شرح اصول فلسفه ي رنه دكارت، نخستين اثر مطبوع اسپينوزا و يگانه نوشته ي اوست كه نام نويسنده در زمان حياتش بر روي آن نوشته شد.
اسپينوزا ظاهراً در سال هاي 1662 و 1663 در ايام اقامتش در راينسبورگ، (1) كه به تعليم فلسفه ي دكارت مي پرداخت، بخش دوم كتاب اصول فلسفه ي دكارت را احتمالاً براي يكي از شاگردانش به نام كاسيريوس، (2) كه به علت جوان بودنش به وي اعتماد چنداني نداشت (3) با روشي هندسي شرح كرد و در همان تاريخ، هنگام مسافرتش به آمستردام آن را به دوستان دكارتي اش نشان داد، مورد پسند آنان واقع شد و از وي تقاضا كردند كه بخش اول كتاب مزبور را نيز به همان صورت شرح كند. اين تقاضا پذيرفته شد و اسپينوزا در ظرف دو هفته كار را به پايان رسانيد. پس از آن از وي خواستند كتاب را به طبع برساند. او با رضايت و رغبت اين تقاضا را هم پذيرفت، امّا به اين شرط كه يكي از دوستانش زبان كتاب را كه لاتين بود اصلاح كند و بر آن مقدّمه اي نيز بنويسد و توضيح دهد كه مؤلّف با تمام اصول و عقايد دكارت كه در متن آمده است، موافق نيست. انجام اين مهم را دكتر ماير، (4) دوست و طبيب معالج وي به عهده گرفت و طبق شرط در مقدّمه نوشت كه مؤلّف با اصول و عقايدي كه در اين كتاب آمده است موافق نيست. دكتر يوحن باوميستر (5) پزشك و دوست صميمي دكتر ماير هم شعري در ستايش كتاب سرود و آن را در ديباچه قرار داد. بالاخره كتاب در پاييز سال 1663 شامل شرح بخش اول و دوم اصول فلسفه دكارت و فقراتي از بخش سوّم آن تحت عنوان شرح اصول فلسفي دكارت با مقدّمه ي دكتر ماير و با ذيلي به نام تفكّرات مابعدالطبيعي اسپينوزا با هزينه ي ياريگ يلس، (6) بازرگان آمستردامي كه دوست اسپينوزا و از مشوّقان وي به طبع كتاب مزبور بود، به زبان لاتين به طبع رسيد. و در سال 1664 به وسيله ي دوست ديگر اسپينوزا، پيتر بالينگِ (7) مّنونيت، مؤلّف كتاب شمع روي شمعدان، كه در دين مخالف جزميّت بود، به زبان هلندي برگردانده شد. (8)
اسپينوزا در تأليف اين كتاب زحمت زيادي نكشيد و چنان كه اشاره شد، آن را در ظرف دو هفته به پايان رسانيد و در نامه اش به دكتر ماير از آن با عنوان كتاب كوچك يا وجيزه نام برد. و براي طبع آن اهميّت زيادي قايل نبود، مگر به اين بهانه كه وسيله اي باشد براي آماده كردن اذهان براي كارهاي مهم تر، يعني طبع و نشر ساير آثار فلسفي خود. (9) در اينكه اين آثار چه بوده نمي توان به درستي اظهار نظر كرد.
در اين كتاب و مقدّمه ي آن نكته هاي ذيل قابل توجّه است:
اولاً او برخلاف مشهور دكارتي نيست. ثانياً به نظر مي آيد كه او روش برهان هندسي را خطاناپذير ندانسته است، زيرا با اينكه در اين كتاب در شرح و اثبات عقايد دكارت از آن روش استفاده كرده ولي اصول و عقايد مزبور را درست ندانسته و با آنها موافق نبوده است. ثالثاً در ذيل كتاب، يعني تفكّرات مابعدالطبيعي نوشته است كه زمان واقعيّت عيني نيست، بلكه حالتي از فكر است (10) و اين يكي از اصول كانتي است كه پيش از وي در فلسفه ي اسپينوزا مشاهده مي شود.
منظور اصلي اسپينوزا از تأليف كتاب مورد بحث، چنان كه از عنوانش بر مي آيد، شرح بود. او مي خواست انديشه هاي بنيادين اصول فلسفه ي دكارت را دوباره به شكل هندسي تنظيم كند، و محتويات آن را با انديشه هاي ديگر دكارت، كه در ساير آثار وي پيدا مي شوند، تلفيق نمايد. امّا همچنان كه از نامه ي وي به دوست و ناشرش بر مي آيد، كاري بيش از اين انجام داد. او كوشيد امور بسياري را با روشي متفاوت از روش دكارت ثابت كند. همچنين، اموري را كه دكارت صرفاً اظهار داشته ولي ثابت نكرده بود به ثبوت رسانيد، به علاوه، قضايايي افزود كه در آثار دكارت پيدا نمي شوند.
اسپينوزا در نامه اي هم كه در اوايل جولاي 1663 به هنري اولدنبورگ، (11) دبير انجمن سلطنتي لندن نوشته، اوضاعي را كه باعث طبع نخستين اثرش، يعني همان شرح اصول فلسفي دكارت، شده شرح داده و تأكيد كرده است كه: « در آنجا مطالب كثيري نوشته ام كه برخلاف عقايد خود من است ». (12)
اسپينوزا در تاريخ سوم آگوست1663 از وربورگ (13) در خصوص كتاب شرح اصول فلسفي دكارت نامه اي به دكتر ماير نوشته، كه ما جهت اهميّت و تازگي آن و اشتمالش بر نكاتي چند كه حكايت از روحيّه و رويّه ي نويسنده مي كند به ترجمه ي آن مي پردازيم و پيش از آن لازم مي دانيم يادداشت شود كه اين نامه در آثار پس از مرگ وي به چاپ نرسيده است. آقاي ويكتوركاوزن (14) آن را كشف كرده و در سال 1647 در قطعات فلسفي خود ( جلد سوم ) به طبع رسانيده است. اصل نامه اكنون در سوربن و روگرفت آن در چاپ دكتر ماير ( 1903م ) از نامه هايي كه به دستخط خود نويسنده است موجود است. آقاي فردريك پولوك (15) آن را در كتاب قابل تحسين خود " Spinoza, his life and philosophy " ( سال 1889 م، ص448 ) آورده است. (16)
اينك برگردان نامه از ترجمه ي انگليسي آن، كه آقاي ولف در مكاتبات اسپينوزا آورده است.
نامه ي پانزدهم
« صميمانه ترين درودها را به دوست بسيار عزيز آقاي لودويكوس ماير تقديم مي دارم. مقدّمه اي را كه شما به وسيله ي دوست مشتركمان دووريس (17) De Vries براي من فرستاديد به توسط وي عودت مي دهم. چنان كه شما خود خواهيد ديد، من در حاشيه چند نكته اي درج كرده ام، امّا باز برخي چيزها مانده كه فكر كردم مصلحت باشد كه آنها را به وسيله ي نامه خاطر نشان سازم. يعني، اولاً، وقتي كه شما در صفحه ي چهارم خواننده را از موقعيّتي كه من بخش اول را نوشتم آگاه مي سازيد دوست دارم آنجا يا هر جايي كه شما مي خواهيد همچنين او را آگاه سازيد كه من آن را در دو هفته نوشتم. بنابراين، از پيش اخطار مي شود، كسي فكر نكند كه اين امور تا آن حدّ، به وضوح نمايانده شده اند كه ممكن نيست واضح تر از آن نمايانده شوند و اينكه آنها [ خوانندگان ] با يك يا دو كلمه ي كوچك كه احياناً مبهم مي يابند از فهم معناي آن باز نخواهند ماند.ثانياً، من دوست دارم شما خوانندگان را آگاه سازيد كه من چيزهاي بسياري را با روشي ثابت مي كنم كه برخلاف روش دكارت است، نه براي اينكه كار دكارت را اصلاح كنم، بلكه فقط براي اين است كه بهتر مي دانم كه نظم خود را حفظ نمايم و به تعداد اصول متعارفه نيفزايم، و به همين دليل است كه من امور بسياري را ثابت مي كنم كه دكارت آنها را بدون دليل فقط اظهار كرده است و مجبور بودم امور ديگري را بيفزايم كه دكارت حذف كرده است.
و بالاخره، من از شما عزيزترين دوستم جدّاً خواهش مي كنم كه آنچه را كه در پايان عليه آن مرد خرد نوشتيد حذف كنيد و كاملاً محو سازيد. و اگر چه براي اين خواهش من دلايل متعدّدي وجود دارد، ولي من فقط يكي را ذكر مي كنم. من دوست دارم كه همه ي مردم بتوانند به راحتي خود را متقاعد سازند كه اين امور براي خير همه ي مردم طبع شده اند، و اينكه شما طبع اين وجيزه را صرفاً جهت نشر حقيقت به عهده گرفته ايد و آنچه را كه در توان داريد به كار مي گيريد تا اين كتاب كوچك خوشايند همگان قرار گيرد و مردم را از روي محبّت و دوستانه تشويق مي كنيد كه به مطالعه ي فلسفه ي راستين بپردازند و خير همه را دنبال كنند. اين مطلب را هر كسي به آساني باور مي كند، وقتي مي بيند كه كسي آزار نديده و هيچ عملي كه ممكن باشد براي كسي حتي كوچك ترين رنجشي فراهم آورد انجام نيافته است. امّا اگر پس از اين، آن مرد يا ديگري بخواهد باطن بدخواه خود را نشان دهد، در اين صورت شما مي توانيد زندگي و شخصيت وي را بدون صوابديد و رعايت مصلحت آشكار سازيد. بنابراين، من از شما مي خواهم به اينكه تا آن موقع صبر كنيد، بر خود سخت نگيريد و خود را بر اين امر متقاعد سازيد و معتقد باشيد كه من مخلص ترين دوست شما هستم ». (18)
شايسته ي ذكر است كه آن مرد خرد و آنچه كه دكتر ماير عليه وي نوشته بود معلوم نشد. زيرا ماير، طبق خواهش اسپينوزا آن را كاملاً محو ساخت.
خلاصه، چنان كه گفته شد، دكتر ماير بر آن كتاب مقدّمه نگاشت و در مقدّمه ي خود درباره ي روش رياضيّات به اظهار نظر پرداخت و توضيح داد كه چرا آن روش را در فلسفه و علوم درست و معتبر و به صورت يك نمونه ي تحقيق علمي قبول دارد. مقصود او از روش رياضيّات مبرهن ساختن نتايج از تعاريف، اصول متعارفه و اصول موضوعه است، كه واضح و متمايز و مفاهيم مشترك ذهن و پايه هاي استوار معرفت انساني هستند. به نظر وي، روش رياضيّات محدود به رياضيّات نيست، بلكه امكان دارد كه در تمام علوم، از جمله مابعدالطبيعه، با اطمينان كامل اعمال شود. چنان كه دكارت هم پذيرفته و تأكيد كرده كه فقط با اين روش مي توان در فلسفه هم مانند رياضيّات به معرفت يقيني نايل آمد.
دكارت در پاسخ به دسته ي دوم اعتراضات در روش هندسي دو چيز تشخيص داد: نظم و روش برهان. نظم عبارت از اين بود كه معلوم را پيش از مجهول قرار داده، قياسات و براهين را از حقايقي كه به شهود معلوم شده اند فراهم آوريم. روش برهان به دو نوع تحليلي و تركيبي تقسيم شد، كه هر دو با نظم رياضي سازگارند. روش تحليلي آن روش درستي است كه به وسيله ي آن چيزي از روي قاعده، كشف و استنباط مي شود، همچنان كه معلول از علت استنباط مي شود.
انسان به وسيله ي تحليل روند خودِ كشف را نشان مي دهد، يعني نشان مي دهد كه او در موضوعِ مفروض چگونه به تصوّرات واضح و متمايز رسيده است. مؤلّف با حكايت تاريخ افكار خود براي خواننده، كه چگونه پيدا شده و نظم و تكامل يافته اند، زمينه ي عقايد خود، فرض هاي بنيادين و همچنين آثار و نتايجي را كه از آنها استخراج مي كند توضيح مي دهد. بدين ترتيب خواننده را آماده مي سازد تا با هدايت مؤلّف جريان ها و روندهاي ذهني خود را بسازد و حقايق را براي خود كشف نمايد.
روش تحليل اختياري و قبلي است، كه مؤلّف فقط به شهودهاي خواننده توسّل مي جويد، و از وي مي خواهد كه براي تصديق فكر وي به تجربه ي عقلاني وتأمّل فلسفي بپردازد. و در نتيجه خواننده به صورت قبلي از عللي معلوم و شناخته شده به آثار و نتايج آنها پي مي برد و اين همان روشي است كه دكارت در گفتار و تأمّلات خود به كار برده است.
امّا روش تركيبي متّضاد با آن است. در اين روش از روش هندسي مشخصي پيروي شده است كه بيانگر تعدادي تعاريف، اصول متعارفه، اصول موضوعه، قضايا و تبصره ها و نتيجه هاست. و تمام قضايا و نتايج از اين مقدّمات واضح و روشن استنتاج شده است و خواننده به محض اينكه مقدّمات را پذيرفت مجبور مي شود كه نتيجه را تصديق نمايد. در روش تركيبي به خواننده نشان داده نشده است كه مؤلّف مقدّمات خود را چگونه كشف كرده و به صورت اموري مطلقاً يقيني بنيان نهاده است. اين روش، برخلاف روش تحليلي، بعدي است. دكارت روش تحليلي را ترجيح داد و اسپينوزا روش تركيبي را. و لذا بر آن شد تا اصول فلسفي دكارت را از نو با روش تركيبي ارائه كند. (19) او نخست در شرح اصول فلسفي دكارت آن را تجربه كرد و بعداً در كتاب مهم فلسفي اش، يعني اخلاق، كه از امّهات كتب فلسفي غرب است دقيقاً به اعمال آن پرداخت.
اسپينوزا شارحِ ناقدِ دكارت
با اينكه اسپينوزا در مقدّمه ي بخش اوّل اين كتاب از روش دكارت كه در تحقيقات علمي و تأمّلات فلسفي خود در جست و جوي امور واضح و متمايز بوده تحسين مي كند و نظر وي را درباره ي ايقان فلسفي كه قابل مقايسه ي با ايقان رياضي باشد مي ستايد، (20) ولي، چنان كه قبلاً هم اشاره شد و آقاي ليون رث مفسّر معروف فلسفه ي اسپينوزا هم توجه داده و عقيده ي ما هم بر اين است، (21) برخلاف مشهور، او دكارتي نيست و او در هر فرصتي جدايي خود را از دكارت اعلام داشته و علاوه بر اينكه در اصول و امّهات مسايل فلسفي درست نقطه ي مقابل دكارت است روش او نيز با روش دكارت متفاوت است. زيرا چنان كه در پيش گذشت، او در آثار خود روش تركيبي به كار برد و دكارت روش تحليلي. و مهم تر از همه، اين مطلب قابل تأمّل است كه اسپينوزا از متقاضيان طبع كتابي كه در شرح اصول فلسفي دكارت است جدّاً مي خواهد بنويسند كه آراء و عقايد مطروحه ي در آن موافق عقايد وي نيست. گذشته از اينها، با اينكه مقصود وي از نوشتن اين كتاب شرح بود و ظاهراً مي خواست اصول فلسفي دكارت را با روش هندسي شرح كند، ولي در مقام عمل پا از اين فراتر نهاد و از ايراد انتقادات و در ضمن از اظهار آراي خود، كه دكارت آنها را هرگز نپذيرفته بود، خودداري نكرد. و حتي مي توان گفت كه همان كوشش او بر اينكه آراي دكارت را با روش هندسي تنظيم و در نتيجه نوع استدلال را تغيير دهد، در واقع نوعي مخالفت با دكارت بود. زيرا بدين عمل خود نشان داد كه دكارت در مواردي نتوانسته دليل قانع كننده اي اقامه كند، و در مواردي هم مطلب را مبهم ساخته است. به علاوه، او از اصول متعارفه و اصول موضوعه ي دكارت نتايجي استخراج كرده كه خود دكارت هرگز استخراج نكرده بود و شايد هم اگر مي دانست و مي توانست انجام نمي داد. زيرا با اصول فلسفه ي وي سازگار نبود. بنابراين مي توان گفت كه اسپينوزا در اين شرح حداقل در مواردي سخن خود را از زبان دكارت مي گويد يا به عبارت ديگر، نمايانگر راه و روش خود و بيانگر فكر و انديشه ي خويش است، نه شارح اصول دكارت. و اصولاً اسپينوزا متفكّر بزرگ و نويسنده اي مبتكر است و شأن و مقامش بالاتر از آن است اجازه دهد كه شخص مورد نظرش سخن بگويد و به اظهار نظر پردازد.اسپينوزا در مقام شرح فلسفه ي دكارت و نماياندن آن با روش هندسي، احساس ضرورت كرد كه تمام مطالبي را كه امكان ندارد با اصول متعارفه و اصول موضوعه اي كه خود تنظيم كرده يا از دكارت گرفته متناسب باشد بايد كنار بگذارد. البته اين كار در عين حال كه استدلال را ساده كرد، انديشه ي دكارتي را از معني تهي سخت و فلسفه ي دكارت را به جاي اينكه آنچنان كه در واقع هست بنماياند، دست كم در مواردي، برخلاف آن نشان داد.
گذشته از اين، وقتي كه در تفكّرات مابعدالطبيعي خود كه گفته شد ذيل شرح اصول فلسفي دكارت و در معني متمِّم آن است، مي گويد كه كتاب آسماني چيزي را كه مخالف نور طبيعت (22) باشد تعليم نمي دهد، (23) عقل را صريحاً معيار نهايي حقيقت مي شناساند. و اين نظريه اي است كه دكارت هرگز آن را نپذيرفت. زيرا او پيوسته بر اين باور بود كه به وحي يا حجيّت الهي [ آن طور كه كليساي كاتوليك رومي تفسير مي كند ] بايد تسليم شد و به نور طبيعي عقل فقط تا آنجا كه با وحي تضاد ندارد اعتماد ورزيد. (24) به علاوه، اسپينوزا در مقدّمه ي رساله اش اين سوال انتقاد آميز را پيش مي كشد كه آيا دكارت واقعاً به شكّاكان پاسخ داده است؟ او باز مخصوصاً انتقاد مي كند (25) كه مادام كه ما از اصل خود غافليم تمام امور براي ما نامتيَقّن هستند، و از آنجا كه وجود خداوند براي ما بذاته معلوم نيست لذا هرگز نمي توانيم به چيزي يقين پيدا كنيم و به وجود خدا هم نمي توانيم معرفت بيابيم. (26)
همچنان كه او خود غالباً اظهار داشته است، اين بيان ديگري است از اينكه دكارت دچار دور شده است. زيرا او نخست وضوح و تمايز تصوّرات را معيار حقيقت قرار داده، پس از آن براي اينكه اعتبار اين تصوّرات را تضمين كند به اثبات وجود خدا پرداخته است. امّا اسپينوزا صريحاً انكار مي كند كه معرفت خدا براي اعتبار تصورات واضح و متمايز ضرورت داشته باشد. گذشته از اينها، اسپينوزا در شرح خود از اصول دكارت، آن ده تعريفي را كه در ذيل پاسخ به دسته ي دوم اعتراضات يافت مي شوند با مختصر تغييري جانشين آنها كرد و فرق هايي را كه ميان دو تعريف جوهر كه در پاسخ به اعتراضات در اصول فلسفي دكارت آمده مورد تجزيه و تحليل قرار نداد. و فقط تعريف اعتراضات را بازگو كرد كه مي گويد « هر چيزي كه در آن چيزي بلاواسطه مندرج است، همان طور كه در موضوع مندرج است، يا هر چيزي كه ما ادراك مي كنيم - يعني خاصيّتي يا كيفيّتي يا صفتي كه ما از آن در خود تصوري واقعي داريم - به واسطه ي آن وجود دارد جوهر ناميده شده است ». (27) طبق اين تعريف، جوهر موضوع خواصّ يا صفات است. دكارت ميان نفس يا جوهر نفساني و بدن يا جوهر ممتدّ فرق مي گذارد و مي گويد اين دو نوع جوهر وجود دارند، ولي امكان دارد جواهر جزئي متعدّدي هم، مانند نفوس و ابدان وجود داشته باشند، همچنان كه موضوعاتي متعدّد وجود دارند. امّا با وجود اينكه تعريف فوق را مورد توجه قرار مي دهد، اين تعريف اصول دكارت را ناديده مي گيرد كه مي گويد: « من نمي توانم از جوهر چيزي جز اين قصد كنم كه براي وجود داشتن به چيز ديگري نيازمند نيست. و در واقع فقط يك جوهر امكان دارد كه به وضوح فهميده شود كه نيازمند چيز ديگري نيست و آن خداست. به همين جهت آن طور كه در مدرسه ها مي گويند جوهر به خدا و اشياي ديگر به صورت متواطي اطلاق نمي شود، يعني براي اين تسميه معناي مشتركي وجود ندارد ». (28) چنان كه ملاحظه مي شود، مطابق اين تعريف، جوهر واحد و يگانه است و واژه اي است كه به طور صحيح و دقيق فقط به خدا قابل اطلاق است؛ در صورتي كه، مطابق تعريف اعتراضات، دكارت به جواهر متعدّد قايل شد و كلمه ي جوهر را در مورد جواهر مخلوق نيز به كار برد.
وقتي به اخلاق اسپينوزا مراجعه مي كنيم از جوهر تعريفي مي يابيم كه يادآور تعريف اخير دكارت است. تعريف سوم اخلاق مي گويد: « مقصود من از جوهر آن چيزي است كه در خودش است و به واسطه ي خودش متصوّر است؛ به عبارت ديگر، تصور آن نيازمند تصور شيء ديگري نيست كه از آن درست شده باشد ». حاصل اينكه، اسپينوزا صرفاً شارح نيست. در مواردي به جرح و نقد مي پردازد، در مواردي سخنان دكارت را مطابق ذوق و سليقه ي خود نقل مي كند و گويي نمي خواهد فلسفه ي دكارت را آنچنان كه هست بنماياند. نتيجه اينكه، او شارح ناقدِ دكارت است و ما در اين خصوص شواهد زيادي در دست داريم. و براي اجتناب از اطناب و اطاله بدين اندك بسنده مي كنيم. بقيه - انشاالله - در مقدّمه ي ترجمه ي شرح اصول فلسفي دكارت، نگارش اينجانب، چاپ خواهد شد.
پي نوشت ها :
1. Rhynsburg.
2. Johannes Casearius: (1642-1677). اين شخص از شاگردان مدرسه ي وان دن اندن (Van Den Enden) در آمستردام بوده است. احتمالاً وقتي كه اسپينوزا در مدرسه ي مذكور تدريس مي كرده با وي آشنا شده است. A Spinoza, The Correspondence, p. 389.
3. Ibid, Letter 9.
4. Lodewijk Meyer (1681-1630). او در آمستردام متولّد شد. پدر و مادرش لوتري بودند، ولي او همچون اسپينوزا به گروه Collegiant پيوست. در سال 1652 به دانشگاه ليدن رفت و به تحصيل فلسفه و طبّ پرداخت و در سال 1660 به اخذ درجه ي Ph. D و M.D نايل آمد.
5. Johan Bluwmeeste (1630-1680 ) در آمستردام به دنيا آمد و در دانشگاه ليدن فلسفه و طبّ آموخت. Ibid, p. 51.
6. Jarig Jelles(1683-?) او بازرگان ادويه در آمستردام بوده، ولي در سال 1653 كارش را به ديگري واگذار كرد، تا بتواند تمام وقت به تحصيل علم پردازد. Ibid, p. 52.
7. Pieter Balling. او منّونيت (Mennonite) و دشمن جزميّت (dogmatisme) بود. در سال 1662 كتابي تحت عنوان شمع روي شمعدان Light on the Candlestick منتشر ساخت و در آن جزميّت را مورد حمله قرار داد و از ديني ساده، كه مبتني بر نور باطني روح باشد، دفاع كرد. Ibid, p. 51.
8. Ibid.
9. Pollock, Spinoza, his life and philosophy ,p. 29.
10. Spinoza, Early philosophy writing .The Cartesian Principles and Thoughs on metaphysics, p. 148.
11. Henry Oldenburg (1677-1615?). اين شخص بيش از ديگران با اسپينوزا مكاتبه كرده است. حدود يك سوم از مكاتبات اسپينوزا كه در دسترس است مربوط به اوست.
12. Spinoza, The Correspondence, Letter 13, p. 122.
13. Voorburg.
14. Victor Cousin.
15. frederick Pollock.
16. ر. ك: Spinoza, Ibid, p. 402. من به كتاب آقاي پولوك، طبع 1966 م، مراجعه كردم و نيافتم.
17. Simon Joosten De Vries(1667-?1632) بازرگان آمستردامي، شاگرد و پيرو اسپينوزا. ر. ك: Ibid,p. 49.
18. Ibid, Letter 15, pp. 134-135.
19. ر. ك:
Spinoza, Early philosophy writings, the Cartesian Principles and thoughts on metaphysics, Meyer's preface, p. 3-9.
20. Roth, Spinoza, Descartes and Maimonides, p. 44-45.
21. اسپينوزا، اخلاق، مقدّمه، ص 7.
22. the light of nature.
23. Spinoza, Thoughts of metaphysics, part 2, Cha. 8, 5, p.144.
24. عبارت داخل قلّاب در ترجمه ي انگليسي اصول فلسفه ي دكارت، كه مورد مراجعه ي من است، نيست. آقاي David Bidney آن را در مقدّمه ي خود (صxvii) شرح اصول فلسفي دكارت آورده است.
25. Spinoza, Principles of philosophy, part 1, princ. 25-28.
26. Ibid, p.20.
27. Descartes, The philosophical works of Descartes, Vol.2, p. 59.
28. Spinoza, Ibid, Part 1, Princ. 51.
اسپينوزا، باروخ، اخلاق، ترجمه ي محسن جهانگيري، تهران، 1364 ش.
Descartes, Rene, The Philosophical works, Vol. 1 (The priciples of philosophy) and Vol. 2, Trans. by Elizabeths, Haldane and G. R. T. Ross, Cambridge University. 1969.
Pollock, Spinoza, His life and philosophy, NewYork, 1966.
Spinoza, B. The Cartesian Principles and Thoughts on Metaphysics, Trans. by Frakn A. Hayes, with and Introduction by David Bidney, NewYork.
Spinoza, B. The Correspondence of spinoza, Translated and Edited with Introduction and Annotations by A. Wolf.Great Britain, 1966.
Spinoza, B. Early philosophy writings.
Spinoza, B. Ethics, Trans. by Andrw Boyle, London, 1967.
Spiniza, B. thoughts of Metaphyzics.
منبع مقاله :
خرد جاويدان، جشن نامه ي استاد سيد جلال آشتياني، به كوشش علي اصغر محمد خاني، حسن سيد عرب، نشر و پژوهش فرزان، تهران 1377 ،