباً 550 متري]، از سطح دريا قرار دارد. از اينجا مناظر بديعي از رودخانه، در صدها فوت پايين تر، در برابر ديدگان قرار مي گيرد. قسمتي از جاده سنگ فرش شده، اما بقيه ي راه ساخته ي طبيعت است. بالاي اين معبر، شش مايل [ حدود ده کيلومتر] تا «کنار تخته» فاصله دارد. ما در ساعت هشت شببه ايستگاه تلگراف رسيديم و به گرمي توسط آقاي گيفورد پذيرايي شديم. پياده روي حدود سي مايل [ حدود پنجاه کيلومتر] بود و « دالکي» در نيمه ي راه قرار داشت.

بيستم فوريه، « کمارج» (84)، سه فرسخ، 9 صبح تا 2 بعداز ظهر

رو بعد ما فقط دوازده مايل [ تقريباً بيست کيلومتر] به طرف « کمارج» پياده روي کرديم. جاده در گوشه اي از مسير خود، شاليزارهاي برنج و نخلستان هاي خرما را در سمت چپ، پشت سر مي گذارد و وارد تپه هاي کم ارتفاعي مي شود که تا پايين « کتل کمارج» ادامه مي يابد، جايي که به دومين گذرگاه قرار دارد، با پله هاي سنگي به ارتفاع 1200 فوت [ حدود 350 متر]، اين کتل مرتفع به « دشت کمارج»، با 2950 فوت [ حدود 900 متر] ارتفاع از سطح دريا، منتهي مي شود. جاده از اينجا با شيب ملايمي وارد دشت مي شود. اين کتل از دو نظر معروف است: يکي به خاطر شکل منحصر به فرد و حيرت انگيز تپه هاي بلندي که سطح بالاي آن ها تخت و هموار است و ديگري به خاطر جاده ي بسيار ناهموار و نامناسبش. دومي ( خرابي جاده) بيشتر به خاطر سيل هاي اخير رودخانه ي خشت است که دامنه ي کتل را شسته و برده است. در نيمه هاي راه به سمت بالا، جاده به قدري باريک مي شود که يک قاطر با بار پشتش، به سنگ هاي دو طرف مسير برخورد مي کند. در حقيقت اين قسمت از راه پلکاني است که توسط طبيعت ساخته شده است. به عبارت ديگر جاده ي باريک ميان قله هاي مرتفع کوه در سمت چپ و بستر خروشان رودخانه در سمت راست گير افتاده است. سمت ديگر رودخانه، با يک ديواره ي سنگي سياه رنگ که سيصد فوت [ حدود صد متر] ارتفاع دارد، پوشيده شده و شيارهاي عميقي در اثر بارش باران طي قرن ها در آن ايجاد شده است. در ايرن به جز يک استثنا، هيچ مسير کوهستاني خطرناک و پرشيبي را مانند « کتل کمارج» نديدم. در باريک ترين قسمت، با قاطراني مواجه شديم که با بار پارچه هاي پنبه اي پايين مي آمدند. بعد از يک نزاع لفظي، خدمت کاران ما قاطررانان مقابل را مجبور کردند تا بار قاطرانشان را بر روي صخره ها خالي کنند تا ما عبور کنيم. قاطراني که بارشان خالي شده بود هر جا که جاي پايي پيدا مي کردند از مسير خارج مي شدند تا به اين ترتيب کاروان ما موفق به عبور شود.
« دشت کمارج»، مسطح و يک پارچه است: نه مايل در چهار مايل [ تقريباً پانزده کيلومتر در هفت کيلومتر] مساحت دارد و توسط تپه هايي با ارتفاع ششصد تا هشتصد فوت [ حدود صد و هشتاد تا دويست و پنجاه متر] احاطه شده است. اهالي روستا در حدود پانصد نفرند. روستا در دامنه ي تپه ها، در گوشه ي سمت چپ دشت قرار گرفته است و خانه هايي دارد که سقفشان مسطح و خاکستري است و در باهر سرسبز، از دور منظره ي زيبايي را ايجاد مي کند. از بالاي تپه ها، چشم اندازي دلکش از دشت کمارج قابل مشاهده است و يک دشت بزرگ تر، با انبوه نخلستان ها و رودخانه اي که با نور ضعيف مي درخشد، در سمت غرب قرار دارد. در شمال هنوز هم قله ها پوشيده از برف هستند. اقامتگاه ما، اتاقي در طبقه ي فوقاني يک استراحتگاه کوچک بود که به دولت تعلق داشت و براي اقامت موقتي مسافران اروپايي ساخته شده بود. در اين موقع از سال که زمين سحرگاه با شبنم يخ زده پوشيده مي شود، چهار نفر در يک اتاق کوچک مي توانند به صورت فشرده جاگير شوند، اما در تابستان اين موضوع شکل ديگري مي گيرد.

21 فوريه، « کازرون» (85)، پنج فرسخ، 7 صبح تا 2 بعدازظهر

منزل بعدي « کازرون» (86) است . از اواسط « دشت کمارج» که به سمت پايين سرازير مي شويم، راه خروج را در پايين تپه ها مي يابيم. هواي اينجا در سحرگاه فوق العاده تميز و تازه است. از قسمت بالاي رودخانه ي خشت پايين مي آييم، رودخانه اي که بستر سفيدي دارد و آب آبي رنگش به صحنه جلوه اي زيبا مي بخشد. رودخانه را در سمت چپ جا مي گذاريم و به سمت راست ( در جهت جنوب، شرقي) مي پيچيم و به دشت کازرون وارد مي شويم. بعد از هشت مايل [ حدود سيزده کيلوتر] سرگرداني در ميان برآمدگي هاي کم ارتفاع که انتظار داشتيم هر کدام از آن ها آخري باشد، سرانجام منظره ي شهر کازرون هويدا شد که در پشت باغ هاي پرتغال و در پاي دو تپه ي سرسبز واقع شده بود. شهر تاريخي و کهن کازرون مانند بيشتر شهرهاي ايران روزهاي پرشکوهي را پشت سر گذاشته است. حدود هشت هزار نفر جمعيت دارد. در سال هاي 1879 و 1880 م /1296 و 1297 هـ ق خشکسالي شديدي در اين منقطه حادث شد. قناتي (87) که تأمين کننده ي آب اهالي بود، خشک شد و به همين دليل بسياري از مردم جان خود را از دست داند و خيلي هاي اين شهر را ترک کردند و براي يافتن کار و غذا راهي بوشهر يا شيراز شدند. بقاياي آثار باستاني اين شهر در تپه هاي سبز پشت شهر قرار دارد که شامل بقاياي ويران يک برج و باروي قديمي و يک آب انبار خالي براي تأمين آب قلعه بوده است. مردم کازرون به باغ هاي پرتغالشان افتخار مي کنند اما پرتغال ها يا ترشند يا تلخ. اخيراً مردم به زراعت خشخاش تشويق شده اند. از اين به بعد تجارت ترياک ايران قابل توجه خواهد شد. با اطمينان مي توان گفت که خشخاش فقط در چند سال اخير به کازرون معرفي شده است و دولت براي تشويق مردم به زراعت خشخاش، زمين هايي را که خشخاش بکارند از پرداخت ماليات معاف کرده است.

22 فوريه، توقف در کازرون

يک روز عصر حاکم کازرون مرا براي ملاقات فراخواند. او بسيار مؤدبانه، در اتاقي که با فرش هاي زيبا مفروش شده بود، مرا به حضور پذيرفت و دعوت به نشستن بر روي يک صندلي کرد. وزير حاکم که شخص پرحرفي بود نظرم را در مورد عملکرد انگليسي ها در ماجراي قندهار پرسيد. او گمان مي کرد که ما قندهار را از ترس جنگجويان شير هيبت قندهاري رها کرديم. سپس از ناتواني ايران در بازپس گيري هرات اظهار تأسف نمود. او گفت: « ايران مثل انگلستان قدرت بزرگي نيست». البته بعدها من دريافتم که هر چند ايران قدرتي در مقياس هاي جهاني نيست. اما کشورهاي مختلفي به آن نظر دارند. بعد از قهوه و قليان (88)، حاکم يک راهنما و فانوس همراهم ساخت تا مرا به اقامتگاهم، ايستگاه تلگراف، راهنمايي کند.
از « کمارج» تا « کازرون» حدود بيست مايل [ تقريباً سي و دو کيلومتر] است. در نيمه هاي مسير،
جاده به راست مي پيچد. اگر به جاي چرخيدن به راست، مستقيم ادامه دهيم، در کمتر از دو ساعت به خرابه هاي شهر باستاني «شاپور» (89) مي رسيم ( تصاوير شماره ي 13 تا 15) موقعيت اين شهر باستاني و آثار آن از زمين مرتفع بالاي رودخانه ي خشت قابل ديدن است.

23 فوريه، « دشت ارژن»، هشت فرسخ، 6:30 صبح تا 8 شب

فاصله ي ميان کازرون تا دشت ارژن زيباترين قسمت راه است، اما يک روز کامل پياده روي دارد؛ سي و دو مايل [ حدود پنجاه کيلومتر] مسافت و دو کتل دارد؛ اولي « کتل دختر» ( گذرگاه دوشيزه) و دومي « کتل پيرزن» ( گذرگاه زن کهنسال) است. دشت کازروني تا پاي « کتل دختر» هشت مايل [ تقريباً سيزده کيلومتر] است. ديواره ي کوهستاني خاکستري رنگ طولاني و بلند در دو سوي دشت کشيده شده است. خط قله هاي اين کوه ها در غروب خورشيد قرمز مي شود و سپس به خاکستري ترسناک و کهنه اي بدل مي شود. وقتي که از سمت راست دشت خارج مي شويم، جاده از سمت چپ به صحنه ي مدوري از تپه ها وارد مي شود و در يک شکاف بزرگ ناپديد مي گردد. روبروي تپه، راه باريکي براي مسافراني که پياده سفر مي کنند، وجود دارد. از آن بالا رفتم و با يک منظره ي باشکوه روبرو شدم. هواي صبحگاهي تميز و فرح بخش بود. در پاي تپه، يک کاروان صعود خود را آغاز کرده بود؛ يک گروه قاطرشان راهشان را ميان صخره ها پيدا مي کردند و داد و فرياد قاطرچيان و صداي ضعيف زنگوله هاي قاطرها را مي شنيدم. از اينجا تمام دشت کازرون، با همه ي پهنايش کاملاً قابل رؤيت بود. دشت کازرون در پايين دست يا انتهاي شرقي به حفره اي ختم مي شد که يک درياچه ي بزرگ اما کم عمق را تشکيل مي داد (90). بارش هاي سنگين زمستاني، طول درياچه را قريب به دوازده مايل [ تقريباً بيست کيلومتر] و پهناي آن را نزديک به هشت يا نه مايل [ سيزده يا چهارده کيلومتر] وسعت بخشيده بود.
آن سوي درياچه با بوته هاي کوتاه و خاشاک پوشيده شده است. کمي دورتر گل هاي رز، تپه هاي سبز را پوشش لطيفي داده اند. چنين ترکيبي از درخت و آب و مرتع در ايران، منظره ي نادري است. در تابستان، اين منظره، فريبندگي اش را از دست مي دهد، اما در اين موقع از سال سرسبزي و طراوت اول بهار وجود داشت.
کتل دختر حدود هزرا فوت [ تقريباً سيصد متر] ارتفاع دارد. جاده بعد از اينکه قله ي کوه ها را قطع مي کند، در « دشت برم» (91) پايين مي آيد. اين دشت، دره ي کوهستاني تک افتاده اي است که چهار مايل [ حدود 6/5 کيلومتر] طول و دو مايل [ حدود 3 کيلومتر] عرض دارد و پر از درختان بلوط است ( تصوير شماره ي 16). اگرچه اندازه ي درختان خيلي بزرگ نيست و هنوز برگ هايشان نروييده، اما اين مرحله از مسيرمان دلپذير و مطبوع بود. اين قسمت از مسافرتمان شبيه حرکت در يک پارک سرسبز بود که گويي بر روي چمن قدم برمي داشتيم. اين دره با توده ي صخره اي عظيم « [ کتل] پيرزن» بسته شده است. کمي بيشتر از نيمه ي راه، کاروانسراي « ميان کتل» (92) قرار دارد ( تصاوير شماره ي 17تا 19). در اينجا مجبور شديم از قاطرها پياده شويم و آن ها را در راه باريک و پيچ در پيچ به دنبال خود بکشيم. ما مسيري را انتخاب کرديم که مستقيماً از کوهستان صخره اي بالا مي رفت. عبور از اين گذرگاه که دو هزار فوت [ حدود ششصد متر] ارتفاع داشت، کار دشوار و مشقت باري بود، به همين دليل زماني که به بالاي کتل رسيديم، همه خوشحال شديم. « ميان کتل» کاروانسراي خوبي بود. ما به راحتي اتاقي پيدا کرديم که سطح سنگي تميزي داشت و بر روي آن ناهار بخوريم. کاروان سرا بر روي سطح همواري ساخته شده است و در پشت آن، سلسله کوه هاي بلند به شکل باشکوهي قرار دارند که ستيغ آن ها تا عمق آسمان آبي بالا مي رود.
« دشت برم» در دامنه ي يکي از اين کوه ها قرار دارد و قله هاي برقي در امتداد افق شمالي مشاهده مي شود. هوا خالص، فرح بخش و تميز است و قدرت نشاط آور و شاداب کننده اي دارد. حدود ساعت 2 عازم نيمه ي دوم « کتل پيرزن» شديم. بلندتر از نيمه ي پاييني بود اما شيب کمتري داشت. قبل از اينکه به بالا برسيم، خود را در ميان برف ها يافتيم. قله و طرفين « دشت ارژن» با جنگل بلوط پوشيده شده بود. در سمت راست، با يک نگاه سريع، دره ها و دشت هاي کوچک ديده مي شوند که با چاله هاي پلکاني به دشت کازرون مي رسند. اين دشت هاي کوچک و دره ها همه خالي از سکنه هستند. يک درياچه ي کوچک (93) بين تپه ها محصور شده است که حس تنهايي و دلتنگي را تشديد مي کند. سرانجام « دشت ارژن» (94) در مقابل ديدگان ظاهر مي شود. دشتي است با شانزده مايل [ تقريباً بيست و پنج کيلومتر] طول، ده مايل [ حدود شانزده کيلومتر] عرض، شش هزار و ششصد فوت [ حدود دو هزار متر] ارتفاع از سطح دريا که توسط کوه هايي با برآمدگي هاي بزرگ - « [ کتل] پيرزن» با 7400 فوت [ 2255 متر] ارتفاع بلندترين آن هاست - محصور شده است؛ در حالي که برآمدگي هاي سمت مقابل بيشتر از سيصد فوت [ حدود صد متر] بالاتر از دشت نيستند. در مرکز دشت ارژن مردابي انباشته از نيزار قرار دارد (95). اين مرداب در زمستان که بارندگي زياد است به درياچه اي تبديل مي شود که حد و مرزي ندارد و رنگ آبي آبش تحسين برانگيز است. زماني که لحظه اي براي تماشاي صحنه توقف کرديم، ناگهان متوجه شديم که پاهامان در مرداب است. دشت کاملاً خالي از سکنه به نظر مي رسيد اما با نگاهي دقيق تر، « قلعه مشير» (96) را پيدا کرديم که قلعه ي گلي خاکستري رنگي بود و در نيمه ي راه قرار داشت؛ همچنين روستاي « دشت ارژن» در انتها ديده مي شد. قبل از اينکه ما به ايستگاه تلگراف [ دشت ارژن] برسيم، شب فرا رسيد. وقتي که نور محو پشت قله هاي برفي را ديدم و ستاره هاي بزرگ و درشت برآمدند، خستگي هشت مايل [ تقريباً سيزده کيلومتر] راه پيمايي آخر را فراموش کرديم. از سوي اداره ي تلگراف به گرمي مورد استقبال و پذيرايي قرار گرفتيم و در کنار يک آتش گرم، شام خورديم. در طول شب از سرما نزديک بود يخ بزنيم.
از آنجا که روز بعد تنها دوازده مايل [ تقريباً بيست کيلومتر] راه پيمايي پيش رو داشتيم، بنابراين صبح روز بعد زمان کافي براي لذت بردن از زيبايي هاي دشت ارژن (97) (98) را يافتم. در نيم مايلي [ تقريباً هشتصد متري] روستا، يک چشمه ي آب زلال از پاي يک صخره که دويست فوت [ حدود شصت متر] ارتفاع داشت، بيرون مي آمد. اين چشمه با نام مرد مقدسي به نام شاه منصور پيوند دارد، کسي که آرامگاهش در پاي اين چشمه و در زير سايه ي چند درخت چنار بلند قرار دارد (99) ( تصوير شماره 20)
در حدود چهل فوت [ تقريباً دوازده متر] بالاي تخته سنگ مقابل، يک غار کوچک وجود دارد که بعد از يک برآمدگي، قابل دسترسي است. از صخره تا دهانه ي غار بالا رفتم. تمام ورودي غار با حفاظ هاي حلبي کوچکي پوشيده شده بود که بر روي آن انبوه شمع هاي نذري وجود داشت. (100)
کد خداي روستا مرا به منزل خود دعوت کرد و با چاي و زنان و عسل پذيرايي نمود. او به سؤالاتم در مورد درآمد و کارهاي کشاورزي مردم روستا پاسخ داد. او همچنين حکايت مشهور نبرد متهورانه ي کلنل سنت جان (101) را با يک ماده شير در پايين جاده ي « [ کتل] پيرزن» بازگو کرد. (102) داستان از اين قرار بود که شير به اسب کلنل جان حمله کرد و سرهنگ بعد از اينکه پشت يک درخت صبر کرد تا حيوان برود راهش را پياده تا « قلعه مشير» ادامه داد. اسب صبح روز بعد بهبود يافت اما نشانه هايي از پنجه هاي درنده ي حيوان روي پشتش باقي ماند.
بعد از نقل اين داستان، کدخدا سخنانش را با ماجراهايي از تجارب شخصي خودش ادامه داد. يکي از اين اتفاقات، ماجراي رويارويي کدخدا با يک شير بود که زخمي در رانش ايجاد کرده بود. او براي اثبات اين سخن شلوار گشاد ايراني اش را بالا زد و آثاري از زخم را به من نشان داد که به اندازه ي کافي معلوم بود. شير ايراني از يک شير آفريقايي کوچک تر است. شير در جنگل بلوط بالاي « دشت ارژن» زياد ديده مي شود. شنيدم که دو روز قبل، يک مسافر پياده که در حال بازگشت به خانه بوده، دو تا از اين حيوانات را ديده است.

24 فوريه، « خانه زنيان» (103)، سه فرسخ، 9 صبح تا 1 بعد از ظهر

حرکت به سمت « خانه زنيان» در بوران و کولاک برف آغاز شد. جاده از بالا به سوي قله ي کوه ها پايين مي آيد و باد در آن ها مي پيچد. زير آسمان خاکستري، شيب هاي مدور و قله ها، مرا به ياد تپه هاي بلند باتلاق ها و بوته زارهاي ايرلند مي اندازد. پنج مايل [ تقريباً هشت کيلومتر] بعد از « خانه زنيان»، جاده به سمت رودخانه ي « قره آغاج» (104) پايين مي رود و از روي آن با يک پل سنگي عبور مي کند. سايه هاي سبز و آبي کوه ها در اين جريان تند رودخانه ي کوهستاني، روشن و زيبا است. کاروان سراي « خانه زنيان» بزرگ است و به خوبي تعمير شده است (105) ( تصوير شماره 21). ما يک اتاق خوب در طبقه ي بالا با يک حياط گرفتيم. موقعيت بي حفاظي دارد و در ارتفاع 6100 فوتي [ تقريباً 1860 متري] از سطح دريا واقع شده است.

25 فوريه، شيراز، هشت فرسخ، 5:30 صبح تا 4 بعد از ظهر

روز بعد، صبح خيلي زود، اسب هايمان را براي رفتن به شيراز زين کرديم. سي و دو مايل [ تقريباً پنجاه و يک کيلومتر] پيش رو داشتيم. جاده ي پرپيچ و خم در ميان کوه هاي لخت ادامه مي يافت. از برازجان تا اينجا، اين قسمت از راه کمترين جذابيت و زيبايي را داشت. هواي صبحگاهي بسيار دلپذير، اما سرد و گزنده بود؛ تا ده مايل [ تقريباً شانزده کيلومتر] اول، کوه هاي برفي در پشت سرمان، در صحنه باقي مي ماندند و يک کمربند افقي از حلقه هاي تشکيل شده از قله هاي سفيد به وجود مي آوردند. اولين چشم انداز شيراز زياد زننده نيست: دشتي سرسبز و پهناور که با زمين هاي زراعتي پوشيده شده است؛ منظره اي خوشايند بعد از مناظر خالي از سکنه و غم زده ي چند روز اخير. اما شهر چيزي ندارد که چشم ها را مسحور خود کند. سه گنبد آبي رنگ آن براي خيره کردن ديدگان تازه واردان کافي نيست. در اواخر سال، باغ ها و تاکستان هايي که شهر را احاطه کرده اند بايد به شهر کمک کنند تا آن را از دشتي که شهر در آن قرار گرفته است، متمايز کند؛ اما هنوز برگ درختان، سبز نشده است.
بالاتر از دشت، کوه هاي عريان و تاريک با نوک هاي برف گرفته، قد برافراشته اند. شيراز شهري قديمي و مشهور است. ما به بازاري بزرگ رسيده بوديم که همه ي چيزهاي ضروري را مي شد از آنجا خريداري کرد. در عرض دو ساعت با انگليسي هايي ملاقات کرديم که از ما پذيرايي کردند. ما در کاروانسراي « چنار راهدار» (106) صبحانه خورديم و هشت مايل [ تقريباً سيزده کيلومتر] باقي مانده تا شيراز را به سرعت تاختيم. بيرون حصار شهر با آقاي فهمي (107)، از اداره ي تلگراف و دکتر اودلينگ (108) ملاقات کرديم، من و آقاي بروس ميهمانان دکتر اودلينگ بوديم.
راه بوشهر به شيراز که مي توان گفت جاده اي ناهموار است، نخست به سمت شمال مي رود تا « کمارج»، سپس به سمت شرق، به سوي شيراز مي پيچد. هفت مرحله راه پيمايي داشتيم ( هفت منزل را پشت سرگذاشتيم) و يک روز هم ناگزير در کازرون توقف کرديم. اين مسير را مي توان سه روزه طي کرد، اما پنج روز هم با توقف، در منازل زير انجام شدني است: « برازجان»، 25 مايل [ تقريباً 40 کيلومتر]؛ « کنار تخته»، 30 مايل [ تقريباً 48 کيلومتر]؛ « کازرون»، 32 مايل [ تقريباً 52 کيلومتر]؛ « دشت ارژن»، 23 مايل [ تقريباً 52 کيلومتر]؛ و شيراز 42 مايل [ تقريباً 67 کيلومتر].

26 فوريه تا سوم مارچ، شيراز

حاکم فارس در زمان سفر ما به شيراز، يکي از عموهاي شاه به نام شاهزاده فيروز ميرزا (109) [ فرهاد ميرزا] ملقب به معتمد الملک [ معتمد الدوله] بود. نواب حيدرعلي خان (110)، پيشکار بريتانيايي و مترجم اداره ي تلگراف، از والي وقت ملاقت گرفت. در روز و ساعت معيني براي ديدار با حاکم به اتاقي در طبقه ي فوقاني يک قلعه ي نظامي هدايت شديم، جايي که حاکم در آنجا به امور تجاري رسيدگي مي کرد. اتاق فاقد مبلمان بود. اما براي ما صندلي آوردند و حاکم از روي فروتني، بر روي صندلي اي از جنس نيشکر نشست. او مرد کهنسالي بود، ردايي از جنس خز پوشيده بود، رفتاري بسيار مؤدبانه داشت و راحتي ملاقات کنندگانش را در نظر مي گرفت. گفت و گوي ما حدود نيم ساعت به طول انجاميد. او سؤالاتي درباره ي وضعيت اروپا، ترکيه و يونان پرسيد و در مورد تسليحات جنگي پرسش هايي نمود که تسلط کامل او را به اين موضوع ها نشان مي داد. همچنين در مورد آينده ي قندهار، وضعيت ايرلند، خرافات هندي صحبت هايي شد. در مورد قندهار او اعتقاد داشت اين شهر به دليل مشکلات نظامي و کمبود سپاهي براي حفظ آن، رها شد. اين گفت و گو تماماً به زبان فارسي صورت گرفت. بعد از صرف چاي، قليان و قهوه که معمولاً از ميهمانان پذيرايي مي کنند، آنجا را ترک کرديم. شاهزاده فيروز ميرزا [ فرهاد ميرزا] حاکمي سخت گير است. خطوط روي گونه اش، از انرژي فراوان و قاطعيتش حکايت مي کند. شايد عادلانه نباشد که در مورد شخصيت او براساس اطلاعات ناقص و غيرجالبي که مخالفان و افراد تحت فرمانش جمع کردم، قضاوت نمايم. هنوز هم شماي کلي از يک حاکم ايراني ممکن است نکات جالبي داشته باشد، اگرچه بايد راجع به خصوصيات خوب او هم صحبت کرد. زماني که فيروز ميرزا [ فرهاد ميرزا] حکومت شيراز را به عهده گرفت، ايالت فارس در وضعيت نابسامان و اسفناکي بود. او تا اندازه ي زيادي موفق شد اوضاع را سروسامان بدهد و از آشفتگي ها بکاهد، اما در اين ميان شايد خشونت و سخت گيري هايي هم روي داده باشد. بعد از اين که شمار زيادي از راهزنان و ياغيان به دار کشيده شدند و يا در چاله هاي ملات و ساروج زنده زنده دفن شدند، امنيت در جاده ها برقرار شد و در طول دوران حکومت او نيز ايمن ماند. اما در مورد درآمدهاي اقتصادي شايد او کمتر موفق بود. رعايا دست کم هر گاه که در اين مورد با آن صحبت مي کردم، سخت شکايت داشتند. زماني که فيروز ميرزا [ فرهاد ميرزا] به حکومت اين ايالت منصوب شد، آن ها گفتند « فارس تمام شد» ماليات هايي که در سال هاي قحطي به زور گرفته مي شد، صرف زيارتگاه هاي کربلا و کاظمين، در نزديکي بغداد مي شد. (111)
گذشته از اين ها، گفته مي شود که ثروت حاکم در طول حکمراني اش به سرعت افزايش يافته است. از همين رو به دليل عقب افتادن درآمدها و ماليات ايالتي، از حکومت فارس معزول و به صورت بازداشت در تهران اقامت اجباري يافت. ماجراي شيخ مذکور [کنگاني] (112) نمونه ي روشني از سخت گيري و حرص و طمع شاهزاده است. « کنگان» ناحيه اي ساحلي در کرانه هاي جنوب بلوچستان [ فارس] ايران است (113). ماجرا از اين قرار بود که يکي از دوستان شيخ به دردسر افتاد و از شيخ درخواست نمود تا خون بهاي او را بپردازد. او اين کار را انجام داد اما آن مرد به هر حال محکوم به مرگ شد. سال بعد، شيخ، مبلغ خون بهايي را که پرداخته بود از وجه مالياتي که به شيراز پرداخت مي نمود، کسر کرد. شاهزاده نوکرانش را براي دريافت تمام ماليات نزد شيخ فرستاد. آن ها پسربچه اي را براي منظوري که براي ايرانيان آشنا است (114). از قبيله ي شيخ ربودند. شيخ، پسربچه را به زور پس گرفت. اين کار بدان معني بود که شيخ ياغي شده و عملاً تمرد و شورش نموده است. بعد از مقاومتي طولاني در برابر نيروهاي شاهزاده [ احتشام الدوله] (115) که شيخ مذکور را در قلعه اش محاصره کرده بودند، شيخ خود را تسليم کرد زيرا مهاجمان به قرآن سوگند خورده بود که شيخ جانش در امان خواهد بود؛ اما سوگند شکسته شد و شيخ را پس از دستگيري، سوار بر الاغي، به شيراز وارد کردند و با خواري و خفت در برابر ديدگان ساکنان ارگ و مردم شهر گرداندند. چند روز بعد او را در ميدان مشق ارگ به دار آويختند و جسدش مدتي در ميدان شهر از چوبه ي دار آويزان بود و به طور استهزاآميزي « قلعه شيخ» ناميده مي شد. اين چوبه ي دار تا زماني که من در شيراز بودم بر پا بود. شاهزاده [ معتمدالدوله] پيشنهاد کرد که اگر مي خواهم بخش جالبي از قلمروش را ببينم به « کنگان»، « قلعه اي (116) که او فتح کرده است» سفر کنم (117)
دو روز کافي بود تا تمام ديدني هاي شيراز را ببينم. بازار که توسط کريم خان زند حدود صد و پنجاه سال پيش ساخته شده، به شکل علامت ضربدر است و گنبدي در محل تقاطع دو راسته دارد. طول راسته ي اصلي بازار پانصد يارد [ تقريباً پانصد متر] است و راسته اي که آن را قطع مي کند صد و بيست يارد [ تقريباً صد و بيست متر] است. سقف، گنبدي شکل است و بيست و دو فوت [ تقريباً هفت متر] ارتفاع دارد، عرض مسير دوازده فوت [ تقريباً سه و نيم متر] است و مغازه ها که در هر دو طرف بر روي سکوهايي بالاتر از سطح زمين قرار دارند، تميز و خوب ساخته شده اند. اين بازار نسبت به بازارهاي اغلب شهرهاي هند که خيلي بزرگ تر هم هستند، بهتر است.
« مسجد نو»، برخلاف نامش، قديمي ترين مسجد شيراز است. در اين مسجد راهروهاي سرپوشيده با سقف هاي تخت، دور تا دور حياط ساخته شده اند. حياط مسجد سنگ فرش است. راهروهاي سرپوشيده ي پاييني هم با سنگ، فرش شده اند. مسجد [ بقعه ي] « شاه چراغ» به خاطر گنبد آبي رنگ و تزئيات قسمت هاي پايين ترش که در آن الگوهاي رايج به رنگ هاي مشکي، سفيد، آبي و زرد به کار رفته، کاملاً شاخص و برجسته است. ارتفاع بناي مسجد از کف تا بالاترين نقطه، صد و ده فوت [ تقريباً سي و سه متر و نيم] است.
« مسجد [ بقعه ي] سيد حسين» در گوشه ي غربي شهر نيز تقريباً همين اندازه ارتفاع دارد. اما خوب تعمير نشده است. « شاه چراغ» اوقات و نذورات زيادي دارد. اخيراً يک خانم انگليسي اين جرأت را پيدا کرد تا وارد اين مسجد شود. او براي اين کار مانند خانم ايراني همراهش، تغيير قيافه داد. فضاي داخلي به خاطر استفاده از چراغ هايي از جنس طلا و نقره و درهايي با روکش هاي طلا و نقره و تزييناتي از اين دست، بسيار باشکوه است.
بر روي در ورودي « مسجد وکيل» و يک مدرسه ي قديمي، هنوز نمونه هاي زيبايي از طراحي هاي گل روي کاشي هاي ميناکاري شده به سبک قديمي وجود دارد. اين هنر تقريباً از بين رفته است. در طول يک قرن گذشته هيچ چيزي نمي تواند از نظر ظرافت و زيبايي شکل و رنگ، به پاي مهارت و هنر به کار رفته در اين بناها برسد.
خارج شهر، باغ هاي متنوعي وجود دارد، اما همه ي درختان به جز سروها، بي برگ بودند. بهترين آن ها، « باغ تخت» بود (118). اين باغ در رديف هاي به هم پيوسته اي در دامنه ي شيب يک تپه ساخته شده است. در بالاي اين باغ يک ساختمان دو طبقه وجود دارد که عالي و تا حدودي زيباست.
زمين ها از ورودي بزرگي به سمت پايين در يک رديف سکوي بزرگ شروع مي شوند. جريان آبشار گونه ي آب، يک کانال سنگ فرش و يک حوضچه ي سنگي بزرگ را که روي يکي از رديف هاست پر مي کند (119). اما در نگهداري اين ملک که متعلق به شاه است، اهمال زيادي صورت گرفته است. خانه رو به ويراني است و جريان آب و حوضچه خشک شده اند. مسامحه و تخريب به راستي يکي از ويژگي هاي املاک و اموال سلطنتي در سراسر ايران است.
از مهم ترين آثار باستاني نزديک شيراز، سه چاه است که بر روي يک تپه ي سنگي، در دو مايلي [ تقريباً سه و نيم کيلومتري] شمال شرقي شهر قرار دارد. کسي نمي داند چه کسي آن ها را ساخته است. احتمالاً متعلق به دوران قبل از اسلام است. تپه حدود پانصد فوت [ حدوداً صد و پنجاه متر] ارتفاع دارد و از شيب تندي برخوردار است. به نظر مي رسد جنس آن از ترکيب سنگ ماسه و سنگ آهک است، دو تا از اين چاه ها که عميق تر هستند، رو به شهر قرار دارند. دهانه ي چاه بزرگ تر از آن دو، حدود هفت فوت [ دو متر] در پنج فوت [ يک و نيم متر] است و عمق آن حدود پانصد فوت [ حدوداً صد و پنجاه و دو متر] است. (120) آشکار است که اين چاه در سرتاسر عمق تپه ادامه دارد. اين چاه در سنگ هاي آهکي و به طور بسيار صافي حفر شده است. ديواره هاي آن به نحو برجسته اي، ترازند و اگر سنگي را از وسط دهانه ي چاه به پايين بياندازيم، بدون برخورد به ديواره ها به انتهاي چاه مي رسد.
کمي پايين تر، صداي بغبغوي کبوتراني که ديده نمي شدند، شنيده مي شد. هر چند گاهي يک بار پرتاب مجموعه اي سنگ ريزه باعث مي شد که آن ها با صدايي مثل رعد و برق دور، بال بال بزنند و به پرواز درآيند.
چاه سوم، در پشت تپه قرار دارد و نشيمن گاه ها يا برآمدگي هايي دارد که بر روي سنگ بالاي آن کنده شده است. مابقي آثار، بازمانده هايي از استحکامات و حصارهاي قديمي است که قسمت فوقاني تپه را احاطه کرده است (121). از بالاترين نقطه، تمام دشت شيراز و درياچه ي نمک « مهارلو» (122) که در بيست مايلي [ تقريباً سي و دو کيلومتري] شرق شيراز قرار دارد را مي توان ديد. دشت به خوبي آبياري شده و حاصل خيز و سرسبز است و در انتهاي غربي آن باغ هاي زيادي وجود دارد. تصوير شهر شيراز از اين نقطه به صورت منطقه ي متراکم قهوه اي رنگي است در يک زمينه ي سبز رنگ، که مه غليظي آن را فرا گرفته و با سه گنبد آبي رنگ تزئين شده است.
زماني که در شيراز بودم اين فرصت فراهم شد تا به ميهماني يک ارمني دعوت شوم. پذيرايي گرمي صورت گرفت. ميهمانان که سي نفر بودند، روي زمين، دور سفره اي نشستند که انواع پلو و ظرف هاي غذاي ديگر مانند بره ي کباب شده بر روي آن نهاده شده بود. نوشيدني شيراز هم سرو مي شد. شخص عالي رتبه ي کليساي ارمني که به نظرم از نظر سلسله مراتب کليسايي، بعد از اسقف، در درجه ي دوم اهميت قرار داشت، براي اعتبار و اهميت بخشيدن به اين ميهماني، از اصفهان آمده بود و سخنراني اصلي را انجام داد. او در حالي که در يک دستش قباي مشکي مخصوص کشيشان بود و در دست ديگرش ليوان نوشيدني، با بلاغت شروع به سخنراني به زبان ارمني کرد.[...]
رسم بر اين بود کسي که به سلامتي اش نوشيده مي شود افتخار اين را دارد که هنگامي که بقيه مي نوشند، بخواند و بعد از آن از او تشکر مي شود. آهنگ هاي ارمني بي شباهت به سرودهاي گريگوريان ارمنستان نيست. روحاني ما با يک صداي بم، زمزمه هاي يک پرحرفي را شروع کرد. همه چيز عالي بود و خوش مي گذشت و صميمت و مهرباني موج مي زد.
کتابنامه :
1- اقتداري، احمد: آثار شهرهاي باستاني سواحل و جزاير خليج فارس و درياي عمان، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1375.
2- بامداد، مهدي: شرح حال رجال ايرن در قرن 12، 13، 14 هجري، تهران: زوار، چاپ سوم، 1363، ج3.
3- حسيني فسايي، حاج ميرزا حسن: تاريخ فارسنامه ي ناصري، تهران: کتابخانه سنايي، بي تا، چاپ افست از روي چاپ سنگي، 2 جلد در يک مجلد.
4- حسيني فسايي، ميرزا حسن: فارسنامه ناصري، تصحيح و تحشيه: منصور رستگار فسايي، تهران: اميرکبير، چاپ اول، 2ج، 1367.
5- خيرانديش، عبدالرسول: « سفرنامه ها در بوته نقد و نظر»، کتاب ماه تاريخ و جغرافيا، پياپي 77-78، سال 7، ش 5-6، اسفند 1383، فروردين 1384، ص 3-5.
6- سايکس، سرپرسي: سفرنامه يا ده هزار ميل در ايران، ترجمه ي حسين سعادت نوري، تهران: انتشارات لوحه، چاپ اول، 1363.
7- سديد السلطنه ( کبابي)، محمد علي: بندرعباس و خليج فارس « اعلام الناس في احوال بندرعباس»، تصحيح و مقدمه و فهارس: احمد اقتداري، به کوشش علي ستايش، تهران: دنياي کتاب، 1363.
8- غلامزاده، فراز: معماري بوشهر در دوره زند و قاجار، تهران: انتشارات آبادبوم، در دست چاپ.
9- فلور، ويلم: برازجان، ترجمه عبدالرسول خيرانديش، تهران: آبادبوم، چاپ اول، 1388.
10- کرزن، جورج ناتانيل: ايران و قضيه ي ايران، ترجمه ي غلامعلي وحيد مازندراني، تهران: علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1367، جلد 2.
11- مصطفوي، محمد تقي: اقليم پارس؛ آثار تاريخي و اماکن باستاني فارس: تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي ايران و نشر اشاره، 1375.
12- معين، محمد: فرهنگ معين.
13- نواب صفا، اسماعيل: شرح حال فرهاد ميرزا معتمدالدوله، تهران: زوار، چاپ اول، 1366.
14- وقايع اتفاقيه، مجموعه گزارش هاي خفيه نويسان انگليس در ولايات جنوبي ايران از سال 1291 تا 1322 قمري، به کوشش علي اکبر سعيدي سيرجاني، تهران: نشر پيکان، 1376.

از هند تا شيراز
نقشه 1:
مسير مسافرت ادوارد استاک در ايران که در سفرنامه اش به چاپ رسيده است.

از هند تا شيراز
تصوير1:
چشم انداز شهر روهري در کشور پاکستان ( عکس از ويکي پديا) برگرفته از منبع زير:
An image from Sketches in Afghanistan' by jas. Atkinson, esq.(Published 1842).

از هند تا شيراز
تصوير 2:
تصويري از شهر « سکر» در جانب غربي رودخانه ي سند در سال 1860، ( عکس از ويکي پديا - موجود در آرشيو بريتانيا British Library).

از هند تا شيراز
نقشه 1:
شهرهاي روهري و سکر که جزيره ي بيضي شکل بکر در ميان آن ها قرار دارد. (googleeartmap).

از هند تا شيراز
تصوير3:
دروازه ي قلعه ي کلات

از هند تا شيراز
نقشه 3:
نقشه قلمرو امپراتوري هخامنشي که ساتراپي مک برابر با مرکان امروزي در جنوب شرقي مشخص است.

از هند تا شيراز
تصوير شماره 3:
کوه هاي برش خورده ي مسير « چاه بهار» به « گوادر».

از هند تا شيراز
نقشه 4:
بنادر کراچي، اورمارا و گوادر در سواحل مکران کشور پاکستان، بر ساحل درياي عمان.

از هند تا شيراز
تصوير 4 و 5:
بندر گوادر، ساحل درياي عمان، جنوب غربي کشور پاکستان، ايالت بلوچستان.

از هند تا شيراز
تصوير 6و7:
بندر گوادر، بلوچستان، پاکستان، ساحل درياي عمان

از هند تا شيراز
تصوير8:
عمان، ساحل « مطرح» در مجاورت مسقط

از هند تا شيراز
نقشه3:
نقشه ي جزيره هرمز، اثر ياکوب ون در شلي، مربوط به سال 1750 م. در حاشيه ي بالايي نقشه، گمبرون ( بندرعباس) ديده مي شود و در قسمت جنوب شرقي جزيره بنايي به نام Turumbake يا درختاني در اطراف آن قابل تشخيص است.

از هند تا شيراز
تصوير 9:
کليساي قلعه ي پرتغالي هاي جزيره ي هرمز

از هند تا شيراز
تصوير10:
قلعه ي پرتغاليهاي جزيره ي هرمز

از هند تا شيراز
تصوير11:
توپ هاي قلعه ي پرتغالي هاي جزيره ي هرمز

از هند تا شيراز
تصوير 12:
جزيره ي هرمز از بالا

از هند تا شيراز
تصوير13:
ويرانه هاي شهر باستاني بيشاپور در نزديکي کازرون، در استان فارس.

از هند تا شيراز
تصوير14:
مجسمه سنگي شاپول اول ساساني در غار شاپور در نزديکي کازرون، در استان فارس.

از هند تا شيراز
تصوير15:
نقش برجسته بهرام دوم ( پنجمين شهريار ساساني) در 30 کيلومتري غرب جره و در جنوب شهرستان کازرون که نشان دهنده پيکار بهرام دوم با دو شير است و پشت سر وي خانواده بهرام و کرتير ( موبد موبدان) ايستاده است.

از هند تا شيراز
تصوير16:
منظره ي دشت برم با جنگل درختان بلوط، در نزديکي کازرون و کتل دختر.

از هند تا شيراز
تصوير 17 و 18:
کاروانسراي « ميان کتل» در 35 کيلومتري کازرون و در منطقه « دشت برم»

از هند تا شيراز
تصوير شماره 19:
کاروانسراي « ميان کتل» در نزديکي کازرون، در « دشت برم»

از هند تا شيراز
تصوير شماره 20:
قدمگاه سلمان فارسي در دشت ارژن ( عکس از دکتر کيان راد)

از هند تا شيراز
تصوير شماره 21:
کاروانسراي خانه زنيان ( مشير) در يک منزلي شيراز ( عکس از دکتر کيانراد).

از هند تا شيراز
از هند تا شيراز

پي نوشت :

1- کارشناس ارشد تاريخ، پژوهشکده مردم شناسي، زبان و کتيبه ها، سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري.
2- در مورد ارزيابي انتقادي سفرنامه ها به عنوان منابع تاريخي نگاه کنيد به: خيرانديش، عبدالرسول،: « سفرنامه در بوته نقد و نظر»، کتاب ماه تاريخ و جغرافيا، پياپي 77-78، سال 7، ش 5-6، اسفند 1383، فروردين 1384، ص 3-5
3- Edward Stack.
4- India Civil Service
5- در اين زمان بخش عمده ي شبه قاره ي هند تحت حاکميت مستقيم امپراتور بريتانيا قرار داشت و موسوم به « راج بريتانيا» بود که توسط فرماندار منصوب او موسوم به « نايب السلطنه» اداره مي شد. لازم به توضيح است که « کمپاني هند شرقي انگليس» در سال 1602 م با اهداف تجاري و اقتصادي تأسيس شد. در سال 1717 م با دريافت معافيت هاي گمرکي از حکومت مغولان هند بر نفوذ خود در هند افزود. در سال 1760 م موفق به اخراج فرانسوي ها از هند شد. در اوايل قرن نوزدهم عملاً چيرگي اقتصادي بر هند داشت و گروه کثيري از هنديان را به عنوان سرباز براي محافظت از منافع خود در شرق استخدام نموده بود. اما در پي « قيام سيپوي ها» ( سپاهيان) در سال 1857 م از سوي سربازان هندي بر عليه انگليسي ها، که به سختي سرکوب شد، هم « کمپاني هند شرقي بريتانيا» منحل شد و هم به حکومت مغولي هند خاتمه داده شد. از اين پس اداره ي هند مستقيماً در اختيار «امپراتور بريتانيا» ( که در آن زمان ملکه ويکتوريا بود) قرار گرفت و از جانب او يک « فرماندار کل» براي اداره ي اين سرزمين منصوب مي شد. از اين زمان هندوستان رسماً مستعمره ي بريتانيا شد و در سال 1877 م عنوان « امپراتور هند» ( «ملکه ي هند») به ملکه ويکتوريا داده شد. به تدريج فرمانداري که از سوي امپراتور بريتانيا به حکومت هند منصوب مي شد را « نايب السلطنه» ناميدند. در اين دوران که حکومت انگليسي ها در هندوستان را « راج بريتانيا» ( « راج» به معني سلطنت) مي ناميدند و اثر و نامي از کمپاني هند شرقي نيست، از حکومت انگليسي هند به عنوان « هند بريتانيا» ( هند انگليس) نام برده مي شود. در اين زمان مناطق شمال غربي هند با عنوان « ايالات شمال غربي» يک فرماندار ناحيه اي داشت که زيرنظر فرماندار بمبئي ( يکي از دو فرمانداري اصلي هند که ديگري در کلکته بود) اداره مي شد. در همين دوران بخش عمده ي پاکستان امروزي تحت عنوان « ايالت سند» نيز يکي از ايالت هاي « هند بريتانيا» بود که از بمبئي اداره مي شد.
6- Land Record and Agriculture.
7- Sir Charles Lyall.
8- Karbis: From the papers of the late Edward Stack. edited. arranged, and supplemented by: Charles Lyall; Mikirs; from the papers of the late Edward Stack....edited. arranged and supplemented by sir charles lyall (Published under the orders of the government of Eastern Bengal and Assam(.
از ادوارد استاک سه کتاب ديگر نيز منتشر شده است که عبارتند از:
- Memorandum upon current land revenue settlements, in the temporarily-settled parts of british India Dept. of revenue and Agriculture, Edward Stack.
- Silk in Assam [by E. Stack[.
- Notes on some industries of Assam 1884 to 1895, Assam)India(.Henry Zouch Darrah, Edward Stack, 1896.
- Stack, Edward: Six Months in Persia, London: Sampson Low, Marston, Searle and Rivington, 2 vol.,1882.
10- تا آنجا که جستجوهاي اين نگارنده نشان داد تنها در دو کتاب، گزيده ي مختصري از سفرنامه ي استاک، آن هم فقط قسمت مربوط به عبور استاک از سرزمين بختياري به فارسي ترجمه و چاپ شده است: 1- ده صفحه از سفرنامه ي استاک ( صفحات 60 تا 70جلد دوم و بخشي از صفحه 42) که شامل ديدارش از سرزمين بختياري و ملاقاتش با حسينقلي خان ايلخاني است. در کتاب تاريخ بختياري ( خلاصه الاعصار في تاريخ البختيار)، گردآوري و تدوين سردار اسعد بختياري، ترجمه و منتشر شده است. که البته آن هم در بخش هايي به صورت تلخيص شده است. اين کتاب از سال 1329 هـ ق که در زمان ناصرالدين شاه قاجار براي نخستين بار چاپ سنگي شد تا سال 1386، از سوي ناشران مختلف چندين نوبت به چاپ رسيده است؛ 2- مهراب اميري نيز تقريباً همان قسمت هاي مربوط به عبور استاک از قلمرو بختياري ( فصل سوم از جلد دوم) را به صورت فشرده ترجمه و در کتاب: سيري در قلمرو بختياري و عشاير بومي خوزستان ( تهران: انتشارات فرهنگسرا، چاپ اول، 1371) در کنار ترجمه ي چند گزارش ديگر از سفرنامه هاي خارجيان که از بختياري عبور کرده اند، به چاپ رسانده است. هر چند اين دو منبع، مأخذ چند مقاله ي پژوهشي درباره ي بختياري ها بوده اند.
11- British India Navigation Company.
12- استاک در سال 1298 هـ ق در شيراز بوده است و کتاب فارسنامه در سال 1299 هـ ق با ذکر حوادث اين سال که بسياري از آن ها را فسايي شخصاً شاهد و ناظر بوده به پايان مي رسد. ضمن اينکه در ماجراي شيخ مذکور کنگاني که استاک پيکر او را بر سر دار ديده است، فسايي در اردوکشي براي سرکوب، دستگيري و اعدام شيخ ياد شده حضور داشته است و از کارگزاران دستگاه والي وقت فارس، فرهاد ميرزا معتمدالدوله بوده است ( شرح موضوع در همين مقاله آمده است).
13- Bareilly يکي از شهرهاي مهم و شاخص ايالت « اوتارپرادش»، از ايالت « اوتارپرادش»، از ايالت هاي شمالي هند است. اين شهر در مجاورت رودخانه « راماگانگا» قرار گرفته و مرکز بخش « بريلي» است بريلي در 252 کيلومتري مرکز ايالت و 250 کيلومتري شرق پايتخت، « دهلي نو» قرار دارد.
14- در مورد استان « ايالات شمال غربي» مراجعه کنيد به توضيحات « درآمد» همين مقاله.
15- « سکر» يا « سکهر» يا « سکرو» در متن اصلي به صورت Sakkar آمده اما در منابع جغرافيايي به صورت Sukkur يا Sakharu ثبت شده است. اين شهر که در کرانه ي غربي رودخانه ي « سند» ( ايندوس) واقع شده، سومين شهر بزرگ ايالت کنوني سند کشور پاکستان است. « ارور» و « بکر» نيز از نام هاي قديمي اين شهر است. کلمه «سکرو» در زبان سندي به معني « بالايي» و « برتر» است. « سکر» همچنين در ميان مردم بومي به « دريا دينو» (Darya Dino) به معني « هديه ي دريا» ( در زبان محلي به رودخانه سند « دريا» مي گويند) معروف است، زيرا بدون رودخانه ي سند اين شهر بياباني لم يزرع بيش نبود. شهر تاريخي سکر از زمان هاي دور يکي از معابر و مراکز بسيار مهم و استراتژيک در مسير رودخانه ي سند بوده است. زيرا نزديک ترين نقطه ميان دو سوي خشکي در طول رودخانه سند، همين قسمت است. در سال 1888 م پل « لندزدون» (Landsdowne) در اين محل ساخته شد تا خط آهن از آن عبور کند و سکر را به بقيه ي شبه قاره ي پيوند دهد. اين همان خط آهني است که استاک در سفرنامه ي خود به در حال ساخت بودنش اشاره کرده است. سکر در قلب رودخانه ي سند آرميده است و کهن ترين تمدن هاي جنوب آسيا، يعني « هاراپا» و « موهن جودارو» در نزديکي آنجا قرار دارند ( ويکي پديا).
16- « روهري» در متن اصلي به صورت «Rori» درج شده اما در منابع جغرافيايي به صورت «Rohri» آمده است. نام يکي از شهرهاي کنوني ناحيه ي « سکر»، در ايالت « سند» کشور کنوني پاکستان است که در کرانه ي شرقي رودخانه ي « سند» واقع شده است.
17- « بکر» ( در متن اصلي به صورت «Bakkar» اما در منابع جغرافيايي به صورت «Bakkur» ثبت شده است؛ جزيره ي کوچکي است در ميان رودخانه ي سند، در ناحيه « روهري - سکر» در ايالت سند کشور پاکستان که در يک سوي آن شهر « سکر» و در سوي ديگرش شهر « روهري» قرار دارد. اين منطقه از قديمي ترين گذرگاه هاي رودخانه سند است. نام جزيره برگرفته از واژه ي « بکر» (Bakar) به معني طلوع و سپيده دم است. اين نام را سيد محمد مکي در قرن هفتم هجري به آن داده است. جزيره شکل بيضي دارد و از صخره اي آهکي تشکيل شده است. 730 متر طول، 270 متر عرض و حدود 7/5 متر ارتفاع دارد. امروزه در اين جزيره يک مدرسه ي نظامي و يک آرامگاه وجود دارد.
18- Ruk.
19- Quetta « کويته»: بزرگ ترين شهر و پايتخت ايالتي استان بلوچستان کشور پاکستان کنوني است. با 1680 متر ارتفاع از سطح دريا، بلندترين شهر پاکستان به شمار مي رود. شهر کويته در دره ي يک رودخانه واقع شده است و واژه اي « کويته» از کلمه ي « کوته» در زبان پيشتون به معني برج و بارو و حصار گرفته شده است. کويته به دليل قرار گرفتن در مجاورت مرز افغانستان و همسايگي با ايالت قندهار، از مراکز بازرگاني و نيز از نظر نظامي در نقطه اي استراتژيک واقع شده است. به خاطر تنوع محصولات کشاورزي و باغي و نيز انواع حيوانات وحشي به « باغ ميوه هاي بلوچستان» نيز معروف است. پارک ملي معروف « حضر گنجي» که محل نگهداري حيوانات کمياب وحشي است در نزديکي کويته قرار دارد ( ويکي پديا).
20- Nari gorge.
21- Shikar-pur « شيکارپور»، پايتخت ناحيه ي « شيکارپور» در ايالت سند کنوني کشور پاکستان است. در 29 کيلومتري غرب رودخانه ي سند واقع شده و ايستگاه راه آهن آن در 27 کيلومتري شمال غربي « سکر» قرار دارد. ترشي جات و شيريني هاي اين شهر به نام « مولا بخش مؤمن» معروف است. شيکارپور از مراکز توليد و فروش پنبه، پارچه و ظروف سفالي است به خاطر ثروت و شوکت و وجود ساختمان هاي مجلل و صنايع بزرگ به « پاريس شرق» مشهور شده است ( ويکيپديا).
22- Jacobabad يا Yaqubabad :« جاکوب آباد» يا « يعقوب آباد»( در زبان سندي: « جيکب آباد»)، مرکز ناحيه ي « جاکوب آباد» در ايالت سند پاکستان است. از شهرهاي قديمي اين ايالت است. در دوران سلطه ي استعماري بريتانيا بر هند، مرکز اداري « ناحيه ي مرزي شمال سند»، تحت رياست بمبئي بود. يکي از ايستگاه هاي قطار « کويته» در خط آهن شمال شرقي پاکستان در اين شهر قرار دارد. جاکوب آباد به دليل آب و هواي بسيار گرم نيز معروف است. زيرا در ماه جون ( خرداد و تير) درجه ي حرارت در اين ناحيه به 49 تا 55 درجه ي سانتي گراد مي رسد ( ويکي پديا انگليسي).
23- Pat.
24- Sibi نام شهر و ناحيه اي است در ايالت بلوچستان پاکستان امروزي. آب و هوايي کاملاً متفاوت با نواحي ديگر اين ايالت دارد زيرا گرماي هوا در تابستان در اين نقطه گاهي به 52 درجه ي سانتي گراد مي رسد. خط آهن سبي در سال 1890، در زمان استعمار بريتانيا ساخته شد.
25- Bolan ناحيه اي است در مرکز ايالت بلوچستان کشور پاکستان کنوني که تا سال 1992 به نام « کچهي» (Kachhi) معروف بود.
26- Gorge Nari.
27- در متن به صورت « کيلاتي کيلا» (Kilat-i-Kila) ثبت شده است که احتمالاً صورت آوايي « قلعه کلات» يا « خانات کلات» در گويش محلي بوده است. « کلات»( Kalat/Qalat) يا « قلات» (Qilat /Qalat) اکنون مرکز ناحيه ي کلات، در ايالت بلوچستان کشور پاکستان، از شهرهاي تاريخي است که در زبان محلي به نام «کلات سوا» (Kalat-i Sewa) ( برگرفته از نام « سوا» شاه افسانه اي هندوها به نام) يا « کلات بلوچ» خوانده مي شود. اين شهر و ناحيه در جنوب و اندکي جنوب غربي « کويته» ( مرکز ايالت بلوچستان پاکستان) و در ناحيه اي بسيار بد آب و هوا قرار دارد. در قديم اين شهر مرکز « خانات کلات» بوده است ( ويکي پدياي انگليسي).
28- Spin Tangi.
29- Mokran يا Makran مکران: که در گويش محلي « مکران» خوانده مي شود، سرزمين ساحلي و نيمه بياباني در جنوب خاوري ايران ( بلوچستان) و جنوب باختري پاکستان ( سند)، در امتداد درياي عمان، از « رأس الکوه» در باختر « جاسک» تا « لاس بلا» در جنوب خاوري ايالت بلوچستان پاکستان گسترده است. کوه هاي خشک و باير کرانه هاي مکران از ديد جغرافياي طبيعي دنباله ي کوير است. نام امروزي « مکران» گرفته شده از نام باستاني « مک» ( Maka)، يکي از ساتراپ هاي امپراتوري اشکاني است. مک همچنين يکي از مهم ترين ساتراپي هاي شرقي کوروش، مؤسس امپراتوري هخامنشي بود. اين ساتراپي در عصر هخامنشي شامل کشورهاي بحرين قطر، امارات متحده عربي، به اضافه ي نيمه ي شمالي کشور عمان امروزي، به انضمام ايالت هاي بلوچستان و سند کشور کنوني پاکستان بود ( ويکپيديا) ( نقشه ي شماره 3). مکران از شمال محدود است به «سراوان» و « بمپور» و از جنوب به درياي عمان و از مشرق به « کلات» و از مغرب به « بشاگرد». قسمت مهم آن که در ساحل درياي عمان واقع شده، دشت شن زاري است داراي چندين رود خشک، يعني آب رود به واسطه ي شني بودن زمين از زير شن ها به طرف دريا مي رود. اب هايي که از دامنه ي کوهسار بم پشت جاري مي شود به سمت جنوب رفته، تشکيل رودهاي متعدد مانند دشتياري، وحيل، رابيج، سادويج و غيره مي دهد که در فصل گرما خشک است و در مواقع باران طغيان مي کند و مهم تر از همه رابيج است قراي مهم مکران عبارتند از: گه، بنت، قصر قند، باهوکلات ( لغتنامه دهخدا)
30- « اورمارا»(Ormara) بندري باستاني در منطقه ي « مکران»( ناحيه ي ساحلي ايالت بلوچستان کشور پاکستان) است. اين بندر در 360 کيلومتري غرب « کراچي» و 230 کيلومتري شرق « گوادر»، در ميان اين دو بندر، در ساحل «درياي عمان» قرار دارد. از اين بندر در متون کلاسيک يوناني به نام « اورائيا» نام برده شده است. پيشينه ي نام اين بندر به زمان اسکندر باز مي گردد. زماني که اسکندر و سپاهيانش پس از فتح سرزمين سند و پنجاب و ايالت هاي شمال غربي پاکستان امروزي آهنگ بازگشت کردند، در بندر اورمارا چند روزي توقف نمودند ( در حدود 329 ق.م) يکي از سرداران اسکندر به نام اورموز در اين بندر در گذشت و نام « اورمارا» از نام او گرفته شده است ( ويکي پدياي انگليسي)
31- گوادر (Gwadar) بندري است در جنوب غربي کشور پاکستان امروزي، بر ساحل درياي عمان، مرکز ناحيه ي گوادر در ايالت بلوچستان که به عنوان پايتخت زمستانه نيز مشهور است. گوادر به دليل قرار گرفتن در دهانه ي درياي عمان، موقعيتي استراتژيک دارد و بندري در حال پيشرفت است. منطقه ي گوادر در دوران باستان بخشي از استان گدروزيا در شاهنشاهي ايران بود. پس از حمله ي عرب ها اين شهر توسط نيروهاي محمد بن قاسم در سال 711 م/ 93 هـ ق اشغال شد. بعدها اين منطقه در دست گورکانيان هند و صفويان افتاد. پرتغالي ها در سال 1581 گوادر را تسخير کرده و سوزاندند. در طي دويست سال پس از آن، فرمانروايي منطقه در دست حاکمان محلي قبايل بلوچ بود. خان کلات در سال 1783 حاکميت گوادر را به تيمور سلطان، حاکم مسقط واگذار کرد. اين شهر در سال 1958 بخشي از کشور تازه بنياد پاکستان شد و در سال 2002 جزئي از ايالت بلوچستان اين کشور به شمار آمد ( ويکي پدياي انگليسي)
(http: //en.wikipedia.org/wiki/Gwadar)
32- توصيف منظره ي گوادر از دريا توسط کرزن که نه سال بعد آنجا را ديده است بسيار شبيه توصيف استاک است: « در سمت شرقي خليج گوادر که دماغه در آنجا به خشکي وصل مي شود، صخره ي بزرگي به اسم « جبل مهدي» از درون دريا راست بالا مي آيد و قله ي دو شاخه و دو برآمدگي پيدا مي کند که به همين جهت طراحان نقشه هاي قديم، آن را دو گوش الاغ خوانده اند. صخره اي در مجاورت آنجاست که به واسطه ي شکل عجيب طبيعي آن، به تخته سنگ کليسا شهرت يافته است ( کرزن، جورج ناتانيل: ايران و قضيه ي ايران، ترجمه ي غلامعلي وحيد مازندراني، تهران: علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1367، جلد2، ص 518).
33- اين قلعه ي گلي به نام « پيشکان » در چند مايلي غربي بندر قرار داشت ( کرزن، پيشين، ص 517).
34- مسقط: پايتخت کشور عمان، مقر دولت، بزرگ ترين شهر و يکي از شهرستان هاي استان مسقط اين کشور است. اين بندر از قرن نخست پيش از ميلاد يکي از توقف گاه هاي اصلي راه دريايي شرق به غرب بوده است. در طول تاريخ قبايل بومي و همچنين قدرت هاي خارجي مانند ايرانيان و پرتغالي ها بر مسقط تسلط داشته اند. در قرن هيجدهم ميلادي نفوذ و اقتدار مسقط تا شرق آفريقا و زنگبار گسترش يافته بود. وجود اقوام مختلف مانند ايراني ها، بلوچ ها و گجراتي ها، جامعه اي چند قومي را در مسقط پديد آورده است. موقعيت مسقط در کناره درياي عربي و درياي عمان و نزديکي به تنگه ي هرمز، موقعيتي استراتژيک براي اين بندر فراهم ساخته است رشته کوه هاي الهجر در غرب مسقط قرار دارد و ساختمان سفيد رنگ مشخصه ي زندگي شهري آن است.
35- jabala Abu Dau.
36- Glass.
37- « مطرح»( در متن اصلي به صورت Matrah)؛ بندرگاه قديمي عمان در مجاورت « مسقط»، شهري در ايالت «مسقط» کشور عمان که قبل از کشف نفت مرکز تجاري اين کشور بود. هنوز هم مرکز بازرگاني عمان و يکي از بزرگ ترين بنادر منطقه است. بازار ( سوق المطرح) و مجموعه اي از خانه هاي قديمي از جاهاي ديدني شهر است.
38- نشان هاي پادشاهي ايران شير و خورشيد است. اين نشان را در پرچم هاي چند قايق که در درياي کاسپين ( خزر) تردد مي کردند، مشاهده کردم. اما در آب هاي خليج فارس، تنها علامت شمشير [ حضرت ] علي (ع)، يعني « ذوالفقار» يا شمشير دو لبه را ديدم. همان شمشيري که نزد خوانندگان انگليسي زبان تغيير ماهيت داده و به نام « شمشير شاه آرتور»، پادشاه افسانه اي انگليس مشهور است ( نويسنده).
39- سلطان سيد ترکي: برادر جوان تر سيد ثويني و يکي از بيست و چهار پسر سيد سعيد، از هندوستان که در آنجا به حالت تبعيد بود، بازگشت و در سال 1871 م در مسقط مستقر شد و تا سال 1888 م سلطنت آَشفته اي بي اثري داشت. برادر ديگرش به نام سيد عبدالعزيز همواره در حال سرکشي بود و يک بار هم چيزي نمانده بود که بر حکومت مسقط دست يابد، ولي چون باز هم زير بار حکومت او نرفتند، ناچار به داخله ي مملکت پناهنده شد و تا مرگ سلطان ترکي، زمزمه ي شورش او از آنجا به گوش مي رسيد. سيد ترکي هر چند قدرتمند و کارآمد نبود، ولي حکمراني ملايم و اهل مدارا به شمار مي رفت و مي دانست که چگونه از عهده ي اداره کردن طوايف عرب زيردست خود برآيد و پيوسته هم به انگلستان وفادار بود ( کرزن، پيشين، جلد دوم، ص 525).
40- سلسله ي بوسعيدي در سال 1741 م/1154 هـ ق پس از مرگ نادرشاه که حاکميت ايران در عمان رو به ضعف نهاد، توسط شخصي به نام احمد بن سعيد تأسيس شد. بعد از او، فرزند دومش سيد سعيد بن احمد به جانشيني رسيد اما برادر جوان ترش ( سيد سلطان بن احمد) بر او شوريد و از قدرت برکنارش کرد. سيد سلطان، زنگبار را در سال 1784 فتح کرد و تا 1804 م سلطنت کرد. سپس فرزند دومش ( سيد سعيد) که او هم برادر بزرگ تر را پيش از آن از سر راه برداشته بود، به قدرت رسيد و تا 1854 م سلطنت نمود. سيد سعيد وصيت کرد بعد از مرگش قلمرو او به دو بخش تقسيم شود: مسقط به فرزند ارشد ( سيد ثويني) و زنگبار به پسر چهارم واگذار شود. سيد ثويني تا سال 1866 در مسقط حکومت کرد اما در اين سال در صحار به قتل رسيد و فرزندش ( سيد سليم) که در قتل پدر سخت مظنون هم بود، به جانشيني رسيد. حکومت سيد سليم بيش از دو سال طول نکشيد که حکومتش گرفتار آشفتگي و کشمکش مدعيان قدرت بود. سيد سليم ترک وطن کرد و در کراچي به مرض آبله درگذشت. در سال 1871 م بعد از يک دوره بي ثباتي، سيدترکي، برادر جوان تر سيدثويني و يکي از بيست و چهار پسر سيد سعيد از هندوستان که در آنجا به حالت تبعيد بود، بازگشت و در مسقط به حکومت نشست که سلطنت آشفته و بي اثرش تا سال 1881 ادامه داشت ( کرزن، پيشين، صص 521-525)، استاک در زمان همين سيد ترکي از مسقط ديدار نمود که به ضعف قدرت، آشفتگي سلطنت، تقسيم قلمرو ميان مسقط و زنگبار و شورش هاي داخلي اشاره کرده است.
41- در متن اين قايق ها به صورت buggalow نام برده شده است. « بغله » نوعي قايق بادباني بزرگ براي حمل کالا و ترانزيت در درياهاي دور دست بود. خاستگاه اين نوع کشتي ها خليج فارس بود و بندر لنگه از مراکز اصلي ساخت بغله در خليج فارس به شمار مي آمد.
42- اين برادر مياني شورشي احتمالاً سيد عبدالعزيز بوده است ( کرزن، پيشين، ص 525).
43- در متن براي اين گروه نام Hindoo ذکر شده است. احتمالاً منظور نويسنده هندوهاي هندوستان بوده است.
44- مسقط در تجارت خرما رقيب بسيار سرسخت و قدرتمندي دارد. بخش عمده ي خرما از « بصره» صادر مي شود. خرماهاي بصره درشت هستند. اخيراً شخصي که در کار تجارت خرماست کنجکاوري شد که بداند صادرات خرما به انگليس در کجا مشتري پيدا مي کند. او پي برد که مصرف کنندگان اصلي خرما در انگلستان عمدتاً ساکن نواحي معدني اند.
45- در ايران امروزه « مسقطي» نوعي شيريني است که مواد اوليه ي آن آرد نشاسته است. طرز تهيه ي آن شبيه به تهيه فرني شايسته است اما مدت زمان تهيه ي آن طولاني تر و همراه با پرداخت بسيار است. بعد از آماده شدن حالت کشيدني و ارتجاعي به خود مي گيرد. براي تزئين و زيبائي آن از خلال پسته يا بادام و گردو استفاده مي شود. مسقطي يکي از سوغاتي هاي شهرهاي جنوبي کشور مانند سيرجان و لار و شيراز است. با توجه به ارتباط طولاني و گسترده ي دريايي به نظر مي رسد نام اين شيريني ماخوذ از دستگاهش يعني « مسقط» باشد.
46- « جاشک»: در متن اصلي به صورت Jashk ( جاشک) آمده است. « چاشک»، « جک»، « رأس الجاسک» و « چاسک» نام هاي قديمي ديگر بندر « جاسک» است. شهرستان « جاسک» در جنوب شرقي استان هرمزگان قرار دارد. از شمال به شهرستان « کهنوج» ( در استان کرمان)، از مشرق به شهرستان « نيک شهر» و « چابهار» ( در استان سيستان و بلوچستان)، از جنوب به درياي عمان و از مغرب به شهرستان « ميناب» محدود مي شود و مشتمل است بر دو بخش: « بشاگرد» در شمال شهرستان ( به مرکزيت انگهران/ گوهران) و بخش مرکزي در جنوب شهرستان با مرکزيت بندر جاسک. در دوران بسيار قديم بندر جاسک يکي از کانون هاي معتبر آئين ميترا بود. معبدي به نام آناهيتا در جاسک باقي مانده است. تهمتن بن توران شاه ملقب به سلطان قطب الدين در سال 1330 م به بعد در جاسک حکومت داشته است. در سال 1614 م انگليسي ها بندر جاسک را به عنوان بندر تجاري خود در شمال خليج فارس انتخاب کردند. اولين محموله ي انگليسي ها در سال 1616 با کشتي از هند در جاسک پهلو گرفت و در سال 1619 م، تجار مذکور اولين تجارتخانه ي شرکت هند شرقي را در جاسک تأسيس کردند. اين بندر تا زماني که بندرعباس به تجارت انگليسي ها اختصاص داده شد، مرکز تجارت و معاملات کمپاني هند شرقي با مرکز ايران بود. در اواخر سال 1620 م هلندي ها از ورود دو کشتي کمپاني هند شرقي به بندر جاسک جلوگيري کردند. اين کار که منجر به نبرد سختي بين انگليسي ها و هلندي ها در حوالي اين بندر شد، به شکست و اخراج هلندي ها از بندر جاسک انجاميد. کشور انگليس براي بسط نفوذ خود در سال 1864 ميلادي اقدام به استحکام مواضع خود در خليج فارس نمود. از جمله اين اقدامات، ايجاد خطوط تلگراف و کابل زير دريايي بود که ايران و هند را از طريق « گواتر» - « جاسک» - « بندرعباس» مرتبط مي ساخت. دولت انگليس استحکامات نظامي چندي در جاسک به وجود آورد. در سال 1901 ميلادي خطوط تلگرافي ( سيم دريايي) ديگري از بندر جاسک به مسقط ( عمان) داير شد که مرکز آن در جاسک قرار داشت. بندر جاسک امروزه از شهرهاي نسبتاً آباد استان هرمزگان است که سه طرف آن را آب هاي ساحلي احاطه کرده و آن را به صورت يک شبه جزيره درآورده است. شهر از دو سوي شرق و غرب به خليج جاسک مي پيوندد و از سوي ديگر ( شمال شرقي)، به مناطق نظامي متصل است. اين موقعيت شکل ظاهري شهر را به حالت طولي درآورده و عرض آن را بسيار محدود کرده است ( ويکي پدياي فارسي). درباره ي وجه تسميه ي جاسک، نظرهاي گوناگوني وجود دارد. به گفته ي برخي، به سبب وجود آهوي « اتسک» در اين ناحيه و دشواري تلفظ آن براي پرتغالي ها، « جاسک» نام گرفته است ( فرهنگ جغرافيايي آبادي ها، ج136، ص 6). محيط طباطبايي نيز به حضور « جاشو» هاي قديمي با نام هاي « جاشک»، « جشن» و « جاسک» در حدود خليج فارس اشاره کرده نام جاسک را مأخوذ از آن ها مي داند ( کرزن، پيشين، ج2، ص 514؛ فرهنگ جغرافيايي آبادي ها، ج131، ص 5 و جاهاي ديگر؛ راهنماي مفصل ايران، ج22، ص 178).
47- سيم هاي زميني و کابل دريايي اداره ي تلگراف هند و اروپا بين هندوستان و خليج فارس از اين بندر مي گذشت. کابل مستور از لاستيک کائوچو از بوشهر، از زيردريا مي گذشت و از اين محل به بعد دو رشته سيم از طريق خشکي به کرچي امتداد مي يافت. ولي يک کابل کائوچو نيز از زير دريا تا کراچي کشيده شده بود که جزو خط تلگرافي بين کراچي و فاو بود. اين کابل در اصل بين گوادر و رأس مسندم بود اما به دليل هواي طاقت فرساي آنجا و علت هاي ديگر در سال 1869 م. به جاسک و جزيره ي « هنگام» انتقال يافت ( کرزن، پيشين، ص 514).
48- jashk How1.
49- اين کثرت نيروها در جاسک از آن رو بود که بعد از برچيده شدن ايستگاه دريايي حکومت هند انگليس از بندر « باسعيدو» ي جزيره ي قشم در سال 1879، اين نيروها که شامل صد نفر مجهز بودند، به جاسک روانه شدند و حکومت هند انگليس براي آن ها سربازخانه ساخت، اما اندکي بعد با اعتراض ناصرالدين شاه به فعاليت هاي سياسي و اقتصادي انگليسي ها در آن ناحيه و نفوذ در ميان ساکنان بومي، بلوچ، حکومت هند انگليس نيروهايش را از اين بندر فراخواند ( کرزن، پيشين، ص 514-515).
50- استاک از اين آرامگاه با عنوان Mahomedan نام برده که گويا منظورش يک بناي آرامگاهي متعلق به مسلمانان است. در جاسک آرامگاهي وجود دارد که به شخصي به نام شيخ سعيد هندي نسبت داده شده است. مردم جاسک البته معتقدند که اين مقبره متعلق به کودک يک خانواده ي هندي بوده است که در دوران قاجار، به هنگام عبور از خليج فارس، فرزندشان را که فوت کرده بود در اين محل به خاک سپرده اند ( تحقيقات شفاهي و محلي آقاي عبدالخالق مسقطي، از محققان بندرجاسک) شايد منظور استاک همين آرامگاه بوده است.
51- پيشينه ي « بندرعباس» به دوران کهن باز مي گردد. درزمان فرمانروايي داريوش هخامنشي ( بين 586 و 522 پيش از ميلاد) فرمانده سلياکوس به فرمان داريوش از بندرعباس با کشتي به اکتشافات اقيانوس هند و درياي سرخ پرداخت. در زمان حمله ي اسکندر به ايران، بندر عباس با نام « هرميرزاد»(Hormirzad) شناخته مي شد. البته اين شهر در محل فعلي نبود و شهر کوچکي در مسير بندرعباس به ميناب قرار داشت. هر دو نام « سورو» و « گمبرون» که نام هاي قبلي بندرعباس بوده، ريشه اي ايراني دارند و در اصل به شکل هاي « سارو» ( منسوب به « ساري» يعني گونه اي پارچه که در هندوستان توليد مي شده است) و « خامه ور رون» ( جايي که پارچه و تور و ريسمان دارد) بوده است. اين نام به نوعي خرچنگ نيز اطلاق شده که پرتغالي ها آن را در زبان خويش به همين معني يا به معني « گمرک» گرفته اند. نام « خامه وررون» در نام « بندر خمير» استان هرمزگان واقع در شمال جزيره ي قشم زنده مانده است. بنابراين نام پرتغالي « کامبارائو/ کاماراو» به کلمه فارسي « خم برو» و « خمي رو» مي توانست سبب پديد آمدن نام کهن محلي اين شهر يعني « خمبرو» در معني جايگاه خرچنگ ها شده باشد. گرچه معلوم نيست که پرتغالي ها نام « گمبرون» ( خام ورون) را رسماً در زبان فارسي خويش به معني جايگاه خرچنگ يا شهر گمرکي گرفته باشند. يونانيان نام کهن بندرعباس را در لشکر کشي هاي اسکندر و نيروي درياي او « سالمونت» نوشته اند که آن را نيز مي توان به همين معني جايگاه توليد پارچه ي ساري / ساره يا سالمو ( تور، ريسمان) گرفت. واژه ي « ثياب» در زبان عربي که به معني جامه ها و البسه است، مسلم مي نمايد نام « تياب» خود همان شهر « سورو» ( سالمونت) زمان باستان يعني بندر عباس کهن منظور بوده است. « جرون» نام قديمي جزيره هرمز بود، اما پس از جابجايي مرکز تجاري و بازرگاني هرمز کهن ( ميناب) به جزيره و ايجاد شهري به نام « هرمز» در اين جزيره، کم کم اسم هرمز با توجه به پيشينه ي تاريخي آن، جاي جرون را گرفت و به عنوان جزيره ي هرمز شهرت جهاني يافت. بعدها نام « جرون» در بندرگاهي که در منطقه ي سوروي کهن وجود داشت، استفاده گرديد. با رونق و گسترش تجارت در جزيره هرمز، بندر جرون هم رو به رشد نهاد. از اين بندر براي بارگيري و تخليه ي کالاهاي تجاري جزيره ي هرمز استفاده مي شد. در سال 1622 م شاه عباس توانست با کمک انگليسي ها و توانمندي سردار ايراني، امام قلي خان، دست پرتغالي ها را از اين بندر کوتاه کند. به افتخار اين پيروزي بندر گمبرون به بندر عباس تغيير نام داد ( ويکي پدياي فارسي).
52- Milton.
53- اشاره به کتاب بهشت گمشده، اثر جان ميلتون (1608-1674 م)، اديب انگليسي است. « بهشت گمشده» منظومه اي است بر اساس داستان تورات که در دوازده دفتر تدوين شده است. دفتر اول تا سوم در عصيان فرشتگان است؛ دفتر چهارم تا نهم در نافرماني و سقوط آدم و حوا و دفتر دهم تا دوازهم روايتي است در تنبيه و اميد و رستگاري. اين کتاب با نگاره هايي از نقاش فرانسوي، گوستاو دوره به چاپ رسيده است. ترجمه هاي فارسي آن به قلم شجاع الدين شفا يا فريده معهدوي دامغاني، در سه جلد، از سوي ناشران مختلف در سال هاي مختلف در ايران به چاپ رسيده است و نيز مقاله ها و کتاب هاي در نقد و بررسي آن به فارسي منتشر شده است. در جايي از اين منظومه به هرمز اشاره شده است ( ميلتون، جان: بهشت گمشده: سه کتاب اول: با 12 تصوير از گوستاو دوره Gustave Dore و شرح ها و حواشي، تهران: نشر نخستين، چاپ پنجم، 1387، ص 79).
54- اين کتاب به صورت «Tamberlake» درج شده است. نويسنده صورت آوايي نام را بر اساس گويش محلي که شنيده ثبت نموده است. صورت صحيح و رايج آن « ترنبک» است و آن نام چشمه اي است در مجاورت کوه هاي خاک سرخ جزيره، در پاي کوهي که بر فراز آن ويرانه هاي بنايي معروف به « قصر بي بي گل» قرار دارد. گويا تحريفي از واژه ي « توران باغ» که با اسامي « توران دخت» که معمولاً بر روي دختران ملوک مي نهادند و نيز ملوک پيشين هرمز که نام « توران شاه» داشته اند بي ارتباط نيست. آنچه استاک ديده است همان « قصر بي بي گل» بوده که بر فراز کوه سفيدي به نام « گنز» قرار داشته و از دريا به سهولت ديده مي شده است.( سديد السلطنه ( کبابي)، محمدعلي: بندرعباس و خليج فارس « اعلام الناس في احوال بندرعباس»، تصحيح و مقدمه و فهارس: احمد اقتداري، به کوشش علي ستايش، تهران : دنياي کتاب، 1363، صص 92-95).
m. Gustave Dore -55 نقاش فرانسوي که نگاره هاي کتاب بهشت گمشده، اثر جان ميلتون متعلق به اوست.
56- William Baffin.
57- « خليج بافن» ميان جزيره ي بافن و سواحل جنوب غربي گرينلند، يک خليج حاشيه اي در شمال اقيانوس اطلس است.
58- سرپرسي سايکس نحوه ي کشته شدن بافن را چنين توضيح مي دهد: « مستر بافن با آلات و ادوات زمين پيمايي خود به ساحل رفت تا ارتفاع ديوارهاي قلعه را تعيين کند که غفلتاً تيري به شکم او اصابت کرد و فوراً به هلاکت رسيد» ( سايکس، سرپرسي: سفرنامه يا ده هزار ميل در ايران، ترجمه ي حسين سعادت نوري، تهران: انتشارات لوحه، چاپ اول، 1363، ص 314).
59- « مالت» کشوري در جنوب اروپا، در مرکز درياي مديترانه است.
60- فصل صيد مرواريد از خرداد تا مهر ( جون تا اکتبر) است.
61- بحرين در واقع شامل چند جزيره است؛ يکي بزرگ و بقيه کوچک تر، جزيره ي بزرگ را عموماً بحرين مي نامند و جزيره ي ثانوي از لحاظ وسعت « محرق» ناميده مي شود ( کرزن، پيشين، ص 543).
62- احتمالاً منظور نويسنده از محقق انگليسي تئودور بنت است زيرا لرد کرزن نيز ضمن اشاره به بقاياي شهري اسلامي در بحرين مي نويسد آثار عمارت و يک مسجد با دو مناره و چندين تپه ي مصنوعي که تاريخ ساختن آن روشن نيست در مجاورت آن وجود دارد. در سال 1889 م آقاي تئودور بنت (Bent) در آنجا حفرياني نموده ولي نتيجه ي مطلوب به دست نياورده است ( کرزن، پيشين، ص 554).
63- the Wind of Canopus: « باد سهيلي»، بادي تابستاني و گرم است که از جنوب شرقي به سمت شمال غربي مي وزد و موجب رسيدن خرما مي شود ( ويکي پدياي فارسي). « Canopus» ( کانوپوس) نام شهري در جنوب مصر بوده است لذا در زبان هاي اروپايي « سهيل» را که ستاره اي در جنوب است، کانوپوس مي خوانند ( توضيحات شفاهي دکتر عبدالرسول خيرانديش).
64- Mr. Paul.
65- Sea-Wall.
66- منظور قلعه ي بوشهر است.
67- Carronade.
68- اين ساختمان که « عمارت سبزآباد» ناميده مي شد و مقر سرکنسولگري ( ژنرال قنسولي) انگليس بود، در محله ي «راياني» ( روني) قرار داشت که منطقه اي سرسبز، مرتفع و خوش آب و هوا در خارج شهر بوشهر بود. اين عمارت در دو طبقه ( همکف و اول) ساخته شده بود. ساختمان يک طبقه ي ديگري موسوم به « عمارت هشتي» ( کلاه فرنگي) نيز در جنوب عمارت « سبز آباد» و بر روي تپه اي قرار داشت. اين مجموعه اکنون در اختيار نيروي دريايي است و به عنوان « موزه دريانوردي» استفاده مي شود. ساختمان اصلي و اوليه ي انگليسي ها با نام « کنسولگري انگليس» ( عمارت کوتي) در ضلع جنوب غربي بافت قديم بوشهر و در محله ي « کوتي» قرار داشت. اين بنا در ابتدا مقر کمپاني هند شرقي انگلستان و بعداً محل استقرار نايب کنسول انگليس در بوشهر بود. ( غلامزاده، فراز: معماري بوشهر در دوره زند و قاجار، تهران: انتشارات آبادبوم، در دست چاپ).
69- Bruce.
70- Collignon.
71- Persepoli.
72- جزيره ي « شيف» در منتهي اليه « تالاب حله» ( که از به هم پيوستن آب دو رودخانه ي « شاهپور» و « دالکي» به وجود مي آيد) و در دوازده کيلومتري شمال غربي شهرستان بوشهر و در شش کيلومتري شمال بندر بوشهر واقع شده است. جزيره ي شيف در مجاورت دو جزيره ي « عباسک» و جزيره ي « پير زنگي» قرار دارد. در گذشته اين جزيره را « شيخ سعد» مي خواندند، زيرا مزار « شيخ سعد» در آن قرار دارد. « شيخ سعد» ( سعدالملک) حاکم مقتدر و با تدبير بوشهر، بعد از سقوط ظل السلطان و تجديد سازمان اداري سواحل در سال 188 م/1305 هـ ق بود که از سوي امين السلطان صدراعظم منصوب گرديد ( کرزن پيشين، ص 482) تا سال 1327 هـ ش جزيره ي شيف زير فرمان احمد خان انگالي قرار داشت. شيف در گذشته بندر حمل و نقل کالاهاي صادراتي و وارداتي از ايران به کشورهاي خليج فارس و برعکس بود و احمدخان از صاحبان کالا ماليات مي گرفت (http// persiangulfstudies.com)
73- قسمت باتلاقي که شبه جزيره ي بوشهر را به خشکي متصل مي کرد، « مشيله» ناميده مي شد و معمولاً زير آب بود (سايکس، پيشين، ص 331).
74- « برازجان» تحريف شده و تغيير يافته ي واژه ي « گرازدون»، به معني جاي گرازها است. ظاهراً تا قبل از اينکه دولت به علت خطر انقراض، شکار گرازها را ممنوع اعلام کند، اينجا از مراکز شکار اين حيوان بوده است ( نويسنده).
75- در مورد برداشت هاي اشتباه از نام « برازجان»، دکتر عبدالرسول خيرانديش معتقد است که تعبير « گرازدون»، نوعي معناتراشي عوامانه بدول دلايل ادبي و زبان شناسي و بدون شواهد جغرافيايي و مستندات تاريخي است. ايشان معتقدند نام برازجان مرکز از دو جزء « براز» (Boraz ) به معناي بلندي و برازندگي و « جان» ( گان) به عنوان پسوند مکان ساز است؛ لذا اين نام به معناي جاي بلند و برازنده است و در اين صورت و معنا شواهد و دلايل متعددي براي آن در ادبيات فارسي وجود دارد ( فلور، ويلم: برازجان، ترجمه عبدالرسول خيرانديش، تهران: آبادبوم، چاپ اول، 1388، تعليقات مترجم، ص 66). همچنين به نظر دکتر حسين کيان راد مي تواند با براز، پدر مهرنرسي، وزير بهرام گور و يزدگرد دوم هم در ارتباط باشد ( اظهارات شفاهي).
76- خط تلگراف برازجان: از برازجان دو خط تلگراف مي گذشت. يک خط موسوم به تلگراف انگليس بود. اين خط در اصل از هندوستان مي آمد و با عبور از بستر خليج فارس به بوشهر مي رسيد. سپس اين خط به طرف برازجان آمده و دو شعبه مي شد. شعبه اي به طرف خوزستان و سرانجام عراق و عاقبت اروپا مي رفت. شعبه اي هم از برازجان به طرف کازرون، شيراز و تهران امتداد مي يافت. محل استقرار اين تلگراف خانه ( هند و اروپ) در محلي موسوم به « کوتي» بود که اکنون اداره ي پست برازجان در آن جا قرار دارد. اما بعد ها دولت ايران به خط تلگراف از بوشهر به تهران کشيد که به موازات خط انگليسي بود. اين خط « سيم تلگراف ايراني» ناميده مي شد. دليل آن نيز عدم اعتماد دولت و تجار ايراني بوده است. محل استقرار اين خط تلگراف در سمت جنوبي « کاروان سراي مشيرالملک» ( برازجان) بود که در مجاورت تلگراف خانه ي انگليس قرار داشت. احتمالاً در صورت لزوم امکان اتصال به يکديگر را نيز داشته اند. مطابق قرارداد ميان ايران و بريتانيا اين خطوط تلگراف داراي تأسيسات، مستخدمين و حدود خاص خود بودند. در دوره ي پهلوي کار خط تلگراف انگليس پايان يافت و مخابرات ايران، اداره ي تلگراف را عهده دار شد، در حالي که به محل کوتي منتقل شده بود ( فلور، برازجان، پيشين، تعليقات دکتر عبدالرسول خيرانديش، ص 69).
77- منظور مسعود ميرزا ظل السلطان است.
78- « کنار تخته» يکي از شهرهاي استان فارس، بين شهرهاي کازرون و برازجان و در مرز بين دو استان فارس و بوشهر واقع شده است. اين شهر در حال حاضر مرکز بخش « کنار تخته و کمارج» و از توابع شهرستان کازرون است. کنارتخته در مسير جاده ي اصلي بوشهر به شيراز قرار دارد و فاصله ي آن تا شيراز 165 کيلومتر و تا بوشهر 110 کيلومتر است ( ويکي پدياي فارسي). در دوره قاجار در بلوک « خشت» ايالت فارس قرار داشت ( فارسنامه ناصري).
79- « کنار تخته» به معني « بستر رويش درختان عناب» است . « کنار » يا « درخت عناب» (jujube tree) ( که در هندوستان به آن ber گويند) بوته اي به بزرگي درخت « کويچ»(hawthorn) دارد. اين گياه در ناحيه ي اطراف اين ايستگاه تلگراف مي رويد، به همين دليل نام اين محل از واژه ي « کنار» گرفته شده است ( نويسنده).
80- به نظر مي رسد استاک، وجه تسميه ي « کنار تخته» را از نام درخت « کنار» يا همان درخت عناب که در آن ناحيه به وفور وجود داشته، دانسته است. « کنار تخته» به معني جايي است که ميوه ي درخت کنار آن سفت و چوبي است، درخت کنار ( نام علمي آن: Zizyphus vulgaris؛ به انگليسي: Ziziphus) گياه بومي جنوب ايران است. برگ هاي کوبيده ي آن را « سدر» مي نامند. برگ هاي کنار را خشک کرده و پودر نموده و براي شستشو بدن و مو به کار مي برند. ميوه ي اين گياه تخم مرغي شکل و زرد رنگ و خوراکي است در بعضي از مناطق نيز به جاي ميوه استفاده مي کنند. در بعضي از مناطق حدود صد سال عمر مي کند. براي اين محل وجه تسميه ي ديگري نيز گفته اند و آن به دليل وجود تخته سنگي بزرگ در کنار کاروانسراي قديمي اين مکان بوده که درخت کنار بزرگي در مجاورت آن روييده بوده است (http://sharenakhlokhorshied.blogfa.com/8907.aspx)؛ همچنين ممکن است از نظر لغوي با « که نار» يا « انار» کوچک به خاطر نوع ثمر آن در ارتباط باشد ( گمان شخصي دکتر حسين کيانراد).
81- شهر « دالکي» امروزه در بخش مرکزي شهرستان دشتستان در استان بوشهر قرار دارد. اين شهر به دليل قرار گرفتن در کنار مسير ارتباطي بنادر استان بوشهر با نواحي داخلي ايران از قديم داراي اهميت و رونقي نسبي بوده است. وجود چشمه ي آب شيرين در شمال دالکي و عبور رودخانه ي دالکي از کنار اين محل از دير باز سبب سکونت در اين ناحيه شده است. آثار يافت شده در نخلستان هاي دالکي و نقاطي همچون « قلعه دختر» دليلي بر اين مدعاست. از آثار تاريخي و مشهور اين شهر عبارتند از: کاروانسراي دالکي، پل مشير، چشمه آبگرم دالکي، حمام قديم، بقعه شاهزاده احمد ( ويکي پدياي فارسي). در زمان مسافرت استاک «دالکي» آبادي اصلي ناحيه ي دالکي از توابع بلوک « دشتستان» بود ( فارسنامه ناصري).
82- « کتل ملو (Maloo)» از معابر و گردنه هاي بسيار صعب العبور واقع در سلسله کوه هاي جنوبي زاگرس، در مسير ميان بوشهر به شيراز است. اين معبر خطرناک همان جايي است که در فروردين ماه سال 1308 هـ ش، کاشف السلطنه، پدر چاي ايران، در بازگشت از آخرين سفرش از هند، با اتومبيلش به دره سقوط کرد و کشته شد. لرز کرزن مي نويسد شايد اين نام صورت ادغام شده ي واژه ي « ملعون» باشد ( کرزن، پيشين، ص 274-275).
83- « خشت»: يکي از شهرهاي شهرستان کازرون، مرکز بخش تازه تأسيس « خشت» ( يکي از بخش هاي شش گانه ي شهرستان کازرون)، در 55 کيلومتري جنوب غربي کازرون واقع شده است. اين منطقه در بخش کوهستاني و جلگه اي قرار گرفته و آب و هوايي گرم و خشک دارد. دو رودخانه ي « شاپور» و « دالکي» در اين ناحيه جاري است. در مورد وجه تسميه ي « خشت» باور مردم به داستاني است که با يافتن گنجينه اي از طلاهاي خشت مانند، يابندگان آن گنجينه را صرف ساخت «امامزاده چهارده معصوم» و آباداني منطقه نمودند. در فارسنامه ناصري خشت را نام بخشي از شيريني رايج در اين ناحيه دانسته شده و روايتي ديگر اين نام را برگرفته از سلاحي جنگي به نام « خشت» مي داند که در قرون گذشته مردم اين ديار ساخته و استفاده مي کردند. ديرنگي خشت حداقل به اوايل دوران اسلامي مي رسد که از توابع شهر بيشاپور به شمار مي رفته است ( پايگاه اطلاع رساني ميراث فرهنگي شهر برازجان:
http:// www. kazeroonmiras.ir /UL/ Khesht. aspx
84- کمارج (kemarej): روستايي کهن در حدود سي کيلومتري شهرستان کازرون است. از نظر تقسيمات کشوري در حال حاضر در بخش « کمارج و کنارتخته»، از بخش هاي تابعه ي شهرستان کازرون قرار دارد. در زمان قاجار از آبادي هاي بلوک «خشت» بوده است.
85- در متن اصلي به صورت: Qazran.
86- کازرون: يکي از شهرستان هاي استان فارس است که در غرب اين استان قرار دارد و مرکز آن شهر کازرون است. اين شهرستان از مناطق تاريخي و باستاني ايران است و آثار تاريخي فراواني در آن قرار دارد ( نگاه کنيد به تصاوير شماره 18 تا 20) خرابه هاي شهر باستاني « بيشاپور» در بيست کيلومتري کازرون قرار دارد. شهرستان کازرون از شرق به شهرستان شيراز، از شمال به شهرستان ممسني و از غرب و جنوب به استان بوشهر و از جنوب شرقي به شهرستان فراشبند محدود مي شود. کازرون در طول تاريخ با نام هاي ديگري چون: « نورد»، « بلد العتيق» « شهر کهنه»، « شهر سبز»، « گذرگاه»، « گازران»، « گازرون»، « کازران»، « کوه زران» و « دمياط عجم» نيز خوانده شده است. کازرون در دوره ي ساسانيان، به فرمان شاپور اول تأسيس شد. اين شهر در دوران طلايي اسلام يکي از بزرگ ترين مراکز و موطن بسياري از دانشمندان، شاعران، صوفيان و ديگر بزرگان بوده است.
87- « قنات» يک کانال زيرزميني انتقال آب است که با حفاري يک مسير که انتهاي يک سري چاه کوچک را در فواصل 20 تا 30 ياردي [ تقريباً 20 تا 30 متري] به يکديگر متصل مي کند، احداث مي شود. آب از دامنه ي کوه ها به وسيله ي قنات به شهر منتقل مي شود، يعني از جايي که ممکن است 100 فوت [ 30 متر] زيرزمين باشد به دشت هايي که 10 مايل [ حدود 16 کيلومتر] فاصله دارند، به سطح زمين آورده مي شوند ( نويسنده).
88- قليان نوعي چپق ( پيپ) ايراني است که با « حقه ي هندي» و « نارگيله ي ترکي» فرق دارد. يک لوله ي راست با پانزده اينچ [ حدود چهل سانتيمتر] درازا دارد که انعطاف پذير است، اما نوع هندي آن تقريباً از بين رفته است ( نويسنده).
89- « بيشاپور»: در ايران باستان، به ويژه در دوره ي ساسانيان، ايالت فارس به پنج ناحيه ( کوره) تقسيم مي شد. بعد از حمله ي اعراب اين تقسيم بندي همچنين باقي ماند. در اين دوره نيز فارس شامل پنج ناحيه با نام هاي :« کوره اردشير»، « کوره استخر»، « کوره قباد»، « کوره دارابگرد». « کوره شاپور» بود. کرسي و مرکز « کوره ي شاپور»، شهر «بيشاپور» بود. ويرانه هاي اين شهر در بيست و دو کيلومتري شهر کازرون قرار دارد ( تصوير شماره 18).
90- شايد منظور نويسنده درياچه ي « پريشان» ( فامور) باشد.
91- در متن اصلي به صورت (Dasht-i-Barr) ثبت شده است که احتمالاً با دشتي به همين نام در کرمان اشتباه شده و منظور نويسنده در اينجا « دشت برم»(Dasht-e Barm) در غرب شهرستان کازرون و در بخش « کوهمره» در دهستان دشت برم و در کنار روستايي به نام « برم» است دشت برم، بزرگ ترين دشت بلوط ايران است. اين دشت همچنين در فصل بهار و به خصوص ارديبهشت ماه مملو از گل هاي وحشي شقايق مي شود. کاروانسراي « ميان کتل»، تنها کاروانسراي سنگي ايران، در دشت برم قرار دارد.
92- بقاياي کاروانسراي زيباي « ميان کتل» که در بين مردم به کاروانسراي « شاه عباس» نيز معروف است. در 35 کيلومتري شهرستان کازرون و در منطقه ي « دشت برم»، پس از روستايي با همين نام و در پنج کيلومتري مسيري که به سمت « کتل پيرزن» مي رود، قرار دارد. اين بنا از آثار دوره ي قاجار متأخر و از ساخته هاي قوام الملک شيرازي است. و بر روي تپه اي مشرف به دشت سرسبز و زيباي « برم» ساخته شده است. کاروانسراي ميل کتل در مسير جاده ي قديم کازرون به شيراز قرار دارد که از زمان نادر شاه افشار به علت رونق بوشهر به عنوان يک بندر نظامي، بسيار مورد استفاده قرار مي گرفته است ( تصاوير شماره ي 22 تا 24).
93- احتمالاً منظور درياچه ي « پريشان » است.
94- « دشت ارژن» يا « ارجن» يا « ارزن» در استان فارس، در نزديکي کازرون قرار دارد. اين منطقه از نظر تقسيمات کشوري در بخش « ارژن» از توابع شهرستان شيراز قرار گرفته و در کنار ارتفاعات جنوبي زاگرس قرار دارد. درياچه ارژن يکي از مناطق ديدني آن است. دهستان « دشت ارژن» در شمال اين درياچه قرار گرفته است. در گذشته ي نه چندان دور اين دشت مأواي حيواناتي همچون شير ايراني بوده که با از بين رفتن نيزارهاي اطراف درياچه و تبديل آن ها به اراضي مزروعي، زيستگاه مناسب زاد و ولد شير از بين برده شده و باعث منقرض شدن نسل اين شير گرديده است. آثار باستاني و کتيبه هاي معروف تنگ شاپور در شمال غربي اين دشت قرار دارد. همچنين درياچه پريشان يکي ديگر از ديدني هاي اين منطقه است.
95- منظور درياچه ي فصلي ارژن است که در دوره ي پهلوي به منطقه ي حفاظت شده ي زيستي تبديل شد.
96- در متن اصلي به صورت: «Kala Mushir» آمده است. در اين ناحيه، بر فراز کوهي، قلعه اي به نام « قلعه مشير» وجود دارد اما گويا نويسنده اين نام را با نام « کل شير» در شهر شيراز اشتباه گرفته است ( توضيحات شفاهي دکتر عبدالرسول خيرانديش). در فارسنامه ناصري که در دوره ناصرالدين شاه قاجار نوشته شده است. از دو قريه در بلوک « کوهمره شکفت» نام برده شده است: يکي « قلعه مشير» در سه فرسخي ( تقريباً هيجده کيلومتري) شرق شکفت و ديگري « قلعه مشيري» در سيزده فرسخي ( تقريباً هفتاد کيلومتري) شمال غربي شکفت و يک فرسخي ( شش کيلومتري ) دشت ارژن. ( حسيني فسايي، حاج ميرزا حسن: تاريخ فارسنامه ناصري، تهران: کتابخانه سنايي، بي تا، چاپ افست از روي چاپ سنگي، ص 281). منطقه ي « کوهمره شکفت» که امروزه به نام « کوهمره سرخي» شناخته مي شود، منطقه اي است در ميانه ي سه شهر شيراز، کازرون و فيروز آباد، سرزميني کوهستاني جزو شهرستان شيراز است.
97- اين نام به معني « دشت زيتون هاي وحشي» (plain of wild olives) است. درخت « ارژن» يا بوته ي ارژن در جنوب آسيا، در ارتفاعات 5000 تا 6000 فوتي [1500 تا 1800 متري] وجود دارد. اين گياه در دشت ارژن، در لبه ي درياچه يا مرداب مي رويد ( نويسنده).
98- به نظر نمي رسد ميان درخت و ميوه « ارژن » با « زيتون» (olive) ارتباطي وجود داشته باشد. « ارژن» نوعي بادام کوهي است که گونه هاي مختلفي دارد و معمولاً در زمين هاي خشک و کوهستاني و در ارتفاعات به طور خودرو به عمل مي آيد. به اين گياه اعراب « ارجن» و « ارجان» گويند و در شيراز به نوعي از آن « بخرک» و به عربي « نورالبرير» گويند؛ ارژن نوعي بزرگ خاردار آن است که از آن روغن مي گيرند که شيرين و خوشبو است. چوب ارژن نيز بسيار سخت است و از آن کمان و عصا مي سازند. اگرچه ظاهراً استاک همين درخت ارژن را توصيف نموده اما احتمالاً به دليل تشابه شکل ميوه، آن را زيتون ناميده است.
99- امروزه زيارتگاهي در آنجاست که به « امامزاده شاه سلمان و علي» معروف است. و آن را با سلمان فارسي در ارتباط مي دانند؛ زيرا بنا به روايتي، زادگاه سلمان فارسي، دشت ارژن کازرون بوده است ( حسيني فسايي، ميرزا حسن: فارسنامه ناصري تصحيح و تحشيه: منصور رستگار فسايي، تهران: اميرکبير، چاپ اول، 1367، ج1، ص 742) در دوره ي قاجار، در دشت ارژن، « چشمه ي شاه سلمان» از بلوک « کوهمره»، درنزديکي قريه ي دشت ارژن مشهور بوده است ( فارسنامه ناصري، چاپ سنايي، ص 1595) ( تصوير شماره ي 23).
100- لرد کرزن که در سال 1889-1890م يعني حدود نه سال بعد از استاک از همين مسير عبور کرده، البته در جهت مخالف از شيراز به بوشهر، بدون ذکر نام اين مکان مقدس، نوشته است: « در آنجا بناي کوچک گنبددار قدمگاه واقع بود که مي گفتند جاي سم اسب حضرت علي (ع) است که به همين مناسبت دهاتي ها معجزاتي به آن محل نسبت مي دهند. در مقابل کوه غاري هست که مقدس مي شمارند و شمعدان برنجي کوچکي راي اهل نذر و ثواب گذاشته بودند ( کرزن، پيشين، ص 248).
101- Colonel st. John.
102- اين ماجرا را لرد کرزن نيز نقل کرده است: « در نقطه ي دورافتاده ي همين جلگه بود که در سال 1867 م وقتي که سر.اوس.جان. سواره از راه کتل پيرزن بالا مي رفت مورد حمله ي شير ماده قرار گرفت ( کرزن، پيشين، ص 247)
103- « خانه زنيان»: يکي از شهرهاي استان فارس است. کاروانسراي بزرگ و زيباي خانه زنيان از آثار دوره ي قاجار در اين روستا قرار دارد. همچنين تپه ي تاريخي مربوط به قرون نخستين اسلامي در اين روستا وجود دارد.
104- نام اين رودخانه، در زبان ترکي به معني « درخت سياه» است. شايد اين اسم از بيدهاي سياهي گرفته شده که بستر رودخانه را پر کرده اند. « قره آغاج» يکي از بزرگ ترين رودخانه هاي جنوب ايران است. من [ ادوارد استاک] دو بار براي رسيدن به لار از آن عبور کردم. بار آخر در پايان سفر اکتشافي ام، قبل از ورود به يک روستاي ناشناخته بود. اين رودخانه به خليج فارس مي ريزد ( نويسنده).
105- اين کاروانسرا را مشيرالدوله، يکي از توانگران که پيشکار والي فارس و فرد متقدر و سخت گيري بود، ساخت. از دوران خدمت او به واسطه ي بناهايي که بين شيراز و بوشهر ساخته است به نيکي ياد مي شود. ( کرزن، پيشين، ص 246-247).
106- در متن به صورت: « چيناراده»(Chinarada) ثبت شده است که ظاهراً استاک تلفظ گويش محلي را ثبت کرده و منظور او « چنار راهدار» است ( فسايي، تصحيح منصور رستگار فسايي، چاپ اميرکبير، ج1، ص 598 و 813).
107- Mr. Fahie.
108- Dr. Odling.
109- استاک در ذکر نام و لقب حاکم وقت شيراز، دچار اشتباه شده است. در اين زمان، يعني سال 1881 م/1298 هـ ق، والي فارس فرهاد ميرزا ملقب به « معتمدالدوله» بوده است که از سال 1293 هـ ق/1876 م به حکومت منصوب شده بود و مدت پنج سال در فارس حکومت کرد ( حسيني فسايي، چاپ سنايي، پيشين، صص 336-341). فرهاد ميرزا، (1233-1305 هـ ق)، فرزند پانزدهم عباس ميرزا، برادر محمد شاه و عموي ناصرالدين شاه بود. در زمان اردوکشي هاي محمدشاه، چند نوبت حاکم تهران شد و به همين دليل لقب « نايب الاياله» گرفت. لقب « معتمدالدوله» بعداً به او داده شد. در سال 1257 هـ ق که ناصرالدين ميرزا وليعهد از سوي محمدشاه به حکومت فارس منصوب شد، فرهاد ميرزا در سن بيست و چهار سالگي، به عنوان نايب وليعهد، براي نخستين بار در فارس به حکومت رسيد. در سال 1271 هـ ق به عنوان تبعيد حاکم طالقان شد. از 1278 تا 1280 هـ ق ضمن دريافت لقب « معتمدالدوله » حاکم لرستان و خوزستان بود. در سال 1284 هـ ق حاکم کردستان شد و در همين سمت به سال 1286 هـ ق شورش طوايف کرد را سرکوب کرد. در سال 1287 حکومت همدان نيز ضميمه حکومت کردستانش شد. در سال 1293 هـ ق بعد از بازگشت از حج، براي بار دوم به حکومت فارس منصوب شد. در سال 1298 هـ ق که حکومت فارس هم ضميمه ي حکومت هاي ديگر سلطان مسعود ميرزا ظل السلطان گرديد، معتمدالدوله به تهران احضار شد و در سال 1305 هـ ق درگذشت. اعتماد السلطنه در مورد او نوشته است: شاهزاده مرد بزرگي بود اما خوش قلب نبود. از خودش شنيدم به شاه مي گفت ششصد نفر آدم کشته ام؛ حکومت هاي بزرگ از قبيل خوزستان، کردستان و فارس، ثروت و مکنت بسياري برايش فراهم ساخت. ممکن نبود عريضه اي که به شاه مي نوشت از کسي بد نگويد. سوادي داشت و تأليفاتي او يکي از چهار شاهزاده ي فاضل قاجار بود. ( بامداد، مهدي: شرح حال رجال ايران در قرن 12، 13، 14 هجري، تهران: زوار، چاپ سوم، 1363، جلد3، صص 86-92). از جمله آثار اوست: زنبيل، سفرنامه، قمقام زخار، و صمصام بتار، منشآت، نصاب انگليسي يا زبان آموز سنتي ايران. ( براي آشنايي بيشتر با فرهاد ميرزا نگاه کنيد به : نواب صفا، اسماعيل: شرح حال فرهاد ميرزا معتمدالدوله، تهران: زوار، چاپ اول، 1366).
110- نواب حيدر علي خان از خانداني برجسته در حيدرآباد دکن بود که از چند سال قبل ساکن ايران شده بود ( کرزن، پيشين، ص 122).
111- فرهاد ميرزا مبالغ گزافي خرج ساخت بناهايي در صحن امام موسي کاظمي در عراق نمود. پس از فوت نيز جنازه اش را در مقبره اي اختصاصي در صحن کاظمين دفن کردند ( بامداد، پيشين، ص 92).
112- شيخ مذکورخان آل نصور کنگاني: ضابط يا حاکم دست نشانده ي محلي والي فارس در بلوک کنگان بود. او يکي از اعضاي خاندان عرب « آل منصور» بود. جد اعلاي ايشان شيخ محمد آل نصور بود. جانشينان شيخ محمد در ضابطي کنگان تا زمان شيخ مذکور عبارت بودند از: شيخ حاتم خان، شيخ جباره خان، شيخ حسن خان کنگاني. شيخ مذکور برادر شيخ اخيرالذکر بود. شيخ حسن توسط ضابط محلي بلوک عسلويه که از خاندان « آل حرم» بودند، کشته شد به مين دليل شيخ مذکور به جانشيني رسيد و براي انتقام، به بلوک عسلويه حمله کرد، اعضاي خاندان آل حرم را کشت و عسلويه را ويران ساخت. به همين دليل در زمان حکومت فرهاد ميرزا معتمدالدوله در منطقه ي کنگان موقعيت و قدرتي کسب نموده بود ( حسيني فسايي، چاپ سنايي، ص 261). در گزارش هاي اداري و مخفي اين دوران که در کتاب وقايع اتفاقيه جمع آوري شده، علت دستگيري و سپس طغيان شيخ مذکور خان « ندادن تعارفات زياد به حکومت» ذکر شده است ( وقايع اتفاقيه: مجموعه گزارش هاي خفيه نويسان انگليس در ولايت جنوبي ايران از سال 1291 تا 1322 قمري، به کوشش سعيدي سيرجاني، تهران: نشر پيکان، 1376، صص 69-73).
113- استاک « بندر کنگان» در ساحل خليج فارس را با « کنگان» در حد فاصل ميناب و جاسک بر ساحل درياي عمان اشتباه گرفته است به همين رو آن را در بلوچستان نوشته است. « بندر کنگان» در زمان مسافرت استاک يکي از بلوکات ( تقسيمات جغرافيايي دوره قاجار) ايالت فارس در جنوب شيراز بوده است. به نوشته ي فسايي، بلوک کنگان در اين زمان از گرمسيرات فارس بوده است. اين ناحيه در قرون گذشته بلوک « سيراف» بوده، بندري که در اين زمان با نام « طاهري»، يکي از قصبات بلوک کنگان بوده است ( حسيني فسايي، چاپ سنايي، ص 260).
114- احتمالاً منظور به گروگان ( نوا) گرفتن يکي از فرزندان يا نزديکان شيخ مذکور براي تضمين عدم شورش است.
115- فرماندهي نيروهاي فرهاد ميرزا معتمدالدوله در اين اردوکشي را فرزندش، احتشام الدوله، حاکم بهبهان، برعهده داشت. احتشام الدوله هر ساله براي انتظام امور و اخذ ماليات از سوي والي فارس به نواحي مختلف قلمرو او سرکشي و گاه اردوکشي مي نمود و در اين اردوکشي هاي از ياري نيروهاي خان هاي محلي بهره مي گرفت ( نگاه کنيد به: فارسنامه ناصري، چاپ سنايي، پيشين، وقايع سال هاي 1293 تا 1298 هـ ق).
116- اين قلعه « قلات سرخ» نام داشته و از قلاع مستحکم فارس بوده است. اين قلعه بر روي کوهي در دوازده کيلومتري جنوب قريه ي گاوبندي ناحيه ي فومستان لارستان قرار داشت و با پنجاه شصت نفر تفنگچي به راحتي قابل دفاع بود ( حسيني فسايي، چاپ سنايي، ص 335).
117- فسايي که ظاهراً در هر زمان در حال نگارش کتابش، فارسنامه بوده و در ماجراي سرکوب و دستگيري شيخ مذکور در سپاه اعزامي حضور داشته و خود شاهد وقايع بوده، بدون ذکر علت تمرد شيخ مذکور و ماجراي عهدشکني مهاجمان که استاک احتمالاً از اهالي شيراز شنيده و بدون اشاره به ماجراي خون بها، از اين واقعه به عنوان يک شورش و تمرد نام برده است. بر اساس گزارش فسايي شيخ مذکور دو نوبت شورش کرد، يعني از پرداخت ماليات امتناع نمود. نخستين بار در سال 1294 هـ ق بود که توسط احتشام الدوله ( حاکم بهبهان، فرزند فرهادميرزا) شيخ مذکور کنگاني را به همراه چند خان ( شيخ) محلي متمرد ديگر سرکوب و دستگير کردند و در زندان کريمخاني شيراز محبوس نمودند، اما در سال 1295 هـ ق به وساطت حاجي عبدالنبي تاجر بوشهري، شيخ مذکور کنگاني آزاد و مجدداً به حکومت بندر کنگان و بندر طاهري و گاوبندي و گله دار و بلوک اسير و علامرودشت رسيد. در سال 1297 هـ ق بار ديگر شيخ مذکور دست به شورش زد. اين بار قلعه ي موسوم به « قلات سرخ» را که از قلاع حصين بوده، استحکام بخشيد و با خانواده و افرادش در آن استقرار يافت. اين بار هم احتشام الدوله عازم سرکوب شيخ شد، اما به دليل سختي قلعه با ياري نزديک به هزار نفر نيروي ورزيده و توپ و با دشواري زياد، سرانجام قلعه را تسخير و شيخ را دستگير و روانه ي شيراز نمود که بلافاصله اعدام شد ( حسيني فسايي، چاپ سنايي، صص 336-341) فسايي که در هر دو اردوکشي نيز حضور داشته در مورد علت و انگيزه ي طغيان شيخ مذکور، همين طور نحوه ي دستگيري شيخ مذکور و فتح قلعه هيچ توضيحي ارايه نکرده است.
118- اين باغ در شمال شهر شيراز و پايين کوهسار نزديک « باباکوهي» قرار دارد. در سال 480 هـ ق اتابک قراچه عمارتي در آن ساخت که به « تخت قراچه» نيز مشهور شد. و بعدها آقامحمد خان و محمدشاه قاجار نيز بناهاي ديگري در آن ايجاد کردند ( مصطفوي، محمدتقي، اقليم پارس؛ آثار تاريخي و اماکن باستاني فارسي، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي ايران و نشر اشاره، 1375، صص 74-75).
119- لرد کرزن اطلاعات بيشتري در مورد پيشينه ي اين باغ مي دهد: « باغ تخت در يک مايل و نيم [ تقريباً 2/5 کيلومتري] شهر قرار دارد و منظور تخت قاجار بوده است. در اينجا اصلاً يکي از اتابکان سلغري موسوم به قراچه قصري ساخته بود و به نام او معروف شد. هفتصد سال بعد آقا محمدخان قاجار در همان جا بناي جديد ساخت که با اندک تفاوتي در نام اصلي، « تخت قاجار» شد. اين باغ را فتحعلي شاه وقتي که والي فارس بود تکميل کرد.. از نامش پيداست که بر دامنه ي تپه بنا شده و هفت طبقه يا رواق، يکي در بالاي ديگري داشته که کاشي کاري شده بود و حوضي دراز که درياچه مي ناميدند در پايين آن و عمارتي هم دو طبقه در رأس آن ساخته اند»( کرزن، پيشين، ص 127-128).
120- تجربه نشان داده است که شش ثانيه طول مي کشيد تا يک قطعه سنگ به کف آب برسد و نيم ثانيه طول مي کشيد تا صدايش به بالا برسد. تا اين عمق آن حدود 484 فوت [147/5 متر] بود ( نويسنده).
121- اين چاه ها که در بالاي تپه ي مشرف به « سعديه» قرار داشته را لرد کرزن چنين توصيف مي کند: « در بالاي سعديه محلي در کوه مشهور به « گهواره ي ديو» هست از مجرا به سوراخي که به معبر طلاق داري مي رسد و در کوه کنده اند، در سمت شرقي، بر رأس تخته سنگ، آثاري از قصر يا عمارتي هنوز باقي است که به « قلعه بندر» ( و به قول اوزلي در واقع فهندز) معروف است و گمان مي رود ساختماني از عهد ساسانيان باشد در اينجا دو حلقه چاه بسيار عميق هست که در سنگ آهکي کوه حفر شده است. عميق چاه بزرگ تر که « چاه علي فهندز» نام دارد درست معلون نيست... اهل محل معجزاتي هم به اين چاه ها نسبت مي دهند. اين چاه ها بدون ترديد مربوط به دوره ي خيلي قبل از ظهور اسلامي است. در کوه هايي که اين چاه ها در آنجا است قلعه ي مهمي وجود داشته و جزو استحکامات به شمار مي رفته است. چاه سومي موسوم به « چاه مرتضي علي (ع)» در غاري است که در کمر کوه کنده اند و مردم به دليل تبرک آبش به زيارت آن مي روند» ( کرزن، پيشين، ص 132).
122- درياچه مهارلو: در متن اصلي به صورت: Mahalu نوشته شده است.

منبع مقاله :
خيرانديش و تبريزنيا، عبدالرسول و مجتبي؛ (1391)، پژوهشنامه خليج فارس، تهران: خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.