غاليان و تأثير برخي اقدامات آنان بر فرهنگ قرآني شيعه (2)

شايد بتوان مهم ترين اقدام تبليغاتي غاليان در ترويج عقايد فاسدشان پس از جعل حديث را تأويلات فاسد از آيات قرآن کريم دانست که مهم ترين اين تأويلات در زمينه غلو در شأن اهل بيت (عليهم السلام)، تناسخ، تأويل آيات بر برخي
دوشنبه، 6 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
غاليان و تأثير برخي اقدامات آنان بر فرهنگ قرآني شيعه (2)
غاليان و تأثير برخي اقدامات آنان بر فرهنگ قرآني شيعه (2)

 

نويسندگان:
دکتر عليرضا رستمي هراتي (1)
دکتر سيد رضا مؤدب (2)




 

2. تأويل فاسد آيات

شايد بتوان مهم ترين اقدام تبليغاتي غاليان در ترويج عقايد فاسدشان پس از جعل حديث را تأويلات فاسد از آيات قرآن کريم دانست که مهم ترين اين تأويلات در زمينه غلو در شأن اهل بيت (عليهم السلام)، تناسخ، تأويل آيات بر برخي رهبرانشان، و تأويل آيات بر اباحي گري به منظور فريب و جذب افراد بيشتر دانست. در ذيل، به برخي از اين تأويل هاي فاسد از آيات اشاره مي شود:

الف. بر اهل بيت (عليهم السلام):

وجه اشتراک همه فرقه هاي غاليان منتسب به شيعه، انحراف و غلو نسبت به شئون و مقامات اهل بيت (عليهم السلام) است که هر گروهي به نوعي دچار آن بوده. براي مثال:
نبوت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اشتباه جبرئيل (عليه السلام) گفته شده: برخي غاليان به نبوت حضرت علي (عليه السلام) معتقد شده و اين گونه اظهار کرده اند که شباهت زياد بين حضرت علي (عليه السلام) و پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلم) سبب شده است که حضرت جبرئيل (عليه السلام) اشتباه کند و به جاي اينکه وحي را بر حضرت علي (عليه السلام) ابلاغ کند، بر پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) ابلاغ کرده است! حتي برخي معتقدند: جبرئيل (عليه السلام) از روي عمد، اين اشتباه را مرتکب شده و به همين دليل جبرئيل (عليه السلام) – العياذ بالله – ملعون است! (اميني، 1397، ج3، ص 313/ تستري، ص 238/ امين ج 1، ص 72)
(ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَى) (مؤمنون: 44)؛ سپس رسولان خود را يکي پس از ديگري فرستاديم.
ايشان اين آيه شريفه را اين گونه تأويل کرده اند که در هر عصري دو رسول لازم است: يکي ناطق و ديگري خاموش. بنابراين، حضرت محمد (صلّي الله عليه و آله و سلم) رسول ناطق و و حضرت علي (عليه السلام) رسول خاموش بود. (کاظمي 1365، ج1، ص 271/ ابن ابي خلف، 1361، ص50).
در صورت صحت چنين گزارشي مبني بر اينکه برخي از غاليان اشتباه و يا تعمّد جبرئيل (عليه السلام) بر خطا را سبب نبوت رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلم) معرفي کرده اند، اين قول مستلزم نفي عصمت ملائکه و در نتيجه، تشکيک در صحت وحي، قرآن و الهي بودن آن است. اين در حالي است که خداوند متعال به صراحت، در قرآن کريم فرموده است: (لا يَعصُونَ اللهَ نا أمَرَهُم وَ يَفعَلُونَ ما يُؤمَرُون) خدا را در آنچه فرمان دهد معصيت نمي کنند و آنچه فرمان يافته اند انجام مي دهند. اين آيه دلالت دارد بر اينکه ايشان در دار دنيا معصيت خدا نمي کنند و آنچه را به ايشان فرمان مي دهد بجا مي آورند. همچنين فرشتگان موکّل بر آتش نيز از کارهاي زشت معصوم هستند و از اوامر و نواهي خدا مخالفت نمي کنند. (طبرسي، 1372، ج10، ص 477)
علم غيب ائمه (عليهم السلام): گفته شده: برخي غاليان با سوء استفاده از آياتي که علم غيب را براي خداوند متعال نيز اثبات کرده و همچنين اخبار غيبي که برخي ائمه اطهار (عليه السلام) بيان نموده اند، اين گونه وانمود کرده اند که اهل بيت (عليهم السلام) از همه ضماير و کائنات آگاهند و علم غيب آنها با علم غيب خداوند متعال برابر است. (مفيد، 1414، ص 67) اين قول مستلزم انکار اختصاص علم غيب ذاتي به خداوند متعال است. ترويج گسترده اين عقيده سبب گشته است تا بسياري از مفسران در ضمن تفسير دو دسته از آيات قرآن، به توضيح «علم غيب» بپردازند:

دسته اول:
1)(قُلْ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيبَ وَلَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ) (انعام: 50)؛ بگو: من نمي گويم خزاين خدا نزد من است، و (جز آنچه خدا به من مي آموزد،) از غيب آگاه نيستم و به شما نمي گويم که من فرشته ام.
2) (وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيبِ لَا يعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ) (انعام: 59)؛ کليدهاي غيب تنها نزد اوست و جز او کسي آنها را نمي داند.
3) (قُلْ لَا يعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيبَ إِلَّا اللَّهُ)(نمل: 65)؛ بگو: کساني که در آسمان ها و زمين هستند غيب نمي دانند، جز خدا.
4) (وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيرِ)(اعراف: 188)؛ و اگر از غيب باخبر بودم سود فراواني براي خود فراهم مي کردم و هيچ بدي (و زياني) به من نمي رسيد.
5) (وَمَا أَدْرِي مَا يفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ)(احقاف: 9)؛ و نمي دانم با من و شما چه خواهد شد.
6) (عَالِمُ الْغَيبِ فَلَا يظْهِرُ عَلَى غَيبِهِ أَحَدًا)(جن: 6)؛ داناي غيب اوست و هيچ کس را بر اسرار غيبش آگاه نمي سازد.
دسته دوم:
1) (وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيوتِكُمْ ) (آل عمران:49)؛ و از آنچه مي خوريد و در خانه هاي خود ذخيره مي کنيد به شما خبر مي دهم.
2) (وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يشَاءُ ) (آل عمران: 179)؛ چنين نبود که خداوند شما را از اسرار غيب آگاه کند (تا مؤمنان و منافقان را از اين راه بشناسيد. اين برخلاف سنت الهي است.) ولي خداوند از ميان رسولان خود، هر که را بخواهد بر مي گزيند.
3) (غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيغْلِبُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ) (روم: 2-4)؛ روميان مغلوب شدند (و اين شکست) در سرزمين نزديکي رخ داد؛ اما آنان پس از (اين) مغلوبيت به زودي در چند سال غلبه خواهند کرد.
4) (إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ) (قصص: 85): آن کس که قرآن را بر تو واجب کرد تو را به جايگاهت [زادگاهت] باز مي گرداند.
5) (لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ ) (فتح: 27)؛ به طور قطع، همه شما به خواست خدا در کمال امنيت، وارد مسجدالحرام مي شويد.

در حقيقت، سخن در اين است که چگونه بين اين آيات و روايات، که بعضي علم غيب را از غير خدا نفي و بعضي اثبات مي کنند، جمع نماييم؟ در اينجا، راه هاي گوناگوني براي جمع، از سوي مفسران ارائه شده است:

1.از معروف ترين راه هاي جمع اين است که منظور از اختصاص علم غيب به خدا، علم ذاتي و استقلالي است. بنابراين، غير او هر چه دارند از ناحيه خداست.
2. اسرار غيب دو گونه است: قسمتي مخصوص به خداست و هيچ کس جز او نمي داند؛ مانند قيام قيامت. و قسمتي از آن را به انبيا و اوليا مي آموزد.
3. اسرار غيب در دو جا ثبت شده است: در «لوح محفوظ» (خزانه مخصوص علم خداوند) که هيچ گونه دگرگوني در آن رخ نمي دهد و هيچ کس از آن آگاه نيست، و «لوح محو و اثبات» که علم به مقتضيات است، نه علت تامّه، و به همين دليل، قابل دگرگوني است و آنچه ديگران نمي دانند مربوط به همين قسمت است. (مکارم شيرازي، 1374، ج25، ص 142-54)

وجود ذوات پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) پيش از آدم (عليه السلام): برخي غاليان اين گونه تبليغ مي کردند که ذوات دنيوي حضرت رسول (صلّي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) قبل از حضرت آدم (عليه السلام) وجود داشت و حضرت آدم (عليه السلام)اهل بيت و پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) را ديد و خداوند را به آنها قسم داد تا توبه اش پذيرفته شد. (مفيد، 1414، ص83-86) آنها آيه شريفه ذيل را بر عقيده خود حمل و تطبيق نمودند.
(فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيهِ) (بقره:37)؛ سپس آدم از پروردگارش کلماتي دريافت نمود (و با آنها توبه کرد) و خداوند توبه اش را پذيرفت.
لازمه اين گفتار آن است که پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليه السلام) فرزندان حضرت آدم (عليه السلام) نباشند روشن است که پيامد اين قول انکار هم سنخ و هم جنس بودن پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) با مردمي است که براي رهبري آنان مبعوث شده و اين همان سخن مشرکان است که تعجب مي کردند از اينکه انذار کننده اي از ميان آنان برخاسته است: (وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ ) (ص:4)؛ آنها تعجب کردند که پيامبر بيم دهنده اي از ميان آنان به سويشان آمده است. اين در حالي است که خداوند متعال مي فرمايد: (قُلْ لَوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلَائِكَةٌ يمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَكًا رَسُولًا) (اسراء: 95)؛ بگو اگر در روي زمين فرشتگاني (زندگي مي کردند و) با آرامش گام برمي داشتند ما فرشته اي را به عنوان پيامبر بر آنها مي فرستاديم (چرا که رهنماي هر گروهي بايد از جنس خودشان باشد.)

ب. بر رأي تناسخ و حلول:

ترويج عقيده به «تناسخ» يکي از ابزاري بود که از پراکنده شدن پيروان غاليان از گرد رهبران جلوگيري مي نمود. (صفري، ص 163) آنها در نشر اين عقيده، از تأويل آيات نيز بهره بردند. براي مثال، به نمونه هاي ذيل دقت کنيد.
1-(وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يطِيرُ بِجَنَاحَيهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ ) (انعام: 38)؛ هيچ جنبنده اي در زمين و هيچ پرنده اي که با دو بال خود پرواز کند، نيست. مگر اينکه امت هايي همانند شمايند.
اين آيه را اين گونه تأويل کرده اند که آنها همانند شما انسان بوده اند و به واسطه گناهان، به اين شکل درآمده اند. بنابراين، آنها نيز همانند شما مکلّفند. (کاشاني، 1336، ج3، ص388/ ابن ابي خلف، 1361، ص 45/ مکارم شيرازي، 1421، ج4، ص 275)
روشن است که منظور از «همانندي» در آيه شريفه، همانندي از همه ابعاد نيست بلکه همانندي در حشر و بعث است که آيه شريفه (وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ) (تکوير: 5) آن را تأييد مي کند و استدلال معتقدان به «تناسخ» به اين آيه باطل است؛ چرا که اگر مماثلت بر همه ي وجوه حمل شود، بايد حيوانات در شکل ظاهري و اخلاق و خلقت نيز شبيه ما باشند تا تکليف بر آنها صحيح باشد، در حالي که آنها عاقل نيستند و تکليف صحيح نيست، مگر با وجود کمال عقل. (طبرسي، 1372، ج 4، ص 462)
برخي نيز مراد از اين آيه و مانند آن را «نسخ باطن» مي دانند؛ به اين معنا که در ظاهر انسان مي نمايند، اما در باطن صورتي همچون فرشته يا شيطان و يا يکي از حيوانات مثل سگ و گرگ دارند. (صدرالمتألهين، 1366، ج 7، ص 433)
نويسنده ي تفسير الميزان معتقد است: بطلان اين حرف به خوبي روشن است؛ چرا که ذيل آيه ي شريفه که مي فرمايد: (ثُمَّ إِلي رَبِّهِم يُحشَرُونَ) با اين معنا مخالفت دارد؛ زيرا انتقال به بدن هاي ديگر، حشر به سوي خدا نيست. (طباطبائي، 1417، ج 7، ص 83)
برخي از مفسران نيز اشاره کرده اند که عقيده به «تناسخ»، با قانون «تکامل» تناقض دارد و با منطق عقل سازگار نيست و مستوجب انکار معاد است، و اين آيه هرگز بر تناسخ دلالت ندارد؛ چرا که جوامع حيواني مانند جوامع بشري هستند و آنها هم نصيبي از درک و فهم دارند و بر اساس آن مسئولند و بر همان اساس، حشر و بعث و حساب دارند و مشابهت آنها با انسان در اين حالات است. (مکارم شيرازي، 1421، ج4، ص 276 و 275)
2- (وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ) (فاطر:24)؛ و هر امتي در گذشته، انذارکننده اي داشته است.
غاليان مي گفتند: اين حيوانات هم، که امت هستند، داراي پيامبراني بوده اند که چون آنها را اطاعت نکردند، روحشان به بدن حيوانات داخل گرديد. (نيشابوري، 1416، ج3، ص 76/ نوبختي، 1388، ص 53/ ابن ابي خلف، 1361، ص 45)
تنها دليلي که در اين آيه معتقدان به تناسخ بدان استدلال مي کنند، «مشابهت» است که آن را از همه وجوه مي دانند. بطلان اين سخن در پاسخ آيه قبلي روشن گرديد. علاوه بر آن، يکي از مفسران درباره ي مشابهت در اين آيه شريفه، هفت وجه ذکر کرده که عبارت است از:

1) مرا مي شناسند و موحّدند و تسبيح و تحميد مرا مي گويند.
2) امت ها و جماعاتي هستند مانند انسان، با هم انس مي گيرند، توالد مي کنند و ...
3) مانند ما هستند در اينکه خداوند خلق آنها و رزقشان را تدبير نموده است.
4) خداوند هر آنچه را متعلق به احوال بشر است، مانند عُمر و رزق و اَجل و سعادت، درباره ي حيوانات نيز در کتاب محاسبه کرده است.
5) مشابهت در حشر روز قيامت را اراده کرده است.
6) کفار از آن حضرت درخواست معجزه آشکار و خدشه ناپذير کردند. خداوند متعال بيان کرد که عنايت او شامل جميع حيوانات شده؛ همچنان که شامل انسان ها شده است.
7) در زمين هيچ انساني نيست، مگر اينکه مشابهتي با برخي از حيوانات دارد... (فخرالدين رازي، 1420، ج 12، ص 523- 526)

از اين رو، بطلان استدلال غالياني که اين آيه را مستمسکي براي ترويج عقيده تناسخ قرار داده اند، به خوبي روشن مي شود.
3- (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيرَهَا لِيذُوقُوا الْعَذَابَ) (نساء: 56)؛ کساني که به آيات ما کافر شدند به زودي آنها را در آتشي وارد مي کنيم که هر گاه پوست هاي تنشان (در آن) بريان گردد (و بسوزد) پوست هاي ديگري به جاي آن قرار مي دهيم تا کيفر الهي را بچشند.
آنها اين آيه را نيز بر انتقال روح از بدني به بدن ديگر و تحمل سختي ها براي پاک شدن تطبيق مي کردند و آتش را چيزي غير از همين عذاب هاي دنيوي نمي دانستند. (حسني رازي، 1313، ص 88)
از امام صادق (عليه السلام) نيز درباره ي اين مسئله سؤال شد، فرمودند: پوست دوم هم در عين اينکه غير پوست اول است، پوست همين شخص گنه کار است؛ همان گونه که اگر شخصي خشتي را خرد کند، دوباره آن را خيس کرده خشت بزند و به شکل اولش برگرداند، اين خشت همان خشت اول نيست و غير آن هم نيست، و در عين اينکه غير آن است، همان است. (عروسي حويزي، 1415، ج1، ص 494)
4- (وَلَا يدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ (اعراف: 40)؛ داخل بهشت نخواهند شد، مگر اينکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد!
آنها در تأويل اين آيه شريفه مي گفتند: شتر که با بدن خودش نمي تواند از سوراخ سوزن رد شود. پس مراد از اين آيه چيز ديگري است و آن اين است که ارواح انسان هاي معصيت کار پس از اين بدن انساني به بدن حيواناتي مانند شتر منتقل مي شود و اين ارواح پس از مرگ آن شتر، به بدن هاي حيوانات کوچک تر منتقل مي گردد تا پاک شود. در نهايت، به بدن شپش وارد مي شود و اين حشره مي تواند از سوراخ سوزن رد شود. و در آن هنگام است که دوباره به بدن انسان باز مي گردد و اين است معناي وارد شدن به بهشت. (ابن ابي خلف، 1361، ص 49)
اين در حالي است که در اين جمله، ورودشان به بهشت تعليق بر محال شده و اين تعليق بر محال کنايه است از اينکه چنين چيزي محقق نخواهد شد و بايد براي هميشه از آن مأيوس باشند. (طباطبائي، 1417، ج 8، ص115)
5- (فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيهِ رِزْقَهُ فَيقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ) (فجر: 15و 16)؛ اما انسان هنگامي که پروردگارش او را براي آزمايش اکرام مي کند و نعمت مي بخشد (مغرور مي شود و) مي گويد: پروردگارم مرا گرامي داشته است. و اما هنگامي که براي امتحان، روزي اش را بر او تنگ مي گيرد (مأيوس مي شود و) مي گويد: پروردگارم مرا خوار کرده است.
غاليان مي گفتند: منظور از «اکرام آن آست که روح او را در بدني نيکو در سلسله تناسخ قرار دهد، و منظور از «اهانت»، آن است که روح او را در بدن انسان هاي فقير و بيچاره در سلسله تناسخ قرار دهد. (ابن ابي خلف، 1361، ص 59/ نوبختي، 1388ق، ج1، ص 37)
اما از امام صادق (عليه السلام) گزارش شده است که حضرت پرسيدند: مردم درباره ي ارواح مؤمنان چه مي گويند؟ پاسخ داده شد: مي گويند: خداوند آنها را در پيکر پرندگان سبزرنگ در قنديل هايي در زير عرش قرار مي دهد. حضرت فرمودند: سبحان الله! اين چه گفتاري است؟ مؤمن نزد خدا عزيزتر از آن است که خداوند متعال او را در پيکر پرنده اي قرار دهد. سپس فرمودند: اين يونس، وقتي خداوند مؤمن را قبض روح مي کند روح او را در قالبي مانند همان قالب که در دنيا داشت، جا مي دهد و ارواح مؤمنا در قالب هاي برزخي خود متنعم هستند؛ مي خورند و مي آشامند، و هنگامي که يکي از مؤمنان از دنيا رفت و به جمع آنان ملحق گرديد او را با همان قيافه اي که در دنيا داشت، مي شناسند. (بحراني، 1416، ج1، ص579)
برخي ديگر از آيات که بر رأي «تناسخ» و «حلول» تأويل شده، عبارت است از:

1) (قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيدً أَوْ خَلْقًا مِمَّا يكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيقُولُونَ مَنْ يعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ) (اسراء: 50 و 51) آنها اين آيه را نيز بر رأي خود (حلول) حمل کرده و گفته اند، ارواح انسان ها، حتي به جماداتي مانند سنگ و آهن نيز منتقل خواهد شد (ابن ابي خلف، 1361، ص 59)
2) (كَيفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يمِيتُكُمْ ثُمَّ يحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيهِ تُرْجَعُونَ) (بقره: 28) آنها اين آيه را نيز بر مرگ و حيات متعدد و متوالي انسان در اين دنيا و بازگشت ارواح به بدن هاي جديد در همين دنيا حمل کرده اند. (نيشابوري، 1416، ج6، ص 113/ مکارم شيرازي، 1421، ج 15، ص 212)
3) (عَلَى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ) (واقعه: 61) آنها مي گفتند: آن آفرينش تازه همان بدن ديگري است که روح در همين دنيا به آن وارد مي شود (خسرو شاهي، 1341، ص 86)
4) (فِي أَي صُورَةٍ مَا شَاءَ رَكَّبَكَ) (انفطار: 8) آنها مي گفتند: مراد از اين صورت، بدن هاي متوالي است که روح به آنها منتقل مي گردد. (ابن قتيبه، ص 70/ سيد رضي ص 34/ نوبختي، 1388، ص 53/ ابن ابي خلف، 1361، ص 49)
5) (وَمَا رَمَيتَ إِذْ رَمَيتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى) (انفال: 17) برخي از غاليان اين گونه تبليغ مي کردند که چون همان رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلم) بوده است که خاک پاشيد، پس او همان خداوند است که در رسول خدا حلو کرده! (طوسي، ج5، ص 94)

گرچه ترويج اين عقيده به سود غاليان بوده و آيات زيادي بر عقيده «تناسخ» و «حلول» تأويل شده، اما به راستي روشن نيست که چه ميزان از اين آيات توسط غاليان بر چنين معنايي حمل و تطبيق شده است؛ زيرا همان گونه که برخي از دانشمندان اسلامي بيان کرده اند، عقيده به تناسخ در ميان ملل پيش از اسلام، در اهل يونان و هند و ديگران وجود داشته و با نفوذ زنديقان در ميان مسلمانان، با انديشه غلو همراه گشته و گسترش يافته است. (مفيد، 1414، ص 168)

ج. بر رهبران خود:

برخي غاليان مانند «بيانيه»، با سوء استفاده از برخي الفاظ آيات قرآن، که نوعي مشابهت لفظي با نام رهبرشان داشت، آن آيه را بر رهبر خود تأويل و تطبيق نمودند. برخي ديگر نيز با دست اندازي و تحريف در تأويل آيات ارائه شده از سوي معصومان (عليهم السلام) آن را بر رهبر خود حمل و تطبيق مي کردند و موجبات گم راهي افراد بيشتري را فراهم مي نمودند. براي مثال، به موارد ذيل دقت کنيد:
1-(هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ) (آل عمران: 128) «بيانيه»، که يکي از فرقه هاي غاليان هستند، اين آيه را بر رئيس مذهب خود، يعني «بيان ابن سمعان» (3) تأويل مي کردند. (تستري، شرح احقاق الحق، ج1، ص 3/ ابن عاشور، ج1، ص 29)
2- (وَالتِّينِ وَالزَّيتُونِ وَطُورِ سِينِينَ) (تين:3-1)؛ سوگند به انجير و زيتون، و سوگند به طور سينا، و سوگند به اين شهر امن و امان (مکه).
آنها «تين» را بر حضرت علي (عليه السلام) و «زيتون» را بر امام حسن (عليه السلام) و «طور سينين» را بر امام حسين (عليه السلام) و «بلد الامين» را بر محمّد حنفيه تأويل مي کردند که از بلد و شهر امن خارج خواهد شد و با تعدادي از يارانش، که به اندازه اصحاب اهل «بدر» يعني 313 نفرند، جباران را نابود خواهند کرد (ابن ابي خلف، 1361، ص 30)
اساس اين سخن روايتي است که در آن، تأويل «بلد امين» را پيامبر گرامي (صلّي الله عليه و آله و سلم) معرفي نموده است» «از امام کاظم (عليه السلام) آمده است: تين و زيتون امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) و طور سينين علي ابن ابي طالب (عليهما السلام) و بلد امين حضرت محمد (صلّي الله عليه و آله و سلم) است. (عروسي حويزي، 1415، ج5، ص 607/ فرات کوفي 1410، ص 579) در روايتي ديگر، از امام محمد باقر (عليه السلام) مراد از «بلد امين»، فاطمه زهرا (عليه السلام) معرفي شده است. (کاشاني، 1336، ج10، ص 290) و البته در روايتي نيز مراد از آن، همه ائمه اطهار (عليهم السلام) پس از حسنين (عليهما السلام) معرفي شده اند. (قمي، 1367، ج2، ص 430)
بر فرض صحّت اين روايات، روشن مي گردد که غاليان با دست بردن در احاديث تأويلي و تحريف و جعل در روايت، آيه را بر محمد حنفيه تطبيق گرده اند. که در حقيقت، ترکيبي است از جعل حديث و تأويل فاسد از آيه شريفه.
3) (وَإِنْ يرَوْا كِسْفًا مِنَ السَّمَاءِ سَاقِطًا يقُولُوا سَحَابٌ مَرْكُومٌ)(طور: 44)؛ حتي اگر قطعه اي از آسمان، که نشانه عذاب است، ببينند، مي گويند: چيزي نيست، ابري متراکم است.
نقل شده که گروهي از آنان مي گويند: آل محمد (صلّي الله عليه و آله و سلم) آسمان هستند و شيعه زمين و ابو منصور (4) همان پاره اي از آسمان است که بر زمين فرود مي آيد. (سبحاني، 1414، ج7، ص16/ بغدادي، 1977، ص234/ ابن عاشور، ج1، ص 29/ ابن قتيبه، 1393، ج1، ص72)
اما معناي آيه شريفه اين است: کفري که دارند و اصراري که بر تکذيب دعوت حق مي ورزند به حدي رسيده است که اگر قطعه اي از آسمان را ببينند که بر سرشان فرود مي آيد، مي گويند: نه، اين آسمان نيست، بلکه ابري است غليظ و روي هم افتاده؛ به هيچ وجه نشانه عذاب نيست. (طباطبائي، 1417، ج19، ص22)

د. بر اباحي گري:

شهوت راني، اباحي گري و کام پرستي به عنوان ابزاري کارآمد براي جلب حاميان بيشتر، توسط غاليان به کار گرفته شد تا به اين وسيله، طرف داران بيشتري گرد خود جمع نمايند. (صفري، ص 241)
غاليان در ترويج اباحي گري، معرفت امام و رهبر (معمولا همان رهبران غلات) را جايگزين تمام احکام شرع قرار داده، معتقد شدند: هر کس امام و رهبر را شناخت هر کاري خواست مي تواند بکند و همه احکام شرع از او برداشته مي شود. (مجلسي، 1403، کاري خواست مي تواند بکند و همه احکام شرع از او برداشته مي شود. (مجلسي، 1403، ج 25، ص 316/ خويي، 1413، ج12، ص 252/ شاکري، 1417، ج1 ص 14/ اشعري، ص 9/ مامقاني، 1369، ص 153 و 154). آنان براي دست يابي بدين منظور، به آيات قرآن کريم استناد کرده، آنها را به گونه اي تفسير و يا تأويل مي کردند که توجيه کننده افکار و رفتار اباحي گراي ايشان باشد. براي مثال، موارد ذيل را ملاحظه کنيد:
1-(فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَيكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ) (مجادله: 13)؛ اکنون که اين کار را نکرديد و خداوند توبه شما را پذيرفت، نماز را بر پا داريد و زکات بپردازيد.
غاليان مي گفتند: احکام شرع بر کساني واجب است که امام خود را نشناخته باشند و مراد از (اذلم تفعلو) عدم معرفت امام است. اين آيه مي گويد: چون شما امام و پيامبر را نشناختيد، بايد نماز و زکات را به پا داريد، ولي ما، که رهبر خود را شناختيم، اين اعمال بر ما واجب نيست. (ابن ابي خلف، 1361، ص61/ نوبختي 1388، ص42 و 43)
آيه شريفه بدين معناست: چون از عمل بدانچه مکلف شده ايد سرباز زديد و خدا هم از اين سرپيچي تان صرف نظر نموده، به عفو و مغفرت خود به شما رجوع نموده است، اينک رجوع او را غنيمت شمرده، در امتثال ساير تکاليفش، همچون نماز و روزه کوشش کنيد. (طباطبائي، 1417، ج 19، ص 190)
2-(أَوْ يزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَإِنَاثًا وَيجْعَلُ مَنْ يشَاءُ) (شوري: 50)؛ يا (اگر بخواهد) پسر و دختر (هر دو) را براي آنان جمع مي کند، و هر که را بخواهد عقيم مي گذارد.
برخي غاليان اين آيه را چنين تأويل نمودند: خداوند به ازدواج در مي آورد مردان را با هم و زنان را با هم! ايشان از اين آيه براي تجويز لواط و مساحقه سوء استفاده کردند. (بروجردي،1366، ج6، ص 220/ شريف لاهيجي، 1373، ج4، ص 61/ ابن ابي خلف، 1361، ص 92/ نوبختي، 388، ص 84)
ولي از حضرت امام جواد (عليه السلام) روايت شده است که فرمودند: معناي آيه اين است که پروردگار تزويج مي کند حورالعين را به جوانان و مردان مؤمن و فرمانبردار. معاذالله که خداوند قصد نموده باشد آن معنا (لواط) را! چرا که هر کس مرتکب چنين عملي شود پروردگار او را در آتش جهنم مخلد مي دارد و عذابش را مضاعف مي گرداند. (قمي، 1367، ج2، ص 279).
3-(يرِيدُ اللَّهُ أَنْ يخَفِّفَ عَنْكُمْ) (نساء: 28) و (يضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيهِمْ ) (اعراف: 157)؛ خدا مي خواهد که بار شما را سبک کند و احکام دست و پاگيري که بر دوششان سنگيني مي کرد لغو و بي اعتبار سازد.
ياران ابوالخطاب مي گفتند: مراد خداوند از دو آيه مزبور اين است که خداوند به واسطه ابوالخطاب براي ما تخفيف قايل شد و «اغلال» را، که همان نماز و روزه و زکات و جميع واجبات است، از ما برداشت. (مجلسي، 1403، ج75، ص290/ صدوق 1404، ج1، ص220/ نوبختي، 1388، ص 42 و 43)
اين در حالي است که در آيه شريفه (يُرِيدُ اللهَ أن يُخَفَّفَ عَنکُم وَ خُلِقَ الإِنسانُ ضَعِيفاً). ضعيف بودن انسان از اين روست که خداي سبحان در او، قواي شهواني قرار داده است؛ قوايي که دايم بر سر علايق خود با انسان ستيزه مي کند و وادارش مي سازد به آن علايق عمل کند. بدين روي، خداي - عزَّو جل- بر او منت نهاد و شهواتي را بر او حلال کرد تا به اين وسيله، شهوتش را بشکند. نکاح را به مقداري که مشکل عسر و حرج او را برطرف سازد، تجويز کرد و فرمود: (وَأُحِلَّ لَكُمْ مَا وَرَاءَ ذَلِكُمْ) (نساء 24) در اينجا «ماوراء» عبارت است از : همان دو طريق «ازدواج» و «خريدن کنيز» و نيز به اين وسيله، آنان را به سوي سنن اقوامي که قبل از ايشان بودند هدايت نمود و تخفيف بيشتري به آنها داد و آن اين است که نکاح موقت (متعه) را هم برايشان تجويز و تشريع کرد؛ زيرا با تجويز «متعه» ديگر دشواري هاي نکاح دايم و مشقت لوازم آن، يعني صداق و نفقه را ندارند. (طباطبائي، 1417، ج4، ص 282)
انديشه غالي گري، که با اباحي گري ملازم و همراه شده بود، پيش از هر کس ديگر، به نفع حاکمان ظالم و جائر تمام مي شد – اگر چه اين به معناي انحصار در آنها نيست – زيرا از يک سو، مي توانستند خود را از اعتراضات شيعيان در برابر فضايح و جرايم خود مصون بدارند، و از سوي ديگر، مستمسک خوبي به دست آنان مي داد تا بر ضد اهل بيت (عليهم السلام) و شيعيان راستين آنان اقدام نمايند. علاوه بر آن، اين کار چهره ائمه اطهار (عليهم السلام) و مفسران واقعي قرآن کريم را پيش چشم ساير مسلمانان و ساير ملل مخدوش کرده، از اعتبار و جايگاه رفيع آنان نزد مردمان مي کاست. گزارش ذيل شاهدي بر اين ادعاست:
برخي نويسندگان حکايت کرده اند: يحيي بن عبدالحميد حماني در کتاب خود، که در اثبات حقانيت اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) نگاشته مي نويسد: روزي به شريک گفتم، چگونه است که اقوامي حديث جعفر بن محمد (عليه السلام) انسان صالح و پرهيزگاري بود، اما عده اي از مردم جاهل و نادان گرد او را گرفته، مرتب نزد او رفت و آمد مي کردند و احاديث ساختگي را، که داراي مضامين منکر و زشت و باطل بود، از قول او نقل مي کردند... و در اين راه، از نسبت دادن هر گونه منکري به جعفر بن محمد (عليه السلام) ابا نداشتند... (مجلسي، 1403، ج25، ص 302/ خويي، 1413، ج10، ص 25 و ج 14، ص 99)
اين گزارش حاکي از آن است که دشمنان اسلام تا حد زيادي در منزوي ساختن اهل بيت (عليهم السلام) و روي گرداني برخي از مسلمانان از گفتار و روايات ايشان، تحت تأثير فعاليت اباحي گرايانه غاليان، موفق شده بودند، تا جايي که در صحيح بخاري، که نگارش آن معاصر با زمان امام هادي و امام عسکري (عليهما السلام) بود، هيچ روايتي از امام صادق (عليه السلام) نقل نشده و از ساير امامان پيشين نيز تنها چند حديث، که برخي از آنها نيز ساختگي است، گزارش شده. اين در حالي است که واژگان: «عن ابي هريره» 816 بار و «قال ابوهريره» 58 بار و «ابا هريره» 249 بار در اين کتاب تکرار شده و حاکي از کثرت روايت از اوست.
غاليان از هر چه مي توانست آنها را در پيشبرد اهدافشان کمک کند، بهره مي گرفتند. به اين نمونه دقت کنيد:
(وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ) (آل عمران» 145)؛ هيچ کس جز به فرمان خدا نمي ميرد.
برخي غاليان به پيروان خود اظهار مي داشتند: زماني که مرگ مؤمن فرارسد، خداوند به او وحي کرده، او را از مرگش آگاه مي سازد و آيه شريفه مزبور را بر آن تأويل مي کردند. (اشعري، ص 12/ ايجي، 1997، ج3، ص 681/ ذهبي، 1381، ج4، ص 133 و ج5، ص 76/ سبحاني، 1414، ج8، ص 37)
به نظر مي رسد ترويج اين تفکر مي توانست به آنها اين اطمينان را بدهد که چون هيچ وحيي مبني بر مرگ قريب الوقوع آنها نشده است، پس، از خطرات باکي نداشته، برنامه هاي خود را دنبال نمايند، در حالي که بر اساس آنچه برخي مفسران بيان کرده اند، آيه شريفه تعريضي است به کساني که درباره ي کشته شدگان در راه خدا مي گفتند: اگر به جنگ نرفته بودند، نمي مردند. همچنين تعريض به کساني است که گفته بودند: اگر اختيار رهبري جنگ به دست ما بود اين افراد کشته نمي شدند. (طباطبائي، 1417، ج4، ص40)

3. ترويج عقايد باطل

ترويج افکار و عقايد باطل شيوه ديگري بود که براي فريب افکار توده ها و جذب پيروان بيشتر، از سوي غاليان در زمينه هاي گوناگونه به کار گرفته شد.

الف. عقايد باطل نسبت به قرآن:

گفته شده: برخي غاليان معتقد به «تحريف قرآن به نقيصه» بودند، به ويژه اينکه نام ائمه اطهار (عليهم السلام) در قرآن بوده و اکنون حذف شده است. (معرفت، 1376، ص 170 به بعد) همچنين مدعي بودند سوره اي به نام «ولايت» جزو قرآن بوده و حذف گرديده است. (سبحاني، ص 110/ سبحاني، 1420، ص 439/ دروزه، 1383، ج4، ص 41)
روشن است که قول به تحريف، پايه و اساس تفسير و تمسک به قرآن کريم را تخريب کرده، يکي از مهم ترين دلايل و حجت هاي بين خدا و بشر را از اعتبار ساقط مي کند. از سوي ديگر، بر عدم قدرت خداوند متعال بر حفظ قرآن در اختيار جامعه دلالت دارد، در حالي که خداوند متعال در سخن خود، فرموده است: قرآن نازل شده را حفظ خواهد نمود. (حجر:9)
ترويج قول به تحريف قرآن از سوي غاليان، از يک سو، سبب گشته است تا برخي اخباريان همچون محدث نوري در فصل الخطاب و جزائري در منبع الحياة تحت تأثير اين روايات قرار گيرند و بهانه اي به دست دشمنان دهند تا شيعه را متهم به اعتقاد به تحريف نمايند. (ابن علي عواجي، ص 287) و از سوي ديگر، تلاش دانشمندان و مفسران بسياري را در رفع اين اتهام از شيعه به خود مشغول داشته است؛ چنان که برخي از نويسندگان معاصر اقوال بسياري از دانشمندان شيعه مبني بر عدم تحريف قرآن از گذشته تاکنون را جمع آوري و ذکر نموده اند. (سبحاني، 1420، ص 439/ صافي گلپايگاني، ج2، ص 377)

ب. عقايد باطل نسبت به صحابه:

گفته شده: برخي از غاليان مانند «کامليه» قايل به کفر جميع صحابه شدند؛ چرا که حضرت علي (عليه السلام) را به نص صريح، مستحق خلافت مي دانستند. از اين رو، تمام صحابه اي را که به ولايت حضرت تن ندادند و يا با مخالفان حضرت به مبارزه بر نخاستند و حتي خود حضرت علي (عليه السلام) را به جرم عدم مبارزه با مخالفان، کافر قلمداد کرده اند. (شرف الدين، 1373، ص 14 و 15/ اميني، 1397، ج3، ص 313/ ابن هيثم بحراني، 1417، ص 171)
بعيد نيست ايشان پس از اينکه ديدند تمام فرق مسلمانان قايل به کفر و عدم اسلام غاليان هستند و سلوک و اعتقادات صحابه را بر خلاف مرام و مکتب خود ديدند، قايل به کفر جميع صحابه شدند. البته ترديدي نيست که اين عقيده غاليان موجب شد اهل سنت در مقابل آنان موضع گرفته، جميع صحابه را عادل قلمداد کنند (ابن اثير، ج2، ص 3/ ابن حجر، 1415، ج1، ص 17) و برخي از آنان را در فضيلت برتر از ملائکه بدانند، با آنکه خود به گم راهي و نفاق برخي از آنان معترفند. سيد مرتضي معتقد است: همچنان که عده اي در حق اميرالمؤمنين (عليه السلام) به اين نحو (الوهيت) غلو نمودند، از سوي ديگر، گروهي در جهت عکس، غلو کرده، به چيزهايي معتقد شدند که از آنها تن انسان به لرزه مي افتد. ايشان به صورتي غلو نمودند که صاحب قرآن راضي به آن نيست؛ مانند آنچه در حق ابوبکر و عمر و عثمان گفتند و غلو آنها فضيلت ايشان را از ساير ملائکه بالاتر برد و روايات معروفي را روايت کردند که در شناعت، جاري مجراي همان است که از اصحاب حلول (غاليان) ذکر شده است و با آن برابري مي کند. (سيد مرتضي، 1410، ج4، ص 118)
معلوم است که اين افراط و تفريط مي تواند سبب کنار گذاشتن و طرح بسياري از روايات صحيح از يک سو، و اخذ بسياري از روايات ناصحيح از سوي ديگر، باشد.

نتيجه

دسيسه ها، ترفند ها و تبليغات سوء غاليان زمينه اي ايجاد کرده است تا برخي تفاسير و تأويلات آيات در تفاسير شيعه در خصوص اهل بيت (عليهم السلام) و دشمنان ايشان محصور شود. (در برخي روايات تفسيري و تأويلي شيعه، در تعيين مصاديق آيات، به مصاديق بارز اکتفا شده است.) مهم تر اينکه برخي روايات تفسيري و تأويلي ساختگي و دروغين به جرگه احاديث اهل بيت (عليهم السلام) راه يافته، موجبات اتهام دشمنان بر ضد شيعه را فراهم آورد، به گونه اي که مستمسک خوبي پيدا کردند تا به اين بهانه، شيعه را متهم به غالي گري نموده، افکار عمومي ساير مسلمانان را فريب دهند و به سرکوب شيعه بپردازند. بنابراين، آشنايي مفسران و محدثان عالي قدر اسلام، اعم از شيعه و سني، با اقدامات غاليان و تأثير آنها بر حوزه فرهنگ قرآني، ضروري است، تا بدين وسيله، از ورطه پذيرش باورهاي ساختگي آنان به دور مانده، از پيامدهاي مخرب آن در تفرقه بين مسلمانان جلوگيري نمايند.
پيشنهاد مي شود: مجمعي علمي از سوي دانشمندان شيعه و سني در جهت تقريب بيشتر مذاهب تشکيل شود و رواياتي را که احتمالاً تحت تأثير غاليان به کتب روايي و تفسيري سرايت کرده استخراج و معرفي نمايند تا زين پس، بهانه از دشمنان دانا و دوستان نادان گرفته شود و ديگر نتوانند با سوء استفاده از اين گونه روايات و ايراد سخنان ناروا، به وحدت مسلمانان خدشه وارد سازند.

پي‌نوشت‌ها:

1. استاديار جامعه الزاهرا
2. استاد دانشگاه قم
3. بيان بن سمعان تميمي، يکي از هفت نفري که مورد لعن امام صادق (عليه السلام) قرار گرفت. او همکار مغيرة بن سعيد بود که همراه او کشته شد و گروهي از غاليان، خود را به او منتسب نمودند. (خويي، 1413، ج3، ص 370)
4. ابو منصور عجلي از تيره «بني عجل» کوفه، بي سواد و باديه نشين بود. ابتدا داعيه جانشيني امام باقر (عليه السلام) داشت و سپس داعيه پيامبري. (اشعري، ص 8/ ابن ابي خلف، 1361، ص 46)

منابع تحقیق:
1. ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بي جا، دار احياء الکتب العربية، 1378ق.
2. ابن ابي خلف اشعري قمي، سعد بن عبدالله المقالات والفرق، تصحيح محمد جواد مشکور، ج دوم، تهران، علمي و فرهنگي، 1361.
3. ابن اثير، عزالدين ابي الحسن علي بن ابي الکرم، اسد الغابة في معرفة الصحابه، تهران، اسماعيليان، بي تا.
4. ابن حجر عسقلاني، شهاب الدين احمد بن علي، الاصابة في تمييز الصحابه، بيروت، دارالکتب العلميه، 1415.
5. ابن خلدون، عبدالرحمن به محمد، مقدمه، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408/ بيروت، موسسة الاعلمي للمطبوعات، بي تا.
6. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحرير و التنوير، بي جا، بي نا، بي تا، در: نرم افزار جامع تفاسير نور.
7. ابن عربي، محمد بن عبدالله بن ابوبکر، احکام القرآن، بي جا، بي نا، بي تا.
8. ابن علي عواجي، غالب، فرق معاصره، بي جا، بي نا، بي تا، در: نرم افزار مکتبة الشامله.
9. ابن غضائري، احمد بن حسين بن عبيدالله، رجال ابن الغضائري، تحقيق سيد محمد رضا حسيني، قم، دار الحديث، 1422.
10. ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، تأويل مختلف الحديث، تحقيق محمد زهري النجار، بيروت دارالجيل، 1393ق.
11. ____ . تأويل مشکل القرآن، بي جا، بي نا، بي تا.
12. ابن منظور، لسان العرب، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي جا، نشر ادب الحوزه، بي تا.
13. ابن هيثم بحراني، ميثم بن علي، النجاة في القيامة في تحقيق امر الامامة، قم، مجمع فکري اسلامي، 1417.
14. ابو ريه، محمود، اضواء علي السنة المحمديه، قاهره، نشر البطحاء و دارالکتب الاسلاميه، بي تا.
15. اسفرايني، ابوالمظفر شاهفور بن طاهر، تاج التراجم في تفسير القرآن للأعاجم، تهارن، علمي و فرهنگي، 1375.
16. اشعري، ابوالحسن علي بن اسماعيل، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، ط الثالثه، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي تا.
17. امين، سيد محسن، اعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف، بي تا.
18. اميني، عبدالحسين احمد، الغدير، بيروت، دارالکتاب العربي، 1397.
19. ايجي، عضدالدين عبدالرحمن بن احمد، کتاب المواقف، تحقيق د. عبدالرحمن عميره، بيروت، دارالجيل، 1997.
20. بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416.
21. بخاري، ابوعبدالله محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، بيروت، دارالفکر، 1401.
22. بروجردي سيد محمد ابراهيم، تفسير جامع، تهران، صدر، 1366.
23. بغدادي، ابومنصور عبدالقاهر بن طاهر بن محمد، الفرق بين الفرق و بيان الفرقة الناجية، ط الثانيه، بيروت، دار الآفاق الجديده، 1977.
24. تستري، شهيد قاضي نورالله، احقاق الحق، بي جا، بي نا، بي تا.
25. ___ . شرح احقاق الحق و ازهاق الباطل، تحقيق سيد شهاب الدين حسيني مرعشي نجفي، بي جا، بي نا، بي تا.
26. حسني رازي، سيد مرتضي، تبصرة العوام في مقالات الانام، تهران، چ مجلسي، 1313.
27. حلّي، ابومنصور حسن بن يوسف بن مطهر، خلاصة الاقوال في معرفة الرجال، جواد قيومي، بي جا، مؤسسه نشر الفقاهة، 1417.
28. خسروشاهي، سيد رضا، علل ظهور فرق و مذاهب اسلامي، تهران، تهران، 1341.
29. خويي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، تحقيق لجنة التحقيق، ط الخامسه، بي جا، مرکز النشر الثقافة الاسلاميه، 1413.
30. داوري، مسلم، اصول علم الرجال بين النظرية و التطبيق، چ دوم، قم، مؤسسه محبين، 1426.
31. دروزه، محمد عزت، التفسير الحديث، قاهره، دار احياء الکتب العربية، 1383.
32. ذهبي، محمد حسين، التفسير و المفسرون، قاهر، دارالکتب الحديثه، 1381.
33. راغب اصفهاني، حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، بيروت، دارالعلم، 1412.
34. سبحاني جعفر، بحوث في الملل و النحل، قم، اسلامي، 1414.
35. ___ ، رسائل و مقالات، بي جا، موسسة الامام الصادق (عليه السلام)، بي تا.
36. ___ ، مفاهيم القرآن، قم، مؤسسه امام صادق (عليه السلام) (دارالتبليغ)، 1420.
37. سيد رضي، ابوالحسن محمد بن حسين، 2 تلخيص البيان عن مجازات القرآن، بي جا، بي نا، بي تا.
38. سيد مرتضي، الشريف ابي القاسم علي بن الطاهر ابي احمد الحسين، الشافي في الامامه، چ دوم، قم، اسماعيليان، 1410.
39. شرف الدين، سيد عبدالحسين، اجوبة مسائل جارالله. ط، الثانيه، صيدا، مطبعة العرفان، 1373.
40. شريف لاهيجي، محمد بن علي، تفسير شريف لاهيجي، تهران، داد، 1373.
41. شهرستاني، محمد بن عبدالکريم بي ابي بکر احمد، الملل والنحل، تحقيق محمد سيد گيلاني، بيروت، دارالمعرفه، 1404.
42. صافي گلپايگاني، لطف الله، مجموعة الرسائل، بي جا، مؤسسه امام مهدي (عليه السلام)، بي تا.
43.صدرالمتألهين، محمد بن ابراهيم، تفسير القرآن الکريم، تحقيق محمد خواجو، ج دوم، قم، بيدار، 1366.
44. صدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن حسين بابويه قمي، کمال الدين و تمام النعمة، تحقيق علي اکبر غفاري، قم، اسلامي، 1405.
45. ___ ، من لايحضره الفقيه، تحقيق علي اکبر غفاري، چ دوم، قم، اسلامي، 1404.
46. صفري، نعمت الله، «غلات و تأثير آن در افکار و عقايد و تاريخ شيعه»، پايان نامه کارشناسي ارشد، مرکز تربيت مدرس دانشگاه قم.
47. طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، اسلامي، 1417.
48. طبرسي، ابوعلي فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372.
49. طبري، ابوجعفر محمد بن جرير، تاريخ طبري، بيروت، مؤسسه الاعلمي، 1403.
50. طوسي، ابوجعفر محمد بن حسن، اختيار معرفة الرجال، تحقيق سيد مهدي رجايي، قم، مؤسسه آل البيت (عليه السلام). 1404.
51. طوسي، ابوجعفر محمد بن حسن، التبيان، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي تا.
52. ___ ، الفهرست، تحقيق شيخ جواد قيّومي، بي جا، مؤسسة نشر الفقاهة، 1417.
53. ___ ، رجال الطوسي، قم، اسلامي، 1415.
54. عروسي حويزي، عبد علي بن جمعه، تفسير نورالثقلين، قم، اسماعيليان، 1415.
55. عسکري، سيدمرتضي، عبدالله بن سبأ، ج ششم، بي جا، توحيد، 1413/ ج پنجم، بي جا مجمع علمي اسلامي، 1375.
56. ___ ، يکصد و پنجاه صحابي ساختگي، ترجمه عطا محمد سردار نيا، تهران، دانشکده اصول الدين، 1378.
57. فخرالدين رازي، ابو عبدالله محمد بن عمر، عصمة الانبياء، قم، منشورات الکتبي النجفي، 1406.
58. ___ ، مفاتيح الغيب، بيروت، دار إحياء الثرات العربي، 1420/ بيروت، دارالفکر، 1415.
59. فرات کوفي، ابوالقاسم فرات بن ابراهيم، تفسير فرات کوفي، تهران، وزارت ارشاد اسلامي، 1410.
60. فراهيدي، خليل بن احمد، العين، قم، هجرت، 1410/ قم، اسلامي، 1414.
61. قرطبي، ابوعبدالله محمد بن احمد انصاري، الجامع لأحکام القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405.
62. قمي، علي بن ابراهيم، تفسير قمي، قم، دارالکتاب، 1367.
63. کاشاني ملا فتح الله، تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين، تهران، علمي، 1336.
64.کاظمي، جواد بن سعيد، مسالک الأفهام الي آيات الأحکام، تهران، مرتضوي، 1365.
65. کليني، ابوجعفر محمد بن يعقوب، الکافي، چ سوم، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1363.
66. مامقاني، عبدالله، تلخيص مقباس الهدايه، پاورقي و تلخيص علي اکبر غفّاري، تهران، صدوق، 1369.
67. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403.
68. مدرسي طباطبائي، حسين، مکتب در فرايند تکامل (مباني فکري شيعه در سه قرن نخست). بي جا، بي نا، 1375.
69. مسلم قشيري نيشابوري، ابوالحسين مسلم بن حجّاج، صحيح مسلم، بيروت، دارالفکر، بي تا.
70. مصطفوي، حسن، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.
71. معرفت، محمد هادي، مصونيت قرآن از تحريف، ترجمه محمد شهرابي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1376.
72. معروف الحسيني، هاشم، دراسات في الحديث والمحدثين، لبنان، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1978.
73. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، اوائل المقالات، بيروت، لبنان، دارالمفيد، 1414.
74. ____ ، تصحيح الاعتقادات الاماميه، تهران، المؤتمر العالمي لالفية الشيخ المفيد، 1413/ تحقيق: حسن درگاهي، ط. الثانيه، بيروت، دارالمفيد، 1414.
75. مکارم شيرازي، ناصر و ديگران، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الإسلامية، 1374.
76. مکارم شيرازي، ناصر، الأمثل في تفسير کتاب الله المنزل، قم مدرسه امام علي بن ابي طالب (عليه السلام) 1421.
77. موسوي همداني، سيد محمد باقر، ترجمه تفسير الميزان، قم، اسلامي، 1374.
78. مهدوي راد، «ميراث مکتوب شيعه». فصل نامه علوم حديث، ش 37، پاييز 1384.
79. نجاشي، ابوالعباس احمد بن علي بن احمد، رجال النجاشي، قم، اسلامي، 1416.
80. نجدي، سليمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهيه في الرّد علي الوهابيه، بي جا، مرکز الأبحات العقائدية، بي تا.
81. نوبختي، ابو محمد حسن بين موسي، فرق الشيعه، چ چهارم، نجف، مکتبة الحيدريه، 1388.
82. نيشابوري، نظام الدين حسن بن محمد، تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، بيروت، دارالکتب العلميه، 1416.


منبع مقاله:
فصلنامه علمي- پژوهشي شيعه شناسي، سال دهم، شماره ي 38، تابستان 1391.



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.