مفهوم جامعه: اجزاء و مناسبات آن

به نظر پارسنز « جامعه نوع خاصي از نظام اجتماعي است ». ( Parsons, 1966: 5 ) اين نظام همان کنشي را از ساخت ها متبادر مي سازد که کنشگري خرد همچون شخصيت به منصه ظهور مي رساند. به همين جهت پارسنز مي
پنجشنبه، 2 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مفهوم جامعه: اجزاء و مناسبات آن
 مفهوم جامعه: اجزاء و مناسبات آن

 

نويسنده: عبّاس محمّدي اصل




 

به نظر پارسنز « جامعه نوع خاصي از نظام اجتماعي است ». ( Parsons, 1966: 5 ) اين نظام همان کنشي را از ساخت ها متبادر مي سازد که کنشگري خرد همچون شخصيت به منصه ظهور مي رساند. به همين جهت پارسنز مي گويد « ما نظام اجتماعي را به عنوان يکي از خرده نظام هاي اصلي نظام کنش انساني در ميان خرده نظام هاي ارگانيسم رفتاري، شخصيت فرد و نظام فرهنگي کارسازي مي کنيم ». ( Parsons,1966: 5 )
کنش ( Action ) که از هر دوي اشخاص و جوامع و بلکه نهادها و سازمان ها بروز مي کند؛ مقتضياتي معنادار را جهت برآوردن منوياتي انساني - اجتماعي تحقق مي بخشد. از اين منظر پارسنز تصريح مي کند « کنش متضمن ساخت ها و فرايندهائي است که توسط آن آدمي منويات معني دار را شکل مي دهد و آنها را به نحو کمابيش موفقيت آميزي در وضعيت هاي انضمامي به انجام مي رساند ». ( Parsons, 1966: 5 )
معنا متضمن سطوح نمايندگار و ارجاعي نمادين و فرهنگي نيست. نيت و عملکرد فرد يا جمع مبين رابطه آنها با وضعيت يا محيط در مجموعه اي ارادي است. به اين ترتيب گرچه رفتار ( Behavior ) مبين رخدادي فيزيکي است؛ اما در کنش با الگومندي، معناداري ( فيزيکي، فرهنگي و... )، تنوع پذيري بروز و مکانيسم ها و فرايندهاي کنترل اين الگوها سروکار داريم.
کنش انساني ضمناً فرهنگي است؛ يعني معنا و قصد آن در قالب نظام نمادين ( شامل کدهائي که از طريق آنها در قالب الگوها عمل مي کنند ) شکل گرفته و عمدتاً در همه جوامع بشري مبتني بر زبان هستند. هرچند کنش مختص افراد است؛ اما از نظر ارگانيسم و فرهنگ نيز از کارکردهائي کنشي برخوردارند که عناصر ذاتي شان را نمي توان در سطح خرد بررسي نمود.
به باور پارسنز ارگانيسم مبين کالبدي خاص نبوده؛ بلکه نمونه اي نوعي است. ارگانيسم از طريق ترکيبات ژنتيکي خاص ارگانيسم افراد وارد عمل مي شود که اين امر دربرگيرنده ويژگي هاي مادي ژنتيک انواع و تأثر از شرايط متفاوت محيطي است. مع هذا مهم ترين تنوع پذيري آدمي به منزله مبناي کنش، الگوي عام تقسيم گروه هاي بشري ميان دو جنس است که خرده لايه ارگانيک برجسته کنش را تشکيل مي دهد. ترکيب ژنتيک از طريق ساخت کالبدي، مکانيسم هاي فيزيکي و الگوهاي رفتاري با عوامل محيطي طي دوره زندگي ارگانيسم وارد تعامل مي شوند. عوامل محيطي بر دو دسته اند: عناصر غيرتوارثي ارگانيسم فيزيکي و عناصر آموختني نظام هاي رفتاري. اگرچه ارگانيسم مي تواند بدون حضور ارگانيسم هاي رفتاري ديگري از محيط چيز بياموزد؛ ليکن نظريه کنش به آن آموختن در رابطه با ديگر ارگانيسم هاي همنوع مي پردازد که بر روي هم چهره مهم محيط عمومي را رقم مي زنند.
پارسنز معتقد است الگوهاي فرهنگي که به لحاظ نمادين سازمان يافته اند؛ همانند جميع ديگر اجزاء نظام هاي زيستي عمدتاً از طريق تطور ظهور کرده اند. مع هذا رشد زباني بشر، پديده اي ذاتاً خاص او است. استعداد آموختن و استعمال زبان وابسته به ترکيب ژنتيکي خاص آدمي و ناتواني او در عرصه آموختن آن به ديگر انواع مثلاً حيوانات سخنگو است. اين استعداد به لحاظ ژنتيکي تعيين مي شود؛ ولي نظام نمادين خاص آن عملاً آموخته شده، استعمال مي گردد و توسط گروه هاي بشري رشد مي کند.
پارسنز توضيح مي دهد علي رغم استعداد وسيع ارگانيسم بشري براي آموختن و ايجاد عناصر فرهنگي، اما هيچ فردي نمي تواند نظام فرهنگي خلق کند. الگومندي عمده نظام هاي فرهنگي فقط طي ادوار زندگي نسل ها تغيير کرده و همواره بوسيله گروه هاي نسبتاً بزرگ شکل مي گيرد و لذا اين الگوها خاص يک يا چند فرد نيستند. با وجود اين، نظام هاي فرهنگي همواره توسط افراد آموخته شده و ايشان خلاقيتي حاشيه اي در تغيير آن دارند. بدين سان الگوي فرهنگي همچون ژن در ارگانيسم باعث ثبات ساخت کنش مي شود.
البته به گمان پارسنز در ميان حيطه هاي ژنتيک و الگوهاي فرهنگي، فرصتي براي افراد و گروه هاي معين پيش مي آيد تا آنها ساخت مستقل نظام هاي رفتاري را رشد دهند. چون کنشگر به لحاظ ژنتيکي انسان است و چون يادگيري او در نظام فرهنگي رخ مي دهد؛ نظام رفتارهاي آموختني او ( شخصيت )، ويژگي هاي مهمي نظير زبان را در رابطه با ديگر اشخاص شکل مي بخشد. همزمان ارگانيسم و محيط او ( فيزيکي، اجتماعي، فرهنگي ) همواره يکتا نيز هستند. لذا نظام رفتاري او نوعي يکتا از فرهنگ و الگوهاي خاص کنشي است. پس نظام شخصيت به ارگانيسم و فرهنگ تحويل نمي شود؛ بلکه شخصيت آن چيزي است که از تلاقي ساخت ارگانيسم با ويژگي هاي نظام فرهنگي آموخته مي شود.
بنابراين به نظر پارسنز تعامل افراد و الگوهاي نظام فرهنگي در قالب شخصيت، فرايند تعامل اجتماعي را به سوي چهارمين نظام، يعني نظام اجتماعي سوق مي دهد. نظام اجتماعي کار يگانگي روابط اجتماعي را که ذاتاً مستعد تعارض و بي سازماني هستند انجام مي دهد و لذا نظم را پي مي افکند. چهار خرده نظام کنش انساني شامل ارگانيسم، شخصيت، نظام اجتماعي و نظام فرهنگي، به ترتيب کارکردهائي چون انطباق محيطي، کسب موفقيت، يگانگي کنش يکپارچه فرد يا اشخاص نقشمند و حفظ حاکميت يا الگوهاي کنترل نظام ( حفظ الگو ) را برمي آورند.

1-1. مفهوم نظام اجتماعي

پارسنز قائل است « همچنان که نظام اجتماعي بر مبناي تعامل افراد بشر ساخته شده؛ هر عضو هم کنشگر ( داراي اهداف، افکار، گرايش ها و غيره ) و هم هدف جهت گيري ديگر کنشگران و نيز خودش است ». ( Parsons, 1966: 8 ) پس نظام متعامل متضمن جنبه تحليلي و قابل انتزاع از فرايندهاي تام و تمام کنش و مشارکت کنندگان در آن است و همزمان، اين افراد چونان ارگانيسم ها، شخصيت ها و مشارکت کنندگان در نظام هاي فرهنگي به شمار مي آيند.
بر اين اساس هر يک از سه نظام کنشي ديگر ( فرهنگ، شخصيت و ارگانيسم رفتاري )، بخشي از محيط نظام اجتماعي را تشکيل مي دهند. در فراسوي اين نظام ها، خود محيط هاي کنش قرار دارند که بر سلسله مراتب عام مراحل کنترل کنشي در جهان زندگي استوارند و آن راجريان مي بخشند.
ارگانيسم آدمي که بر بروز کنش مؤثر است؛ در پايين متکي به محيط فيزيکي - ارگانيکي است و خود اين محيط نيز - دربرگيرنده ارگانيسم هاي نوعي و اجزاء غيررفتاري ارگانيسم هاي انساني است. دليل اين تأکيد آن است که آدمي جهان فيزيکي را فقط از طريق ارگانيسم مي شناسد و به عبارتي مغز او تجربه مستقيمي از اعيان فيزيکي بيروني ندارد، مگر اينکه آنها را از طريق فرايندهاي فيزيکي و پردازش اطلاعات مغز در اين زمينه دريافت کند. پس شناخت احساسي اعيان فيزيکي، متضمن جوانبي از کنش به حساب مي آيد.
محيط فوقاني کنش، واقعيت غايي است که وبر آن را مسئله معنا مي خواند و کارش تعيين حدود حياتي و مهم زندگي بشر است. به نظر پارسنز افکار در اين عرصه همچون اعيان فرهنگي، در برخي نمايندگارهاي نمادين ( مانند مفاهيم خدايان، توتوم ها، ماوراء الطبيعه ) متضمن واقعيات غايي هستند و در عين حال خودشان جزء اين واقعيات قلمداد نمي گردند.
در طرح پارسنز ساخت هاي سازماني نظام هاي زيستي بر حسب مقتضيات متنوع محيطي شان تفکيک مي پذيرند و لذا کارکردهاي زيست شناختي، تنفس و جذب و دفع غذا و حرکت و پردازش اطلاعات مبتني بر نظام هاي انواعي تفکيک شده هستند که هر يک وفق مقتضيات روابط خاص ارگانيسم و محيط شان تخصصي شده اند.
از آن جا که به باور پارسنز نظام هاي اجتماعي در رابطه با محيط هاي شان قرار دارند؛ توجه به تفکيک کارکردي چهار خرده نظام ( اجتماعي، فرهنگي، شخصيتي و ارگانيسم رفتاري ) و رابطه آنها با دو محيط دروني نظام کنش ( محيط فيزيکي و واقعيت غايي ) مبناي تحليل تفاوت هاي نظام هاي اجتماعي محسوب مي گردند. در واقع اين تحليل بر روابط نظام و محيط استوار است.
پارسنز تصريح دارد « نظام اجتماعي عبارت از خرده نظام عام يگانگي بخش کنش است ». ( Parsons, 1966: 8 ) به علاوه سه خرده نظام ديگر کنش، محيط هاي اصلي را در رابطه با آن تشکيل مي دهند. گذشته از اين هر يک از اين خرده نظام هاي جامعه اي مي تواند چونان محيطي متمايز از خرده نظام اجتماعي و کارکرد يگانگي بخش آن در نظر گرفته شود.

2-1. مفهوم جامعه

پارسنز مي انگارد جامعه نوعي نظام اجتماعي است که سطح بالايي از خودکفايي را به عنوان يک نظام در رابطه با محيط هايش تحقق مي بخشد. در اين نظام انتزاعي، خرده نظام هاي کنش هستند که محيط هاي اصلي به شمار مي روند. اين تلقي با تصور معرفت عاميانه از جامعه به مثابه ترکيبي انضمامي از افراد بشري متعارض است. ارگانيسم ها و شخصيت هاي اعضاي جامعه براي جامعه فقط بخشي از محيطش را به گمان پارسنز تشکيل مي دهند.
از اين زاويه، معيار خودکفايي مي تواند در پنج خرده معيار که هر کدام با يکي از پنج محيط نظام هاي اجتماعي مرتبطند، تقسيم شود. اين خرده نظام ها عبارتند از: واقعيت غايي، نظام هاي فرهنگي، نظام هاي شخصيتي، ارگانيسم رفتاري و محيط فيزيکي - ارگانيک. بر اين سياق پارسنز مدعي مي شود « خودکفايي ( Self-Sufficiency ) جامعه تابع اتصال متوازن کنترل روابطش با اين پنج محيط و حالت يگانگي دروني اش است ». ( Parsons, 1966: 9 )
در اين ميان، سلسله مراتبي از نظارت نيز مناسبات اين نظام هاي متمايز را کنترل مي کند. اين امر مبين وجه سيبرنتيکي کنترل است که در آن به عقيده پارسنز « نظام هاي پراطلاع »، ولي کم انرژي به تنظيم ديگر نظام هاي پرانرژي، ولي کم اطلاع مي پردازند ». ( Parsons, 1966: 9 )
از نگره پارسنز، ساخت نظام فرهنگي تحت تأثير واقعيت غايي در اين نظام باعث جهت گيري معنادار کنش به سوي محيط فيزيکي، ارگانيسم، شخصيت و نظام اجتماعي مي شود. در مفهوم سيبرنتيکي، کنترل از واقعيت غايي تا ارگانيسم رفتاري و محيط فيزيکي جريان مي يابد. اين در حالي است که در محيط فيزيکي در تمايز از مفهوم سازمان يافتگي، جنبه مشروط کننده دارد. لذا است که عوامل فيزيکي بوسيله نظام هاي بالاتر خود، کنترل سيبرنتيکي نشده؛ بلکه فقط امکان انطباق با آنها ( اکسيژن، غذا، دما ) را فراهم مي کند.
در مجموع از آنجا که تحليل تطور به لحاظ سيبرنتيکي تابع کارکرد نظام فرهنگي در محيط اجتماعي است؛ لذا پارسنز در کتاب "جوامع: ديدگاه هاي تطوري و تطبيقي" بر اين بخش متمرکز مي شود.

3-1. اجتماع جامعه اي و محيط هايش

پارسنز معتقد است « کانون جامعه به منزله يک نظام عبارت از نظم هنجارين الگويافته اي است که از طريق آن زندگي يک جمعيت به شکل جمعي سازمان يافته است ». ( Parsons, 1966: 10 ) از اين بعد، نظم جامعه متضمن ارزش ها و هنجارهاي تفکيک شده و خاص و قواعدي است که حاوي مباني فرهنگي معنا و مشروعيت به شمار مي روند. وجه جمعي جامعه مبين مفهوم الگويافته عضويت است که طبق آن ميان کساني که مي توانند و نمي توانند به آن تعلق داشته باشند، تفکيک گذاشته مي شود. مسائل مربوط به قلمرو نظام هنجاري، انطابق کامل تعهدات هنجاري و عضويت را به دليل پيوند قدرت نظام هنجاري با کنترل ضمانت هاي حاکم بر مردم ساکن در اقليمي خاص ناممکن مي کند. به غير از اين مسئله، جمع جامعه اي مي تواند به عنوان واحدي مرکب از چندين خرده جمع، به شکل مؤثري به کنش بپردازد.
اين هستي اجتماعي در وجه جمعي، اجتماع جامعه اي را تشکيل مي دهد. اجتماع جامعه اي از نظام هنجاري نظم و پايگاه ها، حقوق و الگوهاي تعهد آميز متنوع اعضاء در قالب خرده گروه هاي متفاوت اجتماع تشکيل شده است. اجتماع جامعه اي براي تداوم بقا و رشد بايستي يگانگي جهت گيري مشترک فرهنگي را که بوسيله اعضايش شکل مي گيرد به عنوان شالوده هويت جامعه اي اش حفظ کند. به علاوه در اين عرصه بايد يگانگي ارگانيسم اعضاء ( و روابط شان با محيط فيزيکي ) و شخصيت ها نيز مدنظر باشد. همه اين عوامل با هم ارتباط دارند و با اين حال هر يک کانوني براي تبلور نوعي خاصي از مکانيسم هاي اجتماعي به شمار مي آيند.
نظام فرهنگي، شخصيت و ارگانيسم و جايگاه فيزيکي؛ محيط هاي اجتماع جامعه اي در مدل نظام اجتماعي پارسنز به شمار مي روند که هر يک از کارکردهاي ساختي و فرايندهاي ارتباطي - مبادلاتي چندي برخوردارند.

1-3-1. نظام فرهنگي به مثابه محيطي براي جامعه

به اعتقاد پارسنز، مقتضاي کارکردي مناسبات جامعه و نظام فرهنگي عبارت از مشروعيت نظم هنجاري جامعه است. نظام مشروعيت معرف توجيه حقوق اعضاء و منهيات واجب براي آنها است. اين در حالي است که عمدتاً استفاده از قدرت موجب مشروعيت است. مشروعت در مفهوم مدرن آن نيازي به صفت اخلاقي ندارد؛ اما اين مفهوم مي تواند متضمن تکاليف مربوط به انجام امور وفق نظم نهادين باشد.
کارکرد مشروعيت، مستقل از کارکردهاي عملياتي نظام اجتماعي است. هيچ نظم هنجاري، في نفسه مشروع نيست؛ يعني في حد ذاته شيوه خاصي از زندگي را صحيح يا غلط و فارغ از چون و چرا طرح نمي کند، بل به اين معنا است که سطوح پائين سلسله مراتب کنترل بايستي به شيوه اي خاص براي حفظ ثبات و بقاي نظام خود، کارکردي نشان دهند.
البته ميزان استقلال و خودبسندگي فرهنگي مبنائي مشروعيت و مکانيسم هاي عملياتي انواع کم نظم تر ( مانند بورکراسي سازماني و بازارهاي اقتصادي ) در عرصه جامعه متنوع است. با اين حساب، افزايش اين وابستگي مبين روند عمده فرايند تطور است که متضمن تفکيک ساخت ها و فرايندهاي فرهنگي و اجتماعي مي نمايد. به هر حال نظام مشروع همواره مرتبط و وابسته به زمينه منتظمي در ارتباط با واقعيت غايي است و به عبارت ديگر زمينه اصلي آن همواره وجه مذهبي دارد. در اين خصوص پارسنز مي گويد « در جوامع بدوي عملاً تفکيک اندکي ميان ساخت هاي عمومي جامعه و سازمان هاي مذهبي اش برقرار است. در جوامع پيشرفته تر، مناسبات نظام هاي اجتماعي و فرهنگي در زمينه هاي مذهبي و مشروعيت متضمن ساخت هاي بسيار تخصصي و کامل است ». ( Parsons, 1966: 11 )
الگوهاي ارزشي فرهنگي، مستقيم ترين پيوند راميان نظام هاي اجتماعي و فرهنگي در عرصه مشروعيت بخشي به نظم هنجاري جامعه فراهم مي کنند. شيوه مشروعيت بخشي به نوبه خود مبتني بر جهت گيري مذهبي است. مع هذا همانطور که نظام هاي فرهنگي بيشتر تفکيک مي پذيرند، ديگر ساخت هاي فرهنگي بر اهميت مستقل خود مي افزايند؛ چنانکه مثلاً هنرها در نتيجه روابط خاص شان با استقلال شخصيت و شناخت تجربي، در سطوح پيشرفته تر به علم تبديل مي شوند.

2-3-1. شخصيت به مثابه محيطي براي جامعه

از منظر پارسنز، رابطه جامعه با نظام شخصيت از رابطه اش با نظام فرهنگي متمايز است؛ زيرا شخصيت ( همانند ارگانيسم رفتاري و محيط فيزيکي - ارگانيک ) در پائين سلسله مراتب سيبرنتيکي نظام اجتماعي قرار دارد و البته با ساير خرده نظام ها هم مرتبط است. اين ارتباطات سازمان يافته کارکردي، مبناي نظام اجتماعي قلمداد مي گردد. « مسئله کارکردي عمده نظام اجتماعي در رابطه با نظام شخصيت، متضمن يادگيري، رشد و حفظ بقا از طريق انگيختن متناسب چرخه زندگي براي مشارکت در ارزش ها و الگوهاي کنترلي کنش اجتماعي است. همچنين ضرورتاً جامعه بايستي به شکل مؤثري اعضايش را از طريق اين الگوهاي کنش به منظور تحقق کارکردهايش به منزله يک نظام، ارضاء کرده و پاداش دهد. اين رابطه تشکيل دهنده جامعه پذيري يعني فرايندهاي کاملاً پيچيده اي است که طبق آنها اشخاص به اعضاي اجتماع جامعه اي تبديل شده و جايگاه آن را حفظ مي کنند ». ( Parsons, 1966: 12 )
پارسنز به اين امر قائل است که « چون شخصيت عبارت از سازمان آموخته شده رفتار فردي است، فرآيند جامعه پذيري همواره در شکل گيري کارکرد آن نقش قاطعي بازي مي کند ». ( Parsons, 1966: 12 ) از اين حيث، توفيق جامعه پذيري متضمن انگيزش آموخته هاي اجتماعي و فرهنگي از طريق مکانيسم هاي دلخواه ارگانيسم است و لذا جامعه پذيري به مناسبات نسبتاً پايدار کوچکسالان و بزرگسالان به وجهي تعلق مي گيرد که انگيزش ها و هيجانات و رابطه جويي اجتماعي را تعميق هرچه بيشتري بخشد. مثلاً خانواده و خويشاوندي در قالب فرايند جامعه پذيري، مناسبات کودکان و بزرگسالان و تعيين پايگاه کودکان در رابطه با والدين و تعيين پايگاه نسل جديد را تنظيم مي کند. خانواده و خويشاوندي به لحاظ تطوري و علي رغم تنوع شکل و مناسباتش با ديگر ساخت ها در همه جوامع مشاهده مي شود.
کارکردهاي خويشاوندي از نگره پارسنز عبارتند از: تنظيم ثابت زندگي روزمره بر پايه عوامل ارگانيک و روان شناختي و اجتماعي، تعيين منطقه نفوذ متقابل نظام هاي رفتاري و شخصيتي و اجتماعي و کالبدي، نهادينگي استقرار در قالب مکان و تشکيلات يکپارچه اي موسوم به خانوار، ايجاد وحدت رويه در زندگي اعضاء، خاستگاه اوليه انسجام، مسئوليت پذيرکردن اعضاء، آماده سازي رفتار فردي براي حضور و ايفاي نقش در ساير سازمان هاي جمعي و بالاخره محل کار و مصرف.
از سوي ديگر پارسنز به روابط کارکردي شخصيت با نظام فرهنگ ( تعهدات ارزشي خصوصاً در قالب مذهبي )، جامعه پذيري ( حفظ انگيزش ها خصوصاً در قالب خويشاوندي )، سلامتي کالبدي ( جسمي و رواني خصوصاً در قالب جادويي يا مذهبي يا علمي )، سياست ( سازمان دهي کنش جمعي براي تحقق اهداف خاص جمعي در قالب ايجاد مسئوليت همياري با نهادهاي رهبري و مقتدر و ايجاد دانش و مهارت در مشارکت جمعي با توجه به تفکيک پايگاه ها )، ارگانيسم رفتاري ( دروني کردن انتظار نظم هنجاري و ارزشي و تعهد و وفاداري )، حقوق ( تحقق منافع بدون نياز به زور در قالب ضمانت هاي اجرايي )، حکومت ( يگانگي و کنترل قلمرو نظم هنجاري جامعه در قالب رسمي، يعني با زور کالبدي يا غيررسمي يعني از طريق تمهيد شرايط بروز هنجارها ) قائل است.
نتايج مناسبات شخصيت و جامعه از اين حيث نيز شامل ايجاد انگيزش مشارکت بر حسب نيازها و مطالبات نظم هنجاري در سه شکل ايجاد تعهدات به الگوهاي ارزشي ( مذهب )، تنظيم هيجانات و انگيزش ها ( خويشاوندي ) و تربيت براي فعاليت کسب هدف ( بن، خود، فراخود ) است.
همچنين نتايج مناسبات شخصيت و ارگانيسم نيز به گمان پارسنز حاوي ايجاد تطابق با شرايط فيزيکي ( سلامتي، سکونت، خويشاوندي ) و ايجاد تطابق با شرايط قلمرو سرزميني ( يگانگي نظم هنجاري با نيروهاي کالبدي ) مي باشد.

3-3-1. ارگانيسم و جايگاه فيزيکي به مثابه محيطي براي جامعه

به نظر پارسنز « تشريح رابطه نظام اجتماعي با شالوده ارگانيک اش و از آن طريق با جهان فيزيکي بايستي با مقتضيات فيزيکي زندگي ارگانيک آغاز شود ». ( Parsons, 1966: 15 ) اين عرصه مسائلي از قبيل تهيه غذا و سرپناه تا فنون و مهارت هاي تکنولوژيک را در برمي گيرد. از اين زاويه « تکنولوژي عبارت از استعداد سازمان يافته اجتماعي براي کنترل فعال و تبديل اعيان محيط فيزيکي در راستاي برخي خواست ها يا نيازهاي بشري است ». ( Parsons, 1966: 15 ) سازمان اجتماعي نيز متضمن آموزش فنون به افراد صنعتگري است که اين سازمان هم البته بوسيله خودشان توليد شده است. کار سازمان يافته و تخصصي نيز سبب مي شود فرد صنعتگر، روابطي سازماني با مصرف کنندگان توليداتش و همچنين منابع توليد مواد و مقتضيات کاري خود داشته باشد. لذا بر اين اساس است که مي توان مدعي شد صنعتي فارغ از سازمان اجتماعي وجود ندارد.
فرايندهاي تکنولوژيک، محل تلاقي نيازها و خواست هاي بشري اند. اين فرايندها بواسطه فنون شان، وابسته به نظام فرهنگي اند و اين در حالي است که « مهارت اساساً عبارت از دروني کردن عناصر معين فرهنگي در ارگانيسم است ». ( Parsons, 1966: 15 ) وظايف تکنولوژيک همواره در قالب تعريف اجتماعي نقش انجام مي شوند و محصولات نيز عموماً نتيجه فرايندهاي سازمان يافته جمعي هستند و نه کار يک فرد. اين عرصه پس از محل تلاقي روابط اجتماعي متنوع با مصرف کننده، عرضه کننده، کارگران، محققان و نظاير آنها است.
در چشم انداز پارسنز تکنولوژي، يگانه مرجع فيزيکي است که اقتصاد را به عنوان نخستين مرجع نظام اجتماعي اش دربرمي گيرد. به عبارت ديگر « اقتصاد متضمن آن وجه از نظام اجتماعي است که نه فقط براي تنظيم اجتماعي محصولات تکنولوژيک که مهمتر از آن براي تطبيق شان با نظام اجتماعي و کنترل شان در راستاي منافع واحدهاي اجتماعي اعم از فردي و جمعي عمل مي کند ». ( Parsons, 1966: 15 ) ترکيبات نهادينه مالکيت، قرارداد و تنظيم اشتغال از مهمترين عناصر اين عرصه هستند. وجوه اقتصادي برجسته تر در جوامع بدوي و باستاني ريشه در ساخت هاي عالي دارند که در آنها تعلقات خويشي، ديني يا سياسي عمده است. مع هذا تحت شرايط معيني، بازارها همراه با پول به عنوان واسطه مبادله رشد مي کنند.
به باور پارسنز « سازمان فني بايد به عنوان حيطه اي ساختي ميان جامعه به مثابه سازمان و محيط ارگانيکي - فيزيکي مورد ملاحظه قرار گيرد ». ( Parsons, 1966: 16 ) در بعد جامعه اي اين حيطه، اقتصاد ساخت کانوني را در راستاي پيوند با اجتماع جامعه اي فراهم مي کند. در اينجا کارکرد تخصيص ( Allocation ) است که وظيفه اقتصاد را تشکيل مي دهد. تخصيص به نظر پارسنز يعني اينکه « منابع بايستي به ارضاي کثيري از خواست هاي مطرح در هر جامعه اختصاص يافته و فرصت هاي ارضاي خواست ها بايستي در ميان دسته بندي هاي مختلف جمعيت توزيع گردد ». ( Parsons, 1966: 16 ) در اينجا است که ملاحظات فني همچون سازمان اجتماعي براي ارائه خدمات به کار مي آيند. در عرصه اين خدمات رساني، افراد واقعاً منبع تحرک و تخصيص پذيري بوده، و به عنوان مقوله اي اقتصادي در ميان کالاها و خدمات قرار مي گيرند. اين با وجودي است که در نتيجه حضور آنها در سازمان هاي عامل، به علاوه در تأثير و تأثر با کارکردهاي سياسي ( فرايند سازماني تحقق اهداف خاص جامعه يا يک خرده جمع ) نيز قرار مي گيرند.
گذشته از اين تکنولوژي در قلمروي سرزميني سکني دارد و از اين حيث نيز در فرايند تطور، تحولاتي مي يابد. هدف عمده تکنولوژي از اين حيث عبارت از مکان يابي صنعت است. به عبارت ديگر همچنان که اعمال مشخصي باعث تفکيک شغلي يا نقش خدماتي صنايع مي شود؛ اما همين صنايع بايستي در جايي کار کنند که خدماتشان مورد نياز است و مکان يابي شان نيز توام با عوامل سکونت پذير مي نمايد. مکان يابي از اين لحاظ وابسته به وجود مواد و مقتضيات و توزيع ستانده ها است. صنعت پس به طور کلي متضمن اين ملاحظات اقتصادي است و البته مسائل مکان يابي اداره حکومت يا اعتقادات مذهبي اشخاص مي تواند در اين رابطه تحليل شود.

4-1. اجتماع جامعه اي و خودکفايي

کنترل پيوند خرده نظام هاي جامعه اي مرتبط کننده جامعه با محيط هايش و نيز با اجتماع جامعه اي، از مقدماتي برخوردار است. اجتماع جامعه اي وابسته به نظام جهت گيري فرهنگي است که اين نظام، منبع اوليه مشروعيت نظم هنجارين آن است. پس از اين نظم تشکيل دهنده خاستگاه نظام خرده نظام هاي سياسي و اقتصادي است که با شخصيت و محيط ارگانيکي - فيزيکي اتصال مي يابند. در عرصه سياسي، تقدم نظم هنجاري جامعه اي در کارکرد اجرايي ( Enforcement ) و نياز کارگزاران جامعه به کنترل ضمانت بوسيله نيروي فيزيکي نهفته است. تأکيد بر اجرا در اينجا مرتبط با شرايط امنيتي نظم هنجاري است و تحقق اهداف جمعي وابسته به بسيج مؤثر خدمات و منابع غيرانساني است. ترکيب اين موارد با نظم هنجاري در نظام سياسي، يکي از شروط بسيج مؤثر براي تحقق اهداف است. به هر تقدير در عرصه اقتصاد نيز فرايندهاي اقتصادي جامعه ( مثل تخصيص ) به شکل نهادين بايد کنترل شود. سياست و اقتصاد، اهميت کارکردي کنترل هنجاري ارگانيسم و محيط فيزيکي را نيز نشان مي دهند. اين موارد هنگامي که به عنوان ضمانت اجرايي استفاده شدند؛ زور و ديگر عوامل ارگانيکي - فيزيکي را به تأمين فرايندهاي جمعي مي کشند تا اينکه تابع مقتضيات شرايط باشند. همچنين تقدم کنترلي اقتصاد بر شرايط تکنولوژيک ( سوال از اينکه محصول چيست و براي کيست و نه اين سوال که چطور اين محصولات توليد مي شوند و تبديل مي گردند )، شرط اصلي سودمندي عملي تکنولوژي است.
به نظر پارسنز در تعريف خودکفايي مي توان گفت جامعه، اجتماعي جامعه اي را شکل مي دهد که سطح لازم يگانگي يا انسجام و تمايز پايگاه هاي عضويت را بيان مي کند. اين يگانگي هم در عرصه اجتماع جامعه اي و هم در اعضاي آن صورت مي بندد.
اجتماع جامعه اي، حامل نظام فرهنگي است که به قدر کافي تعميم يافته و با نظم هنجاري مشروع ادغام شده باشد. اين مشروعيت موجد نظام نماديني است که زمينه ساز هويت و انسجام اجتماع و نيز باورها و مناسک و ديگر مؤلفه هاي فرهنگي نمادگرايي است. نظام هاي فرهنگي معمولاً کلي تر از يک جامعه و سازمان اجتماعي آن هستند؛ زيرا در حوزه تماس جوامع است که نظام هاي فرهنگي در يکديگر نفوذ مي کنند و يکديگر را شکل مي بخشند. خودکفايي جامعه در اين متن، متضمن نهادينگي طيفي کامل از مؤلفه هاي فرهنگي در تلاقي با مقتضيات جامعه اي آن است. البته روابط جوامع و نظام هاي فرهنگي مرتبط آنها، مسائل خاصي دارد که در ادامه مورد بحث پارسنز قرار مي گيرد.
عنصر سازمان جمعي مبين معيار ديگر خودکفايي است. خودکفايي مبين مشارکت کامل نقشينه اعضاء در جامعه نيست؛ بلکه موجب ايجاد فرصت هاي نقشينه براي افراد جهت ترکيب مقتضيات شخصي در همه ادوار زندگي با مقتضيات اجتماعي بدون خروج از جامعه مي شود.
تحقق نظم هنجاري در سازمان جمعي جامعه، بر قلمرو سرزميني نيز کنترل روا مي دارد. به نظر پارسنز اين امر وظيفه نهاد حکومت است. به علاوه، اين دليلي است بر اينکه چرا اجتماعات خاصي مثل کليسا و بنگاه تجاري، جامعه خوانده نمي شوند. خودکفايي جامعه اي در رابطه با اعضاء به مثابه افراد، متضمن کنترل الزامي انگيزش ها است. اين امر در خانواده و آموزش و پرورش از طريق جامعه پذيري صورت مي گيرد و از اين طريق به کنترل ساخت شخصيت اعضاء مي پردازد.
خودکفايي در نهايت به کنترل اقتصاد و تکنولوژي و از آن طريق به بهره گيري هدفمند و متوازن محيط فيزيکي ختم مي شود. اين کنترل ابتدا با کنترل سياسي قلمرو سرزميني و کنترل خانوادگي اعضاء رابطه دارد.
بالاخره پارسنز تأکيد مي کند هيچ يک از اين خرده ملاک هاي خودکفايي في نفسه مهم نيست؛ مگر آنکه در رابطه با مناسبات سلسله مراتب سيبرنتيکي و شرايط تبادل اطلاعات - انرژي نگريسته شود. در غير اين صورت خودکفايي مجزا در برخي از اين محورها مي تواند حتي باعث انهدام جامعه يا بي ثباتي و تحجر مانع از تطور گردد.

5-1. اجراء ساختي جوامع

پارسنز عقيده دارد در ترکيب روابط جامعه و محيطش، اجزاء ساختي موجود نيز نبايد از نظر دور بماند. در واقع از اين نگره، اجتماع جامعه اي از دو عامل يعني نظم هنجاري و جمعيت سازمان يافته جمعي تشکيل شده است.
عامل نظم هنجاري، خود برآمده از دو عنصر هنجارها وارزش ها است. از آنجا که هنجار اجتماعي، نخستين عنصر رابط نظام اجتماعي و فرهنگي است؛ « در جوامع پيشرفته تر، کانون ساختي هنجارها، نظام حقوقي است ». ( Parsons,1966: 18 ) همچنين در مورد جمعيت سازمان يافته؛ جمعي بودن، معرف ساخت درون اجتماعي و نقش، مبين حيطه ساختي است. اين حيطه ساختي با شخصيت اعضاي فردي نظام اجتماعي مرتبط است که نهايتاً به ارتباط با محيط فيزيکي مي انجامد.
اين چهار مقوله ساختي، يعني ارزش (Value ) و هنجار ( Norm ) و جمع ( Collectivity ) و نقش ( Role )، به ترتيب چهار کارکرد پايداري و يگانگي و توفيق و انطباق را در عرصه نظام اجتماعي بروز مي دهند.
به باور پارسنز « هر واحد ساختي انضمامي يک نظام اجتماعي، همواره ترکيبي از هر چهار جزء فوق است ». ( Parsons, 1966: 19 ) اين اجزاء نيز داراي روابط متقابلي هستند و از سطوح سلسله مراتب ساختي تشکيل شده اند.
منبع مقاله :
محمّدي اصل، عباس؛ ( 1392 )، تکامل اجتماعي در نظريه ساختي - کارکردي تالکت پارسنز، تهران: نشر جامعه شناسان، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.