آن چه بيان شد دليل هاي اهل سنّت بر افضليّت ابوبکر بود، حال اگر کسي بپرسد که از ميان دليل هاي ياد شده، مهم ترين دلي آن ها چيست، در پاسخ او مي گوييم: از ميان ده دليل ذکر شده، ماجراي نماز خواندن ابوبکر بر مردم، و حديث:
«اقتدوا باللذين من بعدي أبي بکر و عمر».
«بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنيد».
از همه ي آن ها مهم ترند، ولي ما يکايک اين دليل ها را بر اساس روايات و نظريات دانشمندان اهل سنّت مورد بحث و بررسي قرار مي دهيم.
نقد و بررسي دليل اول
نخستين دليلي که ارائه شد گفتار خداوند متعال بود، آن جا که مي فرمايد:«وَ سَيُجَنَّبُهَا الاَتقَي * اَلَّذي يُؤتي مالَهُ يَتَزَکَّي * وَ ما لِاَحَدٍ عِندَهُ مِن نِعمَةٍ تُجزي»(1)
«به زودي باتقوا ترين مردم از آن (آتش جهنّم) دور داشته مي شود، همان کسي که مال خود را مي بخشد تا پاک شود و هيچ کس را نزد او حق نعمتي نيست تا بخواهد او را جزا دهد».
اين يک آيه ي قرآني است. ما در بحث هاي گذشته، درباره ي آياتي که مربوط به امامت اميرمؤمنان علي عليه السلام بود اين گونه يادآور شديم: دلالت اين آيه بر امامت اميرمؤمنان علي عليه السلام به اين بستگي دارد که با دليل معتبر ثابت کنيم که اين آيه در شأن و منزلت علي عليه السلام نازل شده است، وگرنه اين آيه نيز، آيه اي از آيات قرآني است که هيچ نامي از حضرت علي عليه السلام و غير ايشان در آن برده نشده است.
بنابراين، استدلال به اين آيه بستگي به مقدّماتي دارد تا بر امامت ابوبکر دلالت نمايد:
الف- استدلال به اين آيه براي امامت ابوبکر منوط بر اين است که تمام دليل هايي که بر معصوم بودن اميرمؤمنان علي عليه السلام اقامه شده است از اعتبار ساقط شوند. زيرا شخص معصوم در نزد خداي سبحان گرامي تر از کسي است که مالش را در راه خدا مي بخشد.
بنابراين، اگر اين آيه درباره ي ابوبکر نازل شده باشد، استدلال به آن بستگي دارد. بر باطل کردن ادلّه اي که اماميه بر عصمت اميرمؤمنان علي عليه السلام اقامه کرده اند، وگرنه اگر يکي از آن ادلّه ثابت شود، مقام و منزلت علي عليه السلام نزد خدا بالاتر و گرامي تر خواهد بود و استدلال به اين آيه براي امامت ابوبکر باطل خواهد شد.
ب- استدلال به اين آيه بر گرامي تر بودن ابوبکر نزد خداوند، آن گاه تمام خواهد بود که ادلّه اي که بر افضليّت اميرمؤمنان علي عليه السلام اقامه شده است تمام نباشد، وگرنه آن ادلّه ي صحيح و تمام، با احاديثي که در تفسير اين آيه و دلالت آن بر گرامي تر بودن ابوبکر وجود دارد، معارض خواهند بود و هر دو حجّت خواهند بود و پس از تعارض هر دو ساقط خواهند شد و لذا اين آيه دلالتي بر امامت ابوبکر نخواهد کرد. البته به شرط آن که استدلال به اين دلايل صحيح باشد و احاديث مربوط به آيه حجيّت داشته باشد.
از مواردي که نياز به استدلال و دليل ندارد اين است که:
علي عليه السلام هرگز بر هيچ بُتي سجده نکرده، ولي ابوبکر بر بُت سجده کرده است. و به همين دليل است که اهل سنّت هنگامي که نام علي عليه السلام را ذکر مي کنند، مي گويند: «کرّم الله وجهه» يعني خداوند روي او را گرامي دارد؛ و همين اقتضا مي کند که علي عليه السلام در پيشگاه خداوند سبحان گرامي تر از ديگران باشد.
ج- استدلال به اين آيه مبارکه به اين بستگي دارد که آيه قطعاً در شأن ابوبکر نازل شده باشد و حال آنکه مفسّران در تفسير آيه اختلاف نظر دارند و سه نظريّه درباره ي آن ذکر کرده اند:
نظريه ي يکم:
آيه براي عموم مؤمنان است و اختصاص به يک مؤمن ندارد.نظريه ي دوم:
آيه درباره ي قصّه ي ابودحداح و مردي که صاحب درخت خرما بود نازل شده است، که در تفسير درالمنثور آمده است و هيچ ارتباطي به امامت ابوبکر ندارد.نظريه ي سوم:
آيه در شأن ابوبکر نازل شده است.بنابراين، امکان نزول آيه درباره ي ابوبکر، يکي از نظريات سه گانه است، و همين نظريّه بستگي دارد به اين که سند اين روايت صحيح باشد، و اگر سند تمام نباشد، استدلال به اين آيه درباره ي ابوبکر باطل خواهد شد.
حال شما را با سند اين روايت و تصريحي که به ضعف آن شده است، آشنا مي سازيم:
اين روايت را طبراني نقل کرده است و حافظ هيثمي در مجمع الزوائد پس از نقل طبراني مي گويد:
در سند اين روايت، مصعب بن ثابت است و او از نظر نقل حديث ضعيف است(2).
پس نظريّه ي سوم که يکي از نظريّات سه گانه بود، به اين روايت استناد دارد و چون اين روايت ضعيف است آن نظريه نيز از درجه ي اعتبار ساقط مي شود.
از طرفي مصعب و فرزندان زبير همان گونه که در کتاب هاي مفصّل بيان شده است، از اهل بيت عليهم السلام منحرف بودند. يحيي بن مَعين، احمد بن حنبل و ابو حاتِم، مصعب را ضعيف شمرده اند.
نَسايي در مورد او مي گويد: مصعب از نظر نقل حديث قوي نيست. البته ديگر دانشمندان نيز درباره ي او سخناني گفته اند (3).
حال چگونه مي توان براي گرامي تر بودن و افضليّت ابوبکر به آيه اي استدلال کرد که در تفسير آن اولاً سه نظر مختلف وجود دارد، ثانياً نظري که مي گويد آيه در شأن ابوبکر است به روايتي ضعيف استدلال کرده است؟
افزون بر اين، باز هم تکرار مي کنيم که اقامه ي اين استدلال بستگي دارد به اين که ادلّه ي اماميّه بر افضليّت و برتري اميرمؤمنان علي عليه السلام و امامت آن حضرت، تمام نباشد.
نقد و بررسي دليل دوم
دومين دليل آن ها حديثي از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است آن جا که مي فرمايد:«اقتدوا باللذين من بعدي أبي بکر و عمر».
«بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنيد».
اين حديث از بهترين دليل هايي است که اهل سنّت براي امامت ابوبکر و عمر به آن استناد مي کنند و در کتاب هاي کلامي و اصولي به آن استدلال مي نمايند. آن ها با استناد به اين حديث اتّفاق نظر ابوبکر و عمر را در هر امري حجّت مي دانند و با تکيه بر اين حديث، حجت بودن سيره و روش ابوبکر و عمر را ثابت مي کنند.
بنابراين، حديث از اهميّت خاصي برخوردار است به خصوص که احمد بن حنبل در مُسند، ترمذِي در صحيح و حاکم در مستدرک آن را نقل کرده اند(4). از اين رو، اين حديث در کتاب هاي معتبر و مشهور آمده است و آن ها در بحث هاي مختلف به آن استدلال مي کنند.
يادآوري ميکنيم که اگر پژوهشگري منصف سندهاي اين حديث را بررسي کند و با دقّت و ژرف نگري نظريات دانشمندان اهل سنّت را درباره ي حالات کساني که اين حديث را روايت کرده اند کاوش نمايد ملاحظه خواهد کرد که تمام کساني که اين حديث را روايت کرده اند، افرادي ضعيف هستند؛ اين مطلب آن قدر آشکار است که بزرگان علماي اهل سنّت نيز بسياري از راويان اين حديث را ضعيف شمرده و با انواع جرح و تعديل هاي رجال شناسي کاستي هاي آن ها را بيان کرده اند.
ما براي هموار کردن اين راه، و دسترسي آسان پژوهشگران به نظريات آنان خلاصه اي از سخنان دانشمندان اهل سنّت را درباره ي راويان اين حديث بيان مي کنيم.
مَناوي در کتاب فيض القدير في شرح الجامع الصغير(5) در شرح اين حديث مي گويد:
ابوحاتِم اين حديث را نپذيرفته و آن را عليل شمرده و گفته است: بزّاز همانند ابن حزم اين حديث را صحيح نمي داند(6).
طبق اين نقل، سه تن از بزرگان اهل سنّت يعني ابوحاتِم، ابوبکر بزّاز و ابن حزم اندلسي اين حديث را رد کرده اند.
از طرفي ترمِذي که اين حديث را در کتابش به بهترين طريق آن نقل کرده است با صراحت راويان، آن را ضعيف مي شمارد(7).
از سوي ديگر اگر به کتاب الضعفاء الکبير ابي جعفر عُقيلي مراجعه کنيد خواهيد ديد که او اين گونه اظهار نظرکرده است:
اين حديث انکار شده است و هيچ اصل و اساسي ندارد (8).
نگارنده ي ميزان الاعتدال به نقل از ابوبکر نقّاش مي گويد: اين حديث بي ارزش است(9).
دارقُطني که در نقل احاديث لقب اميرالمؤمنين را در قرن چهاردهم هجري به خود اختصاص داده است درباره ي اين حديث مي گويد: اين حديث ثابت نيست (10).
علّامه عبري فرغاني- درگذشته سال 743- در شرحي که بر کتاب منهاج بيضاوي نگاشته است مي گويد: اين حديث، جعلي است(11).
حافظ ذهبي در ميزان الاعتدال در موارد مختلفي اين حديث را نقل مي کند، آن گاه آن را تکذيب و باطل مي سازد(12).
وقتي که به تلخيص مستدرک مراجعه مي کنيم، ملاحظه مي نماييم که حاکم پس از نقل اين حديث مي گويد: به طور جدّ سند اين حديث بي ارزش است(13).
هيثمي در مجمع الزوائد اين حديث را از طريق طبراني نقل مي کند و مي نويسد: در سند اين حديث کساني هستند که آن ها را نمي شناسم(14).
ابن حجر عسقلاني حافظ و شيخ الإسلام نيز در لسان الميزان در موارد متعدّدي اين حديث را ذکر کرده و در هر بار به سقوط آن حکم کرده است(15). همچنين علماي قرن دهم هجري همانند شيخ الإسلام هروي در کتاب الدر النضيد من مجموعة الحفيد- که در دسترس است- مي گويد: اين حديث، جعلي است(16).
ابن درويش حوت نيز در کتاب أسني المطالب في احاديث مختلفة المراتب اين حديث را آورده است و نظرهايي را که علما درباره ي ضعف و بطلان اين روايت ابراز داشته اند ذکر کرده است(17).
جالب اين است که حافظ ابن حزم اندلسي در استدلال به اين حديث سخن مهمّي را بيان مي کند، وي مي گويد:
اگر تدليس و يا بيان امري را که اگر دشمنان ما به آن دست مي يافتند، از خوشحالي پرواز مي کردند يا از ناراحتي ساکت و مبهوت مي شدند جايز مي دانستيم، به طور قطع به اين روايتي که نقل شده است احتجاج مي کرديم که حضرتش فرموده باشد: «پس از من به آن دو- يعني ابوبکر و عمر- اقتدا کنيد»؛ ولي اين حديث صحيح نيست و خداوند ما را از احتجاج و استدلال به آن چه صحيح نيست در امان دارد(18).
بنابر آن چه گفته شد، شايسته نيست براي مباحث امامت به اين حديث استدلال شود، خواه از جانب اماميّه باشد يا از اهل سنّت؛ حتّي اگر ما نيز بخواهيم براي امامت اميرمؤمنان علي عليه السلام به چنين احاديثي که عموم دانشمندان آن را رد کرده و باطل مي دانند، استدلال کنيم هرگز نمي توانيم بر اهل سنّت احتجاج کرده و براي اثبات امامت دليل بياوريم و در هيچ مورد نمي توان به چنين حديثي استدلال کرد.
برخي از اهل سنّت اگرچه مي دانند که اين حديث از درجه ي اعتبار ساقط است و ارزشي ندارد اما وقتي آن را از لحاظ دلالت و معنا براي اثبات امامت ابوبکر مفيد مي بينند از روي ناچاري و به دروغ، آن را به شيخين و يا به دو کتاب صحيح مسلم و صحيح بُخاري نسبت مي دهند.
به عنوان نمونه قاري در کتاب شرح الفقه الاکبر الي صحيحي البُخاري و المسلم اين حديث را به کتاب صحيح مسلم و صحيح بُخاري نسبت مي دهد با اين که اين حديث باطل است ولي اين گروه غافلند از اين که روزي مردم به کتاب هاي آن ها مراجعه مي کنند و مطالب آن را تحقيق و بررسي خواهند کرد.
از طرفي چگونه ممکن است که رسول خدا صلي الله عليه و آله به مردم امر کند که به ابوبکر و عمر اقتدا کنيد با اين که آن دو نفر در بسياري از موارد با هم اختلاف نظر داشتند.
به راستي مسلمانان بايد به چه کسي اقتدا کنند؟
چگونه رسول خدا صلي الله عليه و آله امر مي کند که به آن دو اقتدا کنيد با آن که صحابه ي پيامبر صلي الله عليه و آله در بسياري از گفته ها و عملکردهاي ابوبکر و عمر با آن ها مخالفت مي کردند؟
آيا مي توانيم بگوييم همه ي کساني که با ابوبکر و عمر مخالفت کرده اند فاسق هستند؟
نقد و بررسي دليل سوم
سومين دليل حديثي است که رسول خدا صلي الله عليه و آله به ابي الدرداء فرمود: «آفتاب بعد از پيامبران و رسولان بر هيچ مردي بهتر از ابوبکر طلوع و غروب نکرده است».اين حديث نزد اهل سنّت به شدّت ضعيف است. طبراني آن را در اوسط با سندي روايت کرده است که هيثمي درباره ي آن مي گويد: در سند حديث، اسماعيل بن يحيي تيمي است و او مردي دروغگوست.
هيثمي همين حديث را در مجمع الزوائد با سند ديگري از طبراني روايت کرده و مي گويد: يکي از راويان اين حديث بقيّة بن الوليد است و او مردي ضعيف و حيله گر است(19).
از اين رو، اين حديث در نزد علماي علم رجال اعتبار و ارزشي ندارد.
نقد و بررسي دليل چهارم
يکي ديگر از دليل هاي اهل سنّت بر برتري ابوبکر سخن پيامبراکرم صلي الله عليه و آله است که فرمود: «ابوبکر و عمر آقاي پيرمردان اهل بهشت هستند».اين حديث را بزّاز و طبراني از ابي سعيد روايت کرده اند، و آن گاه که هيثمي اين حديث را از آن دو در مجمع الزوائد روايت مي کند، مي گويد: يکي از راويان اين حديث، علي بن عابس است که او در نقل حديث ضعيف است.
هيثمي در مورد ديگر اين حديث را از بزّاز از عبيدالله بن عمر نقل کرده و درباره ي يکي از راويان آن به نام عبدالرحمان ملک مي گويد: به قول او عمل نمي شود(20).
ناگفته نماند که براي اين حديث غير از اين دو سند، سند ديگري نزد هيثمي وجود ندارد.
نقد و بررسي دليل پنجم
اهل سنّت به عنوان پنجمين دليل به اين حديث استدلال کرده اند که حضرتش فرموده است: «در اجتماعي که ابوبکر در ميان آن هاست سزاوار نيست غير از او کسي بر ديگران مقدّم شود».در ردّ اين دليل بهره ي خوبي که نصيب ما شده اين است که حافظ ابن جوزي اين حديث را در کتاب الموضوعات آورده و بعد چنين گفته است: اين حديث از رسول خدا صلي الله عليه و اله جعل شده است(21).
از آن جا که فتواهاي ابن جوزي براي کساني مثل ابن تيميّه و امثال او معتبر است، بايستي اين گفتار او نيز درباره ي اين حديث حجّت و معتبر باشد.
نقد و بررسي دليل ششم
ششمين دليل اهل سنّت نماز ابوبکر است. اين دليل به دو جهت، مهمّ است:اول: روايت نماز ابوبکر در صحيح مسلم و صحيح بُخاري به سندهاي مختلف آمده است و در مسندها، سنن ها و بيشتر کتاب هاي معتبر و مشهور آنان ذکر شده است.
دوم: نماز با فضيلت ترين عبادات است. حال اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله در حال بيماري خويش و در واپسين لحظه هاي زندگيشان ابوبکر را براي اقامه نماز جماعت بفرستد، دليلي است که آن حضرت مي خواست او را به عنوان نامزد خلافت پس از خود معرفي کند.
بنابراين حديث مورد نظر درباره ي نماز ابوبکر در جايگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله از بهترين دليل هايي است که مي توان بر امامت ابوبکر اقامه کرد. و اگر شما به کتاب هاي اهل سنّت مراجعه کنيد، خواهيد ديد که آن ها براي اين حديث اهميّت بسياري قائل هستند و نخستين و محکم ترين دليلي که براي امامت ابوبکر استدلال مي کنند، همين حديث نماز ابوبکر است.
آن ها اين حديث را از عدّه اي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت کرده اند، نخستين راوي آن عايشه دختر ابوبکر است ولي اگر شما در سندهايي که آورده اند، تأمّل کنيد خواهيد ديد که اين حديث را از اشخاصي مجهول و ناشناس روايت کرده اند، يا خبر را از عايشه شنيده اند و او واسطه ي نقل اين روايت است.
بنابراين تمام سندهاي اين روايت به عايشه برمي گردد و او نيز در نقل اين روايت به دو سبب مورد اتّهام است:
1- مخالفت او با علي عليه السلام.
2- اين که او دختر ابوبکر است.
با چشم پوشي از مخالفت او با علي عليه السلام، اگر به خصوصيّات اين واقعه و شواهدي که در متن روايت وجود دارد، و همچنين شواهدي که مربوط به اين قضيّه است با دقّت بنگريم، به خوبي خواهيم ديد که فرستادن ابوبکر براي نماز، از طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله نبوده، بلکه عايشه از طرف خود پدرش براي نماز فرستاده است.
مهم ترين شاهد براي اين امر- که تأثير به سزايي در فهم اين قضيّه دارد- فرمان رسول خدا صلي الله عليه و آله براي خروج اصحابش از مدينه به همراه اسامه است. پيامبراکرم صلي الله عليه و آله تا لحظه ي پاياني زندگي خويش اصرار داشتند که آن ها با سپاه اسامه از مدينه بيرون بروند.
در مورد تأکيد پيامبراکرم صلي الله عليه و آله بر فرستادن اسامه تا لحظه ي آخر زندگانيشان هيچ اختلافي نيست و کسي در اين مورد مخالفت نکرده است و اين موضوع در کتاب هاي ما و کتاب هاي اهل سنّت بيان شده است.
از طرفي درباره ي تأکيد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بر شرکت بزرگان اصحاب مثل ابوبکر و عمر در لشکر در اسامه نيز اختلافي نيست و در کتاب هاي معتبري که اين روايت را نقل کرده اند ثابت است. حال چگونه رسول خدا صلي الله عليه و اله تا پايان عمر شريفش به ابوبکر امر مي کند که در لشکر اسامه حاضر شود و از مدينه بيرون برود و از طرف ديگر به او دستور مي دهد در مکان خودش نماز بخواند؟
به همين جهت افرادي مثل ابن تيميّه ناگزير شده اند که وجود ابوبکر را در لشکر اسامه انکار کنند و بگويند که چنين امري دروغ است، چون مي دانند که وجود ابوبکر در لشکر اسامه به معناي دروغ بودن خبر فرستادن او براي نماز جماعت است.
ولي از آن جايي که مسئله ي نماز ابوبکر از مهم ترين دليل هاي آنان بر امامت اوست، براي همين ناچارند بودن او را در لشکر اسامه انکار کنند و حال آن که وجود ابوبکر در لشکر اسامه انکارناپذير است.
اکنون به عنوان نمونه فقط يک عبارت را در اين مورد نقل مي کنيم:
حافظ ابن حجر عسقلاني در کتاب فتح الباري بشرح البُخاري مي گويد: روايت حضور ابوبکر در لشکر اسامه را واقدي، ابن سعد، ابن اسحاق، ابن جوزي، ابن عساکر و ديگران نقل کرده اند(22).
پس زماني که رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفتند اسامه در بيرون مدينه در لشکرگاه خود به سر مي برد و آن گاه که ابوبکر بر اوضاع مسلّط شد، اسامه با او بيعت نکرد و گفت: من امير ابوبکر هستم چگونه با او بيعت کنم. بر همين اساس ابوبکر از اسامه اجازه گرفت که عمر در مدينه بماند تا در تدبير اُمور به او کمک کند.
شواهد داخلي و خارجي گوياي اين است که خبر فرستادن ابوبکر براي نماز دروغ و خلاف واقع است. ولي ما به همين مقدار بسنده نمي کنيم، بلکه مي افزاييم که علي عليه السلام همچنين اهل بيت عليهم السلام اعتقاد داشتند که آمدن ابوبکر براي نماز به امر رسول خدا صلي الله عليه و آله نيست، بلکه عايشه او را فرستاده است.
ابن ابي الحديد معتزلي در اين مورد مي گويد: از استادم درباره ي اين واقع سؤال کردم که آيا شما مي گوييد که عايشه پدرش را براي نماز معيّن کرده و رسول خدا صلي الله عليه و آله او را تعيين نکرده است؟
گفت: من چين سخني را نمي گويم ولي علي اعتقادش چنين بود و تکليف او غير از تکليف من است چرا که او در آن جا حاضر بود، ولي من حضور نداشتم.
ما دراين بررسي به همين مقدار نيز بسنده نمي کنيم بلکه مي گوييم:
اگر بپذيريم کسي که به ابوبکر چنين دستور داده رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است، باز هم نمي تواند دليلي بر اين مدّعا باشد، چرا که رسول خدا صلي الله عليه و آله در طول عمر شريفش به بسياري از اصحاب خود امر مي کرد که در مسجد و محل عبادت ايشان با مردم نماز بخوانند و هيچ کس با نماز خواندن آن صحابي در محراب رسول خدا صلي الله عليه و آله ادّعاي امامت او را نکرده است.
شايد کسي بگويد که خواندن نماز در پاياني ترين لحظات زندگاني پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله با نمازهاي ديگر فرق مي کند، البتّه اهل سنّت نيز بين اين نمازها چنين فرقي را قائل شده اند و گفته اند که اين نماز با اين خصوصيّت که در پايان عمر شريف آن حضرت بوده است، نوعي اعلام به منصوب بودن ابوبکر براي امامت بعد از ايشان مي باشد.
در پاسخ اين مطلب، واقع قضيّه را براي حق جويان بازگو مي کنيم و مي گوييم:
اگر چنين باشد که رسول خدا صلي الله عليه و اله به نماز امر کرده است، ما روايات زيادي داريم که پيامبراکرم صلي الله عليه و آله خود با آن حال بيماري از منزل خارج شد و در حالي که زيربغل هاي ايشان را گرفته بودند و پاياهاي مبارکش روي زمين کشيده مي شد، به محراب آمد و ابوبکر را کنار زد و خود با مردم نماز خواند.
اهل سنّت در پاسخ مي گويند: ابوبکر مدّتي بود که در مکان پيامبر صلي الله عليه و آله نماز مي خواند و رسول خدا صلي الله عليه واله فقط يک مرتبه او را کنار زد و خود نماز خواند.
ما اين موضوع را از دو جهت پاسخ مي دهيم و مي گوييم:
1- ابوبکر فقط يک مرتبه در محراب پيامبراکرم صلي الله عليه و اله قرار گرفت و آن هم در نماز صبح روز دوشنبه بود. پس همين يک نماز بيشتر نبوده است.
2- بر فرض اين که ابوبکر نمازهاي زيادي در مکان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله خوانده باشد اين عمل رسول خدا صلي الله عليه و آله در آخرين روز عمرش و بيرون آمدنش با چنين حالي که پاهاي مبارکش روي زمين کشيده مي شد، دليل محکمي است که اگر در گذشته او را به امامت نصب کرده بود و اين امر صحّت داشت اکنون او را عزل و برکنار کرده است.
بنابراين اگر بپذيريم که رسول خدا صلي الله عليه و اله چنين دستوري داده است، پس رسول خدا صلي الله عليه و آله مي دانست که آن ها بعد از وفاتش به همين نماز استدلال خواهند کرد و آن را دليل محکمي براي خلافت و امامت ابوبکر خواهند دانست، لذا در حال بيماري از خانه بيرون آمد تا اين توهّم را از ذهن هاي مردم پاک سازد.
مطلب خروج رسول خدا صلي الله عليه و اله از بستر بيماري و کنار زدن ابوبکر، در همه ي رواياتي که به پندار آن ها- ابوبکر به امر رسول خدا صلي الله عليه واله براي نماز رفته است وجود دارد.
نکته هاي قابل توجّه در اين روايات
در بررسي اين روايات نکته هاي قابل توجّهي وجود دارد که اينک بيان مي نماييم:نکته ي اول:
آن سان که گفته شد راوي همه اين روايات عايشه است، طبق بيان آن ها رسول خدا صلي الله عليه و اله در حالي از منزل بيرون آمد که به دو تن تکيه کرده بود و پاهاي مبارکش به زمين کشيده مي شد. حضرتش با اين حال وارد مسجد شد و ابوبکر را از محراب کنار زد و خود با مردم نماز خواند.خارج شدن رسول خدا صلي الله عليه و اله با حال بيماري دليل محکمي است که اگر در گذشته مقامي به ابوبکر داده بود، اينک او را از آن مقام برکنار نموده است.
در اين روايات عايشه نام يکي از آن دو نفري که پيامبراکرم صلي الله عليه و آله به کمک آن ها به مسجد آمدند، ذکر کرده است و از نفر دومي نامي به ميان نياورده است.
بديهي است که نفر دوم همان علي عليه السلام بوده و همين انکار نشانگر اين است که عايشه از بردن نام علي و بيان فضيلت هاي او ناراحت بوده است.
ابن عباس به راوي گفت: آيا عايشه نام نفر دوم را براي تو ذکر کرد؟ گفت: نه.
ابن عبّاس گفت: آن شخص علي بود، ولي عايشه دوست ندارد علي را به خير و خوبي ياد کند.
نکته ي دوم:
وقتي برخي اهل سنّت متوجه شدند که خارج شدن رسول خدا صلي الله عليه و اله در شرايط بيماري و کسالت، و کنار زدن ابوبکر و نماز خواندن آن حضرت با مردم، اساس استدلال به امامت ابوبکر را مخدوش خواهد کرد، حديثي را جعل کردند که پيامبراکرم صلي الله عليه و آله ابوبکر را کنار نزد، بلکه آن حضرت با چنين حالي وارد مسجد شد و پشت سر ابوبکر به نماز ايستاد.آنان با اين حديث ساختگي قضيّه خلافت ابوبکر را ثابت و تقويت کردند، به عبارت ديگر: رسول خدا صلي الله عليه و اله همان گونه که با زبان، ابوبکر را به نماز خواندن امر کرد، در مقام عمل نيز او را به عنوان امام بعد از خود نصب نمود، زيرا با آن حالت بيماري به مسجد آمد و پشت سر ابوبکر نماز خواند.
حال با اين حديث چه کسي مي تواند در امامت ابوبکر و خلافت او بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله مناقشه کند که پيامبراکرم صلي الله عليه و آله به او اقتدا کرده است؟ آيا اين کافي نيست که دليل محکمي بر امامت ابوبکر باشد؟
آري، آنان با جعل احاديث دروغين و ساختگي مي توانند بگويند که پيامبراکرم صلي الله عليه و آله در آخرين نمازش به ابوبکر اقتدا کرده است، ولي اين بخش از حديث در صحيح مسلم و صحيح بُخاري وجود ندارد و آن چه که در اين دو کتاب آمده است اين است که رسول خدا صلي الله عليه و آله ابوبکر را کنار زد- يا خود ابوبکر کنار رفت و پشت سر ايستاد- و شخص پيامبر گرامي صلي الله عليه و اله با مردم نماز خواند.
اين حديث ساختگي در مسند احمد وجود دارد و به طور قطع دروغ است و بسياري از بزرگان و حافظان اهل سنّت نيز آن را تکذيب کرده اند تا جايي که برخي از آن ها همچون حافظ ابي الفرج ابن جوزي در بطلان حديثِ اقتدا کردن پيامبر صلي الله عليه و آله به ابوبکر کتاب مستقلي نوشته اند(23).
به راستي آيا عقل مي پذيرد که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به يکي از افراد امّتش اقتدا کند و امام بر پيامبر صلي الله عليه و آله باشد؟! بديهي است که عقل هرگز اين مطلب را نمي پذيرد.
نکته ي سوم:
رسول خدا صلي الله عليه و اله بعد از اين که براي نماز از منزل خارج شد و ابوبکر را کنار زد و خود با مردم نماز خواند به اين مقدار اکتفا نکرد بلکه بعد از نماز بر فراز منبر قرار گرفت و خطبه اي براي مردم ايراد نمود و دراين خطبه قرآن و اهل بيت عليهم السلام را معرفي کرد و به مردم امر نمود که از آن ها پيروي کنند و در کارهاي خود به آنان اقتدا نمايند.بنابراين آمدن رسول خدا صلي الله عليه وآله براي نماز و کنار زدن ابوبکر از محراب نماز براي اين بود که در اين لحظات پاياني عمر خويش نيز با ايراد سخنراني در مورد اهل بيت خود به مردم وصيت کند و مجدداً امام بعد از خود را معرفي نمايد.
حضرتش پس از پايان خطبه به همه ي مسلمانان امر فرمود که همراه اسامه از مدينه بيرون روند و تأکيد زيادي داشت که مردم به لشکر اسامه بپيوندند و در اين امر شتاب کنند.
به راستي پس ازاين دلايلي که گفته شد بازهم راهي براي استدلال به حديث مقدّم شدنِ ابوبکر براي نماز باقي مي ماند.
نقد و بررسي دليل هفتم
هفتمين دليل آن ها فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله است که: «بهترين امّت من ابوبکر و عمر هستند».اين حديث را با همين عبارت قاضي ايجي و شارح آن و ديگران روايت کرده اند، ولي اين حديث چنين نيست، بلکه ادامه اي دارد، ولي آن ها دنباله ي آن را ذکر نکرده اند تا بتوانند استدلالشان را تمام کنند. متن کامل حديث اين گونه است:
«عن عائشة قلت: يا رسول الله! من خير الناس بعدک؟
قال: ابوبکر.
قلت: ثمّ من؟
قال: عمر».
«عايشه مي گويد: به رسول خدا صلي الله عليه و آله گفتم: اي رسول خدا! بعد از شما بهترين مردم چه کسي است؟
فرمود: ابوبکر.
گفتم: پس از او چه کسي بهترين اُمّت شماست؟
فرمود: عمر».
اين همان بخش از حديث است که اهل سنّت به آن استدلال کرده اند، ولي در آن مجلس حضرت زهرا سلام الله عليها نيز حضور داشت و ايشان از پدر بزرگوارش سؤال کرد: اي رسول خدا! چرا درباره ي علي چيزي نفرموديد؟
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
«يا فاطمة! علي نفسي، فمن رأيتيه يقول في نفسه شيئاً؟».
«اي فاطمه! علي به منزله ي جان من است، تو چه کسي را ديده اي که درباره ي خودش سخني بگويد».
پس اهل سنّت به بخش اول اين حديث به خاطر اين که نام ابوبکر و عمر آمده است، استدلال مي کنند و آن را دليل بر امامت آن ها مي دانند، ولي دنباله ي حديث را ساقط کرده و گويا نمي دانستند که روزي کسي به اين حديث نگاه خواهد کرد و تمام روايت را خواهد ديد و به منابع آن دسترسي خواهد يافت.
با همه ي اين سخنان، اين حديث از جهت سند ضعيف است، براي آگاهي از اين موضوع مي توانيد به کتاب تنزيه الشريعة المرفوعة عن الاحاديث الشنيعة الموضوعه(24) مراجعه کنيد.
نقد و بررسي دليل هشتم
دليل هشتم آن ها حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و اله است که فرمود:«لو کنت متّخذاً خليلاً دون ربّي لاتّخذت ابابکر».
«اگر من غير از پروردگارم کسي را به عنوان دوست انتخاب مي کردم، البتّه ابوبکر را دوست خود قرار مي دادم».
در جواب اين حديث کافي است بگوييم که اگر اين حديث درباره ي ابوبکر آمده است و پيامبراکرم صلي الله عليه و اله او را دوست خود قرار داده است، پس درباره ي حديث عثمان چه بگوييم که خود اهل سنّت روايت کرده اند که رسول خدا صلي الله عليه و اله در حق عثمان نيز چنين فرموده است، و او را به عنوان دوست خود برگزيده است، در واقع در حديث مربوط به ابوبکر آمده است که پيامبراکرم صلي الله عليه و اله مي فرمايد: «اگر»، ولي در حقّ عثمان آمده است که پيامبر صلي الله عليه و آله او را دوست خود قرار داده است و متن آن چنين است:
«انّ لکلّ نبيّ خليلاً من اُمّته و إنّ خليلي عثمان بن عفّان».
«هر پيامبري از ميان امّتش يک نفر را به عنوان دوست خود قرار مي داد و همانا دوست من عثمان بن عفّان است».
بنابراين طبق اين حديث، عثمان برتر از ابوبکر مي شود.
آري، اعتقاد نگارنده نيز بر اين است که بر اساس مدارک اهل سنّت عثمان از ابوبکر و عمر برتر است، چون در کتاب هاي خودشان احاديثي در مناقب عثمان آورده اند که گوياي اين مطلب است از جمله همين حديثي که بيان شد، ولي تمام اين احاديث- مثل حديثي که گذشت- باطل و بي اساس هستند(25).
نقد و بررسي دليل نُهُم
نُهمين دليل آن ها سخنان رسول خدا صلي الله عليه و اله درباره ي ابوبکر است که فرمود:«و أين مثل ابي بکر کذّبني الناس و صدّقني و آمن بي و ... و واساني بنفسه و جاهد معي ساعة الخوف».
«کجا همانند ابوبکر پيدا مي شود در زماني که مردم مرا تکذيب مي کردند او مرا تصديق کرد و به من ايمان آورد و ... و با جان و مالش مرا ياري کرد و در ساعت تنهايي و ترس در جبهه ي جنگ در کنار من مي جنگيد».
سيوطي در کتاب الّلالي المصنوعه بالأحاديث الموضوعه(26) و حافظ ابن عرّاق نويسنده کتاب تنزيه الشريعه (27) در کتابشان اين حديث را از حديث هاي ساختگي و دروغين شمرده اند.
اين حديث از جهت دلالت هم گوياي اين مطلب است که ابوبکر از اموالش به رسول خدا صلي الله عليه و اله مي بخشيد و از اموال شخصي خود به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله مي داد و رسول خدا صلي الله عليه و آله به مال ابوبکر و بخشش او نيازمند بود.
بديهي است که اين هم از قضاياي دروغين است به گونه اي که ساختگي بودن آن به حدّي است که افرادي همانند ابن تيميّه را وادار کرده است که به دروغ بودن آن تصريح کند(28) و رسول خدا صلي الله عليه و اله نيازي به اموال ابوبکر نداشت.
آري، جعل کنندگان احاديث اين چنين فضايل و مناقب مي تراشند تا آن جا که حاضر مي شوند به رسول خدا صلي الله عليه و آله اهانت کنند.
بنابر ان چه بيان شد، دروغ بودن اين حديث از نظر سند و دلالت ثابت شد.
نقد و بررسي دليل دهم
دليل دهم آن ها روايتي است که از علي عليه السلام در فضيلت ابوبکر و عمر نقل کرده اند. در آن روايت آمده است:«خير الناس بعد النبيين ابوبکر ثمّ عمر ثمّ الله أعلم».
«بعد از پيامبران بهترين مردم ابوبکر و پس از او عمر هستند و بعد از آن دو، خداوند آگاه تر است».
اين روايت تنها به اين متن نقل نشده است، بلکه آن ها اين روايت را به متن هاي ديگري هم درباره ي ابوبکر و عمر نقل کرده اند.
ما به اين روايت دو گونه پاسخ مي دهيم:
1- ابوبکر خود اعتراف مي کرد که بهترين مردم نيست آيا او نمي گفت: من بر شما ولايت پيدا کردم، ولي بهتر از شما نيستم؟ (29) يا چنين نمي گفت:
«أقيلوني فلست بخيرکم».
«در امر خلافت از من صرف نظر کنيد، چون من بهترين شما نيستم».
اين روايت نيز در منابع بسياري نقل شده است(30).
2- نويسنده ي کتاب الإستيعاب، در شرح حال اميرمؤمنان علي سلام الله عليه، ابن حزم در کتاب الفصل في الملل و النحل و افراد ديگري از بزرگان حافظان اهل سنّت گفته اند: گروه بسياري از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله علي را بر ابوبکر فضيلت و برتري مي دادند(31).
پس اگر خود اميرمؤمنان علي عليه السلام اعتراف مي کند که ابوبکر و عمر از او برتر هستند پس چگونه اصحاب، علي را بر آن دو برتري مي دادند؟
آري، آنان نام برخي از کساني را ذکر کرده اند که مي گفتند: علي عليه السلام برتر است؛ ابوذر، سلمان، مقداد، عمّار و ... از آن گروهند. با اين حال علي عليه السلام اعتراف مي کند که ابوبکر و عمر از او برترند(!!) اين ها رواياتي هستند که به دروغ بر اميرمؤمنان علي عليه السلام نسبت داده شده است.
بنابراين، ما از ميان استدلال هاي اهل سنّت دليلي که از طعنه و اشکال خالي باشد و هيچ شبهه و ايرادي در آن نباشد، پيدا نکرديم. همه ي دليل هايي که آورده اند- طبق منابع آن ها و بر اساس سخنان دانشمندانشان- يا از جهت سند ضعف دارد و يا از جهت دلالت، تمام و کامل نيست.
از اين رو، اين احاديث از حديث هاي ساختگي و جعلي است که به اعتراف خودشان اساس و بنياني ندارند، به ويژه حديثي که مي گويد: «بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنيد».
کوتاه سخن اين که مهم ترين دليل آن ها، قضيه نماز ابوبکر است که مي گويند: نماز ابوبکر در حال حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله بر امامت او دلالت مي کند؛ ولي بر اساس مطالبي که گفته شد رسول خدا صلي الله عليه و اله او را از محراب کنار زد و خودش با مردم نماز خواند. صحت اين مطلب در صورتي قابل استناد است که خبر فرستادن ابوبکر براي نماز نيز صحيح باشد.
افزون بر اين که درباره ي امامت ابوبکر و عمر بايد از ناحيه ي ديگري نيز بحث شود و آن اين که در امامت آن دو جريان هايي وجود دارد که مانع امامت آن ها بر مسلمانان مي شود. اين جريان ها بسيارند و در کتاب هاي بسياري ذکر شده اند، ولي روش ما چنين نيست که متعرّض اين روايات شويم.
پينوشتها:
1. سوره ي ليل: آيات 17-19.
2. مجمع الزوائد: 50/9.
3. تهذيب التهذيب: 144/10.
4. مُسند احمد: 382/5، 385، صحيح ترمِذي: 572/5، مستدرک حاکم: 75/3.
5. ما پيش تر يادآور شديم که براي آگاهي و بررسي سندهاي اين حديث ناگزيريم به منابعي که آن را شرح و توضيح داده اند و کتاب هايي که در شرح احاديث نگاشته شده است- از قبيل: المرقات، فيض القدير، شروح الشفاء قاضي عياض و نظاير اين ها، مراجعه نماييم.
6. فيض القدير: 56/2.
7. صحيح تِرمذي: 572/5.
8. الضعفاء الکبير: 95/4.
9. ميزان الاعتدال: 142/1.
10. لسان الميزان: 237/5.
11. شرح المنهاج: مخطوط.
12. ميزان الاعتدال: 105/1، 141 و 610/43.
13. تلخيص المستدرک: 75/3.
14. مجمع الزوائد: 53/9.
15. لسان الميزان: 188/1، 272 و 237/5.
16. الدررالنضيد من مجموعة الحفيد: 97.
17. اسني المطالب في أحاديث مختلفة المراتب: 48.
18. فصلي در ملل و نحل: 88/4.
19. مجمع الزوائد: 44/9.
20. مجمع الزوائد: 53/9.
21. کتاب الموضوعات: 318/1.
22. فتح الباري: 124/8.
23. حافظ ابوالفرج ابن جوزي حنبلي(درگذشته سال 597) در ردّ معاصر خود حافظ عبدالمغيث حنبلي رساله اي نگاشته و آن را به نام «آفة اصحاب الحديث في الردّ علي عبدالمغيث» نام نهاده است. اين کتاب در حدود 20 سال پيش توسط نگارنده تحقيق و براي نخستين بار چاپ و منتشر شد.
24. تنزيه الشريعة المرفوعة عن الاحاديث الشنيعة الموضوعة: 367/1.
25. تنزيه الشريعة المرفوعة عن الاحاديث الشنيعة الموضوعة: 392/1.
26. اللآلي المصنوعه في الأحاديث الموضوعه: 295/1.
27. تنزيه الشريعه المرفوعه: 344/1.
28. منهاج السنه: 289/4.
29. الطبقات الکبري: 139/3.
30. مجمع الزوائد: 183/5، سيره ي ابن هُشام: 661/2، تاريخ الخلفاء: 71.
31. الإستيعاب: 1090/3، الفصل في الملل و النحل، 181/4.
حسيني ميلاني، آيت الله سيّدعلي؛ (1390)، خلافت ابوبکر در ترازوي نقد، تهران: انتشارات الحقايق، چاپ چهارم.
/ج