عوامل تأثيرگذار بر دگرگوني

عوامل مؤثر بر دگرگوني اجتماعي را مي توان تحت سه عنوان جمع بندي کرد: محيط فيزيکي، سازمان سياسي و عوامل فرهنگي.
پنجشنبه، 23 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عوامل تأثيرگذار بر دگرگوني
 عوامل تأثيرگذار بر دگرگوني

 

نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري



 

عوامل مؤثر بر دگرگوني اجتماعي را مي توان تحت سه عنوان جمع بندي کرد: محيط فيزيکي، سازمان سياسي و عوامل فرهنگي.

محيط فيزيکي

همان گونه که تکامل گرايان تأکيد کرده اند محيط فيزيکي اغلب بر تکامل سازمان اجتماعي انسان مؤثر است. اين امر در شرايط محيطي نامساعد، که مردم ناچارند شيوه ي زندگي خود را در ارتباط با شرايط آب و هوايي سازمان دهند بيش از همه آشکار است. مردمي که در مناطق قطبي زندگي مي کنند ضرورتاً عادات و رفتارهايي متفاوت با مردمان نواحي گرمسيري پيدا مي کنند.
شرايط فيزيکي کمتر نامساعد نيز غالباً بر جامعه مؤثر است. جمعيت بومي استراليا هرگز از شيوه ي شکار و گردآوري خوراک دست برنداشت، زيرا در اين قاره گياه مناسب براي کشت منظم يا حيواناتي که بتوان براي توسعه ي توليد شباني اهلي کرد، کمتر پيدا مي شد. تمدنهاي قديمي جهان اکثراً در مناطقي که اراضي حاصلخيز کشاورزي وجود داشت- براي مثال، در دلتاهاي رودها- به وجود آمدند. عوامل ديگري مانند آساني ارتباطات در خشکي يا دسترسي به راههاي دريايي نيز مهم هستند؛ جوامعي که با رشته کوهها، جنگلها يا صحراهاي غيرقابل عبور از ديگران جدا شده اند، غالباً براي دوراني طولاني تقريباً بدون تغيير باقي مي مانند.
با اين همه تأثير مستقيم محيط بر دگرگوني اجتماعي کمتر از آن است که تصور مي شود. حتي اقوامي که تکنولوژي ساده اي دارند گاهي ثروت مولد قابل توجهي در نواحي نسبتاً نامساعد به وجود مي آورند.
برعکس، فرهنگهاي شکار و گردآوري غالباً در نواحي بسيار حاصلخيز زندگي کرده اند بدون آنکه به توليد شباني يا کشاورزي انتقال پيدا کنند. کمتر رابطه ي مستقيم يا ثابتي بين محيط و انواع نظامهاي توليدي که توسعه مي يابند وجود دارد. بدين سان تأکيد تکامل گرايان بر انطباق با محيط کمتر از تأکيد مارکس بر اهميت تأثير روابط توليد بر تکامل اجتماعي روشنگر است. شکي نيست که انواع نظامهاي توليد به شدت بر ميزان و ماهيت تغييري که در يک جامعه صورت مي گيرد تأثير مي گذارند، اما آن تأثير مسلطي را که مارکس به آنها نسبت داده است ندارند.

سازمان سياسي

دومين عاملي که تأثير نيرومندي بر دگرگوني اجتماعي بر جاي مي گذارد چگونگي سازمان سياسي است. در جوامع شکار و گردآوري تأثير اين عامل به حداقل مي رسد، چون هيچ قدرت سياسي جداگانه اي که توانايي بسيج اجتماعي را داشته باشد وجود ندارد. اما در همه ي انواع ديگر جامعه، وجود عوامل سياسي مجزا- رؤسا، اربابان، شاهان و حکومتها- به شدت بر مسير پيشرفتي که يک جامعه در پيش مي گيرد تأثير مي گذارد.
نظامهاي سياسي، آن گونه که مارکس مي گويد، تجليات ساخت اقتصادي زيرين نيستند، انواع کاملاً متفاوت نظم سياسي ممکن است در جوامعي که نظامهاي توليدي مشابهي دارند وجود داشته باشد. براي مثال، شکلهاي توليد در جوامع کوچک و بي دولت شباني تفاوت خاصي با اشکال توليد در تمدنهاي بزرگ مبتني بر دولت ندارند، و فرمانروايان ممکن است درصدد گسترش اراضي سرزمين خود برآيند تا ثروت اقتصادي جوامع زير سلطه ي خود را افزايش دهند. از سوي ديگر، پادشاهي که سعي مي کند سرزمينهاي ديگر را به دست آورد اما شکست مي خورد ممکن است جامعه اي را به ورشکستگي اقتصادي يا به نابودي بکشاند.
نيروي نظامي جنبه ي مهمي از تأثيرات سياسي بر دگرگوني اجتماعي است. همان گونه که در بالا گفته شد، قدرت نظامي نقش اساسي در ايجاد اکثر دولتهاي سنتي داشت- و در بقا و يا توسعه ي بعدي آنها به شيوه اي به همان اندازه اساسي مؤثر بود. ارتباط بين سطح توليد و قدرت نظامي نيز نسبتاً غيرمستقيم است. براي مثال، يک فرمانروا ممکن است منابع را عمدتاً صرف توسعه ي قدرت نظامي کند، حتي هنگامي که اين کار بيشتر جمعيت را دچار فقر مي سازد.

عوامل فرهنگي

اين عوامل اثرات مذهب، شيوه هاي تفکر و آگاهي را شامل مي شود. همان گونه که در مقالات قبل ديده ايم، مذهب ممکن است نيرويي محافظه کار يا نوآور در زندگي اجتماعي باشد. بسياري از شکلهاي اعتقاد و عمل مذهبي به عنوان کندکننده ي دگرگوني اجتماعي عمل کرده اند، و بيش از هر چيز ضرورت پايبند بودن به ارزشها و شعاير سنتي را مورد تأکيد قرار داده اند. با وجود اين، همان گونه که وبر تأکيد مي کند، اعتقادات مذهبي بسياري از اوقات در اعمال فشار براي ايجاد دگرگوني اجتماعي نقشي برانگيزنده ايفا مي کنند.
عامل فرهنگي خيلي مهمي که بر ويژگي و سرعت تغيير مؤثر است ماهيت نظامهاي ارتباطي است. براي مثال، اختراع خط بر دگرگوني اجتماعي به چندين شيوه تأثير گذاشت. به طوري که نگهداري گزارشها و آثار گذشته و کنترل بيشتر بر منابع مادي و توسعه ي سازمانهاي بزرگ را امکان پذير ساخت. افزون بر اين، خط درک مردم از رابطه ي بين گذشته، حال و آينده را تغيير داد. جوامعي که داراي خط هستند پيشينه اي از رويدادهاي گذشته را دارند و مي دانند که داراي "تاريخ" هستند. درک تاريخ مي تواند به توسعه ي يک احساس "حرکت" کلي يا "خط توسعه" اي که يک جامعه دنبال مي کند کمک کند، و گروهها مي توانند آگاهانه براي پيشبرد بيشتر آن بکوشند.
تحت عنوان کلي عوامل فرهنگي بايد به تأثير رهبري نيز اشاره کنيم. برخي از رهبران تأثير عظيمي بر بعضي از مراحل يا جنبه هاي تاريخ جهاني داشته اند- تنها کافي است به افرادي چون شخصيتهاي بزرگ ديني ( مانند عيسي )، بعضي رهبران سياسي و نظامي ( مانند ژوليوس سزار )، يا نوآوران در علم و فلسفه ( مانند نيوتن ) بينديشيم تا ببينيم که اين مطلب واقعيت دارد. رهبري که قادر به دنبال کردن سياستهاي پوياست و مي تواند توده اي را به دنبال خود بکشاند، يا کسي که مي تواند شيوه هاي تفکر قديمي را اساساً تغيير دهد، توانايي سرنگون کردن نظم استقرار يافته ي قبلي را دارد.
با وجود اين، افراد تنها هنگامي مي توانند به موقعيتهاي رهبري برسند و اقدامات مؤثري را انجام دهند که شرايط اجتماعي مناسب وجود داشته باشند. براي مثال، اين که هيتلر توانست در دهه ي 1930 قدرت را در آلمان به دست گيرد تا اندازه اي نتيجه ي تنشها و بحرانهايي بود که اين کشور را در آن زمان احاطه کرده بود. اگر آن شرايط وجود نمي داشت بدون ترديد او به صورت شخصي گمنام در يک دسته ي کوچک سياسي باقي مي ماند.

تحليل مراحل ويژه ي دگرگوني

تأثير عوامل مختلفي که برشمرديم برحسب زمان و مکان فرق مي کند. ما نمي توانيم تنها يک عامل را به عنوان عامل مؤثر بر کل تکامل اجتماعي انتخاب کنيم؛ اما مي توانيم نظريه هايي درباره ي مسيرهاي خاص يا مراحل ويژه ي دگرگوني به وجود آوريم. براي روشن ساختن اين موضوع، ما تبيين رابرت کارنيرو را درباره ي تکامل اوليه ي دولتها يا تمدنهاي سنتي مورد بحث قرار مي دهيم. ( Carneiro, 1970 ) کارنيرو مي پذيرد که جنگ نقش عمده اي در پيدايش دولتهاي سنتي داشته است، اما خاطر نشان مي سازد که جنگ در ميان جوامعي که به سطح معيني از توسعه رسيده اند پديده اي معمولي است، و بنابراين نمي تواند به تنهايي براي تبيين تشکيل دولت کافي باشد.
به نظر کارنيرو، جنگ معمولاً هنگامي به ظهور دولتها منجر مي شود که مناطقي که در اختيار اقوام درگير است به طور طبيعي داراي اراضي کشاورزي محدود باشد- مانند آنچه که در مصر باستان ( دلتاي نيل )، دره مکزيک، يا دره هاي کوهستاني ساحل پرو وجود داشت. در چنين شرايطي، جنگ فشار زيادي بر منابع کمياب وارد مي کند. مهاجرت به خارج از منطقه به خاطر محدوديت طبيعي آن دشوار است. نتيجه ي اين وضعيت، فشار زياد بر راه و رسم تثبيت شده ي زندگي، وادار کردن بعضي از گروهها به جستجوي برتري نظامي بر ديگران، و تشويق اقدامهايي است که به منظور تمرکز کنترل بر توليد انجام مي شود. سرانجام سرتاسر يک دره زير فرماندهي يک رئيس قبيله متحد مي شود و آن هنگام است که دستگاه رياست مي تواند منابع اداري را متمرکز کرده به يک دستگاه حکومتي يا دولت تبديل شود.
اين نظريه، نظريه اي جالب و مهم است و مي تواند به توضيح علل پيدايش و توسعه ي تعداد قابل توجهي از دولتها کمک کند. با وجود اين همه ي دولتهاي اوليه در نواحي از نظر طبيعي محدودي که کارنيرو تشخيص مي دهد توسعه نيافته اند. ( Classen & Skalnik, 1978 ) و شکلهاي بعدي دولت سنتي اغلب در شرايط کاملاً متفاوتي ظهور کردند. همين که دولتها عملاً به وجود مي آيند تحولات بيشتري را در جاهاي ديگر برمي انگيزند، اقوام ديگر مي توانند در تشکيل نظامهاي سياسي خود از آنها سرمشق بگيرند. اين واقعيت که نظريه ي کارنيرو تنها به تبيين تعداد محدودي از موارد تشکيل دولتهاي سنتي کمک مي کند دليلي بر محکوميت يا رد آن نيست. اين نظريه از عموميت کافي برخوردار است که بتواند نظريه ي خوب و مفيدي باشد و تصور به وجود آوردن تئوريهاي انتزاعي ديگري که بتواند نسبت به آنچه که اين نظريه در برمي گيرد مراحل خيلي کلي تري از دگرگوني اجتماعي را تبيين کند، قابل قبول به نظر نمي رسد.
منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما