نويسنده: محمد يوسفي
ملا محمود عراقي نقل مي کند:
خواب دومي که ديدم، به فاصله چند سال پس از واقعه رؤياي اول و در همان مکان مقدس (نجف اشرف) بود. اين خواب را بعد از اين که مدتي در عاقبت کار خود زياد به فکر فرو مي رفتم مشاهده کردم، چون مي ديدم بسياري از گذشتگان و جوان ترها و معاصرين اوائل عمر خود در زمره ي اَخيار بوده اند، ولي بعدها اعتقادات شان فاسد شده و با همان عقائد فاسد از دنيا رفته اند.
اين انديشه و خيال به طوري قوت گرفت که باعث تشويش و اضطراب خاطرم گرديد. تا اين که شبي در عالم رؤيا ديدم حضرت ولي عصر عليه السلام در «مسجد هندي» (از مساجد معتبر نجف اشرف) تشريف دارند و در انتهاي مسجد ايستاده اند. جمعيت حضرت را احاطه کرده بودند من هم نزديک در منتظر ايستاده بودم که هنگام خروج به محضرشان شرفياب شوم.
ناگاه آن بزرگوار به قصد بيرون رفتن تشريف آوردند، وقتي به من نزديک شدند خودم را بر پاهاي مبارک آن بزرگوار انداختم و گريان شدم و عرضه داشتم: فدايت شوم عاقبت کار من چطور خواهد شد؟
آن حضرت دست مبارک را دراز کردند و با عطوفت و مرحمت دست مرا گرفتند و از خاک برداشتند و بعد با تبسم و ملاطفت فرمودند: بي تو نمي روم.
من در همان عالم رؤيا فهميدم منظور حضرت آن است که بدون تو وارد بهشت نمي شوم.
تا اين بشارت را شنيدم از نهايت شادي بيدار شدم و ديگر از افکار سابق آسوده خاطر گرديدم. (1)
يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم
خواب دومي که ديدم، به فاصله چند سال پس از واقعه رؤياي اول و در همان مکان مقدس (نجف اشرف) بود. اين خواب را بعد از اين که مدتي در عاقبت کار خود زياد به فکر فرو مي رفتم مشاهده کردم، چون مي ديدم بسياري از گذشتگان و جوان ترها و معاصرين اوائل عمر خود در زمره ي اَخيار بوده اند، ولي بعدها اعتقادات شان فاسد شده و با همان عقائد فاسد از دنيا رفته اند.
اين انديشه و خيال به طوري قوت گرفت که باعث تشويش و اضطراب خاطرم گرديد. تا اين که شبي در عالم رؤيا ديدم حضرت ولي عصر عليه السلام در «مسجد هندي» (از مساجد معتبر نجف اشرف) تشريف دارند و در انتهاي مسجد ايستاده اند. جمعيت حضرت را احاطه کرده بودند من هم نزديک در منتظر ايستاده بودم که هنگام خروج به محضرشان شرفياب شوم.
ناگاه آن بزرگوار به قصد بيرون رفتن تشريف آوردند، وقتي به من نزديک شدند خودم را بر پاهاي مبارک آن بزرگوار انداختم و گريان شدم و عرضه داشتم: فدايت شوم عاقبت کار من چطور خواهد شد؟
آن حضرت دست مبارک را دراز کردند و با عطوفت و مرحمت دست مرا گرفتند و از خاک برداشتند و بعد با تبسم و ملاطفت فرمودند: بي تو نمي روم.
من در همان عالم رؤيا فهميدم منظور حضرت آن است که بدون تو وارد بهشت نمي شوم.
تا اين بشارت را شنيدم از نهايت شادي بيدار شدم و ديگر از افکار سابق آسوده خاطر گرديدم. (1)
پي نوشت :
1. کمال الدين، ج، ص 167، س 2 و عبقري الحسان، ج 1، ص 394.
منبع مقاله :يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم