معاني لغوي تفسير « بيان » و « ابانه » يعني روشني و روشنگري است (ـــ لسان العرب ) و اصطلاحاً عبارت از توضيح و رفع اجمال و ابهام و گشودن گره ها و پيچ هاي لفظي و معنايي قرآن مجيد است. از آنجا که قرآن مجيد در کمال فصاحت است، ممکن است اين سؤال پيش آيد که خداوند قادر به روشن ترين و شيواترين بيانهاست، پس چرا عبارات و آيات قرآني نيازمند به تفسير است؟ پاسخش اين است که خداوند به ايجاز و اختصار سخن گفته است و کلام الهي بر وفق اساليب زبان بشري است. لذا در آن مجاز و استعاره و تشبيه و کنايه و ساير تعبيه هاي ادبي و زباني هست، نيز در آن مفردات و ترکيبات و عباراتي هست که اگر هم در عصر نزول وحي بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اصحاب او آشکار بوده است، با گذشت زمان طبعاً صراحت و وضوح معنايي آن در پرده ي ابهام رفته است. لذا به شرح و بيان و کشف حجاب و کشف محجوب اعم از تفسير و تأويل نياز دارد. فصحاي هر قوم هم در کمال فصاحت اداي معاني کرده اند، ولي همه ي آثار مهم زباني و ادبي هم نياز به شرح و تفسير دارد.
تعريف تفسير
ميرسيد شريف جرجاني در تعريف تفسير مي نويسد: « در اصل کشف و اظهار است، و در شرع، توضيح معني آيه، و شأن آن و قصه ي آن و سبب نزول آن، به لفظي است که دلالت آشکار داشته باشد » ( التعريفات ). تهانوي مي نويسد: « مصدر باب تفصيل از فَسر است به معناي بيان و کشف و گفته اند مقلوب سفر است. اسفر الصبح يعني صبح [ جهان را ] روشن کرد و گفته اند مأخوذ از تفسره [ بر وزن تبصره ] است يعني نشانه شناسي بيماري... و اصبهاني در تفسيرش گفته است تفسير در عرف علما، کشف معاني قرآن و بيان مراد آن است، اعم از اينکه به حسب لفظ مشکل باشد يا جز آن، يا به حسب معني... و تفسير يا در الفاظ غريب و دشوار به کار مي رود، مانند بحيره، سائبه و وصيله، يا در بيان موجز مانند اقيموا الصلوة و آتواالزکوة، يا در کلامي که دريافت آن جز با دانستن سابقه ي معنايي آن ممکن نيست مانند اينکه مي فرمايد: انما النسيء زيادة في الکفر ( کشاف اصطلاحات الفنون، 1115/2-1117 ).سيوطي چندين تعريف براي تفسير از صاحب نظران قديم نقل کرده است از جمله: « بعضي گفته اند: تفسير علم به نزول و شئون و قصص آيات، و اسباب نزول آنها مي باشد، و سپس دانستن مکي و مدني، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، مطلق و مفيد، محمل و مبين، حلال و حرام، وعده و وعيد، و امر و نهي، و عبرتها و امثال آيات مي باشد... و زرکشي گفته است: تفسير، علمي است که با آن کتاب خداوند که بر پيامبرش محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده است، فهميده مي شود، و بيان معاني و استخراج احکام و حکمت هاي آن انجام مي گردد، و کمک آن علم لغت و نحو و صرف و علم بيان و اصول فقه و قراآت مي باشد، و به شناختن اسباب نزول و ناسخ و منسوخ نياز دارد، ( ترجمه ي فارسي اتقان، 551/2-552 ). زرقاني، قرآن پژوه نامدار معاصر مي نويسد: « تفسير، علمي است که در آن از قرآن مجيد، از حيث دلالتش بر مراد الله به قدر طاقت بشري بحث و تحقيق مي شود » ( مناهل العرفان، 470/1-471 ).
استاد سيدعلي کمالي دزفولي مي نويسد: « بر طبق مذهب حقه ي اماميه ي اثنا عشريه که فرهنگ آن را علماي اصولي تدوين مي کنند، علم تفسير، يا تفسير قرآن، يا تفسير: همان تفهيم مراد الله تعالي از قرآن است، در حدِّ مستطاع بشر، مستند به قواعد لسان عرب، و اسلوب آن، و کتاب الله و اثر مرفوع پيغمبر اکرم و اوصياء او - عليهم السلّام - غير معارض با عقل و کتاب و سنت و اجماع » ( قانون تفسير، صص 46-47 ).
علومي که مفسر بايد بياموزد
هنر تفسير از آن هنرهاست که رموز و فنون فراوان دارد. از ديرباز علما و قرآن شناسان در اين مسأله بحث کرده اند که آيا هر کس مي تواند به تفسير قرآن، دست يازد يا خير. گروهي بر آن بوده اند که پرداختن به تفسير حتي براي کسي که عالم و اديب و آشنا به منطق و اصول و فقه و نحو و اخبار و آثار باشد جايز نيست و بايد به احاديثي که در تفسير قرآن از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده، تمسک و اکتفا کرد. گروهي ديگر گفته اند کسي که جامع علوم پانزده گانه باشد، مي تواند به تفسير قرآن بپردازد و آن علوم به قول سيوطي عبارتند از:1) لغت:
چه مفردات الفاظ و مدلولات چندگانه ي لغات را جز با آشنايي عميق با لغت عرب نمي توان فهم و شرح کرد. مجاهد گويد: « براي کسي که به خدا و روز بازپسين ايمان دارد روا نيست که در باب کتاب خدا سخن گويد مگر اينکه عالم به لغات عرب باشد ». و آشنايي سطحي کافي نيست. بسيار پيش مي آيد که يک لغت، لفظ مشترک است و او يک معنايش را مي داند، حال آنکه مراد اصلي، معناي ديگرست.2) نحو:
چه معنا با اختلاف اعراب دگرگون مي شود و شناخت نحو گريزناپذير است.3) تصريف يا صرف:
تا ساختها و صيغه هاي گوناگون افعال و اسامي را بشناسد.4) اشتقاق:
چرا که اشتقاق اسامي از ماده هاي مختلف باعث اختلاف معني مي شود. مثلاً مسيح اگر از « سياحت » مشتق باشد معنايش خيلي فرق مي کند با آنکه مشتق از « مسح » باشد.5 و 6 و 7) معاني و بيان و بديع:
با « معاني » خواص ترکيب کلام از جهت افاده معني، و با « بيان » خواص کلام از حيث اختلاف در وضوح و خفا و دلالت، و با « بديع » وجوه زيباسازي کلام شناخته مي شود. اين علوم سه گانه، علوم بلاغت اند و از اعظم ارکان تفسيرند، چه مقتضاي اعجاز کلام را جز با آنها نمي توان شناخت.سکاکي ( سراج الدين يوسف بن ابي بکر، 555-626 ق، اديب معروف زبان عرب، اهل خوارزم و صاحب کتاب مفتاح العلوم ) گويد: بدان که اعجاز سخن شأني شگرف دارد چرا که درک مي شود ولي وصف نمي توانش کرد، مانند درستي و موزوني و خوشاهنگي يک وزن يا ملاحت يک چهره؛ و آموختنش براي صاحب ذوقاني که فطرت سليم دارند جز با ورزيدنِ دو علم معاني و بيان ممکن نيست...
8) علم قرائت:
تا کيفيت خواندن کلام الله روشن شود و به مدد آن بتوان بعضي وجوه محتمله رابه بعض ديگر ترجيح دارد.9) اصول دين:
چه در قرآن، آياتي هست که ظاهرش دال بر صفاتي است که اتصاف و انتسابش به خداوند جايز نيست، و اصولي ( در اينجا يعني عالم به علم اصول عقايد = متکلم ) اين آيات را تأويل و استدلال مي کند که حمل و اطلاق کدام صفات، ممتنع و کدام واجب و کدام جايزست.10) اصول فقه:
چه استدلال در زمينه ي استنباط احکام به مدد اين علم ميسر است. زرکشي در اين باب گويد: به مدد علم اصول، صيغه هاي امر و نهي و خبر و مجمل و مبين و عموم و خصوص و ظاهر و مضمر و محکم و متشابه و مؤول و حقيقت و مجاز و صريح و کنايه و مطلق و مقيد دريافته مي شود.11) اسباب النزول و قصص:
و اين دو هر يک، يک علم مستقل قرآني است.12) ناسخ و منسوخ:
تا محکم از غير محکم شناخته شود و معلوم شود که به حکم آيه ي منسوخه نبايد عمل شود.13) فقه:
فقه و اصول فقه.14) احاديث:
تا در پرتو آنها، آيات « مجمل » و « مبهم » روشن شود.15) علم موهبت:
و اين علمي است که خداوند به کسي که به علم خويش عمل مي کند مي بخشد، و حديثي مناسب اين مقام هست که : « من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم يعلم » ( کسي که به مقتضاي علمش عمل کند، خداوند، علم نادانسته ها يا نادانستني ها را به او مي بخشد ) [ اتقان، 4، 213-216 ].به اين ترتيب، چنان که پيشتر هم گفته شد، تفسير ام العلوم قرآني است و مفسر، علاوه بر احاطه به تمامي علوم قرآني، بايد در بسياري از علوم نقلي و عقلي و بلکه در تمامي آنها به ويژه حديث و فقه و اصول فقه و کلام و منطق دست داشته باشد. نيز شرطي را که سيوطي نياورده و تذکارش لازم است اين است که مفسر بايد تفسيرشناس باشد به اين شرح که همواره در آثار معتبر مفسران، از قدما و معاصران، سير کرده، شناخت عميق و ناقدانه اي از آثار گوناگوني که در زمينه ي يکايک علوم قرآني هست داشته باشد و تا مي تواند بدون مراجعه به آثار معتبر علماي سلف از پيش خود اظهارنظر نکند.
بعضي از علوم يا علوم قرآني هست که اطلاع عميق از آنها لازم نيست بلکه مي توان منابع و مراجع مهم آن رشته را در دسترس داشت و هنگام نزول به آنها مراجعه کرد. في المثل علم ناسخ و منسوخ، علمي نيست که جز مقدمات و اندکي از بحث هاي نظري اش، به رأي و نظرشخصي مفسر امروزي مربوط باشد، بلکه مي توان - و بايد - با مراجعه به منابع متقن، به فهرستي از آيات ناسخ و منسوخ دست يافت. بلي مفسر مي تواند طبق علم و استنباط خويش در فلسفه و فايده ي نسخ يا ضرورت و ناگزيري آن، بحث و اظهار نظر کند.
همچنين علم اسباب نزول هم علمي است نقلي و سمعي، و رأي و نظر در آن راه ندارد و مفسر مي تواند چند کتاب مهم در اين باب را فرادست خود داشته باشد. در مورد لغت و قرائت نيز امکان مراجعه به منابع هست. اما براي آموختن زبان و ادبيات عرب يا دقيق تر بگويم صرف و نحو و علوم بلاغي و شناخت روح زبان، ديگر نمي توان ميان بُر زد و تکيه بر منابع و مراجع داشت. آموختن اين علمها يا نيز في المثل منطق و درايه و اصول فقه و کلام، ناگزير و واجب است، و در اين زمينه ها برخلاف زمينه هاي قبلي رسيدن به حدِّ بلوغ علمي لازم است.
رعايت جانب احتياط و فروتنانه آثار پيشينيان را نصب العين خود قرار دادن و ممارست و تفحص و نصفح در آنها داشتن اين فايده را دارد که رفته رفته به مفسر « ملکه ي تفسير » مي آموزد، و ديگر - که به همان اندازه مهم است - او را از توجه بيش از حد و ناخودآگاه به افکار و مسائل خيلي جديد و حمل آنها به صرف ملاحظه ي کمترين مناسب، و کوچکترين تداعي معاني، به آيات قرآن، که لغزشگاه بعضي از مفسران جديد است، بازمي دارد.
مصادر تفسير
احتياط علمي و ادب شرعي حکم مي کند که مفسر، هر قدر آراسته به انواع علوم و هنرها باشد، پيش از آغاز تفسير، به منابع و آبشخورهاي اصلي قديم مراجعه کند. دکتر محمدحسين علي الصغير، مصادر تفسير را به سه نوع عمده تقسيم مي کند: 1 ) مصدر نقلي 2) مصدر نقلي 3) مصدر لغوي. مصدر نقلي خود عبارت است از: الف ) تفسير قرآن به قرآن [ مقاله ي « فهم قرآن با قرآن » در کتاب حاضر ] ب ) تفسير قرآن به روايت ( اعم از احاديث نبوي، احاديث مروي از اهل بيت و ائمه ي اطهار (عليهم السّلام)، احاديث منقول از طريق صحابه و تابعان ). مصدر عقلي [ که نه فقط نزد معتزله و اماميه اعتبار دارد، بلکه بزرگان اهل سنت نظير امام فخر رازي و بيضاوي نيز تحقيق و تحري عقلي - البته عقل متأدب به آداب شرع - را مجاز و معمول داشته اند ] - مصدر لغوي ( تحقيق زباني - ادبي ) [ « المبادي العامة لتفسير القرآن الکريم » در دراسات قرآنية، ص 55 به بعد ].مراحل تکوين و تدوين تفسير
محمدحسين ذهبي مراحلِ تکوين و تدوين تفسير را پنج مرحله مي داند:1 ) مرحله ي اول که صرفاً نقل به روايت بوده و چنان که گفتيم جدا از علم حديث نبوده، اما هنوز تدوين نشده بوده است. در اين مرحله روايات تفسيري صحابه از قول پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و يا از قول يکديگر نقل مي شده و تابعين نيز از صحابه يا از يکديگر نقل مي کرده اند. و رونق اين مرحله علي الاغلب تا پايان قرن اول هجري است.
2) مرحله ي دوم از ابتداي تدوين رسمي حديث است ( يعني از آغاز قرن دوم ). با تدوين و تبويب احاديث، تفسير بابي از ابواب آنها بوده و هنوز قرآن به صورتي که بعدها سوره به سوره و آيه به آيه از آغاز تا انجام تفسير مي شود، تفسير نشده بوده است. شايد بتوان گفت اين مرحله تا اواسط قرن سوم ادامه داشته است.
3) مرحله ي سوم مرحله اي است که تفسير از حديث جدا مي شود و علمي مستقل مي گردد و تفاسيرجامعي که به تمامي قرآن مي پردازد، تأليف مي شود. ابن ماجه ( م 273 ق ) و ابن جرير طبري ( م 310 ق ) و ابوبکر بن منذر نيشابوري ( م 318 ق ) و ابن ابي حاتم ( م 327 ق ) و ابوالليث نصر بن محمد سمرقندي ( م 375 ق ) و عده اي ديگر اين استقلال را تحقق بخشيده اند.
4) مرحله ي چهارم از حدود تفسير مأثور ( تفسيري که متکي به اثر يا حديث است ) فرامي گذرد، و اگر هم حديثي ذکر شود غالباً سلسله راويانش حذف مي شود. مفسران احاديث تفسيري را بي آنکه به حديث بودنش اشاره کنند، مانند اقوال عادي مفسران سلف مي گيرند، و به ويژه اسرائيليات و نصرانيات ( اقوال و اقاصيص منقول از عالمان يهودي و نصراني ) با تفسير مي آميزد و دشواريهاي بسياري برمي انگيزد. و تشتت آراء و اختلاف اقوال در تفاسير بالا مي گيرد، چنانچه في المثل در تفسير مغضوب عليهم و الضالين که طبق احاديثي که از خود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و صحابه و تابعين نقل شده، مراد از آنها يهود و نصاري است، دهها قول مختلف و نامربوط نقل مي کنند.
5) مرحله ي پنجم گسترده ترين دوره ي تاريخ تفسير است که از عصر عباسي تا امروز ادامه دارد، و مشخصه ي آن آميزش تفسير عقلي ( = درايي ) به تفسير نقلي ( = روايي يا اثري يا مأثور ) است که خود انواع گوناگوني دارد. تنوع علوم و مذاهب و مشارب فکري و فلسفي و عرفاني و کلامي و علمي به حوزه ي تفسير نيز کشانده مي شود و عالمان و ماهران هر فن از نظرگاه علم و فن خويش تفسير مي نويسند چنان که مثلاً نحويان بيشتر به مسائل نحو و اعراب قرآن مي پردازند: از جمله: زجاج ( ابراهيم بن السري، 241-311 ق ) در معاني القرآن يا واحدي ( علي بن احمد، م 468 ق ) در تفسير بسيط و يا ابوحيان نحوي ( محمد بن يوسف، 654-745 ق ) در تفسير البحر المحيط، و صاحبان علوم عقلي، تفسير را با نقد و نقل آراء حکمي و فلسفي مي انبارند. چنان که فخر رازي ( محمد بن عمر، 544-606 ق ) در مفاتيح الغيب. و فقها بيشتر به تقرير ادله ي فقهيه و رد بر مخالفان مذهب خويش مي پردازند همچون جصاص ( احمد بن علي، 305-370 ق ) در احکام القرآن و قرطبي ( محمد بن احمد، م 671 ق ) در الجامع لأحکام القرآن که بيست مجلد است و ابن العربي ( محمد بن عبدالله، 468-543 ق ) در احکام القرآن.
نيز مفسراني بوده اند که تفسير تاريخ نگرانه و تاريخ نگارانه نوشته اند از جمله: ثعلبي ( احمد بن محمد، متوفاي 427 ق ) در الکشف و البيان عن تفسير القرآن و خازن ( علي بن محمد، 678-741ق ) در تفسير لباب التأويل في معاني التنزيل.
گاه نيز طرفداران مذهب کلامي و عرفاني خاص ( البته به قول ذهبي اهل بدع ) تفاسيرشان را از آراء و اقوال کلامي يا عرفاني خويش آکنده اند نظير زمخشري ( محمود بن عمر، 467-538 ق ) در کشاف و ابن العربي ( محمد بن علي، 570-638 ق که نبايد با ابن العربي فقيه سابق الذکر صاحب احکام القرآن اشتباهش کرد ) در تفسيري که منسوب به اوست و ابوعبدالرحمن سلمي ( محمد بن حسين، 325-412 ق ) در حقائق التفسير [ التفسير و المفسرون ذهبي، 140-148 ].
مراحل تکوين و تدوين تفسير نزد شيعه ي اماميه و از نظر آنان با آنچه ذهبي مي گويد فرق دارد. شادروان علامه طباطبايي مي نويسد که شيعه « براي اقوال صحابه و تابعين، مانند ساير مسلمين هيچ گونه حجيتي قائل نيست، مگر از راه روايت از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)... و به نص خبر متواتر ثقلين قول عترت و اهل بيت را تالي قول پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و مانند آن حجت مي داند... » به نظر ايشان، مفسران شيعه به سه طبقه ي بزرگ تقسيم مي شوند: 1 ) طبقه ي اول: [ بعضي از صحابه پيامبر و ] اصحاب ائمه، مانند زراره و محمد بن مسلم ( از فقهاي شيعه و اصحاب امام پنجم و امام ششم ) و معروف و جرير ( از اصحاب امام ششم ). 2) طبقه ي دوم: اهل نخستين تأليفات در حوزه ي شيعه و کساني چون فرات بن ابراهيم و ابوحمزه ي ثمالي و عياشي، و علي بن ابراهيم قمي و نعماني. نظر به اينکه زمان دسترسي به ائمه اهل بيت ( ع ) طولاني بود و تقريباً سيصد ادامه داشت، طبعاً اين دو طبقه ترتيب زماني نداشته و متداخل بودند. 3) طبقه ي سوم: طبقه ي ارباب علوم مختلف اند مانند سيد رضي ( در حقائق التأويل ) و سيد مرتضي ( در امالي که مجالس تفسيري بسياري دارد ) و شيخ طوسي و شيخ طبرسي [ و ابوالفتوح رازي ]، تا ملاصدرا و فيض کاشاني و سيدهاشم بحراني و حويزي، تا برسد به معاصران ( قرآن در اسلام، صص 81-85 ).
اقسام تفسير
به يک اعتبار، تفسير به دو نوع کلي تقسيم مي شود: نقلي و عقلي.الف ) تفسيرنقلي ( = بالمأثور = اثري = روايي )
تفسير، مانند بسياري از علوم شرعي، ابتدا ريشه در حديث داشت و شاخه اي از حديث بود؛ و مفسران صدر اول، به ويژه صحابه و ائمه معصومين (عليه السّلام)، ميدان به رأي خويش نمي دادند.سيوطي از قول حاکم نيشابوري ( محمد بن عبدالله، 321-405 ق ) نقل مي کند که تفسير صحابه اي که شاهد وحي و تنزيل بوده اند حکم حديث مرفوع را دارد، يعني حديثي که از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شود [ اتقان، 200/4 ].
علامه طباطبايي بر اين عقيده اند که «... با اين حال رواياتي را که از مفسرين صحابه رسيده نمي توان روايات نبوي شمرد و اعمال نظر را از صحابه نفي کرد... » [ قرآن در اسلام، ص 74 ].
باري تفسير مأثور فقط منحصر به عصر ائمه و صحابه و تابعين نيست، چه شيوه ي کار مهم است، و نه زمان. و در اعصار بعد هم بسياري از مفسرين، تفسيرشان روايي يا نقلي بوده است.
ذهبي، هشت تفسير عمده از اهل سنت را که به روش روايي تأليف شده است، از اين قرار نام مي برد:
1 ) جامع البيان في تفسير القرآن، از ابن جرير طبري ( 224-310 ق )
2) بحرالعلوم، از ابوالليث سمرقندي ( نصر بن محمد، م 373 ق ).
3) الکشف و البيان عن تفسير القرآن، از ابواسحاق ثعلبي ( احمد بن ابراهيم، م 427 ق )
4) معالم التنزيل، از ابومحمد بغوي ( حسين بن مسعود، 436-510 ق )
5) المحرر الوجيز في تفسير الکتاب العزيز، از ابن عطيه اندلسي ( عبدالحق بن غالب، 481-546 ق )
6) تفسير القرآن العظيم، از ابن کثير ( اسماعيل بن عمر، 700-774 ق )
7) الدر المنثور في التفسير بالمأثور، از جلال الدين سيوطي ( عبدالرحمن بن ابي بکر، 849-911 ق )
نکته ي مهمي که شايان تذکر و توجه است اين است که شيعه در طول تاريخ، در مراجعه و استناد به کتب تفسيري اهل سنت و يا به طور کلي، کتبي که اهل سنت در علوم قرآني نوشته اند، که في الواقع اکثريت مهمات کتب در اين زمينه ها از آن ايشان است، چندان تعصبي نورزيده است. چنان که في المثل منابع غير شيعي شيخ طبرسي در مجمع البيان از منابع شيعي اش چندان کمتر نيست. باري بعضي تفسيرهايي که رنگ يا مقبوليت شيعي بيشتري دارد، و غالباً مستند به مأثور و روايات منقول از معصومين است از اين قرار است:
1 ) تفسير ابن عباس ( 3 قبل از هجرت - 68 ق )
2) تفسير سعيد بن جبير ( 45-95 ق )
3) تفسير سدي ( اسماعيل بن عبدالرحمن، متوفاي 127 ق )
4) تفسير کلبي ( محمد بن سائب، متوفاي 146 ق )
5) تفسير ابوحمزه ي ثمالي ( متوفاي 150 ق )
6) تفسير ابي الجارود ( متوفاي 150 ق )
7) تفسير مقاتل بن سليمان ( متوفاي 150 ق )
8) تفسير ابن همام الصنعاني ( 126-211 ق )
9) تفسير امام حسن عسکري(عليه السّلام)، که منسوب به امام يا املاي ايشان و تحرير و تدوين حسين بن خالد برقي است ( قرن سوم )
10 ) تفسير فرات بن ابراهيم کوفي ( قرن سوم )
11 ) تفسير علي بن ابراهيم قمي ( متوفاي 329 ق )
12) تفسير عياشي ( معاصر کليني= اواخر قرن سوم و اوايل چهارم )
13 ) تفسير نعماني ( محمد بن ابراهيم، شاگرد کليني )
14 ) تفسير نجاشي ( 372-450 ق )
ب ) تفسير عقلي ( = به رأي = درايي )
معروف است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در حق ابن عباس چنين دعا فرموده است: ( اللهمَّ فَقِّهُه في الدين و عَلمهُ التأويل » ( خداوندا او را علم دين و تأويل قرآن بياموز ) با توجه به اين حديث بعضي گفته اند، همچنان که تفقه در دين به علم و اکتساب ميسراست، آموختن تأويل - که در اينجا مي تواند مترادف با تفسير باشد - نيز ميسر است. اما شايد بعضي درست به دليل همين دعا، استنباط کند که علم تأويل موهوب است نه مکتسب.باري زرکشي از صحيح بخاري نقل مي کند که از علي(عليه السّلام) پرسيدند: آيا رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) شما را به چيزي ( علمي، معرفتي ) مخصوص گردانيده است؟ و او در جواب فرموده است: نزد ما چيزي نيست جز آنچه در اين صحيفه ( قرآن ) هست، و يا فهمي که بر اثر انس و آشنايي عميق با قرآن، دقايق آن را درک مي کند [ ـــ برهان، 161/2 ].
سيوطي گويد: تفسير قرآن به مجرد رأي و اجتهاد جايز نيست. چنان که حق تعالي فرموده است: لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ( چيزي را که درباره ي آن علم نداري پيروي مکن - اسراء 36 ) نيز: وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ( شيطان شما را بر آن مي گمارد که سخناني از روي ناداني به خدا نسبت دهيد - بقره، 169 ) و نيز لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ( تا بر امت آنچه فرستاده شد بيان کني - نحل، 44 ). يعني فقط به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اجازه ي بيان داده است و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است: « من تکلَّم في القرآن برأيه فأصاب فقد اخطأ » ( هر کس که در باب قرآن به رأي خويش سخن گويد، حتي اگر درست گويد خطاست ) و اين حديث را ابوداود و ترمذي و نسايي نقل کرده اند. نيز ابوداود از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده است: « من قال في القرآن بغيرعلم فليتبوأ مقعده من النار » ( کسي که در قرآن بدون علم قطعي سخن گويد، جايگاه خويش در آتش آماده بداند ) [ اتقان، 211/4 ].
شادروان علامه طباطبايي مي نويسد: وظيفه ي مفسر اين است که به احاديث پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه ي اهل بيت(عليه السّلام) که در تفسير قرآن وارد شده مرور و غور کرده به روش ايشان آشنا شود، پس از آن طبق دستوري که از کتاب و سنت استفاده شده به تفسير قرآن پردازد و از رواياتي که در تفسير آيه وارد شده به آنچه موافق مضمون آيه است اخذ نمايد [ قرآن در اسلام، صص 87-92 ].
ابن النقيب [ محمد بن سليمان، 611-698 ق ) صاحب المقدمة في التفسير مي گويد: آنچه از تفسير به رأي صورت مي بندد يکي از اين وجوه است.
1 ) تفسيري که بدون حصول علم باشد، يعني علمي يا علومي که با تحصيل آنها مي توان به تفسير پرداخت.
2) تفسير متشابهي که جز خدا کسي آن را نمي داند.
3) تفسيري که به قصد تقويت يک مذهب يا مکتب فاسد انجام شود، به طوري که آن مذهب را اصل و تفسير را تابع آن قرار دهند، و بکوشند به هر طريق که ممکن است با تمسک به ادله ضعيف آن دو را با هم تطبيق دهند.
4) تفسير به اين صورت که با قاطعيت و بدون دليل، جزم کنند که مراد خداوند همين است و بس.
5) تفسير از روي ذوق و سليقه ي شخصي و استحسان. [ ـــ اتقان، 219/4-220 ]
محمدحسين ذهبي درباره ي تفسير به رأي و تعارض آن با تفسير مأثور بحث دقيقي دارد:
گفتيم تفسير به رأي دو گونه است: يکي پسنديدني و پذيرفتني، و ديگر ناپذيرفتني و نکوهيدني. اما آن قسمي که ناپسنديدني و ناپذيرفتني است، تعارضش با مأثور ( يعني تفسير اثري و روايي ) نيز غيرمتصور نيست؛ چه از اصل و از همان آغاز، آن را ساقط و خارج از حوزه ي تفسير صحيح مي دانيم.
اما بين تفسير به رأي ممدوح، و تفسير مأثور، امکان تعارض هست... و اين تعارض بين تفسير عقلي ( به رأي ) و تفسير نقلي ( مأثور ) معنايش تقابل و تنافي بين آنهاست به اين نحو که مثلاً يکي از آنها به اثبات چيزي و ديگري به نفي آن حکم مي کند به طوري که جمع بين آن دو قول به هيچ روي ممکن نباشد... ولي اگر مغايرتي که بين آنها هست از مقوله ي تنافي و منافات نباشد، و امکان جمع آنها وجود داشته باشد، اين را « تعارض » نمي گوييم.
اما حالت اول فرضي است، چه تعارض بين قطعي و قطعي متصور نيست، و محال است که شرع با عقل متناقض باشد. در حالت دوم اگر جمع و توفيق بين آنها دشوار باشد، قطعي بر ظني مقدم است، و آنچه را که ارجح است بايد گرفت و به آنچه اقوي است بايد عمل کرد.
و در حالت سوم اگر امکان جمع بين عقلي و نقلي باشد، بايد جمع کرد و اگر نباشد تفسير مأثور از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را، اگر از طريق صحيح ثابت شود، بايد پذيرفت. همچنين روايات صحيح صحابه را، زيرا آنچه از صحابه در تفسير نقل شود و صحيح باشد، دل به آن گرايش و اطمينان بيشتري دارد، چون احتمال مي رود که از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده شده باشد؛ و نيز به اين جهت که صحابه به فهم درست و عمل صالح از ديگران ممتازند و علاوه بر آن، تنزيل قرآن را شاهد بوده اند.
اما آنچه از تابعين نقل مي شود، تفصيل ديگر دارد. اگر قول مورد بحث از « تابعي » اي باشد که به اخذ و نقل از اهل کتاب ( علماي يهود و نصاري ) معروف باشد، و معلوم شود که اين قول را هم از اهل کتاب گرفته است، بايد تفسير عقلي را بر آن ترجيح داد. و اگر به نقل و اقتباس از اهل کتاب معروف نباشد، و طبق فرض قولش با تفسير عقلي تعارض داشته باشد، ناچار بايد يکي از آنها را ترجيح نهاد. اگر براي يکي از آن دو بتوان از « سمع » يا « استدلال » تأييدي جست همان را بايد مرجح داشت. ولي اگر قرائن مشابه، و شواهد يا ادله ي معارض، و داوري مشکل باشد، بايد توقف کرد و رأيي نداد، و در برابر مراد خداوند، هر چه باشد، ايمان و تسليم پيشه کرد و در تعيين چند و چونش پافشاري نکرد و آن را به منزله ي مجمل قبل از تفصيل و متشابه قبل از تبيين گرفت ( ـــ التفسير و المفسرون، 284/1-286 ). ذهبي سپس ده تفسير را به عنوان نمونه ي والاي تفسير به رأي ممدوح مطرح مي سازد.
1 ) مفاتيح الغيب، از فخر رازي ( محمد بن عمر، 544-606 ق )
2) انوارالتنزيل و اسرار التأويل، از بيضاوي ( عبدالله بن عمر، م 685 ق )
3) مدارک التنزيل و حقائق التأويل، از نسفي ( عبدالرحمن بن احمد، م 710 ق )
4) لباب التأويل في معاني التنزيل، از خازن ( علي بن محمد، 678-741 ق )
5) البحر المحيط، از ابوحيان غرناطي ( محمد بن يوسف، 654-745 ق )
6) غرائب القرآن و رغائب الفرقان، از نظام اعرج نيشابوري ( حسن بن محمد، قرن 9 )
7) تفسير الجلالين، از جلال الدين محلي ( محمد بن احمد، 791-864 ق ) و جلال الدين سيوطي ( عبدالرحمن بن ابي بکر، 849-911 ق )
8) السراج المنير في الاعانة علي معرفة بعض معاني کلام ربنا الحکيم الخبير، از خطيب شربيني ( محمد بن محمد، متوفاي 977 ق )
9) ارشاد العقل السليم الي مزايا الکتاب الکريم، از ابوالسعود عمادي ( محمد بن محمد، 893 -982 ق )
10 ) روح المعاني في تفسير القرآن و السبع المثاني، از آلوسي ( محمود بن عبدالله، 1217-1270 ق )
اينک به بعضي از تفاسيري که ايشان به غفلت يا تغافل مطرح نکرده و يا به زور و بهتان جزو تفاسير عقلي مذموم قلمداد کرده، و بواقع هر يک از آنها از زمره ي مفاخر و ذخائر گران قدر فرهنگ اسلام است، ذيلاً اشاره مي کنيم:
1 ) تنزيه القرآن عن المطاعن، از قاضي عبدالجبار همداني ( 359-415 ق )
3) متشابه القرآن، از همو
3) غرر الفوائد و درر القلائد، معروف به امالي مرتضي از علم الهدي ( = سيد مرتضي، علي بن حسين، 355-436 ق )
4) تبيان، از شيخ طوسي ( محمد بن حسن، 385-460 ق )
5) لطائف الاشارات، از قشيري ( عبدالکريم بن هوازن، 386-465 ق )
6) الکشاف عن حقائق التنزيل و عيون الاقاويل و وجوه التأويل، از زمخشري ( محمود بن عمر، 467-538 ق )
7) مجمع البيان، از شيخ طبرسي ( فضل بن حسن، 468-548 ق )
8) جوامع الجامع، از همو
9) روح [ يا روض ] الجنان و روح الجنان، معروف به تفسير ابوالفتوح رازي ( حسين بن علي، قرن 6 ).
10) تفسير صافي، از ملامحسن فيض ( 1006-1091 ق )
11) روح البيان في تفسير القرآن، از اسماعيل حقي ( م 1127 ق )
12) الميزان از علامه طباطبايي ( 1281-1360 ش ).
خرمشاهي، بهاء الدين؛ (1389 )، قرآن پژوهي (1)، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم.
/ج