نظریه های انقلاب

از آنجا که انقلابها در تاریخ جهان طی دو قرن گذشته بسیار مهم بوده اند، شگفت انگیز نیست که نظریه های گوناگونی به منظور کوشش برای تبیین آنها به وجود آمده است. برخی از این نظریه ها در اوایل عمر علوم اجتماعی تنظیم
پنجشنبه، 23 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظریه های انقلاب
 نظریه های انقلاب
 

نویسنده: آنتونی گیدنز
مترجم: منوچهر صبوری



 

از آنجا که انقلابها در تاریخ جهان طی دو قرن گذشته بسیار مهم بوده اند، شگفت انگیز نیست که نظریه های گوناگونی به منظور کوشش برای تبیین آنها به وجود آمده است. برخی از این نظریه ها در اوایل عمر علوم اجتماعی تنظیم گردیدند؛ مهمترین رویکرد در این زمینه نظریه ی مارکس است. مارکس مدتها پیش از هر یک از انقلابهایی که به نام اندیشه های او رخ داده زندگی می کرد، اما بر آن بود که نظریاتش تنها به عنوان تحلیلی از شرایط دگرگونی انقلابی در نظر گرفته نشود، بلکه به عنوان وسیله ای برای پیشبرد این گونه دگرگونیها مورد استفاده قرار گیرد. اندیشه های مارکس، صرف نظر از اعتبار حقیقی آنها، تأثیر عملی فوق العاده زیادی بر دگرگونیهای اجتماعی قرن بیستم داشته اند.
نظریه های مهم دیگر بسیار دیرتر به وجود آمدند و اندیشمندان کوشش کرده اند هم انقلابهای "اولیه" (مانند انقلابهای آمریکا یا فرانسه) و هم انقلابهای بعدی را تبیین کنند. برخی دامنه ی تحلیل را حتی گسترده تر ساخته و کوشیده اند فعالیت انقلابی را در ارتباط با شکلهای دیگر شورش یا اعتراض تبیین کنند. ما چهار چهارچوب نظری را برای مطالعه ی انقلاب بررسی خواهیم کرد: دیدگاه مارکس، نظریه ی خشونت سیاسی که توسط چالمرز جانسون بیان گردیده، تبیین انقلاب و انتظارات بالنده ی اقتصادی که به وسیله ی جیمز دیویس مطرح گردیده، و تبیین اعتراض جمعی که جامعه شناس تاریخی چارلز تیلی مطرح کرده است.

نظریه ی مارکس

دیدگاه مارکس درباره ی انقلاب بر پایه ی تبیین او از تاریخ بشری استوار است. بنابر نظر او تکامل جوامع با تضادهای طبقاتی دوره ای مشخص می شود که به هنگام حدّت، معمولاً به یک فرایند دگرگونی انقلابی می انجامند. مبارزات طبقاتی از تضادهای (تنشهای حل ناشدنی) موجود در جوامع ناشی می شوند. منابع اصلی تضاد را باید در تغییرات اقتصادی، یعنی تغییرات در نیروهای تولید جستجو کرد. در هر جامعه ی نسبتاً باثبات، تعادلی میان ساختار اقتصادی، روابط اجتماعی و نظام سیاسی وجود دارد. همچنان که نیروهای تولید تغییر می کنند، تضادها تشدید شده به برخوردهای آشکار میان طبقات- و سرانجام به انقلاب- منجر می گردد.
مارکس این مدل را هم در مورد تکامل گذشته ی فئودالیسم به کار می گرفت و هم در مورد آنچه که به عنوان تکامل احتمالی آینده سرمایه داری صنعتی می دید. جوامع سنتی فئودالی در اروپا بر تولید دهقانی استوار بودند و تولیدکنندگان سرفها یا دهقانانی بودند که طبقه ای از اشراف و نجبای زمیندار بر آنان حاکمیت داشت. تغییرات اقتصادی در درون این جوامع شهرهای کوچک و بزرگی را پدید آورد که در آنها تجارت و صنعت توسعه یافت. این نظام جدید اقتصادی که در درون جامعه ی فئودالی ایجاد گردید، شالوده ی آن جامعه را مورد تهدید قرار داد. نظم اقتصادی نوظهور به جای اینکه بر پایه ی رابطه ی سنتی ارباب- دهقان بنیاد نهاده شود، صاحبان صنایع را تشویق می کرد که به تولید کالا برای فروش در بازارهای نامحدود بپردازند. تضادها میان اقتصاد قدیمی فئودالی و اقتصاد نوپدید سرمایه داری سرانجام حاد گردید، و به صورت تضادهای خشن میان طبقه ی بالنده ی سرمایه دار و زمینداران فئودال درآمد. انقلاب نتیجه ی این فرایند بود، و انقلاب 1789 فرانسه مهمترین نمونه ی آن محسوب می شود. مارکس می گوید از طریق این گونه انقلابها و تغییرات انقلابی که در جوامع دیگر اروپایی رخ داد طبقه ی سرمایه دار توانست به قدرت برسد.
اما بنابر نظر مارکس ظهور سرمایه داری تضادهای جدیدی را ایجاد کرد که در نهایت موجب برانگیختن یک سلسله انقلابهای دیگر می گردد که از آرمانهای سوسیالیسم یا کمونیسم الهام می گیرند. سرمایه داری صنعتی نظمی اقتصادی است که بر کسب سود خصوصی و رقابت میان شرکتها برای فروش محصولاتشان استوار است. این نظام شکافی میان یک اقلیت ثروتمند، که منابع صنعتی را کنترل می کنند، و اکثریت فقیری از کارگران مزدبگیر ایجاد می کند. کارگران و سرمایه داران تضاد هرچه بیشتری با یکدیگر پیدا می کنند. جنبشهای کارگری و احزاب سیاسی که نماینده ی توده ی کارگران هستند، سرانجام حکومت طبقه ی سرمایه دار را به رویارویی فرا می خوانند و نظام سیاسی موجود را سرنگون می کنند. مارکس معتقد است به ویژه در مواردی که طبقه ی مسلط از موقعیت مستحکمی برخوردار است، برای تحقق این مرحله ی انتقالی خشونت ضروری است. در شرایط دیگر، این فرایند ممکن است به طور مسالمت آمیز از طریق عمل پارلمانی رخ دهد- در این صورت انقلاب (به معنایی که در بالا تعریف گردید). ضروری نخواهد بود.
مارکس انتظار داشت در بعضی کشورهای غربی در دوره ی زندگی او انقلاب رخ دهد. نزدیک به پایان زندگیش، هنگامی که روشن شد که چنین نخواهد شد، او توجه خود را به جای دیگری معطوف کرد. جالب این که او به ویژه به روسیه توجه نشان داد. او استدلال کرد که روسیه از نظر اقتصادی عقب افتاده است و در آن شکلهای جدید تجارت و صنعت، که از اروپای غربی گرفته شده، اقتباس گردیده اند. او می اندیشید که این امر ممکن است به بروز تناقضهایی به مراتب شدیدتر از آنچه در خود کشورهای اروپای غربی وجود داشت، منجر گردد، زیرا ورود انواع جدید تولید و تکنولوژی به جامعه ای عقب مانده به یک ترکیب فوق العاده قابل انفجار کهنه و نو منجر می شود. در مکاتبه با رادیکالهای روسیه، مارکس ادعا کرد که این شرایط ممکن است باعث بروز انقلاب در کشور آنها شود، اما افزود این انقلاب تنها در صورتی موفق خواهد بود که به کشورهای دیگر غربی گسترش یابد. در این شرایط، حکومت بعد از انقلاب در روسیه می تواند از شرایط اقتصادی پیشرفته تر بقیه ی اروپا سود جسته و فرایند سریع نوسازی را پیش براند.

ارزیابی

برخلاف انتظار مارکس انقلابها در جوامع صنعتی غرب رخ نداده اند. در بیشتر کشورهای غربی (ایالات متحده آمریکا استثنای قابل توجهی است). احزاب سیاسی که خود را سوسیالیست یا کمونیست می دانند وجود دارند و بسیاری از آنها ادعا می کنند که پیرو اندیشه های مارکس اند اما در مواردی که آنها به قدرت رسیده اند عموماً به جای اینکه رادیکال تر شوند، محافظه کارتر شده اند. بدیهی است که ممکن است مارکس در مورد مقیاس زمانی اشتباه کرده باشد، و انقلابهایی را که او پیش بینی کرده است روزی در اروپا، آمریکا و جاهای دیگر رخ دهند. اما ظاهراً موجه تر به نظر می رسد که فرض کنیم تشخیص مارکس غلط بوده است. توسعه سرمایه داری صنعتی، آن گونه که مارکس تصور می کرد به برخوردهای هرچه شدیدتر میان کارگران و سرمایه داران نمی انجامد.
با وجود این نمی توان نتیجه گرفت که نظریه ی مارکس با جهان معاصر بی ارتباط است. از یک جنبه ی مهم این نظریه نمی تواند با شرایط امروز جهان بی ربط باشد، زیرا به صورت بخشی از آرمانها و ارزشهایی درآمده است که مورد پذیرش جنبشهای انقلابی و حتی حکومتهای رسمی است. به علاوه، از برخی نظریات مارکس می توان برای درک انقلابهای جهان سوم استفاده کرد. نظریه ای که او در مورد روسیه به کار گرفت با رخدادهای بسیاری از جوامع دهقانی که از گسترش سرمایه داری صنعتی تأثیر پذیرفته اند، مرتبط به نظر می رسد. تنشها در نقاط برخورد بین گسترش صنایع امروزی و نظامهای سنتی ایجاد می شود. همچنان که شیوه های زندگی سنتی از میان می رود افرادی که از آن تأثیر پذیرفته اند به صورت یک منبع مخالفت بالقوه انقلابی نسبت به حکومتها در می آیند که می کوشند نظم کهنه را حفظ کنند.

چالمرز جانسون: انقلاب به عنوان "عدم تعادل"

در زمان مارکس تنها چند مورد انقلاب رخ داده بود که می توانست مبنای تحلیل او قرار گیرد. کسانی که امروز درصدد درک انقلاب هستند دامنه ی بسیار وسیع تری از نمونه های تاریخی را برای مطالعه در پیش رو دارند و علاوه بر این، می توانند تأثیر اندیشه های مارکس را بر ایجاد شتاب در دگرگونی انقلابی مورد بررسی قرار دهند.
کار چالمرز جانسون بر مبنای مفاهیمی است که از تالکوت پارسونز(1) گرفته شده است. (Johnson, 1964, 1966) به نظر پارسونز، جوامع نظامهایی خود تنظیم شونده اند. نظام خود تنظیم شونده نظامی است که با تغییر آرایش نهادهایش با دگرگونی سازگار می شود، تا تعادلی را بین آنها حفظ کرده و نظام به طور مؤثر در حال فعالیت بماند. برای درک بهتر این مفهوم می توان آن را با فیزیولوژی بدن مقایسه کرد. هنگامی که دستگاه بدن به طور منظم کار می کند، می تواند به طور موفقیت آمیز به تغییرات محیطی پاسخ دهد. برای مثال، چنانچه درجه ی حرارت خارجی افزایش یابد بدن مکانیسمهای معینی، مانند غدد عرق را به کار می اندازد تا درجه ی حرارت خود را ثابت نگه دارد. اما، ممکن است شرایط آنچنان ناگهانی تغییر کند که تمامی سیستم دچار آشفتگی شود. مثلاً اگر درجه ی حرارت بیرونی خیلی بالا برود مکانیسمهای بدن قادر به مقابله با آن نیستند و اختلال عمده ای در کارکرد سیستم فیزیولوژیکی به وجود خواهد آمد. سیستم بدن در این مرحله در حال عدم تعادل است.
در نظریه ی جانسون، عدم تعادل در جوامع شرط لازم وقوع انقلاب است. بنابر نظر او، منبع اصلی عدم تعادل، ناهمخوانی بین ارزشهای فرهنگی عمده ی جامعه و نظام تولید اقتصادی است. این ناهمخوانی ممکن است در نتیجه ی تغییرات درونی یا دگرگونیهای عمده ی خارجی رخ دهد، اما معمولاً هر دو عامل بر آن اثر می گذارند. برای مثال، در چین قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ارزشهای سنتی فرهنگ چین تحت فشار فزاینده ی ناشی از تأثیر تغییرات در نظام اقتصادی قرار گرفت که در اثر داد و ستد و تجارت با غرب پدید آمده بود. نظام قدیمی تولید که شامل اربابان زمیندار و دهقانان وابسته به زمین بود. شروع به فروپاشی کرد- و عدم تعادل ایجاد شد.
به نظر جانسون، هنگامی که چنین عدم تعادلی رخ می دهد بسیاری از مردم سردرگم می شوند و آماده اند به رهبران جدیدی که وعده ی دگرگونی اجتماعی می دهند روی آورند. به تدریج مقامات حاکم حمایت بخش فزاینده ای از جمعیت را از دست می دهند. انقلاب در این مرحله به طور خود به خودی اتفاق نمی افتد. اگر مقامات سیاسی به طور مؤثر نسبت به این وضعیت واکنش نشان دهند و سیاستهایی را اتخاذ کنند که تعادل جامعه را بازگرداند می توانند از سرنگون شدن احتراز کنند. اما ممکن است گروه نخبه ی حاکم سرسخت باشد و تمام تواناییهای خود را به کار گیرد و هر اندازه نیروی مسلح که در اختیار دارد برای درهم شکستن منابع اعتراض وارد میدان کند، و چنانچه موفق شود، ممکن است رژیمی سرکوبگر یا "دولت پلیسی" به وجود آید. نیروی نظامی برای درهم کوبیدن مخالفت بی رحمانه به کار گرفته می شود تا جامعه را از دگرگونیهایی که در حال رخ دادن است برکنار نگه دارد.
اما بر هیچ جامعه ای نمی توان برای مدتی طولانی صرفاً با استفاده از زور حکومت کرد. اگر رژیم نتواند بیشتر جمعیت را ترغیب کند که عادتها و نگرشهای سنتی خود را دوباره اتخاذ کند، تداوم نمی یابد. هنگامی که جامعه به وضوح دچار آشفتگی بنیادی شده باشد، نیروهای مسلح وفاداری خود را به حاکمان از دست می دهند. چندین عامل ممکن است به این فرایند شتاب دهد، که مهمترین آنها شکست در جنگ است (همانگونه که در روسیه پیش از انقلاب 1917 رخ داد) که باعث تضعیف روحیه ی نظامیان شده و باطناً نیز آنها را متزلزل می کند. در این مرحله جامعه یا دچار هرج و مرج و جنگ داخلی می شود و یا انقلاب روی خواهد داد. رژیم جدیدی به قدرت می رسد و اصلاحاتی را آغاز می کند که جامعه را به (شکل جدیدی از) تعادل باز می گرداند.

ارزیابی

نظریه ی جانسون روشن و جامع است. آنچه را که او "عدم تعادل" می نامد آشکارا همانند مفهوم تضاد مارکس است. در حالی که معلوم نیست که مفهوم جانسون برتر از مفهوم مارکس باشد، این اندیشه که دگرگونی اجتماعی اختلالهایی ایجاد می کند که نهادهای موجود بدون تغییرات اساسی ساختاری قادر به برطرف کردن آنها نیستند، کاملاً معقول به نظر می رسد.
یکی از محدودیتهای دیدگاه جانسون این اندیشه است که جوامع معمولاً به طور طبیعی در حالت هماهنگی یا تعادل به سر می برند. مسلماً چنین نیست: بیشتر جوامع، به ویژه در جهان امروز، منابع فراوان تنش و آشفتگی را در خود دارند، بی آنکه مستعد انقلاب بشنوند. به علاوه، جانسون چندان توجهی به محتوای واقعی اندیشه هایی که انقلابیون دنبال می کنند، ندارد. افراد صرفاً به خاطر اینکه یک نظام اجتماعی دستخوش فشار و تنش می شود انقلابی نمی شوند. برای درک انقلابهای امروزی باید تأثیر مشخص دعوت به آزادی، دموکراسی و برابری را بر انگیزه های ایجاد شکلهای جدید نظم اجتماعی مورد بررسی قرار دهیم. (Smith, 1973, pp. 115-29) سرانجام، نظریه ی جانسون قادر به توضیح این مطلب نیست که چـرا انقلاب فقط در دوران مدرن معمول شده است، اما پیش از ایـن عملاً ناشناخته بود.

جیمز دیویس: چرا انقلاب رخ می دهد؟

یکی از دلایل وقوع انقلاب در دوران اخیر را جیمز دیویس توضیح می دهد. دیویس یادآور می شود که ما دوره های بی شماری در تاریخ داریم که طی آن مردم در فقر شدید زندگی کرده یا زیر شدیدترین ستم بوده اند اما به اعتراض برنخاسته اند. فقر دایمی یا محرومیت مردم را انقلابی نمی کند؛ بلکه آنها معمولاً این شرایط را با تسلیم و رضا یا ناامیدی خاموش تحمل می کنند. احتمال وقوع انقلابها زمانی که بهبودی در شرایط زندگی مردم پدید می آید بیشتر است. همین که سطح زندگی شروع به بالا رفتن می کند، سطح انتظارات و توقعات مردم نیز بالا می رود. اگر روند بهبود شرایط واقعی بعد از این کند شود، تمایل به شورش به وجود می آید زیرا انتظارات و توقعات فزاینده با ناکامی روبه رو می شود.
بدین سان اعتراض اجتماعی و نهایتاً انقلاب، معمولاً در شرایطی رخ می دهد که شرایط زندگی مردم تا اندازه ای بهبود یافته باشد. این محرومیت مطلق نیست که منجر به اعتراض می شود، بلکه محرومیت نسبی است- آنچه مهم است اختلاف بین سطح زندگی ای است که بر مردم تحمیل شده و آنچه که فکر می کنند عملاً باید دارا باشند.

ارزیابی

این نظریه برای درک ارتباط میان انقلاب و توسعه ی اجتماعی و اقتصادی امروزی سودمند است. تأثیر و نفوذ آرمانهای پیشرفت همراه با انتظارات رشد اقتصادی، معمولاً موجب بالا رفتن انتظارات و توقعات می شود که چنانچه با ناکامی روبه رو گردد آتش شورش و اعتراض را شعله ور می سازد. این گونه اعتراض از گسترش اندیشه های برابری و مشارکت سیاسی دموکراتیک نیروی بیشتری می گیرد. (Davies, 1962; Brinton, 1965)
اما، همان گونه که چارلز تیلی یادآور شده است نظریه ی دیویس نشان نمی دهد که چگونه و چرا گروههای مختلف به منظور ایجاد دگرگونی انقلابی بسیج می شوند. اغلب ممکن است با بالا رفتن انتظارات و توقعات زمینه ی بروز اعتراض فراهم گردد؛ اما برای درک این که چگونه اعتراض به عمل انقلابی تبدیل می شود، باید تشخیص بدهیم که چگونه گروهها به طور جمعی سازمان می یابند تا به رویارویی مؤثر سیاسی بپردازند.

چارلز تیلی: نظریه ی اعتراض

چارلز تیلی در کتاب از بسیج تا انقلاب(2) توجه خود را بر این موضوع متمرکز می سازد و می کوشد فرایندهای دگرگونی انقلابی را در زمینه ی تفسیری از شکلهای کلی تر اعتراض و خشونت تحلیل کند. (Tilly, 1978) او چهار جزءِ اصلی عمل جمعی- عملی که به منظور اعتراض به نظم اجتماعی موجود یا کوشش برای سرنگونی آن صورت می گیرد- را مشخص می کند.
1- سازمان گروه یا گروههای درگیر. جنبشهای اعتراضی تا اندازه ی زیادی سازمان یافته اند، و از شکل گیری خود به خودی جماعتها تا گروههای انقلابی سخت منضبط متغیرند. برای مثال، جنبشی که کاسترو آن را رهبری کرد به صورت یک دسته ی کوچک چریکی شروع شد.
2- بسیج شامل شیوه هایی است که به وسیله ی آنها یک گروه، کنترل منابع کافی را برای امکان پذیر ساختن عمل جمعی به دست می آورد. این گونه منابع ممکن است شامل ذخایر کالاهای مادی، حمایت سیاسی یا سلاحها و تجهیزات نظامی باشد. کاسترو توانست حمایت مادی و معنوی دهقانان هوادار و بسیاری از مردم شهرها را به دست آورد.
3- منافع مشترک کسانی که در عمل جمعی شرکت دارند؛ یعنی سود و زیانی که انتظار دارند از طریق سیاستها یا تاکتیکهایشان به دست آورند. برخی منافع مشترک همواره اساس بسیج برای عمل جمعی را تشکیل می دهند. کاسترو توانست ائتلاف وسیعی را به همدیگر پیوند دهد زیرا بسیاری از مردم در برکناری حکومت موجود منافع مشترکی داشتند، یا فکر می کردند که دارند.
4- فرصت گاهی حوادثی کاملاً اتفاقی رخ می دهد که فرصتهایی برای دنبال کردن هدفهای انقلابی فراهم می آورد. بسیاری از اشکال عمل جمعی، از جمله انقلاب به شدت از این گونه رویدادهای اتفاقی تأثیر می پذیرند. موفقیت کاسترو که به تعدادی عوامل اتفاقی بستگی داشت به هیچ وجه اجتناب ناپذیر نبود- در مراحل اولیه، "تهاجم" کاسترو تقریباً با شکست کامل روبه رو شد. اگر او یکی از هفتاد نفری می بود که دستگیر یا کشته شدند، آیا انقلابی به وجود می آمد؟
عمل جمعی را می توان عمل افرادی تعریف کرد که با همدیگر برای تعقیب منافع مشترکشان فعالیت می کنند- برای مثال، تجمع برای تظاهرات خیابانی به حمایت از هدفهایشان. ممکن است در میان کسانی که به این گونه فعالیتها می پردازند سطوح مختلف فعالیت سیاسی وجود داشته باشد، و برخی به شدت درگیر مبارزه شوند و دیگران حمایت انفعالی تر یا نامنظم تری نشان دهند. عمل جمعی مؤثر، مانند آنچه که به انقلاب منجر می شود، معمولاً از «1» سازمان شروع شده و به «2» بسیج و «3» درک منافع مشترک می رسد، و سرانجام به «4» وقوع فرصتهای مشخص برای دست زدن به عمل مؤثر می انجامد. (Tilly, 1978, pp. 7-10)
به نظر تیلی جنبشهای اجتماعی معمولاً به عنوان وسیله ی بسیج منابع گروهی هنگامی پدید می آید که با مردم هیچ گونه وسایل نهادی شده ای برای بیان خواسته های خود ندارند و یا نیازهایشان مستقیماً توسط مقامات دولتی سرکوب می شود. این که گروهها تا چه اندازه قادرند در درون نظام سیاسی موجود حضور فعال و مؤثری داشته باشند در تعیین اینکه آیا اعضای آنها برای رسیدن به هدفهایشان به خشونت روی خواهند آورد یا خیر، اهمیت اساسی دارد. عمل جمعی در مرحله ای متضمن رویارویی آشکار با مقامات سیاسی حاکم- "ریختن به خیابانها"- است. اما تنها هنگامی که چنین فعالیتی به وسیله ی گروههایی که به طور منظم سازمان یافته اند پشتیبانی گردد احتمال دارد که تأثیر زیادی بر الگوهای موجود قدرت بر جای گذارد.
شیوه های نوعی اعتراض و عمل جمعی برحسب شرایط تاریخی و فرهنگی فرق می کند. برای مثال، در بریتانیای امروز، بیشتر مردم می دانند چگونه گروهها گرد هم می آیند تا خواستهای خود را ابراز کنند، و با شکلهای گوناگون تظاهرات خیابانی مانند راهپیماییهای جمعی، اجتماعات بزرگ و اغتشاشات خیابانی آشنایی دارند- خواه در چنین فعالیتهایی مشارکت کرده یا نکرده باشند. اما، انواع دیگر اعتراض جمعی وجود دارد که در بسیاری از جوامع امروزی چندان رایج نیست و یا به کلی از بین رفته است (مانند نزاع میان روستاها و شکستن و خرد کردن ماشین آلات یا اعدام همراه با آزار قربانی). افرادی که جنبشهای اعتراضی را تشکیل می دهند می توانند از نمونه هایی که از جاهای دیگر گرفته شده الگو بگیرند و شیوه های عمل خود را تغییر دهند. برای مثال، جنبشهای چریکی هنگامی در نقاط مختلف جهان متداول گشتند که گروههای ناراضی به موفقیت آمیز بودن عملیات چریکی در مقابل ارتشهای منظم پی بردند.
چه زمانی و چرا عمل جمعی خشن می شود؟ تیلی پس از مطالعه ی تعداد زیادی از رویدادهای گوناگون که از سال 1800 به بعد در اروپای غربی رخ داده اند نتیجه گیری می کند که اغلب خشونت جمعی از عملی سرچشمه می گیرد که خود آن عمل در ابتدا خشن نیست. اینکه آیا خشونت رخ می دهد یا خیر چندان ارتباطی با ماهیت فعالیت ندارد بلکه به نیروهای دیگر- به ویژه به اینکه چگونه مقامات مسئول واکنش نشان می دهند- بستگی دارد. تظاهرات خیابانی نمونه ی خوبی است. اکثریت عظیم این گونه تظاهرات بدون وارد آمدن خسارت به افراد یا اموال برگزار می شود. تعداد کمی از آنها به خشونت منجر می شوند، و آن گاه برچسب متفاوتی- "آشوب"- می خورند. بدیهی است گاهی مقامات سیاسی هنگامی دخالت می کنند که خشونت قبلاً به وجود آمده است؛ اما شواهد تاریخی نشان می دهد که غالباً آنها عاملان اصلی واکنش خشن هستند. به گفته ی تیلی، امروز در اروپا نیروهای سرکوبگر خودشان پیگیرترین مبتکران و مجریان خشونت جمعی هستند. (1978, p.177) به علاوه، در مواردی که رویاروییهای خشن رخ می دهد، عوامل قدرت رسمی مسئول بیشترین میزان مرگها و صدمات اند. با در نظر گرفتن اینکه آنها به آسانی به اسلحه و انضباط نظامی دسترسی دارند این امر به هیچ وجه شگفت انگیز نیست. گروههایی که عوامل قدرت رسمی سعی در کنترل آنها دارند نیز متقابلاً خسارات بیشتری بر اشیاء یا اموال وارد می سازند. (Tilly, 1978, pp. 176-7)
به نظر تیلی، جنبشهای انقلابی نوعی عمل جمعی اند که در وضعیتهایی که وی آن را حاکمیت چندگانه می نامد، رخ می دهد- شرایطی که در آن حکومت به دلیلی فاقد کنترل کامل بر مناطق تحت اداره ی خود است. حاکمیت چندگانه ممکن است در نتیجه ی جنگ خارجی، برخوردهای سیاسی داخلی یا ترکیب این دو پدید آید. اینکه آیا تصرف انقلابی قدرت صورت می گیرد یا نه بستگی دارد به میزان کنترل مقامات حاکم بر نیروهای مسلح، وجود تضاد در درون گروههای حاکم و سطح سازمان یافتگی جنبشهای اعتراضی که می کوشند قدرت را تصرف کنند.

ارزیابی

کار تیلی نشان دهنده ی یکی از دقیق ترین کوششها برای تحلیل خشونت جمعی و مبارزات انقلابی است. به نظر می رسد مفاهیمی که او مطرح می سازد کاربرد فراگیر داشته، و آن گونه که او آنها را به کار برده است، می تواند بر شرایط مختلف زمانی و مکانی تاریخی تطبیق داده شود. مسائل چگونگی سازماندهی جنبشهای اجتماعی، منابعی که آنها می تواند بسیج کنند و رابطه ی میان گروههایی که برای قدرت مبارزه می کنند، همگی جنبه های مهمی از شرایط دگرگونی انقلابی هستند.
اما تیلی درباره ی شرایطی که به "حاکمیت چندگانه" منجر می شود چندان چیزی نمی گوید. این موضوع در تبیین انقلاب به قدری اهمیت دارد که نشان دهنده ی نقصی جدی در کار تیلی است. به نظر تدا اسکاچیل، تیلی فرض می کند که تعقیب آگاهانه و تعمدی منافع، جنبشهای انقلابی را هدایت می کند، و فرایندهای دگرگونی انقلابی هنگامی رخ می دهد که مردم قادر به درک آنها باشند. برخلاف تیلی، اسکاچیل اهداف جنبشهای انقلابی را مبهم تر و غیرقطعی تر می بیند. او تأکید می کند که انقلاب تا اندازه ی زیادی جزء نتایج ناخواسته ی هدفهای جزئی تر است که گروهها و جنبشها برای رسیدن به آنها تلاش می کنند. اسکاچیل می نویسد:
ارائه ی تصویری هدفمند از فرایند و نتیجه ی انقلابهای تاریخی به همان اندازه گمراه کننده است که ارائه چنین تصویری درباره ی علل آنها. زیرا این تصویر تأکید می کند که فرایندها و نتایج انقلابی را می توان برحسب فعالیت و مقاصد یا منافع گروه (های) اصلی که در وهله ی اول انقلاب را آغاز می کنند درک کرد.... چنین مفاهیمی بیش از حد ساده اند. در واقع، در انقلابهای تاریخی، گروههایی با موقعیتها و انگیزه های گوناگون در فرایندهای پیچیده شکل گیری و حلّ ستیزه های متعدد نقش داشته اند. این ستیزه ها را شرایط موجود اجتماعی، اقتصادی و بین المللی به گونه ی نیرومندی شکل داده و محدود کرده است. و بسته به اینکه هر وضعیت انقلابی در وهله ی اول چگونه پدیدار گردیده، ستیزه ها در جهات مختلفی پیش رفته اند. (Skocpol, 1979, p.17; Dunn, 1985)

پی نوشت ها :

1. Talcott Parsons
2. From Mobilization to Revolution

منبع مقاله :
گیدنز، آنتونی، (1376)، جامعه شناسی، ترجمه ی منوچهر صبوری، تهران: نشر نی، چاپ بیست و هفتم: 1391



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.