طبقه بندي يا تقسيم بندي علوم از دوران باستان امري رايج بوده است (1) اين مقاله درصدد است طبقه بندي دانش به شکل عام، و جايگاه سياست در آن به شکل خاص را تبيين نمايد. هدف اين بحث استخراج نحله هاي مختلف انديشه هاي سياسي (با تأکيد بر عقل گرايي و نقل گرايي) از دل طبقه بندي علوم نزد ايشان است. هر متفکر و انديشمندي بر حسب پيش فرضها و اهميتي که به روشهاي معرفتي خاص مي داده، طبقه بندي ويژه اي از علوم ارائه نموده است. تأثير پيش فرضها (2) و ارزش داوريهاي (3) دانشمندان را با کمي تأمل مي توان در نوع طبقه بندي دانش نزد ايشان مشاده کرد. به طور مثال، کسي که براي علوم عقلي يا شرعي اهميت خاصي قائل است، در طبقه بندي دانشها نيز به شکلي عمل کرده، که اين اولويت سنجي مشهود باشد. همچنين ميزان ارزش نهادن به علم سياست، از نوع طبقه بندي علوم و کيفيت جاي دادن سياست در اين بين، مشخص مي شود. در اين جا، مي توانيم به دو مسئله اصلي اشاره کنيم: تأثير مباني فکري انديشمندان در طبقه بندي دانشهاي اسلامي و ديدگاه ايشان نسبت به سياست ( به شکل عام )، و نسبت عقل و نقل و تأثير آن در طبقه بندي دانشهاي اسلامي ( به شکل خاص ). مسائل روش شناسانه فوق را مي توان در نقل گرايان ( شريعت مداران ) و عقل گرايان به شکل خاص مقايسه نمود.
نسبت علوم عقلي و شرعي ( و نسبت عقل و وحي ) در طبقه بندي علوم و جايگاه سياست نقشي محوري دارد. فارابي و ابن سينا با اقتدا به فلاسفه يونان، مشرب عقلي را در دانش سياسي اسلام بنيان نهادند. موفقيت فارابي در اين باب، او را مفتخر به لقب « معلم دوم » نمود. هدف او جمع بين آراي افلاطون و ارسطو بود. از ديدگاه آنها، فلسفه سياسي درصدر دانشهاي سياسي، و فقه سياسي در ادامه آن قرار مي گيرد. داوري فارابي درباره جايگاه رفيع فلسفه سياسي بدان دليل است که طبق مشرب فلاسفه يونان، اين فلسفه است که امکان برافکندن پرده و راهيابي به عالم مُثُل را مي دهد. برعکس، کساني که فلسفه سياسي و تأملات عقلاني را مورد بي مهري قرار داده اند، به مبحث طبقه بندي علوم ( و از جمله سياست ) به گونه اي نگريسته اند که گويا عقل مستقل جايگاه خاصي در علوم ندارد. در تقسيم بندي شريعت گرايان از علوم، فلسفه جاي خود را به ديگر علوم مي دهد؛ و بنابراين، تأملات عقلي در سياست نيز بي معنا مي شود. به طور مثال، غزالي انديشه فارابي و ابن سينا را نظام مند، ولي بدعت و کفر و يا لااقل، امري بيهوده مي داند. (3)
جريان فکري مهم ديگر، حکمت اشراق ( بين سالهاي 545 تا 581 ق. ) با نمايندگي شيخ شهاب الدين سهروردي است. او علاوه بر احياي حکمت ايراني، بر آن بود که روشي در مقابل روشهاي پيشين، اتخاذ نمايد. اين خط فکري که عکس العملي در مقابل استدلال گرايي منطقي ارسطو به شمار مي رود، بعدها در افکار و تأليفات برخي فلاسفه و اهل فرهنگ و ادب مشرق زمين انعکاس پيدا کرد. سهروردي شهود را به مثابه ي يک عنصر معرفتي وارد فلسفه اسلامي کرد؛ و با برخي از مباحث منطقي ارسطويي مخالفت نمود. (4) وي همه علوم را بر اساس اکتسابي يا فطري بودن آنها طبقه بندي مي کند. از ديدگاه وي، علم النفس ( روانشناسي ) ذيل الهيات مطرح مي شود؛ هرچند قصد او ارائه طبقه بندي جديدي در مقابل طبقه بندي فلاسفه مشاء نبود.
در خصوص انديشه هاي سياسي و اجتماعي در اسلام، شايد بتوان در کنار گرايشهاي عقلي، نقلي و اشراقي، از گرايش تجربي تري نيز نام برد. ابن خلدون در عين حال که از علوم عقلي و نقلي سخن مي گويد، تأکيد مباحث خود را بر واقع گرايي تاريخي مي گذارد؛ و از اين جهت، از ديگر انديشمندان اسلامي متمايز مي شود. وي علاوه بر عقل حسي ( تمييزي ) و عقل نظري، از عقل تجربي نيز نام مي برد. (5) معيارهاي فوق بر اساس روشهاي مختلف معرفت در عرض يکديگر قرار مي گيرند. پس، همان گونه که براي رسيدن به شناخت، راههاي مختلف عقل و نقل و شهود و تجربه وجود دارد، مي توان طبقه بندي علوم در جهان اسلام را بر اين اساس تحليل نمود.
طبقه بندي دانش نزد فلاسفه اسلامي
بحث طبقه بندي دانش سياسي بدون ذکر طبقه بندي دانش به معناي عام آن، ميسر نيست؛ چرا که قبل از هر چيز بايد جايگاه دانش سياسي در بين ديگر دانشهاي بشري مشخص شود. در اين بين، بايد به مباحث ارسطو، به عنوان مبناي فلسفه اسلامي، اشاره نمود. بر اين اساس، تقسيم شناخت به دو قسم نظري و عملي توسط ارسطو از اهميت فوق العاده اي برخوردار مي باشد. مبحث طبقه بندي علوم در جهان اسلام که از الکندي و سپس فارابي آغاز شد، ريشه در طبقه بندي دانش نزد او دارد. ارسطو فضايل عقلي را به پنج دسته تقسيم مي کرد: شناخت علمي، عقل شهودي، شناخت نظري (6)، شناخت عملي (7) و توانايي علمي يا تِخنه (8) که شامل فن و هنر (مثل مجسمه سازي) مي شود. (9) نکته حائز اهميت در اينجا، جايگاه سياست در بين اقسام شناخت است. ارسطو سياست را شناخت نظري نمي داند؛ و بنابراين، آن را در ادامه شناخت عملي قرار مي دهد. معرفت سياسي نزد او، برخلاف متأخرين وي، به شعب مختلف تقسيم نمي شود؛ و بنابراين، به عنوان کلي « سياست » اکتفا مي نمايد؛ و آن را يکي از سه شاخه شناخت عملي مي داند. برخلاف تصور رايج، سيدجواد طباطبايي معتقد است تقسيم « حکمت » به عملي و نظري و شمول حکمت عملي نسبت به اخلاق و سياست و تدبير منزل ربطي به ارسطو ندارد. (10) به هر حال، غايت علوم نظري معرفت به خاطر معرفت، و موضوع آن وجود غيرمقدور است؛ و اقسام آن عبارت اند از:- علم الهي يا مابعدالطبيعه که از وجود- من حيث هو وجود-بحث مي کند،
- رياضيات که از مقدار بحث مي کند، و اقسام آن عبارت اند از: حساب، هندسه، فلکيات و موسيقي.
- طبيعيات: که از متحرک و محسوس بحث مي کند و اقسام آن عبارت است: علم طبيعت، علم آثار علويه، علم کون و فساد، علم نبات و حيوان، علم نفس، علم طب و علم کيميا.
وجودات مقدور، متعَلق عقل عملي است؛ و به سه قسم تقسيم مي شود:
- اخلاق: که موضوع آن افعال فردي انسان است،
- تدبير منزل: که موضوع آن افعال جمعي انسان در منزل است،
- سياست: که موضوع آن افعال انسان در جامعه مي باشد.
فارابي هم ابتدا علوم را به دو بخش نظري و عملي تقسيم مي کند. علوم نظري که درباره موجوداتي سخن مي گويد که عمل انسان در آن دخيل نمي باشد، بر سه قسم است: تعاليم يا رياضيات، علم طبيعي و علم الهي يا مابعدالطبيعه. علوم عملي نيز به نوبه خود به دو بخش تقسيم مي شود: علم اخلاق (که به تعريف افعال نيک مي پردازد؛ و شيوه رسيدن به علل و اسباب آنها را نشان مي دهد)، و سياست (که از شناخت اموري سخن مي گويد که به وسيله آنها زمينه انجام اعمال نيک براي مردم شهرها فراهم شود). (11) کتاب احصاء العلوم فارابي درصدد جمع آوري کليه علوم روزگار خويش است؛ و براي اين مقصود به پنج گروه اصلي اشاره مي کند:
1. علم زبان:
که شامل علم صرف و نحو و شعر قرائت است؛ و خود دو قسم دارد: آنچه در مورد حفظ دلالت الفاظ نزد هر امتي است، و آنچه مربوط به قوانين اين الفاظ مي باشد.2. علم منطق:
که قوانين کلي طريق صواب و خطا را ياد مي دهد.3. علم تعاليم يا رياضيات:
شامل: علم عدد، علم هندسه، علم مناظر، علم نجوم، علم موسيقي، علم اثقال و علم حيل.4. علم طبيعي:
علمي که اجسام طبيعي و اعراض آنها را که اراده آدمي در آن نقشي ندارد، مطالعه مي کند.5. علم مدني:
علمي است که درباره اصناف افعال و سنتهاي ارادي و همچنين از ملکات و اخلاق و سجايا و سيرتهايي که منشأ اين افعال و سنتها هستند، بحث مي کند. اين علم به فلسفه انساني و فلسفه عملي هم موسوم است؛ و دو جزء دارد: سعادت شناسي و بخشي که حفظ و کنترل فضايل را در جامعه به عهده دارد. (12)وي در آخر، به علم فقه و علم کلام اشاره مي کند. علم فقه صناعتي است که انسان به وسيله آن بر استنباط اموري که شارع به آنها تصريح نکرده، از منابع قطعي بر اساس غرض شارع قدرت پيدا مي کند. اين علم فرع بر شريعت است. علم کلام صناعتي است که انسان به وسيله آن مي تواند از آراء و افعال و اراده در دين و شريعت دفاع کند؛ و شبهات مخالف را دفع نمايد. (13) پس، علم کلام مانند علم فقه داراي دو جزء نظري و عملي ( آراء و افعال ) است که فرع بر دين مي باشد. فارابي در کتاب التنبيه علي سبيل السعادة حکمت را به نظري و مدني تقسيم مي کند. (14)
طبقه بندي علوم از ديدگاه ابن سينا از اين جهت اهميت دارد که راه را براي فقه سياسي، به عنوان رقيب ديرينه فلسفه سياسي، باز مي کند. وي در اقسام العلوم و دانشنامه علايي سياست را به دو بخش تقسيم مي کند: علم نواميس ( و شرايع ) و علم سياست. (15) اما در منطق المشرقيين گامي فراتر نهاده، و حکمت عملي را به چهار بخش ( اخلاق، تدبيرمنزل، تدبير مدينه و تقنين در حوزه منزل و مدينه ) تقسيم کرده است. (16) او، در واقع، علم شرايع را به شاخه اي مستقل از حکومت عملي تبديل کرد؛ و همين امر راه را براي فقهي شدن سياست پس از وي گشود؛ از جمله، خواجه نصير در اخلاق ناصري اين تقسيم را پذيرفته است.
طبقه بندي علوم نزد شريعت نامه نويسان
غزالي در احياء علوم الدين قصد داشت اضافاتي را که به مرور بر دين افزوده شده، بزدايد. از ديدگاه وي، اشرف علوم، سياست است که به اصلاح و الفت دادن آدميان و مجمع آنها براي ياري دادن بر اسباب معيشت و مضبوط دانستن آنها مي پردازد. سياست به مفهوم استصلاحي خود داراي چهار مرتبه است: سياست انبيا، سياست حکام و فقها، سياست علماي آخرت و سياست وعاظ. علوم ديني به دو دسته تقسيم مي شوند: علوم معاملي و علوم مکاشفه. مقصود از دسته اول، علومي است که پس از معرفت به عمل تبديل مي شود. کار سياست بررسي اين نوع علم است. علوم با توجه به اينکه انسان از دو بعد ظاهر و باطن تشکيل مي شود، به علوم ظواهر ( جوارح ) و بواطن ( دل ) تقسيم مي شود. علم ظواهر به عبادات و عادات، و علم بواطن به منجيات و مهلکات قابل تقسيم است. تقسيم بندي کتاب احياء علوم الدين بر همين اساس انجام شده است. (17) غزالي علوم را برحسب جايگاه يافته ها به اصول، فروع، مقدمات و مهمات تقسيم مي کند. فقه علمي فرعي و متعلق به مصالح دنياست. از ديدگاه وي، علم کلام صرفاً جهت حفظ عقيده اهل سنت نسبت به شبهه هاي اهل بدعت مفيد است؛ و بنابراين فايده ديگري ندارد. موضع غزالي نسبت به فلسفه به مراتب شديدتر است. وي برخي فلاسفه را به کفر متهم مي کند. به نظر وي، فلاسفه مباحث سياسي خود را که متعلق به احکام داراي مصلحت در دنياست، از کتب الهي و انبياي سلف اخذ نموده اند؛ و از خود چيزي ندارند. (18) از ديدگاه غزالي، فلاسفه نکات مثبت خود را از کتب الهي گرفته اند؛ فلسفه مفيد فايده اي نيست؛ و بنابراين، دستاورد خاصي براي بشريت نداشته است. وي فلاسفه را به سه قسم دهريون، طبيعيون و الهيون تقسيم مي کند. همان گونه که در تقسيم بندي علوم نزد غزالي مشاهده مي شود، اثري از فلسفه اولي و فلسفه مدني وجود ندارد. درواقع، غزالي بي مهري خود نسبت به اين دو رشته علمي را در تقسيم بندي خود از دانشها نيز نشان داده است. مواضع نظري غزالي در عملکرد سياسي او نيز مؤثر واقع شد؛ پشت کردن به آرمان خواهي و انديشه عقلي، نتيجه اي براي او جز لغزيدن به دام واقع گرايي و سياست قدرت نداشت. (19) البته، غزالي را مي توان از ديدگاه ديگر نگريست. وي با کنار گذاشتن تقسيم بنديهاي مبتني بر فلسفه که از يونان وارد شده بود، با نگاهي دروني و بومي به علوم اسلام پرداخت. شايد بتوان گفت اين تحول زمينه را براي حکمت اشراق آماده ساخت. پس غزالي، از اين ديدگاه سرآغازي در علوم اسلامي و طبقه بندي آن محسوب مي شود.طبقه بندي دانش نزد ابن خلدون
گفته شد که ابن خلدون با ديدگاه تجربي تر به سياست مي نگرد. در اينجا، سعي مي کنيم اين گرايش را در طبقه بندي علوم از ديدگاه او دنبال کنيم. او دانش را ابتدا به دو نوع طبيعي (که امکان راهيابي به ياري انديشه در آن وجود دارد) و نقلي (که انسان آنها را از کساني که وضع کرده اند، فرا مي گيرد) تقسيم مي کند. گونه نخستين عبارت از دانشهاي حکمت و مسائل فلسفي است، که انسان مي تواند بر حسب طبيعت انديشه خود به آنها پي برد. در علوم نقلي، عقل را مجالي نيست، مگر در پيوند دادن فروع آنها به اصول. علوم نقلي شامل لغت و نحو و فقه و اصول فقه و کلام و تفسير و مانند آن مي شود؛ هرچند اصل اين علوم، دانشهاي شرعي است. (20) جايگاه سياست در طبقه بندي علوم از ديدگاه ابن خلدون را نمي توان بدون تعريف علم عمران توضيح داد. علم عمران به مجموعه اي از دانشهاي تجربي درباره اجتماع تعريف مي شود. (21) ابن خلدون درصدد است با بنيان گذاري اين دانش، طرحي نو در مطالعه تاريخ و اجتماع به وجود آورد. وي پس از تعريف علم تاريخ، نقش علم عمران را نسبت به آن تشريح مي کند:« و هرگاه اين شيوه را به کار بريم، در بازشناختن حق از باطل، و تشخيص دادن اخبار راست از دروغ براي ما به منزله قانوني برهاني و منطقي خواهد بود که هيچ گونه شک به آن راه نيابد؛ و در اين هنگام اگر در خصوص کيفياتي که در اجتماع روي مي دهد چيزي بشنويم، خواهيم توانست به وسيله آن اخبار سره را از ناسره بازشناسيم. و اين شيوه معياري صحيح خواهد بود که مورخان خواهند توانست در نقل کردن مطالب، راه راست و درستي را بجويند. » (22)
ظاهر نقل قول فوق آن است که علم عمران به منزله « ابزار » يا « روش » به علم تاريخ خدمت مي کند. اما در ادامه بحث، ابن خلدون احتمال مستقل بودن اين علم را طرح مي نمايد:
« گويا اين شيوه خود دانش مستقلي باشد، زيرا داراي موضوعي است که همان عمران بشري و اجتماع انساني است، و داراي مسائلي است که عبارت از بيان کيفيات و عوارضي است که يکي پس از ديگري به ذات و ماهيت عمران مي پيوندند. و اين امر، يعني داشتن موضوع و مسائل خاص، از خصوصيات هر دانشي است، و معني علم همين است، خواه وصفي باشد و خواه عقلي. » (23) محسن مهدي در خصوص تبعي بودن يا اصالي بودن علم عمران تفسير خاصي دارد: « علم عمران فن نيست، بلکه جزء علوم است، زيرا هدف آن، کسب دانش برهاني نه درباره رويدادهاي انفرادي به نفسه، بلکه درباره اصول اساسي آن رويدادهاي متشابه ديگر است. چون هدف علم عمران تصحيح گزارشهاي تاريخي براي استفاده مردان عمل است، نمي تواند طبيعت و علل کردارهاي آدمي را کاملاً پي جويي کند، يا درصدد تدوين يک علم کامل نظري درباره بشر برآيد. و اين خواه ناخواه از جنبه علمي آن مي کاهد، زيرا اين جنبه همواره تناسب با کليت و ابديت استنتاجات يک علم دارد. » (24)
پس از ديدگاه محسن مهدي، ابن خلدون سعي دارد علم عمران را از تاريخ مستقل کند؛ اما اين امر با او ممکن نشده، و جنبه ابزاري بودن آن هنوز غلبه دارد. به هر حال، ديدگاه ابن خلدون نسبت به عقل و نقل، تأثيري بسزا در طبقه بندي علوم دارد. وي افول علوم را در مشرق زمين ناشي از بي توجهي به علم عمران مي داند؛ و در مذمت فلسفه، بابي به نام « ابطال فلسفه و فساد کساني که در آن ممارست مي کنند » باز مي نمايد. به اعتقاد او، فلسفه ظنوني به دست مي دهد که از اول هم به آنها وقوف داشته ايم. (25) از جانب ديگر، او بين حرفه فقها و فلاسفه با سياست رابطه اي مشاهده نمي کند. (26) نصار تقابل ميان پندارگرايي فارابي و واقع گرايي جامعه شناختي ابن خلدون را در جايگزيني « دولت » به جاي « مدينه » ذکر مي کند. (27) ماهيت علم عمران و نسبت آن با علوم نظري و عملي، امري است که ابن خلدون به صراحت به آن اشاره نکرده است. محسن مهدي در پاسخ به اين سؤال که « اگر علم عمران يک علم عقلي و فلسفي است، پس چگونه است که هدف آن با اين سه طبقه بندي کلي از علوم فلسفي به طرز خاصي متفاوت است؟ » مي نويسد: « پاسخ آن اين است که ما با علم مخلوطي سروکار داريم که اصول اساسي آن متوجه يک هدف نظري يا عملي يا خلاق نيست... در علم عمران ما مخلوطي از سه عنصر را داريم: هنري يا خلاق، عملي و نظري ». (28) از ديدگاه وي، علم عمران داراي ابعاد سه گانه و منشوري هنري، عملي و نظري است. بنابراين، علم عمران را نمي توان به سادگي تحت تقسيم بندي دوگانه، يا سه گانه، ارسطو قرار داد.
ابن خلدون سياست را از جمله علوم طبيعي (عقلي) مي داند، و هدف آن را چنين توضيح مي دهد: « سياست تدبير منزل يا شهر به آيين اخلاق و خرد است تا جمهور مردم را به راهي سوق دهد که به حفظ و بقاي نوع منتهي شود. » (29) هدف علم سياست و علم عمران متفاوت است، و هرچند ممکن است از موضوعي واحد بحث نمايند، اما ديدگاههاي آنها با هم فرق دارد. در حالي که سياست مي کوشد تا اجتماع را چنان که بايد و شايد سامان دهد، علم عمران اجتماع را براي تحقيق وقايع تاريخي و اصلاح اخبار مورد مطالعه قرار مي دهد. (30)
در مجموع، مي توان گفت بحث طبقه بندي علوم در جهان اسلام بيش از هر چيز به گرايش فلسفه سياسي و سلسله جنبان آن، ابونصر محمد فارابي، استناد دارد. بنابراين، بحث طبقه بندي علوم از انديشه يونان باستان وام گرفته شده است؛ و متفکران جهان اسلام با توجه به گرايشهاي علمي همانند اصول فقه، فقه و کلام آن را تکميل کرده اند. مهم ترين مسئله در تقسيم بندي دانش کلاسيک اسلامي، نسبت عقل و نقل است. آنچه فارابي را از غزالي و ماوردي و خنجي و خواجه نظام الملک جدا مي کند، گرايش فلسفي و عقلي اوست. تقسيم بندي روزنتال نيز به اين تقابل اشاره دارد. اگر تقسيم بندي علوم نزد فارابي و غزالي را با هم مقايسه نماييم، مي بينيم عقل در فارابي مبناي همه چيز است، در حالي که در غزالي فلسفه اولي و فلسفه مدني از تقسيمات علوم خارج شده است. فقه مدني در طبقه بندي فارابي در ادامه علوم بشري قرار مي گرفت؛ در حالي که رويکرد شريعت نامه نويسي در انديشه غزالي محوريت داشت. پس، به شکل خلاصه مي توان گفت مباحث و موضع گيريهاي محتوايي انديشمندان، خود را در مبحث طبقه بندي علوم نشان مي دهد.
پي نوشت ها :
1. تفصيل مباحث اين مقاله را در منبع زير پي گيريد: حقيقت، سيد صادق (زمستان 1383).
2. presupposition
3. value-judgment
4. الغزالي، ابوحامد (1421ق)، ص 542.
5. ضيايي، حسين (1384)، ص 77 به بعد.
6. ابن خلدون، عبدالرحمن (1375)، ص 864- 866.
7. reason
8. phronesis
9. techné
10. ارسطو (1378)، ص 205-243؛ سجادي، سيدجعفر(1375)، ص 429-430؛ و برن، ژان (1373)، ص 43-44.
10. طباطبايي، جواد (1383)، ص 239-241.
11. فارابي، ابونصر محمد (1369)، ص 16-20.
12. همان، ص 41 به بعد.
13. همان، ص 106-119.
14. فارابي (1371)، ص 66-67.
15. ابن سينا (1989)، ص 107-108 و ص 2.
16. ابن سينا (1405ق)، ص 7-8.
17. غزالي، ابوحامد محمد (1364)، ص 1-4.
18. غزالي، ابوحامدمحمد (1421ق)، ص 542- 546.
19. طباطبايي، جواد (1372)، ص 77.
20. ابن خلدون (1375)، ص 883-884.
21. همان، ص 64.
22. همان، ص 69.
23. همان.
24. مهدي، محسن (1373)، ص 290-292.
25. ابن خلدون (1375)، ص 1087-1094.
26. همان، ص 1146-1148.
27. ناصيف، نصار (1362)، ص 252-259.
28. مهدي، محسن (1373)، ص 291.
29. همان، ص 204.
30. همان.
حقيقت، سيدصادق؛ (1392)، مباني انديشه سياسي در اسلام، قم: انتشارات دانشگاه مفيد، چاپ اول