دام های شیطان

دخالت شيطان در قضايا، مَثل کساني است که از تيم تماشاچي ها هستند، در اين طرف و آن طرف بازيکنان خودشان را تشويق مي کنند، ولي به توپ دست نمي زنند. هيچ کدامشان وارد نمي شوند که به قضايا کمک بکنند ملائکه هم همين
چهارشنبه، 29 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دام های شیطان
دام های شیطان
 


 





 

زينت دادن اعمال ناپسند از دام هاي شيطان
 

دخالت شيطان در قضايا، مَثل کساني است که از تيم تماشاچي ها هستند، در اين طرف و آن طرف بازيکنان خودشان را تشويق مي کنند، ولي به توپ دست نمي زنند. هيچ کدامشان وارد نمي شوند که به قضايا کمک بکنند ملائکه هم همين طور انسانهاي مؤمن را تشويق مي کنند.
شياطين هم انسانهاي کافر را تحريک مي کنند. اما حق مداخله کردن در امور را ندارند. و اين گونه است که اگر در درون انسان زمينه هايي وجود دارد، اين زمينه ها مکتوم نماند و بروز پيدا کند. چون قرار شد که عالم، عالمِ امتحان و انتخاب باشد، براي اينکه انتخاب سطحي نباشد و عميق تر باشد و عواملي مثل شيطان و ملايکه کاربردشان در بهتر برگزار شدن انتخابات و جوابها متناسب با وضعيت انسان باشد، چون مي دانيد سؤالات امتحاني هميشه صد در صد کاشف از استعدادها و قدرتها نيست. بايد عوامل ديگري هم زمينه بشود تا کاشف به عمل بيايد که اين لياقت مثلاً ورود به دانشگاه دارد يا ندارد. شيطان، کارايي را در امتحانات خيلي بالا مي برد. از اين جهت مي گويد: «و زيِّنَ لهم الشيطان اعمالهم» کارش تزيين و جوسازي است. چون اينها کاهند، سبکند، بايد از داخل گندم جدا بشوند تا گندم ارزش خودش را پيدا کند. «و عليهم بخيلک و رجلک» با سواره و پياده خودت بر اينها بتاز. «و شارکهم في الاموال و الاولاد» در مال و اولاد با آنها شريک باش و به اينها وعده بده. اين کارهايي است که شيطان مي کند. اينها نتايج انتخابات را مطمئن تر مي کند. کسي که مي خواهد به راه بيايد، با عبور از موانع، صلاحيت خودش را ثابت بکند؛ تصادفي نيايد که برود مثلاً بالاي بالا. اين خدمت به انسان است که اگر کسي مي خواهد سقوط کند، از بالا سقوط نکند؛ افتادن از همان اوايل صورت بگيرد، که استخوانهاي کمتري از او خُرد بشود.

فقر، يکي از دام هاي شيطان
 

مردي عيالمند بود و هر چند کار و کوشش مي نمود وضع مالي او بهتر نمي شد، و هميشه در فقر و فلاکت به سر مي برد، تا اين که روزي خيلي گرسنه شد، شيطان در مقابلش حاضر گرديد و گفت: من تو را سير مي کنم به شرط آن که ايمانت را به من بفروشي (بدهي). آن مرد هم قبول کرد. شيطان غذايي حاضر کرد و مرد گرسنه غذاي کامل سيري خورد. آن مرد پس از اينکه سير گرديد از فروش و دادن ايمان خود به شيطان امتناع کرد، و به شيطان گفت: آنچه را که در گرسنگي فروختم خيال و گمان و سآيه اي بيش نبود، با توجه به همين مطالب است که مي گويند «آدم گرسنه ايمان ندارد.»
نام دِرَم مُفلس ار شنيد نپرسد
زان که کند خون مسلمان پامال
گرگ گرسنه چو يافت گوشت نپرسد
کاين شتر صالح است يا خر دجّال
در تکميل آن معصوم(ع) مي فرمايد:
«من لا معاش له لا معاد له» هر کس معاش ندارد ايمان ندارد.
مولاي متقيان علي(ع) مي فرمايند: «الفقر الموت الاکبر» (1) بي پولي، مرگ بزرگي است.
قرآن مي فرمايد: (الشّيطان يعدکم الفقر و يامرکم بالفحشاء)(2)
شيطان شما را وعده فقر و تنگدستي مي دهد، و به فحشا و زشتي ها دعوت مي کند.
البته همين فقر هم براي افرادي که داراي صبر و بردباري باشند فخر است، و منسوب به معصوم است که مي فرمايند: «الفقر فخري» فقر براي مؤمن، فخر و مباهات است و مؤمن حقيقي و واقعي صبر را پيشه خود مي نمايد و ايمان خود را در مقابل دنيا نمي فروشد، ولي افراد ضعيف الايمان چه در گروه فقيران و چه در گروه ثروتمندان پيدا مي شوند که براي دنيا تابع شيطان مي شوند و از اجراي دستورات الهي امتناع مي نمايند، و راه شيطان را پيش مي گيرند.(3)

دامهاي شيطان، متناسب با افراد
 

شيطان هرکسي همزاد و متناسب با خود اوست. اگر کسي ملاّ باشد، شيطانش هم ملاّست، اگر درس خوانده باشد شيطانش هم درس خوانده است، اگر متخصص باش د شيطانش هم متخصص است. مثل آدمي که قدش بلند است سايه اش هم بلند است، آدمي که قدش کوتاه است سايه اش هم کوتاه است. شيطان آدم هاي باهوش هم، باهوش است، اين طور نيست که آدم باهوش باشد اما شيطانش خُل باشد. امام يکبار فرمود: «شيطان الفقهاء فقيه الشياطين» اين حرف، حرف درست و بزرگي است. (4)

ايجاد شک و شبهه دام ديگر شيطان
 

پيغمبر اکرم(ص) معتکف بودند، زني آمد و با او مدتي سخن گفت و برخاست تا برود. حضرت هم برخاست و با او به راه افتاد. در اين هنگام دو نفر از انصار از کنار آن حضرت عبور مي کردند و سلام کرده و گذشتند. حضرت آنها را صدا زده و فرمود: اين زن صفيه مي باشد. آن دو گفتند: اي رسول خدا! آيا ما شک نسبت به اين زن و شما داشتيم؟ حضرت فرمود: شيطان مثل خون وارد وجود انسان مي شود و من ترسيدم شيطان بر شما وارد شود و شما ظنين بشويد.(5)

استمنا يکي از دام هاي شيطان
 

شخصي از امام صادق(ع) در مورد گناه استمنا سؤال کرد، فرمود: گناه بزرگي است که خداوند در قرآنش از آن نهي فرموده است، و اگر من بدانم کسي چنين کاري مي کند با او هم غذا نمي شوم.
سؤال کننده پرسيد: اي فرزند رسول خدا آنچه در قرآن در اين مورد آمده بيان فرماييد.
امام فرمود: در قرآن مي خوانيم:
(فمن ابتغي وراء ذلک فاولئک هم العادُّونَ) (6) پس کساني که در غير از موارد ازدواج و مالکيت کنيز، شهوتراني کنند، چنين افرادي متجاوز هستند.
استمنا تحت جمله «وراء ذلک» است. آن شخص پرسيد: گناه زنا بزرگتر است يا گناه استمنا؟
امام فرمود: استمنا گناه بزرگ است، بعضي گويند فلان گناه از گناه ديگر کوچکتر است ولي گناهان، همه در نزد خدا بزرگند؛ زيرا نافرماني خدا مي باشند و خداوند بندگاني را که نافرماني مي کنند، دوست ندارد و خداوند ما را از استمنا نهي کرده؛ زيرا استمنا از کار شيطان است. و خداوند در قرآن مي فرمايد:
(لا تعبدوا الشّيطان انُّه لکم عدوٌ مبين) (7) از شيطان پيروي نکنيد چرا که قطعاً او دشمن آشکار شما است.
و نيز مي فرمايد: (انَّ الشّيطانَ لکم عدوٌ فاتَّخذوه عَدُوّاً) (8) قطعاً شيطان دشمن شما است، پس او را دشمن خود بگيريد.(9)

دنياطلبي، دام ديگر شيطان
 

وقتي پيغمبر اسلام(ص) مبعوث شد، ابليس به دستيارانش گفت: امر بزرگي به وقوع پيوسته، برويد و برايم خبري از آن بياوريد. آنها رفتند و وقتي برگشتند گفتند: از آن مطلع نشديم. ابليس گفت: من الآن برايتان خبر مي آورم. رفت و آمد و گفت: محمد(ص) مبعوث به رسالت شده است.
پس شما به سوي اصحاب او برويد تا آنها را از گرويدن به او منصرف کنيد. آنها مي رفتند و مي آمدند و مي گفتند: ما بر اصحاب او مسلط مي شويم اما يکباره آنها (در وقت نماز) به نماز مي ايستند و زحمات ما هدر مي رود! ابليس گفت: ناراحت مباشيد، اميدوارم خدا دنيا را به روي آنها بگشايد و آن زمان است که مي توانيد (به وسيله مال پرستي و دنياطلبي) بر آنها مسلط شويد.(10)

دنياطلبي و نوه امام صادق(ع)
 

اسماعيل فرزند امام صادق(ع) از مردان بسيار نيک و وارسته بود به گونه اي که مردم گمان مي کردند امام بعد از صادق(ع) اسماعيل است و هم اکنون نيز فرقه اسماعيليه همين عقيده را دارند. به هر حال اسماعيل در زمان حضرت صادق(ع) از دنيا رفت، او با آن همه پاکي، پسري داشت به نام محمد که موجب شهادت عمويش امام موسي بن جعفر(ع) گرديد به اين ترتيب که:
مي خواست از مدينه به سوي عراق برود، از عمويش امام موسي کاظم(ع) اجازه سفر گرفت و هنگام حرکت از عمويش تقاضاي وصيت و موعظه کرد.
امام کاظم(ع) به او فرمود: «اُوصيک ان تتَّقي اللهَ في دَمي» به تو سفارش مي کنم که در مورد حفظ خون من تقواي الهي را رعايت کني.
محمد بن اسماعيل عرض کرد: خدا لعنت کند کسي را که در مورد خون تو سعايت (به خليفه) کند و او را بر ريختن خون تو وادارد.
باز عرض کرد: اي عمو! مرا توصيه و موعظه کن، امام فرمود: «اوصيک ان تتقي الله في دمي» به تو سفارش مي کنم که در مورد حفظ خون من، تقواي الهي را پيشه کني.
سپس امام (ع) کيسه اي که در آن 150 دينار پول بود به او داد، محمد آن را گرفت، بار ديگر امام کيسه ديگري که محتوي 150 دينار بود به او داد و او پذيرفت، براي بار سوم نيز اين مقدار به او داد، سپس دستور داد همياني که 1500 درهم پول در آن بود به او دادند...
روايت کننده گويد: به امام عرض کردم بسيار به محمد بن اسماعيل، پول دادي؟ فرمود: اين بخشش ها تأکيدي باشد بر اتمام حجّت من بر او که من صله رحم مي کنم و او قطع رحم.
محمد بن اسماعيل به سوي عراق مسافرت کرد و در بغداد نزد هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسي) رسيد، و در مورد عمويش امام کاظم(ع) سعايت کرد و گفت: عمويم ادعاي خلافت مي کند و براي او ماليات مي آورند (و به اين ترتيب هارون را بر قتل امام کاظم(ع) تحريک نمود.)
هارون دستور داد صد هزار درهم به او دادند، اما او بر اثر اين نمک نشناسي و قطع رحم، مهلت نيافت آن پولها را خرج زندگي کند و همان شبي که چند ساعت قبلش از هارون پول گرفته بود، اجلش فرا رسيد و مُرد و اين گونه فرزند اسماعيل و نوه امام گول دنيا را خورد و آن گونه شرافت خانوادگي خود را از دست داد و رسواي دو جهان شد، اين مرگ ذلت بار، مکافات عمل او در دنيا بود و واي به حال او در آخرت.
به قول نظامي:
به چشم خويش ديدم در گذرگاه
که زد بر جان موري مرغکي راه
هنوز از صيد، منقارش نپرداخت
که مرغ ديگر آمد، کار او ساخت
چو بد کردي مباش ايمن ز آفات
که واجب شد، طبيعت را مکافات (11)
اغوا و فريب از دام هاي شيطان
دوستان ديروز علي(ع) بر اثر ناداني و لجاجت، دشمنان جديد آن حضرت شدند و از تحت امر او خارج گرديدند از اين رو به آنها خوارج گفتند. آنها نه تنها به اين اکتفا نکردند، بلکه رسماً با علي(ع) اعلام جنگ نمودند، و چند نفر از ياران علي(ع) را کشتند، سرانجام علي(ع) در نهروان با آنها جنگي خونين کرد، و همه آنها را به هلاکت رساند (جز 9 نفر که فرار کردند)
پس از جنگ، آن حضرت کنار اجساد بي روح آنها آمد و نگاه عميق بر آنها افکند و پرونده هاي سياه و ننگين آنها را در نظر آورد و خطاب به آن پيکرهاي پليد، فرمود:
«بؤساً لکم لقد ضرَّکم مَن غرَّکم» رنج و نکبت بر شما باد و به راستي آن کس که شما را فريب داد، ضرر و زيان جبران ناپذيري بر شما وارد ساخت.
شخصي از آن حضرت پرسيد: چه کسي آنها را فريب داد؟
امام فرمود: «الشّيطان المضلُّ، و الانفس الامّاره بالسّوءِ...» شيطان اغواگر و نفس اماره، آنها را به وسيله آرزوها فريب داد و راه گناه را به روي آنها گشود و به آنها نويد پيروزي داد و سرانجام آنها را به آتش سوزان دوزخ افکند. امام علي(ع) با اين گفتار، راز سقوط و بدبختي و ذلت خوارج را در پيروي از افکار شيطاني و هوسهاي نفساني دانست، که مانع رشد سياسي و فکري آنها شد، و آنان را از مرز سعادت خارج ساخت. و اين هشدار و اخطار را به ما و همه انسانهاي تاريخ داد که به آرزوهاي خام، دل نبندند، پيرو عقل باشند تا سرانجامي مانند سرانجام نکبت بار خوارج دامنگيرشان نشود.(12)
و نيز نقل شده که: چوپاني در بيابان مشغول چرانيدن گوسفندان بود، دانشمندي در سفر به او رسيد و اندکي با او گفتگو کرد فهميد که او بي سواد است، به او گفت: چرا دنبال تحصيل سواد نمي روي؟
چوپان گفت: من آنچه را که خلاصه و چکيده همه علوم است، آموخته ام ديگر نيازي به آموزش مجدد ندارم.
دانشمند گفت: آنچه آموخته اي براي من بيان کن.
چوپان گفت: خلاصه و چکيده همه علم ها پنج چيز است:
1-تا راستي تمام نگردد، دروغ نگويم. 2- تا غذاي حلال تمام نشده، غذاي حرام نخورم. 3- تا در خودم عيب هست، عيبجويي از ديگران نکنم. 4- تا روزيِ خدا تمام نشده به در خانه هيچ کسي براي روزي نروم. 5- تا پاي در بهشت ننهاده ام از مکر و فريب شيطان غافل نگردم.
دانشمند، او را تصديق کرد و گفت: همه علوم در وجود تو جمع شده است، و هرکس اين پنج خصلت را بداند و عمل کند (به هدف علوم اسلامي رسيده) و از کتب علم و حکمت، بي نياز شده است.(13)

ظلم و ستم از دام هاي مهم شيطان
 

چون بساط سلطنت جمشيد مغرور به وسيله ضحاک برچيده شد، ضحاک اساس ظلم نهاد و اولين کارش کشتن پدر بود. گويند ابليس با وي دوستي گرفته بود و آنچه را که نفس خبيث ضحاک از بدي نمي دانست ابليس (شيطان) به وي تلقين مي نمود.
روزي ابليس به صورت جواني بر ضحاک ظاهر شد و گفت: من مردي آشپزم و در علم طباخي و آشپزي مهارت کامل دارم و پختن انواع خورشت هاي خوب و خوردني هاي لذيذ را مي دانم اگر وظيفه طباخي دربار خود را به من واگذاري طعام هايي برايت بسازم که لذت آن مادام العمر به خاطرت بماند. ضحاک اين ادعاي ابليس را پذيرفت و دستور داد که مسئوليت طباخي دربار را به وي واگذارند. ضحاک بيشتر خوراکي ها را از گوشت مي ساخت تا اينکه از خوردن گوشت زياد دلش سخت ترگشت و دليري و بي باکي وي زياد شد.
پس ابليس در خدمت آشپزي و تهيه اغذيه گوناگون دقت و مراقبت زيادي به کار برد تا روزي طعامي لذيذ پيش او آورد، غذايش آن چنان به دهان ضحاک خوش آمد که به او گفت: اگر حاجتي داري بگو تا برآورم و مقصودت را روا کنم. ابليس گفت: ديگران نزد پادشاه بابت کسب مال و ترقي مقام، افزايش حرمت کنند ولي چاکر نظرش فقط خدمت است و بس و به مال و منال دنيا و جاه و مقام توجهي ندارد. حال که اين بنده حقير را به طلب حاجتي مفتخر مي فرمايند، حاجتم اين است که به من اجازه دهي تا سر شانه هاي مبارکت را ببوسم.
ضحاک به او اجازه داد. پس ابليس آمد و به هر دو شانه وي بوسه زد و در يک آن ناپديد گشت و ضحاک از اين عمل متحير ماند. بلافاصله بعد از بوسه شيطان دو مار سياه از شانه هاي ضحاک سر درآورد و او را مي رنجانيد و حرکت مي کردند و ضحاک از عمل ماران ناراحت مي شد و هر قدر که سر ماران را مي بريدند باز مجدداً بر مي آمدند و معالجه و طبابت طبيبان هم نتيجه اي نداشت و خواب و قرار را از ضحاک گرفته بود. تا اينکه باز دوباره ابليس به صورت پيرمرد طبيبي به در کاخ ضحاک آمد و گفت: من علاج اين بيماري پادشاه را مي دانم اگر اجازه فرمايد به عرض مي رسانم. او را به خدمت ضحاک آوردند.
ضحاک گفت: معالجه چيست؟ شيطان گفت: علاج اين ماران مغز سر جوانان است که هر روز ايشان را طعمه دهي تا بخورند و بيارامند و تو را آسايشي بود.
ضحاک چون اين طبابت را شنيد دستور داد دو جوان زنداني را کشتند و مغز سرشان را به پيش ماران افکندند. ماران چون طعمه خوردند آرام شدند و ديگر حرکتي نکردند و ضحاک آسوده شد و پس از چندين شبانه روز بيدار ماندن به خواب عميقي فرو رفت.
پس از يکي دو شبانه روز مارها چون گرسنه شدند دوباره به حرکت در آمدند و ضحاک را به زحمت افکندند. باز دستور داد تا دو جوان ديگر کشتند و از مغز سر ايشان ماران را غذا دادند. و همچنين با اين ترتيب عمل مي کردند تا آنکه در زندانهاي او ديگر متهم و مقصري باقي نماند و همه کشته شدند. از آن پس هر روز کدخداي محله اي از شهر مجبور بود دو جوان از ساکنين بخش خود را به ضحاک معرفي کند تا آن دو جوان بي گناه کشته شوند و ضحاک آسوده گردد! اين ظلم و ستم و آدم کشي کماکان ادامه داشت تا کاوه آهنگر قيام کرد و مردمان به رهبري کاوه بر ضحاک شوريدند و قصر او را به آتش کشيدند و مال و ثروت او را به غارت بردند. پس از ضحاک، فريدون نيکوسرشت به جايش نشست و عدل و داد به خرج داد و رعايا راحت شدند.
و فردوسي شاعر درباره وي گفته است:
فريدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نيکويي
تو داد و دهش کن فريدون تويي(14)
محکم ترين دام شيطان
شيطان به خدا عرض کرد: من براي شکار کردن انسانها، دام محکمي مي خواهم. خداوند طلا و نقره و گله حيوانات و اسب را به او نشان داد و فرمود: مي تواني به وسيله اين امور، انسانها را فريب دهي. شيطان، اول شاد شد. ولي دوباره ناراحت شد و لبهايش آويزان شد، که نه اينها دام محکم نيست. خداوند جواهر گرانبهاي معادن را به او نشان داد و فرمود: بگير اين هم دام ديگر! شيطان گفت: خدايا! بر اين دامها بيفزا!
خداوند، چربيها و شيريني ها و نوشيدني هاي گرانبها و لباسهاي زيبا را به او نشان داد. شيطان گفت: خدايا! بيشتر مي خواهم تا آدميان را به طنابي از آتش ببندم. مي دانم که شيفتگان جمال و جلالت، اين طنابها را پاره مي کنند و نامردان در اين دامها گرفتار مي گردند و به اين ترتيب، دو گروه از همديگر جدا مي شوند. من دامي مي خواهم که مردافکن و چاره ساز محکم باشد و انسانها را از پاي درآورد.
خداوند شراب و آلات موسيقي را به او نشان داد. شيطان خنده اي کرد و اندکي شاد شد. اما هنوز به مراد نرسيده بود و بار ديگر گفت: اي خدايي که به موسي(ع) آن چنان قدرت دادي که دريا را شکافت و در ته دريا، راه خشکي پيدا شد و گرد و غبار از آن برخاست؛ دام محکمتري در اختيارم بگذار، تا آن را مانند لجام (دهن بند) به آدميان ببندم و کشان کشان آنها را به سوي بدبختي ها بکشانم. خداوند زيبايي زنان را به شيطان نشان داد، که عقل و شکيبايي مردان را مي ربايد. شيطان از شادي بشکن زد و رقصيد و گفت: خدايا! اين وسيله را زودتر در اختيارم بگذار که به مقصود رسيدم. وقتي شيطان زيبايي و ناز و کرشمه زنان را ديد، شاد شد و مستانه رقصيد:
چون که خوبي زنان با او نمود
که ز عقل و صبر مردان مي ربود
پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد
که بده زودتر رسيدم به مراد
عالمي شد واله و حيران ودنگ
زان کرشم و زان دلال نيک و شنگ
آري ابراهيم(ع) خروس را (در جريان آن چهار پرنده) کشت، تا به مردان خدا بياموزد که خروس نشان شهوت است. آن را کنترل کن تا در درگاه خدا، راه پيدا کني.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. نهج البلاغه زماني، ج4، ص 166.
2.سوره بقره، آيه 268.
3. ضرب المثل ها و حکايت ها، ص15.
4. تمثيلات، ج2، ص 15.
5. شنيدنيهاي تاريخ، ص 262.
6. سوره مؤمنون، آيه 7.
7. سوره يس، آيه 60.
8. سوره فاطر، آيه 6.
9. داستانهاي صاحبدلان، ج1، ص 240.
10. شنيدنيهاي تاريخ، ص 260.
11. داستانهاي صاحبدلان، ج2، ص 201.
12. داستانهاي نهج البلاغه، ج2، ص 154.
13. داستان دوستان، ج4، ص 63.
14. داستانهاي مثنوي، ج4، ص 7.
 

قنبری، حیدر؛ (1389) داستان های شگفت انگیزی از شیطان، قم، انتشارات تهذیب، چاپ ششم.




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط