در اقسام مدينه

حکما گفته اند که تمدّن (1)(2) دو قسم است: يکي آن که سبب آن از جنس خيرات باشد و آن مدينه فاضله است. و دوم آن که سبب آن از جنسن شرور باشد و آن را مدينه غير فاضله خوانند.
شنبه، 22 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در اقسام مدينه
 در اقسام مدينه

 

نويسنده: جلال الدين دواني
ويراسته ي: مرتضي يوسفي راد



 

حکما گفته اند که تمدّن (1)(2) دو قسم است:
يکي آن که سبب آن از جنس خيرات باشد و آن مدينه فاضله است.
و دوم آن که سبب آن از جنسن شرور باشد و آن را مدينه غير فاضله خوانند.
و مدينه ي فاضله يک نوع بيش نيست، چه حقّ از وصمت تکثّر متعالي است و طريق خيرات متعدّد نيست.
امّا مدينه ي غير فاضله سه نوع است:
يکي آن که سبب اجتماع ايشان غير قوّت نطقي باشد چون قوّت غضبي و شهوي، و آن را مدينه ي جاهله خوانند.
دوم آن که از استعمال قوّت نطقي خالي نباشد، و لکن اين قوّت را خادم ديگر قوا دارند و همين معني سبب اجتماع ايشان شده باشد و آن را مدينه ي فاسقه خوانند.
و سوم آن که سبب اجتماع ايشان توافق در عقايد باطله باشد و آن را مدينه ي ضالّه خوانند.
و چون بميامن دولت حضرت صاحب قراني، مدبّر امور زماني، جميع ممالک محروسه از قبيل مدن فاضله شده و ايضاً حال مدن غير فاضله به حکم مضادّت از حال مدن فاضله مي توان دانست، صرف عنان عزيمت به تفاصيل مدينه فاضله اولي نمود. و آن مدينه اي است که اساس اجتماع اهل آن بر قواعد کسب سعادات و دفع شرور مؤسّس باشد و هر آينه ايشان را در اعتقادات حقّه و اعمال صالحه اشتراک باشد، و با وجود اختلاف اشخاص و تباين احوال طريقه ي ايشان متوافق باشد و همه به يک غايت متأدّي شوند.
و چون بنابر حکمتي که سابقاً ايمايي به آن رفت نفوس انساني در مراتب قوّت نطق و تميّز متفاوتند و مرتبه ي اعلي که آن را نفس قدسيّه خوانند به عالم عقول متّصل است و مرتبه ي اسفل که بليد متناهي است مرتبط به مرابط بهايم، پس ادارک اين جماعت در امور مبدأ و معاد که ادقّ اسرار حکمت و شريعت است در يک مرتبه نتواند بود، پس توافق در عقايد که به آن اشارت رفت بدين وجه صورت بندد (3) که همه در امري مجمل شريک باشند، اگر چه غير محقّق را بر تفاصيل آن اطّلاع نباشد.
و بيانش آن که طبقه ي عاليه که به تأييد الهي مؤيّداند و از الواث تعلّقات طبعي (4) مجرّد، و مبدأ حقيقي را به صفات جلال و سمات جمال دانند، و بر کيفيّت صدور سلسله ي موجودات از مبدأ بر ترتيب واقع مطّلع باشند، و معاد نفس را بر وجهي که مطابق نفس الأمر باشد تصوّر نمايند (5) و چون نفس را در اين نشأه (6) تعلّقي به قوّتي چند هست که به سبب آن ادراک صور و معاني جسماني مي کند چون حسّ مشترک و وهم و خيال، و آن قوا را به حسب اختلاف امزجه در صفا و کدورت مراتب است. و در هيچ وقت هيچ يک از اين قوا نه در خواب و نه در بيداري معطّل مطلق نيست، پس در آن حالت که نفس ايشان به صور آن حقايق متنقّش باشد هر آينه در آينه ي آن قوا صورتي مثالي ملايم آن معاني منعکس شود، چه ادراک معاني ساذجه بي شوب صور حتي و وهمي در نشأة تعلّقي بسيار نادر است و نسبت آن صور به آن حقايق نسبت مثل و خيالات است عيان. و آن امثله اشرف و الطف امثله باشد که در جسمانيات متصوّر شود، و به نور بصيرت دانند که آن حقيقت وراي صور مخيّله و معاني موهومه است، و اين طايفه اعاظم اوليا و اساطين حکما باشند.
و متصّل به اين مرتبه طبقه اي است که اهل آن از تعقّل صرف عاجز باشند و غايت سير ايشان منتهي به معاني وهميّه شود، و لکن دانند که آن حقايق در نفس خود از آن قيود منزّه اند. و به عجز خود و رجحان معرفت طبقه ي اولي معترف باشند. و اين طايفه اهل ايمانند.
و فروتر از اين مرتبه طايفه اي باشند که بر تصوّرات وهمي نيز قادر نباشند و سير ايشان در معرفت مبدأ و معاد از صور خيالي نگذرد. و امّا به رجحان طبقه ي اولي و عجز خود معترف باشند. و اين طايفه اهل تسلم اند.
و فروتر از اين طايفه قاصر نظران باشند که اصلاً وراي مرتبه ي محسوسات مرتبه ي ديگر تصوّر نتوانند کرد و بر امثله و صور بعيده اقتصار کنند، و ايشان را مستضعفان (7) خوانند.
و چون هر يک به قدر وسع خود استفراغ جهد نمايد و به نهايت استعداد خود واصل شود (8) و به تقصير موسوم نباشند، بلکه همه را روي در قبله حقيقت باشد. و چون صاحب شريعت عليه افضل الصلوات و اکمل التحيات (9) مبعوث به کافّه ي امم است، هر آينه به مقتضاي: « أمرنا أن نکلّم الناس علي قدر عقولهم » (10) بايد که جوامع الکلم او بر وجهي باشد که هر کس را به قدر حوصله ي استعداد خود از آن (11) حظّي وافي باشد تا در تکميل نفوس ناقصه - علي اختلاف مراتبهم - کافي تواند بود و هر يک از متعطّشان زلال کمال را به حسب اختلاف مشارب و اذواق از مشرع عامّ الورود شريعت او تسکين غلّه ي طلب شود. بيت:
درين ميخانه گر آري خمي پُر سازد از فيضش
و گر پيمانه اي آري به تو پيمانه پيمايد
و از اين جهت است که آيات اعجاز غايات قرآني و کلمات هدايت سمات حضرت ختميّت نشاني، که استحکام احکامش به مرتبه اي است که شايبه انهدام را به قواعد آن راهِ تطرّق نيست و غايله ي انفصام را به معاقد آن مجال تصرف ني گاه محکم است و گاه متشابه. و حقايق و معاني را گاهي در دقائق تنزيهي بر عقل قدسي که مبصر بازار تجريد است جلوه دهد، و گاه در ملابس صور خيالي و اشباع مثالي بر مشاعر حسّي در معرض عرض آورد. بيت:
بهار عالم حسنش دل و جان تازه مي دارد
برنگ اصحاب صورت را، ببو ارباب معني را
و حکما نيز گاهي از (12) کاس قياس برهاني رحيق تحقيق و زلال معاني را در مشارب حريفان بزم طلب ريزند و وقتي از جام مخيّلات شعري، شربت معارف را بکام مسترشدان نونياز رسانند، و گاه ايشان را به خلّ و بقل اقناعيّات قناعت فرمايند تا هر کس را بقدر مقدرت هدايت نموده باشند.
و هر چند ميان اين طوايف در صور اعتقادي مخالفتي باشد. فامّا بنابر اشتراک در امر اجمالي و انقهار در تحت مدبّر فاضل، ميان ايشان تعصّب (13) و تعاند واقع نشود و به حکم مدبّر در توجّه به کمالي که مستعدّ آن باشند متصاعد (14) شوند.

و ارکان مدينه ي فاضله پنج طايفه اند:

اول:

افاضل، و ايشان جمعي باشند که تدبير مدينه به ايشان منوط باشد، اعني علماي عامل و حکماي کامل، که به قوّت ادراک از ابناي نوع ممتازند و صناعت ايشان معرفت حقايق موجود است.

دوم:

ذووالالسنه، و ايشان طايفه اي باشند که عوام را به کمال انساني دعوت کنند و به مواعظ و نصايح از رذايل منع کنند و به قياسات جدلي و خطابي و شعري عقايد اجماليّه ي ايشان را از انحراف نگاه دارند، و صناعت ايشان علم کلام و فقه و خطابه و شعر و نظاير آن باشد.

سوم:

مقدّران، و ايشان طايفه اي باشند که موازين قوانين عدالت ميان اهل مدينه نگاه دارند و تعيين مقادير اشيا براي ايشان موکول باشد. و صناعت ايشان حساب و استيفا و هندسه و طبّ و نجوم باشد.

چهارم:

مجاهدان، و ايشان طايفه اي باشند که مدينه را از تعرّض اعداد و متغلّبان نگاه دارند و ضبط ثغور و قلاع و طُرق به کفايت ايشان مربوط ، و صناعت ايشان شجاعت و فروسيّت (15) باشد.

پنجم:

ارباب الاموال، و ايشان جماعتي باشند که ترتيب مأکول و ملبوس اين طوايف از ايشان منتظم شود، خواه از جهات معاملات و صناعات و خواه از وجوه خراج. و صناعت ايشان حِرَف مختلفه و مکاسب متفتّنه.
و عدالت مقتضي آن است که هر طايفه از اين طوايف را بل هر شخص از طايفه اي را در مرتبه ي خود دارند. و بايد که يک کس را به صناعات مختلفه مشغول نگردانند؛ زيرا که موجب تحيّر طبيعت شود و هيچ کدام را به کمال معتدّبه نتوانست (16) رسانيد؛ چه کسب کمال هر صناعتي را وقتي و توجّهي لايق بايد و چون وقت و توجّه بر همه موزَّع (17) شود همه در مرتبه ي قصور ماند، چنانچه (18) گفته اند: « من طلب الکلّ فاته الکلّ ».(19)
و اگر کسي چند صنعت داند او را به آن چه اهمّ يا اشرف باشد بلکه به آنچه او را در آن بصيرت بيش باشد مشغول داشتن و از ديگر صنايع منع نمودن اَولي است تا يک کار را به اتفاق و تأنق به جاي آورد؛ چه هر آينه در نظام مصالح ادخل باشد.
و غير اين طوايف از ارکان مدينه ي فاضله خارج اند و از ايشان بعضي به منزله ي آلات و ادوات اين طوايف اند و اگر قابل فضيلت باشند شايد که به تربيت فضلا به کمالي رسند، و الاّ ايشان را به اعمالي که سبب مصالح تمدّن است مرتاض بايد داشت.
و بعضي به منزله ي گياهان باشند که در مزارع و بساتين پديد آيند. و از اين جهت ايشان را نوابت خوانند.
و اينان هم پنج صنف باشند:

يکي:

مرائيان که به افعال فضلا و شعار ايشان مترائي شوند و به لباس بزرگان متلبّس گردند تا به آن تلبّس (20) به اغراض فاسده دنيّه و اعراض کاسده ي دنيويّه جويند.

دوم:

محرّفان که هوا و ميل به رذايل بر ايشان غالب باشد و بنابراين قواعد ملت را به حيله و تأويل خواهند که موافق مشتهي طبع خود سازند.

سوم:

باغيان که احکام پادشاه عادل را که بر رقاب قاطبه ي أنام اطاعت و انقياد او واجب است، گردن ننهند و ميل به پادشاهي ديگر کنند. و بر همه کس دفع اين طايفه - شرعاً و عقلاً - واجب است.

چهارم:

مارقان که به سبب قصور فهم بر اغراض قواعد ملّت و مطالب حکمت واقف نشوند و آن را بر معاني ديگر حمل کنند و از جادّه ي استقامت منحرف باشند و اگر اين انحراف راسخ نباشد و از تعنّت و عناد خالي باشند اميدي به ارشاد ايشان توان داشت.

پنجم:

مغالطان که به حقايق نرسيده باشند و از جهت طلب مال و جاه به دعاوي کاذبه اقدام نمايند و به اغاليط مموهه در بازار وقاحت دکّان خِرَد فروشي نهند و خود را در صورت دانايان به عوام نمايند و حال آنکه خود متحيّر باشند.
اين است آنچه از اصناف نوابت مشهور است.

پي نوشت ها :

1. در احکام .
2. که مدن دو قسم است.
3. بر اين وجه صورت نبندد.
4. طبيعي.
5. تصور نموده.
6. نشأة حقيقي.
7. چ: متضّعفان.
8. شوند.
9. افضل الصوات و التحيات.
10. منتخب کنزالعمال، ج 4، ص 179.
11. استعداد از آن.
12. گاهي در.
13. تعنّت.
14. متعاضد.
15. چ: فروهيبت.
16. نتوانند.
17. بر همه موزوع شود.
18. چنانکه.
19. کشف الخفاء العجلوني، ج 2، ص 286.
20. چ: تلبيس تلبّس به اغراض.

منبع مقاله :
يوسفي راد، مرتضي؛ (1387)، انديشه سياسي جلال الدين دواني، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط