نويسنده: محمد هاشمي
نگاهي به فيلمنامه « 12 سال بردگي » از منظر نظريه پسااستعماري
فيلمنامه 12 سال بردگي، از اين جهت که به رابطه متقابل يا تعامل ميان ارباب و بنده مي پردازد، قابليت هاي مناسبي براي مطالعه از ديدگاه نظريه « ارباب و بنده » هگلي دارد. از سوي ديگر، به دليل اين که منبع اقتباس اين فيلمنامه يک زندگي نامه خود نوشت يا اتوبيوگرافي است که خاطرات سال هاي بردگي يک سياه پوست را روايت مي کند، قابليت مطالعه را بر اساس نظريه پسااستعماري هومي بابا دارد. در فيلمنامه 12 سال بردگي، مناسبات ارباب- بردگي با دستاويز قرار دادن تبعيض نژادي و برتر داشته شدن سفيدپوست بر سياه پوست، ايجاد مي شود. بنابراين، اگر بخواهيم با تکيه بر نظريه هگل، فيلمنامه را تحليل کنيم، در اين جا تفاوت نژادي بهانه اي است که بر سر آن، سفيدپوست، در جدال با سياه پوست برنده و ارباب مي شود و براي به دست آوردن آرزوهايش از کار برده سياه پوست خود بهره جويي مي کند.هومي بابا در نظريه پسااستعماري اش بر لزوم به يادآوري تجربه هاي دردآور گذشته تأکيد مي کند. به نظر او فرد مورد استعمار قرار گرفته بايد تلاش کند تا پيوستگي مرمت گري را ميان هويت فرهنگي کنوني و گذشته تاريخي اش ايجاد کند. در اين فرايند بايد خلأهاي ناشي از سرکوب ( Repression ) عصبي خاطره يا تکذيب ( Repudiation ) روان پريشانه آن از ميان برداشته شوند. اولين کارکرد، که بابا آن را به مثابه نبش قبر آسان تر خاطرات جلوه مي دهد، در پي پرده برداشتن از خشونت توان کاه و طولاني استعمار است. دومي، با تلاش براي آشناتر- و در نتيجه دست يافتني تر- کردن گذشته مخالف و متخاصم، در نهايت آشتي جويانه است. به اين ترتيب، نظريه پسااستعماري کمک مي کند تا استعمار شده خود را روياروي هراس ها و اشتباه هاي موجود در گذشته تاريخي خود ببيند و به آن ها اعتراف کند. پس اين نوع روايت تاريخ از طريق بيان خاطره، به يک نوع فرايند روان درمان گري مي ماند يا در واقع، يک فرايند روان درمان گري هست. در اين بيان خاطرات، هم چنين استعمار شده پي مي برد که با چه ساز و کارهايي از فرايندهاي خشونت آميز / ضد خشونت آميز به هم زيستي با استعمار کننده در يک وضعيت استعماري تن داده است. وضعيتي که استعمارگر و استعمار شده را به يک وابستگي متقابل رسانده است. در فيلمنامه 12 سال بردگي، اين بخش از نظريه پسااستعماري هومي بابا، با توجه به اين که در اين جا استعمار کننده، نژاد سفيد و استعمار شده، نژاد سياه است، قابل مطالعه است.
فيلمنامه 12 سال بردگي اساساً ساختار نقشه داستاني خود را بر اساس روايت « خاطره » شکل داده است. آغاز نقشه داستاني ( پيرنگ ) در اين فيلمنامه، از جايي است که سالومن به عنوان برده در حال کار کردن در مزرعه اي است و پس از اين است که داستان، به يادآوري 12 سال بردگي سالومن اختصاص مي يابد. علاوه بر اين، فيلمنامه زاويه ديدش را منحصر به زاويه ديد سالومن نمي کند، بلکه زاويه ديد عمومي تري را انتخاب مي کند تا بتواند بخش هايي از تجربه بردگي کردن سالومن را به ديگر نژاد سياه نيز تعميم دهد و تجربه خاص شخصيت اصلي اش را در بخش هايي، مشابه و مشترک با تجربه هاي عام ديگر سياه پوستان بيابد. آغاز اشتباهات زمان گذشته سالومن از جايي رقم مي خورد که سالومن نورثاپ سياه پوست، در منطقه ساراتوگاي نيويورک با خانواده اش زندگي مي کند؛ منطقه اي که در آن نژاد سياه و سفيد، برابرند و برده داري، غير قانوني است. در سکانسي که سالومن و همسرش در فروشگاه در حال خريد کردن هستند، دو نشانه از همان اشتباهاتي که هومي بابا به آن اشاره مي کند، خود را مي نماياند. اول: در مورد زياده خواهي همسر سالومن در خريدن اجناسي از مغازه که مناسب درآمد سالومن نيست و دوم: در مورد موضوع سياه پوستي که وارد مغازه مي شود. سالومن، براي اين که نيازهاي بيش از توانايي اقتصادي خود را، براي خانواده اش تأمين کند، مجبور مي شود با مرداني، ظاهراً براي کار سيرک همراه شود که در به بردگي کشيده شدن بعدي او نقشي اساسي را دارند. درون همين اشتباه، مي توان شاهد اشتباه ديگري هم بود و آن تسليم شدن اوليه سالومن است، به خواست اين دو مرد سفيدپوست، تا از نژاد سياه پست داشته شده اش استفاده اي اقتصادي ببرند. با اين فرق که در اين جا سالومن قصد دارد به اين پستي و حقارت نژاد پرستانه اقتصادي تن در دهد تا خود نيز سودي اقتصادي را نصيب برد. اما اين، مقدمه اي است در شکست برده که هگل در مناسبات « ارباب- برده » از آن ياد مي کند. يعني سالومن با تن دادن به اين حقارت که از رنگ پوستش سوء استفاده اقتصادي شود، در واقع، در يک جنگ با ماهيت اقتصادي، در برابر ارباب جنگاورش شکست مي خورد و بنابراين، در مراحل بعدي، تيديل به يک برده کارگر مي شود. اما اشتباه اصلي سالومن، در اين ميانه، « ناآگاهي » يا « بي توجهي » اش نسبت به اين است که در بافت اجتماعي که او در آن زيست مي کند، چيزي به اسم برده داري نژادپرستانه وجود دارد. اين موضوع در مواجهه تعجب آلود سالومن با سياه پوستي مورد تأکيد قرار مي گيرد که وارد فروشگاه مي شود. سياه پوستي که ظاهراً در اين شهر از نيويورک، به شکل غير قانوني به بردگي گرفته شده است. بنابراين ناآگاه و بي خبري سالومن نسبت به موضوع برده داري نژادپرستانه همچون گناه اوليه اي رخ مي دهد که به زودي خودش را نيز به ورطه و يوغ بردگي مي کشاند. ( اين که موضوع گناه نخستين سالومن با وسوسه همسرش همراه مي شود و به روايت انجيلي گناه نخستين انسان و وسوسه شدن مرد اوليه توسط زن اوليه در اين روايت پيوند مي خورد، مي تواند موضوع مطالعه انتقادي ديگري باشد. )
نمونه مهم ديگري از فيلمنامه که بر اشتباه سياه پوستان در قبول بردگي سياه پوستان تأکيد مي کند، در جايي است که سالومن با دو سياه پوست ديگر، در قايقي که آن ها را به سمت جنوب حمل مي کند، بحث مي کنند: يکي از سياهان معتقد است که مي توانند در جنگ با سفيدپوستان برنده شوند. او ترجيح مي دهد حين تلاش براي آزادي بميرد تا اين که در حال بردگي کردن جانش را از دست بدهد. سالومن نيز مي گويد ترجيح مي دهد با نام و هويت خود، همراه با خانواده اش زندگي کند، نه اين که تنها زنده بماند. در حالي که سياه پوست سوم نجات يافتنش را در تن دادن به بردگي کردن مي داند. بنا بر تعبير هگلي سياه پوست اول و سالومن، در صورتي که مطابق با نظرشان دست به کنش مي زدند، سرنوشتشان بردگي نمي شد، چون در عالم نظر، هم چنان دست از مبارزه در ميدان جنگ ارباب- بردگي نکشيده اند. اما سرانجام، چون در راستاي نظرشان وارد ميدان کارزار عملي نمي شوند، به ناچار به جايگاه بردگي تن مي دهند. بنابراين، اين دو نه از نظر ذهني، که از نظر عيني برده هستند، در حالي که سياه پوست سوم، از هر دو نظر عيني و ذهني برده به حساب مي آيد. در اين جا يکي از سياه پوستان هم به اين نکته اشاره مي کند که سياه پوستان به برده بودن خو کرده اند و از جنگ براي آزادي شان هراس دارند. در حالي که در اين قايق، تعداد سياه پوستان بيشتر از سفيدپوستان است و در صورت اتحاد، توانايي آن را خواهند داشت تا با سفيدپوستان بجنگند و نجات يابند. اين شرايط نيز با مناسبات ارباب- بنده هگلي قابل تبيين است؛ سياه پوستاني که در هراس از جان خود، در جنگ قدرت با سفيدپوستان قافيه را باخته اند و به بردگي تن داده اند. در مورد موضوع خو کردن سياه پوستان به بردگي کردن، مي توان به سياه پوست ديگري به نام کلمنس اشاره کرد که قبل از راه افتادن قايق آن ها به سوي جنوب، ارباب سابقش او را مي يابد و در آغوش مي کشد. بنابراين مرد سياه پوست به همان نوع نجاتي که به دنبالش بود، دست مي يابد. براي اين سياه پوست نيز زندگي جز در شرايط بردگي معنايي ندارد. زندگي براي او مترادف با بردگي است و تنها بردگي خوب و بردگي بد وجود دارد، بنابراين بردگي خوب براي يک ارباب مهربان و نجيب، براي او همان حکم رهايي و نجات را دارد. پس آگاهي اين برده تا حدي است که براي رسيدن به موقعيت قبلي، يعني رسيدن به ارباب نجيب و مهربان قبلي، مبارزه کند. همين نوع بردگي براي ارباب خوب را مي توانيم در مورد زني سياه پوست هم مثال بياوريم که به عقد ازدواج مردي سفيدپوست، اما بي وفا، درآمده است. و با وجود بي وفايي همسر سفيدپوستش، به خاطر اين که مثل برده هاي ديگر مجبور به کار طاقت فرسا نيست، از شرايط خود راضي است.
در جاي ديگر، ميان سالومن و الايزا، زن برده اي که به خاطر جدايي از فرزندانش مويه سر داده است، بحثي درمي گيرد که مربوط به موضوع چگونگي تعاملات، در مناسبات ارباب- بردگي است. سالومن معتقد است که براي نجات يافتن به بهترين نحو، به ارباب فورد، که مرد نجيبي است، خدمت کند تا بتواند روزگاري فرصتي براي آزادي به دست آورد. اما الايزا اين ديدگاه سالومن را به چالش مي کشد. واقعيت اين است که سالومن به دنبال فرصتي است تا از ارباب فورد بخواهد خبر اسارت او را به خانواده اش در نيويورک برساند. در حالي که هم چنان که الايزا مي گويد، ارباب فورد به بردگي سالومن نياز دارد، زيرا با پشتوانه بردگي سالومن مي تواند بخشي از زندگي اش را تأمين کند. پس ارباب، هويت ارباب بودنش را در ازاي هويت برده بودن برده اش کسب مي کند و آزاد شدن برده در حکم از دست رفتن هويت اربابي اوست. بنابراين ارباب، هيچ گاه اقدامي براي آزاد شدن برده اش انجام نمي دهد و حداکثر کاري که مي کند، اين است که بر حسب ميزان نجابتش، شرايط بندگي برده را برايش سهل تر کند. پس ارباب، همواره ارباب است و تنها مي توان در مقام مقايسه، ارباب ها را به دو گروه خوب و بد تقسيم کرد. در اين تقسيم بندي هم فورد ارباب خوب است و ادوين اپس، ارباب بد. به اين ترتيب، اشتباه ديگر سالومن در اين مرحله اين است که در تخمين ميزان نجابت ارباب فورد، خطا مي کند. تا حدي که گمان مي کند ارباب فورد هويت اربابي اش را کنار مي گذارد تا به خواسته انساني سالومن براي تبديل شدنش به يک مرد آزاد، جامه عمل بپوشاند.
اما نکته مهم ديگر در مناسبات ارباب- بندگي که در فيلم 12 سال بردگي به نمايش در مي آيد، نشت عناصر و عواملي از دو سر اين دو قطبي در يکديگر است که گاه شرايط اربابي را به موقعيت بردگي نزديک مي کند. در فيلمنامه، به دو شخصيت ارباب، به شکل متمرکزتري پرداخته مي شود؛ فورد، به عنوان ارباب خوب و اپس، به عنوان ارباب بد. اما هر يک از اين دو ارباب، شرايطي از بردگي را نيز تجربه مي کنند. اين موقعيت بردگي، ناشي از بخش هاي ضعيف شخصيت اين دوست. انگار که اين دو شخصيت براي همين که بر اين ضعف ها و خلأهاي شخصيتي خود سرپوش بگذارند و آن را از معرض ديد عموم پنهان و پوشيده نگه دارند، به نوبه خود به موقعيت اربابي خود اتکا مي کنند، که به شيوه اي آيرونيک، نوعي موقعيت بندگي نيز هست. مثلاً فورد، آن قدر شخصيت ضعيف النفسي است که از پس سرکارگران سفيدپوست مزرعه اش برنمي آيد. در سکانسي که فورد، سالومن را از چوبه دار مي رهاند و به خانه خود مي آورد، به گونه اي منقلب است که انگار، اين سالومن نيست که او دارد براي حفظ جانش نگهباني مي دهد، بلکه او نگران نجات جان خود از شر تيبيتز شرور است. از سوي ديگر، فورد برده موقعيت اقتصادي خودش نيز هست. به طوري که سياه پوستان را به کار مي کشد تا بتواند شرايط ادامه زندگي اشرافي اش را مهيا کند. بنابراين فورد آن چنان که به نظر مي رسد، مرد آزادي نيست. آزاد نبودن حقيقي او را مي توان در سکانس ديگري نيز مشاهده کرد که قصد دارد دختر سياه پوست را بخرد و برده فروش آن را نمي فروشد و فورد نيز در مقابل او تسليم مي شود. در واقع، فورد براي حفظ موقعيت اجتماعي خود، از کنش بر مبناي عقايدش، مدام صرف نظر مي کند و اين، خود نوعي بردگي است که به تلاش براي حفظ نوع و سبکي از زندگي برده وار هم منجر مي شود. در مورد ادوين اپس هم مي توانيم موقعيت هاي مشابه از بردگي را درک کنيم. مثلاً در مقابل همسرش يا غرايزش. ضمن اين که مقاومت هايي که سالومن يا پتسي، به عنوان برده در مقابل اعمال قدرت اپس نشان مي دهند، گاه کم تواني اپس قدرتمند را در مقابل برده اش به نمايش مي گذارد که در نهايت به ناتواني او در مقابل آزادي قانوني سالومن ختم مي شود. بنابراين، در اين ساختار شبکه وار قدرت، مقاومت برده سياه پوست در مقابل اعمال قدرت ارباب سفيدپوست، خود به يک اعمال قدرت ديگر از سوي برده سياه پوست مي انجامد. قدرت ارباب در به بردگي کشاندن برده است و قدرت برده در مقاومت در مقابل به بردگي کشيده شدن توسط ارباب، تا لحظه رهايي. هر چند سالومن در پايان فيلمنامه 12 سال بردگي به اين لحظه رهايي مي رسد، اما ميان نوشت هاي انتهايي، دال بر ادامه مبارزه سالومن، بر اين بي پاياني شبکه هاي قدرت و مقاومت صحه مي گذارد.
پايان بندي فيلمنامه 12 سال بردگي از منظر ديگر تحليل انتقادي گفتمان قابل مطالعه ديگري است. در واقع، سالومن و ساير برده ها همواره از دنياي سفيدپوست براي رهايي شان ياري مي طلبند؛ همان سفيدپوستاني که در به زنجير کشيدن آن ها هم رأي بوده اند. اگر در مورد شخصيت هاي ديگر سياه پوست، رهايي، گاه به صورت نيم بند و در پناه الطاف ارباب نجيب حاصل مي شود، در مورد سالومن اين گونه نيست. فيلمنامه نسبت به تمام آن اربابان سفيدپوست نجيب و برخورد شکرگزارانه بردگانشان نسبت به آن ها ديدگاه انتقادي دارد، اما در مورد سالومن چنين رويکرد انتقادي اي رخ نمي دهد. در اين جا سفيدپوست روشن فکري که برده داري را مذموم مي داند، عامل رهايي است. از آن جا که فيلم، به هر حال در برابر نژادپرستي، غير از نگرش خاصش، يک زاويه ديد عام هم دارد، بنابراين مي توان نتيجه گرفت که فيلمنامه، در عين اين که در بخش دلالت صريح خود ضد نژادپرستي است، در نهايت وجهي از نژادپرستي را هم در بخش دلالت ضمني، درون خود حمل مي کند؛ يک سفيدپوست روشن فکر به سالومن ياري مي رساند تا او در اولين لحظه خوش رهايي اش در آغوش سفيدپوست ديگري از آشنايان سابق خود آرام گيرد. اين در حالي است که فيلمنامه مي توانست سياه پوست ديگري را وارد داستان خود کند تا رهايي سالومن، دست کم به واسطه اي که اندکي از نژاد سياه پوست را با خود دارد نيز به انجام برسد. بنابراين، به نظر نگارنده پايان بندي 12 سال بردگي به عنوان يک فيلم ضد نژادپرستي، به شکل متناقضي، آگاهانه يا ناآگاهانه، رنگ و بويي از نژادپرستي را با خود به همراه دارد.
منبع مقاله :
ماهنامه فيلم نگار، شماره 135 و 136