نصيحة الملوک آقا احمد کرمانشاهي

آقا احمد کرمانشاهي « بهبهاني » فرزند آقا محمدعلي کرمانشاهي در سال 1191 هـ. ق در کرمانشاه ديده به جهان گشود. او با کسب علم و دانش از محضر پدر بزرگوارش و بزرگاني چون علامه بحرالعلوم، شيخ جعفر کاشف
سه‌شنبه، 18 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نصيحة الملوک آقا احمد کرمانشاهي
 نصيحة الملوک آقا احمد کرمانشاهي

 

نويسنده: آقا احمد کرمانشاهي
ويرايشگر: علي دواني



 

1. معرفي رساله ي « نصيحة الملوک » از کتاب مرآت الاحوال جهان نما

آقا احمد کرمانشاهي « بهبهاني » فرزند آقا محمدعلي کرمانشاهي (1) در سال 1191 هـ. ق در کرمانشاه ديده به جهان گشود. (2) او با کسب علم و دانش از محضر پدر بزرگوارش و بزرگاني چون علامه بحرالعلوم، شيخ جعفر کاشف الغطاء و ميرزاي قمي از عالمان معروف عصر خود شد و به تبليغ دين و تأليف آثار علمي همت گماشت. آقا احمد کرمانشاهي تأليفات ارزشمندي را در موضوعات گوناگون ادبيات، فقه، اصول، کلام، حديث و تفسير از خود به يادگار گذاشت. در اين ميان، کتاب مرآت الآحوال جهان نما از مشهورترين آنها است که در سياحت پنج ساله ي خود به هندوستان به رشته تحرير درآورده است. او در اين کتاب در باره ي جغرافيا و تاريخ سياسي، اجتماعي و فرهنگي هند و آداب و رسوم و روحيات و صفات مردم اين کشور و نيز شکل گيري و توسعه ي « کمپاني هند شرقي » (3) و عوامل آن به تفصيل سخن گفته است. (4)
آقا احمد کرمانشاهي در خاتمه ي اين کتاب دو فصل افزوده است که مشتمل بر نصايح و رهنمودهاي ارزشمندي است که خطاب به حاکمان و کارگزاران دولت ايران بوده و به اعتقاد برخي، هدف اصلي او از تأليف اين کتاب « نصيحت ملوک » مي باشد. فصل اول شامل دوازده مطلب مفيد و خواندني در خصوص وظايف حاکمان و رعايت اموري است که عمل به آنها بر متوليان امور جامعه لازم و ضروري است.
فصل دوم در بيان نصايح متعلق به شهروندان و ارکان دولت و کارگزاران امور مملکت است.
لازم به ذکر است که اين رساله بر اساس نسخه ي چاپي مرآت الاحوال جهان نما که به تصحيح استاد علي دواني از سوي انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي منتشر شده، آمده؛ لذا آن چه در پاورقي اين ضميمه آمده، به جز مواردي که با ستاره مشخص شده از مصحّح کتاب مزبور است، و نام گذاري اين ضميمه به رساله ي « نصيحة الملوک » نيز از نگارنده مي باشد.

2. متن رساله

فصل 1: نصايح متعلّقه به سلاطين و حکّام

در بيان آنچه بر سلاطين عظام ذوي الاحترام مراعات و لحاظ آن لازم است، و آن چند چيز است:
اول آن که در [ هر ] (5) حالي از احوال به ذات پاک قادر متعال متوکل و به فضل و رحمت بي غايت حصرت ذوالجلال متوسل بوده، توفيق سرانجام هر مهمي را بر وجه صواب از درگاه رب الارباب مسئلت نمايند، و تمشيت هر امري را به مشيت آن جناب دانندو روز و شب به کليد زبان عجز و انکسار ابواب سعادات دو جهاني را بر روي خود گشايند، و به وسعت ملک و کثرت سپاه و فراواني خزانه و دستگاه مغرور نشوند.
پادشاهيت ميسر نشود بر سر خلق *** تا به شب بر در معبود گدايي نکني
دويّم آن که به قدر مقدور تأکيد قواعد شريعت غرّاء و تنفيذ احکام ملّت بيضاء را مکنون ضمير منير و پيشنهاد خاطر حق پذير گردانند.
و پر ظاهر و هويدا است که هرگاه ملوک و سلاطين پاس اين معني دارند، و در مقام ترويج دين و اجراي احکام رب العالمين قدم اهتمام فشارند به حکم الناس علي دين ملوکهم، حکام و عمال هر ديار و ساير متوطنين قري و امصار نيز از جاده ي تتبع اين شيوه ي مرضيه انحراف نخواهند نمود، و از تشييد مباني اين امر خانه ي دين و دنيا معمور و از پرتو خورشيد ظهور حق ساحت مملکت پر نور مي گردد.
چنان که خاقان گيتي ستان، رافع لواي عدل ... فتحعلي شاه قاجار خلدالله ملکه، در هنگامي که جماعت متصوّفه ي ضاله ي مضله در صفحه ي دارالايمان ايران لواي ضلالت افراشته جمع کثيري از سرداران و سپاهيان و رعايا بلکه ناقصان از صنف طلبه علوم دينيه خاصه جمعي از علماي همدان را در حلقه ي اطاعت خود داخل، و در رشته ي ضلالت منسلک ساخته بودند، حضرت ظل الله خلدالله ملکه حکم به قتل و قمع ايشان فرمود. چند کس از رؤساي غباوت دستگاه اين جماعت را به حال تباه به خدمت بندگان خلد آشيان والد علامه ي اين فقير (قدس سره) (6) فرستادند، و مراسله به آن مرحوم و فرامين واجب الاذعان به اطراف مملکت مشتمل بر قلع و قمع شجره ي خبيثه، و بنياد ضلالت اساس انفاذ فرمود.
و بعضي از بندگان آن درگاه و مخلصان دولت خواه به عرض رسانيدند که چون جمعي از اعاظم و اعيان اهل ديار از جاده ي شريعت منحرف و تصوف شعار و کاره اين رفتارند، صلاح دولت در اين است که چند روزي نيّر اراده ي خوش مکنون ضمير، و اين تيغ صوفي کش در نيام تأخير باشد که مبادا کبوتران دل ها از اين صدا رميده، در بروج ضوابط پادشاهي شکستي به هم رسد.
آن مؤيد حضرت باري از غيرت دينداري به زبان حال فرمودند که منظور از پادشاهي ترويج دين و حفظ شريعت خاتم النبيين است، واگر اين نباشد آن به چه کار آيد.
القصه به فرمان آن خسرو کامکار ديندار، گلشن دارالايمان ايران در اين جزو زمان از خس و خار بدعات جماعت ضلالت شعار پاک، و آثار ائمه اطهار (عليهم السّلام) کالشمس في رابعة النهار ظاهر و هويدا گرديد. اميد که رونق شرع و دين بر همين دستور تا نفخ صور روز به روز در تزايد و دولت ابد مدت اين دودمان ولايت نشان متصّل به ظهور حضرت صاحب الزّمان عليه صلوات الله الملک المنان باد، برب العباد.
و بر ارباب بصيرت و هوش واضح و لايح است که از مأمور فرمودن علماي متشرعين به احياي دين مبين و امر کردن عباد به واجبات و نهي نمودن ايشان از محرمات و منهيّات چون شرب خمر و زنا و لواط و نواختن آلات طرب و امثال آنها به قوانين سلطنت و آبادي مملکت منقصتي و مضرتي نمي رسد. پس با اين منفعت کذاييه و فايده ي غير متناهيه مسامحه و مساهله پادشاهان و حکام در اين باب از طريقه ي بندگي و شيوه ي شکرگزاري نعم حضرت باري جل اسمه نهايت بعيد و موجب زوال دولت خواهد بود.
سيّم آن که مهر صفت از سپهر دولت، نظر اطلاع بر کيفيت اوضاع پايتخت و مقر سلطنت و ساير بلاد دور دست که حضرت ربّ العزة در زير نگين حشمت درآورده است، افکنند، و سر رشته اخبار هر ديار را در قبضه ي اقتدار داشته باشند، و به عينک دورنما طومار عرايض اهل شکايت و دفتر اعمال عمال و حکام را خوانند، و وقايع نويسان ديندار در خفيه و آشکار به هر کشور و ديار منصوب فرمايند که رفتار و کردار ايشان را به حضور معدلت دستور معروض دارند. و آن چه نه بر وفق صواب باشد برگزلک (7) تندي و تأديب و عتاب تراشند، چه اگر از احدي در خدمات مرجوعه دانسته يا ندانسته تقصيري و لغزشي روي دهد، و از تزلزل احوال رعيت و سپاهي در حصار استوار قواعد و ضوابط پادشاهي شکستي افتد، به تدارک آن زود توانند پرداخت، و به مصالح و دفع مفاسد آن رخنه را مسدود توانند ساخت.
تا بود آگاه بر احوال هر نزديک و دور *** بر فراز تخت از آن جا داده ايزد شاه را
و اگر در اين مرحله تکاهل و تغافل ورزند رفته رفته سستي و ضعف در ارکان سلطنت روي داد خواهد شد، و از مرفه الحال و فارغ البال بودن يک دو کس از صنف حکام و عمال چندان فايده و منفعتي متصور نيست، و دل آزردگي جماعت رعيت و ويران شدن ملک و مملکت باعث غضب حضرت رب العزه و موجب بلند گرديدن رايات مخالفت، و زوال دولت است.
چهارم آن که به دور باشيِ حشمت سلطاني و شوکت و عظمت جهان باني، ناله ي بي تابانه ي ستمديدگان، و افغان و زاري به جان رسيدگان را از درگاه خود نرانند، و به خار صفوف چوبداران سراپا نيش، راه آمد و شد عرايض حال بي نوايان درويش را از گلشن جان فزاي لطف و احسان خويش بالکليه مسدود نگردانند، بلکه آفتاب مثال پرتو التفات خود را از هيچ ذره ي بي مقدار دريغ ندارند.
و اين شيوه ي مرضيه را منافي جبروت و کسرشأن فرمانفرمايي نشمارند.
چه هيچ شأن و عظمتي اعظم از شأن خدايي نيست. و جناب احديت از غور رسي احدي عار ندارد، و ناله ي هيچ دردمندي را دست رد بر سينه نمي گذارد، و في الحقيقه تظلم رعيت نشان عالي شاهي است، و به درد دل هر کس رسيدن و متخلق به اخلاق الله بودن، شکوه پادشاهي، و مناسب خطاب ظل اللّهي است. چه از اين دولت بيش که کار درويشي سازند، و صاحبان تخت را چه از اين بخت بلندتر که به حاجت گذاري درمانده پردازند.
سيد انس و جان و دستور عالميان حضرت خاتم الانبيا (صلي الله عليه و آله و سلم) اوقات شريفه ي خود را سه بخش فرموده بود: گاهي به تفقد احوال عالميان مشغول گشته اداي حقوق عطوفت نمودي، و زماني به اقامت مراسم بندگي در درگاه احديّت به رکوع و سجود بودي، و درحصّه ديگر بر کارسازي خلايق پرداخته گره حوايج به ناخن مهرباني گشودي.
و حضرت شاه ولايت پناه در ايام تمکن بر مسند خلافت و امامت، روزها را به انجاح مهمات خلق مصروف مي ساخت و شب ها را به عبادت خالق مي پرداخت، تا آن که بعضي از اصحاب معروض داشتند که يا در شب آسايشي و يا در روز آرامشي فرمايند. فرمود که اگر در روز آسايم کار رعيت نساخته ماند، و اگر شب آرامم، کار من ناقص ماند.
نوشته اند که پادشاه هوشمندي از يکي از اصحاب معرفت التماس پندي نموده گفت: اگر سعادت دو جهاني خواهي شب ها در درگاه خدا داد گدايي مي ده، و روزها در ديار خود به داد گدايان مي رس.
و حکايت زنجير انوشيروان خسروان اعصار را در کف ادراک و شعور سر رشته ايست محکم. از برکت شيوه ي خجسته ي عدالت، عمرها است که اهل عالم نام کافري را به نيکي بر زبان مي رانند، و زنجير صفت مُسلسل اين زمزمه دهن به دهن مي رسانند و در کيفيّت عدل و داد آن فرخنده نهاد دفترها نوشته اند، و حکايت ها نقل کرده اند. (8)
از آن جمله آنست که در عهد آن پادشاه عادل دريا دل شخصي از ديگري خانه بخريد و در آن گنجي يافت. پيش فروشنده شتافته، اين خبر را به او رسانيد و گفت که من از تو زمين و عمارت خريده ام و درهم و دينار نگرفته ام، و اين گنج از تو است. آن شخص فروشنده گفت که من تمام خانه را به تو فروخته ام و از گنج خبري ندارم، پيدا شدن آن از طالع تو است.
القصّه آخر به مجادله کشيد، بايع به مشتري مي گذاشت و مشتري بر بايع مي انداخت. پس اين معروض حضور آن پادشاه عدالت دستگاه شد. از استماع کيفيت آن نهايت شاد و خرم گرديد، و فرمود که تفحص از اولاد ايشان کنند که چنداند؟ معروض داشتند که يکي را پسري است و ديگر را دختري. حکم فرمود که پسر و دختر را با هم منسوب نمودند، و آن گنج اعتبار را به ايشان سپرد، و خود مالک گنج نيکنامي ابدي گرديد.
القصه اگر به ذکر اين مقوله حکايات پردازد سر رشته سخن گسسته و سلسله ي مطلب پراکنده گردد.
پنجم آن که چون شکوه متظلمي به پايه ي سرير دولت عرض شود و دادرسي و دادخواهي بر ذمه ي فرمان فرمايي فرض گردد و صدق و کذب آن مشخص و به درجه ي ثبوت رسد، بايد دامان ضمير را از غبار هواي نفس و خواهش افشانده آن چه مقتضاي عدالت باشد در آن معمول دارند، و در رفع آن ستم مسامحه و اهمال روا ندارند.
و در گلشن اخبار سادات اطهار (عليهم السّلام) گل هاي احاديث به اين مضمون بسيار شکفته است که حضرت رب العزة سوگند خورده است که نصرت مظلوم نمايد و انتقام وي کشد از کسي که در حضور وي بر او ستم شده است، و با قدرت ياري او نکرده است. و قطع نظر از اخبار و آثار آن که منفعت نالش شنيدن را به داد رسيدن است، ديده ي مروت چون تواند ديد، و در حوصله ي فتوت چگونه مي تواند گنجيد که بي رحم تيره رواني، بيچاره ي ناتواني را در زير تيغ سختي نشاند، و ناله خارا گدازش را به فلک رساند.
و اين معني بر کسي که خداوند عالم قدرت بر رفع آن ستم داده و زور پيچيدن دست تعدي آن ظالم را در پنجه اقتدار وي نهاده باشد، دل آن از آن آه و فغان به درد نيايد، و در اغاثه او کوتاهي نمايد.
سلاطين کامکار چه کام دل از روزگار گيرند که به از انتقام مظلوم از ظالم کشيدن باشد، و ارباب شوکت را چه عيش در ايام دولت دهند که خوش تر از داد دادن دادخواهان بود، و چه سکه به نام نامي شهرياران زده شود که پاينده تر از نقوش حروف نيکنامي در دفاتر اوراق تواند بود؟
و از غرايب حکايات در اين مقام حکايتي است که از سلطان محمود غزنوي در بعضي از کتب سير مذکور است. ملخص آن اين که از جنود سلطان مذکور، بي باکي شبي به خانه درويش بيچاره اي رفته به تعدي وي را از خانه بيرون کرده، زوجه او را به تصرف خود آورد. آن عاجز ناتوان را چون غير از دامان عدل سلطان دست به جايي نمي رسيد، به درگاه وي شتافته آن چه بر سر وي گذشته بود به پايه ي سرير دولت عرض نمود. سلطان را از استماع آن بيداد آتش در نهاد افتاد، به وي فرمود که چون بار ديگر آن نابکار آيد او را در خانه گذاشته خود را به من رسان تا داد تو ستانم و وي را به جزا رسانم.
القصه بعد از سه شب، ديگر بار آن ناپاک بر سر خانه وي رفت. درويش به سرعت تمام سلطان را از آن اعلام نمود. سلطان بدون توقف با چند نفر از خواص، خود را به سراي دوريش رسانيد. نخست فرمود تا چراغ را فرو نشاندند. پس تيغ انتقام از نيام برآورد و نخل حيات آن بدبخت را از پاي درآورد، و بعد از آن به افروختن چراغ فرمان داده، روي آن سياه روي را ملاحظه نمود، و مقارن حال روي نياز بر خاک سوده سجده شکر آلهي به جا آورد. درويش مسکين زبان به دعاي آن خسرو معدلت آيين گشود و با سرانگشت زبان سؤال، نقاب خفا از وجه آن چند آن چند امر غريب گشودن آغاز نمود.
سلطان فرمود: در وقتي که اين قضيه جانسوز را از تو شنيدم به خاطر من رسيد که اين يکي از فرزندان من خواهد بود. چه به ديگري اين جرأت را گمان نداشتم که قدرت ارتکاب چنين امر قبيحي در زمان من داشته باشد، و لهذا خود متوجه به سياست آن شدم که مبادا ديگري جانب مرا مراعات کند و در تمشيت اين مهم اهمال و تعلل نمايد. و سبب خاموش کردن چراغ آن بود که چون در وي نگرم مبادا مهر پدري واسطه گذشتن از خون او شود، و مخالف قانون عدالت گستري به عمل آيد. و باعث سجده اين بود که چون ديدم که بيگانه است به شکر آن که فرزندم به قتل نرسيد، وديگر آن که از اولاد من چنين قباحتي صادر نگرديده است شکر حضرت ايزد متعال نمودم.
بر اصحاب دانش پوشيده نيست که چون پادشاهان ذيشان ناله شکسته بال درويشان را گوش، و باده ي خوشگوار تلخ گويي دادخواهان را به طوع و رغبت نوش کرده اند، و از لوث طرفداري خويشان و منسوبان و مقربان دامن را آلوده نساخته اند. از بحر جلال قطره اي و از کوه شکوه شان ذره اي نکاسته، و از السن و افواه دوست و دشمن در مذاکره ي اين شيوه مستحسن جز دعاي دولت و طلب مغفرت زمزمه اي برنخاسته، سال ها است که صفحه عالم از وجود ذي جودشان خالي است. و دامن اوراق از گل هاي تذکار اين مقوله محامد لبريز، و زبان اقلام از ترجيح اين نغمه هوش ربا طرب انگيز است.
اگر فايده اين رفتار و کردار منحصر در همين باشد نيز به جهت ميل قلوب اولي الابصار کافي است، چه جاي آن که علاوه موجب سعادات اخرويه و ارتقاي مدارج عاليه و خوشنودي حضرت رب البريه نيز باشد.
ششم آن که در هر امري از امور که رو دهد و هرگونه اراده که در آيينه ضمير انور صورت بندد خصوصاً در امور کليه کما ينبغي تأمل و تفکر کرده مصالح و مفاسد آن را نسبت به حال رعيت و آبادي مملکت بر خود عرضه دارند.
از حضرت شاه ولايت پناه مرويست که فکر مرد و انديشه آدمي در کارها آيينه اي است که حسن و قبح عملش را به وي مي نمايد و نيک و بد آن را ممتاز مي گرداند، و بر آن اکتفا نکنند، بلکه عقول و آراي جهان ديدگان تجربه کار را با عقل و رأي خود يار سازند.
هر که بي مشورت کند تدبير *** غالبش بر هدف نيايد تير
و بر اصحاب معرفت و لباب واضح و روشن و لايح و مبرهن است که آدمي هر چند عاقل و در حسن تدبير کامل باشد چون به استبداد رأي به امري پردازد امکان خطا و غلط در آن بيشتر است از آن جمعي از عقلا را با خود شريک سازد، چنان که مرد مسافر در سلوک طريق هر چند عارف و ماهر باشد به تنهايي احتمال گم کردن راه بيش از آن است که با جمعي که همگي بلد و مطيع باشند رفيق گردد.
و نيز شکي نيست که چنان که نور چراغ از انضمام چند فتيله قوّت مي گيرد، نور بصيرت نيز از اجتماع آرا و عقول افزوني مي پذيرد. حکما گفته اند که اگر با عاقل مشورت کردي عقل او نيز از آن تو شد، پس صاحب دو عقل خواهي بود.
حق سبحانه تعالي با آن که حضرت خاتم الانبيا اکمل عالميان و اعقل بني نوع انسان بود به مشورت با اصحاب مأمور ساخته، فرمود که: ( وَشاوِرهُم فِي الأمرِ ) اگر چه اصحاب عقل و رأي باشند، در آن باب به آن جناب اقتدا کنند. از سخنان حکمت آميز لقمان است که : « سرّ تو بايد که با يک کس باشد و مشورت تو با هزار. »
و از بعضي از عرفا مشهور است که اي بسا عاقل که خير و شر همه کس داند و در کار خود فرو ماند و به ديگري محتاج باشد، مانند چشم که هر نزديک و دوري را ببيند و در ديدن خود محتاج به آيينه است. و حديث شريف نبوي المُؤمِنُ مرآتُ أخيهِ المُؤمِن (9) نيز اشاره به اين معني است.
مجملاً در کارها غور کردن و با کاردانان شور نمودن، کافه خلايق خصوصاً پادشاهان را از لوازم و واجبات است، و لکن مردم عاقل نيک نهاد که بناي کارها بر تدابير ايشان توان نهاد بسيار کم اند، و به جهت اين کار مردي بايد که جمال عقلش به نور تجربه آراسته و نهال دانشش از رذايل صفات پيراسته، از حقايق احوال سلف واقف و بر دقايق سخنان اکابر عارف و مکنون ضميرش تحصيل رضاي خالق، و مضمون تقريرش تمهيد دعاي خلايق، طَبَق اخلاصش از حلواي خوش آمد و مزاح گويي خالي، و حقه ي باطنش نمکدان شيوه ي نمک به حلالي باشد. چنان که يکي از اکابر گفته است که: صَدِيقُکَ مَن صَدَقَکَ لا مَن صَدَّقَکَ؛ يعني يار مخلص تو کسي است که به تو راست گويد نه آن که به طريق خوشامد طريق تصديق تو پويد.
و حضرت شاه ولايت پناه (عليه السّلام) به مالک اشتر در اين باب دستورالعملي عطا فرموده و مفاد آن اين است که زينهار سه کس را در مشورت خود داخل مکن: بخيل و بي جرأت و حريص، که بخيل تو را از طريقه بذل و احسان عدول مي نمايد و به درويشي و تنگدستي وعده مي فرمايد، و بي جگر و جبان از کردن کارها تو را ضعيف و بي جرأت و ناتوان مي سازد، و حريص شوق اندوخته مال را در نظر تو آراسته به ارتکاب جور و ظلم مأمور مي دارد.
الحاصل قابل اين امر کسي است که به اوصاف فرموده ي آن حضرت اتصاف داشته، از عاقلان کار ديده کهن سال باشد، که روز و شب به پاي طلب بر نشيب و فراز روزگار دويده، و به دست شعور از بحار اعصار و دهور جواهر تجربه به رشته عمر دراز کشيده، به زيور علم و حکمت و صلاح و سداد و خيرخواهي سلطان و رعيت آراسته، طالب آبادي ملک و مملکت باشد، و صفت ذميمه ي حرص و طمع و رشوه خواري و مردم آزاري بر طبيعتش مستولي نبود.
و از اين جا است که سلاطين سلف، چون بوذرجمهر و ارسطو و امثال ايشان از علما و حکما را به منصب وزارت منسوب و محل شور و مشورت خود فرموده اند.
همنشين تو از تو به بايد *** تا تو را عقل و دين بيفزايد
و يافتن مردي چنين و پيدا کردن اين گوهر ثمين در درياي وجود ابناي زمان اشکال تمام دارد، و چون يافت گردد، سزاوار آن است که قدر او را دانند، و وي را از هدايا و عطاياي الهي شمرند، و از آن فرموده ي او قدم برون ننهند، و گفتارش را شمع محفل تمشيت امور گردانند.
هفتم آن که چون از احدي نسبت به حضرت پادشاهان جنايتي و خيانتي صادر شود و يا در طريق اخلاص و بندگي و آداب، خطا و لغزشي رو دهد، تا ممکن باشد ديده ي التفات از آن پوشند، و از کاس کريمه ي ( وَ الْکَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ )، شراب کرامت ( وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ) (10) نوشند، که عفو جرايم از اشرف مکارم است و بخشايش زلّت گلگونه عارض دولت است، چنان که جناب ولايت مآب فرموده که: جَمالُ السّيِاسَةِ العَدلُ فِي الأمِرة وَ العَفوُ مَعَ القُدرَةِ؛ يعني جمال شهرياري و حسن مملکت داري، عدالت کردن در فرمان فرمايي و حکمراني است، و عفو کردن از عقوبات، با قدرت و توانايي است.
و نيز از آن جناب مروي است که: العَفوُ زکوة الظَفَرِ؛ يعني بخشيدن مجرم يا عدو، زکات دست يافتن بر او است.
و از انوشيروان عادل حکايت کنند که مي گفته است که لذّتي که من در عفو يافتم در عقوبت نديدم. و سخن يکي از ملوک است که: اگر رعيت من بدانند که مرا از عقوبت (11) چقدر لذّت حاصل مي شود، تقرب به من نجستندي الا به خطا و زلّت و مخالفت.
و از حضرت صادق (عليه السّلام) مرويست که: الغَضَبُ مِفتاحُ کُلّ شرٍّث؛ يعني خشم کليد هر شري و گشاينده ي در هر فتنه است. و نيز از آن سرور مرويست که مرد بدوي به خدمت اقدس نبوي آمده، گفت که من از اهل باديه ام و دست آرزويم به دامن ادراک سعادت ملازمت نمي رسد، توقع دارم که کلمه اي چند که جامع فوايد و متضمن مواعظ و نصايح باشد به من آموزند. پس آن معلم آداب شرايع و مربي اطفال طبايع فرمودند که: آمُرُکَ لا تَغضب؛ يعني امر مي کنم تو را که غضب نکني. يعني در وقت خشم خود را نگاه داري. پس اعرابي سه دفعه همين سؤال را اعاده کرد، و آن حضرت همان جواب را فرمود، تا آن که اعرابي با خود گفت که مِن بعد سؤال نمي کنم. امر نکرد مرا رسول خدا الا به خير و خوبي.
و قطع نظر از مراحل اوصاف اخروي عفو و بخشش، نگارش مي شود که اين شيوه ي مرضيه را در قوام سلطنت و نظام مملکت دخلي عظيم است، چه اگر بالکليه اميد مغفرت مفقود و طريق معذرت مسدود باشد ممکن است که در وقتي از اوقات يکي از ارباب اقتدار و صاحبان اعتبار، خصوص امراي ثغور و عمال بلاد دور را در خدمات مرجوعه تقصيري و در امور مملکت سوء تدبيري رو دهد، و از غلبه ي خوف و هراس، سد باب قبول شفاعت و التماس براي حفظ جان، پا از جاده ي اخلاص بيرون گذارده و يکبارگي طريق مخالفت و طغيان را اختيار نمايد، و بسي مفاسد که از آن جمله است خبر مکروه شنيدن و تصديق دفع او کشيدن، بر آن مترتب گردد. و چون پاي عفو در ميان آيد و اميد بخشايش عصيان باشد، احتمال مفاسد مذکوره کمتر است.
و چنان که سياست و تأديب در مقامي که شرعاً و عقلاً مستحسن باشد از قواعد ضروريه ي جهانداري است، عفو جرايم نيز در محلش از لوازم مقرره شهرياري است.
جامه ي زيباي دولت را اگر آن تار است، اين پود است، و خيمه ي والاي سلطنت را اگر آن طناب است، اين عمود است.
مَلِک از قهر و لطف ناچار است *** زهر و پازهر هر دو در کار است
پس در پايه ي سرير سلطنت وجود شخص خيرخواهي لازم است که در هنگام غيظ و غضب که ديده ي بصيرت امتياز حسن و قبح اعمال و افعال پوشيده مي شود، به کحل الجواهر زبان عجز و التماس رفع حجاب نمايد، و آن عقده را به سر انگشت شفاعت بگشايد، و بر خداوندان سرير فرمان فرمايي لازم آن است که در آن هنگام لب به سياست نگشايند، و حکم به قيد و حبس مقصور فرمايند.
و چون سپاه ضلالت دستگاه قهر را به لشکر سعادت اثر حلم و بردباري مقهور، و آن مرض سوداوي را از مزاج عقل و طبيعت دور نمودند، به ديده ي دورانديشي در آن باب با وزير عقل خود و ساير خيرخواهان دولت شور و مشورت نمايند، و مهماامکن مرتکب فحش و دشنام نشوند، و پرده ي حرمت هر کس را به دست زبان درازي و بي حيايي ندرند، چه در اخبار و آثار اهل بيت اطهار (عليهم السّلام) مبالغه در مذمت اين صفت خبيثه بسيار است. و علاوه بر آن بر اقامت رعناي پادشاهان و بزرگان به غايت نازيبا است.
و نيز از سياسات و عقوباتي که در هنگام ندامت و پشيماني تدارک و تلافي آنها نتوانند فرمود، اجتناب و احتراز را لازم شمارند؛ مانند سفک دماء و قطع اعضا چون چشم و دماغ وگوش و دست و امثال آنها، چه شايد روزي آيد که وجود او در کار بود و مهمي پيش آيد که به سر انگشت دست او گشاده شود، و در اين وقت به جز افسوس و ندامت چيزي عايد حال نگردد، و در گلزار احوال به جز خار نااميدي گلي نرويد.
پس، در امثال اين مواقع قيد و حبس اولي و احسن است، و به همه جهت خالي از عيب و مستحسن است، مگر در مواقعي که پادشاه علي الاطلاق به آنها حکم فرموده است.
هشتم آن که چون الويه ي جاه و جلال به کامراني و اقبال به طرفي از اطراف مملکت در حرکت آيد، يا شهباز دل به هواي سير و صيد افکني به حدي از حدود و به جهتي از جهات پر و بال عزيمت گشايد، همگي خاطر اشرف اعلي متعلق بر اين باشد که از آن حضرت به ساکنان آن ديار آزاري، و به شکستگان دردمند فشاري نرسد، و غبار ملالي بر دامن بيوه زالي از عبور موکب همايون ننشيند، که مبادا از سنگ جفايي که بر شيشه دل بينوايي خورد، طاير اقبال از دريچه احوال پرد و خار گزندي که به جگر دردمندي خلد، گلايه دعايي بار آورد.
سلاطين با دين را لارم آنست که شيوه ي عطوفت و غمخواري را از سکنه ي هر مرز و بوم که مضرب خيام احتشام مي گردد، دريغ ندارند، چه بر سر اهل روزگار، ظل رحمت خالق اند، نه مايه ي زحمت خلايق، و لايق نيست که از احوال زيردستان بي خبر، ودر شيوه ي رعيت پروري از موري کمتر باشند.
و تفصيل اين اجمال آن که وقتي که پادشاه صورت و معني حضرت سليمان نبي (عليه السّلام) از دارالملک خود متوجه ديار يمن بود، با جنود بي شمار از جن و انس و وحش و طير به وادي نمل عبور فرمود. مورچه اي که بزرگ و مهتر مورچگان آن وادي بود، انديشه نمود که مبادا آن حضرت با آن دستگاه و حشم و سپاه در آن مقام منزل نمايد، و مورچگان را پايمال و ناچيز گرداند. از باب غمخواري و شفقت که ملوک را بر رعيت ضرور است، مورچگان را فرمان داد که از آن مهلکه احتراز کنند و خود را به مساکن خود کشند. چنان که حق تعالي در سوره ي نمل از آن خبر داده است، مي فرمايد: که: ( يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لاَ يَحْطِمَنَّکُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ‌ ).(12)
(فَاعتَبِرُوا يا اُولِي الأبصارِ)!
نهم آن که چون خواهد که کسي را به ارجاع خدمتي از خدمات کليه ي ضروريه ي مملکت داري سربلند، و احدي را به تفويض حکومت دياري ارجمند سازند، اول صيرفيان عقل و فراست را مقرر فرمايند که نقد گوهر او را بر محک امور زده به تشخيص پاکي و ناپاکي او پردازند، و چون نقش دلش نيکو و دلکش و از آشوب بدنفسي و طمع خالص و بيغش باشد، در دارالضرب توجه و عنايت خاص به سکّه ي نامداري و اختصاص مسکوک سازند، تا در بازار روزگار رايج بوده، متاع نيکنامي جاوداني و سعادت دو جهاني به آن خريداري توانند نمود.
نا آزموده نيست سزاوار خدمتي *** بي امتحان خامه رقم کي کند دبير
و چون هر حاکمي در هر کشوري به منزله ي پادشاه آن کشور است، بايد که قدغن بليغ فرمايند که او نيز مراتب و مراحل سابقه را که دستورالعمل سلاطين با دين است، نصب العين و معمول به و پيشنهاد خود گرداند، و تخلف از آنها را جايز نداند، و مهماامکن سعي و تلاش فرمايند به جهت اين مقوله، خدمات گوهري را به دست آورند که مبرّا از اين عيوب بود:
اول آن که نوکار و ناآموزگار نبود.
دويّم آن که تهي دست و نوکيسه و ناديده دولت نباشد، چه اين مقوله اشخاص اغلب طماع و تنگ چشم اند.
سيّم آن که جوان و با غرور و نخوت نبود، زيرا که به سبب غرور جواني اغلب به لهو و لعب مشغول خواهد شد، و امور مملکت ابتر خواهد ماند.
چهارم آن که از اراذل قوم نبود، چه اغلب اين طايفه در طبيعت نيز رذل اند، و علاوه بر آن اعزه و اعيان از دل و جان سر در قلاده ي اطاعت و فرمان او در نخواهند آورد، و رفته رفته به سبب نفاق ايشان بناي حکومت وي سست، و امور رياست ناقص خواهد شد.
پنجم آن که مهماامکن، بيگانه و اجنبي از آن ملک نباشد چه اجنبي را اطلاع بر احوال عزيز و حقير و فقير و شرير مشکل است، و بسا هست که به سبب عدم معرفت به اين مراتب، عزيزي را ذليل و حقيري را جليل خواهد نمود و اين از عمده ي اسباب بيزاري رعيت و تنفر طبيعت اصحاب غيرت و حميت است.
دهم آن که در هر مملکتي سه شخص آزموده را به جهت سه خدمت مشخص فرمايند، به نهجي که احدي را در خدمت ديگري مدخليتي نباشد: يکي، به جهت محافظت آن مملکت، و امر لشکريان و سپاهيان و مستحفظين آن حدود و سامان در عهده ي او باشد و بد و نيک اين مرحله را از او دانند؛ دويم، به جهت تحصيل ماليات و خراج سلطاني و اخذ گمرک و محصول مال التجاره؛ و سيم، به جهت امر به معروف و نهي از منکر و طي دعاوي و مرافعات و اجراي حدود و جنايات، و با او دو شخص عالم مقدس متدين مقرر شوند که در محکمه نشسته احکام را به نهجي که مقرر در شريعت مقدسه است بيان کنند، و او اجرا نمايد و فرمان قضا جريان بر تمام ممالک محروسه انفاذ فرمايند که احدي از اعزه و اعيان و رعايا و برايا از حکم قضات شرع عدول ننمايند، چه مسامحه در اين باب موجب تضييع احکام و باعث غضب پادشاه ملک علام است.
و علاوه، بر حاکم ماليات شخص اميني را مقرر کنند که کلانتر و امين و وکيل از جانب رعيت باشد، و به او حکم فرمايند که در رفع ظلم و ستم از رعايا تقيه و خوف نکند، و آن چه موافق قرارداد سلطاني است برساند، و اگر حاکم ماليات ادعاي زيادتي کند به خدمت حاکم عدالت عرض کند تا او رفع ستم وي نمايد، و الاّ به پايه ي سرير سلطنت رساند.
و علاوه بر اين حاکم مرافعات و دعاوي، شخص امين متديني را مقرر کنند که داروغگي و شب گردي و حفاظت دزدان و قيديان در عهده ي او بود.
يازدهم: آن که هر قدري را که به مقتضاي عدل به اسم خراج و ماليات هر ملکي مقرر مي فرمايند، به کلانتر و امين رعيت و حکام عدالت حکم نمايند که آن مبلغ را موافق عدل بر اضلاع و املاک تقسيم کنند، و دو دفتر مشتمل بر اسامي مال گذاران نويسند، يکي نزد حاکم ماليات باشد و يکي را امين رعيت نگاه دارد، و مقرر کنند که نصف ماليات را بعد از انقضاي شش ماه از اول سال گيرند، ونصف ديگر را در آخر سال، و در اين تعيين فايده آن است که مرد رعيت مي داند که در فلان وقت فلان مبلغ را بايد به خزانه ي سلطاني برسانم. پس پيش از وقت فکر و تدبير او خواهد کرد، و در آن اثنا آسوده و مرفه الحال مشغول کسب معيشت خواهد بود، و هر روز به سبب ستم و ظلم محصلان خداناشناس در عذاب و محنت نخواهد بود، و مقرر کنند که چون ماليات را رسانيدند، حاکم ماليات مستمسکي به مهر خود و مهر حاکم مرافعات به امين رعيت بسپارد که فلان مبلغ از ماليات از بابت فلان قسط از رعيت فلان ملک به من رسيد.
و رسم صادرات و عوارضات را که باعث مجهول بودن امر بر رعيت است موقوف فرمايند، بلکه چنان که اين فقير فهميده است عمده خانه خرابي رعيت از همين مرحله است، زيرا که امري است سرپوشيده و مطلقاً بر رعيت از احوال آن معلوم نيست. و هر روز حکام به جهت اخراجات خود، و عمال شرارت فعال مبلغ خطير را به اسم صادر سلطاني حواله مي کنند.
و به عقل ناقص اين فقير چنين مي رسد که اگر مبلغي را که پادشاه را صادر نمودن آن منظور است و موافق عدل است بر اصل ماليات اضافه نمايند، و به نهج سابق بر رعيت تقسيم کنند و گيرند، نهايت از آن چه حال معمولُ به است، دادن آن بر رعيت سهل تر و آسان تر خواهد بود، چه در صورت جهالت، يک دينار اگر به خزانه سلطاني رسد، هزار دينار علاوه بر آن حکام و عمال خود در ميان مي خورند، و اين ظلمي است که از آن به سر کار پادشاه اصلاً نفعي نمي رسد، و مسامحه در آن باعث تخريب ملک و مملکت و بيزاري رعيت و سستي امور سلطنت و رياست است، و خورسندي و آبادي خانه ي چند کس قليل را بر آبادي ملک و خشنودي جمعي از حد افزون مقدم داشتن خلاف مقتضاي عدالت و رعيت پروري، و ناپسند عقول اصحاب کياست و هوشياري است، چنان که بر ارباب بصيرت و دانش مخفي نيست.
وهم چنين گمرک هر جنسي را که لايق گمرک گرفتن است مقرر فرمايند و به اطراف مملکت اشتهار نمايند تا دست ظلم و تعدي گمرک چيان بي دين از سر ضعفا و مسلمين کوتاه شود، و حکم شود که چون در يکي از بلاد، گمرک مالي را گرفتند به مالک آن مستمسکي دهند که گمرک اين مال به خزانه ي پادشاهي رسيد، من بعد در قلمرو مملکت پادشاه مزاحم او نشوند، و اشتهار نامه به اطراف مملکت نويسند که از سواي فلان و فلان جنس احدي گمرک و محصول نگيرد.
و اين فقير در حدود ايران ديده است که اگر في المثل بار هيمه يا خربوزه به شهر مي آيد، شاطران و دروازه بانان و امثالهم چند جا از او بر مي دارند، و تا آن فقير به بازار رسيده، زياده از نصف آن به تاراج رفته است، و از اين مراحل نيز به خزانه ي سلطاني چيزي نمي رسد، و خانه آن شخص فقير خراب و تباه مي شود.
و ديگر آن که به احکام حکم شود که داروغگي و احداثي و ميرآبي و امثال آنها از خدمات را به اجاره ندهند، چه هرگاه شخصي به اجاره گرفت پر واضح است که به جهت تحصيل مال الاجاره، علاوه بر جلب منفعت خود به جز آن که هر روز فقيري را بي گناه دستگير و تباه کند، و نخل اميد رعيتي را خشک، و باغ مراد يکي را بي ثمر نمايد، چاره ي ديگر ندارد، و با اين حال بايد ديد که احوال رعايا چگونه خواهد بود.
و ديگر آن که مواجب عمّال و حکام و قضات و لشکريان و سرداران و کارداران هر ضلعي و ملکي را موافق حال آنها مقرر کنند، و به حاکم ماليات آن ضلع نويسند که ماه به ماه يا سال به سال در همان جا نقد از خزانه به ايشان برساند، چه مخفي داشتن اين مرحله و مختار گذاشتن اين فرقه و حواله نمودن به اضلاع و بلاد ديگر باعث تخريب ملک و مملکت و انهدام بنياد رعيت است، و علاوه بر آن مواجب عسکر ظفر اثر را به ديار ديگر حواله نمودن موجب افسردگي و دلسردي و مضايقه کردن در جان نثاري و سردهي است، و مراعات جانب اين جماعت ذيشان و محافظت اين جان نثاران و مرفه الحال داشتن ايشان از اوجب واجبات طريقه کشورستاني است و اندک بخل و امساکي در دادن زر موجب شکست پايه سرير سلطاني است.
به رزمي مي توان لشکر آراستن *** زلشکر بسي کينه ها خاستن
والحاصل بر پادشاهان لازم آنست که ماليات و خراج را به نهجي تحصيل کنند، و امور رعيت پروري را به وضعي به انجام رسانند که جمع ميان دنيا و آخرت فرمايند، و از وزرا و حکام و کارداران ظلم و ستم به فقرا و زيردستان نرسد، و آن چه منظور ايشان است که از مملکت تحصيل شود به سهل و آساني بدون تعدّي احدي به خزانه ي عامره رسد.
و ديگر آن که از کارکنان و کارداران ديواني چه از صنف حکام و چه از غير ايشان سوگند و عهدنامه گيرند که چيزي از رعايا نگيرند، نه به صيغه رشوه و نه به عنوان پيشکش، نه در مخفي و نه در آشکار، و نه بر طريق ضيافت، و اگر مرتکب اين معني شدند به سياست عظيمه رسند، و اگر احدي تخلف از عهد نمود و معلوم گرديد، وي را مورد عتاب فرمايند تا موجب تنبيه ديگران گردد.
دوازدهم آن که عنان توسن نفس را در ممالک ملاهي و ممالک مناهي نکشند و به اغواي غولان آرزوهاي دور و دراز خود را سرگشته بيابان بي خبري نسازند، و کشتي تخت و دولت را از تصادم حوادث فتن محافظت نموده، به گرداب اعتياد لهو و لعب نيندازند، چه امر سلطنت و جهان داري چنانکه نگارش يافت، امري است در کمال صعوبت و دشواري، بي آن که خود از روي اهتمام روز و شب متوجه باشند، و کردني را به قلم اهتمام در صحايف ليالي و ايام ثبت نموده، نکردني را بگزلک تنبيه و تهديد تراشند، کما ينبغي تمشيت پذير نمي گردد، و اين اگاهي با استغراق در بحر مناهي جمع نمي تواند شد.
مردم ديده که شب و روز در مکتب هوس آن (13) صفحه بناگوش دليران (14) و بياض کردن (15) سيمبران بخواندن ريحان خط و شکسته زلف روشن کرده باشند، به مضمون عرايض اهل ديار و نوشتجات وقايع طومار روزگار کي مي تواند رسيد، و گاه باشد که از غفلت و بي پروايي يک روزه، رخنه در بنيان ضوابط مملکت به هم رسد که به سالي منسد نتواند شد.
جناب مستطاب حضرت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) فرموده است که: رَأسُ الآفاتِ الوَلَهُ بِاللذّاتِ؛، يعني سر آفت ها و اصل زحمت ها واله و شيفته شدن به لذّت ها است، و بعضي از عرفا گفته اند: اِذا اشتَغَل السّلطانُ بِاللّهوِ فَبَشَّروهُ بِفَناءِ المُلکِ وَ خرابِهِ؛ يعني چون پادشاه مشغول لهو و لعب و مفتون لذّات نفس گردد و اوقات خود را صرف آن سازد، پس بشارت دهيد او را به تباه شدن و خراب شدن ملک او. چنان که بر محمدشاه آخر سلاطين بابريه درهند روي داده شد که به سبب اشتغال به عيش و عشرت و مصاحبت با امردان و زنان خوب صورت پايه ي سرير سلطنت و دولت او سست گرديد، و بيگانه مملکتش را مسخر نمود، و از آن روز الي الآن روز به روز کوکب احوال آن دودمان در رجعت است، و پايه امور دولت شان سست تر و خراب تر مي شود، چنان که در اين جزو زمان به جز نام سلطنت در آن خاندان چيزي باقي نمانده!
و چون تفصيل اين اجمال خالي از فوايد عظيمه و نصايح کريمه نيست، لهذا عنان قلم را في الجمله به آن سمت معطوف مي دارد.
بدان که سلاطين و رايان هندوستان من قديم الزمان متوسل به اذيال دولت سلاطين جم نگين ايران زمين بوده اند، و هرگاه ملوک عجم خود يا يکي از سپهبدان ايشان متعرض آن کشور مي شده اند، هنديان نيروي ظفر در وسع خويش نديده، نهايت مسکنت و زبوني را کارفرما و به هر صورت مطيع و باج گزار بوده اند، و چون مراجعت کرده و به ايران مي رفته اند، فاصله و فرصتي آن رايان تيره رأي به ملاحظه ازدحام زاغ صفتان بي اعتبار و فراهم ديدن مشتي دوم و دينار، به بلاي غرور مبتلا شده، در خانه و عرصه خالي بنياد لاف و گزاف نهاده، احوال گذشته و عهد و ميثاق را فراموش و تغيير سلوک مي نموده اند، واين شيوه از ايشان به کرات و مرات به ظهور رسيده است.
از آن جمله در عهد منوچهر حسب الحکم او، سام بن نريمان به هند آمده. گيسو راج را به ايالت متمکن ساخت، و در آخر امر فيروز رأي پسر گيسوراج طريق مخالفت و خودسري را مسلوک داشت، کيقباد رستم دستان را به هند فرستاده وي فيروز را منهزم ساخت. چنان که در « جنگل ها » بمرد، و سورج را به ايالت تعيين نموده، بازگشت. و هم چنين در عهد سکندر و اردشير و کسري انوشيروان و غير آنها، اين امور مکرر به ظهور رسيده است که مقام ذکر آنها نيست. و کيفيت سلوک سلاطين صفويه با پادشاهان و شاهزادگان بابريه بر عالميان مستور نيست و در روز درماندگي و التجا در احسان و امداد و انواع اعانت و ياري و دلجويي و مهمان نوازي و غمخواري نهايت مردي و مردانگي را مسلوک داشته اند، و کيفيّت رفتار خاقان سليمان شاه، شاه اسمعيل صفوي با بابر ميرزا بن عمر شيخ و رسانيدن او به درجات عاليه، و هم چنين شاه طهماسب خلف آن پادشاه با همايون شاه مشهور است.
و سلطان جنت آشيان شاه سلطان حسين صفوي نيز در مدت سي سال ايام سلطنت خويش، طريقه ي نوازش و دوستي را با سلسله بابريه مرعي داشته است. و چون عهد دولت آن پادشاه خجسته اخلاق سپري شد و نوبت سلطنت به شاه طهماسب (16) رسيد، و آن همه آشوب در ممالک ايران از کيد افاغنه و روميان شيوع يافت، پادشاه هند را که در آن عصر محمد شاه بابري بود به شيوه اي که در تمام اين کشور شايع است، هرگز رسم پرسشي به خاطر نگذشت، بلکه به « امير ويس » افغان راه آشنايي و وِداد مسلوک داشت، و با حسين پسر ميرويس مذکور نيز در اواخر که ضابط قندهار شده بود، طريق مراسله را مفتوح داشت...

فصل 2: نصايح متعلّقه به غير سلاطين از رعايا و غيرهم

در نصايح متعلقه به ارکان دولت و کارگزاران امور سلطنت است و ايشان بر چند فرقه اند:
اول کافه رعايا و عامه برايايند، چنان که زمره ي عليّه ي ملوک و سلاطين را حفظ ضوابط مذکوره که درخت دولت و شوکت را چون بيخ و طناب سررشته امور جهانداري را به مثابه ي ميخ اند، بايد کرد، هم چنين بر رعايا لازم است که از جاده ي طاعت و انقياد ايشان انحراف جايز ندانسته همواره طريق يکرنگي و اخلاص مسلوک دارند، و اسامي آن طبقه را در خلأ و ملأ بي تعظيم و تکريم بر زبان نياورده، دعاي دوام دولت را بر ذمت خود ديني لازم شمارند.
چنان که در امالي شيخ صدوق عليه الرحمه از حضرت امام موسي بن جعفر (عليه السّلام) منقول است حديثي که حاصل مضمون اين است که: اي گروه شيعه خود را ذليل مسازيد به سبب نافرماني سلطان و فرمان فرمايي خود. پس اگر عادل است از خداي تعالي درخواست کنيد که او را پاينده دارد و اگر ظالم است مسئلت نماييد که وي را به صلاح آورد. صلاح احوال شما در صلاح سلطان شما است. و به درستي که سلطان عادل به منزله ي پدر مهربان است. پس بپسنديد براي او آن چه را که براي خود مي پسنديد، و مپسنديد براي او آن چه را که براي خود نمي پسنديد. (17)
و در بعضي از احاديث قدسيه (18) مذکور است که لا تَشغَلُوا أنفُسَکُم بِسَبّ المُلُوکِ؛ يعني مشغول مسازيد خود را به دشنام دادن و ناسزا گفتن نسبت به پادشاهان.
و بالجمله بر اصحاب خبرت و هوش مخفي نيست که خلق هر کشور و سکنه ي هر بوم و بر را از سلطان مطاعي و فرمان فرمايي لازم الاتباعي ناچار است، و بي حفظ و حراست ملوک که رمه رعيت را راعي و در دفع گرگان ساعي اند، زندگاني به غايت دشوار است. پس وجود اين طبقه عالي مقدار که سرمايه امنيت روزگارند، از اعظم نعم الهي است، و قدر آن ندانستن و از دل و جان، کمر اطاعت گزاري آن نبستن، کفران نعمت نامتناهي است.
پس تخم اخلاص وارادت اين گروه صاحب سعادت را در مرزع باطن کاشتن از اهم واجبات، و رسانيدن ماليات به خزانه ي عامره از طيب نفس، و جان نثاري در دفع اشرار و اعادي از عين رغبت و هوس از الزم ملزومات است، و ستون وجود اين گماشتگان حضرت سبحان را که سرادق آسايش خلايق به آن برپا است پيوسته به دو دست دعا داشتن، عالميان را واجب و سزاوار است.
دويّم طبقه عليّه ي وزرا و ارکان دولت و حکام بلاد دور و نزديک اند که اطناب بارگاه شهرياري و اسباب کارگاه جهانداري اند، و بر ضمير منير اين جماعت روشن و معلوم خواهد بود که امر خطير سلطنت بر بسي تدابير صائبه منوط و بر بسياري از ضوابط و قواعد کليه و جزئيه مشروط است، و از آن جمله توفير اموال خزاين و تقدير مداخل و مخارج است، به نحوي که از سيل تعدي و بيداد بنياد آسايش عباد شکستي نبينند، و غبار ناخوشنودي و بددعايي از خانه خرابي رعيت بر دامن دولت پادشاهان ننشيند، و الا دولتخواهي نخواهد بود، چه مفاسد آن بيش از فوايد است، چنان که سابقاً بر وجه احسن واضح و مبرهن گرديد.
و هم چنين رتق و فتق امور ملک و مملکت و نظم و نسق مهمات سپاهي و رعيت و ديوان داري ميان خصما و احقاق حقوق عجزه از اقويا بر وجهي که مقرون به رضاي خالق و مشحون به صلاح دولت و احوال خلايق باشد و پر ظاهر است که پادشاهان را به نفس نفيس خود پيوسته به دقايق امور عظيمه پرداختن و به تنهايي تمشيت کليات و جزئيات را کما ينبغي وجهه ي همت ساختن متعذر است، ولهذا جمعي امين را به سر رشته داري آن امور مأمور و سرافراز مي فرمايند، و بر ايشان لازم است در ملاحظه سلوک گماشتگان و کارکنان خود نيز اغماض جايز نشمارند، و در احياي حق و اماتت باطل به جان و دل کوشند، و در هيچ امري دين را به دنيا و دولتخواهي ولي نعمت خود را به تحصيل غرض خود نفروشند.
عرض مطلب ارباب حوايج را از روي اشقاق و مهرباني سبب طول عمر و زندگاني دانند، قلعه ي امنيت رعيت را به حواله ي خلاف حساب خراب نسازند، و به منجنيق در پيچيدن با خلق، سنگ تفرقه در جمعيت حواس عامه ي ناس نيندازند، به باران نرم گويي مزرع اميد همگنان را سيراب گردانند، و به نسايم ملاطفت و سلوک لايق غنچه دهن هاي خلايق را به شکرگزاري و دعاگويي دولت پادشاهان زبان بشکفاند، و قلم از مسطر راستي و قدم از منهج نفس بيرون نگذارند.
نزاع خصما را جهت گرمي بازار محکمه به دامان تعليم تند نسازند، و به اميد جريمه و ترجمان، مقراض صفت دو يار همدم را به هم نيندازند، و دفتر جمعيّت و سامان اغنيا و متمولين را به باد دهن بيني از هم نپاشند، و در حفظ شوارع و سبل خود را مهين شريک دزدان و راهزنان نشمارند.
سيّم طبقه عاليه قضات و حکام شرع اند که هاديان طريقت و مرشدان شريعت اند. بر پادشاهان و فرماندهان لازم و متحتّم آن است که به جهت تمشيت اين امر خطير مردماني را معين و جمعي را مشخص فرمايند که عارف به احکام و مطلع بر حلال و حرام باشند، و در تقسيم مواريث و متروکات، خود را برادر بزرگ ورثه ميّت نپندارند، و به دست انداز طمع شوم، گريبان طاقت آن مرز و بوم را پاره نسازند، و در تشخيص حق و باطل نظر بر کهنگي و نوي جامه و دستکار (19) متخاصمين نيفکنند. ضحاک صفت مغز جان خلايق را طعمه ماران حرص نگردانند.
و پر ظاهر است که عمال شرع که در شيوه ي دينداري و حسن سيرت اطوار، دستورالعمل اهل روزگارند، هرگاه به سوزن قلم و رشته رقم کيسه ها بر احوال (20) ايتام و ساير مسلمانان دوخته، دست به گرفتن رشوه و زبان به حکم ناصواب بگشايند، عمال عرف به طريق اولي در حفظ ضوابط حکومت و عمل بي باکي و گماشتگان و کارکنان ديگر در مال و عرض درويشان تقلب و ناپاکي خواهند نمود.
و در اين وقت زندانيان شرور و فتن قوت گرفته، زنجير تدبير رياست پاره و پاسبانان ضوابط حکومت از آن آواره مي شوند، و جمعي که طبع ظلمت سرشت شان به ظلم راغب و روزگاري چنين را از جان و دل طالب مي باشند، دست يافته، از هر کناري طرّاري، و از هر گوشه ي حرام توشه اي، و در هر محلتي سگ صفتي، و در هر بازاري خنجرگذاري سر برآورده، هرج و مرج در مملکت پديد خواهد آمد. و چون کليد دست زور ابواب اين شر و شور بر روي خلق گشود، اهرمن ظلم، خاتم عدل را از سليمان دولت ربود، تخت آسايش بر باد مي رود، و لواي بلند نامي نگون سار مي گردد.
پس لازم آنست که به جهت امور قضا اشخاصي را مشخص فرمايند که به زيور علم و حليه ي تقوي مزين باشند. اين دُرّ يتيم را به هر خس و لئيمي نسپارند، و در اين باب لياقت و قابليت شخص را از اهمّ شرايط دانند، و ارثيّت را باعث نيل مرتبه آباء و رسيدن به سعادت عظمي نشمارند.
گيرم پدر تو بود فاضل *** از فضل پدر تو را چه حاصل

موعظه بليغه

بر ضمير منير جهان آراي پادشاهان و فرماندهان واضح و روشن و لايح و مبرهن است که بازوي دولت را تعويذي چون دعاي مستحقان ديندار و فقراي صلاحيت شعار نيست. و دولت سراي شهرياران را پاسباني مانند توجه خاطر ايشان ني، و هر يک از پادشاهان را از دو سپاه ناچار است: يکي سپاه وغا (21)، و يکي لشکر دعا، تا آن گروه به زور بازو و شاخ شوکت خصم کينه جو را در هم شکند. و اين طايفه به وقت استغاثه بيخ دولت شان را از زمين هستي بر کند. آن فرقه به بَرق تيغ بي دريغ آتش در خرمن جمعيت دشمن اندازند، و اين جماعت به سيل گريه نيم شبي خانه حيات شان را ويران سازند.
آه آتشيني که از دل گرم حزين برآيد بر سينه پر کينه خصم سناني است، و هر قد خميده ي فقير مسکين که در نفرين اعداي دولت و دين سر بر زمين گذارد بر فرق شان شمشير جان ستاني است. و در اين باب احاديث شريفه و اخبار کثيره از سادات اطهار در صفحه دفاتر و کتب بسيار است.
و علاوه بر آن لازم آن است که در بناي مباني خيرات جاويد و باقيات صالحات چون مسجد و مدرسه و قنطره و کاروانسراي و وقف نمودن اراضي و عقارات به جهت مصارف علما و فقرا و سادات و تعمير روضات مطهرات و رفاهيت زوار و مجاورين حرم برگزيدگان رب العالمين ساعي باشند.
نام نيکي گر بماند زآدمي *** به کزو ماند سراي زرنگار
حکومت و منصب دنياي بي بنياد چون نقشي بر آب و کاهي بر باد است. دستار عزتش هر روز بر سري است، و سمند دولتش هر روز در زير ران ديگري. کاتب قضا منشور اين حکومت ها هر روز به نام يکي نوشته و دريده است، و فراش قدر بساط استقلال اين منصب ها هر روز براي کسي انداخته و چيده است. پس اولي و انسب آنست که دامن فرصت از دست نداده و بازوي همت تحصيل سعادت ابديه گشاده، و اسباب عيش و عشرت ازليه را در اين بازار فاني خريداري نمود. حيف باشد که در سر منزلي چنين به تعمير چمن هميشه بهار عالم باقي نپردازند، و با اين قدرت و توانايي لواي تسخير مملکت بي زوال جهان ابدي را نيفرازند.

پي نوشت ها :

1. آقا محمدعلي بهبهاني فرزند ارشد وحيد بهبهاني است که در سال 1144 هـ. ق متولد شد. ايشان در سال 1186 هـ. ق به پيشنهاد پدرش به ايران هجرت کرد و در کرمانشاه اقامت گزيد و به جهت اقامت طولاني در اين شهر، خود و فرزندانش به کرمانشاهي شهرت يافتند. آقا محمدعلي بهبهاني فقيه نامور و با نفوذ عصر پاياني زنديه و آغاز دوره ي قاجاريه در ايران به شمار مي آمد. او به طور مستقل و بدون وابستگي به حکومت هاي وقت، حدود شرعي اجرا مي کرد و مجرمان و مرتدان را طبق قانون شريعت مجازات مي نمود و به شدت با صوفيه و صوفيان خانقاهي که در کرمانشاه در حال گسترش بودند، مبارزه کرد و حاکمان وقت قادر به جلوگيري از اقدامات او نبودند. مردم خطّه ي کرمانشاه در عصر وي به خاطر اجراي حدود شرعي و امر به معروف و نهي از منکر در آسايش و آرامش به سر مي بردند براي آگاهي بيشتر از زندگاني آقا محمدعلي کرمانشاهي ر. ک: علي دواني، وحيد بهبهاني و مقدمه ي مرآت الاحوال جهان نما.
2. يادآوري اين نکته لازم است که آقا احمد کرمانشاهي در سال 1235 هـ . ق در کرمانشاه در 45 سالگي وفات يافت و در کنار قبر پدرش به خاک سپرده شد. ر. ک: علي دواني، مرآت الأحوال جهان نما، ص 20، مقدمه.
3. آقا احمد کرمانشاهي از سيّاحان نکته سنجي است که در موارد بسياري از کتاب خود درباره ي کمپاني هند شرقي و نحوه ي نفوذ و سلطه ي آن بر هند سخن گفته است. تشريح جزئيات سياست هاي فريب کارانه عوامل استعمار انگيس، و آثار و پي آمدهاي آن در کشور هند که چگونه از راه تجارت و سفارت شروع کردند و سپس وارد عرصه سياست شدند و در نهايت با زيرکي و هوشمندي به ولايت و حکمراني هند دست يافتند و نيز ذکر تحولات سياسي، اجتماعي هندوستان در قرن سيزدهم هجري و بيان شکل گيري استعمار هند و اوج سلطه انگلستان بر اين کشور با هدف هشدار به حاکمان ايران و عبرت آموزي آنان از سرنوشت ناگوار هند از موضوعات بسيار جالب و خواندني اين کتاب محسوب مي شود.
4. علي دواني، همان، ص 1- 40.
5. نسخه ي چاپي مؤسسه علامه مجدد وحيد بهبهاني « مرآت الاحوال جهان نما »، ج 2، ص 900.
6. آقا محمدعلي بهبهاني مؤلف کتاب « خيراتيه » در رد صوفيه.
7. گِزلِک: کارد کوچک دسته دار.
8. همه اينها که درباره ي انوشيروان نوشته اند. تبليغات درباري بوده و از تعصب شاه پرستي سرچشمه گرفته است، وگرنه داستان درس خواندن پسر کفشگر در شاهنامه بهترين گواه بر بي عدالتي انوشيروان است. آقا احمد درصدد بوده که شاه و حکام وقت را با زبان خودشان موعظه کند.
9. يعني فرد با ايمان آيينه ي برادر مؤمن خويش است.
10. آل عمران (3) آيه 34.
11. در هر دو نسخه چاپي « مرآت الاحوال جهان » واژه ي عقوبت آمده است، ولي به نظر مي رسد که واژه ي عفو صحيح باشد. دو نسخه ي چاپي « مرآت الاحوال جهان نما » عبارتند از: الف) نسخه اي که با تصحيح استاد دواني هر دو جلد مرآت الاحوال در يک جلد به چاپ رسيده است. ب) نسخه دو جلدي که به اهتمام « مؤسسه ي علامه مجدد وحيد بهبهاني » چاپ شده است.
12. نمل (27) آيه 18.
13. در نسخه چاپي « موسسه علامه مجد وحيد بهبهاني » به جاي واژه ي آن « از » به کار رفته است.
14. در هر دو نسخه ي چاپي واژه ي « دليران » آمده است. ليکن به نظر مي آيد که واژه ي « دلبران » صحيح باشد.
15. اين واژه نيز در هر دو نسخه ي چاپ به صورت « بياض کردن » آمده ولي با توجه به مضامين عبارت از تناسب معاني به نظر مي رسد « بياض گردن » درست باشد.
16. شاه طهماسب دوم پسر شاه سلطان حسين که نادر او را کنار گذاشت و خود به جاي او نشست.
17. اين احاديث اگر درست باشد ناظر به مواقعي است که از سلطان زيان کلي به ملت و مملکت نرسد.
18. حديث قدسي، حديثي است که معني آن از خدا، و لفظ آن از پيغمبر باشد.
19. در هر دو نسخه چاپي « مرآت الاحوال جهان نما » واژه ي دستکار آمده است تا با توجه به قرينه « جامه » به نظر مي رسد که واژه ي « دستار » درست باشد.
20. در هر دو نسخه ي چاپي « مرآت الاحوال جهان نما » کلمه احوال آمده است. ليکن کاربرد « اموال » در اين جا مناسب تر است.
21. وَغا: جنگ.

منبع مقاله :
سلطان محمدي، ابوالفضل، (1387)، انديشه سياسي علامه وحيد بهبهاني، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.