نويسنده: آندره شاراک
مترجم: ياسمن مَنو
مترجم: ياسمن مَنو
(Prefectibilité - Progrès )
* کمال پذيري نشان دهنده ي قابليت انسان در رشد قوه هايش به معني واقعي کلمه ( تخيل، حساسيت فعال، عقل ) بر حسب شرايط است که ابتدا فقط به صورت بالقوه در سرشت او موجود است. پس مي توان کمال پذيري را چنين تعريف کرد: « قوه اي که به کمک شرايط به طور متوالي بقيه ي قوه ها را رشد مي دهد، و در نوع بشر و فرد وجود دارد؛ در حالي که حيوان پس از چند ماه چيزي مي شود که تمام عمر باقي خواهد ماند و نوع آن پس از هزار سال همان است که در اولين سال آن هزاره بوده است ».(1)** اگر چه براي روسو روشن است که انسان ملزم به گسترش تمامي قوه هايي است که در وضعيت طبيعي خاموش اند، چرا که آفريدگار براي او « خوشبختي ادراک آسماني » را درنظر گرفته است، اما بايد اضافه کرد که کمال پذيري که چارچوب اين شکوفايي را مشخص مي کند، شامل هيچ جهت گيري اخلاقي از پيش معين شده و تسلي بخش نيست. نه تنها کمال پذيري به نفسه و نسبت به خير و شر بي تفاوت است، بلکه تاريخ گواه آن است که به واقع نوع بشر را به سوي بدبختي مي راند، چرا که بيداري عقل و تخيل مقايسه را افزايش مي دهد و غليان بي نظم عزت نفس را موجب مي شود: « [....] اين قوه ي شاخص و تقريباً نامحدود سرچشمه ي تمامي بدبختي هاي انسان است [....]، در طول قرن ها باعث شکوفايي آگاهي و خطاها، رذايل و فضايل انسان شده و عاقبت او را نسبت به خود و طبيعت ظالم کرده است »(2). درست است که کمال پذيري اساس پيشرفت بشري است، اما اين پيشرفت نشان دهنده ي فرايندي است ( در قرن هجدهم اين گونه از پيشرفت بيماري صحبت مي شد ) که در طول آن، بهره گيري از عقل براي موضوعات متعدد ضامن بهبود خلق و خوي انساني نمي شود. بر عکس به نظر روسو، « روح ما به تدريج که دانش و هنرمان به سوي کمال مي رود، فاسد تر شده است ».(3) پس صرفاً اگر بيداري ها حس ها، سپس تخيل و عقل تابع نظم چيزها و زمان شود، مي توان انسان را واقعاً درتمامي ابعاد سرشت خود ايجاد کرد.
*** کمال پذيري امکان رشد قطعي قوه هاي عالي انساني را تضمين مي کند، ولي براي برانگيختن اين روند رشد کافي نيست. به کارگيري اين قابليت رابطه ي تنگاتنگي با شرايطي دارد که در علل تصادفي رشد نوع بشر نقش قاطعي را بازي مي کنند و تعيين مي کنند که سرشت انساني اين يا آن استعداد را به فعل در آورد: « [...] کمال پذيري، فضايل اجتماعي و ديگر قوه هايي که بالقوه در انسان طبيعي وجود داشتند، نمي توانستند به خودي خود رشد کنند [...] و احتياج به مساعدت غير مترقبه ي علل متعدد خارجي داشتند، عللي که ممکن بود هرگز به وجود نيايند و در آن صورت انسان تا ابد در شرايط بدوي باقي مي ماند. »(4) پس مشيت الهي در جهت گيري انحصاري کمال پذيري به سوي نيکي نقش ندارد، بلکه صرفاً ظهور اين قوه را با شکل گيري روابط موجود انسان در زماني خاص وفق مي دهد: « بر پايه ي مشيت الهي بسيار عاقلانه است که قوه هاي بالقوه ي انسان فقط درمواقعي رشد کردند که انسان توانست اِعمال شان کند تا براي انسان نه زايد باشند، نه قبل ازموعد مزاحم، نه ديررس و نه بلا استفاده »(5). در نهايت اين به عهده ي کمال پذيري است که در فرد و نوع بشر هنجار اين انطباق را دروني کند. اما ذکر مصرّانه ي اين « موقعيت ها » مانع از درک کمال پذيري به منزله ي يک ساختار انتزاعي براي سامان دهي قوه هاي انساني مي شود، ساختاري که در تاريخ فردي يا جمعي بشر را صرفاً در تجربه جاي مي دهد. روسو بررسي اين موقعيت ها را در مرکز تفکر خود درمورد پيشرفت نوع بشر قرار مي دهد و به وقايع مفهوم فلسفي عمده اي مي بخشد. اين معني فرضياتي است در مورد علل تغييراتي که خروج از وضعيت طبيعي را باعث شده اند: « آن که مي خواست انسان اجتماعي شود به محور کره ي زمين با انگشت ضربه زد و آن را به طرف محور جهان خم کرد. با اين حرکت خفيف، تغيير چهره ي زمين و تعيين رسالت نوع بشر را مي بينيم »(6). اين داستان به خوبي اهميت نظري داده شده به وقايع تصادفي را روشن مي کند، وقايعي که جريان تاريخ بشر را با گنجاندن نوع بشر در شبکه ي جديدي از روابط تغيير داده اند.
پي نوشت ها :
1. گفتار در باب منشاء و مباني نابرابري انسان ها، بخش اول، جلد III، ص 142.
2. همان.
3. گفتار در باب علوم و هنرها، جلد III، ص 9.
4. گفتار در باب منشاء و مباني نابرابري انسان ها، بخش اول، جلد III، ص 162.
5. همان، بخش اول، جلد III، ص 152.
6. رساله درمورد منشاء زبان ها، جلد V، ص 401.
شاراک، آندره، (1386)، واژگان روسو، ياسمن مَنو، تهران: نشر ني، چاپ اول