اولين حكومت بني اسرائيل

« ابراهيم (عليه السلام) به فرزندان خود وصيت كرد كه در برابر خدا تسليم شوند. و يعقوب (عليه السلام) به فرزندان خود گفت: اي فرزندان من، خدا براي شما اين دين را برگزيده است. مبادا بميريد بي آنكه بدان گردن نهاده باشيد »
شنبه، 5 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اولين حكومت بني اسرائيل
اولين حكومت بني اسرائيل

 

نويسنده: مهدي طائب




 

« ابراهيم (عليه السلام) به فرزندان خود وصيت كرد كه در برابر خدا تسليم شوند. و يعقوب (عليه السلام) به فرزندان خود گفت: اي فرزندان من، خدا براي شما اين دين را برگزيده است. مبادا بميريد بي آنكه بدان گردن نهاده باشيد ».(1)
ابراهيم (عليه السلام) در شهر الخليل فلسطين از دنيا رفت و پيامبري به اسحاق (عليه السلام) منتقل شد.(2) ما از اين پس، در پي يافتن ريشه هاي پيدايش بني اسرائيل و تداوم آنها در تاريخ هستيم و تا پايان اين بررسي، هيچ گذري به مكه نداريم، تاريخ مكه در قرآن، از زماني آغاز مي شود كه تاريخ بني اسرائيل و ماموريت آنان از نظر قرآن پايان يافته است. خداوند در فلسطين به اسحاق (عليه السلام) فرزندي مي دهد كه او را يعقوب مي نامند. نام ديگر او، اسرائيل است. در تورات، اسرائيل، « كشتي گيرنده » و « كسي كه بر خدا پيروز است » معنا شده(3)؛ اما حقيقت آن است كه « اسرائيل » در لغت سرياني و عبراني، به معناي « بنده خدا » است.(4)
قرآن، تاريخ يعقوب (عليه السلام) و فرزندش، يوسف (عليه السلام) را احسن القصص ناميده است:
« نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْکَ هذَا الْقُرْآنَ »؛(5)
با اين قرآن كه تو وحي كرده ايم، بهترين داستان را برايت حكايت مي كنيم ».
داستان يوسف (عليه السلام) در كتاب هاي پيشين و كتب تاريخ نيز آمده است،(6) اما هيچ يك از لحاظ شيوه بيان، همانند آنچه در قرآن بيان شده، نيست. قصص در اينجا اگر اسم مصدر باشد به معناي قصه است، اما اگر مصدر باشد، به معناي « نحوه بيان » است و در اين صورت، معنا چنين است: « و ما به خوب ترين بيان قصه را برايت حكايت مي كنيم ». پس وصف خوب ترين، مي تواند
براي اين قصه باشد؛ چرا كه عبرت ها و حكمت ها و نكات و عجايبي در بر دارد كه در غير آن نيست؛ همچنين ممكن است منظور از خوب ترين، بيان بديع و اسلوب شگفت قرآن از اين قصه باشد.(7)
يعقوب (عليه السلام) صاحب دوازده پسر شد كه يكي از آنها يوسف (عليه السلام) بود و پدر بسيار به او محبت مي كرد، به گونه اي كه برادرانش بر وي حسد ورزيدند و به فكر افتادند كه او را از سر راه بردارند. در مشورت، به اين نتيجه رسيدند كه وي را نكشند، اما به گونه اي از آن منطقه دورش سازند. فرزندان يعقوب (عليه السلام) متدين و موحد بودند، اما دچار حسادت شده بودند.(8)
فلسطين، كنار درياي مديترانه است. در شمال مديترانه، منطقه روم، در جنوب آن آفريقا و در غرب آن، خاورميانه قرار دارد. اين دريا از مناطق اقتصادي دنياست. كاروان هايي كه از روم به آفريقا و مصر مي رفتند، از فلسطين عبور مي كردند. در اين مسير، آب انبارهايي ايجاد كرده بودند تا آب باران در آنها جمع شود و كاروان ها از آن استفاده كنند. برادران يوسف (عليه السلام) تصميم گرفتند او را در يكي از اين آب انبارها بيندازند تا قافله ها و كاروان هاي تجاري، وي را با خود ببرند. پس به بهانه بازي از پدر اجازه خواستند كه يوسف را با خود بيرون ببرند.
« قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخَافُ أَنْ يَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ‌ قَالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخَاسِرُونَ‌ »؛(9)
گفت: اگر او را ببريد، غمگين مي شوم و مي ترسم كه از او غافل شويد و گرگ او را بخورد. گفتند: با اين گروه نيرومند كه ما هستيم، اگر گرگ او را بخورد، از زيان كاران خواهيم بود ».
در واقع، يعقوب (عليه السلام) با اين بيان، به آنها آموخت كه او را نكشند، بلكه به نحوي ديگر از پدر جدايش سازند.(10) از آنجا كه خود پدر هم گفته بود ممكن است او را گرگ بخورد، پس اين دروغ را به آساني مي پذيرفت.
« فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذَا وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ‌ وَ جَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْکُونَ‌ قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ مَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَ لَوْ کُنَّا صَادِقِينَ‌ وَ جَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ‌ »؛(11)
پس او را بردند و هماهنگ شدند كه در عمق تاريك چاهش بيفكنند؛ [چون به قعر چاه افتاد] به او وحي كرديم كه ايشان را از اين كارشان آگاه خواهي ساخت و خود ندانند. شب هنگام، گريان نزد پدرشان بازآمدند.
گفتند: اي پدر، ما به اسب تاختن رفته بوديم و يوسف را نزد كالاي خود گذاشته بوديم، گرگ او را خورد. و هر چند هم كه راست بگوييم، تو سخن ما را باور نداري. و جامه اش را كه به خون دروغين آغشته بود. آوردند.[يعقوب] گفت: نفس شما، كاري را در نظرتان بياراسته است. اكنون براي من، صبر جميل بهتر است و خداست كه در اين باره از او بايد ياري خواست ».
كاروان، يوسف (عليه السلام) را از چاه بيرون كشيد و به مصر برد. يوسف (عليه السلام) در سير حوادث، وزير امور اقتصادي مصر شد. سال ها بعد، قحطي گسترده اي رخ داد و فرزندان يعقوب (عليه السلام) براي گرفتن آذوقه به مصر آمدند. يوسف (عليه السلام) برادران را شناخت و با ترفندي آنان را نگه داشت و پدر را نيز به مصر آورد. خانواده يعقوب (عليه السلام)، و فرزندان او ( بني اسرائيل ) بدين صورت به مصر منتقل شدند.(12)

نخستين تجربه حكومت داري بني اسرائيل

يوسف (عليه السلام) رئيس حكومت مصر شد. مصريان مشرك بودند، اما يوسف (عليه السلام) را كه موحد بود، به چند دليل پذيرفتند: نخست اينكه ايشان را از قحطي رهانده بود؛ دوم اينكه بسيار كاردان بود و كسي به كار و مديريت او ايرادي نداشت؛ دليل سوم، زيبايي مفرط يوسف (عليه السلام) بود. زيبايي حاكم براي مردمان بسيار مهم بوده و هست.
بني اسرائيل كه خاندان حكومتي مصر شده بودند. در آن منطقه قومي ديني بودند. ولي تجربه حكومتي نداشتند. مصر، سرآغاز كسب تجربه حكومتي آنان بود. ديوان سالاري در بني اسرائيل از اينجا آغاز شده است. آنان مطالب را مي نوشتند و مشخصات نسل خود را يادداشت مي كردند. بنابراين، ريشه كارآموزي يهود و نقطه آغاز كسب تجربه آنها، در حكومت يوسف (عليه السلام) بود.
بني اسرائيل در حكومت يوسف (عليه السلام) دين را تبليغ مي كردند. حضرت يعقوب (عليه السلام) در واپسين لحظات عمر، آنان را گرد آورد و فرمود:
« أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ إِلهاً وَاحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ‌ »؛(13)
آنگاه كه مرگ يعقوب فرا رسيد و به فرزندانش گفت: پس از من چه چيزي را مي پرستيد؟ گفتند: خداي تو و خداي نياكان تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را به يكتايي خواهيم پرستيد و در برابر او تسليم هستيم ».
نگراني يعقوب (عليه السلام) اين بود كه فرزندانش در آن حكومت، گمراه شوند. يعقوب (عليه السلام) كه از دنيا رفت، يوسف (عليه السلام) پيكر او را به منطقه شام منتقل كرد و در كنار قبر خليل الرحمان به خاك سپرد.(14)
هنگامي كه بني اسرائيل وارد مصر شدند، در اقليت بودند؛ اما چون خانواده حكومتي بودند، نسل خود را گسترش دادند تا از اقليت درآيند. يوسف (عليه السلام) در پايان عمر، بزرگان قومش را جمع كرد و پس از حمد و ثناي پروردگار از آينده سختي خبر داد كه آنها بعد از او به آن دچار مي شدند؛ از كشته شدن مردان و دريدن شكم زنان آبستن و ذبح كودكان تا آن هنگام كه خداوند، حق را به دست قيام كننده اي از فرزندان لاوي بن يعقوب ظاهر كند؛ او مردي گندمگون و بلند قد بود. يوسف (عليه السلام) صفات وي را برايشان بازگفت(15) و در وصيت خويش به آنها هشدار داد كه چون آنها فرزندان اسرائيل و گروهي مومن با هويت واحد و متشكل هستند و افزون بر آن، تجربه حكومتي نيز يافته اند. فرعونيان مشرك از آنان مي هراسند. از اين رو، ايشان را در تنگنا قرار خواهند داد و آنها بايد منتظر منجي شان بمانند تا آنها را نجات دهد. حضرت يوسف (عليه السلام) از دنيا رفت و انتظار ظهور منجي، اميد بني اسرائيل شد. بنابراين، بني اسرائيل پس از حضرت يوسف (عليه السلام) در سه عرصه تلاش كرد:

1- حفظ هويت:

اين مجموعه دين دار و متدين كوشيد هويت ديني خود را در مصرف مشرك حفظ كند؛

2- رشد جمعيت:

به اندازه اي كه همچون نمك در آب حل نشوند؛

3- انتظار منجي:

آنان منتظر منجي اي بودند تا آنها را از وضعيت ناهنجار مصر رهايي بخشد و در مسير مسئوليت تاريخي امامت دين خدا كه بر عهده آنها بود، حركت دهد.

چهارصد سال انتظار

تمام گفته هاي يوسف (عليه السلام) تحقق يافت. مصر در اختيار فراعنه قرار گرفت و فرعونيان در همان سه جهتي كه در پيش گفته شد، به بني اسرائيل هجوم آوردند:

1- تهاجم فرهنگي به هويتي ديني بني اسرائيل:

فرعونيان تلاش مي كردند ضمن تحقير بني اسرائيل، آنها را در حدي رشد نايافته نگه دارند كه در صورت تحقق ظهور موعود، تناسبي با او نداشته و در وضعيتي باشند كه به كار وي نيابند. بنابراين، بني اسرائيل مي بابيست از امور فني و مديريتي دور مي شدند. به همين دليل، حتي مديريت خانواده را هم از آنها گرفتند و هر چند خانوار بني اسرائيلي، تحت مديريت يك مرد فرعوني زندگي مي كرد، بني اسرائيل به امور پست و دشوار چون خشت سازي و گل كاري، خدمتكاري فرزندان و پيش خدمتي و نوكري در خانه هاي فرعونيان و در يك كلام به بردگي واداشته شدند.( 16) ناكارآمدي آنان بدانجا انجاميد كه وقتي مادر موسي (عليه السلام) مي خواست او را درون صندوق بگذارد و به درو بيندازد، در ميان بني اسرائيل، يك نفر هم يافت نمي شد كه بتواند صندوقي بسازد به ناچار، او به يك نجار قبطي سفارش ساخت صندوق را داد.(17)

2- كنترل نسل بني اسرائيل:

سيستم فرعوني، زن هاي بني اسرائيل را موظف كرده بود زير نظر قابله هاي مصري باشند. هر زن بني اسرائيلي كه باردار بود، بايد تحت اشراف قابله مصري( قبطي ) وضع حمل مي كرد. اگر آمار پسران بيش از مقداري مشخص بود، آنها را مي كشتند و اگر دختر بود، تحويل مادر مي دادند.(18)

3- برخورد با موعود:

فراعنه براي جلوگيري از تحقق داستان موعود، دوگونه برخورد داشتند: برخورد با منتظران و جستجوي منتظر و برخورد با او:
فرعونيان كوشيدند موعود را بيابند و بكشند. از آنجا كه معلوم نبود او چه موقع به دنيا مي آيد و فرزند كيست، از اطلاعاتي كه بين بني اسرائيل منتشر شده بود، استفاده كردند. آن اطلاعات، علائم ظهور بود. بني اسرائيل به انتظار ظهور موعود، فشارها را تحمل مي كردند. انتظار، يك عامل ثبات و استقامت براي ايشان بود و انبياي بني اسرائيل همواره با گفتن علائم ظهور، اين سطح انتظار را حفظ مي كردند. افرادي كه به مرز نااميدي مي رسيدند. با شنيدن علائم ظهور، اميدوار مي شدند. فرعونيان با اطلاعاتي كه ازجاسوسانشان در بني اسرائيل به دست مي آوردند.(19) خود را به اين حريم نزديك مي كردند. راه ديگر براي دستيابي به منتظر، بهره گيري از اطاعت پيشگويان و ستاره شناسان بود. از اوضاع ستارگان مي شد آينده را پيشگويي كرد، ولي نمي شد آن را تغيير داد. فرعونيان، از اين راه، زمان ميلاد منجي بني اسرائيل را به دست آورده بودند.
افزون بر آن، فرعون در خواب ديده بود كه شعله اي از بيت المقدس برخاسته و در خانه هاي مصريان افتاده و آنها را به آتش كشانده بود. ساحران و كاهنان و معبران و ستاره شناسان، همگي اين رويا را به تولد پسري از بني اسرائيل تعبير كرده بودند كه حكومت فرعون را واژگون مي كرد.(20)

پي نوشت ها :

1- بقره، آيه 132.
2- تاريخ اليعقوبي، ج1، ص 28.
3- عهد عتيق، پيدايش، باب 32، شماره28. مطابق اين فراز از تورات، يعقوب شبانگاه به كشتي گرفتن با خدا مي پردازد و در اين زورآزمايي، سربلند بيرون مي آيد و از خداوند نام « اسرائيل » را هديه مي گيرد؛ يعني كسي كه بر خدا پيروز شده است.
4- التبيان، ج1، ص 180؛ تفسير الرازي، ج3؛ ص29؛ تفسير القمي، ج1، ص 339.
5- يوسف، آيه 3.
6- ر.ك: عهد عتيق پيدايش، باب 37.
7- الميزان، ج11، ص 76.
8- همان، ج11، صص 78 و 79؛ تفسير العياشي، ج2، ص 171؛ علل الشرايع، ج1، صص 45 و 46.
9- يوسف، آيات 13 و 14.
10- علل الشرايع، ج2، ص 600.
11- يوسف، آيات 15 تا 18.
12- داستان يوسف (عليه السلام)، يكي از مفصل ترين داستان هاي قرآن است كه در اين پژوهش، مجال طرح اين داستان نيست.
13- بقره، آيه 133.
14- كمال الدين، و تمام النعمه، ج1، ص 219.
15- همان، ج1، ص 145؛ قصص الانبياء راوندي، ص 151؛ قصص الانبياء جزايري، ص 256؛ عهد عتيق، پيدايش، باب 50، شماره 24.
16- عهد عتيق، خروج، باب 1، شماره هاي 11 و 14 و 22؛ تاريخ الطبري، ج1؛ ص 72؛ تاريخ اليعقوبي، ج1، ص 33.
17- تفسير الثعلبي، ج7، ص 234؛ تاريخ مدينه دمشق، ج61، ص 20؛ قصص الانبياءجزايري ص 261.
18- نحوه كشتن پسران علاوه بر شكنجه آنان، تحقيرآميز هم بود (ر.ك: تاريخ الطبري، ج1، ص 272).
19- قصص الانبياء جزايري، ص 251.
20- ر.ك: تاريخ الطبري، ج1، ص 273؛ فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم، ص 27.

منبع مقاله :
زير نظر جت الاسلام والمسلمين مهدي طائب؛ (1392)، تبار انحراف، قم: ولاء منتظر، چاپ هشتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط