نويسنده: آندره شاراک
مترجم: ياسمن مَنو
مترجم: ياسمن مَنو
( Bonheur )
* نمايش بدبختي هاي انسان در جوامع مدرن از اين رو غير قابل تحمل تر است که با هدف نوع بشر در تضاد است: « هدف واقعي تعليم و تربيت يک جوان چيست؟ اين است که او را خوشبخت کند [....] هيچ چيز غم انگيز تر از سرنوشت انسان به طور کلي نيست، با اين حال انسان ها در خود تمايل شديدي به خوشبخت شدن دارند، به طوري که هر لحظه احساس مي کنند، براي اين به دنيا آمده اند که سعادت مند شوند ».(1)
از همين روست که روسو نيز مانند اکثر معاصران خود، انسان را موجودي حساس مي بيند که دستيابي به خوشبختي غايت طبيعي او است: عطش براي خوشبختي « اولين ميلي است که طبيعت به ما منتقل کرده و تنها ميلي است که هرگز از دست نمي دهيم ».(2)
** جامعه انسان هاي مدرن را در از خودبيگانگي نگه مي دارد و از آن بيش تر، بي ثباتي اوضاع مانع از آن است که درجامعه به خوشبختي که خود جوش انسان هاست، دست يابيم. درنتيجه، دور از شهرها و دراستقلال نسبي اقتصادي است که روسو تجربه ي خوشبختي تخيلي يا شخصي را قرار مي دهد. پس مي توان مشخصه هاي اساسي را براي ايجاد زندگي خوشبخت از نظر نويسنده ي اهل ژنو بر شمرد. خوشبختي در صورت بي نقص بودن، ميتواند شرايط مادّي ساده اي داشته باشد. از آن جا که انسان موجودي حساس است، پس ابتدا احساس است که بايد اين غنا را تشخيص دهد. به عبارت دقيق تر، حساسيت فعال ( يا يکي انگارانه ي ) انسان به دنيايي بسط مي يابد که برايش آشنا و خيرخواهانه است، به طوري که حس موجوديتش به همه ي چيزهاي مهم براي وي گسترش مي يابد. اپيزود شام در سالن آپولون اين حالت را توصيف مي کند: « [...] هر آن چه براي من عزيز است وشايد بهترين هاي دنيا در اين اتاق کوچک وجود دارد؛ تمام آن چه برايم جالب است، مرااحاطه کرده است؛ براي من تمام جهان اين جاست. من از محبت به دوستان لذت مي برم، همين طور از محبتي که آن ها به من يابه يکديگر دارند؛ خيرخواهي متقابل آن ها يا از من نشأت گرفته يا به من ربط دارد. چيزي نمي بينم که باعث گسترش وجودم نشود و هيچ چيز وجودم را تقسيم نمي کند [....] ديگر تخيل من کاري ندارد انجام دهد؛ آرزوي ديگري ندارم؛ حس کردن و لذت بردن براي من يکي است؛ هم زمان درتمام آن چه دوست دارم زندگي مي کنم و از خوشبختي و زندگي سيراب مي شوم ».(3) نبايد در باره ي اين لذت که در اصل فقط خوشبختي انساني حسّاس را به طور مناسب نشان مي دهد، اشتباه کرد. به واقع اين لذت شامل گسترش حساسيت فعالي است که منشاء دلبستگي هاي اخلاقي نيز هست. به اين معني، خوشبختي يک گرايش حسنه ي روحي است: « [....] هيچ خوشبختي اي بدون شهامت و هيچ فضيلتي بدون مبارزه وجود ندارد کلمه ي فضيلت از قدرت مي آيد، قدرت اساس هر فضيلت است ».(4)
*** اما بايد تصديق کرد که شرايطي که در آن تمامي موجبات براي شکوفايي کامل حساسيت انسان فراهم باشند، استثنايي اند. بااين حال، انسانها به طور کلي محکوم به چشم پوشي از هدف طبيعي خود نيستند، چرا که منبع خوشبختي کامل در درون آنهاست. موقعيت خود روسو هنگامي که خود را تنها و مورد آزار معاصران خويش مي بيند، به او امکان مي دهد که هسته ي خوشبختي واقعي را بيابد که بيش تر از آن که در شدت احساس باشد، در تداوم آن است: « لحظات کوتاه وجد و شور » به نظر « کمياب تر و سريع تر از آن اند که وضعيتي را شکل دهند. خوشبختي که قلب من در حسرت آن است از لحظات گذرا تشکيل نشده، بلکه وضعيتي ساده، مداوم و فاقد هر چيز شديدي است؛ طولاني بودن آن طوري بر جذابيتش مي افزايد که به سعادت متعالي دست مي يابم. »(5) امکان اين هست که به خاطرات توسل جوييم تااحساس شيرين يک معاشرت دوستانه را که خباثت انسان ها ممکن است روح حسّاس را از آن محروم کرده باشد، زنده کنيم. اين تجربه ي حسّي دال بر اين است « که سر چشمه ي خوشبختي واقعي در خود ماست. ديگران نمي توانند کسي را که مي خواهد خوشبخت باشد، واقعاً بدبخت کنند ».(6)
پينوشتها:
1. گزارش به آقاي دو مابلي، جلد IV، ص ص 13- 12.
2. اميل، کتاب يکم، جلد IV، ص 814.
3. هِلوئيز جديد، نامه ي هشتم، جلد II، ص 689.
4. اميل، کتاب چهارم، جلد IV، ص 817.
5. خيال پردازي هاي تفرجگر منزوي، گردش پنجم، جلدI، ص 1046.
6. همان، گردش دوم، جلد I، ص 1003.
شاراک، آندره، (1386)، واژگان روسو، ياسمن مَنو، تهران: نشر ني، چاپ اول.
/ج