تأسيس گراندلژ انگلستان (1717) سرآغاز تاريخ فراماسونري است و تمامي لژها و گراندلژهايي که از آن پس در ساير نقاط جهان برپا شدند شاخه هايي از اين نهاد شمرده مي شدند. به عبارت ديگر، با تأسيس "گراندلژ انگلستان" است که به تعبير ماسون ها، دوران "فراماسونري نظري" آغاز شد. (1) معهذا، اين سخن بدان معنا نيست که فراماسونري از خلاء جوشيد و فاقد هرگونه پيش زمينه تاريخي بود. بررسي ما نشان مي دهد که پيشينه واقعي فراماسونري را بايد در طريقت رازآميز کابالا و سازمانهاي يهوديان مخفي مستقر در کشورهاي مختلف اروپايي، از جمله انگلستان و اسکاتلند، جستجو کرد. از اين زاويه نگرش، فراماسونري را بايد تداوم جرياني دانست که با تکاپوهاي دسيسه گرانه اليگارشي يهودي اسپانيا در نيمه دوم سده سيزدهم ميلادي آغاز شد و در سده هاي پسين ميراث و سنن آن تداوم يافت. اين جريان در سده هفدهم برخي سازمانهاي پنهان و توطئه گر را آفريد که به عنوان پيش نمونه هاي فراماسونري شناخته مي شوند.
در مقابل اين نظريه، که پيشينه فراماسونري را در ميراث سازمان هاي سري و توطئه گر معين و شناخته شده جستجو مي کند، دو ديدگاه رايج قرار دارد: ديدگاه اول فراماسونري را به عنوان تداوم گيلدهاي بنايان اروپاي قرون وسطي مي شناسد و ديدگاه ديگر آن را تداوم فرقه هاي شهسواران دوران جنگ هاي صليبي مي داند. به بررسي اين ديدگاه ها مي پردازيم؛
اسطوره گيلدها
ديدگاهي که فراماسونري را تداوم گيلدهاي بنايان سده هاي ميانه اروپا مي داند، رايج ترين سخن در زمينه منشأ فراماسونري است؛ در فرهنگ ها و دائرة المعارف ها و منابع گوناگون تکرار مي شود و به عبارت ديگر "نظريه رسمي" در اين باب تلقي مي گردد. در اواخر سده نوزدهم دکتر سر جيمز موراي (2)، لغت نامه نويس نامدار اسکاتلندي، در ذيل مدخل "فراماسونري" تعريفي ارائه داد (3) که تا به امروز در فرهنگ آکسفورد تکرار مي شود:عضو طبقه اي معين از کارگران ماهر سنگ کار که از محلي به محل ديگر سفر مي کردند، در هر جايي که ساختمان هاي بزرگ احداث مي شد به کار مي پرداختند و يکديگر را از طريق مجموعه اي از علائم مخفي و رمزي مي شناختند.... از اوايل سده هفدهم، انجمن هاي فراماسون ها به پذيرش اعضاي افتخاري دست زدند و به ايشان علائم مخفي و تاريخ اساطيري صنف را آموختند. (4)
دائرة المعارف بريتانيکا پيشينه فراماسونري را اينگونه بيان مي دارد:
فراماسونري از درون گيلدهاي بنايان سنگ کار (5) و معماران کليساهاي قرون وسطي تطور يافت. با افول احداث ساختمان هاي کليساها، برخي لژهاي بنايان عملي (شاغل) براي جلوگيري از کاهش اعضاي خود به پذيرش اعضاي افتخاري پرداختند. از درون تعداد معدودي از اين لژها، فراماسونري جديد نمادين يا نظري تطور يافت. فراماسونري با اعمال و نمادهاي گيلدهاي عملي کهن آغاز به کار کرد ولي سرانجام، به ويژه در سده هاي هفدهم و هيجدهم، مناسک و تشريفات فرقه هاي ديني باستاني و طريقت هاي برادري شهسواري [شواليه گري] را اخذ نمود. در سال 1717 اولين گراندلژ، اتحاديه اي از لژها، در انگلستان تأسيس شد. (6)
و در دائرة المعارف آمريکانا چنين آمده است:
فراماسونري از درون گيلدهاي بنايان انگلستان و اسکاتلند پديد شد. زماني که طرح هاي بنايي به پايان مي رسيد برخي از بنايان گيلدهاي خود را رها کرده و به جستجوي مشاغل ديگر مي پرداختند ولي بقيه رابطه ميان خود را به صورت گروه برادري مجتمع در لژها ادامه مي دادند. (7)
اين ديدگاه، که به زعم نگارنده هدف اوليه از جعل آن استتار منشأ واقعي فراماسونري بود، در فرهنگ ها و منابع فارسي نيز تکرار شده (8) و به جز در دايره پژوهش هاي حرفه اي رواج عام يافته است.
منشأ اين نگرش به سرآغاز تکاپوي گراندلژ انگلستان و انتخاب نام "فراماسون" (بناي آزاد) مي رسد. نخستين نويسنده اي که به طور مشخص پيشينه فراماسونري را به معماران سنگ کار و دوره گرد سده هاي ميانه اروپا وصل کرد، دکتر ريچارد راولينسون حدود دو سال پس از تأسيس گراندلژ انگلستان بود. راولينسون در صفحه 6 مقدمه خود بر تاريخ باستاني برکشاير (1719) مدعي شد که گويا در زمان هنري سوم گروهي از معماران ايتاليايي به انگلستان رفتند و فراماسونري را در اين کشور تأسيس کردند. عين جمله راولينسون چنين است:
گفته مي شود منشأ اوليه اين انجمن [فراماسون] به دوران شاه هنري سوم مي رسد زماني که پاپ فرماني براي انجمني خاص از ماسون هاي ايتاليايي يا معماران صادر کرد تا آنان در سراسر اروپا سياحت کنند و به احداث کليسا بپردازند. از اينجا بود که انجمن برادري "معماران پذيرفته شده" (9) يا "معماران آزاد" (10) پديد شد که در سراسر جهان يکديگر را از طريق برخي علائم و کلمات رمز مي شناختند که تنها خود ايشان از آن مطلع بودند. آنها در کشورهاي مختلف لژهاي متعدد براي اجتماعات شان داشتند و زماني که وضع يکي از آنها خراب مي شد انجمن برادري او را نجات مي داد. روش آنها براي پذيرش اعضا بسيار رسمي و تشريفاتي و متضمن مراسم اجراي سوگند پنهانکاري بود که برترين و اکيدترين سوگندها شمرده مي شد و لذا هيچ کس در جهان قادر نبود به دليل سهل انگاري، غفلت يا حماقت يکي از اعضا به اسرار انجمن دست يابد يا کمترين آشنايي با آن بيابد. (11)
چنانکه مي بينيم، بخشي از گفته راولينسون عين تعريفي است که بعدها از طريق دکتر موراي به فرهنگ آکسفورد راه يافت. طبق اين ديدگاه منشأ فراماسونري به حوالي نيمه سده سيزدهم ميلادي مي رسد و اين گروه از معماران دوره گرد "فراماسون هاي سياح" (12) ناميده مي شوند. اسناد تاريخي مؤيد تأسيس چنين سازماني از سوي پاپ نيست و روشن نيست چرا گروهي از معماران دوره گرد که در اوج اقتدار پاپ، از جمله در انگلستان (13)، به احداث کليساها و صومعه ها اشتغال داشتند بايد به چنين پنهانکاري اکيد و رازآميز روي آورند؟ معهذا، در گفته راولينسون نکته مهمي مندرج است: تاريخي را که او به عنوان سرآغاز فعاليت فراماسونري عنوان مي کند مقارن است با دوران واپسين جنگ هاي صليبي. اين دقيقاً همان زماني است که به عنوان سرآغاز تکاپوي فرقه کابالا عنوان کرديم و گفتيم در اين زمان بود که نهمانيدس با حمايت يهودا لاوي و مه ير بن تودروس ابولافي، درباريان متنفذ جيمز اول آراگون، نخستين مرکز فرقه کابالا را در شهر گرونا تأسيس کرد.
در دوران پس از راولينسون، گروهي از نويسندگان ماسون براي اثبات و ترويج اين ديدگاه تلاش فراواني به کار بردند. يکي از مهمترين آثار در اين زمينه کتابي است که دکتر کريستيان لودويگ اشتيگليتز (14) در سال 1820 در لايپزيگ (آلمان) منتشر کرد با عنوان رساله اي در باب معماري کهن آلمان (15). او در اين اثر به بررسي سير پيدايش "انجمن هاي برادري" معماران سنگ کار از آغاز تا قرون وسطي و سپس تطور آن به نهاد فراماسونري پرداخت. (16)
ديدگاه فوق مورد قبول برخي از نويسندگان و محققين ماسون نيست. کاوي کرامپ، ماسون درجه سي ام، صحت اين ديدگاه را مورد ترديد قرار داده و طي مقاله اي مشروح به ارائه پيوندهاي فراماسونري با مکتب کابالا پرداخته است. هنري کويل، ماسون درجه سي و سوم و مولف دائرة المعارف ماسوني کويل، نيز "اين فرضيه" را "اشتباهي رايج" در بسياري از نوشته هاي ماسوني مي خواند که گويا بنايان قرون وسطي به گيلدها تعلق داشتند و "فراماسونري جديد" محصول انجمن هاي بنايان قرون وسطاي انگلستان است. به نوشته کويل، اين تئوري تداوم و جانشين تئوري اندرسون، پرستون و پيروان ايشان است که "منشأ فراماسونري را در احداث معبد سليمان مي انگاشتند". او مي افزايد: "اين فرضيه به هيچ وجه صحت ندارد". کويل با استناد به تحقيقات دکتر نوپ (17) و دکتر جونز (18)، مورخين برجسته تاريخ معماري بريتانيا که اتفاقاً هر دو از ماسون هاي سرشناس اند، مي نويسد: نوپ و جونز در آثار خود نشان داده اند که به جز "کمپاني بنايان لندن" (19)، هيچ صنفي از بنايان در انگلستان وجود نداشت، گيلدهاي صنعتگران در درون شهرها وجود داشت و شکلي از نهادهاي دولتي شهري بود در حالي که بيشتر کار بنايان در خارج از شهرها بود و حضور ايشان در شهرها موقت، در اسکاتلند برخي سازمان هاي صنفي بنايان وجود داشت ولي در آن صاحبان همه حرفه هاي مرتبط با معماري عضويت داشتند و ربطي به فراماسونري نداشت و در صفوف هيچ يک از گيلدهاي انگلستان نامي از ماسون ها نيست. (20)
نکته ديگر که پيوند تاريخي فراماسونري با گيلدهاي قرون وسطايي را مخدوش مي سازد خود واژه "فراماسون" يعني "بناي آزاد" است. برخي محققين برآنند که در اروپاي سده هاي ميانه منظور از اين واژه "بناياني" بود که به صورت انفرادي کار مي کردند و "آزاد" از عضويت در گيلدها بودند. (21) به عبارت ديگر، خود اين واژه بدان معناست که گيلدي از "بنيان دوره گرد" در کار نبود تا سرانجام در اوايل سده هيجدهم به نهاد فراماسونري تطور يابد. دکتر موراي اين نظر را نمي پذيرد و مدعي است که منظور "بنايان ماهر سنگ کار" بوده در مقابل بناياني که به کارهاي پست و غيرتخصصي اشتغال داشتند. او مي نويسد:
شايد بهترين فرضيه [براي توضيح واژه فوق] آن باشد که اين اصطلاح به عملکرد قرون وسطايي صنعتگران ماهري دلالت داشت که آزاد شده بودند تا بتوانند سفر کنند و در هر جايي که ساختمان هاي بزرگ در دست احداث بود خدمات خود را عرضه نمايند. (22)
بهرروي، چه بپذيريم که در اروپاي سده هاي ميانه سازماني از "بنايان دوره گرد" وجود داشت که "بنايان آزاد" ناميده مي شدند و چه منکر اين فرضيه غيرقابل اثبات شويم، در بررسي تاريخ فراماسونري برخي پرسش هاي جدي و بي پاسخ همچنان پابرجاست. پرسش اصلي در تاريخنگاري فراماسونري اين است که چگونه " فراماسونري عملي" به "فراماسونري نظري" بدل شد؟ هايوود در تعليقات خود بر کتاب ماکي مي نويسد اين پرسشي است که ماکي و گولد کوشيده اند پاسخي براي آن بيابند. به نظر هايوود، پرسش مهم ديگر اين است که چرا " فراماسونري نظري" از درون انجمن هاي صنفي بنايان در اروپاي قاره پديد نشد؛ اين اتفاق در انگلستان رخ داد و گراندلژها و لژهاي ماسوني انگليس به سرچشمه فراماسونري اروپاي قاره بدل شدند؟ (23) بر اين شالوده، مي توان برخي پرسشهاي اساسي ديگر را نيز مطرح کرد:
چه شد که سازمان صنفي "بنايان آزاد" در سال 1717 ميلادي به گراندلژ انگلستان فراروييد و اين نهاد چنان ارجمند شد که برخي شخصيت هاي بلندپايه جامعه اشرافي آن زمان در رأس آن جاي گيرند؟
چرا بنيانگذاران و گردانندگان اوليه فراماسونري عموماً به کانون توطئه گر و شناخته شده معيني تعلق داشتند که در قلب آن خاندان اسپنسر- چرچيل جاي داشت؟
چرا در دوران پيش از استقرار سلطنت هانوور در انگلستان نشاني از پيوند دولتمردان و اشراف اين کشور با گيلد بنايان (کمپاني بنايان لندن) نمي يابيم؟
چرا در زمان تأسيس گراندلژ انگلستان و سالهاي نخستين تکاپوي آن از حضور معماران سرشناس انگليسي در لژهاي ماسوني نشاني در دست نيست و به عکس اين جايگاه را توطئه گراني مشخص و شناخته شده اشغال کرده اند؟
پرسش اخير را دقيق تر بررسي مي کنيم: برجسته ترين معمار انگليسي نيمه دوم سده هفدهم و اوايل سده هيجدهم سر کريستوفر رن (24) است که شش سال پس از تأسيس گراندلژ انگلستان در 91 سالگي درگذشت. رن شخصيت نامداري است تا بدان حد که گاه او را "بزرگترين نابغه انگلستان پس از ويليام شکسپير" مي دانند. (25) در زندگينامه سر کريستوفر رن اشاره اي به عضويت او در گيلد "بنايان آزاد" به چشم نمي خورد؛ و اين در حالي است که زن از بنيانگذاران انجمن سلطنتي و در سالهاي 1681-1683 رئيس آن بود و در مقام "معمار پادشاه" (26) جاي داشت. به عبارت ديگر، اگر "کمپاني بنايان لندن" اهميتي داشت، طبق سنن آن عصر انگليس لاجرم بايد رن رياست آن را به دست مي داشت. کريستوفر رن پس از آتش سوزي بزرگ لندن (27) (1666) از سوي چارلز دوم در سمت سر معمار دربار منصوب شد و نقش مهمي در بازسازي شهر به دست گرفت. وي مميز کل و سر معمار ويليام اورانژ و ملکه آن نيز بود و در زمان سلطنت جرج اول هانوور بازنشسته و خانه نشين شد. اگر گراندلژ انگلستان تداوم انجمن صنفي معماران انگليس انگاشته شود، بي ترديد بايد نام سر کريستوفر رن در زمره بنيانگذاران و استادان اعظم فراماسونري نيز جاي گيرد حال آنکه چنين نيست.
گروهي از نويسندگان ماسون براي حل اين معضل کوشيده اند سر کريستوفر رن را در زمره بنيانگذاران فراماسونري جاي دهند ولي اين ادعا از سوي برخي محققين برجسته ماسون مردود شناخته شده است. ادعاي عضويت رن در سازمان فراماسونري اولين بار 15 سال پس از مرگ او به همراه ادعاهاي غيرقابل قبول ديگر مانند عضويت چارلز دوم و ويليام اورانژ در سازمان فراماسونري، در چاپ دوم کتاب دکتر جيمز اندرسون (1738) عنوان شد. (28) اين در حالي است که در چاپ اول اين کتاب، که انتشار آن مقارن با واپسين روزهاي زندگي رن است، اشاره اي به پيوند وي با فراماسونري ديده نمي شود. (29) قاعدتاً اين جعل به منظور بهره برداري از شهرت فراوان سر کريستوفر رن معمار به سود فراماسونري صورت گرفت. رابرت فرک گولد 42 صفحه از چاپ اول کتاب خود (1885) را به بررسي مسئله سر کريستوفر رن اختصاص داده و ادعاي پيوند رن با فراماسونري را به کلي نادرست خوانده است. گولد دعاوي مندرج در چاپ 1738 قانون اساسي فراماسونري دکتر اندرسون را با مطالب چاپ 1723 اين کتاب "مطلقاً غيرقابل جمع" مي خواند. (30) او دلايل مفصل و دقيقي ارائه مي دهد دال بر اينکه نويسندگان ماسون در سال هاي 1723-1738 دليلي نداشتند که پيوند رن با انجمن خود را باور کنند و لذاست که در کتب و جزوات ماسوني متعددي که طي اين سالها به چاپ رسيده، حتي در کتاب راهنماي ماسون ها (31) که در سال 1738- مقارن با چاپ دوم کتاب اندرسون- منتشر شده، هيچ اشاره اي به اين مسئله ديده نمي شود. (32) گولد ادعاي اندرسون را به استهزا مي گيرد و آن را مشابه ساير دعاوي او دال بر استاد اعظمي نمرود، موسي، سليمان، بخت النصر و قيصر اگوستوس مي خواند. (33) بهرروي، به نوشته ماکي، "براساس گفته هاي اندرسون در کتاب فوق است که نويسندگان ماسون سده هيجدهم و نيمه اول سده نوزدهم، بدون اينکه نيازي به بررسي اسناد معتبر احساس کنند، نظرات خود را در باب رابطه رسمي رن با طريقت [ فراماسونري] عنوان کردند" (34). هنري کويل نيز داستان خيالي عضويت رن در فراماسونري را مشابه داستان هاي ديگري مي داند که شخصيت هاي مهم تاريخي را عضو فراماسونري جلوه مي دهند. کويل مي افزايد: در کتب دکتر جيمز اندرسون، ويليام پرستون و دکتر جرج اوليور،(35) کمترين توانمندي براي تفکيک واقعيت از تخيل ديده نمي شود و "آنان در طول دوران حياتشان هيچگاه چنين تلاشي به کار نبردند". کويل از عملکرد برخي نويسندگان ماسون حوالي نيمه سده بيستم، که عليه اين نظر گولد قلم مي زنند و همچنان بر عضويت سر کريستوفر رن در فراماسونري اصرار مي ورزند بي آنکه دليل جديدي ارائه کنند، ابراز حيرت مي کند. (36)
نتيجه مي گيريم: ادعاي دکتر ريچارد راولينسون دال بر تطور گيلدهاي قرون وسطايي بنايان به فراماسونري، به رغم اشتهار فراوان و تکرار مکرر آن در منابع گوناگون، افسانه اي بيش نيست و همانگونه که هايوود به درستي متذکر شده " فراماسونري نظري، مناسک و نمادهاي آن، عضويت در آن و شکل سازماندهي آن" را بايد پديده اي "منحصر به فرد" و "بي سابقه" انگاشت. (37)
بنيانگذاران و نظريه پردازان فراماسونري در طول سده هاي هيجدهم و نوزدهم کوشيده اند تا هم از طريق جعل تاريخي و پيوند دادن فراماسونري با گيلدهاي بنايان سده هاي ميانه و هم از طريق به کارگيري نمادها و نامهاي معماري در اين نهاد جديد، ميان آن با سنن بنايان سده هاي ميانه اروپا پيوند برقرار کنند و از اين طريق به آن سيمايي کهن، رازآميز و جاذب بخشند. بدينسان، هم خاستگاه فراماسونري را در هاله اي از ابهام فرو برده و هم از جاذبه و شکوه معماي گوتيک اروپا به سود خويش بهره جسته اند. اين تلاش پيامد ديگري نيز داشت: آرماني کردن گيلدهاي اروپايي سده هاي ميانه و ارائه چنان تصويري از آن که گويا نهادهايي يگانه و منحصر به فرد و فاقد نمونه هاي مشابه در ساير تمدن ها بوده اند.
متنفذترين شخصيتي که به ترسيم تصويري آرماني از گيلدهاي قرون وسطايي اروپا پرداخت و از طريق آثار خود نقشي برجسته در اشاعه اين تصوير ايفا نمود، دکتر لوجو برنتانو، (38) مورخ و اقتصاددان آلماني، است. برنتانو، که شيفته نهادهاي سنتي انگلستان بود، از سال 1868 مطالعات خود را در زمينه تاريخ نهادهاي اين کشور آغاز نمود و در سال 1870 رساله تاريخ و تکامل گيلدها (39) را منتشر کرد. او در اين رساله مدعي شد که انگلستان زادگاه گيلدهاي قرون وسطايي است و بر بنياد اين گيلدهاست که فراماسونري تأسيس شد. (40) او يک سال بعد کتاب گيلدهاي کارگري معاصر (41) را منتشر نمود و اتحاديه هاي کارگري را نيز به عنوان تداوم گيلدهاي گذشته معرفي کرد. کتاب برنتانو شهرت فراوان يافت و تأثيري ماندگار در تکوين انگاره رايج در زمينه پيوند تاريخي ميان گيلدها و اتحاديه هاي کارگري جديد برجاي نهاد. هرچند دو دهه بعد، سيدني (42) و بئاتريس وب، (43) مورخين سوسياليست انگليس، در کتاب معروف خود تاريخ اتحاديه هاي کارگري، (44) عليه نظرات برنتانو قلم زدند و اتحاديه هاي کارگري را محصول جامعه صنعتي جديد شمردند که ربطي به گيلدهاي سده هاي ميانه ندارد، معهذا تأثير آثار برنتانو به طور عمده در انگلستان برجا ماند؛ در اواخر سده نوزدهم موجي از نوستالژي گيلدي آفريد و در دو دهه نخستين سده بيستم در پيدايش جنبش موسوم به سوسياليسم گيلدي (45) مؤثر بود.
نگاه ستايشگرانه و نوستالژيک برنتانو و سوسياليست هاي گيلدي به سازمان هاي صنفي قرون وسطايي اروپا، از طريق آقاي احمد اشرف در انديشه سياسي معاصر ايران بازتاب يافته است. اشرف گيلدهاي اروپايي را نوعي ساخت آرماني جلوه مي دهد که با صنوف شرقي تفاوت ماهوي داشته و به دليل اين تمايز اولي در پايه جامعه مدني غرب قرار گرفته و دومي در پايه "استبداد شرقي" نوشته احمد اشرف در اين زمينه نخستين بار به مناسبت انتشار ترجمه فارسي کتاب معالم القربة في احکام الحسبة اثر ابن اخوه منتشر شد. (46) اشرف کتاب فوق را الگويي نمونه وار از "تسلط دستگاه حکومت بر جزييات امور و رفتار اصناف شهري" در "دوره اسلامي" مي يابد (47) و تصويري به کلي متضاد از رابطه ميان "حکومت" و "اصناف شهري" در اروپاي غربي سده هاي ميانه به دست مي دهد:
گيلدهاي اروپاي غربي نوعاً انجمن هاي اختياري و خودمختار بودند. اين انجمن ها ابتدا به صورت انجمن هاي اخوت و برادري که رنگ و بوي مذهبي داشت تشکيل شدند و بعدها به صورت انجمن هايي براي دفاع از حقوق اقتصادي اعضا درآمدند. گيلدهاي غربي با احراز جنبه هاي قانوني براي منافع صنفي و يا به وسيله مبارزات سياسي و اقتصادي دعاوي خويش را تأمين و تثبيت مي نمودند تا بتوانند در برابر تحميلات و فشارهاي خارجي مقاومت کنند. (48)
احمد اشرف ديدگاه "بسياري از صاحبنظران" را که "تصور کرده اند انجمن هاي صنفي در شهرهاي اسلامي که به نام اصناف موسوم اند معادل انجمن هاي صنفي در شهرهاي اروپايي هستند که به نام گيلد معروف بوده اند" مردود مي شمرد. (49) او دلايل متعددي را براي اثبات تمايز ماهوي گيلدهاي اروپاي غربي و اصناف سرزمين هاي اسلامي عنوان مي کند که مهمترين آن چنين است:
روساي اصناف به نمايندگي از طرف حکومت شهري داراي وظايف اداري و مالي بودند و سمت مباشر مالي حاکم شهر را داشتند، حال آنکه رؤساي گيلدها داراي چنين وظايفي نبودند....
رؤساي گيلدها را اعضاي انجمن انتخاب مي کردند در حالي که رؤساي اصناف با توافق اعضا پيشنهاد مي شد و حاکم شهر وي را رسماً منصوب مي کرد. بدين ترتيب، رؤسا يا کدخدايان اصناف در برابر حاکم شهر مسئول وصول ماليات و اداره امور صنف خود بودند.
اصناف شرقي هم از نظر ريخت شناسي شهرها و قرار داشتن بازارها در جوار مسجد جامع و مساجد ديگر و هم به سبب اوضاع و احوال اجتماعي داراي ارتباط نزديکي با جامعه روحانيت بودند، در حالي که گيلدها چنين خصيصه اي نداشتند.
گيلدهاي غربي در شهرهايي که خودمختار و مستقل بودند فعاليت مي کردند و تفاوت و تمايز اساسي ميان صنعت و بازرگاني از يکسو و کشاورزي از سوي ديگر وجود داشت. بدين ترتيب، فئودال ها در قلعه ها زندگي مي کردند و صاحبان حرف و پيشه ها در شهرها. از اينرو، شهر و روستا کاملاً از يکديگر متمايز بودند. حال آنکه در شهرهاي شرق ميانه، عاملان حکومت و زمينداران بزرگ جملگي در شهرها مي زيستند و در نتيجه محله هاي شهر و اصناف شهري همراه با اجتماعات روستايي زير سلطه آنان قرار داشتند. اين امر از يکسو از آزادي و خودمختاري اصناف جلو مي گرفت و از سوي ديگر مانع تضاد و تنازع ميان شالوده هاي توليد شهري و روستايي مي شد. اين تضاد و تنازع در مغرب زمين از عوامل مؤثر در پيدايش نظام سرمايه داري بود. (50)
احمد اشرف نتيجه مي گيرد:
مطالب کتاب [ابن اخوه] روشنگر سلطه مطلق دستگاه حاکمه بر بازاريان در شهرهاي اسلامي است. حسن آن در اين است که خواننده را با خود به بازارهاي اسلامي در قرن هاي هفتم و هشتم هجري مي برد و به او نشان مي دهد که اصناف شرقي تا چه حد مقهور دستگاههاي غيرصنفي بوده اند. (51)
در بررسي مجمل زير خواهيم ديد که نه گيلدهاي غربي سازمان هايي چنين دمکراتيک و ناوابسته به حکومت و مستقل از نظام فئودالي جامعه اروپا بودند و نه صنوف شرقي چنان وابسته به حکومت و غيردمکراتيک که آقاي اشرف جلوه داده است. رساله منسوب به ابن اخوه نيز نه تنها تصوير "بازارهاي اسلامي در قرن هاي هفتم و هشتم هجري" نيست بلکه کاربرد عملي آن حتي در موطن مؤلف (مصر) مورد ترديد است. بر پايه اين سند نمي توان به تعميمي چنان بزرگ دست زد و مندرجات آن را نه تنها به سرزمين هاي اسلامي بلکه به تمامي "اصناف شرقي" در تمامي اعصار و قرون نسبت داد.
"گيلد"، به معناي عام آن يعني سازمان صنفي شهرنشينان شاغل در يک حرفه معين، ساختاري بسيار کهن است و قدمت آن احتمالاً به ادوار اوليه تاريخ شهرنشيني و تخصصي شدن حرف شهري مي رسد. در بابل دوران حمورابي شاغلين يک حرفه اعضاي يک خانواده يا خويشاوند بودند و اين تخصص به طور موروثي در نسل هاي بعدي ايشان تداوم مي يافت. صاحبان هر حرفه در محله خاص خود مي زيستند و کارگاه هاي ايشان مجاور بود. اين ساختار در اورشليم آن عصر نيز وجود داشت. براي نمونه، در "کتاب ارمياء" (37 /21) از "کوچه خبازان" ياد شده است. (52)
چنين ساختاري در شهرهاي باستاني ايران نيز وجود داشت. خانم پيگولوسکايا در پژوهش خود پيرامون شهرهاي عصر ساساني نشان مي دهد که در سده هاي چهارم و پنجم ميلادي پيشه وران و بازرگانان بخش مهمي از جامعه شهري ايران را تشکيل مي دادند تا بدان حد که در "مآخذ و منابع از آنان به عنوان چهارمين صنف و چهارمين عضو جامعه ياد شده است". (53) هر پيشه و حرفه مجمع خاص و سازمان ويژه خود را داشت. در اين مجمع يا سازمان، همه پيشه وران و محترقه از هر گروه و رشته خاص گرد مي آمدند. (54) سازمان اين اصناف بر بنياد پيوند خويشاوندي استوار بود و در کارگاه ها آلات و ابزار مختلف، تخصص و تجربه به صورتي منظم از نسلي به نسل ديگر انتقال مي يافت. (55) اين سازمانهاي صنوف از خودمختاري برخوردار بود و اعضاي هر صنف حق انتخاب اشخاص را براي پيشکسوتي، رهبري و اداره امور اقتصادي خود داشتند. (56) بدينسان، در رأس هر گروه از صاحبان حرف "استادان" يا "پيشکسوتاني" جاي داشتند. پيگولوسکايا مي افزايد:
بر همگان روشن است که در ايران توليد انواع وسايل فلزي تا چه پايه پيشرفته بود. بنابراين، جاي شگفتي نيست که با عناويني چون "استاد نقره کار" ، "استاد زرگر" ، "استاد رويگر" و استاداني ديگر در زمينه فلزکاري مواجه شويم. امضاي اين استادان در کليساي نسطوري مؤيد آن است که نمايندگان مجتمع يا کارگاه هاي مشهور، ثروتمند و در شهر و ديار خويش نزد مقامات دولتي از نفوذ و اعتبار فراوان برخوردار بودند. (57)
در اسناد کليساي نسطوري، متعلق به سده ششم ميلادي، ايرانياني را مي شناسيم که با عناويني چون "رئيس التجار" يا "رئيس پيشه وران" شناخته مي شدند.
"کروگبد" (58) رئيس پيشه وران يا محترقه بود که در رأس کارگاه ها قرار داشت و با اين عنوان به شاه معرفي مي شد. بدين روال، رؤساي محترقه و تجار در رأس گروه هاي جداگانه پيشه وران و بازرگانان فعاليت مي کردند. ولي در رأس همه آنان "رئيس" يا "بزرگ پيشه وران" قرار داشت. اين شخص در دستگاه دولت داراي مقام و موقف عمده اي بود. (59)
خانم پيگولوسکايا به "همبايه ها" (60) (شرکت ها) نيز پرداخته است. در دوران ساسانيان، علاوه بر ساختارهاي صنفي فوق، اين نوع از "سازمان قراردادي" نيز وجود داشت که مشابه نهاد "کمپاني" است که در سده هاي اخير در اروپاي غربي پديد شد. "همبايه" اتحاد داوطلبانه و قراردادي افرادي بود که سرمايه اي را به شراکت مي گذاشتند و سود حاصله ميان آنها تقسيم مي شد. ظاهراً برخي از اين شرکت ها به نهاد جديد "تعاوني" شبيه بود زيرا سرمايه اي برابر به کار انداخته مي شد و سود حاصله به تساوي ميان اعضا تقسيم مي شد؛ ولي به گفته بارتولمه، نوع ديگري از "همبايه" نيز وجود داشت که به مفهوم شرکت هاي معاصر شبيه است: شرکت هايي بر پايه سرمايه نابرابر که سود حاصله براساس ميزان سهام در ميان اعضا تقسيم مي شد. "همبايه ها" در اقتصاد ايران ساساني نقش مهمي داشتند. (61)
اين ساختار در دوران اسلامي تداوم يافت.
هنگام فرمانروايي تازيان در ايران، همانند شهرهاي روم شرقي (بيزانس)، افراد داراي حرفه و پيشه مشابه در يک محله و يک راسته به کار اشتغال داشتند. جاي ترديد نيست که شهرهاي ايران در عصر خلفاي بني اميه و بني عباس چندان تفاوتي با شهرهاي روزگار پيشين نداشتند. (62)
خانم لمبتون چهره صنوف ايران را در دوره اسلامي چنين ترسيم کرده است:
در زمان ها و مکانهاي مختلف و در اکثر موارد، پيشه وران کاملاً آزاد و از آزادي عمل زيادي برخوردار بودند. ابن بطوطه که در زمان سلطنت ابوسعيد از اصفهان گذشته مي نويسد (63) هر دسته از پيشه وران اصفهان رئيس و پيشکسوتي براي خود انتخاب مي کردند که او را "کلو" مي ناميدند و دسته هاي ديگر هم که اهل صنعت و حرفه هستند به همين نحو رؤسايي براي خود برمي گزينند. (64)
در عصر صفوي، رؤسا و بزرگان صنوف شهري "کدخدا" و "ريش سفيد" و "استاد" خوانده مي شدند. کدخداي هر صنف منتخب اعضاي آن صنف بود و اين انتخاب از سوي کلانتر شهر يا معاون و نايب او (نقيب) رسميت مي يافت. بدينسان، کدخدا نه تنها در برابر اعضاي صنف خود بلکه در برابر کلانتر نيز مسئول بود. کلانتر، که خود از سرشناسان بومي بود، (65) با والي بيگلربيگي، حاکم وزير و داروغه تفاوت داشت و نهادي واسطه ميان مردم و حکومت انگاشته مي شد. (66) کمپفر آلماني، که در سال هاي 1684-1685 در ايران حضور داشت، نهاد کلانتر عصر صفوي را چنين توصيف کرده است:
کلانتر کارهاي شهرداري را برعهده دارد و به مشکلات کار مردم شهر رسيدگي مي کند و دفاع از حقوق آنان را در برابر حاکم به عهده دارد و مثلاً در محاکم يا هنگامي که تحميل زياد به اهالي بشود او اقدام مي کند. او مي کوشد که زحمات و کارهاي مشکل به صورت يکنواخت بين همه ماليات دهندگان تقسيم شود و به بعضي ها اجحاف نشود. از آن گذشته کلانتر مي کوشد که عوارض و ماليات ها را وصول کند. (67)
اين سرشت دمکراتيک نهاد کلانتر در مورد نهاد "رئيس" عصر سلجوقي، که سلف "کلانتر" صفوي شناخته مي شود، نيز مصداق دارد. لمبتون مي نويسد:
چنين مي نمايد که رئيس [عصر سلجوقي] و کلانتر [عهد صفوي] رابط بين اهالي مملکت و حکومت بوده اند.... تاورنيه..... مي گويد که کلانتر فقط در قبال شاه جوابگوست و در مقابل بي عدالتي و اذيت وآزار حاکم در دفاع از مردم مسئول است. کورنل لوبرون مي گويد که قدرت کلانتران در شهرهاي بزرگ، خصوصاً در اصفهان، فقط طبقات پايين را در برمي گيرد. آنها محافظين مردم به شمار مي روند و از دعاوي آنها در ديوان عدالت دفاع مي کنند.... به نظر مي رسد که در اصفهان کلانتر [شهر] بيشتر با اصناف سر و کار داشته و از سوي حکومت بر آنها نظارت مي کرده است.(68)
در تذکرة الملوک، متعلق به دوران شاه سلطان حسين صفوي، يکي از وظايف کلانتر تسجيل و رسميت بخشيدن به انتخاب کدخدايان محلات و ريش سفيدان اصناف، ذکر شده و در توضيح آن چنين آمده است:
سکنه هر محله و هر صنف و هر قريه، هر که را امين و معتمد دانند فيمابين خود تعيين و رضانامچه به اسم او نوشته و مواجبي در وجه او تعيين نموده و به مهر نقيب معتبر نموده، به حضور کلانتر آورده، تعليقه و خلعت از مشاراليه به جهت او بازيافت مي نمايند. (69)
يکي ديگر از وظايف کلانتر، رسيدگي به اعتراض اصناف در باب مالياتي است که محصلين ديواني تعيين مي نمودند و رسيدگي به ساير اختلافات از اين قبيل.
تميز و تشخيص گفتگويي که اصناف در باب قدر بنيچه و ساير امور متعلق به کسب و کار خود با يکديگر داشته باشند با کلانتر است که بهر نحو مقرون به حق و حساب و معمول مملکت باشد از آن قرار به عمل آورند و از هر کس که به رعيت جبري و تعدي واقع شود، بعد از آنکه به کلانتر شکوه نمايند، بر ذمه اوست که از جانب رعيت مدعي شده، اگر خود تواند رفع نمود فبها، والا به وکلاء ديوانيان عرض نموده، نگذارد که از اقويا بر ضعفا جبر و تعدي واقع شده موجب بد دعايي گردد. (70)
در مأخذ فوق، رابطه کدخدايان، ريش سفيدان و استادان اصناف با کلانتر و نقيب چنين بيان شده است:
در بيان شغل عاليحضرت نقيب: خدمت مشاراليه تشخيص بنيچه اصناف است که هر سال در سه ماهه اول کس تعيين و کدخدايان هر صنف را حاضر نموده، به رضاي يکديگر بر وفق قانون و حق و حساب و معمول و دستور مملکت، بنيچه هر يک را مشخص و طوماري نوشته، مهر نموده به سر رشته کلانتر سپارد که متوجهات ديواني هر صنف در آن سال از آن قرار تقسيم و توجيه شود.
ديگر، هر صنف که استاد تعيين مي نمايند، بايد نزد نقيب اعتراف به رضامندي به استادي آن شخص نموده و معتبر ساخته، نزد کلانتر آورده، تعليقه بازيافت نمايند.
ديگر، تعيين ريش سفيدان درويشان و اهل معارک و امثال اينها با مشاراليه است. (71)
جمله اخير روشن مي کند که تنها در مورد صنوفي از قبيل متکديان (درويشان) و معرکه گيران (اهل معارک)، ريش سفيدان از سوي نقيب تعيين مي شدند و اعضاي ساير صنوف، که نقش مولد و مؤثر در اقتصاد داشتند به روشي کاملاً آزاد، کدخدايان، ريش سفيدان و استادکاران خود را تعيين مي کردند.
ادامه دارد...
پي نوشت ها :
1. Mackey, ibid, vol. 3, p. 1263.
2. Sir James (Augustus Henry) Murray (1837-1915)
دکتر موراي بنيانگذار و اولين ويراستار فرهنگ جديد انگليسي بر بنياد اصول تاريخي (A New English Dictionary on Historical Principles) است که امروزه با نام فرهنگ انگليسي آکسفورد شهرت جهاني دارد. موراي از سال 1878 نگارش مقالاتي را درباره ي زبان انگليسي در دائرة المعارف بريتانيکا آغاز کرد و در سال هاي 1878-1880 و 1882-1884 رياست "انجمن فلسفي" را به دست داشت. دکتر موراي از سال 1879 مسئوليت تدوين فرهنگ لغاتي را به دست گرفت که بايد به بررسي سير تطور واژگان انگليسي از سده دوازدهم ميلادي و گاه پيش از آن مي پرداخت. هر واژه با مثال هاي تاريخي و ذکر زمان کاربرد آن بيان مي شد. اولين بخش اين فرهنگ در سال 1884 در آکسفورد به چاپ رسيد. از آن پس تا زمان مرگ، در شهر آکسفورد ساکن بود و به تدوين اين فرهنگ اشتغال داشت. ويرايش جديد فرهنگ فوق در 20 جلد (متن کامل) است و دو جلد (ملخص) است. دکتر موراي به خاندان اسکاتلندي موراي تعلق دارد که از بنيانگذاران گراندلژ اسکاتلند به شمار مي روند.
3- بنگريد به : Mackey, ibid, vol. 1, p. 379
4. The Shorter Oxford Enghlis Dictionary on Historical Principles, 1984, vol. 1, p. 804.
5. Stone Masons
6. Britannica, 1977, vol. IV, p. 302.
7. Americana, 1985, vol. 18, p. 432.
8- براي نمونه، بنگريد به لغت نامه دهخدا، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ جديد، 1373، ج10، ص 15013، محمدمعين، فرهنگ فارسي، تهران: اميرکبير، 1363، ج6، ص1321.
9. Adopted Masons, Accepted Masons
10. Free Masons
11. Gould, ibid, vol. III, p.17.
12. Traveling Freemasons
13- مورخين دوران سلطنت هنري سوم را اوج نفوذ پاپ در انگلستان مي دانند. بنگريد به: Gould, ibid, vol. III, pp. 20-21
14. Christian Ludwig Steiglitz
15. Von Altdeutscher Baukunst [An Essay on the Old German Architecture]
16. Mackey, ibid, vol. 2, p.971.
17. Douglas D. Knoop (1883-1948)
استاد اقتصاد دانشگاه منچستر، از سال 1910 رئيس بخش اقتصاد دانشگاه شفيلد و مؤلف آثار متعدد در زمينه تاريخ معماري انگلستان و اسکاتلند. دکتر نوپ برخي آثارش را به همراه پروفسور جونز نگاشته و برخي از کتب او تأليف مشترک با جونز و دکتر داگلاس هامر (Douglas Hamer) است. از جمله آثار او بايد به منشأ فراماسونري نظري (لندن، 1941) و رابطه ميان فراماسونري عملي و نظري (شفيلد، 1935) اشاره کرد. از تأليفات مشترک او با دکتر جونز بايد به معمار سده هاي ميانه: تاريخ اقتصادي معماري سنگي انگليس در دوران متأخر قرون وسطي و آغاز عصر جديد (دانشگاه منچستر، 1933)، معمار لندني در سده هفدهم (دانشگاه منچستر، 1935) و مقدمه اي بر فراماسونري (دانشگاه منچستر، 1937) اشاره کرد.
18. G. P. Jones
19. Masons Company of London
تاريخ اين "کمپاني" به دليل وفور مطالب افسانه آميز و غيرمستندي که ماسون ها از سده هيجدهم براي اثبات قدمت و پيوند آن با فراماسونري پرداخته اند، سخت آشفته است. طبق اينگونه ادعاها، پيشينه اين کمپاني به سال 1484 و دوران ادوارد چهارم مي رسد. معهذا، اين امر کاملاً مسلم است که در 17 سپتامبر 1677 چارلز دوم فرمان تأسيس آن را صادر کرد. اين نخستين فرماني است که به يک پادشاه انگليس به "کمپاني" فوق اعطا کرده و به اين ترتيب موجوديت "بنايان" را به عنوان يکي از "کسوت"هاي شهر لندن به رسميت شناخته است. در سده هفدهم، کمپاني بنايان لندن يکي از 19 "کسوت" شهر لندن بود ولي در زمره 12 "کسوت" اصلي قرار نداشت.
(Mackey, ibid, vol. 2, p.649; Gould, ibid, vol. III, p.144)
20. Coil, ibid, pp. 281-282.
21- در آن زمان هنوز مفهوم فريمن (آزادمرد) به عنوان عضو داراي حقوق گيلد به وجود نيامده بود. بنابراين، نظر کساني که تصور مي کنند در آن زمان "فراماسون" (به معناي "فريمن") عضو گيلد بنايان بود خطاست. البته در سده هفدهم "فراماسون" مي توانست چنين معنايي داشته باشد. بنگريد به: همين کتاب، ج4، زيرنويس صص 82-83.
22. Mackey, ibid, vol. 1, p. 379.
23. ibid, vol. 3, p. 1263.
24. Sir Christopher Wren (1632-1723)
25. Mackey, ibid, vol. 3, p. 1408.
26. King's Architect
27. Great Fire of London
آتش سوزي بزرگ لندن در 2-5 سپتامبر 1666، در زمان سلطنت چارلز دوم، رخ داد و دو سوم شهر را به خاکستر تبديل نمود. اين مصيبت بارترين و شديدترين آتش سوزي در تاريخ اين شهر است. در اين آتش سوزي علاوه بر کليساي جامع سن پل، 87 کليساي ديگر، بسياري از ابنيه اداري و حدود 13 هزار خانه مسکوني به طور کامل نابود شد.
28. Gould, ibid, vol. III, pp. 11-12
29. ibid, pp. 7-8.
30. ibid, p. 4.
31. Smith's "Pocket Companion"
32. Gould, ibid, p. 8.
33. ibid, p. 12.
34. Mackey, ibid, vol. 2, pp. 1121-1122.
35. George Oliver (1782-1867)
دکتر جرج اوليور انگليسي، به تعبير کويل "يکي از پرنويس ترين و نامعتبرترين" نويسندگان ماسون است. او مؤلف آثار فراواني در زمينه فراماسونري است که به ترويج افسانه هاي خيالي در باب قدمت اين سازمان اختصاص دارد. کثرت و شهرت و تأثير آثار دکتر اوليور تا بدانجاست که به "پدر نوشتار ماسوني انگلوساکسون" شهرت يافته است.
36. Coil, ibid, pp. 693-694.
37. Mackey, ibid, vol. 3, p. 1264.
38. Ludwig Josef Brentano [Lujo Brentano] (1844-1931)
39. The History and Development of Gilds.
40. Mackey, ibid, vol. 1, p. 403.
41. Die Arbeitergilden der Gegenwart (1871-1872)
42. Sidney Webb (1859-1947)
43. Beatrice Webb [Potter] (1858-1943)
44. The History of Trade Unionism (1894)
45. Guild Socialism
جنبش سوسياليسم گيلدي از سال 1906 با انتشار کتاب اعاده نظام گيلدي اثر آرتور پنتي (Arthur Joseph Penty) و مقاله آلفرد اوريج (Alfred Richard Orage) در مجله بررسي هاي معاصر آغاز شد که مضموني مشابه را بيان مي داشت. در سالهاي 1912-1913 ساموئل جرج هابسن (Samuel George Hobson) به انتشار سلسله جزواتي به نام گيلدهاي ملي دست زد. اين حرکت هواداراني يافت و در سال 1915 به تأسيس انجمن ملي گيلدها (National Guilds League) انجاميد. سوسياليست هاي گيلدي خواستار ملي شدن صنايع و اداره آن به وسيله کارگراني بودند که از طريق گيلدها متشکل شده اند. سازمان فوق در سال 1925 منحل شد.
46- احمد اشرف، برخي از ويژگي هاي تاريخي شهرنشيني در دوره اسلامي، راهنماي کتاب، شماره 5-6 (مرداد و شهريور 1348)، صص 251-257. بخش اصلي اين مقاله در فصل اول کتاب زير تجديد چاپ شده است: احمد اشرف، موانع تاريخي رشد سرمايه داري در ايران: دوره قاجاريه، تهران: زمينه، 1359، صص 28-33. مقاله فوق در صفحات 35-41 چاپ هاي بعدي ترجمه فارسي کتاب ابن اخوه نيز تجديد چاپ شده است. نگارنده از اين پس به مأخذ اخير استناد مي کند.
47- ابن اخوه، آئين شهرداري در قرن هفتم هجري، ترجمه جعفر شعار، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1367، ص 35.
48- همان مأخذ، ص 36.
49- همان مأخذ.
50- همان مأخذ، صص 38-39.
51- همان مأخذ، ص 41.
52- درباره ي پيشينه "گيلد" در عهد عتيق بنگريد به: Judaica, vol. 7, pp. 970-971
53- ن. پيگولوسکايا، شهرهاي ايران در روزگار پارتيان و ساسانيان، ترجمه عنايت الله رضا، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول، 1367، ص 388.
54- همان مأخذ، ص 315.
55- همان مأخذ ص 388.
56- همان مأخذ، صص 315-316.
57- همان مأخذ، صص 313-314.
58. qarugbed
59- همان مأخذ، ص 315.
60- شريک= همباي.
61- بنگريد به: پيگولوسکايا، همان مأخذ، صص 359-365.
62- همان مأخذ، ص 314.
63- ابن بطوطه، سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه محمدعلي موحد، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ دوم، 1359، ج1، ص 212.
64- آن لمبتون، تداوم و تحول در تاريخ ميانه ايران، ترجمه يعقوب آژند، تهران: نشر ني، 1372، ص374.
65- مينورسکي مي نويسد: احتمال قوي مي رود که کلانتر و نقيب از ميان سرشناسان محل انتخاب مي گرديدند ولي هيچ قرينه اي از نحوه انتخاب آنان در دست نداريم. (ولاديمير مينورسکي، سازمان اداري حکومت صفوي يا تعليقات مينورسکي بر تذکرة الملوک، ترجمه مسعود رجب نيا، تهران: اميرکبير، چاپ دوم، 1368، ص152).
66- در زمان شاه طهماسب، ايران به پنجاه واحد اداري تقسيم مي شد و هر واحد زير نظر فردي قرار داشت که "حاکم" يا "سلطان" خوانده مي شد. ظاهراً از زمان شاه عباس اول حکام ايالات به "بيگلربيگي" موسوم شدند. بيگلربيگي مستقيماً زير نظر شاه اجراي وظيفه مي کرد و با لقب "خان" شناخته مي شد. در اواخر صفويه، بيگلربيگي هاي گرجستان، داغستان، خوزستان و لرستان "والي" خوانده مي شدند. اين واليان معتبرترين و محترم ترين بيگلربيگي ها بودند و به خاندان هاي حکومتگر موروثي منطقه خود تعلق داشتند. به نوشته کمپفر، شاه در انتخاب بيگلربيگي ساير مناطق کاملاً آزاد و مختار بود ولي والي تنها از ميان اعضاي خاندان هاي بومي آن منطقه برگزيده و منصوب مي شد. "در همين اواخر شاه سليمان حکومت لرستان را به يک خان غيرمحلي داد، اما مردم از اين کار سخت ناراضي شدند و با حاکم تحميلي رفتاري اهانت آميز کردند و بلوايي به پا شد که در نتيجه آن خان با زنان و فرزندانش با يک تا پيراهن از آن ديار بيرون رانده شد". (انگلبرت کمپفر، سفرنامه کمپفر، ترجمه کيکاووس جهانداري، تهران: خوارزمي، چاپ سوم، 1363، ص162)
از دوران شاه عباس اول، به حکمرانان فروتر و تابع بيگلربيگي "حاکم" و "سلطان" گفته مي شد. حکام اداره شهرها و برخي ايالات بزرگ را به دست داشتند. مثلاً حاکم آستارا، حاکم مراغه و ايل مقدم، حاکم ايل افشار، حاکم قراچه داغ، حاکم ايل دنبلي، حاکم سراب، حاکم ايل شقاقي و غيره تابع بيگلربيگي تبريز بودند. تعدادي از حکام و سلطان ها مستقيماً زيرنظر شاه قرار داشتند. "وزير" مسئول امور اداري و مالي منطقه بود و مديريت املاک دولتي را به دست داشت. "داروغه" جانشين و نماينده حاکم بود و مسئول حفظ نظم و نسق شهر و رسيدگي به جنايات و جرايم، و به نوشته کمپفر به رسيدگي و مراقبت در امور اهالي کمتر کار داشت. (همان مأخذ، ص 163) بنابراين، کارکرد "کلانتر" کاملاً روشن و متمايز بود و وي به عنوان نماينده مردم و مسئول رسيدگي به امور آنان شناخته مي شد.
67- کمپفر، همان مأخذ، ص 164.
68- آن لمبتون، سيري در تاريخ ايران بعد از اسلام، ترجمه يعقوب آژند، تهران: اميرکبير، 1363، صص 164-168.
69- ميرزا سمعيا، تذکرة الملوک، به کوشش سيد محمد دبيرسياقي، تهران، اميرکبير، 1368، ص47.
70- همان مأخذ، صص 47-48.
71- همان مأخذ، صص 49-50.
شهبازي، عبدالله، (1377) زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم