سوره ي بقره:
وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ... (آيه ي 221). ابومرثد غنوي از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خواست تا با عناق زن زيبا و فقير از قريش ازدواج كند و ابومرثد مسلمان بود و عناق مشركه؛ و ابومرثد نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفت كه از عناق خوشم مي آيد، آيه در منع نازل شد كه وَلَوْ اَعْجَبَتْكُمْ (قس: نمونه ي بيّنات، ص 80). (1)و نيز آورده اند كه عبدالله بن رواحه كنيز سياهي داشت و روزي بر او خشم گرفته سيليش زد، سپس ناراحت شد و نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده ماجرا بازگفت. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيد: چگونه زني است؟ عبدالله گفت: روزه مي گيرد، نماز مي خواند و پاكيزه است و نيكو وضو مي گيرد و به خدا و رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان دارد. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: او مؤمنه است. عبدالله گفت: قسم به آنكه ترا به حق برانگيخت آزادش مي سازم و عقدش مي كنم؛ و اين كار را كرد. عده اي از مسلمين به او طعنه زدند كه با كنيزي ازدواج كرده است و خود ترجيح مي دادند با زنان مشركه و خانواده دار ازدواج كنند و آيه ي بالا نازل شد.
و نيز آورده اند كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مردي غنوي به نام مرثد هم پيمان بني هاشم را براي تحويل گرفتن جمعي از اسيران مسلمان به مكه اعزام كرد. مرثد وقتي به مكه رسيد زني به نام عناق كه در جاهليت معشوقه اش بود و در مسلماني آن زن را ترك كرده بود، به ديدنش آمد و گفت: دلت نمي خواهد خلوت كنيم؟ مرثد گفت: اسلام ميانه ي من و تو حايل است و خلوت با تو حرام. ليكن اگر بخواهي زن من شوي، پس از بازگشت و كسب اجازه از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عقدت مي كنم. زن گفت مرا آزردي و بي وفايي كردي، و جيغ كشيد. مشركان ريختند و مرثد را به سختي كتك زدند و ولش كردند. مرثد پس از انجام مأموريت و بازگشت به مدينه، داستان عناق و آنچه گذشته بود به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اظهار كرد و اجازه خواست كه با وي ازدواج كند، آيه ي مورد بحث [در منع او] نازل شد.
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ... (آيه ي 222). يهود زن حائض را از منزل بيرون مي كردند و با او هم خوراك و هم خانه نمي شدند. مسلمانان در اين مورد از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند، آيه ي بالا نازل گرديد. مسلم نيز اين روايت را از طريق ديگر آورده است (قس: نمونه ي بيّنات، ص 81).
لِّلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِّسَآئِهِمْ ... (آيه ي 226-227). مرد در جاهليّت قسم مي خورد كه از زنش جدا بخوابد و تا دو سال بر آن سوگند پاي بند مي ماند تا زن را بيازارد زيرا آن زن را دوست نداشت ضمناً نمي خواست همسر ديگري شود و اين را « ايلاء » مي گفتند. اسلام، مدت ايلاء را چهارماه قرار داد تا نظر نهايي مرد نسبت به زنش معلوم شود.
الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ... (آيه ي 229). در جاهليّت مرد حق داشت كه بارها زنش را طلاق دهد و پيش از انقضاء عدّه رجوع كند و اين از روش هاي زن آزاري بود. اسلام طلاق رجعي را دوبار قرار داد (قس: نمونه ي بيّنات، ص 85).
وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاء ... (آيه ي 232). معقل بن يسار خواهري داشت كه شوهر طلاقش داده بود. عدّه تمام شد و زن صاحب اختيار خودش گرديد و خواهان هم داشت. شوهر سابق به خواستگاري آمد امّا برادر رضايت نمي داد. آيه نازل شد كه پس از طلاق، اگر زن و مرد مايل به ازدواج مجدد باشند، مانع نشويد (قس: نمونه ي بيّنات، ص 89).
سوره ي آل عمران:
وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً ... (آيه ي 135-136). از ابن عباس روايت است اين آيه درباره ي نبهان تمّار نازل شد كه زني زيبا براي خرما خريدن نزد وي رفت و او زن را بغل كرد و بوسيد و سپس پشيمان گرديد و نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد و داستان بازگفت، و آيه بدان مناسبت نازل شد.كلبي گويد روايت درباره ي يك انصاري و يك ثقفي است كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بين آن دو اخوّت برقرار كرده بود و از هم جدا نمي شدند. ثقفي در يكي از جنگ ها همراه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بيرون رفت و انصاري در شهر ماند تابه كار خانواده ي خويش و ثقفي رسيدگي كند. روزي به خانه ي ثقفي رفت و زن او را ديد و خود را شسته و موي گشاده. شيفته شد و بي اجازه درون رفت و به زن رسيد و خواست ببوسدش؛ كه زن صورت خود را با دست پوشانيد و مرد پشت دستش را بوسيد. سپس نادم و شرمنده شد و برگشت. زن گفت سبحان الله به امانت خيانت كردي و به پروردگار عصيان ورزيدي و كامي نيز نيافتي. راوي گويد مرد انصاري از كرده پشيمان مي بود و در كوه ها مي گشت و استغفار مي كرد تا مرد ثقفي از سفر بازآمد، و زن شوهرش را از عمل رفيقش باخبر نمود. ثقفي به صحرا رفت و سراغ رفيقش را گرفت و او را در حال سجده يافت كه مي ناليد: خدايا گناه كردم و به برادرم خيانت ورزيدم. صدا زد برخيز نزد رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برويم، و از آن حضرت بخواهد شايد راه گشايش و توبه اي به تو بنمايد. انصاري پذيرفت و همراه ثقفي به شهر آمد و يك روز عصر جبريل نازل شد و خبر داد كه توبه ي مرد پذيرفته شد و آيه 135 و 136 آل عمران را آورد. عمر پرسيد يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مضمون آيه خاص اين مرد است يا براي همه ي مردم؟ فرمود: براي همه ي مردم.
و نيز روايت است مسلمين به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند آيا بني اسرائيل نزد خدا از ما عزيزتر بودند كه هر كدام گناهي مرتكب مي شد صبح، بر درِ خانه اش كفاره ي آن گناه نوشته شده بود كه مثلاً گوش يا بيني خود را ببرد... و بدين گونه پاك مي گرديد. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) جوابي نداد تا آيه ي مورد بحث نازل شد آنگاه فرمود آيا به شما امتيازي بالاتر از آن را خبر بدهم؟- و آيه را قرائت فرمود (قس: نمونه ي بيّنات، ص 138).
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ... (آيه ي 195). ام سلمه از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيد يا رسول الله ذكر هجرت زنان در وحي خدا نيامده، آيه ي بالا نازل گرديد (قس: نمونه ي بيّنات: ص 174)
سوره ي نساء:
وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِي الْيَتَامَى... (آيه ي 3). با اسناد از عايشه روايت مي كنند: آيه درباره ي مردي نازل شد كه دخترش يتيمي را سرپرستي مي كرد كه دختر اموالي داشت و حامي و مدافعي نداشت. آن مرد با دختر بدرفتاري مي كرد و كتكش مي زد و به طمع مال، شوهرش نيز نمي داد، آيه ي بالا نازل گرديد، يعني دختر را رها كن و زن ديگر بگير. مسلم نيز، به طريق ديگر همين روايت را آورده است.و نيز گفته اند مردم از مال يتيمگان حذر مي كردند امّا هر چند تا زن مي خواستند مي گرفتند و به عدالت يا غير عدالت رفتار مي نمودند. وقتي از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره ي يتيمان سؤال كردند، آيه ي 2 سوره نساء آمد و به دنبال آن، اين آيه ي مورد بحث نازل گرديد و « اِنْ خِفْتُم » در اين آيه، يعني « كما خفتم ». همچنين در مورد زنان، مسلمين مي ترسيدند نتوانند رعايت عدالت بكنند. در اين آيه دستور داده شد بيش از آن تعداد زن كه نتوانند حقش را ادا كنند ازدواج نكنند، چه زنان در ضعف و عجز همچون يتيمانند. طبق روايت والبي، ابن عباس نيز بر همين نظر بوده است (نمونه ي بيّنات: ص 179)
وَابْتَلُواْ الْيَتَامَى... (آيه ي 6). آيه درباره ي ثابت بن رفاعه و عموي اوست كه رفاعه مُرد و ثابت در حالي كه صغير بود، يتيم ماند. عموي او نزد پيغمبر آمد و پرسيد برادرزاده ام در كفالت من است، آيا تا چه حد در مالش مي توانم تصرف كنم و كي اموالش را بدو بدهم؟ آيه ي بالا نازل گرديد.
لِّلرِّجَالِ نَصيِبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ... (آيه ي 7). مفسران گويند اوس بن ثابت انصاري مُرد و زني به جا گذاشت به نام اُمّ كَحَة با سه دختر از او. دو پسر عموي شخص متوفي كه وصيّش بودند به نام سويد و عرفجة مالش را تصرف كردند و به زن و دخترانش چيزي ندادند، و رسم جاهليت چنين بود كه به زن و صغير (اگرچه پسر باشد) ارث نمي رسيد و فقط مردان ارث مي بردند. جاهليان مي گفتند تا كسي قادر به اسب سواري و غنيمت گيري نباشد ارث نمي برد. امّ كَحة نزد رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رفت و ماجرا بازگفت و اظهار كرد بچه ها خرجي ندارند در حالي كه پدرشان مال قابل توجهي به جا گذاشته كه در اختيار سويد و عرفجة است و از آن مال به من و دخترانم كه نزد من اند نمي دهند و آب و نانم نمي دهند و پاسخي نمي گويند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن دو را خواست. گفتند: يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بچه هاي برادرمان اسب سواري نتوانند و اسلحه برنگيرند و جنگ ندانند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود:بازگرديد تا ببينم خدا در اين باب چه مي گويد؟ كه آيه ي بالا آمد.
إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا... (آيه ي 10). مقاتل بن حيان گويد: آيه درباره ي مرثد بن زيد غطفاني نازل شد كه مال برادرزاده ي صغيرش را خورد (قس: نمونه ي بيّنات: ص 184).
يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ... (آيه ي 11). روايت است كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همراه ابوبكر در محله ي بني سلمه مي گذشتند و جابر را بيهوش يافتند و به بالين او آمدند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آب خواست و وضو گرفت و بر او پاشيد. جابر به خود آمد و پرسيد: يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با مال خودم چكار كنم؟ آيه ي بالا نازل شد. بخاري و مسلم، بر طريق خود، هر دو اين روايت را آورده اند.
ابومنصور محمّد بن منصوري با اسناد از جابر روايت مي كند كه زني با دو دختر نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد و گفت: اينها بچه هاي ثابت بن قيس (يا سعد بن ربيع) هستند كه در جنگ احد همراه تو بود و شهيد شد و عمويشان ميراث او را تماماً تصرف كرده، يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه مي فرمايي؟ كه تا مال نداشته باشند كسي با آنها ازدواج نمي كند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: حكم خدا در اين باب بيايد، و سوره ي نساء آمد با آيه ي مورد بحث. جابر گويد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به من فرمود: برو آن زن و طرفش را بياور. (آوردم) و به عموي بچه ها فرمود: دو ثلث به دو دختر بده و يك ثمن به زن بده و بقيه براي خودت (قس: نمونه ي بيّنات: ص 184)
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَاء كَرْهًا... (آيه ي 19).
از ابن عباس روايت است كه گفت: در جاهليت وراث متوفي به ازدواج با زنش تقدم داشتند و يا اگر دلشان مي خواست شوهرش مي دادند و اگر دلشان نمي خواست، نمي دادند و خاندانِ زن در اين مورد اختياري نداشتند و آيه ي فوق [در منع اين رسم جاهلي] نازل گرديد. بخاري در تفسير، و كتاب الاكراه، اين روايت را از محمّد بن مقاتل آورده است.
به گفته ي مفسران بين اهل مدينه در جاهليت و اوايل اسلام، رسم بود كه چون مردي مي مُرد و زني به جاي مي گذاشت، ناپسري آن زن، يا مرد ديگري از خويشان متوفي مي آمد و جامه اي بر سر زن مي انداخت و بدين گونه در باب ازدواج، صاحب اختيار آن زن مي شد. اگر دلش مي خواست با آن زن بدون كابين يا همان كابين قبلي ازدواج مي كرد و يا او را شوهر مي داد و كابينش را مي گرفت و بدو نمي داد و يا آن قدر اذيتش مي كرد تا زن، خودش را به جاي سهم الارثِ ميّت باز خَرَد، و يا زن را نگه مي داشت تا بميرد و ارثش را بخورد. ابوقيس بن اسلت مُرد و زني به نام كبيشة بنت معن انصاري به جا گذاشت. ناپسري زن به نام حصن (به گفته ي مقاتل: قيس) برخاست و جامه بر زن افكند و بدين گونه صاحب اختيار نكاح شد؛ امّا بدو نزديكي نكرد و خرجي نداد و او را زير فشار گذاشته بود تا به مالِ خويش، خويش را بازخَرَد. كبيشه نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رفت و داستان بازگفت. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: در خانه ات باش تا حكم خدا درباره ي تو بيايد.
راوي گويد: كبيشه بازگشت و [برخي از] زنان مدينه مطلع شده نزد رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رفته و گفتند: وضع ما نيز شبيه كبيشه است با اين تفاوت كه پسرعموهاي ما صاحب اختيار نكاح ما شده اند. و آيه ي مورد بحث [براي حل اين مشكل] نازل گرديد. (قس: نمونه ي بيّنات، ص 186).
وَلاَ تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ آبَاؤُكُم مِّنَ النِّسَاء... (آيه ي 22). آيه درباره ي حصن پسر ابوقيس كه نامادري خود كبيشه بنت معن را گرفت و اسود بن خلف كه با زن پدرش ازدواج كرد و صفوان بن اميه كه با زن پدرش مليكه بنت خارجه ازدواج كرد، نازل شده است.
و نيز گفته اند ابوقيس كه از نيكانِ انصار بود، مُرد. پسرش قيس نامادري خود را خواستگاري كرد. زن گفت من تو را پسر خود مي شمارم، بايد از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كسب تكليف كنم و آيه نازل شد كه جايز نيست (قس: نمونه ي بيّنات: ص 187).
وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ... (آيه ي 24). در جنگ اوطاس (حنين) مسلمانان بر زنان شوهردار دست يافتند امّا از نزديكي با آنان ناراحت بودند. مسأله را از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيدند. آيه نازل شد كه بلامانع است و اسارت زن مشرك در حكم طلاق است (قس: نمونه ي بيّنات: ص 190)
وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ ... (آيه ي 32). اُمّ سلمه از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيد چرا بر زنان جنگ روا نيست (و غنيمت و اجر نمي برند) و چرا نصف مرد ارث مي بريم؟ آيه آمد كه مزيت و فضيلتي را كه خدا داده آرزو مكنيد. (قس: نمونه ي بيّنات: ص 193).
وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاء... (آيه ي 127). از عايشه روايت است كه مردم درباره ي زنان از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فتوا خواستند. اين آيه و آيه ي 3 همين سوره نازل شد تا يتيمان بي بهره از مال و جمال بدون شوهر نمانند (قس: نمونه ي بيّنات: ص 249).
وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا... (آيه ي 128). درباره ي زني است كه شوهرش از او صاحب فرزند نمي شد و مي خواست طلاقش دهد و زن به سبب انس، يا داشتن اولاد قبلي مايل به جدايي نبود و به شوهرش مي گفت مرا نگه دار و طلاق مده، حق من ترا حلال باشد. (قس: نمونه ي بيّنات: ص 251).
سوره ي نور:
الزَّانِي لَا يَنكِحُ إلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً... (آيه ي 3). مفسران گويند وقتي مهاجران به مدينه آمدند فقير و بي چيز بودند و در مدينه روسپيان تن فروش وجود داشتند كه از كرايه دادن خود توانگرترين مردم مدينه شده بودند، عده اي از مهاجران بي بضاعت به طمع مال خواستار ازدواج با روسپيان شدند و گفتند: با اينها زندگي مي كنيم و اعاشه مي كنيم تا خدا بي نيازمان سازد؛ و در اين مورد از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اجازه خواستند آيه در تحريم ازدواج مردم مسلمان با زن زنا دهنده نازل گرديد.در مكه و مدينه روسپيان حرفه اي بسيار بودند كه از آن جمله نه نفرشان- مانند بيطاران- پرچم داشتند كه محل كسب و كارشان شناخته شود: ام مهدون (كنيز سائب بن ابي سائب مخزومي) ام غليظ (كنيز صفوان بن اميه) خيه قبطي (كنيز عاص بن وائل) ام سويد (كنيز عمرو بن عثمان مخزومي) جلاله (كنيز سهيل بن عمرو) مريه (كنيز ابن مالك بن عمثله سباق) شريفه (كنيز زمعة بن اسود) قرينه (كنيز هشام بن ربيعه) فرتنا (كنيز هلال بن انس). و در جاهليت آن عشرتكده ها را مواخير (جمع ماخور) مي ناميدند.
و كسي از اهل قبله با مشركين جز به قصد زنا داخل آن خانه ها نمي شد. عده اي از مسلمانان خواستند با آن روسپيان ازدواج كنند تا از قِبَل شان بخورند و آيه ي مورد بحث (در نهي و تحريم) نازل گرديد كه زن زناكار را جز مرد مُشرك يا زناكار نگيرد و بر مؤمنان حرام است.
از عبدالله بن عمر روايت است كه زني زنا دهنده به نام ام مهدون شرط كرده بود هر كسي با وي ازدواج كند خرجش را تكفل نمايد، و يكي از مسلمانان تصميم گرفت او را بگيرد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطلع شد. آيه بدين مناسبت نازل گرديد (قس: نمونه ي بيّنات: ص 557).
وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ... (آيه ي 6-9). از ابن عباس روايت است كه چون آيه ي 4 همين سوره نازل گرديد كه « هركس زن محترم شوهردار را متهم به زنا كند و چهارگواه نياورده باشد هشتاد تازيانه اش بزنيد و هرگز شهادتش را مپذيريد ». سعد بن عباده بزرگِ انصار پرسيد يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين حكم عيناً از سوي خدا نازل شده؟ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب به انصار فرمود مي شنويد بزرگتان چه مي گويد؟ گفتند يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) او مردي است بسيار غيرتمند، تاكنون جز زن بكر نگرفته و اگر زني را طلاق داده كسي جرأت نمي كند از ترس سعد با آن ازدواج كند. سعد گفت يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي دانم كه آن حكم حق است و از جانب خداست ليكن در شگفتم كه اگر زَنَك را ببينم با مردي ران هاي شان ميان هم است، دستش نزنم و داد نكنم بروم چهار شاهد بياورم. به خدا تا برسم مرد كارش را كرده است. ساعتي نگذشت هلال بن اميه به شكايت آمد كه دوشينه از مزرعه به خانه آمدم و مردي را نزد زنم به چشم ديدم و به گوش خود حرف ها و صداي شان را شنيدم. حركتي نكردم و درگير نشدم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اين ماجرا ناراحت و خشمگين شد و سعد گفت هم اكنون پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هلال را تازيانه مي زند و شهادتش را ميان مسلمانان باطل اعلام مي نمايد. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب به هلال فرمود: اميدوارم خدا اين مشكل را بگشايد و به من راه برون شدي بنمايد. هلال گفت خود مي دانم كه قضيه ي من ترا در چه وضع سختي قرار داده، امّا خدا مي داند راست مي گويم. راوي گويد به خدا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تصميم به تازيانه زدن هلال [به جرم تهمت زدن به همسرش بي آن كه چهار شاهد آورده باشد] داشت كه وحي نازل گرديد. و صحابه از تغيير رنگ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) متوجه نزول وحي مي شدند و مزاحم نمي گرديدند تا فارغ گردد. آيات 6-9 سوره ي نور به همين مناسبت نازل گرديد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شادمانه به هلال فرمود: خدا ترا گشايش و رهايش داد و هلال گفت از پروردگارم همين اميد را داشتم.
و نيز روايت است كه شب جمعه در مسجد مردي از انصار وارد شد و گفت: هرگاه مردي زنش را با بيگانه ببيند، اگر حرف بزند شلاقش مي زنيد و اگر آن بيگانه را بكشد مي كشيدش و اگر خاموش بماند از غيظ دق مي كند. به خدا اين مسأله را به تأكيد از پيغمبر خواهم پرسيد. صبح كه شد نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد و همان سخنان بگفت. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: خدايا مشكل را بگشا؛ و شروع به دعا نمود و آيه ي مورد بحث نازل گرديد (كه زن و مرد ملاعنه كنند) و بين آن مرد و زنش همان قضيه پيش آمده بود نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند. مرد چهار بار خدا را بر راستگويي خويش شاهد گرفت و بار پنجم گفت: لعنت خدا بر من باد اگر دروغگو باشم. و زن نايستاد كه [براي سقوط مجازات] به نوبه ي خويش لعنت كند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كجا مي روي، نوبت توست امّا زن پشت كرد و رفت. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: شايد از آن زنا سياهي مجعّد بزايد؛ و همچنان شد. مسلم نيز اين روايت را آورده است. (قس: نمونه ي بيّنات: ص 557).
إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ... (آيه ي 11-20). از زهري روايت است كه داستان افك عايشه را از چند تن شنيدم و بعضي بهتر به ياد داشتند و من از اين و آن پرس و جو كردم و از راويان گوناگون شنيدم كه روايت يكي ديگري را تأييد مي نمود. حاصلش اين است كه عايشه گفت: وقتي رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قصد سفر مي كرد بين زنانش قرعه كشي مي نمود به نام هر يك بيرون مي آمد او را همراه مي برد. در يك غزوه قرعه به نام من بيرون آمد و با پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همراه شدم و آن بعد از حكم حجاب بود و من در هودجي بر شتري بودم وقتي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از جنگ فارغ شد و اعلام بازگشت فرمود، شب نزديكِ مدينه رسيديم پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد شبانه به شهر برويم و من در لحظه ي راه افتادن كاروان براي قضاي حاجت از اردوگاه بيرون رفتم و بازآمدم خواستم سوار شوم دست بر سينه بردم دريافتم كه گردنبندم گسسته و افتاده است. به جست و جوي آن بازگشتم و معطل شدم. در اين ميان متصاديان كجاوه ي من هودج را به گمان آن كه من درون آن هستم بر شتر بار كرده بودند. عايشه گويد در آن موقع زنان به سبب كمخوارگي لاغر بودند و گوشت و پيه نگرفته بودند و من دختري جوان بودم و آن گروه از سبكباري هودج تعجب نكرده شتر را راندند و رفتند. من پس از راه افتادن لشكر گردنبند را يافته به لشكرگاه آمدم احدي نبود.
بر جاي ماندم و گفتم متوجه گم شدن من شده باز خواهند گشت. همچنان كه نشسته بودم چشمانم را خواب گرفت. صفوان بن معطل سلمي ذكواني كه به دنبال اردوي ما مي آمد و شب را بيتوته كرده بود، صبح به جايگاه ما رسيد و سياهي آدمي خفته ديده و به سوي آن آمده مرا شناخته بود چرا مرا پيش از حجاب ديده بود؛ كلمه ي « انا لله و انا اليه راجعون » بر زبان آورد كه به صداي او بيدار شده چهره پوشاندم و به خدا كلمه اي حرف نزديم و جز « انا لله و انا اليه راجعون » از او نشنيدم. شترش را خواباند و دست قلاب كرد. سوار شدم و شتر را راند تا به لشكر رسيديم كه در گرماي ظهر استراحت كرده بودند و عده اي به گناه تهمت زدن بر من گرفتار آمدند كه نقش عمده را در آن ميان عبدالله بن ابي بن سلول داشت. به مدينه رسيديم و من يك ماه تمام مريض بودم و داستان تهمت من بر زبان مردم گشت بدون آن كه من باخبر باشم. فقط كم لطفي بي سابقه ي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با من كه تنها به سلام و حال شما چطور است اكتفا مي فرمود مرا به شك انداخته غمگين مي داشت امّا از واقعه آگاه نبودم. تا قدري خوب شدم. شبي با ام مسطح دختر ابي رهم بن عبدالمطلب و دختر خاله ي ابوبكر براي قضاي حاجت بيرون از خانه رفتيم و به خاطر بوي بد، به روش عرب اولي، محل تخليه ي ما دور از خانه ها بود. در بازگشت پاي ام مسطح بر چادرش پيچيد و جيغ زد: مرگ بر مسطح! و مسطح پسر او بود و از بدريون بود. گفتم نسبت به يك مسلمان مجاهد بد حرف زدي. اُم مسطح گفت مگر نشنيده اي همو چه گفته است؟ گفتم: نه، چطور مگر؟- و ام مسطح داستان را بازگفت و من بيماري بر بيماريم افزود. وقتي به خانه رسيديم و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حجره ي من آمد و پرسيد حال شما چطور است؟ گفتم اجازه مي دهي نزد پدر و مادرم بروم؟- و قصدم اين بود كه از خبر مطمئن شوم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اجازه داد و به خانه ي پدرم رفتم و از مادرم پرسيدم مردم چه مي گويند؟ پاسخ داد: دختركم سخت نگير و ناراحت مباش. زن زيبا و پاكيزه اي كه چند هوو داشته باشد، از اين حرف ها زياد زده مي شود. گفتم سبحان الله به گوش مردم هم رسيده است؟- و تا صبح خواب به چشمم نيامد و اشك مي ريختم. و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي مشورت علي بن ابي طالب و اسامة بن زيد را طلبيد زيرا در اين باب وحي نيامده بود. اسامه بر بي گناهي من گواهي داد چه پاكي مرا و محبت رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را با خانواده ي من مي دانست امّا علي بن ابي طالب گفت: خدا تو را در مضيقه قرار نداده و غير از او زنان بسيارند؛ و خبر درست را از كنيز عايشه بپرس. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بريره را صدا كرده پرسيد آيا از عايشه چيزي كه گماني برانگيزد ديده اي؟ بريره گفت سوگند به آنكه تو را به حق مبعوث كرده، عيبي از او سراغ ندارم جز اين كه وقتي دختر بچه بود از محافظت خمير غفلت كرد و خوابش برد و حيوان خانگي خمير را خورد! عايشه گويد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برخاست و در مسجد به منبر رفت و فرمود چه كسي كمكم مي كند و داد مرا مي گيرد از كسي كه به خانواده ي من زبان درازي و تعرض كرده- و منظور حضرت، عبدالله بن ابيّ بن سلول بود- به خدا از زنم جز پاكي سراغ ندارم و از آن مردي كه متهم مي نمايند جز نيكي سراغ ندارم، و بي حضور من با همسرم ملاقات نكرده است. سعد بن معاذ انصاري برخاست و گفت يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اگر از اوس باشد من گردنش را مي زنم و اگر از برادران خزرجي ما است هرچه فرمايي همان كنيم.
سعد بن عباده بزرگِ خزرجيان كه مردي نيك بود ليك سخت عصبيّت مي ورزيد برپا خاسته خطاب به سعد بن معاذ گفت به خدا نه مي كشي نه مي تواني بكشي! اسيد بن حضير پسر عموي سعد بن معاذ در جواب گفت: به خدا مي كشيمش. تو منافقي و از آنان [يعني دار و دسته عبدالله بن ابي خزرجي] دفاع مي كني؛ و دو قبيله ي اوس و خزرج بر آشفتند و آهنگِ جنگ داشتند كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سرپا بر منبر ايستاد و امر به آرامش و سكوت فرمود تا خاموش شدند و خود حضرت نيز ديگر حرفي نزد.
عايشه گويد آن روز هم مدام مي گريستم و خواب به چشمم نمي آمد و پدر و مادرم گفتند جگرم از گريه شكافت. در همان حال كه والدين بر بالينم نشسته بودند و من گريه مي كردم يك زن انصاري اجازه ي ورود خواست. اذن دادم و آمد و دركنار من به گريه نشست. در اين حال پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد و نشست و از اول آن تهمت نزد من ننشسته بود، كه درباره ي من بدو وحي نرسيده بود. حضرت اشهد ان لا اله الا الله بر زبان آورد و سپس فرمود: عايشه چنين و چنان در حق تو گفته اند؛ اگر بي گناهي كه خدا به زودي تبرئه ات خواهد كرد و اگر مرتكب گناه شده اي طلب مغفرت و توبه كن، كه چون بنده به گناه خويش اقرار كند و بازگشت نمايد خدا توبه اش را بپذيرد. عايشه گويد وقتي گفتار پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تمام شد. اشكم ايستاد و يك قطره نيز نيامد. به پدرم گفتم به جاي من جواب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بده. پدرم گفت به خدا نمي دانم با رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه بگويم. خودم كه زن جواني بودم گفتم به خدا مي دانم شما آن تهمت را شنيده ايد و در دلتان جاي گرفته و باور كرده ايد اگر بگويم بي گناهم- و خدا مي داند كه بي گناهم- باور نمي كنيد و چون چندان قرآن نمي دانستم اين آيه را خواندم كه « فصبر جميل و الله المستعان علي ما تصفون ». مقصودم اين بود كه مثل من و شما چنان است كه پدر يوسف گفت: « صبري نيكو مي كنم و از خدا ياري مي جويم » اين گفتم و سر برگرداندم و در بستر غلتيدم. عايشه گويد من بي گناه بودم و در آن لحظه مي دانستم كه خدا بي گناهي مرا عيان خواهد كرد امّا به خدا گمان نمي كردم در شأن من كلامي نازل شود كه تلاوت كنند. مقام و موقعيتم در نظر خودم كمتر از آن بود كه خدا درباره ي منآيه ي قرآني فرو فرستد. بلكه اميدوار بودم خدا بي گناهي مرا در خواب به حضرت اعلام فرمايد. عايشه گويد به خدا پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قصد منزل نكرده بود و احدي از منزل بيرون نرفته بود كه حضرت را تكان وحي گرفت و از سنگيني وحي دانه هاي عرق چون مرواريد بر پوستش پديد آمد و چون از وحي فارغ شد شادمانه تبسم نمود و فرمود: عايشه تو را مژده باد كه خدا تبرئه ات كرد. مادرم گفت: برخيز و به سوي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برو و (تشكر كن). گفتم برنمي خيزم و جز خدا را سپاس نمي گزارم كه بر بي گناهي من گواهي داد؛ و آن ده آيه در برائت من نازل شد. در اين موقع ابوبكر گفت با آن سخنان زشت كه مسطح در حق عايشه گفته است ديگر چيزي به او نمي دهم- چون خرجي مسطح را ابوبكر مي داد- آيه نازل شد كه « صاحب كَرَمان و ثروتمندان شما سوگند نخورند كه به خويشاوندان و مسكينان و مهاجران رسيدگي نخواهندكرد. بايد عفو كنند و درگذرند. آيا نمي خواهيد كه خداي آمرزنده و مهربان، شما را مشمول مغفرت سازد؟ » ابوبكر گفت: به خدا دوست دارم كه آمرزيده شوم و جيره ي مسطح را برقرار داشت و گفت قطع نمي كنم. بخاري و مسلم نيز اين روايت را آورده اند.
لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا ... (آيه 16). از عايشه روايت است كه چو زنِ ابوايوب انصاري شايعات مربوط به عايشه را به شوهرش حكايت كرد. ابوايوب گفت: « ما را نرسد كه چنين سخنان گوييم، خدايا تو پاك و منزهي، اين دروغي است بزرگ » و آيه ي مورد بحث اشاره به اين دارد.
و نيز آورده اند عايشه در بستر مرگ بود. ابن عباس آمد و اجازه ي ورود خواست و عبدالله پسر عبدالرحمن برادر عايشه كه آنجا حضور داشت گفت: اين ابن عباس است از بهترين مؤمنان و فرزندان تو، اذن دخول مي طلبد. عايشه گفت: از ابن عباس و تعريفش بگذر. عبدالله گفت او قاري قرآن و فقيه است و اجازه بده سلامي بدهد و خداحافظي كند. عايشه گفت حالا كه تو مي خواهي بگو بيايد؛ و اجازه ي ورود دادند. ابن عباس وارد شد و سلام داد و نشست و گفت: يا ام المؤمنين مژده بادت كه تا رهايي از هر درد و رنج و تعب و ملاقات محمّد و ياران فاصله اي جز جدايي جان از كالبد نداري. تو محبوب ترين زنان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودي و آن حضرت جز شخص پاك را نمي توانست دوست داشته باشد و خدا از فراز هفت آسمان برائت تو را فرو فرستاد و مسجدي در زمين نباشد كه در ساعات شب و روز آن آيات را نخوانند. و نيز تو هماني كه به مناسبت گم شدن گردنبند تو، پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همراهان مجبور شدند شب را در صحرا بيتوته كنند و صبح آب نيافتند آيه ي تيمم نازل شد كه جواز و سهولتي است براي عموم به بركت تو. عايشه گفت: يابن عباس مرا به حال خود بگذار كه دلم مي خواست به فراموشي سپرده شده بودم. (2)
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ ... (آيه ي 27-39). روايت مي كنند كه زني از انصار نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد و گفت يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در درون خانه ام به حالتي هستم كه دلم نمي خواهد حتي پدر يا پسرم مرا ببيند. در آن حال پدرم بر من وارد مي شود يا مردي از خويشان مي آيد، تكليف من چيست؟ آيه ي بالا نازل گرديد كه بدون سلام و كسب اجازه وارد خانه ي ديگران نشويد. مفسران گويند پس از نزول اين آيه ابوبكر گفت: يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مورد سراها و خانه هاي غيرمسكون سر راه شام چه مي گويي؟ آيه ي 29 نازل گرديد كه ورود در آن ها اشكال ندارد.
وَلَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ... (آيه ي 33). عبدالله بن ابي به كنيزش گفت: برو و پولي كاسبي كن و براي ما بيار. آيه در نهي واداشتن كنيزكان به زنا دادن نازل گرديد.
و نيز روايت است كه آيه ي درباره ي معاذه كنيز عبدالله بن ابي سلول نازل شد. همو به طريق ديگر از عمر بن ثابت روايت مي كند كه معاذه مسلمان بود و عبدالله بن ابي او را به زنا دادن وا مي داشت.
از جابر روايت است كه عبدالله بن ابي كنيزي داشت به نام مسيكه كه او را به زنا دادن وا مي داشت. و آيه در نهي او نازل شد.
مفسران گويند معاذه و مسيكه هر دو كنيز عبدالله بن ابيّ منافق بودند كه آنان را به زنا كردن مي فرستاد و سهمي مي گرفت و اين رسم جاهليت بود كه كنيزانشان را كرايه مي دادند. پس از اسلام معاذه به مسيكه گفت: اين كاري كه ما مي كنيم اگر خوب است، بيشتر انجام دهيم و اگر بد است ديگر بس كنيم و آيه ي مذكور نازل گرديد.
مقاتل گويد آن آيه درباره ي شش كنيز به نام هاي مسيكه، معاذه، اميمه، اروي، عمره و قتيله نازل گرديد كه مالكشان عبدالله بن ابيّ آنان را به روسپيگري وا مي داشت و پايمزدشان را مي ستاند. روزي يكي شان ديناري آورد و آن يكي كمتر. عبدالله گفت: برگرديد و بازهم كار كنيد. گفتند به خدا ديگر اين كار را نمي كنيم. اسلام آمده و خدا زنا را حرام كرده است. و شكايت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بردند و اين آيه نازل گرديد.
روايت است كه مردي از اسيران قريش نزد عبدالله بن ابي بود و عبدالله كنيزي داشت به نام معاذه، و اسير قريشي از وي كام جستن مي خواست و كنيز به سبب مسلماني امتناع مي نمود و عبدالله كنيز را به زور كتك مي خواست وادار به آن كار كند كه از قرشي آبستن شود تا فديه ي فرزندش را نيز بستاند. آيه نازل شد « كنيزان تان را كه عفت جويند وادار به زنا دادن مكنيد، وهركس وادارشان كند خداوند [بركنيزان بيچاره و بي اختيار] آمرزنده و رحيم است ». (قس: نمونه ي بيّنات: ص 569).
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ... (آيه ي 58). ابن عباس گويد: پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك پسر جوان انصاري به نام مدلج بن عمرو را هنگام ظهر سراغ عمر بن خطاب فرستاد كه او را بخواند و آن پسر وارد خانه شد و عمر را به حالتي ديد كه دوست نداشت ديده شود. عمر به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفت دلم مي خواست خداي تعالي درباره ي اجازه گرفتن براي دخول نهي و امري مي فرمود؛ و آيه ي بالا نازل گرديد.
مقاتل گويد: « اسماء بنت مرثد غلام بالغي داشت و در حالي كه آن زن دوست نداشت بر او وارد شد. زن نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رفته گفت: غلامان و خادمان ما در حالتي كه دلمان نمي خواهد بر ما وارد مي شوند. آيه ي مورد بحث نازل گرديد.
سوره ي لقمان:
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ... (آيه ي 6). بعضي گفته اند در تحريم مغنيه است.سوره ي احزاب:
إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا (آيه ي 33). از ابوسعيد [خدري] روايت است كه اين [قسمت از] آيه درباره ي پنج تن يعني پيغمبر و علي و فاطمه و حسن و حسين (عليه السلام) نازل گرديده است. (3)از ام سليم يا ام سلمه روايت است كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در خانه ي ام سلمه بود، فاطمه با ديگي سنگي آمد كه در آن خزيره [نوعي آش] بود. پيغمبر فرمود: شوهرت و دو پسرت را با هم صدا كن. علي و حسن و حسين آمدند و همه از آن غذا خوردند و پيغمبر در بسترش روي كساي سياه رنگ قرار داشت. ام سليم گويد: من در حجره نماز مي خواندم، اين آيه، نازل گرديد « خداوند مي خواهد از شما اهل بيت پليدي را دور كند و به تمام معنا پاكيزه تان سازد. » ام سليم گويد: پيغمبر گوشه ي كسا را گرفت و بر ايشان پوشانيده، و دست به دعا برافراشت كه « خدايا اهل بيت من و ويژگان من اينانند، از اينان پليدي را دور ساز و به تمام معنا پاكيزه شان كن. ام سليم گويد: من سر درون خانه كرده پرسيدم: يا رسول الله من هستم؟ فرمود: « انك الي خير، انك علي خير » (تو به سوي خير و خوبي هستي، يا اينكه: تو برو به سلامت!).
از ابن عباس روايت است كه آيه درباره ي زنان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده [قسمت اول آيه چنين است.]
از عكرمه روايت است كه مراد آيه زنان پيغمبر است نه آنها كه نزدش رفتند. راوي گويد: عكرمه اين مطلب را در بازار به صداي بلند مي گفت [عكرمه از خوارج است].
إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ... (آيه ي 35). (4) وقتي اسماء بنت عُميس همراه شوهرش جعفر بن ابي طالب از حبشه به مدينه بازگشت، به ديدن زنان پيغمبر رفت و از ايشان پرسيد: آيا درباره ي ما زنان چيزي نازل شد؟ گفتند: نه؛ اسماء نزد پيغمبر رفت و گفت: يا رسول الله زنان مغبون و محروم اند. حضرت پرسيد چرا؟ گفت: چون همانند مردان [در آيات] از زنان نيز به نيكي ياد نشده است؛ اين آيه نازل شد (قس: نمونه ي بيّنات: ص 636).
تُرْجِي مَن تَشَاءُ مِنْهُنَّ... (آيه ي 51).
به گفته ي مفسران وقتي بعضي زنان پيغمبر روي همچشمي و حسادت حضرت را آزردند و نفقه ي بيشتري مي خواستند و پيغمبر از آنها كناره گرفت و آيه ي تخيير [آيه ي 28 و 29 از همين سوره] نازل شد. پيغمبر مأمور گرديد به زنانش پيشنهاد نمايد كه بين دنيا و آخرت يكي را برگزينند و آنها كه دنيا را برگزينند طلاق دهد و آن ها كه خدا و رسول (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را برگزيدند « امّ المؤمنين » ناميده شدند و از ازدواج بعد از پيغمبر براي هميشه ممنوع گرديدند و پيغمبر هر كدام را مايل بود نزد خود جا دهد و نوبت هر يك را خواست به تأخير بيندازد، و زنان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) راضي شدند بر اين كه صاحب نوبت باشند يا نباشند، و اينكه برخي از لحاظ نفقه و معاشرت امتياز داشته باشند، هر طور پيغمبر بخواهد عمل كند. و همگي رضايت دادند و البته پيغمبر با آن وسعت نظر و اختيار كه خدايش داده بود همه را بهره ي برابر قرار داد.
از عايشه روايت است كه بعد از نزول آيه ي مورد بحث، حضرت در نوبت يكي از زنان اگر مي خواست نزد ديگري برود از صاحب نوبت اجازه مي گرفت. راوي از عايشه پرسيد: تو (در اين گونه موارد) چه جواب مي دادي؟ عايشه گفت: پاسخ مي دادم كه اگر اختيار با من است هيچ كس را بر خود مقدم نمي دارم و ترجيح نمي دهم. بخاري و مسلم نيز اين روايت را هر يك به طريق خود آورده اند.
به گفته ي بعضي مفسران، وقتي آيه ي تخيير نازل شد، زنان حضرت از طلاق ترسيدند و گفتند: اي پيغمبر خدا از مصاحبت خودت و سهم نفقه، هر قدر مي خواهي به ما اختصاص بده و ما را به همين حال بگذار و آيه ي مورد بحث نازل گرديد [كه « نوبت هر يك را خواهي به تأخير اندازي و هر يك را خواهي نزد خود جا دهي، و اگر از بعضي كناره مي جستي او را بطلبي، گناهي بر تو نيست و همين نزديك ترين راه است براي خرسندي آنان كه غمگين نباشند و به هر چه مي دهي خشنود باشند، و خدا از درون دل شما [مرد و زن] خبر دارد و دانا و ديرخشم است »].
عبدالرحمن بن عبدان با اسناد از عايشه روايت مي كند كه زنان پيغمبر مي گفتند: آيا زني شرم نمي كند از اينكه خود را واگذارد؟ [در بخشي از آيه 50 همين سوره آمده است: وامرة مؤمنة ان وهبت نفسها للنبي] آيه نازل شد: « نوبت هر يك را خواهي به تأخير اندازي و هر يك را خواهي نزد خود جا دهي » عايشه به حضرت گفت: « مي بينم پروردگارت زود خواهش تو را برمي آورد. » بخاري و مسلم نيز اين روايت را آورده اند (قس: نمونه ي بيّنات: ص 643).
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ... (آيه ي 53).
اكثر مفسران گفته اند:پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در شب زفاف با زينت دختر جحش، وليمه خرما و قاووت داد و گوسفند كشت. اَنَس گويد: مادرم ام سليم يك ظرف كوچك سنگي محتواي حيس [مخلوطي از خرما و روغن و آرد] براي حضرت فرستاد و پيغمبر به من فرمود: اصحاب را به طعام دعوت كن. و اصحاب مي آمدند و مي خوردند و مي رفتند، تا اينكه گفتم يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كسي نمانده است. فرمود: سفره تان را جمع كنيد، جمع كردند و همه رفته بودند جز سه نفر كه به صحبت نشسته بودند و ماندن شان به درازا كشيد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ناراحت بود، امّا از فرط حيا چيزي نمي گفت، و اين آيه نازل شد و حضرت بين خودش و من (5) پرده را فرو آويخت. بخاري و مسلم نيز اين روايت را آورده اند.
از اَنَس بن مالك روايت است كه همراه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودم و به حجره ها سرمي كشيد، به حجره اي رسيد كه عده اي نشسته بودند و صحبت مي كردند. حضرت بازگشت و وارد حجره ي خود شد و پرده را فرو افكند. اَنَس گويد: رفتم و با ابوطلحه ماجرا در ميان گذاشتم. گفت اگر حرف تو راست باشد آيه اي درباره ي ما نازل مي شود، و آيه ي بالا نازل گرديد.
از عمر روايت است كه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتم: آدم هاي بد و خوب بر تو وارد مي شوند. كاش همسران خود را امر به حجاب مي كردي. و آيه ي حجاب نازل گرديد. بخاري نيز به طريق خود اين را روايت كرده است. (قس: نمونه ي بيّنات: ص 644).
روايت است كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) روزي با بعضي اصحابش طعام مي خورد و عايشه هم آنجا بود. دست يكي از اصحاب به دست عايشه خورد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را خوش نيامد. پس آيه ي حجاب نازل گرديد.
وَلَا أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا... (آيه ي 53). يكي از سران قريش گفت: اگر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بميرد عايشه را مي گيرم. آيه [در تحريم ابدي ازدواج با بيوگان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ] نازل شد (قس: نمونه ي بيّنات: ص 645).
وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ... (آيه ي 58). عمر يك زن انصاري را ديد جلوه نما مي خرامد. عمر را خوش نيامد و كتكش زد. نزد بستگان خود رفت و از عمر شكايت كرد. آنان به سراغ عمر آمده آزارش كردند و اين آيه نازل شد. كساني كه مردان و زنان مؤمن را بيازارند بدون آن كه كرده باشند، به راستي بهتان و گناه عظيمي را متحمل شده اند. »
مقاتل گويد: آيه در حق علي (عليه السلام) نازل شده كه گروهي از منافقان او را مي آزردند و عليه او سخن مي گفتند.
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ (آيه ي 59). روايت است كه زنان مؤمن شب ها براي قضاي حاجت يا كاري بيرون مي رفتند و منافقان متعرض و مزاحم شان مي شدند. آيه مورد بحث نازل گرديد. سُدّي گويد: خانه هاي مدينه كوچك بود و زنان شب ها براي قضاي حاجت از خانه بيرون مي شدند. عده اي از فاسقان مدينه شب ها بيرون آمده، اگر زني را مقنعه زده مي ديدند متعرض نمي شدند و مي گفتند: آزاد زن است، واگر زني را بدون مقنعه مي ديدند مي گفتند كنيز است و طلب كام مي نمودند. آيه نازل شد كه « اي پيغمبر به همسرانت و دخترانت و زنان مؤمن بگو جامه بر خود فرو پوشند كه اين روش براي آن كه [آزاد زن و محترم] شناخته شوند بهتر است ». (قس: نمونه ي بيّنات: ص 639).
سوره ي حجرات:
وَلَا نِسَاءٌ مِّن نِّسَاءٍ عَسَى أَن يَكُنَّ خَيْرًا مِّنْهُنَّ... (آيه ي 11). اين قسمت از آيه درباره ي دو تن از زنان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد كه ام سلمه را مسخره مي كردند چون پشت كمرش را سبنيه (= نوعي پارچه ي سفيد) پيچيده و گوشه هايش را گره زده بود كه آويزان بود. عايشه گفت: ببين چي به دنبالش مي كشد، به زبان سگ مي ماند؛ و بدين گونه مسخره اش كردند.انس گويد: زنان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ام سلمه را به لحاظ كوتاه قديش سركوفت مي زدند. ابن عباس گويد: صفيه دختر حُيّي بن اخطب نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شكوه كرد كه هووهايش او را سرزنش مي كنند و مي گويند: يا يهوديه بنت يهوديين! پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: چرا در جواب نگفتي پدرم هارون است و عمويم موسي و شوهرم محمّد و قسمت مورد بحث بدين مناسبت نازل گرديد.
َلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ... (آيه ي 11). وقتي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مدينه وارد شد اشخاص يكديگر را به لقب هايي صدا مي كردند و مي گفتند يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) او اين لقب را خوش ندارد! آيه نازل شد « يكديگر را عيبجويي مكنيد و به القاب بد يكديگر را خطاب منماييد، كه بعد از ايمان و مسلماني، نام و نشان دشنام گونه بسيار بد آيند است و اگر كسي توبه نكرد، اينان خود ظالمانند » (قس: نمونه ي بيّنات: ص 744 به بعد).
سوره ي مجادله
قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا ... (آيه ي 1). از عايشه روايت است كه گفت بزرگ است خدايي كه همه چيز را مي شنود. موقعي كه خوله بنت ثعلبه با پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) صحبت مي كرد من برخي را مي شنيدم و برخي را نمي شنيدم. او از شوهرش شكوه مي كرد و مي گفت يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) جوانيم را به پاي او پوسانيدم و چندين شكم برايش زاييدم، حالا كه سنّم بالا رفته و از بچه آوردن افتاده ام مي گويد « تو بر من مثل پشت مادرم حرام هستي » بار خدايا به تو از او شكايت مي آورم. چيزي نگذشت كه جبرئيل (عليه السلام) آيه بالا را آورد.و نيز از عايشه روايت است كه گفت ستايش خدا را كه بر شنيدن همه ي صداها احاطه دارد. وقتي آن زن شكايتگر نزد رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد و من در آن طرف اطاق بودم و درست نمي فهميدم چه مي گويد. امّا آيه آمد « خدا گفتار آن زن را كه با تو راجع به شوهرش بگو مگو مي كرد شنيد » (قس: نمونه ي بيّنات: ص 778).
الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسَائِهِم ... (آيه ي 2-4). از قتاده راجع به ظهار پرسيدند او به نقل از انس بن مالك گفت كه اوس بن صامت با زنش خويله بنت ثعلبة مظاهره نمود (يعني گفت: تو بر من مثل پشت مادرم حرام هستي) و زن شكايت نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آورد، آيه نازل شد: « كساني از شما كه با زنان خود مظاهره نمايند در حقيقت حرف زشت و نادرستي مي گويند. همسران شان مادران آنها نمي شوند. مادرانشان همان ها هستند كه ايشان را زاييده اند... كساني كه با زنان خود مظاهره نمايند و سپس از آنچه گفته اند برگردند بايد پيش از هم آغوشي برده اي آزاد سازند... و هر كس نداشت بايد پيش از هم آغوشي دو ماه پياپي روزه بگيرد و هر كس نتوانست بايد شصت بينوا را طعام كند... » پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اوس فرمود: برده اي آزاد سازد، گفت ندارم. فرمود: پس دو ماه پياپي روزه بگيرد. گفت اگر يك روز اتفاق بيفتد كه غذا نخورم چشمم تار مي شود. فرمود: پس شصت مسكين را اطعام كن. گفت ندارم مگر قدري كمكم كني. راوي گويد: حضرت پانزده صاع خوراكي كمكش كرد تا خداي مهربان بقيه را هم براي او رساند. بعضي معتقدند خودش نيز پانزده صاع داشت كه جمعاً خوراك شصت مسكين مي شود.
خويله زن اوس بن صامت (برادر عبادة بن صامت) روايت مي كند كه روزي شوهرم به خانه آمد و با من عتاب كرد و من جوابش را دادم. عصباني شد و گفت: « تو بر من مثل پشت مادرم حرام هستي » سپس از خانه بيرون رفت و بازآمد و از من كام خواست. مانع شدم زور آورد من هم زور آوردم و آن طور كه زني بر مرد ضعيفي چيره است بر او چيره شدم و گفتم: هرگز، قسم به آن كه جان خويله در دست اوست دستت به من نمي رسد تا خدا به حكم خويش ميان ما داوري فرمايد. و شكايت نزد پيغمبر بردم، فرمود: او شوهر و پسرعموي توست از خدا بترس و با او خوشرفتاري كن. و ساعتي نگذشت كه آيات 1-4 سوره ي مجادله آمد. حضرت فرمود: نزد شوهرت برو، و او بايد برده اي آزاد سازد. عرض كردم يا نبي الله برده اي ندارد كه آزاد سازد. فرمود نزد شوهرت برو و او بايد دو ماه پياپي روزه بگيرد. عرض كردم او پير و سالخورده است روزه نتواند گرفت. فرمود بايد شصت مسكين را اطعام كند عرض كردم چيزي ندارد. فرمود ما يك سنگ خرما كمكش مي كنيم خويله گفت من هم به اين اندازه مي دهم. حضرت فرمود كار خوبي مي كني بگو تصديق كند (قس: نمونه ي بيّنات: ص 779).
سوره ي ممتحنه
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاء... (آيه ي 1). به گفته ي جمعي از مفسران اين آيه درباره ي حاطب بن ابي بلتعه نازل شد. بدين شرح كه ساره كنيز سابق ابوعمر بن صهيب بن هشام بن عبد مناف از مكه به مدينه نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حال بسيج براي فتح مكه بود. حضرت از او پرسيد: اسلام آورده اي؟ گفت: نه، پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيد براي چه آمده اي؟ گفت: شما خاندان و طايفه و اربابان من هستيد سخت تنگدست و نيازمندم آمده ام كه مرا بپوشانيد و چيزي عطا كنيد. پيغمبر پرسيد چرا سراغ جوانان مكّه نرفتي- و ساره خواننده و نوازنده بود- گفت بعد از جنگ بدر كسي كاري به من رجوع نكرده. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به بني عبدالمطلب اشاره كرد كه ساره را لباس و مركوب بدهند. در اين فاصله حاطب بن ابي بلتعه نزد ساره رفته ده دينارش داد و نامه اي بدو سپرد كه به قريش برساند و آنان را از وضع پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) باخبر سازد. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) علي و مقداد و عمار و طلحه و زبير و ابومرثد را مأمور نمود كه به روضه ي خاخ برويد در آنجا زن مسافري را خواهيد يافت با نامه اي براي مشركين. نامه را بگيريد و زن را رها كنيد و اگر نامه را نداد گردنش را بزنيد. علي و همراهان سواره راهي شده كه محلي كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفته بود به آن زن رسيدند. گفتند: نامه كجاست؟ قسم خورد كه نامه اي همراه ندارد. اثاثه اش را جستند و چيزي نيافتند و خواستند برگردند علي (عليه السلام) فرمود به خدا نه ما دروغ نمي گوييم نه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم). شمشير كشيد و گفت: نامه را بيرون بيار و گرنه به خدا قربانيت مي كنم و گردنت را مي زنم. آن زن وقتي قضيه را جدّي ديد نامه را كه ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد و تسليم كرد. وي را رها كردند و نامه را نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آوردند. حضرت حاطب را احضار كرده پرسيد اين نامه را مي شناسي؟ گفت: بلي. فرمود: چرا اين كار را كردي؟ گفت: يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از آن وقت كه مسلمان و نيكخواه تو شده ام و به تو پيوسته ام به خدا نه كفر و خيانت ورزيده ام و نه دوستار مشركانم. وليكن هر يك از مهاجرين در مكه كسي دارند كه از خاندانش دفاع كند، جز من كه در مكه غريب بوده ام و خانواده ام در ميان ايشان بي دفاع است بر جان ايشان ترسيده ام با خود گفتم: حقي بر گردن مكيان ثابت كنم و يقين دارم كه خدا عذاب و شكست بر آنها وارد خواهد كرد و از نامه ي من سودي بر ايشان نخواهد بود. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) حرف او را پذيرفت معذورش داشت و آيه ي بالا نازل گرديد. در اين موقع عمر برخاسته گفت: يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اجازه بده گردن اين منافق را بزنم. حضرت فرمود: اي عمر تو چه داني بسا كه خدا بر بدريون همه ي خطاها را بخشوده باشد.از علي (عليه السلام) روايت است كه رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) من و زبير و مقداد را اعزام كرد و فرمود: برويد در روضه ي خاخ زن مسافري است كه نامه اي همراه دارد. ما رفتيم و به آن زن گفتيم نامه را بيرون مي آري يا بايد لباست را بكني! نامه را از گيسوانش بيرون آورد، و آن را نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آورديم. نامه اي بود از حاطب خطاب به عده اي از مشركان حاوي اطلاعاتي از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم). حضرت خطاب به حاطب فرمود: اين چيست؟ حاطب پاسخ داد يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در داوري بر من تعجيل مفرما؛ من ميان قريش بيگانه ام. اين مهاجرين كه با تو هستند همه خويشاني دارند كه وابستگانشان را در مكه حمايت مي كنند. من در مكه خويشاوند ندارم. از اين جهت خواستم يك خوبي در حق قريش كرده باشم (تا مراعات خانواده ام را بكنند) و به خدا از لحاظ شك در دينم يا موافقت كفار اين كار را نكرده ام. رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: او راست مي گويد: عمر گفت يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بگذار گردن اين منافق را بزنم! حضرت فرمود اي عمر اين از مجاهدان بدر است، تو چه داني، بسا كه خدا همه ي خطاها را بر بدريون بخشوده باشد و آيه ي مورد بحث اشاره به اين قضيه دارد. بخاري و مسلم نيز اين روايت را آورده اند (قس: نمونه ي بيّنات، ص 789 به بعد).
قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ ... (آيه ي 4). در اين آيه خداي تعالي خطاب به مؤمنان مي گويد شما بايد با روش دشمنانه ي ابراهيم و انبياء و اولياء با كافران و خويشاوندانشان دشمن شده ابراز عداوت و بيزاري كنيد و خداوند از شدت اندوه باطني مؤمنان از آن جهت مطلع شده آيه ي 7 همين سوره را نازل فرمود كه: « شايد خدا بين شما و كساني كه دشمن داريد مودت پديد آرد » و چنين شد. يعني بسياري از مشركان ايمان آوردند و دوست و ياور و برادر مؤمنان گرديدند. و با هم رفت و آمد برقرار كرده از همديگر زن گرفتند و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيز با ام حبيبه دختر ابوسفيان ازدواج كرد و دل مسلمانان با ابوسفيان نرم شد و خود او نيز گفته بود چنين خواستگاري رد نمي شود. (6)
از عبدالله بن زبير روايت است كه قتيله دختر عبدالعزي (زن سابق ابوبكر) به ديدن دخترش اسماء بنت ابي بكر آمد و هدايايي از جمله سوسمار و پنير و روغن آورده بود. اسماء هدايا را نپذيرفت و به خانه راهش نداد و به وسيله ي عايشه از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كسب تكليف كرد حضرت فرمود: « خدا شما را از نيكي و عدالت با كساني كه در دين با شما نجنگيده اند و از خانه هايتان بيرونتان نرانده اند، نهي نمي كند » و اسماء مادرش را به خانه راه داد و هديه هايش را پذيرفت. ابوعبدالله حاكم نيز در صحيح خويش اين روايت را آورده است.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ... (آيه ي 10). ابن عباس گويد مشركان با پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حديبيه توافق كردند كه هر يك از اهل مكه نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بروند، پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) او را به مكه بازگرداند امّا اگر كسي از مسلمين به مكه بازگشت مشركان او را پس نمي دهند و بر اين اقرار عهد نوشتند و مُهر كردند. بعد از نوشتن صلحنامه زني به نام سبيعه اسلمي بنت الحرث در حديبيه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پناه جُست. شوهرش كه كافر بود به دنبالش آمده گفت يا محمّد زن مرا بازگردان كه شرط كرده اي هر كس از ما نزد تو آيد بازپس دهي و هنوز مركب صلحنامه خشك نشده است. آيه نازل شد « اي مؤمنان وقتي زناني كه ايمان آورده اند به سوي شما مهاجرت كردند امتحانشان كنيد... اگر آنان را مؤمن تشخيص داديد آنان را به كفار برمگردانيد (قس: نمونه ي بيّنات، ص 801).
سوره ي طلاق
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاء ... (آيه ي 1). از انس بن مالك روايت است كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) حفصه را طلاق داد و پس از نزول آيه به حضرت گفته شد حفصه را برگرداند. سُدّي گويد اين آيه درباره ي عبدالله بن عمر است كه در حال حيض زنش را طلاق داده بود. دستور داده شد زن را برگرداند و پس از پاك شدن از حيض و قبل از نزديكي با وي اگر خواست طلاق دهد. (قس: نمونه ي بيّنات، ص 817).وَاللَّائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِن نِّسَائِكُمْ ... (آيه ي 4). به گفته ي مقاتل وقتي آيه ي 228 بقره نازل شد كه « زنان مطلقه سه بار پاك شدن را انتظار بكشند » خلاء بن نعمان بن قيس پرسيد يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مدت عده زناني كه حيض نمي شوند (يائسه و كم سن و سال اند) و نيز زنان آبستن چيست؟ اين آيه در جواب آمد.
ابواسحاق مقري با اسناد از عمرو بن سالم روايت مي كند كه چون در سوره ي بقره عدّه ي بيوه و مطلقه نازل شد ابي بن كعب گفت: يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بنا به اظهار زنان مدينه، عده اي از زنان هستند كه در مورد آنها حكمي نيامده، حضرت پرسيد: كدام اند؟ گفت: زنان كم سن و سال- كه حيض نشده اند- و زنان بزرگ سال- كه ديگر حيض نمي شوند. (اين آيه در جواب آمد).
سوره ي تحريم:
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ... (آيه 1). از عمر روايت است كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اطاق حفصه با كنيز خود ماريه ي قبطيه (مادر ابراهيم پسر رسول الله كه در كودكي مُرد) خلوت كرد و حفصه متوجه شد و خطاب به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفت: اين را به اطاق من نياورده اي مگر از اين كه در نظر تو خوار و بي مقدارم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از حفصه خواست كه موضوع را به عايشه نگويد، و فرمود: از اين پس نزديكي با ماريه بر من حرام باشد. حفصه گفت چگونه حرام شود در حالي كه كنيز توست. حضرت سوگند خورد كه ديگر به ماريه نزديك نمي شوم، تو هم به كسي مگو. امّا حفصه ماجرا با عايشه بازگفت و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك ماه از رفتن نزد زنانش عموماً خودداري كرد تا در شب بيست و نهم آيه آمد كه « اي پيغمبر چرا براي كسب رضايت همسرانت حلال خدا را براي خود حرام مي گرداني؟ »اسماعيل با اسناد از عايشه روايت مي كند كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شيريني و عسل را دوست مي داشت و بعد از نماز عصر كه به خانه بازمي گشت نزد زنان مي رفت. روزي به اطاق حفصه دختر عمر رفت و بيش از معمول توقف كرد از حفصه سبب پرسيدم گفت: زني از خويشانم مقداري عسل تعارف آورده بود از آن براي حضرت شربتي ساختم نوشيد. عايشه گويد: با خود گفتم به خدا حيله اي مي سازم. نزد سوده رفتم و گفتم الساعه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نزد تو مي آيد وقتي آمد بگو يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) صمغ خورده اي؟ حضرت پاسخ مي دهد كه حفصه به من عسل داد. تو بگو: حتماً زنبورش بر گياه عرفط نشسته بوده است. من نيز چنين مي گويم، صفيه تو نيز چنين بگو. به نقل عايشه، سوده گويد: تا پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وارد اطاق شد گفتم يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) صمغ خورده اي؟ فرمود: حفصه شربت عسل به من داد. گفتم زنبورش بر گياه عرفط نشسته بوده است. خود عايشه نيز همان گفت. صفيه نيز همان گفت. وقتي حضرت به اطاق حفصه بازگشت او پرسيد يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از آن شربت ميل داري؟ فرمود نه احتياجي به آن شربت ندارم. سوده گفت سبحان الله عسل را حرامش كرديم. عايشه گفت خاموش! بخاري و مسلم نيز اين روايت را آورده اند.
و نيز روايت است كه سوده بنت زمعه (زن پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم)) در يمن، خويشان مادري داشت و برايش عسل هديه مي فرستادند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) روزي خارج از نوبت سوده نزد او رفت و از آن عسل تناول فرمود. حفصه و عايشه كه در برابر ديگر زنان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با هم متحد بودند. يكي به ديگري گفت نظرت در اين باره چيست كه در غير نوبت به خانه ي سوده رفته و عسل خورده؟ اگر نزد تو آمد بينيت را بگير و چون سبب پرسيد بگو از تو بوي غيرعادي به مشام مي خورد. من نيز همين را خواهم گفت. وقتي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر يكي شان وارد شد آن زن بينيش را گرفت. حضرت پرسيد چرا بينيت را گرفتي؟ گفت بوي تندي كه بايد بوي صمغ باشد از تو به مشام مي رسد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دوست داشت كه اگر عطري يافت استعمال كند. وقتي بر ديگري وارد شد همان حال ديد و همان سخن شنيد. فرمود: آن ديگري هم همين حرف را زد. حتماً ناشي از عسلي است كه در اطاق سوده خورده ام. به خدا ديگر دهان به آن نمي زنم. ابن ابي مليكه از ابن عباس نقل مي كند كه آيه ي مورد بحث در اين مورد نازل گرديد.
إِن تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ ... (آيه ي 4). از ابن عباس روايت است كه حفصه در روز نوبت عايشه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را با ماريه مادر ابراهيم ديد و گفت عايشه را خبر مي دهم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: نزديكي با اين زن را بر خود حرام مي كنم. امّا حفصه قضيه را به عايشه خبر داد و خداي تعالي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را از غمازي حفصه با خبرساخت و حفصه دانست كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فهميده است. پرسيد كه به تو خبر داد؟ حضرت فرمود خداي داناي آگاه مرا با خبر ساخت. حضرت يك ماه از زنانش كناره گرفت تا آيه نازل شد: « اگر شما دو زن توبه كنيد [به جا و شايسته است] كه دل هاتان منحرف شده بود، و هرگاه بر ضدّ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پشتيبان هم باشيد، خدا ياور اوست... » (قس: نمونه ي بيّنات، ص 820).
پي نوشت ها :
1. بر اساس اسباب النزول واحدي نيشابوري ترجمه ي عليرضا ذكاوتي قراگزلو (نشرني، 1383). ضمناً براي آنكه نظر مشهور شيعه هم لحاظ شده باشد با كتاب نمونه ي بينات دكتر محمدباقر محقق (براساس تبيان طوسي) ارجاع داده شد.
2. آيات مربوط به افك عايشه، طبق بعضي روايات شيعه مربوط به افك ماريه ي قبطيه (مادر ابراهيم پسر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است) مي باشد كه در اين قضيه تهمت زننده، خود عايشه بوده است (نمونه بينات، ص 562 و نيز رك: امالي المرتضي ج1 ص 77 چاپ 1954 م).
3. مترجم گويد: بعضي ظاهربينان آيه ي تطهير را درباره ي زنان پيغمبر دانسته اند كه اين با توجه به شأن نزول كه شيعه و سني از ام سلمه نقل مي كنند، تفسير به رأي خواهد بود. گذشته از اين هرگاه مقصود زنان پيغمبر بود مي بايستي « ليطهركن » مي آمد امّا اهل بيت پيغمبر يعني طبق حديث ام سلمه، علي و حسنين و فاطمه سلام الله عليهم منظور است كه به حكم تغليب و اكثريت ضمير مذكر« كم » براي آنان مناسب است.
4. و نيز آورده اند اسماء بنت يزيد بن سكون انصاري به خدمت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد و گفت من فرستاده ي گروه هايي هستم كه پشت سر من اند و همين حرف مرا مي زنند... خداوند تو را بر همه ي مردان و زنان مبعوث كرد. و ما گروه زنان خانه نشين و محدود هستيم و بچه داري مي كنيم و مردان با جماعات و تشييع جنازه ها بر ما پيشي گرفته اند و زماني كه مردان براي جهاد بيرون مي روند ما اموالشان را حفظ مي كنيم و فرزندانشان را مي پروريم. يا رسول الله آيا ما در اجر شريكيم؟ پيغمبر رو به اصحاب كرد و فرمود:آيا گفتار يك زن را شنيده بوديد كه در دينش بهتر از اين سؤال كند؟ گفتند: نه يا رسول الله، حضرت روي به اسماء فرمود: بازگرد و به زناني كه تو را فرستاده اند اعلام كن كه فضيلت شوهرداري نيكو و رضاجويي و همدلي با او برابر همه ي ثواب هاي مردان است... اسماء بازگشت در حالي كه از شادماني خبري كه براي زنان مي برد تهليل مي نمود و تكبير مي كشيد (نظام اداري مسلمانان در صدر اسلام عبدالحي كتاني، ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگزلو، سمت 1384 ص 280)
هم چنين روايت است كه ام رعله كه زني مشاطه ضمناً زبان آور بود به پيغمبر عرض كرد: ما زنان خانه دار بچه دار را كه در جهاد نمي توانيم شركت كنيم، چيزي بياموز كه به خدا نزديكمان كند... (همان، ص 276). آورده اند ام ايمن خادمه ي پيغمبر در جنگ احد و خيبر حضور يافت (همان 278).
زنان صدر اسلام در جهاد- به عنوان كمك به رزمندگان و پرستاري از زخمي ها شركت مي كردند حتي از انس روايت است كه در جنگ احد عايشه و ام سليم- دو تن از همسران پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به تشنگان آب مي دادند (همان، ص 278) زني به نام رفيده انصاري در مسجد خيمه اي زده بود كه زخمي هاي جنگ را آنجا مي آوردند (278).
از زني به نام كعيبه ي اسلمي نيز نام ببرده اند كه خيمه اي براي مداواي مجروحان داشت (277) و همو در جنگ خيبر با پيغمبر همراهي كرد و برابر مردان از غنيمت برد (278). از ليلي و معاذه ي غفاريه هم جزء پرستاران جنگي ياد كرده اند (278). ام زياد اشجعيه همراه پنج زن در جنگ خيبر حضور يافت... و حضرت براي آنها سهميه ي خرما قرار داد (278). ام سنان اسلمي براي مشك دوزي و مداواي بيماران و مجروحان در جنگ خيبر حضور يافت (278).
5. اَنَس خانه شاگرِد پيغمبر بوده است و ام سليم كُنيه ي مادر اوست.
6. رمله دختر ابوسفيان كه كنيه اش ام حبيبه است نخست زن عبدالله بن حجش پسر عمه ي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود و زن و شوهر هر دو مسلمان بودند و جزء مهاجران به حبشه هستند. در حبشه عبدالله مسيحي شد و بر ديانت مسيح مرد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در مدينه بود از ام حبيبه در حبشه خواستگاري نمود و نجاشي به وكالت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ام حبيبه را براي حضرت عقد كرد. ابوسفيان وقتي در مكه خبر را شنيد با رضايت گفت: « الْفَحْلُ لا يُقَّرَعُ اَنْفُهُ. »-م.
ذكاوتي قراگزلو، عليرضا؛ (1388)، قرآنيات، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول