نظريه هاي قشربندي اجتماعي

پرنفوذترين رويکردهاي نظري نظريه هايي هستند که توسط کارل مارکس (83-1818) و ماکس وبر (1920-1864) عنوان شده اند؛ بيشتر نظريه هاي بعدي قشربندي سخت مرهون انديشه هاي آنها بوده اند. ما همچنين دو نظريه متأخر
دوشنبه، 3 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظريه هاي قشربندي اجتماعي
 نظريه هاي قشربندي اجتماعي

 

نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري



 

پرنفوذترين رويکردهاي نظري نظريه هايي هستند که توسط کارل مارکس (83-1818) و ماکس وبر (1920-1864) عنوان شده اند؛ بيشتر نظريه هاي بعدي قشربندي سخت مرهون انديشه هاي آنها بوده اند. ما همچنين دو نظريه متأخر را نظريه هايي که توسط اريک اولين رايت(1) و فرانک پارکين(2) مطرح گرديده اند، تحليل خواهيم کرد. انديشه هاي مارکس و وبر تأثيري ژرف بر توسعه ي جامعه شناسي داشته، و بسياري از حوزه هاي ديگر اين رشته را نيز تحت تأثير قرار داده اند.

نظريه ي کارل مارکس

مارکس در آلمان متولد گرديد، اما بيشتر زندگيش را در انگلستان گذراند. اگرچه انديشه هاي او هميشه بحث انگيز بوده اند، اما نفوذي جهاني داشته اند. بسياري از مؤلفان (از جمله ماکس وبر) که نظرات سياسي مارکس را رد مي کنند از نوشته هاي او بسيار سود جسته اند.
بيشتر آثار مارکس با قشربندي و بيش از همه با طبقه ي اجتماعي در ارتباط بوده اند، و با وجود اين جاي شگفتي است که او تحليل انتظام يافته اي از مفهوم طبقه ارائه نکرده است. دست نوشته اي که مارکس در زمان مرگش بر روي آن کار مي کرد (و بعداً به عنوان بخشي از اثر بزرگ او، سرمايه، منتشر گرديد)، درست در نقطه اي که او اين سئوال را مطرح مي کند که چه چيزي يک طبقه را تشکيل مي دهد؟ قطع مي شود. بنابراين مفهوم طبقه در انديشه مارکس مي بايد از مجموع نوشته هاي او به طور کلي بازسازي شود. از آنجا که قسمتهاي مختلفي که در آنها از طبقه بحث مي کند همواره کاملاً همساز نيستند، بر سر اينکه منظور واقعي مارکس چه بوده در ميان محققان بحثهاي زيادي در گرفته است. با وجود اين، رئوس اصلي نظرات او نسبتاً روشن است.

ماهيت طبقه

براي مارکس طبقه گروهي از مردم است که در رابطه مشترکي با وسايل توليد- وسايلي که به کمک آنها معيشت خود را تأمين مي کنند- قرار دارند. پيش از پيدايش صنعت جديد، وسايل توليد اساساً شامل زمين و ابزاري بود که براي رسيدگي به محصولات يا دامها مورد استفاده قرار مي گرفت. بنابراين در جوامع پيش از صنعتي شدن، دو طبقه اصلي کساني بودند که صاحب زمين بودند (اشراف، اعيان يا برده داران) و افرادي که فعالانه به توليد محصول از آن اشتغال داشتند (سرفها، برده ها و دهقانان آزاد). در جوامع صنعتي امروزي، کارخانه ها، ادارات، ماشين آلات و ثروت يا سرمايه مورد نياز براي خريد آنها اهميت بيشتري مي يابند. دو طبقه اصلي در اينجا کساني هستند که صاحب اين وسايل جديد توليد هستند- صاحبان صنايع يا سرمايه داران- و افرادي که زندگي خود را از راه فروش کار خود به آنها تأمين مي کنند- طبقه ي کارگر يا در اصطلاح نسبتاً قديمي اي که مارکس گاهي ترجيحاً به کار مي برد، "پرولتاريا".
رابطه ي بين طبقات، به نظر مارکس رابطه ي بهره کشي است. در جوامع فئودالي بهره کشي اغلب شکل انتقال مستقيم محصول از دهقانان به اشراف را به خود مي گرفت. سرفها مجبور بودند بخش معيني از توليدشان را به اربابان اشرافي خود بدهند، يا ناچار بودند هر ماه چند روز در اراضي ارباب کار کرده محصولات مورد مصرف ارباب و اطرافيانش را توليد کنند. در جوامع سرمايه داري امروزي، منبع بهره کشي کمتر آشکار است، و مارکس توجه زيادي صرف کوشش براي روشن کردن ماهيت آن مي کند. مارکس استدلال مي کند که در طول روز کار، کارگران عملاً بيش از آنچه کارفرمايان براي جبران هزينه ي اجير کردن آنها نياز دارند توليد مي کنند. اين ارزش اضافي منبع سود است، که سرمايه داران مي توانند آن را براي خود به کار برند. فرض کنيد، گروهي کارگر در يک کارخانه توليد پوشاک بتوانند روزي يکصد دست لباس توليد کنند. فروش نيمي از لباسها درآمد کافي براي صاحب کارخانه فراهم مي کند که بتواند دستمزد کارگران را بپردازد. درآمد حاصل از فروش باقيمانده لباسها به عنوان سود برداشت مي شود.
مارکس از نابرابريهايي که نظام سرمايه داري ايجاد مي کند در شگفت مي شود. اگرچه در دوره هاي پيشين اشراف زندگي تجملي کاملاً متفاوتي با زندگي دهقانان داشتند، اما جوامع کشاورزي نسبتاً فقير بودند. حتي اگر طبقه ي اشرافي هم وجود نمي داشت، سطح زندگي ناگزير فقيران مي بود، اما با پيدايش و توسعه صنايع جديد، ثروت در مقياسي بي سابقه توليد مي گردد، ولي کارگران به ثروتي که محصول کار آنهاست دسترسي ندارند. آنها نسبتاً فقير باقي مي مانند، در حالي که ثروتي که توسط مالکان انباشته مي شود افزايش مي يابد. از اين گذشته، با توسعه ي کارخانه هاي جديد و ماشيني شدن توليد، کار غالباً ملال آور و در نهايت شاق و دشوار مي شود. کار که منبع ثروت است اغلب از نظر جسماني فرساينده و از نظر رواني خسته کننده است- همچون مورد کارگر کارخانه که کارش عبارت است از وظايف يکنواختي که پيوسته در محيطي بدون تغيير انجام مي شود.

پيچيدگي نظامهاي طبقاتي

اگرچه در نظريه ي مارکس دو طبقه اصلي در جامعه وجود دارد، کساني که مالک وسايل توليد هستند و آنها که فاقد اين وسايل اند، او مي داند که نظامهاي طبقاتي در واقع بسيار پيچيده تر از آن هستند که اين مدل نشان مي دهد. افزون بر اين دو طبقه اصلي، گروههايي وجود دارند که مارکس گاهي آنها را طبقات انتقالي مي نامد. اينها گروههاي طبقاتي به جا مانده از نوع نظام توليدي پيشين هستند، که مدتها پس از آنکه آن نظام از ميان رفته است همچنان باقي مي مانند. براي مثال، در بعضي جوامع امروزي غربي (مانند فرانسه، ايتاليا، اسپانيا براي مدت زيادي از قرن حاضر) شمار قابل توجهي از مردم دهقان باقي مي مانند، و کم و بيش به همان شيوه اي که در نظام فئودالي وجود داشت کار مي کنند. مارکس همچنين توجه را به شکافهايي که در درون طبقات رخ مي دهد جلب مي کند. برخي نمونه هاي آن را مي توان در زير ملاحظه کرد.
1- در ميان طبقات بالا اغلب ميان سرمايه داران مالي (مانند بانکداران) و صاحبان صنايع تضاد وجود دارد.
2- بين افراد داري کسب و کار خرد و کساني که مالک يا اداره کننده ي شرکتهاي بزرگ هستند جدايي منافع وجود دارد. هر دو گروه به طبقه ي سرمايه دار تعلق دارند، اما سياستهايي که به سود شرکتهاي بزرگ است هميشه به نفع بنگاههاي کوچک نيست.
3- در درون طبقه ي کارگر، کارگراني که مدتي طولاني بيکار هستند شرايط زندگي بدتري از اکثريت کارگران دارند. اين گروهها اغلب تا اندازه ي زيادي شامل اقليتهاي قومي هستند.
مفهوم طبقه در نظر مارکس ما را به سوي نابرابريهاي اقتصادي به طور عيني ساخت يافته در جامعه هدايت مي کند. طبقه به باورهايي که مردم درباره ي موقعيت خود دارند اشاره نمي کند، بلکه به شرايط عيني که اجازه مي دهد بعضيها بيشتر از ديگران به پاداشهاي مادي دسترسي داشته باشند اطلاق مي گردد.

نظريه ي ماکس وبر

ماکس وبر هم مانند مارکس آلماني بود. اگرچه بيماري او را از دنبال کردن يک شغل رسمي دانشگاهي باز مي داشت، اما با درآمد خصوصي اي که داشت توانست بيشتر زندگي خود را وقف تحقيق و مطالعه کند. او را يکي از بنيادگذاران اصلي جامعه شناسي مي دانند، اما نوشته هايش بسيار گسترده تر از اين بوده و بسياري از حوزه هاي تاريخ، نظريه ي حقوقي، اقتصاد و مطالعه ي تطبيقي اديان را در برمي گيرد.
رويکرد وبر در مورد قشربندي اجتماعي بر پايه ي تحليل مارکس بنا گرديده، اما وي آن را تا اندازه اي تغيير داده و تکميل کرده است. دو تفاوت اصلي ميان اين دو نظريه وجود دارد.
نخست، با آنکه وبر اين نظر مارکس را مي پذيرد که طبقه بر پايه شرايط اقتصادي که به طور واقعي تعيين شده است بنا مي گردد، لکن عوامل اقتصادي مختلف بيشتري را نسبت به آنچه مارکس شناخته است در شکل گيري طبقه مهم مي داند. بنابر نظر وبر، تقسيمات طبقاتي نه تنها از کنترل يا فقدان کنترل وسايل توليد، بلکه از اختلافات اقتصادي که مستقيماً هيچ رابطه اي با دارايي ندارند، ناشي مي شوند. اين گونه منابع به ويژه شامل مهارتها، مدارک و شرايطي است که بر انواع مشاغلي که افراد مي توانند کسب کنند تأثير مي گذارند. براي مثال، افرادي که داراي مشاغل مديريت يا مشاغل حرفه اي و تخصصي هستند از افرادي که در مشاغل يقه آبي اند درآمد بيشتري داشته و از شرايط کار بهتري برخوردارند. شرايطي که آنها دارند، مانند درجات دانشگاهي، ديپلمها و مهارتهايي که کسب کرده اند، آنها را بيشتر از کساني که بدون اين گونه مهارتها هستند "قابل عرضه به بازار"(3) مي سازد. در سطحي پايين تر، در ميان کارگران يقه آبي، کارگران ماهر مي توانند دستمزدهاي بالاتري از کارگران نيمه ماهر يا غيرماهر به دست آورند.
دوم، وبر دو جنبه ي اساسي ديگر قشربندي را علاوه بر طبقه تشخيص مي دهد. او يکي از آنها را پايگاه(4) و ديگري را حزب(5) مي نامد. در واقع، او مفهوم گروههاي بلندپايه(6) را از نمونه ي رسته هاي قرون وسطايي اقتباس کرده، واژه اي را که در زبان آلماني به کار برده است (اشتاند7) داراي هر دو معنا است.

پايگاه

پايگاه به تفاوتهاي ميان گروههاي اجتماعي از نظر احترام يا اعتبار اجتماعي که ديگران براي آنها قايل مي شوند اطلاق مي گردد. تمايزات پايگاهي اغلب از تقسيمات طبقه اي مستقل است و احترام اجتماعي مي تواند مثبت يا منفي باشد. گروههاي بلندپايه که داراي امتيازات مثبت هستند همه گروهبنديهايي را در برمي گيرند که در نظم اجتماعي معيني از اعتبار اجتماعي بالا برخوردارند. براي مثال، پزشکان و وکلاي دادگستري در جامعه بريتانيا از اعتبار اجتماعي بالايي بهره مندند. گروههاي پاريا گروههايي داراي امتيازات منفي هستند و در معرض تبعيضهايي قرار دارند که آنان را از بهره جستن از فرصتهايي که در برابر اکثر گروههاي ديگر گشوده است باز مي دارد. يهوديان در اروپاي قرون وسطي يک گروه پاريا بودند که از مشارکت در بعضي کارها، و داشتن مشاغل رسمي منع گرديده بودند.
داشتن ثروت معمولاً پايگاه والايي نصيب شخص مي کند، اما استثنائات بسياري نيز وجود دارند. اصطلاح "فقر آقامنشانه"(8) به نمونه اي از آن اشاره مي کند. در انگلستان، افرادي از خانواده هاي اشرافي حتي هنگامي که ثروتشان از دست رفته است همچنان از احترام اجتماعي قابل ملاحظه اي برخوردارند. برعکس، خانواده هاي ثروتمند قديمي غالباً به "نوکيسه"(9) ها به ديده ي حقارت مي نگرند.
اگرچه طبقه به طور عيني معين مي شود، پايگاه به ارزيابيهاي ذهني افراد از اختلافات اجتماعي بستگي دارد. طبقات از عوامل اقتصادي مربوط به دارايي و درآمد نشأت مي گيرند، پايگاه به وسيله شيوه هاي زندگي گوناگوني که گروهها دنبال مي کنند تعيين مي گردد.

حزب

وبر مي گويد در جوامع امروزي تشکيل حزب جنبه ي مهمي از قدرت را تشکيل مي دهد، و مي تواند مستقل از طبقه و پايگاه بر قشربندي اجتماعي تأثير بگذارد. "حزب" عبارت است از گروهي از افراد که به علت داشتن زمينه ها، هدفها يا منافع مشترک همکاري مي کنند. مارکس معمولاً اختلافات پايگاه و سازمان حزبي را برحسب طبقه تبيين مي کرد. به گفته ي وبر، هيچ يک از اين دو را در واقع نمي توان به تقسيمات طبقه اي تقليل داد، اگرچه هر يک تحت تأثير آنها قرار مي گيرند، هر دو به نوبه ي خود مي توانند بر شرايط اقتصادي افراد و گروهها تأثير گذارده، و بنابراين طبقه را تحت تأثير قرار دهند. احزاب ممکن است خواسته هايي داشته باشند که فراسوي اختلافات طبقاتي است؛ براي مثال، احزاب ممکن است بر پايه ي وابستگي مذهبي يا آرمانهاي ملي گرايانه تشکيل شوند. يک مارکسيست ممکن است ستيزه هاي ميان کاتوليکها و پروتستانها در ايرلند شمالي را برحسب طبقه تبيين کند، زيرا تعداد کاتوليکها در مشاغل کارگري بيشتر از پروتستانهاست. يک طرفدار وبر استدلال خواهد کرد که چنين تبييني بي فايده است، زيرا بسياري از پروتستانها نيز از نظر زمينه ي اجتماعي جزو طبقه ي کارگرند. احزابي که افراد به آنها پيوسته اند اختلافات مذهبي و طبقاتي را بيان مي کنند.
نوشته هاي وبر درباره ي قشربندي داراي اهميت است زيرا نشان مي دهد که ابعاد ديگر قشربندي علاوه بر طبقه، زندگي افراد را به شدت تحت تأثير قرار مي دهند. بيشتر جامعه شناسان معتقدند که نظريه ي وبر اساس انعطاف پذيرتر و دقيق تري از آنچه توسط مارکس فراهم گرديده براي تحليل قشربندي ارائه مي کند.
انديشه هاي مارکس و وبر هنوز به طور گسترده، هر چند اغلب با تغييرات در جامعه شناسي امروز به کار برده مي شوند. جامعه شناساني که از سنت مارکسيستي پيروي کرده اند انديشه هاي مارکس را بيش از پيش توسعه داده اند، ديگران کوشيده اند مفاهيم وبر را اصلاح و تکميل کنند. از آنجا که هر دو ديدگاه از بسياري لحاظ همانند و از جهات ديگري مکمل يکديگرند، برخي شيوه هاي تفکر مشترک در اين ميان پديد آمده اند. مي توانيم با نگرشي اجمالي به دو ديدگاه نظري جديدتر تا اندازه اي با آنها آشنا شويم.

نظريه ي اريک اولين رايت درباره ي طبقه

اريک اولين رايت جامعه شناس آمريکايي نظريه اي ارائه کرده است که تا اندازه ي زيادي از مارکس گرفته شده، اما انديشه هايي از وبر را نيز با آن درآميخته است. (Wright, 1978, 1985) به نظر رايت، کنترل بر منابع اقتصادي در توليد سرمايه داري امروزي داراي سه بعد است، و اين ابعاد به ما امکان مي دهند طبقات عمده اي را که وجود دارند تشخيص دهيم.
1- کنترل بر سرمايه گذاريها يا سرمايه ي پولي
2- کنترل بر وسايل فيزيکي توليد (زمين يا کارخانه ها و ادارات)
3- کنترل بر نيروي کار
کساني که به طبقه سرمايه دار تعلق دارند بر هر يک از اين ابعاد در نظام توليد کنترل دارند، اعضاء طبقه کارگر بر هيچ يک از آنها کنترل ندارند. اما در ميان اين دو طبقه ي اصلي، گروههايي وجود دارند که موقعيتشان مبهم تر است. اين گروهها در موقعيتهايي قرار دارند که رايت آنها را جايگاههاي متناقض طبقاتي مي نامد، زيرا آنها مي توانند بر بعضي جنبه هاي توليد تأثير بگذارند، اما از کنترل بر جنبه هاي ديگر محروم گرديده اند. براي مثال، کارمندان يقه سفيد و حرفه اي مجبور هستند براي تأمين زندگي، همانند کارگران يدي، نيروي کار خود را به کارفرمايان بفروشند. اما در عين حال آنها بيشتر از اکثر افرادي که در مشاغل يقه آبي هستند بر محيط کار کنترل دارند. رايت موقعيت طبقاتي(10) اين گونه کارگران را "متناقض"(11) مي نامد، زيرا افرادي که در اين گونه جايگاههاي طبقاتي(12) قرار گرفته اند نه سرمايه دار هستند و نه کارگر يدي، و با وجود اين ويژگيهاي مشترکي را با هر يک از آنها دارند.

فرانک پارکين: يک رويکرد وبري

فرانک پارکين، مؤلف بريتانيايي رويکردي را مطرح کرده که بيشتر از انديشه ي وبر سود جسته است تا مارکس. (Parkin, 1971, 1979) پارکين، همانند وبر، با مارکس هم عقيده است که مالکيت دارايي- وسايل توليد- شالوده ي اصلي ساخت طبقاتي را تشکيل مي دهد. اما به نظر پارکين، دارايي تنها يکي از اشکال حصر اجتماعي است که مي تواند به انحصار يک اقليت درآمده و همچون اساس سلطه بر ديگران به کار برده شود. مي توانيم حصر اجتماعي را به عنوان هر فرايندي که به وسيله ي آن گروهها سعي مي کنند کنترل انحصاري بر منابع برقرار کرده، و دسترسي به آنها را محدود کنند تعريف کنيم. علاوه بر دارايي يا ثروت، بيشتر ويژگيهايي را که وبر در ارتباط با اختلافات پايگاه مي داند، مانند خاستگاه قومي(13)، زبان يا مذهب ممکن است براي ايجاد حصر اجتماعي مورد استفاده واقع شوند.
دو نوع فرايند در حصر اجتماعي دخالت دارند. طرد(14) به استراتژيهايي اطلاق مي شود که گروهها براي جدا کردن بيگانه ها از خودشان و ممانعت از دسترسي آنها به منابع ارزشمند اتخاذ مي کنند. بدين سان اتحاديه هاي سفيد در ايالات متحده آمريکا در گذشته، به عنوان وسيله اي براي حفظ امتيازات خود سياهان را طرد و از عضويت محروم کرده اند. غضب(15) به کوششهاي گروههاي محرومتر براي دستيابي به منابعي که قبلاً در انحصار ديگران بوده گفته مي شود- مانند تلاشهايي که سياهان براي کسب حق عضويت اتحاديه به عمل مي آورند.
هر دو استراتژي ممکن است به طور همزمان در بعضي شرايط مورد استفاده واقع شود. براي مثال، اتحاديه هاي کارگري ممکن است به فعاليتهاي غاصبانه عليه کارفرمايان دست بزنند (اعتصاب کردن براي به دست آوردن سهم بيشتري از منابع شرکت) اما در عين حال اقليتهاي قومي را طرد و از عضويت محروم کنند. پارکين اين جريان را حصر دوگانه(16) مي نامد. از اينجا آشکارا وجه تشابهي ميان نظرات پارکين و رايت به چشم مي خورد. حصر دوگانه تا حد زيادي به همان فرايندهايي مربوط مي شود که توسط رايت تحت عنوان جايگاههاي متناقض طبقاتي مورد بحث واقع گرديده است. هر دو نظريه نشان مي دهند آنهايي که در ميانه نظام قشربندي قرار گرفته اند تا اندازه اي چشم به بالا دوخته اند، و با وجود اين علاقه مندند که خود را از ديگران که در سطحي پايين تر قرار دارند متمايز کنند.

پي نوشت ها :

1. Erik Olin Wright
2. Frank Parkin
3. marketable
4. status
5. party
6. status groups
7. stand
8. genteel poverty
9. new money
10. class position
11. contradictiory
12. class locations
13. ethnic origin
14. exclusion
15. usurpation
16. dual closure

منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.