مشروعيّت اجتهاد و تقليد

شايد بتوان گفت که اجتهاد و پژوهش به معناي عام و نيز تقليد و تأسي، عمري به درازاي تاريخ بشر دارد؛ و هر نوع تعليم و تربيتي با نوعي تأثر، و تأسي همراه است. از سوي ديگر اديان توحيدي، به ويژه آيين اسلام، همواره با نوعي
پنجشنبه، 10 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مشروعيّت اجتهاد و تقليد
 مشروعيّت اجتهاد و تقليد

 

نويسنده: حسين عزيزي




 
شايد بتوان گفت که اجتهاد و پژوهش به معناي عام و نيز تقليد و تأسي، عمري به درازاي تاريخ بشر دارد؛ و هر نوع تعليم و تربيتي با نوعي تأثر، و تأسي همراه است. از سوي ديگر اديان توحيدي، به ويژه آيين اسلام، همواره با نوعي ديگر از تقليد و تبعيّت- که همان خودباختگي فکري در برابر مهتران، نياکان و سرآمدان مي باشد- مبارزه کرده اند. يعني دين در کنار نفي تقليد کورکورانه به تعقل و پيروي از عالمان دعوت کرده است.
از اين روست که در ادبيّات ديني ما، هم، تقليد نکوهش شده است:
آن مقلّد صد دليل و صد بيان *** بر زبان آرد ندارد هيچ جان
چون که گوينده ندارد جان و فَر *** گفتِ او را کي بود برگ و ثمر
مي کند گستاخ مردم را به راه *** جان او لرزان تر است از برگ کاه
پس حديثش گرچه بس بافَر بود *** در حديثش لرزه هم مضمر بود (1)
و هم از ضرورت التزام و پيروي از مرشد، معلّم و پير مراد سخن به ميان آمده است:
چون گرفتت پير، هين تسليم شو *** همچو موسي زير حکم خضر رو
صبر کن بر کار خضري بي نفاق *** تا نگويد خضر، رو « هذا فراق »
گرچه کِشتي بشکند تو دم مزن *** گرچه طفلي را کُشد تو مو مَکَن (2)
وحيد بهبهاني ( متوفاي 1205 ق ) تصريح مي کند که تقليد از کارشناسان دين، از بديهيات دين و تاريخ اسلام از عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السّلام) تاکنون است. (3) حتّي آنان که به حسب ظاهر و با لفظ، هر نوع تقليد و تبعيّت را تحريم کرده، بر نظر خود پاي مي فشارند، در حقيقت مردم را به تقليد از انديشه ي خود فرا مي خوانند و سخن خود را در عمل نقض مي کنند. جالب تر آن که گاه نام تقليد عوام از عالم را « اجتهاد عاميانه » مي گذارند، غافل از اين که واقعيّت با تغيير نام دگرگون نمي شود. (4)
مطلب اساسي، توجه به آفت تقليد و تمذهب در ميان عالمان است. آن گونه که تاريخ نشان مي دهد، از اواخر دوره ي تابعين، در قرن دوم هجري، نشانه هاي چنين تقليدي تحت عنوان « حجّيت اختلاف صحابه » ديده مي شود. بر پايه اين تلقي، رأي هر صحابي، مانند قرآن و سنّت، حجيّت داشته و از منابع تشريع خواهد بود. هر چند اکثر اصوليان و فقيهان اهل سنّت اين برداشت را نپذيرفتند، امّا اين تلقي، سرآغازي بود براي يک رويکرد جديد به تفقه و اجتهاد، مبني بر اين که اجتهاد، يک ضرورت شرعي نيست و مي توان با تقليد از يک علم يا عالم نيز به نيازهاي فقهي جامعه پاسخ داد و حتي بر مبناي شيوه هاي اجتهاديِ وي، اجتهاد نمود.
در هر حال، به تدريج اين سؤال ها مطرح گرديد که اجتهاد چه حکمي دارد؟ آيا اجتهاد، به صورت مطلق جايز است؟ در صورت جواز، کدام اجتهاد حرام و کدام يک واجب، يا مستحب است؟ آيا تقليد عالم از عالم ديگر- هر چند اعلم باشد- جايز است؟ آيا شرعاً جايز است در زماني، بساط اجتهاد و تفقه برچيده شود و همگان از مجتهد ميّت تقليد کنند يا بر اساس آراي اصولي و فقهي او اجتهاد نمايند؟
در پاسخ به اين پرسش ها اغلب دانشمندان اهل سنّت و همه ي فقهاي شيعي بر اين باورند که تقليد عالم از عالم نارواست و اجتهاد براي آنان که به مرتبه ي اجتهاد رسيده اند، به چند دليل لازم و واجب است:
1- حکمت جعل امارات و ادله ي شرعي از ناحيه ي شارع، جز اين نيست که هر عالمي از طريق استنباط، فهم و آگاهي خودش دين داري کند. واضح است که در عرصه ي فهم امارات شرعي، هيچ عالمي بر عالم ديگر اولويّت ندارد. (5)
2- مشروعيّت تقليد از کسي که عصمت و اصابت نظر او به واقع، ثابت نشده، يک حکم شرعي است که جز از راه نصّ يا قياس، حجيت آن ثابت نمي شود. در خصوص اين نوع از تقليد، نه تنها دليل منصوص نداريم، بلکه نصوصي برخلاف آن دلالت دارد.
3- مفاد و مدلول آياتي چون: « فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ » (6)، « لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ » (7)، « أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا » (8)، « فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ » (9) لزوم تدبّر و استنباط بر کسي است که توانايي و شرايط استنباط و اجتهاد را دارد؛ يعني عالم است. پرواضح است که مجتهد مقلّد، ترک کننده ي تدبّر و ژرف نگري و در عمل به آيات فوق، عاصي و گنه کار است.
4- خداي بزرگ در قرآن کريم مي فرمايد: « اتَّبِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ وَلاَ تَتَّبِعُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء ْ » (10). بر اساس اين آيه- دست کم براي کسي که عالم و تواناست- چيزي جز سخن خدا، شايسته پيروي نيست. بديهي است که پيروي از سخن خدا فرع بر شناخت و فهم آن مي باشد. با پيروي از سخن خدا حجّيت سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ثابت مي شود و نيز با استناد و عمل به سنّت است که اجماع، اعتبار مي يابد. (11)
5- از آن جا که حوادث و رويدادها، نامتناهي اند، يافتن حکم اين حوادث از راه تفقه و اجتهاد لازم بوده، تقليد از علماي گذشته در اين موارد نارواست. اگر زمان، از چنين مجتهدي خالي باشد، لازمه اش اين خواهد بود که امّت اسلام بر حکم باطل، ناممکن و مردود است؛ به عبارت ديگر، تفقّه و اجتهاد تنها راه معرفت احکام شرعي است. عدم اجتهاد در هر عصري، به از بين رفتن احکام و تعطيل شريعت منتهي خواهد شد. (12)
در مقابل، تعداد اندکي معتقدند بر حسب شرع مانعي ندارد که زمان از مجتهد مستقل خالي باشد. اينان به دلايل زير استناد مي کنند.
1- اين که در متون ديني و نصوص روايات، سخن از برچيده شدن بساط علم و تفقه و فراگيري جهل و گمراهي در زمان هاي بعدي به ميان آمده، بيان گر آن است که قول به ضرورت اجتهاد در هر عصري، غيرمنطقي است.
روايات نبوي مانند: « روزي بساط علم با برچيده شدن بساط دانشمندان، برچيده مي شود و مردم به پيشوايان گمراه و گمراه کننده روي مي آورند » (13)؛ « آيين اسلام غريبانه آغاز گرديد و سرانجام به غربت نخستين خود باز خواهد گشت » (14)؛ « فرايض و احکام از علومي هستند که فراموش مي شوند » (15)؛ « سوگند به آن که جانم در دست اوست، شما نيز راه و روش امت هاي گذشته را پيش مي گيريد » (16) و « بهترين نسل، نسلي است که من در ميان آنان هستم، بعد از اين نسل، بهترين نسل کساني هستند که در پي آن نسل مي آيند، سپس کساني که به دنبال نسل دوم خواهند آمد. پس از آن انسان هايي مي آيند که چيزي در آنان نبوده، پست و کم همّتند » (17) هم از برچيده شدن بساط دانش دين- يعني علم به کتاب و سنّت- فراموشي احکام، غربت اسلام و انبوهي عالم نمايان متهتّک خبر مي دهند و هم نشان مي دهند که اين انحراف و آن غربت، از نسل چهارم آغاز خواهد شد؛ نسل چهارم طبق توضيح ابن حزم، نسل ائمه مذاهب و از اواخر قرن دوم هجري به بعد است. (18)
2- علماي تمام اعصار بر پذيرش فتواي مجتهد غيرمستقل، يعني مجتهد در حوزه ي اصول و فروع يک مذهب فقهي، اجماع و اتفاق دارند. اين اجماع نشان مي دهد که اجتهاد مستقل و مطلق در هر عصري واجب نيست و تقليد عالم از عالم نيز جايز است. (19) برخي از فقهاي اهل تسنن تصريح کرده اند که از عصر علامه عمر بن محمد نَسَفي (461- 537 ق ) به بعد، حتي مجتهد در مذهب نيز يافت نمي شود، (20) چنان که مدت هاست مجتهدين مستقل مطلق يا مستقل منتسب به مذهب نيز از ميان جامعه رخت بربسته اند. (21)

نقد و بررسي

ابتدا بايد يادآوري کنيم که هر چند بحث از جواز و امکان نبودِ مجتهد در کتاب هاي قرون چهارم و پنجم سابقه ندارد و در آثار قرون هفتم و هشتم به بعد ديده مي شود، اما اين بحث، نتيجه ي طبيعي مبحث جواز تقليد عالم از صحابه يا تابعين يا ديگران و نيز نتيجه ي بحث از ضرورت و عدم ضرورت اجتهاد است. از اين رو مطالبي که در اين مبحث يا مبحث اجتهاد و تقليد در کتب قدما مطرح مي شود، در واقع هدف واحدي را دنبال مي کند.
به هر حال سخن کساني که به عدم ضرورت اجتهاد، جواز تقليد عالم از عالم، و جواز فقدان مجتهد در يک عصر نظر دارند، به دلايل زير ناتمام است:
1- آن چه به غزالي، قفال و رافعي نسبت داده شد، بر فرض که درست باشد، ادعاي بي دليل است. به علاوه، سخنان کساني چون غزالي، در اين گونه مسائل، حجّت نيست. (22) با دقت در مفاد ادّعاي اين سه نفر، روشن مي شود که مقصودشان از عدم ضرورت اجتهاد مستقل و مطلق، نسبت به کساني است که متولي مناصب قضاوتند. يکي از شواهد اين استظهار آن است که خود غزالي ادعاي اجتهاد دارد. قفال نيز در پاسخ استفتاي مردم تصريح مي کند که مراد شما رأي مذهب شافعي است يا رأي مذهب من؟ هم چنين او، شيخ ابوعلي و قاضي حسين تصريح کرده اند که از مقلّدان شافعي نيستند، بلکه فقط گاهي رأي آنان با رأي وي هماهنگ و موافق است. آسنوي بعد از بيان اين عبارت، مي نويسد:
در عصر ما ( قرن هشتم ) تقي الدين سبکي ( متوفاي 756 ق ) و استادش، احمد بن محمد بن رفعه، (645-710ق ) بدون ترديد از مجتهدان مطلق اند. شاگردان عبدالعزيز بن عبدالسلام ( متوفاي 660 ق ) نيز شکي در اجتهاد استادشان ندارند. بايد گفت که هيچ عصر و زماني نيست، مگر آن که خداوند حجّت خود را با وجود عالمي براي مسلمانان تمام کرده است.
در ميان دانشمندان و فقهاي متأخر، جلال الدين سيوطي ( متوفاي 911 ق )، سيد محمدامير صنعاني ( متوفاي 1182 ق )، شوکاني ( متوفاي 1281 ق ) و وحيد بهبهاني که از مجتهدان بنام و مستقلّ هستند، توهمّ فقدان مجتهد در برخي زمان ها را از دو زاويه ي فقهي و تاريخي به نقد کشيده و تصريح کرده اند که « اجتهاد در هر عصري، فرض است ». (23)
2- رواياتي که مورد استناد قرار گرفت، از جهاتي قابل مناقشه اند:
يک- روايت « خير النّاس قرني » (24) هر چند از طريق چند صحابي روايت شده، و بنابر قولي، نزديک به متواتر است، امّا مدلول روايت در آن چه که ادعا شد، ظهور ندارد. آن چه از اين روايت استفاده مي شود، اين است که معاصران پيامبر و آنان که معاصر صحابه آن حضرت بوده اند، از متأخران برترند، اما اين که معنا و مقصود از برتري چيست و آيا مجموع آنان در برابر مجموع متأخرين اراده شده است يا اين که تک تک افراد معاصرين و صحابه در برابر افراد ديگر برترند، به درستي روشن نيست. به علاوه، آيات قرآني و شأن نزول آن ها، رواياتي که از پيامبر در نکوهش برخي صحابه نقل شده است و نيز اسناد بي شمار تاريخي، اطلاق و اعتبار صدور اين روايت را مخدوش مي کند، چنان که وجود ستارگان درخشان فقاهت و اجتهاد که امثال سيوطي، شوکاني (25) و ديگران به وجود آنان گواهي داده اند، چنين برداشتي از ذيل روايت را مردود مي سازد.
دو- گرچه سند روايت « إنّ الله لا يقبض العلم انتزاعاً ينتزعه من العباد » (26) که از طريق عبدالله بن عمروعاص از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده است، به گواهي سيوطي و ديگران صحيح است و مفاد آن به جواز فقدان عالمان دين شناس در يک عصر دلالت مي کند، اما مهم، زمان تحقق اين فاجعه است. در اين جا، به تعبير سيوطي و شوکاني، جاهلان و اسيران تقليد ادّعا مي کنند که از زمان پيشوايان مذاهب به اين طرف، بساط فقه پژوهي برچيده شده است، اما دين پژوهان مجتهد، چون نامبردگان و غير آنان، زمان وقوع اين پيش بيني را نزديک به رستاخيز عمومي و مدلول روايت را از نشانه هاي برپايي قيامت مي دانند. (27)
سه- روايت « تعلّموا الفرائض و علّموه للنّاس فانّه نصف العلم و هو ينسي... » (28) نيز هر چند بر حسب سند، صحيح است، امّا، چنان که ماوردي توضيح مي دهد، مربوط به فرايض و احکام ارث است. قراين داخلي روايت نيز نشان مي دهد که مراد از علم، تکرار علم است، زيرا مسلمانان نخستين به جهت مأنوس نبودنشان با احکام جديد ارث، آن را زود فراموش مي کردند. به علاوه، مفاد اين روايت مانند روايت « حجّوا قبل ان لا تحجّوا » است و مقصود اين است که فرصت ها را بايد غنيمت شمرد. بنابراين، اين روايت نيز دلالت روشني بر جواز فقدان مطلق علم و تفقّه ندارد.
چهار- روايت
بدء الاسلام غريباً و سيعود غريباً کما بدء فطوبي للغرباء. قيل: مَنِ الغرباء يا رسول الله؟ قال: اُناس صالحون في اُناس سوء کثير؛ من يعصيهم اکثر ممّن يطيعهم. (29)
از چند طريق و با سند معتبر نقل شده است. امّا تتّمه روايت، برخلاف فهم طرف داران تقليد دلالت مي کند. ذيل اين روايت وروايات مشابه آن تصريح دارد که همواره تعداد اندکي از عالمان، پرچم دار اصلاح و صلاحند و پيروان چنين کساني هم، در قياس به مخالفانشان، ناچيز هستند. يقيناً ياران لايق مهدي موعود (عج الله تعالي فرجه الشريف) نيز از باقي مانده هاي همين تعداد ناچيز خواهند بود.
پنج- روايت « لترکبنّ سنن من کان قبلکم... » (30) نيز که از طريق ابن عباس با سند صحيح نقل شده است، بر مشابهت مخاطبان اين گفتار- يعني صحابه- با پيروان انبياي گذشته اشاره دارد. اين روايت در حقيقت صحابه پيامبر اسلام را از تبعيت پيروان انبياي گذشته نهي مي کند و هرگز درصدد اين نيست که از گمراهي تمام امت اسلام خبر دهد، زيرا به اخبار متواتر ثابت شده است که هيچ گاه تمام امّت بر ضلالت و گمراهي اجماع نمي کنند. در روايات مشهور به « افتراق امّت » نيز تصريح شده است که دست کم يک گروه از گروه هاي مسلمانان، اهل نجات و رستگاري اند.
شش- مشکل ديگري که در اين روايات وجود دارد، تعارض آن با احاديثي است که در آن ها پيامبرگرامي اسلام از ظهور « مجدّدان » و نوسازان انديشه ي ديني، در هر صد سال، خبر داده است. (31) هم چنين پيامبر در جمع اصحاب فرمود که از فارس زبانان، کساني خواهند آمد که به برترين دانش دست خواهند يافت (32) و هيچ گاه زمين از حجّت خدا خالي نخواهد ماند. (33)
3- ادعاي اجماع علماي هر عصر بر تمذهب و تقليد نيز مخدوش و ناتمام است، زيرا اين اجماع، به اعتراف مدعيان آن، اجماع مقلّدان و غيرمجتهدان است و اجماعي حجت است که از آراي مجتهدان مستقل و دين شناسان راستين تشکيل شده باشد. به علاوه، تحقيقات و گواهي فقيهان و اصوليان بزرگي چون: ابن قيم، ابن دقيق العيد، سيوطي، امير صنعاني و شوکاني، خلاف اين اجماع را اثبات مي کند. (34)

پي نوشت ها :

1. مولوي، مثنوي، دفتر پنجم، شماره هاي 2483- 2485.
2. همان، دفتر يکم، شماره هاي 2987-2989.
3. الفوائد الحائريه، ص 132-133.
4. از باب نمونه مي توان به کتب ابن حزم از اهل سنّت اشاره کرد ( ر.ک: الإحکام في اُصول الأحکام، ج6، ص 296 ).
5. ابن طبيب معتزلي، المعتمد، ج2، ص 365.
6. حشر (59) آيه 2: پس اي ديده وران عبرت گيريد.
7. نساء (4) آيه 83: قطعاً در ميان آنان کساني اند که [ مي توانند درست و نادرست ] آن را دريابند.
8. محمد (47) آيه 24: آيا به آيات قرآن نمي انديشند؟ يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است.
9. نساء (4) آيه 59: پس هرگاه در امري اختلاف نظر يافتيد آن را به [ کتاب ] خدا و [ سنّت ] پيامبر [ او ] عرضه بداريد.
10. اعراف (7) آيه 3: آن چه از جانب پروردگارتان به سوي شما فرو فرستاده شده است پيروي کنيد و جز او از معبودان ديگر پيروي مکنيد.
11. ر.ک: غزالي، المستصفي، ج2، ص 386.
12. ر.ک: محمد بن نظام الدين انصاري، فواتح الرحموت في شرح مسلم الثبوت ( ضميمه ي کتاب المستصفي )، ج2، ص 399 و آمدي، الإحکام في اُصول الأحکام، ج4، 239.
13. « ان الله لا يقبض العلم انتزاعاً يتنزعه من العباد و لکن يقبض العلم بقبض العلماء حتي اذا لم يبق عالماً اتخذ الناس رؤساء جهالاً فسئلوا فافتوا بغير علم فضلّوا او أضلّوا » ( مناوي، فيض القدير، ج2، ص 273 ).
14. « بدء الاسلام غريباً و سيعود غريباً کما بدء » ( هيثمي، مجمع الزوائد، ج7، ص 278 و مناوي، همان، ص 321 ).
15. « تعلموا الفرائض و علموه الناس فانه نصف العلم و هو ينسي » ( مناوي، همان، ج3، ص 254 ).
16. « والّذي نفسي بيده لترکبنّ سنن من کان قبلکم » ( ابن اثير، جامع الاصول، ج8، ح 7492 و مناوي، همان، ج5، ص 261 ).
17. « خير النّاس قرني الّذين انا فيهم ثم الّذين يلونهم ثم الّذين يلونهم و الاخرون اراذل » ( مناوي، همان، ج3، ص 478 ).
18. روايات ياد شده در کتاب هاي: آمدي، الإحکام في اُصول الأحکام، ج4، ص 240؛ انصاري، فواتح الرحموت في شرح مسلم الثبوت ( ضميمه ي کتاب المستصفي، ج2، ص 399 ) و آسنوي، نهاية السؤول، ج2، ص 612 نيز آمده است.
19. آمدي، الإحکام في اُصول الأحکام، ج4، ص 240.
20. آسنوي، همان، ج4، ص 613 و انصاري، همان.
21. مجتهد مستقل مطلق کسي است که در اصول، مباني و فروعات احکام، صاحب رأي و مذهب است. مجتهد مستقل منتسب به مذهب، مجتهدي است که از شاگردان مکتب اصولي وفقهي يک فقيه بزرگ محسوب مي شود و با تأسي به شيوه هاي او اجتهاد مي کند؛ شيوه اي که خود اختيار کرده، بدون تقليد به اجتهاد مي پردازد. مجتهد در مذهب يا مجتهد مقيّد به مذهب کسي است که دايره فقاهت و اجتهادش، مباني و آراي اصولي و فقهي امام مذهب است و به شرح، تفصيل ترجيح اقوال و دفاع از آراي وي اشتغال دارد و گاه خودش نيز به آرايي دست مي يابد. مجتهد مطلق در برابر مجتهد متجزّي است که فقط در بخشي از ابواب فقه مجتهد است.
22. ر.ک: انصاري، فواتح الرحموت في شرح مسلّم الثبوت (ضميمه ي المستصفي، ج2، ص 399).
23. ر.ک: سيوطي، الردّ علي من اخلد الي الارض و جهل ان الاجتهاد في کل عصر فرض؛ امير صنعايي، ارشاد النقاد الي تيسير الاجتهاد؛ محمد شوکاني، القول المفيد في ادلة الاجتهاد و التقليد، همو؛ البدر الطالع و وحيد بهبهاني، الفوائد الحائرية.
24. « خيرالناس قرني الّذين انا فيهم ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم و الاخرون اراذل » ( مناوي، فيض القدير، ج3، ص 478 ).
25. ر.ک: سيوطي، همان.
26. « إنَّ الله لا يقبض العلم انتزاعاً ينتزعه من العباد و لکن يقبض العلم بقبض العلماء، حتي إذا لم يبق عالماً اتخذ الناس رؤساء جهّالاً فسئلوا فافتوا بغير علم... » ( مناوي، همان، ج2، ص 273 ).
27. ر.ک: آسنوي، نهاية السؤول، ج4، ص 616 و مناوي، همان، ص 273-274.
28. ر.ک: مناوي، همان، ج3، ص 254: فرايض را بياموزيد و آن را به مردم ياد بدهيد که آن نيمه ي علم است و علم فراموش شدني است.
29. هيثمي، مجمع الزوائد، ج7، ص 278-279 و مناوي، همان، ج2، ص 321: اسلام، غريبانه آغاز شد و به زودي غريب خواهد شد، پس آفرين بر غريبان. پرسيدند: غريبان کيانند؟ فرمود: مردم صالحي در ميان مردم بدکردار، آنان که عصيانشان مي کنند، بيشتر از کساني هستند که فرمانشان مي برند.
30. ر.ک: مناوي، همان، ج5، ص 261، حديث 7224: حقا که بر روش پيشينيانتان خواهيد رفت.
31. همان، ج2، ص 281. در برخي از اين روايات تصريح شده است که آنان از اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خواهند بود.
32. جلال الدين سيوطي، الدرر المنثور، ج6، ص 238، ذيل آيه 3 سوره ي جمعه.
33. ر.ک: آسنوي، نهاية السؤول، ج4، ص 617.
34. ر.ک: ابن قيّم، اعلام الموقعين، ج2، ص 199؛ آسنوي، همان؛ سيوطي، الرد علي من اخلد الي الارض، ص 26-104 و شوکاني، البدر الطالع، ج1، ص 2.

منبع مقاله :
عزيزي، حسين؛ (1388)، مباني و تاريخ تحول اجتهاد، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه ي قم )، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.