پژوهشي پيرامون جانشيني پيامبر خدا (ص) از ديدگاه اسلام (3)
ويژگي هاي مهم
با عنايت به عقيده ي طرفين در امامت و طريق تعيين امام و جانشين رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سخن ما اين است كه اگر شيعه از مبناي خود تنزل كند باز هم ابوبكر و امثال او قابليت تصدّي مقام امامت را ندارند؛ چرا كه اهل سنت ضرورت وجود ويژگي هايي را براي امام و جانشين رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ذكر مي كنند.در يك بررسي اجمالي مي توان مجموعه ي صفات و ويژگي هايي كه اهل سنت در خليفه و جانشين پيامبر از آن بحث مي كنند افزون بر عقل، بلوغ، مرد بودن و آزاد بودن، در دو بخش خلاصه كرد.
بخش يكم.
ويژگي ها و صفاتي كه اعتبار آن ها مورد اجماع و اتفاق است.بخش دوم.
صفت عصمت است، اما بر عدم اعتبار آن اتفاق نظر دارند، يعني مي گويند: عدالت در خليفه و جانشين پيامبر كافي است و به عصمت احتياجي نيست.البته نسبت به اعتبار برخي از آن ويژگي ها در اعصار متأخّر، اختلافاتي جزئي پيدا شده كه از محلّ بحث ما خارج است؛ زيرا بحث ما درباره ي خلافت ابوبكر و وجود يا عدم وجود صفات موردنظر اهل سنت در اوست، ويژگي هايي كه مورد اجماع همه ي آن هاست عبارتند از:
1. اجتهاد و علم،
2. عدالت،
3. شجاعت.
بنابر ويژگي نخست، امام و خليفه ي پيامبر بايد نسبت به مسائل دين عالم و در آن ها مجتهد باشد؛ چرا كه از نقاط دور و نزديك شبهاتي بر دين وارد مي شود، و در صورتي كه فاقد اين صفت باشد، نمي تواند حريم دين را از نظر معنوي حفظ كند.
درباره ي عدالت نيز سخن اين است كه خلافت، نيابت از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است و شخص فاسق و فاجر قابليت نيابت از پيامبر معصوم را ندارد.
شجاعت نيز سومين ويژگي امام و خليفه است كه در مواقع خطر بتواند حافظ مرز و بوم كشور اسلام بوده و قدرت تصميم گيري براي تجهيز لشكر و قيادت آن را داشته باشد.
آيا ابوبكر واجد اين ويژگي ها و صفات بوده؟
اكنون بايد ديد كه آيا ابوبكر واجد شرايط معتبر بوده يا نه؟ و چنان چه جواب منفي باشد، خلافت عمر و عثمان نيز زير سؤال مي رود؛ زيرا چنان كه مي دانيم خلافت آن دو، فرع خلافت ابوبكر است. آن سان كه امامت يازده امام شيعه پس از اميرالمؤمنين، بر امامت آن حضرت متفرّع است.پس با بررسي منصفانه ي حالات ابوبكر ببينيم كه آيا او واجد شرايط معتبر بوده يا نه؟
بدين ترتيب حقانيّت امامت و خلافت اميرمؤمنان (عليه السلام) بلامنازع خواهد بود، چرا كه پيشتر گفتيم كه امر خلافت و جانشيني رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بين اين دو نفر مردد است.
شجاعت ابوبكر
يكي از ويژگي ها و صفات معتبر در خليفه و امام شجاعت است. اينك اين صفت را درباره ي ابوبكر در دو مقطع تاريخي بررسي مي كنيم:1. زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله).
2. بعد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله).
ترديدي نيست ابوبكر بعد از رحلت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در هيچ جنگي شركت نكرد و هيچ گاه شمشيري در راه خدا به دست نگرفت و در هيچ واقعه اي نبوده تا حضور او در آن و حملاتش نشان گر شجاعت او باشد.
ابوبكر در زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) جوان تر بوده، طبيعي است كه بايد نيرو و نشاط بيشتري داشت؛ در عين حال ما جايگاه او را در تمام موارد از كتاب هاي اهل سنت بررسي كرديم و نه تنها هيچ گونه بروزاتي كه حاكي از شجاعت او باشد به دست نيامد؛ بلكه اموري در مواقف حسّاس از او سر زده كه اسباب شرمندگي و انكسار خود و پيروانش را فراهم آورده است.
فرار ابوبكر و عمر در جنگ ها
محققان بزرگ، سيره نويسان، تاريخ نگاران و حديث شناسان اهل سنت تصريح كرده اند كه در جنگ احد، شرايطي پيش آمد كه مشركان بعد از شكست ابتدايي، برگشتند و تصميم گرفتند كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را به قتل رسانده و قواي مسلمانان را منهدم كنند. در اين شرايط حساس، ابوبكر و عمر نيز چون ديگران، پيامبر خدا را در ميان انبوه دشمن رها كرده و تنها گذاشتند و براي حفظ جان خودشان پا به فرار گذاشتند. براي نمونه مدارك زير فرار آن دو را در جنگ احد مطرح كرده اند:1. ابوداوود طيالسي در كتاب السنن.
2. ابن سعد در كتاب الطبقات الكبري.
3. طبراني در كتاب المعجم.
4. ابوبكر بزّار در كتاب المسند.
5. ابن حبّان در كتاب الصحيح.
6. دارقطني در كتاب السنن.
7. ابونعيم اصفهاني در حلية الأولياء.
8. ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق.
9. ضياء مقدسي در المختاره.
10. متّقي هندي در كنزالعمال (1).
حاكم نيشابوري درباره ي جنگ حنين روايتي را با سند صحيح از ابن عباس نقل مي كند. ابن عباس گويد: تنها كسي كه در جنگ حنين با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ماند و استقامت كرد، علي بن ابي طالب (عليهما السلام) بود و همه پا به فرار گذاشتند (2).
محققان بزرگ اهل سنت كه فرار ابوبكر و عمر را در جنگ خيبر ذكر كرده اند عبارتند از:
1. احمد بن حنبل در كتاب المسند.
2. ابن ابي شيبه در المصنَّف.
3. ابن ماجه قزويني در سنن المصطفي (صلي الله عليه و آله).
4. ابوبكر بزّار در المسند.
5. طبري در تفسير و تاريخ.
6. طبراني در المعجم الكبير.
7. حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين.
8. بيهقي در السنن الكبري.
9. ضياء مقدسي در المختارة.
10. هيثمي در مجمع الزوائد.
متقي هندي در كتاب كنزالعمال فرار ابوبكر و عمر را در جنگ خيبر از افراد فوق نقل مي كند. (3)
جنگ خندق و شجاعت حضرت علي
يكي از جنگ هاي مهم اسلام، جنگ خندق است. در اين جنگ اميرمؤمنان علي (عليه السلام) در برابر سپاه كفر و شرك قرار گرفت. در اين هنگام رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمودند:لضَربَةُ عليٍّ في يومِ الخندقِ افضَلُ مِنْ عِبادةِ الثَّقَلَين؛
ضربه ي علي در جنگ خندق، از عبادت جنّ و انس نزد خداي تعالي برتر است.
در برخي از نقل ها چنين آمده است:
لضَربَةُ عليٍّ في يومِ الخندقِ افضَلُ من عِبادة الاُمةِ إلي يومِ القِيامة (4)؛
ضربه ي علي در جنگ خندق از عبادت تمامي امت تا روز قيامت برتر است.
شجاعت شيخين و توجيه ابن تيميّه
شرط شجاعت در امام و خليفه ي مسلمانان از يك طرف، فرار شيخين در مواقف حسّاس از زندگاني رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از طرف ديگر، اهل سنت را دچار گرفتاري كرده است و به فكر و چاره انديشي افتاده اند تا اين كه شيخ الاسلام آنان؛ يعني جناب ابن تيميّه كه در چنين مواردي حلّال مشاكل آنان است (!!) فكري بكر و چاره اي معقول (!!) انديشيده است. وي در اين زمينه چنين مي گويد:بدون ترديد ما قائليم كه خليفه و حاكم اسلامي لازم است كه داراي صفت شجاعت باشد؛ ولي شجاعت بر دو قسم است:
1. شجاعت قلبي.
2. شجاعت بدني.
درست است كه ابوبكر از شجاعت بدني بي بهره بوده؛ ولي او داراي شجاعت قلبي بوده و همين مقدار از شجاعت، براي حاكم اسلامي كافي است (!!)
وي در ادامه ي سخنانش مي گويد:
اگر شما مي گوييد علي اهل جهاد و قتال بوده، ما مي گوييم: عمر بن خطاب نيز اهل قتال و جنگ در راه خداوند بوده است، ولي بايد دانست كه جنگ بر دو قسم است:
1. جنگ با شمشير.
2. جنگ با دعا.
عمر بن خطّاب با دعا، در راه خداوند جنگ كرده است (!!)
آن گاه ابن تيميّه براي اثبات شجاعت بدني ابوبكر بن ابي قحافه- در قبال شجاعت ها و مبارزه هاي محيّر العقول اميرمؤمنان علي (عليه السلام) با شرك ورزان- به واقعه ي زير چنگ زده و چنين مي نگارد:
بخاري و مسلم در كتاب خودشان روايتي را اين گونه آورده اند: عروة بن زبير مي گويد: من از عبدالله، فرزند عمروبن عاص پرسيدم: سخت ترين رفتار مشركان با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) كدام بود؟
جواب داد: روزي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مشغول نماز بودند كه عُقبَة بِن ابي مُعَيط آمد و رداي آن حضرت را به دور گردن مباركش پيچيد و به شدت فشار داد. در همين حال ابوبكر آمده و شانه عُقبه را گرفت و او را به كناري زد و گفت: آيا مردي را مي كشيد كه مي گويد: پروردگار من خداست؟ (5) ما داوري در اين گفتار ابن تيميه را به اهل انصاف واگذار مي كنيم. آن چه گذشت موقعيت ابوبكر درباره ي صفت و ويژگي شجاعت بود كه به اجماع اهل سنت در جانشين پيامبر و خليفه ي مسلمانان معتبر است.
عدالت ابوبكر
وقايع بسياري در زمان خلافت ابوبكر واقع گرديده كه همه حاكي از خلافِ عدالت اوست. از آن جمله:1.حمله به خانه حضرت صدّيقه طاهره (عليها السلام)،
2. غصب فدك.
دوران خلافت ابوبكر و واقعه ي قتل مالك بن نويره
اينك ما به بررسي واقعه ي ديگري مي پردازيم كه وقوعش در زمان خلافت ابوبكر، لكه ي ننگي بر چهره ي نوراني اسلام عزيز گشت كه آن، واقعه ي قتل مالك بن نويره است.قبيله ي بني يربوع، قبيله اي بزرگ و باشخصيت بودند و رياست آنان بر عهده ي مالك بن نويره بود. مالك، شخصيتي بزرگ و محترم بود، او با قبيله ي خود به محضر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شرف ياب شدند و اسلام آوردند. آنان از جمله قبايلي بودند كه تا آخرين لحظه به اسلام وفادار بودند.
از آن جايي كه مالك، شخصيتي برجسته بود، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) او را نماينده خود قرار دادند كه صدقات مردم آن سامان را جمع آوري نموده و به نيابت از طرف آن حضرت، بين فقرا تقسيم كند و به آوردن آن صدقات به مدينه نيازي نباشد.
وقتي ابوبكر با انتخاب سقيفه روي كار آمد، مالك از بيعت با ابوبكر خودداري كرد و تسليم او نشد.
(به اين جهت كه هنوز بيش از حدود سه ماه از واقعه ي غدير نگذشته بود، در آن واقعه، تمامي حاضران در حجة الوداع، با اميرمؤمنان علي (عليه السلام) به عنوان جانشين و امام بعد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بيعت كرده بودند. از اين رو، سرباز زدن افرادي چون مالك بن نويره از بيعت با ابوبكر، امري معقول و موجّه بود).
ابوبكر به بهانه ي اين كه چون مالك بن نويره صدقات را نفرستاده پس منكر زكات شده، خالد بن وليد را به جنگ مالك فرستاد. خالد و همراهانش شبانه بر مالك و قبيله ي بني يربوع وارد شدند، آن ها نيز اسلحه هاي خود را برداشتند و مسلح شدند. هنگام نماز، اسلحه ها را بر زمين گذاشتند و مشغول نماز شدند. خالد بن وليد فرصت را غنيمت شمرده دستور داد مالك بن نويره را دستگير كردند و فرمان داد كه سر او را از بدن جدا كنند. مالك به او گفت: چرا چنين فرماني در حقّ من مي دهي؟
گفت: تو مرتدّ شده اي.
مالك گفت: چند لحظه قبل ما با شما اذان گفتيم و نماز خوانديم و عبادت به جا آورديم، چگونه مرتدّ شده ايم؟ لااقلّ مرا به مدينه بفرست تا با خود ابوبكر به مذاكره بنشينيم و خواسته هاي او را اجرا كنم.
سرانجام خالد دستور داد كه سر از بدن مالك جدا كردند و در همان شب، با همسر مالك همبستر شد و سر مالك و مردان قبيله ي بني يربوع را نيز به جاي هيزم، زير ديگ غذا نهادند. (6)
انتشار اين خبر در مدينه، بلوايي برپا كرد. نه تنها امرمؤمنان علي (عليه السلام) كه مظهر غيرت و حقّ پرستي و دفاع از مظلوم است؛ بلكه امثال عمر بن خطاب، سعد بن ابي وقاص و طلحه نيز حركت كردند و به سراغ ابوبكر رفتند و اين عكس العمل ها كاملاً به مورد بود، ( گرچه غير از عكس العمل اميرالمؤمنين (عليه السلام)، بقيه حركات، رنگ خدايي نداشت كه توضيح مطلب به مجال بيشتري نياز دارد ).
از طرفي، قتل عمدي مسلماناني و از طرف ديگر زناي با زني كه تازه شوهرش را كشته اند، شورشي برپا كرد. هنگامي كه خالد به مدينه برگشت، عمربن خطاب به او گفت: تو آدم زناكاري هستي و من خودم تو را رجم خواهم كرد. (7)
در مدينه سر و صدا و بلوايي برپا شد، بنا شد كه ابوبكر در اين قضيه تصميم گيري كند. او هم بعد از مدتي كوتاه، تصميم نهايي خودش را در ارتباط با اجراي حكم شرع درباره ي خالد بن وليد گرفت.
آري، ابوبكر مجازاتي سنگين در حقّ او اجرا كرد تا ديگر كسي به فكر چنين جناياتي نيفتد (!!) ابوبكر به خالد بن وليد نگاهي كرد و گفت: به نظر من اي خالد! كار بدي انجام داده اي و در تشخيص وظيفه ات به خطا رفته اي، مبادا مجدداً با اين زن همبستر شوي، بايد از او جدا شوي (!!) نهايت عكس العمل خليفه ي منتخب سقيفه كه يكي از شرايط صحت خلافتش، به نظر خود اهل انتخاب، عدالت اوست، در قبال چنين جناياتي، همين بود كه گفت: « كار بدي انجام داده اي ».
اينك بنگريد توجيه گران كه خود را به اصطلاح علماي اين فرقه قلمداد مي كنند و همواره درصدد حلّ مشكلات علمي و اعتقادي پيروانشان (!!) مي دانند درباره ي اين واقعه چگونه قلم فرسايي كرده اند.
برخي چنين مي گويند: ما خبر نداريم، شايد همسر مالك، طلاق گرفته بود و عده اش هم تمام شده بوده، ولي هنوز در خانه ي مالك بوده (!!) پس خالد، با زن شوهردار يا زني كه در عدّه بوده، زنا نكرده است (!!)
عده اي ديگر مي گويند: شايد همسر مالك حمل داشته و در فاصله ي بين كشته شدن مالك و همبستر شدن خالد با او، وضع حمل كرده است؛ در نتيجه، زنا در ايام عدّه واقع نگرديده است (!!)
قاضي عبدالجبار معتزلي و ابن عبدالبرّ صاحب كتاب الاستيعاب اين گونه نظر داده اند: خالد در انجام اين امور اندكي شتاب كرده است و شتاب هم كار بدي است (!!)
آنان در اين مورد كه: چرا ابوبكر او را در پي چنين امري با آن دستور خاصّ فرستاد و چرا بعد از صدور اين امور زشت از او، عكس العملي نشان نداد؟ هيچ سخني به ميان نياورده اند؛ چرا كه چنين پرسش هايي لياقت خليفه بودن ابوبكر را زير سؤال مي برد.
مولوي عبدالعزيز دهلوي صاحب كتاب تحفه اثناعشريه راه حلّ و توجيه مختصرتر، بي دردسرتر و معقولانه تري (!!) را در پيش گرفته و چنين مي گويد: اصلاً نزديكي خالد بن وليد با همسر مالك دروغ است (!!)
سخن اين است كه اگر شهادت اين همه كتاب از كتاب هاي اهل سنت به وقوع چنين واقعه اي، مثبت قضيه نيست، پس چرا مندرجات اين تأليفات را مي پذيريد؟ و اگر قرار است اين كتاب ها از اعتبار بيفتند، پس براي شناخت تاريخ اسلام و معارف شريعت به كجا مراجعه مي كنيد؟
علم و دانش ابوبكر
ويژگي و صفت ديگري كه اهل سنت در جانشين پيامبر معتبر مي دانند، علم و اجتهاد است. اكنون نگاهي كوتاه به مراتب علم و دانش ابوبكر داريم.ما در اين قسمت به علومي كه مربوط به ماوراء عالم حسّ است- نظير عالم ملائكه، جنّ، افلاك، حركات كهكشان ها، منظومه ها، كرات سماوي، ساكنين ديگر كرات و خصوصيات زيست آن ها و... نمي پردازيم، فقط به علومي كه داشتن آن ها شايسته ي يك دانشمند اسلامي (نه جانشين پيامبر) است مي پردازيم و ويژگي هاي علمي ابوبكر را بررسي مي كنيم.
جلال الدين سيوطي از محققان بزرگ اهل سنت كه نزد بزرگان آنان داراي مقامي والاست در كتاب الاتقان في علوم القرآن مي نويسد:
آن چه از ابوبكر در تفسير قرآن رسيده است، از ده مورد تجاوز نمي كند. (8)
آن گاه سيوطي سخن از دانش اميرمؤمنان علي (عليه السلام) به ميان مي آورد و مي نويسد:
علم علي (عليه السلام) به قرآن در حدّي بود كه در محافل عمومي ندا مي داد: اي مردم! هرچه از علوم قرآني مي خواهيد از من بپرسيد، تا جايي كه خصوصيات نزول آيات نزد من است كه آيا در شب يا روز، سفر يا حضر نازل شده است (9).
ابوبكر مدتي نسبتاً طولاني در اطراف رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بود، از اين رو از نظر نقل حديث بايد نسبت به مسائل مختلف، احاديثي را از آن بزرگوار روايت كرده باشد، در عين حال سيوطي در احوالات ابوبكر درباره ي حديث مي گويد:
عدد روايات نقل شده از ابوبكر به هشتاد حديث نمي رسد (10).
نگاهي به علم و دانش دروازه ي نبوي
با اين حال محققان اهل سنت در كتاب هاي مختلف تفسيري، حديثي، رجالي، سيره نگاري و تاريخي به مناسبت هاي مختلف به مراتب علمي عليّ بن ابي طالب (عليهما السلام) پرداخته اند. براي مثال قرآن كريم در آيه ي كريمه اي مي فرمايد:« وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ » (11)؛
گوش هاي هوشمند فراگير آن ها را درك مي كنند.
همه ي مفسران اهل سنت در ذيل اين آيه مي گويند: منظور از گوش هاي هوشمند فراگير عليّ بن ابي طالب (عليهما السلام) است و اوست كه براي هر دانش و معرفتي، حقّ و حقيقتي و پند و اندرزي سراپاگوش است و به راستي و خوبي و كمال آن ها را فرا مي گيرد و در آن ها خطا نمي كند و فراموشي ندارد.
هم چنين در كتاب هاي تفسيري و حديثي اهل سنت به طرق مكرر آمده است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) درباره ي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) فرمودند:
اَنا مدينةُ العلمِ و عليٌّ بابُها، فمنْ ارادَ المدينةَ فليَأتِ البابَ (12)؛
من شهر علم هستم و علي دروازه ي آن است؛ پس هركه مي خواهد وارد اين شهر شود، بايد از دروازه ي آن وارد شود.
آن حضرت در سخن ديگري فرمودند:
انا دارُ الحكمةِ و عليٌّ بابُها (13)؛
من خانه حكمت هستم و علي در آن خانه است.
پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) در سخن ديگري فرمودند:
انا مدينةُ الفقهِ و عليٌّ بابها (14)؛
من شهر فقه هستم و علي دروازه ي آن است.
پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) اميرمؤمنان علي (عليه السلام) را مرجع علمي امت در موارد اختلاف قرار دادند و در حقّ آن حضرت فرمودند:
يا عليُّ! انتَ تُبيِّنُ لاُمَّتي ما اختَلَفُوا فيه مِنْ بَعدي (15)؛
اي علي! آن چه بعد از من امتم در آن اختلاف خواهند كرد تو بيان مي كني.
اين همان مقامي است كه خداوند متعال در قرآن كريم براي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) قرار داده است، آن جا كه مي فرمايد:
« فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَکِّمُوکَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً » (16)؛
پس نه، به پروردگار تو سوگند كه آنان ايمان نخواهند آورد مگر اين كه در امور مورد منازعه، تو را حاكم قرار بدهند و در مقابل قضاوت تو، بدون اين كه كوچك ترين تنگي در سينه ي خود ( از ناحيه ي قضاوت تو ) احساس كنند، سر تسليم فرود آورند و به طور كامل تسليم باشند.
آري، همين مقامي را كه خداوند متعال با اين تأكيدات ( كه بر آشنايان علم بلاغت مخفي نيست ) براي پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) قرارداده است، همان مقام را رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به وجود اميرمؤمنان علي (عليه السلام) اِخبار مي فرمايند.
به همين جهت بود كه ابن عباس مي گويد:
اگر در مسأله اي از عليّ بن ابي طالب (عليهما السلام) مطلبي به ما برسد در انتظار گفته ي فرد ديگري نخواهيم بود. (17)
ابن عباس در سخن ديگري مي گويد:
اگر علم را ده جزء كنيم، نُه جزء آن نزد علي بن ابي طالب (عليهما السلام) و يك جزئش بين صحابه و تابعين و ديگر افراد امت است كه باز علي بن ابي طالب (عليهما السلام) در آن يك جزء با ديگران شريك است (18).
حافظ نَوَوي مي گويد: بزرگان صحابه ( ابوبكر، عمر، عثمان، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابي وقاص، طلحه، زبير و... ) فتاواي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) را اخذ مي نمودند و در مسائل و مشكلات به ايشان رجوع مي كردند و اين امري است مشهور كه همه مي دانند (19).
ابن حزم اندلسي ( كه بدون شكّ از نواصب است و در دشمني با اميرمؤمنان علي (عليه السلام) گوي سبقت را از عده زيادي ربوده است ) در كتاب الاحكام في اصول الاحكام موارد بسياري از جهل و ناداني صحابه به احكام شرعي را بيان مي كند و به خصوص از ابوبكر، عمر، عثمان و عايشه نام مي برد و جهل آن ها را در خصوص مواردي روشن مي كند، اما نسبت به حضرت امير (عليه السلام) نوشته است:
در حلّ مجهولات به عليّ بن ابي طالب مراجعه مي كردند و ايشان حكم خداوند متعال را براي جُهّال بيان مي فرمودند (20).
البته بايد دانست كه عمربن خطاب و عثمان بن عفان نيز نسبت به اين اوصاف وضعيتي نه مشابه، بلكه به مراتب بدتر از ابوبكر دارند (21)، اكنون يادآور آيه ي مباركه قرآن مجيد مي شويم كه چه زيبا فرموده است:
« أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَ يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَيْفَ تَحْکُمُونَ » (22)؛
پس آيا كسي كه به سوي حقّ و واقع هدايت مي كند سزاوارتر است به اين كه از او تبعيت شود يا كسي كه هدايت نشده است مگر اين كه هدايتش كنند؟ پس براي شما چه مي شود چگونه قضاوت مي كنيد؟
اينك مناسب است كه در پايان اين بحث، قضيه اي را از كتاب صحيح بخاري نقل كنيم كه هم به عدالت و هم به علم ارتباط دارد.
در زمان خلافت ابوبكر اموالي را از بحرين به مدينه آوردند، جابر بن عبدالله انصاري كه در مجلس ابوبكر حضور داشت، چنين اظهار كرد: قبل از اين كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از دنيا بروند به من وعده فرمودند كه وقتي اموال بحرين برسد فلان مقدار از آن را به تو خواهم داد.
ابوبكر بدون اين كه از جابر شاهد مطالبه نمايد، به صِرف اظهار او، همان مبلغ را به او بخشيد. (23)
همه مي دانند كه هيچ كس در حقّ جابر، مدعي مقام عصمت نشده است. اما فاطمه زهرا (عليها السلام) با آن مناقب و فضايل زيادي كه خود اهل سنت در كتاب هاي مختلفشان آن ها را ذكر كرده اند (24) و حتي براساس احاديثي كه در فضايل آن صديقه وارد شده در صحيح بخاري و ديگر منابع، بعضي از بزرگانشان قائل شده اند كه:
هِيَ اَفضَلُ مِنَ الشّيخين؛
او (يعني فاطمه زهرا (عليها السلام)) از ابوبكر و عمر برتر است.
و حال آن كه اين كلام را در حق اميرمؤمنان علي (عليه السلام) نمي گويند؛ در عين حال، چنين فاطمه اي با چنين مقاماتي، مدعي است كه پدرم قبل از رحلتش فدك را به من بخشيده و ابوبكر از او شاهد مي طلبد. جابربن عبدالله انصاري فاقد مقام عصمت است، ولي به صرف صحابي بودن ( بنابر توجيه شارحان صحيح بخاري ) قولش مقبول است؛ چرا كه مقام جابر بزرگ تر از آن است كه بر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) دروغ ببندد، ولي از فاطمه زهرايي كه داراي مقام عصمت است، شاهد مطالبه مي كند (!!)
خوب است علما و دانشمندان اهل سنت عقول و افكار خود را روي هم بريزند و تا روز قيامت فكر كنند و ببينند آيا مي توانند توجيه معقول و مقبولي در ارتباط با اين عكس العمل ابوبكر بتراشند؟
آيا جواب قانع كننده اي براي اين دو عكس العمل متفاوت از خليفه ي اولشان با اين دو مورد، خواهند يافت؟
پي نوشت ها :
1. ر. ك: كنزالعمّال: 424/10.
2. المستدرك علي الصحيحين:111/3.
3. ر. ك: كنزالعمّال: 371/8.
4. المستدرك علي الصحيحين:32/3.
5. منهاج السنه: 85/8.
6. ر. ك: تاريخ الطبري: 503/2، الكامل في التاريخ: 357/2، تاريخ الاسلام: 32/3، الاستيعاب: 1362/3 و ديگر كتاب هاي تاريخ اسلام.
7. نكته ي جالب اين كه: هنگامي كه عمر بن خطاب بر مسند خلافت تكيه كرد، همين خالدي را كه به رجم تهديدش كرده بود، والي دمشق گردانيد (!!) (سير اعلام النبلاء: 378/1.)
8. الاتقان في علوم القرآن:187/2.
9. همان.
10. تاريخ الخلفاء:41.
11. سوره ي حاقّه: آيه 12.
12. اين حديث در منابع بسياري از اهل سنت آمده از جمله: تهذيب الآثار مسند امام علي (عليه السلام) :105 رقم 173، تاريخ الخلفاء:135، المعجم الكبير: 65/11 رقم 11061، تاريخ بغداد: 348/4، 172/7، 204/11، الاستيعاب: 1102/3، فردوس الأخبار: 76/1، أُسد الغابه:22/4، الرياض النضره:159/2، تهذيب الكمال: 485/20، تاريخ جرجان:65، تذكرة الحفّاظ:1231/4، البداية و النهاية: 358/7، مجمع الزوائد: 114/9، اتحاف السادة المتقين:224/6، المستدرك علي الصحيحين:126/3 و 127، ترجمه الامام علي (عليه السلام) من تاريخ مدينه دمشق: 464/2رقم 984، جامع الاصول: 657/8 رقم 6501، الجامع الصغير: 415/1 رقم 2705، الصواعق المحرقه: 189، كنزالعمال:614/11 رقم 32978 و 32979، فيض القدير:46/3.
13.فضائل اميرالمؤمنين (عليه السلام) : 138، حديث 203، سنن ترمذي: 85/6، تهذيب الآثار« مسند امام علي (عليه السلام) »:104 حديث 8، حلية الاوليا، 64/1، مشكاة المصابيح:504/2 حديث 6096، أسني المطالب:70، الرياض النضره: 159/2، شرح المواهب اللدنيه: 129/3، الجامع الصغير: 415/1 حديث 2704، الصواعق المحرقه: 189، كنزالعمال: 600/11 حديث 32889 و 147/13، حديث 36462، فيض القدير: 46/3.
14.ر.ك نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار: 161/10.
15.المستدرك علي الصحيحين: 122/3، ترجمة الامام علي (عليه السلام) من تاريخ مدينه دمشق: 487/2 و 488 حديث 1007 و 1008 و 1009، كنزالعمال: 615/1، حديث 32983، حلية الأولياء:64/1.
16.سوره نساء: آيه 65.
17.تهذيب الاسماء و اللّغات:346/1.
18.تهذيب الاسماء و اللغات: 346/1.
19.همان: 346/1.
20.الإحكام في اُصول الأحكام: 244-248، تهذيب الاسماء و اللغات: 346/1.
21. ر. ك: الغدير، ج6، 7 و 8.
22.سوره يونس: آيه 35.
23.الكواكب الدراري في شرح البخاري: 125/10، فتح الباري في شرح البخاري: 375/4، عمدة القاري في شرح البخاري: 121/12.
24. مسند احمد: 282/6، الطبقات الكبري: 19/8 تا 30، حلية الاوليا: 39/2، 43، المستدرك علي الصحيحين: 151/3 تا 161، الاستيعاب: 1893/4، جامع الاصول:125/9، اُسد الغابة: 220/7، تهذيب الكمال: 169، مجمع الزوائد: 201/9 تا 212، الاصابة:71/13، كنزالعمّال: 674/13، شذرات الذّهب: 9/1 و 10 و 15.
حسيني ميلاني، علي، (1390)، افكار ابن تيميّه در بوته نقد، قم: الحقايق، چاپ سوم