رسيدگي به محرومان و همنوعان در سيره ي شهدا

شبانه بين فقرا تقسيم مي کرد

اگر حاج يونس پنج روز براي مرخصي به کرمان مي آمد، همه خبردار مي شدند و اگر کاري داشتند، به او مي گفتند. اگر کسي مريضي داشت، در خانه را مي زد و مي گفت: « حاجي اگر کرمان مي روي، عيال من مريض است. لطف کن او
سه‌شنبه، 8 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شبانه بين فقرا تقسيم مي کرد
 شبانه بين فقرا تقسيم مي کرد

 






 

 رسيدگي به محرومان و همنوعان در سيره ي شهدا

مهربان براي همه

شهيد يونس زنگي آبادي
اگر حاج يونس پنج روز براي مرخصي به کرمان مي آمد، همه خبردار مي شدند و اگر کاري داشتند، به او مي گفتند. اگر کسي مريضي داشت، در خانه را مي زد و مي گفت: « حاجي اگر کرمان مي روي، عيال من مريض است. لطف کن او را هم با خودت ببر. » حاجي هم اين کار را مي کرد. او را دکتر مي برد. دوايش را هم مي گرفت و برمي گرداند. يا اگر کسي دندانش درد مي کرد يا روضه داشت و سبزي مي خواست يا مهمان داشت و شيريني مي خواست، حاجي کار همه را با خوشرويي انجام مي داد.
مردم هم هميشه احترام او را نگه مي داشتند. (1)

شبانه بين فقرا تقسيم مي کرد

شهيد علي شفيعي
علي فقير نواز بود. چشم مي گرداند تا محرومين را پيدا کند. گفت: چه خوب مي شد روزي را ببينم که محرومي وجود نداشته باشد.
شنيده بودم که علي دار و ندارش را شبانه بين فقرا تقسيم مي کرد. علي غصه مي خورد از اينکه بچه اي را پا برهنه مي ديد و دانش آموزي را حين واکس زدن کفش اين و آن.
مي رفتيم ميدان مشتاق و مي ديد بچه ها جعبه ها گذاشته اند جلويشان و داد مي زنند سيگار، آدامس، پفک و... مي گفت: جاي اينها پشت نيمکت مدرسه هاست، توي کتابخانه هاست، نه پشت جعبه ي سيگار. همچنين موقعي کلافه مي شد و مي پرسيد چه کار مي توانم بکنم. رگ گردنش ورم مي کرد، سرخ و سياه مي شد و اشک در چشمان قشنگش جمع مي شد. فقط اشک نبود، بغض و کينه هم بود. شکايت داشت از اين موضوع، ولي دستش بسته بود. بعد براي آرامش خودش قرآن مي خواند. از جمله آيه هايي که يادم است و علي مي خواند اينها بودند، ترجمه اش را مي خوانم، خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد، مگر اينکه آن قوم قيام کند و بپاخيزد و سرنوشت خود را دگرگون سازد و يا بشارت مي دهيم مستضعفين زمين را که وارث زمين خواهند شد. آيه دوم آرامش مي کرد. (2)

افتخار خدمت به جانباز

شهيد مهدي طيّاري
شبي حاجي براي شام از سد دز به خانه آمده بود. از آنجائيکه مي دانستم حاجي از زرشک پلو و مرغ خيلي خوشش مي آيد، برايش آن غذا را آماده کردم. موقع شام شد، شام را کشيدم و سفره را پهن کردم. در حين خوردن شام، ديدم چهره ي حاجي گرفته به نظر مي رسد. علت را جويا شدم. اشک در چشمان حاج مهدي حلقه زد و شروع به گريه کرد. حاجي با صداي گريه آلود گفت: « من به فکر بچه هاي گردان هستم، شايد آنها براي شام آب دوغ هم نداشته باشند تا بخورند. آن وقت من مشغول خوردن مرغ هستم. »
در آن شب براي يکي از بچه هاي گردان بنام « عادلي » نگران و ناراحت بود. آنطوري که مي گفت، او از ناحيه ي شکم مجروح شده بود و هر غذايي را نمي توانست بخورد.
برايش غذاهاي مقوّي خوب بود. در طول خوردن شام،‌ دائم به فکر آن برادر مي افتاد.
خلاصه با حاجي قرار گذاشتيم از آن پس، آن برادر جانباز را نيز براي صرف غذا به منزل بياورد. آن روزها که در اهواز بوديم بيشتر شبها، حاج مهدي تعدادي از نيروهاي گردان را براي شام به منزل دعوت مي کرد و هر چند شب، يک مهماني سي چهل نفره داشتيم. هدف حاجي از دادن آن مهماني ها، ايجاد تنوع در روحيه ي کادر گردان بود. آنها تا پاسي از شب فيلم هاي گردان را نگاه مي کردند، با هم گل مي گفتند و گل مي شنيدند.
در آنجا مي ديدم رابطه ي حاج مهدي با بچه هاي گردانش خيلي صميمي و عاطفي است.
شبي يادم مي آيد شام را داده بودم و در اتاقي استراحت مي کردم. که صداي شرشر آب توجه ام را جلب کرد. صدا از داخل حمام مي آمد. به حمام رفتم. حاج مهدي را مشغول شستن لباس ديدم. رو به او کردم و گفتم: « چه عجله اي داريد، بگذاريد من فردا لباسهايتان را مي شويم. »
حاجي در جوابم گفت: « اين لباسها مال خودم نيست، مال يکي از بچه هاي جانباز است، او نمي تواند لباسهايش را بشويد. »
هرچه اصرار کردم از شستن لباس دست بردارد، آن را به من واگذار کند زورم به او نرسيد. حاجي مي گفت: « من افتخار مي کنم لباسهاي يک جانباز را بشويم، شما غذا پخته ايد، احتياج به استراحت داريد، من خودم لباسها را مي شويم. » (3)

پدري دلسوز

شهيد مهدي طياري
چيزي از زمان دفن پيکر پاک حاج مهدي نگذشته بود. روزي سر مزارش رفته بودم.
دقيقاً يادم نيست. سوم شهيد بود يا هفتم. کنار مزار، توي حال خودم بودم. در آن حال همسر يکي از شهداي جيرفت آرام کنار نشست. او بعد از قرائت فاتحه شروع به گريه کرد. طوري گريه مي کرد که گويي حاجي برادرش است. آن زن بعد از کمي گريه، اشکهايش را با گوشه ي چادر پاک کرد و گفت: « فداي تو بشوم. تو براي شهيد طيّاري گريه نکن، بگذار من گريه کنم. »
با تعجب گفتم: « چرا، مگر شما شهيد طياري را مي شناسي؟ »
او آهي کشيد و در جوابم گفت: « خواهر، با آنکه شما همسر شهيد طياري هستي، فکر مي کنم، بطور کامل پي به شخصيت والاي او نبرده اي، شهيد طياري سرپرست بچه هاي من بود. او هر وقت از جبهه مي آمد، مبلغي پول را براي ما مي آورد. او مرتب به بچه هايم سر مي زد و حال و احوالشان را مي پرسيد. از گفته هاي آن زن، بسيار متأثر شدم. حرفهايش را تأييد کردم، آري هيچ کدام از آشنايان به تمام ابعاد شخصيت شهيد طياري پي نبرده بودند و او را به درستي نمي شناختند. با شهادت او، عده اي از خانواده ي شهدا بار ديگر داغدار شدند و پدري دلسوز را از دست دادند. (4)

بخشش

شهيد علي بينا
رفت از کميته ي امداد امام خميني پوشاک و خوراک گرفت و راه افتاد به سوي خانه ي محرومين. رفت به روستاها به داد فقرا رسيد. حتي از جيب خودش هم چيزي گذاشت.
البته با من مشورت کرد و گفت بايد راضي باشم. مقداري اجناس خانه در جيرفت داشت. قبل از عروسي خريده بود. يک روز به من گفت: « هوا گرم است. بعضي ها يخچال ندارند. کساني هستند که زيرانداز ندارند. خوب مي شد اگر وسايلمان را بين آنها قسمت مي کرديم. »
گفتم: « کاش آنقدر داشتيم که مي توانستيم تمام فقراي اطرافمان را دارا کنيم. »
- ما که در جيرفت زندگي نمي کنيم. احتياجي به وسايلمان نداريم، داريم؟
- منظورت اين است که ببخشيم؟
- بد مي شود؟ اگر راضي باشي، راه بيفتم.
- چرا راضي نباشم؟!
ذوق زده دورم گشت و راه افتاد. يک يخچال داشت، يک فرش داشت، وسايل ريز داشت. برد. همه را برد. به خود گفتم: اين آدم نمي تواند بدبختي ديگران را ببيند؛ پس دست و بالش را نبند. بعد از اين، هر وقت مي گفت دارم مي روم به مردم سربزنم، مي فهميدم موضوع از چه قرار است. مادامي که در جيرفت بوديم، از خانه ي اين شهيد به خانه ي آن زخمي سر مي زديم. مي رفتيم سرمزار شهيدان. علي پياده روي مي کرد تا هر چه زودتر پايش خوب شود و به منطقه برگردد. اکثر اوقات، از يکديگر فاصله مي گرفتيم و راه مي رفتيم. مي گفت: « مبادا همسر يک شهيد، ما را کنار يکديگر ببيند و غصه بخورد. » (5)

حل اختلافات و مشکلات مردم

شهيد حجت الاسلام و المسلمين شيخ عباس شيرازي
وقتي امام جامعه ي تنکابن شدند، منزل ساده اي با حداقل لوازم خانگي گرفتند و ما هم به آنجا رفتيم. در طول شبانه روز خيلي کم ايشان را مي ديدم. دائماً فعاليت مي کردند. مدام براي سخنراني و حل اختلافات مردم به اين طرف و آن طرف مي رفتند. در آن شهر مشکلات زيادي وجود داشت و ايشان براي رفع اين مشکلات خيلي سختي کشيدند. برخوردشان با مردم طوري بود که هر کس مرا مي ديد، تشکر و قدرداني مي کرد. (6)

پي نوشت ها :

1. همسفر شقايق، ص 29.
2. همسفر شقايق، صص 55 و 54.
3. همسفر شقايق، صص 123 و 122.
4. همسفر شقايق، ص 127.
5. همسفر شقايق، صص 177 و 176.
6. همسفر شقايق، ص 239.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (26)، رسيدگي به محرومان و همنوعان، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.