مترجم: سيد هادي حسيني
در اين نوشتار نمودار آماري از کساني را مي آوريم که در قرن دوم هجري به بعد، به نام ابوبکر و عمر و عثمان ناميده شدند تا بيان داريم که امامان (عليهم السّلام) و شيعيانشان با نام ها مخالفت نمي ورزيدند.
در اين ميان، دروغ بودن ادعاي ابن تيميه و پيروانش نيز روشن مي شود؛ چرا که اينان قائل اند اين اسامي، در فرهنگ نام گذاري شيعه وجود ندارد.
وجود نام هاي خلفاي سه گانه در ميان شيعه در قرن دوم و سوم هجري
اسامي خلفاي سه گانه، ميان مردم و اصحاب ائمه و راويان حديث از آنها، وجود داشت. اين اسامي بر محبت آنان نسبت به خلفا دلالت ندارد، و اهل بيت (عليهم السّلام) از تسميه به اين اسامي، نهي مطلق نکردند، هر چند از اين اشخاص و از حاکمان پيرو آنها، مصيبت ها ديدند و رنج ها کشيدند.اين رويکرد تا بدانجاست که ما اسم معاويه و يزيد و مروان را در ميان اصحاب ائمه (عليهم السّلام) مي نگريم.
• نام عُمَر (عَمرو) (1) و عثمان و يزيد و حجاج ( و امثال اينان ) ميان کساني ديده مي شود که در واقعه ي کربلا، در رکاب امام حسين (عليه السّلام) به شهادت رسيدند.
در زيارت رجبيه، سلام بر عمر ( عمرو ) بن کناد، عمر بن ابي کعب آمده است؛ و در زيارت ناحيه ي مقدسه، سلام بر عمر ( عَمرو ) بن خالد صيداوي، و عمر بن احدوث را مي نگريم؛ و نيز در هر دو زيارت، سلام بر عمر (عمرو) بن عبدالله انصاري صائدي، مشاهده مي شود.
و در زيارت رجبيه اي که شيخ مفيد و سيد بن طاووس آورده اند، سلام بر عثمان بن فروه قاري، هست.
همچنين در زيارت ناحيه ي مقدسه، مي خوانيم:
سلام بر يزيد بن حُصَين همداني مَشرِفي قاري ...
سلام بر حجاج بن مَسروق جُعفي
سلام بر يزيد بن زياد بن مهاجر کِندي (2)
اين اسامي، رهنمون است به اينکه روح و انديشه ي امام حسين (عليه السّلام) فراتر از رفتار و عملکرد امويان بود. آن حضرت، با اسم عمر يا عثمان يا يزيد يا حجاج يا هر نام ديگري ( از اين نظر که اسم است ) مخالفتي نمي کرد، هر چند موضعي متضاد با عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و يزيد، داشت، و امام با اينها در دو نقطه ي مقابل يک ديگر بودند.
امام حسين (عليه السّلام) مي دانست آنچه بر وي جريان مي يابد و دامن گير شيعيانش خواهد شد، دستاورد طبيعي سياست ابوبکر و عمر و کساني است که درست همان عملکرد آنان را دارند. از اين روست که گفته اند: شهادت امام حسين (عليه السّلام) در روز سقيفه رقم خورد (3).
• اسم « عمر » را در ميان اصحاب امام سجاد (عليه السّلام) مي بينيم؛ مانند: عُمَر (عمرو) بن اَبي مقدام، عمر بن جَبَلة، عمر (عَمرو) بن ثابت.
• نام « عمر » در ميان اصحاب امام باقر (عليه السّلام) و راويان از آن حضرت يافت مي شود؛ مانند: عمرو بن اَبان، عمر بن ابي شبيه، عمر بن قَيس ماصر، عمر ( عمرو ) بن هِلال، عمر بن حنظله، عمر بن عبدالله ثقفي، عمر ( عمرو ) بن معمر بن وَشيکَة، عمر بن ثابت ( و ديگران ).
• در کتاب الفائق في أصحاب الإمام الصادق اثر حاج عبدالحسين شبستري، نام 5 تن از اصحاب امام صادق (عليه السّلام) را مي توان ديد که « ابوبکر » ناميده مي شدند، که عبارتند از: ابوبکر بن ابي سماک ( ابي سَمال ) اسدي، ابوبکر بن عبدالله بن سعد اشعري قمي، ابوبکر بن عياش اسدي کوفي، (4) ابوبکر بن محمد، ابوبکر مرادي.
نيز در اين کتاب، بيش از 70 شخص را مي يابيم که « عمر » ناميده شده اند، و 32 نفر « عثمان » و 18 نفر « سفيان » و 11 نفر « معاويه » و 39 نفر « خالد، و 16 نفر « يزيد » و 18 نفر « وليد » و 7 نفر « ضحاک » و « مغيره ».
• شيخ طوسي و ديگران، کساني از اصحاب امام کاظم (عليه السّلام) را آورده اند که « عمر » ناميده مي شدند، که عبارت اند از: عمر بن يزيد بياع سابري، عمر بن اُذينه، عمر بن رياح، عمر بن محمد بن يزيد ثقفي، عمر بن حفص ( نجاشي آن را در ترجمه « حفص بن غياث » ذکر مي کند ) و عمر بن محمد اَسَدي.
و نيز در ميان اصحاب امام کاظم (عليه السّلام) نام اين اشخاص را مي توان ديد: عثمان بن عيسي رواسي، يزيد بن سَليط زيدي، يزيد بن خليفه، يزيد بن حسن، ( ابوبکر ) عيسي بن عبدالله بن سعد بن مالک اشعري.
• در ميان اصحاب امام رضا (عليه السّلام) اشخاصي را مي بينيم که « عمر » و « عثمان » و « مروان » و « يزيد » نام دارند: مانند: عمر بن زهير جزري، عمر بن فرات بغدادي ( که دربان امام رضا (عليه السّلام) بود ) عمر بن فرات، همر جعابي، عثمان بن عيسي کلابي، عثمان بن رشيد، مروان بن يحيي، معاويه بن يحيي، معاوية بن سعيد کندي، يزيد بن عمر بن بنت عثمان، ابو يزيد مکي.
• در ميان اصحاب امام جواد (عليه السّلام) نام « معاوية بن حکيم » يافت مي شود.
• در ميان اصحاب امام هادي (عليه السّلام) اين نام ها را مي توان ديد: ابوبکر فهفکي، عمر بن توبة صنعاني، عثمان بن سعيد عمري، معاوية بن حکيم، معاوية بن عمار.
• در اصحاب امام حسن عسکري (عليه السّلام) اين نام ها را مي توان مشاهده کرد: اِسمي، شبيه اسم عمر بن ابي مسلم، عثمان بن سعيد عمري زيات، عمر بن ابي مسلم.
وجود اين اسامي، ميان اصحاب ائمه (عليهم السّلام) تأکيدي است بر اينکه امامان (عليهم السّلام) بلند نظرتر از دشمنانشان بودند؛ چرا که آنان با اشخاص برخورد شناسنامه اي نداشتند، و در مقابل کسي که اسم مخالفانشان را داشت، چهره درهم نمي کشيدند و نسبت به آنان که عمر و ابوبکر و عثمان، ناميده مي شدند، بي اعتنايي نمي کردند؛ زيرا به علم رباني شان و حکيم الهي بودنشان ( با اين ادعا که فلان شخص، خلاف عقيده مرا دارد و با من دشمني مي ورزد ) نمي خواستند از نام گذاري مرسوم در ميان مردم، فراتر روند.
افزون بر اين، آنان (عليه السّلام) دنباله روانِ حکومت را باز نمي داشتند از اينکه آنها را به « ابوبکر » کنيت دهند. بعضي از شرح حال نگاران و عالمانِ رجال، حکايت کرده اند که امام سجاد و امام رضا و امام هادي و امام حجت (عليه السّلام) از سوي اهل مدينه و اهل شام، به کنيت « ابوبکر » ناميده شدند و امامان (عليهم السّلام) آنان را از اين کار، منع نکردند.
حتي بعضي از اصحاب ائمه (عليهم السّلام) ( که در اصول عقيده اهل سنت را دارند ) کنيه « ابوبکر » را برايشان اطلاق مي کردند و ائمه (عليهم السّلام) سکوت مي ورزيدند.
از ابا صلت هَرَوي نقل شده که گفت:
مأمون مسئله اي از من پرسيد، گفتم: ابوبکر، درباره ي آن چنين و چنان مي گويد.
مأمون پرسيد: ابوبکر ما يا ابوبکر عامه؟ گفتم: ابوبکر ما.
عيسي مي گويد، به ابا صلت گفتم: ابوبکر شما کيست؟ پاسخ داد: علي بن موسي الرضا (5).
وجود اين کنيت براي امام رضا (عليه السّلام) و عدم آن، در بخش دوم اين پژوهش ( کنيه ها ) روشن خواهد شد.
قرن چهارم هجري
شيخ آقا بزرگ تهراني در نوابغ الرواة في رابعة المئات سه تن از علماي شيعه را ( يا سه شخص از کساني را که شيعه از آنها روايت مي کند ) مي آورد که در اين دوران به « ابوبکر » کنيت يافتند:1. ابوبکر خوارزمي، محمد بن عباس (6).
2. ابوبکر دوري، احمد بن عبدالله بن جُلِّين.
3. ابوبکر بن هَمام، محمد بن هَمام بن سهيل(7).
• در حرف « باء » اين دو اسم يافت مي شود:
بکر بن احمد بن مخلد ( از مشايخ طوسي و نجاشي ) ابن نجار وي را در ذيل تاريخ بغداد آورده است؛ چنان که شاگردش، ابن طاووس، آن را در کتاب الأمان من اخطار الأسفار و الأزمان نقل مي کند.
بکر بن علي بن محمد بن فضل، حاکم حنفي شاشي ( از مشايخ صدوق ).
آقا بزرگ تهراني مي نويسد:
نام وي را آوردم تا خواننده بداند که صدوق، متعرض مذهب استادش مي شود، هر چند وي از اهل سنت باشد (8).
• در حرف « عين » اسامي زير را شيخ آقا بزرگ مي آورد:
عمر بن احمد بن حَمدان قشيري، در طبقة عبد العزيز بن يحيي جَلُودي (م 332 هـ) از مشايخ صدوق.
عمر بن سهل دينوري، از مشايخ صدوق در الأمالي.
عمر بن ابي عَيلان ثقفي، از مشايخ صدوق در الأمالي.
عمر بن فضل مَطِيري، کسي که حديث زيد شهيد را در تصريح به دوازده امام (عليه السّلام) روايت مي کند، و تَلَّعُکبَرِي (م 385 هـ) اين حديث را به نقل از وي مي آورد ( چنان که در کفايه الأثر هست ).
عمر بن فضل وراق طبري، کسي که ابو غالب رازي (م 368 هـ) بعضي از خطبه هاي اميرالمومنين (عليه السّلام) را در رساله اش، از او روايت مي کند.
عمر بن محمد بن سالم بن البراء ( معروف به ابن جعابي ) شيخ طوسي در الفهرست شرح حال او را ذکر کرده است و يادآور مي شود که وي، از مفيد روايت مي کند.
عمر بن محمد بن علي ( معروف به ابن زَيات صيرفي ) وي از ابن اَبي ثَلج (325 هـ) روايت مي کند. شيخ مفيد در الإرشاد از او روايت کرده است، و در الأمالي روايات فراواني را از او مي آورد.
عثمان بن احمد، ابو عمرو دَقاق، از مشايخ مفيد (م 413 هـ] ).
عثمان بن احمد واسطي، وي از مشايخ نجاشي است. واسطي و دَعلَجي و تَلَّعُکبَرِي، در يک طبقه اند، نجاشي آنها را درک کرده است.
عثمان بن جِنِّي، عالم نحوي مشهور (م 392 هـ) از خواص شاگردان ابو علي فارسي نحوي؛ سيد رضي و سيد مرتضي پيش وي درس خوانده اند.
بنابراين، اسامي خلفاي سه گانه، در اين قرن- نزد شيعه- وجود دارد. اين حقيقت، دروغ بودن پندارهاي ابن تيميه و ديگر کسان را ( که قائل اند شيعه در دوران هاي نخست اين نام ها را ترک کردند ) ثابت مي کند.
قرن پنجم هجري
نگارنده در کتاب النابس في القرن الخامس شيخ آقا بزرگ، بر اسم « ابوبکر » و « بکر » دست نيافت، به يک اسم پي برد که « عمر » ناميده شده بود؛ و او همان عمر بن محمد بن عمر بن يحيي ( از نوادگان زيد شهيد ) است. در اين قرن، سه شخص را يافتم که « عثمان » نام داشتند:1. عثمان بن احمد واسطي، از مشايخ نجاشي ( همان شخصي که نامش در قرن چهارم گذشت ).
2. عثمان بن اسماعيل بن احمد، که کنيه اش « ابوبکر » است.
شيخ آقا بزرگ مي نويسد:
ظاهر اسم و کنيه، نشان مي دهد که وي سني است، جز اينکه قرائت [ راويان، روايات را ] بر او، اين پندار را از وي دور مي سازد [ ابن طاووسي ] در آغاز مُهَج الدَّعوات حرزهايي را از کتاب منية الداعي نقل مي کند.
3. عثمان بن حاتم بن منتاب تغلب، وي از مشايخ نجاشي (372-450 هـ) به شمار مي رود.
نجاشي در ترجمه ي سَعدان بن مسلم مي گويد:
استاد ما، عثمان بن حاتم بن منتاب تَغلِبي.
ملاحظه مي شود که اسامي خلفاي سه گانه، در اين قرن ( نزد شيعه ) به تدريج کاهش مي يابد. اين امر، به دليل رويکردي است که حکومت هاي سني در قرن هاي گذشته، در پيش گرفتند؛ و نيز بدان جهت که شيعيان به روايات اهل بيت (عليهم السّلام) در کتاب هاي شيخ کليني و صدوق و طوسي، درباره ي ستم هاي آنان به امامان (عليهم السّلام) دست يافتند و آگاه شدند که در آينده نيز با مصيبت ها و فتنه هايي- از سوي دشمنان- رو به رو خواهند شد، و سُفياني کساني را محمد و علي و حسن و حسين و فاطمه، ناميده شوند، به قتل مي رساند.
قرن ششم هجري
شيخ آقا بزرگ تهراني در الثِّقات العيون في سادس القرون سه اسم را نام مي برد که « عمر » ناميده مي شدند:عمر بن ابراهيم خيام نيشابوري، (9) صاحب رباعيات خيام (م 515 يا 517 يا 525 هـ).
عمر بن ابراهيم بن محمد، از نوادگان حسين ذي دَمعَة ( فرزند زيد شهيد ) که در سال 422 به دنيا آمد و در 539 هجري درگذشت. ياقوت حَمَوي، ترجمه ي او را در معجم الأدباء مي آورد، و ولادت و وفاتش را از شاگردش، سمعاني، نقل مي کند و اينکه سمعاني جزوه ي حديثي را نزد او ديد با عنوان « تصحيح الأذان بحي علي خير العمل ». عمر بن ابراهيم از آموزش آن به سمعاني خودداري کرد و گفت: « چون تويي اين را نشايد، ديگري را بايد ».
عمر بن اسکندر، منُتَجَب الدين بن بابويه، او را نام برده است.
شيخ آقا بزرگ در شمار بزرگان شيعه در قرن 6 هجري، کسي را نام نمي برد که اسم او « ابوبکر » يا « بکر » يا « عثمان » باشد.
اهانت مفتي سلجوقي به حضرت فاطمه (عليها السّلام)
اين نکته شايان توجه است که تعصب طايفه اي در اين دوران شدت يافت و درگيري ميان شيعه و سني، داغ و تند شد. حکومت سلجوقيان در ايران و عراق و مصر و شام، نقش بزرگي در تشديد بحران اختلاف شيعه و سني، ايفا کردند. کتاب هايي در آن زمان، در نقد عقايد شيعه نوشته شد. آثار موثق فراواني از آن دوران، امروزه در دسترس است که بعضي از آنها به زبان عربي، (10) و بعضي ديگر به زبان فارسي يا ترکي اند.در اينجا، متني را از يک کتاب قديم فارسي مي آوريم که در رد کتاب هايي نگارش شد که از سوي عالمان درباري حکومت سلجوقيان، بر ضد شيعيان، انتشار مي يافت. اين کتاب به موضوع ولايت و امامت مي پردازد و يکي از بحث هاي آن، موضوع تطابق اسامي اولاد ائمه (عليهم السّلام) با نام هاي خلفاست.
به نظر مي رسد اين تکه از کتاب نقض قزويني رازي ( که حدود سال 560 هجري تأليف شد ) جان سخن و ختم کلام را در عامل مؤثري که باعث شد شيعه ( در پايان قرن پنجم و اوايل قرن ششم ) نام گذاري به اسامي خلفا را رها کند، بيان مي دارد.
اين حساسيت، به تدريج فزوني يافت تا اينکه تسميه به « عمر » در اواخر قرن 8 هجري از ميان شيعه رخت بر بست و حتي اين اسم، نزد آنها نامأنوس گشت؛ چرا که آنان، زورگويي و بي موالاتي و يورشي را که از سوي حاکمان عليه شيعه صورت مي گرفت، لمس کردند.
در حالي که شيعه خواهان زندگي مسالمت آميز و تأکيد بر مشترکات بود، طرف مقابل از اين نرمش و بزرگواري سوء استفاده مي کرد و آن را ضعف مي شمرد.
و همين امر، شيعه را واداشت که به جهت ظلم پسر ابو سفيان و حجاج و عباسيان و سلجوقيان و صلاح الدين ايوبي ( و ديگران ) نام گذاري به اسم ابوبکر و عمر و عثمان را در دوران هاي بعد ترک کند.
اکنون متن اين نوشته را مي آوريم تا جور و ستمي که از سوي دشمنان، بر ضد شيعه جريان يافت، نمايان گردد. به نظر مي رسد اين متن، در تصوير ظلم حاکمان و تجاوز آنها به مقدسات، گويا و بسنده باشد.
عبدالجليل قزويني رازي، صاحب کتاب نقض، ادعاهاي صاحب کتاب بعض فضائح الروافض را عليه شيعه پاسخ مي دهد و مي نويسد:
و اما جواب اين کلمه که « ما، فرزندان را حسن و حسين نام نهيم و شيعه، بوبکر و عمر و عثمان [ نام ] ننهند » دروغِ محض است و بهتانِ بي اصل [ چرا ] که بسياري از شيعه، فرزندان را بوبکر و عمر و عثمان نام نهاده اند ( در بلاد عراق و خراسان ) و بلکه از معروفان شيعه، از راويان ائمه (عليهم السّلام) بوده اند که نامشان »يزيد » و « معاويه » بوده است.
چنان که [ اين گونه نام ها را در کساني مانند جابر بن ] يزيد جعفي و معاويه بن عمار و غير ايشان [ شاهديم ].
و سر همه ي شيعه [ و سرور آنها ] خود اميرالمؤمنين (عليه السّلام) فرزندان را بوبکر و عثمان، نام نهاد.
و بوبکر و عثمان- به طفِّ کربلا- در پيش برادرشان، حسين بن علي (عليه السّلام) شهيد شدند.
و عمر [ بن ] علي را خود، نسل و ذُريت بسيار است.
و اگر اغلب، حسين و محمد و علي و حسن و موسي و جعفر و مهدي و حيدر و بوطالب و حمزه ( و مانند اين ) نام نهند، از عرف و طبيعت آدميان، معروف و معهود است که در مباحات- از خورش و پوشش- آن بيشتر خورند و بيشتر پوشند که دوست تر دارند و طبعشان، بدان مايل تر باشد.
[ زيرا ] که در مباحات، امر و نهي نباشد کس را تا [ آنجا ] که اگر مُقَدراً دو [ نفر ] هَمسَرايه (11) باشند که يکي « سِکباج »(12) دوست تر دارد و بيشتر خورد و آن ديگر « حلوا » بيشتر خورد، روا نباشد که آن يکي از آن يکي [ شکايت کند و او ] را به قاضي و شَحنه (13) برد و وَقع (14) و غَمز (15) کند که تو چرا سِکباج نپزي و نخوري؟!
يا آن دگر گويد: تو چرا حلوا دوست نداري؟! يا چرا کنيزک مي خواهي، زن نخواهي؟!
و [ ا ] گر کسي مانند اين گويد و کند، عاقلان ازو پسنديده ندارند؛ از بهر آن را که اين جمله، از جمله ي مباحات است و موقوف باشد بر مراد طبع و ارادتِ مردم، و هر کس آن اختيار کند که دوست تر دارد.
کذلک نام فرزندان اخيتار کردن، از جمله واجبات نيست، از جمله ي مباحات است إلا نامِ محمد و علي و حسن و حسين، که سنت است بر فرزندان نهادن.
پس اگر شيعه، براي آنکه محمد و علي و حسن و حسين و حمزه و جعفر و بوطالب و عقيل و حيدر و موسي و مَهدي را دوست تر دارند و به متابعت سنت، نام ايشان بر فرزندان نهند، مأثوم و مأخوذ نباشند(16)، و خواجه انتقالي (17) را ( و هيچ مُجَبِّري و مُشبِّهي را) نباشد که تعرُّض ايشان کند و تشنيع زند (18).
و مثال اين مسئله، چنان باشد که مردي که مذهب بو حنفيه دارد، پسر خويش را « بو حنيفه » نام نهد [ در اين صورت، آيا ] بايد که (19) شافعي مذهبان، سلاح برگيرند و به در سراي او شوند و گويند: اين اختيار، دلالت است بر دشمني شافعي! و اگر شافعي مذهبي [ نام ] « شافعي » بر پسر [ ش ] نهد، حنفيان، با وي خصومت کنند که: اين، دلالت است بر عداوت بو حنيفه!
و اين معني، هيچ عاقل، به روا ندارد و اختيار نام علي و حسن و حسين، دلالت نباشد بر عداوت بوبکر و عمر و عثمان.
و در آنکه شيعه، اين جماعت را دوست تر دارند از آنکه صحابه را، هيچ شبهتي به [ ميان ] نماند؛ و در آنکه صحابه را بد نگويند و دشمن ندارند، شبهتي نيست ...
و اما آنچه در « ري » و نقم » و « کاشان »(20) ( و دگر مواضع ) (21) نام بوبکر و عمر و عثمان- بر فرزندان- کمتر نهند، شبهتي نيست و آن را سبب نزولي هست؛ و آن عجب است که مصنف انتقالي را معلوم نيست ( با اين همه دَعوا ) (22) وگر معلوم است [ سکوت وي علتي ندارد ] مگر [ اينکه ] به عداوت اميرالمومنين باز مي پوشد.
و آن، چنان بود که آن مفتي مُحتَشم که خواجه را بود در عهد سلطان ملکشاه و برکيارق ( رحمه الله عليهما) که فتوا کرد که: فاطمه را علتي بود که او را الا به علي نشايست دادن!
( كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا) (23) که آن، نه علت بود [ بلکه ] عصمت و طهارت بود، که معصومه را إلا به معصوم چگونه شايد دادن! (24)
آن پير دانشمندِ سني متعصِّب، چنين فتوا کرد با ترکان- به تلبيس بريشان- (25) که اين رافضيان، از غايت بغض صحابه مي شوند(26) و نام پسران را بوبکر و عمر و عثمان بر مي نهند! و فرزندان را به نيت ايشان، کافر و ملحد و حرام زاده، مي خوانند و نامشان مي برند و اشارت به فرزندان خود مي کنند و غرضشان، صحابه ي بزرگوارند.
اين تشنيع، بر شيعه مي زد به طمع ناموس (27) و بازارچه و دانگانه (28) تا جماعتي از شيعه که فرزندان را ( به تبرک صحابه و اتدا به اميرالمومنين علي ) بوبکر و عمر و عثمان نهاده بودند، رشوت برند (29).
و چون حال بدين [ مرحله ] انجاميد، شيعه اين حال، رفع کردند(30) بر خواجه علي عالم (31) و فقيه بوالمعالي امامتي (32) و شمس الإسلام حَسَکا (33) و بوطالب بابوبه (34) و سيد رئيس محمد کيسکي (35) و سيد امام مانگديم رضي (36).
ايشان گفتند: چون درين اختيار، بر شما تشنيع مي زنند، ترک اين تبرُّک کنيد (37) و اين اسامي- که سنت است- بر فرزندان منهيد تا کس را بر شما سخن نباشد.
[ باري، اين سنت ادامه داشت ] تا به برکات گفت و فتواي خير دانشمند سني، اين طريقت زايل شد و منقطع گشت، و وزر و وَبال آن به گردن خواجه مفتي [ است ].
و مصنف انتقالي، چون اين احوال داند، بايد که بر شيعه ( به ترک اختيار اين اسامي ) تشنيع نزند و تهمت ننهد تا مأخوذ و مأثوم نباشد (38).
قرن هفتم هجري
شيخ آقا بزرگ تهراني در کتاب الأنوار الساطعه في المائة السابعه در حرف « عين » مي نگارد:• عمر بن حسن بن خاقان، شاگرد نجيب الدين، يحيي بن احمد بن سعيد حِلِّي؛ وي المبسوط را نزد يحيي بن احمد خواند، و يحيي در سال 674 هجري به او اجازه ي حديث داد ( اين سخن را مجلسي در بحار، از مجموعه جُبَعي از [ نسخه اي به ] خط شهيد حکايت مي کند ).
• عمر بن حسن بن علي بن محمد کلبي؛ ابن خلکان، شرح حال او را مي آورد و مي گويد: مادرش، دختر ابن بَسام است ( از اولاد جعفر بن علي [ امام هادي ] فرزند محمد [ امام جواد ] فرزند علي [ امام رضا ] فرزند موسي بن جعفر ) وي خود مي نويسد که داراي دو نَسَب است. مقصودش، دِحيَه و حسين اند.
• عمر بن صالح، از عالماني که از ابن طاووس در سال 658 هجري، اجازه ي روايت دريافت داشت.
• عمر بن علي بن مرشد بن علي ( وي اصالت حموي داشت و در مصر، زاده شد ) از بزرگان صوفيه، که بن « ابن فارض » (39) مشهور است. در 4 ذي القعده ي 576 هجري در قاهره به دنيا آمد و در سال 632 هجري در همين شهر از دنيا رفت.
شيخ آقا بزرگ در حرف « باء » و « عين » از کسي که در اين قرن، به « ابوبکر » يا « بکر » يا « عثمان » ناميده شود، اسم نمي برد.
قرن هشتم هجري
در کتاب الحائق الراهنه في المائة الثامنه ( اثر شيخ آقا بزرگ تهراني ) بر کسي دست نيافتم که در اين قرن « ابوبکر » يا « بکر » يا « عمر » يا « عثمان » ناميده شود، مگر کنيه ي ابوبکر، که براي بعضي از اسامي خاص، هست.بنابراين، در قرن 8 هجري، تنها کنيتِ « ابوبکر » وجود دارد، نه چيز ديگر.
قرن نهم هجري
شيخ آقا بزرگ در کتاب الضِّياء اللامع في القرن التاسع از کسي که « ابوبکر » يا « بکر » يا « عمر » يا « عثمان » ناميده شود- در اين قرن- اسم نمي برد مگر نوشته اي بر وقف نامه ي يک حسينيه، که در محله ي شهشهان اصفهان واقع است و در حدود سال 886 هجري ثبت شده است و در آن مي خوانيم: اين خط را، ابوبکر بن احمد بن مسعود طهراني نگاشت.نمي دانيم که وي شيعه است يا سني بوده و شيعه شده است يا سني مي باشد.
قرن دهم تا سيزدهم هجري
در کتاب هاي احياء الداثر من القرن العاشر و الرَّوضة النضرة في علماء المائة الحادية عشرة و الکواکب المُنتشرة في القرن الثاني بعد العشرة و الکرام البَرَرة في القرن الثالث بعد العشرة ( اثر شيخ آقا بزرگ تهراني ) به کسي دست نيافتم که نامش « ابوبکر » يا « بکر » يا « عمر » يا « عثمان » باشد.اين واقعيت، آنچه را که ما گفتيم تأکيد مي کند؛ اينکه نام گذاري به اسامي خلفاي سه گانه، اندک اندک کاهش يافت، و در عصرهاي متأخر، به کلي از ميان رفت.
پي نوشت ها :
1- در بحث اسامي فرزندان طالبيان، اين احتمال را مطرح کرده ايم که در ميان آنها شيوع نام « عمرو » بسي بيش از نام « عُمَر » است.
2- اقبال الأعمال: 576-577.
3- در « کشف الغمه 127:2 » به نقل از قاضي ابوبکر بن ابي قريعَه آمده است که سرود:
و أَريتُکُم أَنَّ الحُسَي ***نَ أُصيبَ من يوم السَّقيفه
- باور من اين است که کربلا ( ماجراي امام حسين ) در سقيفه طرح ريزي شد.
4- وي از عالمان و محدثان مورد اعتماد اهل سنت است، که دوستدار اهل بيت (عليهم السّلام) بود و به آنان گرايش داشت.
5- مقاتل الطالبيين: 374.
6- اعيان الشيعه 377:9، ترجمه 837؛ الطليعه من شعراء الشيعه 248:2، ترجمه 270؛ معجم البلدان 57:1؛ قاموس الرجال: 348، ترجمه 6865.
7- طبقات اعلام الشيعه ( القرآن الرابع ): 10.
8- همان، ص 66.
9- شيعه بودن خيام، ثابت نشده است، ليکن از باب امانت علمي و دقت در آنچه علامه تهراني آورده است، نام وي را آورديم.
10- کتاب هاي ابن تيميه، نمونه هايي از آثار عربي، در اين راستاست.
11- هَمسَرايه: هم خانه، دو شريک که در يک مکان زندگي کنند.
12- سکباج: سِکبا، آش سرکه، آش بلغور که در آن سرکه بريزيد.
13- شَحنَه: پاسبان.
14- وَقع: سرزنش.
15- غَمز: گوشه و کنايه.
16- مأثوم و مأخوذ نباشد: گناهکار و شايان مؤاخذه نباشد.
17- خواجه اتقالي: مقصود صاحب کتاب « بعض فضائح الروافض » است.
8- تشنيع زند: ناسزا بگويد.
19- بايد که: آيا شايسته است که...
20- در متن « قاشان » ضبط است.
21- و دگر مواضع: و ديگر جاها و سرزمين ها.
22- با اين همه دعوا: با اين همه ادعا و سخن پراکني.
23- چقدر بزرگ است کلمه اي که از دهان ايشان بيرون مي آيد! جز دروغ [ و نسبت هاي ناشايست ] را بر زبان نمي آورند ( سوره ي کهف، آيه ي 5).
24- معصومه را إلا... شايد دادن: چگونه ممکن است معصومه (زني که از گناه پاک است) به همسري شخص غير معصوم ( مردي که عاري از خطا و گناه نيست ) درآيد.
25- به تلبيس بريشان: با مشتبه ساختن امر بر آنها.
26- از غايت بغض صحابه مي شوند: به نهايت دشمن صحابه اند و کينه ي آنان را به دل دارند.
27- ناموش: شرف، عفت، صاحب سِر؛ در اينجا به معناي نزديکي به سلطان است.
28- دانگانه: بهره و نصيب.
29- رشوت برند.
30- رفع کردند: عرضه داشتند، شکايت بردند.
31- علي بن محمد رازي، پدر شيخ ابوالفتوح رازي، متوفاي سال 535 هجري ( بنگريد به، ايضاح المکنون 585:1؛ الذريعه 126:4؛ اعيان الشيعه 125:6).
32- شيخ ابو المعالي، سعد بن حسن بن حسين بن بابويه ( فهرست منتخب الدين: 69، ترجمه 187؛ طرائف المقال 127:1، ترجمه 556؛ مرآة الکتب: 273).
33- شمس الإسلام، حسن بن حسين بن بابويه قمي، ساکن « ري » معروف به « حسکا » جد شيخ منتجب الدين ( صاحب فهرست ) که در سال 510 هجري حيات داشت ( فهرست منتخب الدين: 46، ترجمه 72؛ أمل الآمل 64:2، ترجمه 171؛ أعيان الشيعه 624:4 ).
34- ابوطالب، اسحاق بن محمد بن حسن بن حسين بن بايوبه قمي، از شاگردان مشهور شيخ طوسي ( فهرست منتخب الدين: 33، ترجمه 4؛ مرآة الکتب: 338-339؛ أعيان الشيعه 279:3؛ أمل الآمل 32:2، ترجمه 85؛ معجم رجال الحديث 232:2، ترجمه 1180؛ مستدرکات علم رجال الحديث 580:1).
35- سيد محمد بن حسين کيسکي ( فهرست منتجب الدين: 44، ترجمه 63؛ أمل الآمل 45:2، ترجمه 677؛ معجم رجال الحديث 281:4- 282، ترجمه 1915؛ الذريعه 185:7 و 210:24).
36- سيد رضي الدين مانگديم بن اسماعيل بن عقيل، از نوه هاي حسين اصغر، فرزند علي بن حسين (عليهما السّلام) ( فهرست منتجب الدين: 102، ترجمه 362؛ امل الآمل 226:2- 227، ترجمه 677؛ معجم الرجال الحديث 180:15، ترجمه 9848).
37- در متن « کُني » ( به صيغه ي امر مفرد ) ضبط است.
38- نقض ( معروف به بعض مثالِب النواصب في نقض « بعض فضائح الرَّوافض »: 402-405؛ نيز اين سخن را سيد جلال الدين محدث ارموي از کتاب « نقض » در ترجمه کتاب « فهرست منتجب الدين 416:4، ترجمه 362، رضي الدين مانگديم » آورده است.
39- نگارنده نشنيده است که ابن فارض، شيعه و امامي باشد، گرچه علامه محسن امين در « اعيان الشيعه 275:2، ترجمه 823 » وي را- بي آنکه شرح حالش را بيان دارد- مي آورد. شيخ عباس قمي در « الکني و الألقاب 274:1 » مي گويد: گروهي به تشيع وي تصريح کرده اند و اين اشعار را ( که گمان مي کنم از ناشئ اصغر است ) به او نسبت داده اند: بآل محمد عُرف الصواب...؛ راه و دين درست از طريق آل محمد شناخته شود.
شهرستاني، سيدعلي؛ (1390)، نام خلفا بر فرزندان امامان (عليهم السّلام) ( بن مايه ها، پيراهه ها )، ترجمه: سيد هادي حسيني، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول