نظريه هاي دين

رويکردهاي جامعه شناختي نسبت به دين هنوز شديداً تحت تأثير انديشه هاي سه نظريه پرداز "کلاسيک" جامعه شناسي، يعني مارکس، دورکهايم و وبر است. هيچ يک از اين سه جامعه شناس خود مذهبي نبودند، و همگي فکر مي کردند
دوشنبه، 20 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظريه هاي دين
 نظريه هاي دين

 

نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري




 

رويکردهاي جامعه شناختي نسبت به دين هنوز شديداً تحت تأثير انديشه هاي سه نظريه پرداز "کلاسيک" جامعه شناسي، يعني مارکس، دورکهايم و وبر است. هيچ يک از اين سه جامعه شناس خود مذهبي نبودند، و همگي فکر مي کردند که اهميت دين در دوران امروزي کاهش خواهد يافت. آنها بر اين باور بودند که مذهب اساساً يک توهم است. طرفداران مذاهب مختلف ممکن است به طور کلي در مورد اعتبار اعتقاداتي که دارند و شعايري که در آن مشارکت مي کنند متقاعدشده باشند، با وجود اين اصل گوناگوني مذاهب، و ارتباط آشکارشان با انواع مختلف جامعه، به عقيده ي اين سه متفکر، اين ادعاها را ذاتاً غيرقابل توجيه مي سازد. کسي که در يک جامعه ي استراليايي شکارگر و گردآورنده ي خوراک به دنيا مي آيد آشکارا عقايد مذهبي متفاوتي با فردي خواهد داشت که در نظام کاستي هند يا جامعه ي کاتوليک اروپاي قرون وسطي متولد شده است.

مارکس و دين

کارل مارکس با وجود اين که در اين زمينه تأثير زيادي بر جاي گذاشته، اما هرگز مذهب را به تفصيل مطالعه نکرده است. انديشه هاي او اکثراً از نوشته هاي تعدادي از مؤلفان علوم الهي و فلسفي اوايل قرن نوزدهم سرچشمه مي گرفت. يکي از اين مؤلفان لودويگ فويرباخ بود، که کتاب معروفي به نام جوهر مسيحيت(1) نوشت. (Feuerbach, 1841; 1957) بنابر نظر فويرباخ، دين عبارت است از عقايد و ارزشهايي که به وسيله ي انسانها در تکامل فرهنگيشان به وجود آمده، اما اشتباهاً به نيروهاي الهي يا خدايان نسبت داده شده است. از آنجا که انسانها تاريخ خود را کاملاً درک نمي کنند، معمولاً ارزشها و هنجارهايي را که به طور اجتماعي ايجاد شده اند به اعمال خدايان نسبت مي دهند. بدين سان داستان ده فرمان که توسط خداوند به موسي داده شده تفسير اسطوره اي سرچشمه هاي احکام اخلاقي است که حاکم بر زندگاني مؤمنان يهودي و مسيحي است.
فويرباخ مي گويد مادام که ما ماهيت نمادهاي ديني اي را که خودمان ايجاد کرده ايم درک نمي کنيم، محکوم هستيم که اسير نيروهاي تاريخ که توانايي کنترل آنها را نداريم باشيم. فويرباخ اصطلاح بيگانگي را براي اشاره به وجود آوردن خدايان يا نيروهاي الهي متمايز از انسانها به کار مي برد. ارزشها و عقايدي که به وسيله ي انسانها به وجود آمده اند ناشي از موجودات بيگانه يا جداگانه- يعني نيروهاي ديني و خدايان- پنداشته مي شوند. در حالي که اثرات بيگانگي در گذشته منفي بوده اند، درک دين به عنوان بيگانگي، به گفته ي فويرباخ، نويد اميدهاي فراواني را براي آينده مي دهد. به محض اينکه انسانها دريابند که ارزشهايي که به مذهب نسبت داده شده در واقع ارزشهاي خود آنهاست، آن ارزشها به جاي اينکه به زندگي پس از مرگ در جهان ديگر موکول گردند، در اين جهان قابل تحقق مي شوند. قدرتهايي را که بنابر باورهاي مسيحيت تنها خداوند داراست خود انسانها مي توانند داشته باشند. مسيحيان معتقدند در حالي که خداوند قادر مطلق و مهربان مطلق است، انسانها خود غيرکامل و ناقص هستند. اما فويرباخ معتقد بود توانايي بالقوه محبت و خوبي و قدرت کنترل زندگي خودمان، در نهادهاي اجتماعي انساني وجود دارند و به محض اينکه ما ماهيت حقيقي آنها را درک کنيم، مي توانند تحقق يابند.
مارکس اين نظر را مي پذيرد که دين نشان دهنده ي از خود بيگانگي انسان است. اغلب تصور شده است که مارکس دين را رد مي کرد، اما اين به هيچ وجه حقيقت ندارد. او مي نويسد دين "قلب يک دنياي بي قلب است"- پناهگاهي در برابر خشونت واقعيتهاي روزانه. از نظر مارکس، دين به صورت سنتي آن ناپديد خواهد شد، و بايد بشود؛ اما اين از آن روست که ارزشهاي مثبتي که در دين تجسم يافته مي تواند به صورت آرمانهاي راهنماي بهبود سرنوشت بشريت در اين جهان در آيد، نه به اين علت که خود آرمانها و ارزشها اشتباه هستند. ما نبايد از خداياني که خودمان آفريده ايم بترسيم، و بايد از بخشيدن ارزشهايي به آنها که خودمان مي توانيم تحقق دهيم خودداري کنيم.
مارکس در عبارت مشهوري اعلام کرد که دين "ترياک خلق" بوده است. دين سعادت و پاداشها را به زندگي پس از مرگ موکول مي کند و پذيرش تسليم طلبانه شرايط موجود را در اين زندگي مي آموزد. بدين سان با وعده ي آنچه در جهان ديگر خواهد آمد توجه از نابرابريها و بي عدالتيها در اين جهان منحرف مي شود. دين داراي يک عنصر نيرومند ايدئولوژيکي است: اعتقادات و ارزشهاي ديني غالباً نابرابريهاي ثروت و قدرت را توجيه مي کنند. براي مثال، اين آموزش که "فروتنان وارثان زمين خواهند بود" بيانگر نگرشهاي افتادگي و عدم مقاومت در برابر ستم است.

دورکهايم و شعاير ديني

برخلاف مارکس، اميل دورکهايم بخش قابل ملاحظه اي از مطالعات خود را به بررسي دين اختصاص داد، و به ويژه توجه خود را به دين در جوامع کوچک سنتي معطوف کرد. اثر دورکهايم به نام صور ابتدايي زندگي ديني،(2) که نخستين بار در سال 1912 منتشر گرديد، شايد پرنفوذترين مطالعه در جامعه شناسي دين باشد. (Durkheim, 1976). دورکهايم دين را اساساً با نابرابريهاي اجتماعي يا قدرت مرتبط نمي سازد، بلکه آن را به طبيعت کلي نهادهاي جامعه مربوط مي کند. او مطالعه ي خود را بر مبناي بررسي توتم آييني آن گونه که در جوامع بومي استراليا معمول است قرار مي دهد، و استدلال مي کند که توتم آييني نمايانگر دين در ابتدايي ترين يا ساده ترين شکل آن است- و عنوان کتاب او از اينجا گرفته شده است.
توتم، همان گونه که گفته شد، در اصل حيوان يا گياهي بود که اهميت نمادين خاصي براي يک گروه داشت. توتم چيزي مقدس است، که با حرمت بدان نگريسته مي شود و با شعاير گوناگوني احاطه گرديده است. دروکهايم دين را برحسب تمايز ميان چيزهاي مقدس و چيزهاي نامقدس تعريف مي کند. او معتقد است که چيزهاي مقدس و نمادها جدا از جنبه هاي عادي هستي- قلمرو چيزهاي نامقدس- در نظر گرفته مي شوند. خوردن حيوان يا گياه توتمي، جز در مواقع تشريفاتي خاصي، معمولاً ممنوع گرديده است، و اين اعتقاد وجود دارد که توتم به عنوان چيزي مقدس واجد صفات الهي است که آن را از حيوانات ديگر که مي توان شکار کرد، يا گياهاني که مي توان گردآوري و مصرف کرد، کاملاً جدا مي کند.
چرا توتم مقدس است؟ به نظر دورکهايم به اين علت که توتم نماد خود گروه است؛ نماينده ي ارزشهايي است که براي گروه يا اجتماع اهميت اساسي دارند. حرمتي که مردم براي توتم در نظر مي گيرند در واقع ناشي از احترامي است که براي ارزشهاي اجتماعي اساسي قايل هستند. در دين موضوع پرستش در واقع خود جامعه است.
دورکهايم قوياً اين واقعيت را مورد تأکيد قرار مي دهد که اديان هرگز فقط يک موضوع اعتقادي نيستند. همه ي اديان متضمن اعمال تشريفاتي و شعايري منظمي هستند که در آن گروهي از مؤمنان گرد هم مي آيند. در مراسم تشريفاتي جمعي، حس همبستگي گروهي تأييد و تقويت مي شود. تشريفات افراد را از امور مربوط به زندگي اجتماعي نامقدس دور کرده به قلمرويي متعالي وارد مي کند، که در آن اعضاي گروه خود را در ارتباط با نيروهاي عالي تر احساس مي کنند. اين نيروهاي عالي تر، که به توتمها يا تأثيرات الهي و يا خدايان نسبت داده مي شوند، در حقيقت بيان نفوذ و تأثير جمع بر فرد است.
تشريفات و شعاير از نظر دورکهايم براي پيوند دادن اعضاي گروه ضروري است. از اين روست که آنها نه تنها در وضعيتهاي عادي پرستش، بلکه در بحرانهاي گوناگون زندگي که در آن تغييرات و گذرهاي عمده ي اجتماعي تجربه مي شوند، مانند تولد، ازدواج و يا مرگ نيز، يافت مي شوند. عملاً در همه ي جوامع، آيينهاي شعايري و تشريفاتي در اين گونه گردهماييها برگزار مي گردند. دورکهايم استدلال مي کند که تشريفات جمعي در زماني که مردم مجبور به سازگار شدن با تغييرات عمده در زندگيشان هستند همبستگي گروهي را مجدداً تأييد مي کند. شعاير تدفين نشان مي دهد که ارزشهاي گروه پس از درگذشت افراد به خصوص زنده مي ماند، و بنابراين وسيله اي براي مردم داغديده فراهم مي کند که با شرايط تغيير يافته شان سازگار شوند. سوگواري بيان خود به خودي اندوه نيست- يا دست کم، فقط براي آنها که شخصاً از مرگ متأثر شده اند چنين نيست. سوگواري وظيفه اي است که توسط گروه تحميل مي شود.
دورکهايم مي گويد در فرهنگهاي کوچک سنتي تقريباً همه ي جنبه هاي زندگي تحت نفوذ دين است. تشريفات ديني هم انديشه ها و مقولات فکري جديد را به وجود مي آورند و هم ارزشهاي موجود را مورد تأييد مجدد قرار مي دهند. دين تنها يک رشته احساسات و اعمال نيست؛ بلکه در واقع نحوه ي انديشيدن افراد را در فرهنگهاي سنتي مشروط مي کند. حتي اساسي ترين مقولات فکري، از جمله تصور زمان و مکان، نخستين بار برحسب مقولات مذهبي تعريف شدند. براي مثال، مفهوم "زمان" در آغاز از شمارش فواصل موجود بين انجام دادن مراسم ديني پديد آمد.

انتظارات دورکهايم درباره ي دگرگوني دين

دورکهايم معتقد است که با توسعه ي جوامع امروزين، نفوذ مذهب رو به زوال مي گذارد. تفکر علمي بيش از پيش جايگزين تبيين مذهبي مي شود، و اعمال تشريفاتي و شعاير تنها بخش کوچکي از زندگي افراد را اشغال مي کنند. دورکهايم با مارکس هم عقيده است که دين سنتي- يعني ديني که متضمن نيروهاي الهي يا خدايان است- در آستانه ي ناپديد شدن است. دورکهايم مي نويسند "خدايان قديمي مرده اند". با وجود اين او مي گويد که به مفهومي دين به شکل تغيير يافته ممکن است ادامه يابد. حتي جوامع امروزين انسجام خود را مديون شعايري هستند که ارزشهاي آنها را مورد تأييد مجدد قرار مي دهد؛ بنابراين مي توان انتظار داشت اعمال تشريفاتي جديدي پديد آيند که جانشين مراسم تشريفاتي قديمي شوند. درباره ي اين که اين اعمال تشريفاتي چه ممکن است باشد نظر دورکهايم مبهم است، اما به نظر مي رسد که او بزرگداشت ارزشهاي انسان دوستانه و سياسي مانند آزادي، برابري و همکاري اجتماعي را در نظر دارد.
مي توان استدلال کرد که اکثر دولتهاي صنعتي در واقع اديان مدني را ترويج کرده اند. در بريتانيا، نمادهايي مانند پرچم، سرودهايي مانند سرزمين اميد و سرافرازي(3) و شعايري مانند مراسم تاجگذاري، همه در جهت تثبيت و تأکيد مجدد "راه و رسم زندگي بريتانيايي" عمل مي کنند. (Bellah, 1970) اين نمادها با نهادهاي ديني سنتي، مانند کليساي انگلستان پيوند دارند. برعکس، شوروي، بر اساس انديشه هاي مارکس، آشکارا با دين سنتي مخالف است. با وجود اين مارکس، انگلس و لنين خود به نمادهاي قدرتمندي در يک دين مدني تبديل شده اند که توسط دولت حمايت مي شود. جشنهاي روز اول ماه مه که هر ساله در ميدان سرخ مسکو برگزار مي شود، و شعاير ديگر، تعهد نسبت به آرمانهاي انقلاب روسيه را تقويت مي کند.
اين که آيا در اين زمينه ها نيز مي توان از "دين" سخن گفت قابل بحث است؛ اين نمادها و شيوه هاي عمل در کنار اديان سنتي وجود دارند. با وجود اين به سختي مي توان انکار کرد که نمادها و شعاير مدني از مکانيسمهاي اجتماعي همانند با آنچه در شکلهاي سنتي دين يافت مي شود، بهره مي جويند.

وبر و اديان جهان

دورکهايم استدلالهاي خود را بر مبناي تعداد اندکي از نمونه ها قرار مي دهد، اگرچه ادعا مي کند که انديشه هايش بر مذهب به طور کلي تطبيق مي کنند. در مقابل، ماکس وبر به مطالعه ي وسيعي درباره ي اديان سراسر جهان پرداخت. هيچ دانشمندي پيش از او، يا تاکنون، به کاري با چنين دامنه ي وسيع دست نزده است. بيشتر توجه وبر بر آنچه آن را اديان جهاني ناميده است متمرکز بود- ادياني که تعداد زيادي از مؤمنان را به خود جلب کرده اند و به طور قطعي بر مسير تاريخ جهاني تأثير گذارده اند. او مطالعات مفصلي درباره ي آيينهاي هندو، بودا، تائو و دين کهن يهود انجام داد. (Weber, 1958, 1951, 1952, 1963) و در کتاب اخلاق پروتستان و روح سرمايه داري(4) (1976، که نخستين بار در 5-1904 منتشر گرديد.) و کتابها و مقالات ديگرش به طور گسترده درباره ي تأثير مسيحيت بر تاريخ غرب نوشت. اما نتوانست مطالعه ي خود را که درباره ي اسلام طرح ريزي کرده بود به پايان برساند.
نوشته هاي وبر درباره ي دين با نوشته هاي دورکهايم از نظر توجه به ارتباط ميان دين و دگرگوني اجتماعي (چيزي که دورکهايم چندان توجهي به آن نکرد) فرق دارند. آنها در نقطه ي مقابل آثار مارکس هستند، زيرا وبر استدلال مي کند که دين لزوماً نيرويي محافظه کار نيست؛ برعکس، جنبشهاي الهام گرفته از دين اغلب دگرگونيهاي اجتماعي چشمگيري به وجود آورده اند. بدين سان آيين پروتستان- به ويژه پيوريتنيزم(5)- منبع شيوه ي نگرش سرمايه دارانه ي موجود در غرب امروزي بود. نخستين کارآفرينان(6) اکثراً از پيروان کالون(7)بودند. انگيزه ي آنها براي موفقيت، که به شروع توسعه ي اقتصادي در غرب کمک کرد، در اصل از ميل خدمت به خداوند سرچشمه مي گرفت. موفقيت مادي براي آنها نشانه اي از لطف الهي بود.
وبر تحقيق خود را درباره ي اديان جهان به عنوان يک طرح واحد در نظر مي گرفت. بحث او درباره ي تأثير آيين پروتستان بر توسعه ي غرب جزئي از کوششي جامع براي درک تأثير مذهب بر زندگي اجتماعي و اقتصادي در فرهنگهاي مختلف است. وبر با تحليل اديان شرقي نتيجه مي گيرد که آنها موانع غيرقابل عبوري در برابر توسعه ي سرمايه داري صنعتي، آن گونه که در غرب رخ داد، فراهم کردند. اين نه از آن روست که تمدنهاي غيرغربي عقب مانده اند؛ آنها صرفاً ارزشهايي متفاوت با آنچه را که در اروپا مسلط گرديد پذيرفته اند.
وبر يادآور مي شود که، در چين و هند قديم در دوره هاي معيني توسعه ي قابل توجه تجارت، صنعت و شهرنشيني وجود داشت، اما در اين جوامع الگوهاي اساسي دگرگوني اجتماعي که در ظهور سرمايه داري صنعتي در غرب دخالت داشت به وجود نيامد و دين عامل عمده اي در جلوگيري از اين دگرگوني بود. براي مثال، آيين هندو چيزي است که وبر آن را دين "آن جهاني"(8) مي نامد. اين بدان معناست، که عالي ترين ارزشهاي آن برگريز از رنجهاي دنياي مادي به سوي سطح عالي تري از هستي معنوي تأکيد مي کند. احساسات مذهبي و انگيزشهايي که آيين هندو به وجود مي آورد معطوف به تسلط بر جهان مادي و شکل دادن به آن نيستند. برعکس، آيين هندو به واقعيت مادي همچون حجابي مي نگرد که علايق حقيقي را که بشريت بايد به آنها توجه داشته باشد پنهان مي کند. آيين کنفوسيوس نيز مانع کوشش براي توسعه ي اقتصادي، به مفهومي که در غرب درک مي شود، گرديده و به جاي اينکه تسلط جدي بر جهان را تشويق کند هماهنگي با آن را مورد تأکيد قرار مي دهد. اگرچه چين زماني دراز قدرتمندترين و از نظر فرهنگي توسعه يافته ترين تمدن در جهان بود، ارزشهاي مسلط ديني آن همچون عاملي بازدارنده در برابر تعهد شديد نسبت به توسعه ي اقتصادي به خاطر خود آن، عمل مي کردند.
وبر مسيحيت را به مثابه يک دين رستگاري(9) در نظر مي گيرد، که متضمن اين عقيده است که انسانها اگر اعتقادات ديني را بپذيرند و از اصول اخلاقي آن پيروي کنند مي توانند "رستگار" شوند. مفاهيم گناه، و نجات يافتن از گناهکاري به مرحمت خداوند در اينجا داراي اهميت هستند. اين مفاهيم نوعي تنش و پويايي عاطفي ايجاد مي کنند که اساساً در اديان شرقي وجود ندارد. اديان رستگاري يک جنبه ي "انقلابي" دارند. در حالي که اديان شرق يک نگرش انفعالي نسبت به نظم موجود در درون مؤمن پرورش مي دهند، مسيحيت متضمن مبارزه اي دايمي عليه گناه است، و از اين روي مي تواند عليه وضع موجود شورش برانگيزد. رهبران ديني- مانند عيسي- ظهور مي کنند که اصول عقايد موجود را از نو به شيوه اي تفسير مي کنند که ساخت قدرت موجود را به رويارويي فرا مي خواند.

ارزيابي

مارکس، دورکهايم و وبر هر يک برخي از ويژگيهاي کلي و مهم دين را تشخيص مي دهند، و از بعضي جهات نظريات آنها مکمل يکديگر است. مارکس حق دارد ادعا کند که دين اغلب داراي تبعات ايدئولوژيکي است، که به توجيه منافع گروههاي حاکم به زيان ديگران کمک مي کند: موارد بي شمار آن در تاريخ وجود دارند. به عنوان مثال، تأثير مسيحيت را بر کوششهاي استعمارگران اروپايي براي اينکه فرهنگهاي ديگر را تابع حاکميت خود قرار دهند در نظر بگيريد. مبلغان مسيحي که مي خواستند اقوام کافر را به آيين مسيحي درآورند بدون ترديد صادق بودند، با وجود اين نتيجه ي آموزشهاي آنها کمک به نابودي فرهنگهاي سنتي و تحميل سلطه ي سفيدپوستان بود. فرقه هاي مختلف مسيحي تقريباً همگي بردگي را در آمريکا و ساير نقاط جهان تا قرن نوزدهم تحمل يا تأييد مي کردند. آموزه هايي به وجود آمد که ادعا مي کردند بردگي بر مبناي قانون الهي استوار است، و بردگان نافرمان مرتکب گناه در برابر خداوند و نيز اربابانشان مي شوند. (Stampp, 1956)
با وجود اين وبر مسلماً حق دارد بر تأثير مختل کننده، و اغلب انقلابي آرمانهاي ديني بر نظامهاي اجتماعي مستقر تأکيد کند. به رغم پشتيباني اوليه ي کليساها از بردگي در آمريکا، بسياري از رهبران کليسا بعداً نقشي اساسي در مبارزه براي الغاي آن بازي کردند. اعتقادات مذهبي جنبشهاي اجتماعي بسياري را برانگيخته اند که خواهان سرنگوني نظامهاي غيرعادلانه ي اقتدار بوده اند و، براي مثال، نقش برجسته اي در جنبشهاي حقوق مدني دهه ي 1960 در آمريکا بازي کرده اند. دين همچنين بر دگرگوني اجتماعي- که اغلب باعث خونريزي بسيار مي گردد - از طريق برخوردهاي مسلحانه و جنگهايي که به خاطر انگيزه هاي مذهبي صورت مي گيرد تأثير گذارده است.
اين تأثيرات جدايي افکنانه ي دين، که در تاريخ کاملاً نمايان است در اثر دورکهايم مورد بحث قرار نگرفته اند. دورکهايم بيش از همه بر نقش دين در تقويت بهم پيوستگي اجتماعي تأکيد مي کند. با وجود اين مي توان از انديشه هاي او علاوه بر همبستگي براي تبيين جدايي ديني، ستيزه و دگرگوني نيز استفاده کرد. روي هم رفته، بسياري از نيروي احساسي که ممکن است بر ضد گروههاي مذهبي ديگر به وجود آيد از تعهد نسبت به ارزشهاي ديني که در درون هر يک از اجتماعات مؤمنان پديد مي آيد، ناشي مي شود.
از جمله ارزشمندترين جنبه هاي نوشته هاي دورکهايم تأکيد او بر شعاير و تشريفات است. همه ي اديان متضمن اجتماعات منظم مؤمنان اند، که در آنها دستورات مربوط به شعاير رعايت مي گردد. همان گونه که او به درستي خاطر نشان مي سازد، اعمال تشريفاتي تغييرات عمده ي زندگي را نيز مشخص مي کنند- يعني تولد، ورود به بزرگسالي (شعاير مربوط به بلوغ در بسياري از فرهنگها يافت مي شود)، ازدواج و مرگ. (Van Gennep, 1977)

پي‌نوشت‌ها:

1. The Essence of Christianity
2. The Elementary Forms of the Religious Life
3. Land of Hope and Glory
4. The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism
5. Puritanism
6. entrepreneurs
7. Calvin
8. "other-wordly" religion
9. salvation religion

منبع مقاله:
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.