در منابع حديثي، فقهي و رجالي شيعه نام بسياري از فقهاي مذهب اهل بيت (عليهم السّلام) در عصر ائمه (عليهم السّلام) مانند يونس بن عبدالرحمن، ابان ابن تغلب، ابوبصير و زراره آمده است. اينان در عصر ائمه داراي پيروان و مقلداني بوده اند و در متون فقهي ادوار بعدي، آرا و فتاواي برخي از آنان نيز نقل شده است. (2)
پس از عصر ائمه (عليهم السّلام)، نظام فقاهتي شيعه ادوار گوناگوني را پشت سر نهاده و به همّت فرزانگان فقه و اصول به کمال رسيده است. به استثناي برخي مقاطع زماني، روند عمومي فقه در مذهب اهل بيت (عليهم السّلام) روبه رشد و در جهت پيشرفت و کمال بوده است. نکته ي قابل توجّه اين که اگر اين روند اجتهاد در برهه اي از زمان ضعيف يا متوقّف شده و به تقليد و تبعيّت گراييده است، هيچ گاه به صورت يک تئوري و نظريّه ي ضد اجتهادي در نيامده است و در پوشش ادّعاي انسداد، به توجيه خود نپرداخته است.
از اين رو بايد گفت که ادوار فقه شيعه، غالباً، ادوار اجتهاد شيعي نيز بوده است و رنگ تقليد و تمذهب به خود نگرفته است. اين واقعيّتي است که برخي از محققان برجسته غير شيعي نيز بدان توجه کرده اند. (3)
در مباحث مربوط به شيوه ها و قلمرو اجتهاد معلوم شد که فقه شيعه در همان صراطي بوده است که امامان معصوم (عليهم السّلام) نشان داده اند؛ يعني نه در حصار جمود بر ظاهر نصوص افتاده است و نه از دايره تفريع و استنباط مبتني بر اصول مشروع و معقول تجاوز کرده و احياناً به آفت رأي، قياس، تأويل نصوص و اجتهاد در برابر آن ها دچار شده است.
با اين توضيح، به مطالعه و شناسايي مراحل و ادوار فقه و اجتهاد در مذهب اهل بيت (عليهم السّلام) مي پردازيم:
گفتار اول: دوره ي جدايي از زمان نص
از آغاز غيبت صغرا (260 ق ) که شيعيان امکان پرسش از امام معصوم (عليه السّلام) را از دست دادند، اجتهاد شيعي آرام آرام بر پاي خود ايستاد. از اين دوران تا اواخر قرن چهارم، دو گرايش مهمّ فقهي در دو حوزه ي فقهي شيعي رايج بوده است:الف) اجتهاد نقل گرا
اهل حديث فقهايي بوده اند که همت خود را صرف جمع آوري احاديث ائمه از اصول نخستين کردند و اساساً آرا و افکار فقهي اي به جز مفاهيم نصوص اخبار ائمه نداشته اند. اينان از نيمه ي دوم قرن سوم تا اواخر قرن چهارم بر محيط علمي و مذهبي شيعه استيلا يافتند و شخصيت هاي بزرگي چون: شيخ الطائفه ابوالقاسم سعد بن عبدالله ( متوفاي 301 ق )، محمد بن يعقوب کليني ( متوفاي 329 ق )، محمد بن حسن بن وليد ( متوفاي 343ق )، محمد بن علي بن حسين بن بابويه قمي معروف به شيخ صدوق ( متوفاي 381 ق )- که به بزرگ ترين و مهم ترين مجمع علمي و مذهبي شيعه، يعني قم و در کنار آن به مرکز علمي ري تعلق داشتند- مشعل دار اين مکتب و مرام بودند.ب) اجتهاد عقل گرا
هم زمان با استيلاي محدثان بر محيط علمي شيعه- که در آن دوران اکثريت قاطع فقهاي شيعي، به ويژه فقهاي قم، از اهل حديث بودند- دو فقيه نام دار شيعي به نام هاي حسن بن ابي عقيل عماني و محمد بن جنيد کاتب اسکافي پيدا شدند که نقطه ي مشترک در روش فقهي آن دو، استفاده از شيوه ي استدلال عقلي بود و در واقع، ادامه فقه تحليلي و تعقلي دوره ي حضور امام به شمار مي آمد. در واقع، آن ها براي نخستين بار، فقه اجتهادي شيعه را به صورت مجموعه اي مستقل از حديث، ليکن بر اساس آن و در چارچوب آن، همراه با به کارگيري شيوه ي تفريع و تخريج در پرتو استدلال عقلي، تدوين کردند. (4)اين دو شخصيّت، با آن که هر کدام داراي روش و منش خاصي بوده اند، در بسياري از موارد در احکام و فتاوا به نتيجه ي واحدي رسيده و نظر مشترکي اتخاذ کرده اند. از اين رو، فقهاي شيعه آن دو را با عنوان « قديمين » (5) ياد مي کنند.
يکي از آنها، حسن بن علي بن ابي عقيل عماني، دانشمند نيمه ي اول قرن چهارم است. اثر فقهي مشهور وي به نام المتمسّک بحبل آل الرّسول در قرن هاي چهارم و پنجم از منابع فقهي مشهور شيعه بوده (6) که فرازهايي از آن در منابع متأخر نقل شده است. (7)
ابن ابي عقيل که اندکي بر ابن جنيد تقدم زماني دارد، از نظر گروه علمي، در زمره ي متکلمان شيعي است. او نيز مانند متکلمان ديگر، احاديث غير مسلّم مذهبي را- که در اصطلاح اصول فقه خبر واحد ناميده مي شود- معتبر و حجّت نمي دانسته است.
روش فقهي او، بر اساس آن چه از آرا و فتاواي وي برمي آيد، بر قواعد کلّي قرآن و احاديث مشهور و مسلّم استوار بوده است و در مواردي که قاعده ي کلّي قرآني وجود داشت و در احاديث استثنا يا تقييد و تخصيص هايي براي آن قاعده ذکر شده بود، عموميت و کليّت قاعده ي مزبور را حفظ مي نمود و به آن احاديث اعتنا نمي کرد، مگر اين که آن خبر از نظر وي ترديدناپذير و به اصطلاح، متواتر باشد. (8) البتّه در اين دوران، به سبب تقارب زماني با عصر ائمه، وضع بسياري از احاديث روشن و مشخص بوده و سند يا دلالت آن ها دچار ابهام نشده بود. به هر حال روش و آراي فقهي وي مورد احترام و تحسين فقهاي پس از او بوده است، از اين رو آراي او در همه ي مآخذ شيعي نقل شده است.
و ديگري، ابوعلي محمد بن احمد بن جنيد کاتب اسکافي، دانشمند ميانه ي قرن چهارم و نگارنده کتب تهذيب الشيعة لاحکام الشريعة و الاحمدي في الفقه المحمدي و بسياري از کتاب هاي ديگر است. او نيز از متکلّمان شيعي است، (9) امّا برخلاف عماني، روش فقهي اش تا مدّت ها رونقي نيافت، بلکه مورد انتقاد معاصران و متأخران قرار گرفت. (10)
ظاهراً وجه تمايز روش فقهي ابن جنيد از روش فقهي عماني اين است که وي، مانند محدثان، اخبار واحد را معتبر و حجت مي دانسته است، چنان که يکي ديگر از امتيازهاي او، استنباط احکام به روش تحليلي و استدلالي است، با اين خصوصيّت که وي، برخلاف محدثان و عماني، گاه به روش قياسي فتوا داده است. (11)
علّامه بحرالعلوم درباره ي ويژگي دوم ابن جنيد به تفصيل بحث کرده است و احتمال مي دهد که کشف قطعي علت يک حکم که نزد فقهاي شيعي متأخر حجّت و معتبر شناخته شده است، در روش فقهي او نيز استفاده شده است؛ چيزي که در قرون نخستين، نوعي قياس تلقي مي شد و اصحاب حديث آن را نيز مانند قياس ظنّي مصطلح، ناروا مي دانستند. از اين رو، وي مانند برخي از هواداران گرايش تعقلي و استدلالي فقه در دوران حضور ائمه، مانند فضل بن شاذان، به پيروي از قياس و رأي متهم گرديد. (12) اين نکته سبب شد که تأليفات وي متروک بماند و آراي فقهي اش مورد توجه قرار نگيرد. (13)
ابن جنيد در توجيه شيوه ي فقهي اش، کتاب هايي نوشت که عنوان برخي از آن ها مانند: کشف التمويه علي اغمار الشيعة في امر القياس و اظهار ما ستره اهل العناد من الرواية من ائمة العترة في امر الاجتهاد خود بيان گر روش اجتهادي او است. (14)
شايد علّت اصلي مهجور بودن آرا و آثار او اين باشد که شيوه فقهي وي، به ويژه از سوي شاگردش شيخ مفيد و شاگردان شيخ مفيد مانند سيد مرتضي و ابن برّاج، سخت مورد تخطئه و نقّادي قرار گرفت (15). اما دو قرن پس از او، براي نخستين بار ابن ادريس حلّي ( متوفاي 598 ق ) و سپس علّامه حلّي ( متوفاي 726 ق ) او را در عالي ترين رتبه ي فقاهت دانستند و آراي فقهي اش را در آثار خود نقل کردند. (16) علّامه حلّي درباره ي کتاب تهذيب الشيعة وي چنين مي نويسد:
من در ميان هيچ يک از فقهاي طايفه اماميه کتابي بهتر از اين نديده ام، کتابي که به رساترين و بهترين عبارت، ژرف ترين معنا را بيان کرده است. او در اين کتاب اصول و فروع فقه را به صورت کامل بيان کرده است. وي مسائل مورد اختلاف را بازگو مي کند و با استناد به احاديث، به روش اماميه و روش عامه استدلال مي کند. در اين کتاب هرگاه دقت شود، معاني آن درست فهم گردد و دائم در معرض تفکر و تدبر قرار گيرد، اوج و جايگاهش آشکار شده و صورت هاي بسياري که از کتاب ديگري ساخته نيست، به دست مي آيد. (17)
به هر حال، بدين صورت کار تدوين و ترتيب مجموعه ي مستقل فقه شيعي و تفکيک آن به صورت دانش ممتاز از حديث، براي نخستين بار در اين دوره و به دست آن دو فقيه فرزانه انجام گرفت. (18)
گفتار دوم: دوره ي تکامل اجتهاد
الف- دوره اجتهاد متکلمان
شيخ مفيد
مکتب اهل حديث و اخباريان، در اوايل دوره ي غيبت صغرا تا حدود يک قرن، بر محيط و مراکز علمي شيعه، به ويژه قم و ري، کاملاً چيره شد. اين چيرگي، در دهه هاي آخر قرن چهارم با پيدايش شماري از متکلمان نيرومند شيعي و در مواجهه با نقدهاي سرسختانه آنان، به سستي گراييد، تا جايي که تقريباً به صورت کامل از بين رفت. (19)شخصيّت برجسته اي که باعث اين موفقيّت شد، متکلم و فقيه شهير شيعه، ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، ابن المعلم ( متوفاي 413 ق ) بود. او نزد ابن جنيد تلمّذ کرد، امّا از درک مدرسه ي فقهي اصحاب حديث، مانند: شيخ صدوق، جعفربن محمد بن قولويه، ابوحسين علي بن وصيف ناشي و احمد بن محمد بن علي بن داود قمّي نيز محروم نماند.
او که نزد شيخ صدوق درس خوانده و در چندين اثر خود وي را سرآمد قميان و رئيس محدثان معرفي کرده بود، در کتاب تصحيح الاعتقاد خويش به وي سخت حمله کرد (20) و در ردّ مکتب اهل حديث، مقابيس الانوار في الرّد علي اهل الاخبار را نوشت. (21)
سيد مرتضي
سيد مرتضي، علي بن حسين علم الهدي ( متوفاي 436 ق ) نيز در معارضه با محدثان، نقش مهمّي ايفا کرد. او در بسياري از آثار خود، مانند: جوابات المسائل الموصلية الثالثه، رسالة في الرد علي اصحاب العدد، رسالة ابطال العمل باخبار الاحاد و الذريعة الي اصول الشريعه بر محدّثان تاخت و همه آنان را به فساد عقيده متّهم کرد. اين حملات و نقدهاي ديگر متکلمان شيعي، سرانجام به انقراض مکتب اهل حديث در نيمه ي نخست قرن پنجم انجاميد. (22)مشخّصه ي اصلي مکتب متکلمان، تأکيد بر عدم اعتبار احاديث به خودي خود بود. شيخ مفيد، سيدمرتضي و شاگردان او، از جمله ابوالصلاح حلبي ( متوفاي 447ق ) همه بر اين نکته تأکيد کرده اند. (23)
شماري ديگر از فقهاي اين دوره که از پيروان و شارحان مکتب اهل کلام مي باشند، عبارتند از:
- سلّار عبدالعزيز ديلمي ( متوفاي 448 ق )، نگارنده کتاب المراسم العلوية و الاحکام النبوية.
- قاضي عبدالعزيز بن برّاج ( متوفاي 489ق )، مؤلف کتاب هاي المهذّب و شرح جمل العلم و العمل.
- ابوالفتح محمد بن علي کراجکي ( متوفاي 449 ق )، نويسنده ي کتاب کنز الفوائد.
ب- دوره ي اجتهاد تفريعي
شيخ الطائفه طوسي
در مکتب متکلمان، اساس فقه، ظواهر قرآن و احاديث مسلّم و مشهور بود و به روايات احاد، به خودي خود، به صورت منبع فقه نظر نمي شد. شيخ الطائفه، محمد بن حسن طوسي ( متوفاي 460 ق )، کوشيد با حفظ شکل تعقّلي و تحليلي فقه شيعه، به اين گونه احاديث، بدون در نظر گرفتن قراين و شواهد، اعتبار بخشد و در اين کار توفيق يافت تا اساس نويني براي تفقّه بگذارد که با شيوه هاي پيشين فرق داشت.مي توان گفت که مکتب اجتهادي شيخ، ترکيب و تلاقي عناصر دو مکتب اخباريان و متکلمان بود. او باب فقه تفريعي عاري از هرگونه اعمال رأي و قياس را، از راه کشف صور، اشکال و لوازم گوناگون يک مسئله، با تدوين کتاب گران سنگ المبسوط گشود. وي با همت والاي خود تلاش کرد تا فقه تطبيقي را که به وسيله ي استادانش شيخ مفيد و سيدمرتضي پايه ريزي شده بود، (24) به صورت يک مجموعه ي مدوّن در کتاب الخلاف گرد آورد. گو اين که وي شالوده ي اين دو کتاب را از متون سنّي گرفت و در چارچوب فقه شيعي بسط و توسعه داد. (25)
شيخ در فقه سنّتي شيعه کتاب النهاية را نوشت که تا چند قرن مهم ترين منبع فقه شيعي به شمار مي رفت. اين کتاب در سبک و سياق به سان کتاب المقنعة شيخ مفيد و کتاب المقنع شيخ صدوق است. کتاب الجمل و العقود و برخي آثار و رسائل فقهي ديگري نيز از وي به جا مانده است. (26)
بدون شک، تدوين دو مجموعه حديثي تهذيب الاحکام و الاستبصار و کوشش ها و شيوه هاي او در هماهنگ ساختن اخبار متعارض و استنباط فروعات فقهي، بر روند تکامي فقه شيعي تأثير به سزايي گذارده است.
شخصيّت بي بديل شيخ، شرايط و اوضاعي که از چند سال قبل از او حوزه هاي علمي اهل سنّت را دچار رکود و خمود کرده بود، و نيز فضاي نابه سامان سياسي و اجتماعي که در اواخر حيات شيخ بر ضد شيعي گري پديد آمده بود، زمينه ي خمودي حوزه ي علمي شيعه را تا يک قرن پس از شيخ فراهم ساخت. (27) در اين يک قرن، تمامي کساني که بر مسند فقاهت نشستند و به تدوين، تأليف و تدريس فقه پرداختند، جز نقل و شرح گفتارهاي شيخ، پديده ي جديدي ارائه نکردند. بدين جهت، اين سده را دوره ي تقليد و مقلّده نام نهاده اند. سديدالدين حمصي، دانشمند مشهور شيعي ( متوفاي پس از 573 ق ) گفته است: « پس از شيخ، شيعه هيچ فقيه صاحب نظري نداشته است و همه، حاکي و ناقل آراي شيخ بوده اند ». (28) اين عقيده را صاحب معالم الاصول نيز از پدرش، شهيد ثاني نقل مي کند. (29)
ابن ادريس
يک قرن پس از درگذشت شيخ الطائفه و با پايان يافتن دوره ي تقليد، تني چند از فقها در نيمه ي دوم قرن ششم، به مخالفت با اساس کار شيخ برخاستند و با انکار حجّيت ذاتي خبر واحد، رويه ي قديمي متکلمان را احيا کردند. در ميان آنان، دو شخصيّت نام دارترند: يکي سديدالدين محمد بن علي حمصي رازي ( متوفاي پس از 573 ق ) مؤلف کتاب هاي المنقذ في التقليد و المصادر في اصول الفقه و ديگري محمد بن ادريس حلّي ( متوفاي 598 ق ) نگارنده السرائر. (30)روشن ترين چهره ي اين جنبش، ابن ادريس است که فقيهي اديب بوده و روحي نقّاد داشته است. او با آرا و افکار شيخ به مقابله برخاست و روند تقليد را سخت زير سؤال برد. (31)
محقق حلي
در قرن هفتم تني چند از فقهاي صاحب نظر، نوآوري هايي در فقه داشته اند. يکي از اين فقهاي مشهور که در واقع از پيروان نقاد و مجتهد مکتب شيخ شمرده مي شود و تاکنون هيچ کس در اجتهاد و تفقّه او ترديد نکرده است، جناب محقّق حلّي، ابوالقاسم نجم الدين جعفر بن حسن ( متوفاي 676 ق ) است. وي کتاب هايي چون: معارج الاصول، نهج الوصول الي علم الاصول، شرايع الاسلام، المعتبر، المختصر النافع، نکت النهاية و... است. وي توانست فقه شيخ الطّائفه را دوباره احيا کند و به فقه ترتيب، انسجام و نظم دل پذيري بدهد. (32) علامه تستري در قاموس الرجال مي نويسد: « او نخستين کسي بود که کتاب ها و ابواب فقه را به شيوه ي متأخرين ترتيب داد. در کتاب شرايع اش چکيده ي مطالب نهاية شيخ را گرد آورد؛ کتابي که مضمون آن اخبار و فشرده ي مباحث کتاب مبسوط و خلاف بود و در همه ي فروع، به شيوه ي کتاب هاي جمهور اهل سنّت ترتيب يافته بود. پيش از او، برخي از فقها، کتاب خود را يا مثل نهاية شيخ مي نوشتند، مانند کتاب السرائر يا چون مبسوط و خلاف شيخ مي نوشتند، مانند مهذّب ابن برّاج. » (33).در بزرگي اين محقّق موفق، همين بس که فقيه فرزانه اي چون شيخ محمدحسن نجفي، کتاب شرايع او را در اختصار، اتقان و جامعيّت، چون قرآن و فرقان مي داند. (34)
علامه حلي
دومين و شاخص ترين فقيه نقاد و نوانديش اين مقطع، شاگرد محقق حلي، علّامه حسن بن يوسف بن مطّهر حلي ( متوفاي 726 ق ) است. او نيز در تداوم راه استادش و در چارچوب فقه شيخ الطائفه، در بسط و تنقيح فقه بسيار کوشيد و نوشته هاي با ارزشي در فقه مقارن و فقه تفريعي و تحقيقي به يادگار گذاشت که همه آن ها از مآخذ اصلي و معتبر فقه شيعي بوده و مي باشد. شماري از تأليف هاي او به ترتيب تاريخ تصنيف عبارتند از: منتهي المطلب، ارشاد الأذهان، تحرير الاحکام الشرعيّة، قواعد الاحکام، مختلف الشيعة، نهاية الاحکام و تذکرة الفقهاءاين کتاب ها به جز ارشاد الاذهان و تحرير الاحکام الشرعيّه و قواعد الاحکام، به روش فقه استدلالي تدوين شده اند. (35)
علّامه در چند کار اساسي، نقش مهمي داشته است:
- يکي بسط و توسعه ي بخش معاملات با استفاده از قواعد فقهي.
- دوم، استفاده فراوان از قواعد رياضي در مباحث فرايض و سهام کتاب ميراث که اين کار نيز پيش از او سابقه نداشت.
- سوم که با کارهاي رجالي و تدوين و گروه بندي احاديث اهل بيت (عليهم السّلام) به لحاظ وثاقت راوي، به بنيادهاي فقه شيعي مدد رساند. هم چنين با تدوين و تهذيب اصول فقه شيعه، به وسيله نگارش کتاب، کمک زيادي به تنقيح مباني و قواعد فقهي کرد و راه استقلال کامل فقه و اصول شيعي را هموار نمود.
به هر حال، فقه شيخ الطائفة که توانست در ميانه قرن پنجم مکتب پيروز و غالب جامعه علمي شيعي باشد، در نيمه ي دوم قرن هفتم و آغاز قرن هشتم با تهذيب و تنقيح محقّق و کوشش علّامه در بسط و توسعه آن، به کمال رسيد. (36)
ج- دوره ي ابتعاد اجتهاد شيعه از فقه سني
شهيد اوّل
فقه شيعي در دوره ي دوم به شکل مجموعه اي مستقل درآمد. متون به جاي مانده، از آن دوره، نمونه هاي سبک فقه سنّتي شيعي است. ليکن از زمان شيخ الطائفة با تدوين المبسوط و الخلاف که به اسلوب فقه جمهور اهل سنّت و بر شالوده ي آن تدوين شده بود، تغييرات اساسي در شکل و محتواي فقه شيعه پديد آمد. از اين رو، آموختن فقه عامّه براي فهم و مطالعه ي مآخذ فقه شيعي ضروري بود.محمد بن مکي عاملي ( متوفاي 786ق )، نخستين کسي بود که اين سبک و سياق را نيز متحول ساخت و به فقه شيعي هويّت و شخصيّت مستقل داد. به رغم آن که شهيد در زماني مي زيست که با عصر محقق و علّامه حلي چندان فاصله نداشت و حوزه ي علميّه حلّه هنوز متأثر از آراي آن دو بود، وي تا حدود زيادي از اين تأثير فاصله گرفت و ميدان دار ابتکارات و نوآوري هايي در مقام استدلال، تفصيل و تبويب مسائل روز و فروعات فقهي شد.
از جمله ي تأليفات او مي توان به کتب القواعد و الفوائد، الالفيه و النفليّه اشاره کرد. هم چنين او شيوه ي نويني در تنظيم و تقسيم ابواب فقه کتاب اللمعة الدمشقيّه اتّخاذ کرد و در کتاب الدروس الشرعيّه ابواب و عناوين جديدي از قبيل: کتاب المراد، کتاب الجسم، کتاب المحارب، کتاب القسمة، کتاب المشترکات، کتاب الربا و تزاحم الحقوق را ابداع نمود.
علاوه بر آن، با مقايسه ي چگونگي طرح فروعات و عبارت بندي هاي او، معلوم مي شود که وي در اين بخش نيز نسبت به فقهاي پيشين، سرآمد است. (37)
وجود اين ويژگي ها باعث شد تا مکتب فقهي و دوره ي علمي او از ديگر مکاتب و دوره هاي فقهي ممتاز گردد و وي فقيه ترين عالم شيعي بعد از محقّق شناخته شود (38) و فقه او تا بيش از يک قرن تداوم يابد.
در اين مدت هر چند ديگر فقها نيز ابتکاراتي داشته اند، امّا اساس کار و همّت آنان از شرح و بيان افکار و روش فقهي شهيد فراتر نرفت. در ميان اين فقها مي توان به اين شخصيّت ها اشاره کرد:
ابن متوّج احمد بن عبدالله بحراني ( متوفاي 820 ق )، فاضل مقداد بن عبدالله سيوري حلّي ( متوفاي 826 ق )، احمد بن محمد بن فهد حلّي ( متوفاي 841 ق ) و شهيد دوم، زين الدّين بن علي بن احمد جبعي عاملي ( متوفاي 966 ق ). (39)
البتّه نبايد تصوّر کرد که شاگردان و شارحان مکتب شهيد اوّل، چون علماي بعد از شيخ الطائفه، مقلّد و پيرو او بوده اند. هيچ يک از ارباب تراجم و رجال و فقهاي متأخر نيز چنين توهمي نکرده است، بلکه همگي به شکوه و مهتري آنان در فقه تصريح کرد اند. درباره شهيد ثاني چنين مي خوانيم:
او از سرآمدان و مهتران طايفه اماميّه است. دانشمند عامل، محقّق ژرف انديش پارسا و مجاهدي که منزلت او در فقه، فضل، عبادت، زهد، تبحر و بزرگي شأن مشهورتر از آن است که به قلم و بيان آيد و نيکي ها و اصواف پسنديده اش بيش از آن است که به شمار آيد. او مجتهد و فقيهي نحوي، حکيم، متکلم، قاري و جامع علوم بود. وي نخستين کس از طايفه اماميّه بود که درباره ي دراية الحديث کتاب تصنيف کرد. (40)
بنابراين، نبايد ميان پيروي آگاهانه و نقّادانه از يک مکتب و شيوه ي فقهي با تقليد و تبعيّت محض از يک مذهب و رأي، اشتباه و خلط کرد. اين نکته را علماي بزرگ اهل سنّت مانند سيوطي در کتاب الردّ علي من اخلد الي الارض و شوکاني در البدر الطّالع درباره ي فقهاي مجتهد و صاحب نظر طبقات مذاهب گوشزد کرده اند.
محقّق کرکي
در دوره ي نخست حاکميّت صفويان، از آغاز سده ي دهم تا اواخر آن، دو فقيه نامدار با روش هاي مستقلّ به صحنه آمدند و يک قرن بر محيط علمي شيعه سلطه يافتند.نخستين آن ها محقق دوم، علي بن حسين بن عبدالعالي کرکي ( متوفاي 940 ق ) بود که از چند جهت با مدارس فقهي گذشته فرق داشت: نخست اين که وي به استدلال هاي فقهي نيرو استحکام بخشيد؛ به اين معنا که هم دلايل و براهين ديگر فقها را به صورت دقيق مطرح ساخت و هم نظر خود را، مورد به مورد با استدلال قوي، ارائه نمود. ويژگي ديگر فقه او، بذل توجه به پاره اي مسائل نوين بود که تحولات سياسي در ايران و به قدرت رسيدن شيعه زمينه هاي آن را فراهم کرده بود. مسائلي چون: اختيارات فقهي، نماز جمعه، خراج و مقاسمه پيش از او جايگاهي در فقه نداشت و اکنون مورد توجه قرار گرفته بود. اين مسائل، در کتاب جامع المقاصد و ديگر آثار وي به تفصيل بيان شده است.
شماري از فقهاي شيعه پس از وي تا پايان دوره ي صفوي متأثر از روش فقهي او بودند که از ميان آن ها مي توان به شخصيت هاي زير اشاره کرد: (41)
حسين بن عبدالصّمد عاملي ( متوفاي 984 ق )، بهاءالدين محمد بن حسين عاملي ( معروف به شيخ بهائي متوفاي 1030 ق )، محمدباقر شمس الدين استرآبادي ميرداماد ( متوفاي 1040 ق )، جمال الدين محمد بن حسين خوانساري ( متوفاي 1125 ق ) و محمد بن حسن اصفهاني ( معروف به فاضل هندي متوفاي 1137 ق ).
محقق اردبيلي
دوّمين فقيه نامدار اين دوره که اندکي پس از کرکي و در همين دوره به ظهور رسيد، مکتب محقق احمد بن محمد اردبيلي ( متوفاي 993 ق ) نگارنده ي مجمع الفائدة و البرهان و زبدة البيان في احکام القرآن بود. او در کتاب مجمع الفائدة و البرهان روش کاملاً مستقلي پيش گرفت و آن را با اتّکا به افکار و رويّه ي اجتهادي خود، بدون توجّه به آراي ديگران، پي ريزي کرد. فقيه، متکلّم و مفسّري که در پارسايي و پاکي سرآمد بود و با ژرف نگري و دقّتي که داشت، به افکار و انديشه هاي بي مانندي دست يافت و مکتب فقهي و حقوقي ممتازي را سامان داد. او را در اجتهاد و استنباط احکام چون علّامه حلّي دانسته اند. (42)روش فقهي او با ويژگي هايي که داشت، مورد توجه شماري از فقهاي بعدي قرار گرفت و آنان را به دنبال خود کشيد. از ميان اين فقها مي توان به: محمد بن علي موسوي عاملي ( متوفاي 1009 ق ) صاحب مدارک الاحکام، حسين بن زين الدّين عاملي ( متوفاي 1011ق ) نگارنده ي معالم الدين و منتفي الجمان، عبدالله بن حسين تستري ( متوفاي 1021ق ) نويسنده ي جامع الفوائد و محمدباقر بن محمد مؤمن سبزواري ( متوفاي 1090 ق ) نگارنده ي کفاية الأحکام و ذخيرة المعاد اشاره کرد.
صاحب جواهر، محمدحسن نجفي ( متوفاي 1266 ق )، روش متهوّرانه و آزادانه محقق اردبيلي و بي اعتنايي و به اقوال سلف را به شدت مورد انتقاد قرار مي دهد و از صاحب مدارک، کاشاني و سبزواري به عنوان « اتباع المقدّس » و کساني که برخلاف اصول و مباني استنباط شيعي فتوا داده و در اين فتوا از اردبيلي پيروي کرده اند، ياد مي کند. (43)
در ميان اين علما، صاحب مدارک آشکارا تحت تأثير آرا و افکار مرحوم اردبيلي است. وي در کتاب مدارک الاحکام از محقق اردبيلي بسيار ياد کرده، از نظريات وي پيروي مي کند. عبارت « و قوّاه شيخنا المعاصر و هو المعتمد » و نظير آن در اين کتاب فراوان ديده مي شود. (44)
محقّق اردبيلي رساله اي با عنوان رسالة في عدم حجّية قول الاصحاب بعدم خلو الزمان عن المجتهد نوشته است و ظاهراً در اين رساله به دنبال اثبات امکان فقدان مجتهد در يک زمان و به اصطلاع معتقد به « امکان وقوع فترت فقهي » بوده است. افندي مي نويسد که اين رساله را من ديده ام، امّا از محتواي آن گزارش نمي دهد. (45)
گفتار سوم: دوره ي غلبه ي اخباري گري
شيوه ي اجتهادي غالب در سده ي يازدهم، از آنِ دو مکتب محقق ثاني و محقّق اردبيلي بود و فقهايي که در اين دوره مي زيستند، معمولاً با شيوه و اسلوب فقهي آن دو نفر بحث مي کردند.شيوه ي اجتهادي اينان در کنار عنصر آزادمنشي و بي اعتنايي نسبت به آراي فقهاي ديگر، که در مکتب اردبيلي و پيروان او ديده مي شد، در پيدايش موج جديد اخباري گري بي تأثير نبود. از اين رو، مکتبي که در اواخر قرن چهارم هجري به دست متکلمان بزرگ شيعي برچيده شده بود، بار ديگر با اهتمام محمدامين استرآبادي ( متوفاي 1036 ق ) مجدداً جان گرفت و اين بار افکار اخباريان همراه با نقد روش مجتهدان و مخالفت سرسختانه با آنان، نظم و نسق بهتري يافت. اين گرايش که با نام « اخباري » شناخته مي شد، مانند مکتب سلف خود، روش اجتهاد و استدلال عقلي و تحليلي را در فقه شيعي محکوم مي نمود و به پيروي از ظواهر احاديثي که در کتاب هاي معتبر چهارگانه شيعه يعني: الکافي، تهذيب الاحکام، من لا يحضره الفقيه و الاستبصار آمده بود، دعوت مي کرد. در شکل افراطي اين مسلک، علاوه بر محکوم ساختن حجيّت عقل در تشريع و تفقه، اصول و مباني فقهي که بر اساس استدلال و ضرورت زمان (46) تأسيس شده بود، به شدّت مردود شناخته مي شد؛ از جمله حجّيت اجماع، اعتبار برائت در شبهات حکمي تحريمي و حجّيت ظواهر کتاب خدا بدون مراجعه به تفسير اهل بيت (عليهم السّلام) زير سؤال رفت و به تحريم تقليد از مجتهدان فتوا داده شد. (47)
مرحوم فيض کاشاني با اين که بسياري از آراي ياد شده را مي پذيرد، زياده روي استرآبادي در معتبر دانستن اخبار و حمله و طعن وي به فقهاي بزرگ اماميّه را نمي پسندد. (48)
شيخ يوسف بن احمد بحراني نيز به تندروي هاي استرآبادي خرده مي گيرد و تفاوت هاي ادعا شده ميان مجتهدان و اخباريان را دور از واقع و دست کم بي فايده مي داند و به سان اصوليان بر حجّيت محکمات و ظواهر کتاب خدا استدلال مي کند. (49)
به هر حال، اين گرايش از نيمه ي دوم قرن يازدهم در نجف و ديگر مراکز علمي عراق نفوذ کرد و به زودي مورد پذيرش بسياري از فقهاي آن سامان قرار گرفت. در ايران نيز بسياري از فقها در مراکز مختلف، از آن جانب داري کردند. حوزه ي اصفهان که بزرگترين مرکز علمي شيعه در آن ادوار بود، بيش تر در دست اصوليان بود. البتّه مجلسي اوّل و دوّم هر دو تصريح کرده اند که روش فقاهتي آنان حد وسط روش اخباريان و اصوليان است. (50)
از فقهاي اخباري که تا اوايل قرن دوازدهم صاحب نظر و سرآمد بودند، مي توان به اين شخصيت ها اشاره کرد. (51)
- محمد بن مرتضي، ملامحسن فيض کاشاني ( متوفاي 1090ق ) نگارنده ي الوافي و مفاتيح الشرايع.
- يوسف بن احمد بحراني ( متوفاي 1186 ق ) نگارنده ي الحدائق الناضرة. (52)
- محمد بن حسن حر عاملي ( متوفاي 1104 ق ) نگارنده ي وسائل الشيعة، هداية الامة الي الاحکام الائمة و الفصول المهمّه في اصول الائمة.
- خليل بن غازي قزويني ( متوفاي 1088ق ) نگارنده ي حاشيه بر عدة الاصول و برخي رساله هاي ديگر.
- سيدنعمت الله بن عبدالله موسوي جزائري ( متوفاي 1112ق ) نگارنده ي الانوار النّعمانية.
- سليمان بن عبدالله بحراني ماحوزي ( متوفاي 1121 ق ).
نبايد غفلت کرد که حرکت اخباريان هيچ گاه به معناي جانب داري از انسداد باب اجتهاد و علم نبوده و نيست، بلکه اينان در عين حال که به ارکان اصول ابداعي و غيرمنصوص فقه حمله مي کنند، چنان که ديديم تقليد را نيز حرام مي دانند و به انفتاح باب علم و ضرورت تفقه و اجتهاد در اخبار اهل بيت معتقدند؛ (53) به عنوان شاهد، با اين که يک شخصيّت اصولي مانند محقّق اردبيلي با نوشتن رساله اي به دنبال اثبات امکان فقدان مجتهد در هر عصري و وقوع فترت فقهي است، (54) سليمان بن عبدالله ماحوزي بحراني ( متوفاي 1112ق ) که از اخباريون معروف است، در رساله اي با عنوان رسالة في عدم جواز خلو الزمان عن المجتهد ضرورت وجود اجتهاد و مجتهد در هر عصري را اثبات نموده، هرگونه فترت فقهي را نفي مي کند. (55)
به هر حال بايد ديد که زمينه ها و عوامل جنبش ضد اجتهادي اخباريان چه بوده است. شماري از اين عوامل که برخي از آن ها ضرورت تجديد حيات و تحکيم مباني استنباط از ناحيه اصوليان را نيز موجّه مي سازد، به قرار زير است:
1) اخباريان وقوف کامل به ماهيت اصول و عناصر مشترک در کار استنباط نداشتند و تصور مي کردند که پيوند اجتهاد در چنين عناصري باعث دورشدن از نصوص و کاهش اعتبار آن ها مي شود.
2) پيش گامي اهل سنّت در تدوين اصول فقه، سيماي آن علم را سنّي و غيرشيعي نشان مي داد و آن را ثمره ي مذهب اهل تسنن مي دانستند؛ در حالي که ابداع و طرح اين اصول از ناحيه ي آنان نه از آن جهت بود که ميان سني گري و اين عناصر پيوندي است، بلکه بدين جهت بود که آنان به دليل اعتقاد به خاتميت دوره نصّ با رحلت پيامبر، ناگزير از چنين کاري بودند، هم چنان که فقهاي شيعه نيز در مسير گذشت زمان مجبور به تدوين اصول فقه شدند؛ ضرورتي که سازمان فقه شيعه آن را الزامي مي کرد. به هر حال شيخ خليل غازي قزويني در حاشيه و شرح خود بر عدة الاصول، تصريح مي کند که اصول فقه رايج در حوزه هاي علمي قرن دهم و يازدهم، باعث ترويج بسياري از اباطيل و براهين ناصبيان مي شود. (56) ديگران نيز همين تصور را داشته اند. تأثيرپذيري برخي از پيشگامان فقه استدلالي و اصول گرايانه مانند ابن جنيد از روش قياسي اهل سنّت نيز اين تصوّر را تقويت مي کرد. (57)
3) يکي از چيزهايي که ايمان اخباريان به سنّي بودن اصول فقه را تقويت کرد، راه يافتن برخي از اصطلاحات آنان به درون اصول فقه شيعه و پذيرش اين اصطلاحات با معنا و مفهوم شيعي از ناحيه فقهاي اماميّه بود؛ از باب مثال، کلمه ي « اجتهاد » بعد از تحول جوهري در مدلول آن وارد اصول فقه شيعه شد، امّا اخباريان بدون توجّه به اين تحوّل و بر مبناي ذهنيّتي که از معناي اجتهاد در عرف جمهور اهل سنّت داشتند، به شدت بر آن تاختند.
4) يکي از عواملي که سهم قابل توجهي در موفقيت کساني چون محمدامين استرآبادي داشت، اين بود که اساساً اصول فقه به صورت يک علم تا زمان غيبت امام عصر (عليه السّلام) در ميان اماميّه سابقه نداشت. اين بدان جهت بود که فقهاي اصحاب ائمه به جهت هم زماني با ائمه و به دليل اشراف به منابع يقيني تشريع، نيازي به اين علم نداشتند و نياز به اصول فقه يک حقيقت تاريخي بود که در بستر زمان خود را نشان داد و فقها را به استخدام اين علم واداشت. (58)
5) يکي ديگر از زمينه هاي رشد اين تفکّر، وجود دو گرايش فقهي در ميان اصحاب ائمه اهل بيت (عليهم السّلام) بود: يک گرايش توجّه تام به اخبار و احاديث داشت و از هرگونه تعقّل و استدلال در حوزه تشريع گريزان بود. گرايش دوم ميان نقل و عقل جمع مي کرد و براي هر کدام جايگاه خاصي قائل بود. زراره و فضل بن شاذان از اين طيف بودند. ابن ابي عقيق عماني، ابن جنيد اسکافي، متکلمان و شيخ طوسي نيز به همين روش عمل مي کردند. (59)
پي نوشت ها :
1. ر.ک: حر عاملي، وسائل الشيعه، ج18، ص 24 و 38، حديث، 6 و 41؛ رجال نجاشي، ص 386؛ الفهرست طوسي، ص 134؛ بحرالعلوم، الفوائد الرجالية، ج2، ص 214-219 و اسرار تستري، کشف القناع، ص 298.
2. ر.ک: شيخ طوسي، اختيار معرفة الرجال، ش 43، 705، 915، 920 و 1050؛ همو، الفهرست، ص 51؛ محقق حلّي، المعتبر، ص 26؛ آقا وحيد بهبهاني، الفوائد الحائريّة، ص 132؛ سيدحسن صدر، تأسيس الشيعة لعلوم الشريعة، ص 298-302 و حر عاملي، همان، احاديث 6 و7.
3. محمد ابوزهره، الامام الصادق (عليه السّلام) حياته و عصره، ص 280.
4. بحرالعلوم، الفوائد الرجاليه، ج2، ص 218.
5. به نظر مي رسد اين اصطلاح به دست ابن فهد حلّي ( متوفاي 841 ق ) ابداع و بعداً اصطلاح شده است (ر.ک: ابن فهد حلي، المهذّب البارع، ج1، ص 69 و ابن فهد حلّي، المقتصر، ص 4).
6. ر.ک: رجال نجاشي، ص 48، ش 100 و آقابزرگ تهراني، الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج19، ص 69.
7. ر.ک: علامه حلّي، مختلف الشيعة، ج1، ص 14 و ج4، ص 54-55 و 327 و محمدتقي تستري، قاموس الرجال، ج3، ص 138. اخيراً مجموعه ي فتاواي وي به ضميمه ي فتاواي ابن بابويه قمي در کتاب با عنوان « رسالتان مجموعتان » به همّت عبدالرحيم بروجردي گردآوري شده است.
8. ر.ک: محمدتقي تستي، همان، ج3، ص 198.
9. ابن جنيد آثار و تأليفات کلامي چندي داشته است. از جمله کتابي در دفاع از متکلم بزرگ شيعه در قرن سوم، فضل بن شاذان، نوشته است ( ر.ک: رجال نجاشي، ص 388، ش 1027 و فهرست شيخ طوسي، ص 134، ش 590 ).
10. ر.ک: شيخ مفيد، المسائل الصّاغانيّه، چاپ شده در: مصنفات الشيخ المفيد، ج3، ص 58-59.
11. ر.ک: شيخ مفيد، همان، ص 58-62؛ همو، المسائل السروية، چاپ شده در: مصنّفات شيخ المفيد، ج7، ص 71-76؛ رجال نجاشي، ص 385- 388؛ فهرست طوسي، ص 134و سيدمرتضي، الانتصار، 237-243.
12. ر.ک: سيدمرتضي، همان، ص 238؛ فهرست شيخ طوسي، ص 134؛ ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص 87؛ علامه حلّي خلاصة الرجال، ص 145؛ علامه تستري، کشف القناع، ص 297 و ابن ادريس حلي، کتاب السرائر، ج3، ص 293.
13. شيخ مفيد، المسائل الصاغانيه، چاپ شده در: مصنفات الشيخ المفيد، ج3، ص 59 و علامه تستري، کشف القناع، ص 297-298.
14. ر.ک: رجال نجاشي، ص 375.
15. ر.ک: شيخ مفيد، المسائل السرويه، چاپ شده در: مصنفات الشيخ المفيد، ج7، ص 73؛ همو، المسائل الصاغانيّه، ص 58-62 و رجال نجاشي، ص 43، ش 1067.
16. ر.ک: علامه حلي، خلاصة الرجال، ص 145؛ بحرالعلوم، الفوائد الرجاليه، ج2، ص 205- 211 و آقابزرگ تهراني، الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج4، ص 510 و ج20، ص 177.
17. ايضاح الاشتباه، ص 291، ش 673 و آقا بزرگ تهراني، الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج4، ص 510.
18. بحرالعلوم، همان، ج3، ص 218.
19. سيدحسين مدرسي، مقدمه اي بر فقه شيعه، ص 39.
20. ر.ک: شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، چاپ شده در: مصنفات الشيخ المفيد، ج5، ص 49-78 و 122-123 و جزائري، الانوار النعمانية، چاپ شده در: مصنفات الشيخ المفيد، ج4، ص 34- 36.
21. رجال نجاشي، ص 401، ش 1067 و آقابزرگ تهراني، الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج21، ص 375.
22. ابورشيد عبدالجليل قزويني، النّقض، ص 568.
23. ر.ک: شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، چاپ شده در: مصنفات الشيخ المفيد، ج5، ص 49-54؛ همو، التذکرة باصول الفقه، چاپ شده در: مصنفات الشيخ المفيد، ج9، ص 44؛ سيدمرتضي، المسائل الموصلية، چاپ شده در: رسائل الشريف المرتضي، ج1، ص 202 و 210- 212؛ همو، الذريعة الي اصول الشريعة، ص 528-555؛ همو، رسالة في ابطال العمل بخبر الواحد، چاپ شده در: رسائل الشريف المرتضي، ج3، ص 309-313 و محقق حلّي، معارج الاصول، ص 142.
24. ر.ک: سيدمرتضي، الانتصار و شيخ مفيد، رساله الاعلام بما اتفقت عليه الاماميّه من الاحکام چاپ شده در: مصنّفات الشيخ المفيد، ج9.
25. ر.ک: شيخ طوسي، المبسوط، ج1، ص 3؛ ابن ادريس، السرائر، ج1، ص 173 و 182 و آقابزرگ تهراني، الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج19، ص 54.
26. شماري از اين آثار در ضمن مجموعه اي با عنوان الرسائل العشر تجديد چاپ شده است. اين مجموعه که به کوشش دانشمند فرزانه، رضا استادي چاپ شده و شامل رسائل زير است:
المقدمة في المدخل الي صناعة علم الکلام، مسائل کلاميّه، رسالة في الاعتقادات، رسالة في الفرق بين الاسلام و المفصح في الامامة، رسالة في عمل اليوم و الليلة، الجمل و العقود، رسالة في تحريم الفقاع، الايجاز في الفرائض و المسائل الحائريات.
27. درباره ي علل و عوامل رکود فقه شيعه ر.ک: المعالم الجديدة، ص 69-71 سبحاني، مقدمه ي طبقات الفقهاء، قسم دوم، ص 298 -300.
28. ر.ک: ابن ادريس، السرائر، ص 51-53؛ علامه تستري، کشف القناع، ص 442؛ محمدباقر خوانساري، روضات الجنات، ج7، ص 161 و ابراهيم جناتي، ادوار اجتهاد، ص 256.
29. معالم الاصول، ص179.
30. ر.ک: السرائر، ج3، ص 291؛ منتجب الدين، فهرست، ص 164؛ ش 389 و محمدباقر خوانساري، روضات الجنات، ج7، ص 158 -161.
31. ر.ک: السرائر، ج1، ص 51، 105، 116، 135، 183، 376 و 385 و ج3، ص 193-294.
32. ر.ک: سيدابوالقاسم خوئي، معجم رجال الحديث، ج4، ص 61 -63، ش 2144.
33. ج2، ص 616 ( چاپ جديد ).
34. محمدحسين نجفي، جواهرالکلام، ج1، ص 2: « اني رأيت کتاب الشرايع من مصنّفات المحقق المدقّق نجم الملّه و الدين- اسکنه الله في اعلي عليّين- قرآناً في الاحکام الشرعيّة و فرقاناً في العلوم فائقاً من تقدّمه احاطة و جزالة و اتقاناً ».
35. ر.ک: غاية المراد في شرح الارشاد، ج1، مقدمه ي رضا مختاري، ص 49-51.
36. سيدحسين مدرُّي طباطبائي، مقدمه اي بر فقه شيعه، ص 53-54.
37. رضا مختاري، همان، ج1، ص 98-104؛ شهيد ثاني، الروضة البهيّة في شرح اللمعة الدمشقيّه، ج1، مقدمه ي محمد مهدي آصفي، ص 77 و سيدحسين مدرّسي طباطبائي، مقدمه اي بر فقه شيعه، ص 54.
38. ر.ک: خوانساري، روضات الجنات، ج7، ص 3.
39. ر.ک: افندي، رياض العلماء، ج1، ص 43-45؛ يوسف بحراني، لؤلؤ البحرين، ص 177-179 و آقابزرگ تهراني، الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج4، ص 147.
40. حر عاملي، امل الأمل، ج1، ص 85؛ يوسف بحراني، همان، ص 29 و شهيد ثاني، همان، ص 184-186. به نظر مي رسد انتساب اوّلين تصنيف در دراية الحديث به شهيد اوّل را ابن العودي، مؤلّف الدر المنثور براي اولين بار ادعا کرده است و حر عاملي نيز در امل الامل از او پيروي کرده است. برخي از محقّقان بر اين عقيده اند که اين انتساب نادرست است ( ر.ک: منية المريد، مقدمه ي رضا مختاري، ص 44 ).
41. سيدحسين مدرسي طباطبائي، مقدمه اي بر فقه شيعه، ص 56 و جواد شهرستاني، مقدمه التحقيق، چاپ شده در جامع المقاصد، ج1، ص 21- 26.
42. ر.ک: تفرشي، نقدالرجال، ص 29؛ يوسف بحراني، لؤلؤ البحرين، ص 148؛ و اسدالله تستري، مقابيس الانوار، ص 19.
43. جواهرالکلام، ج7، ص 342-344 و ج17، ص 71-72 و سيدحسين مدرسي طباطبائي، مقدمه بر فقه شيعه، ص 57.
44. در اين باره استاد فرزانه آية الله کريمي جهرمي تتبّع ارزنده اي کرده اند ( ر.ک: « سرخيل قدسي فقاهت اردبيلي » چاپ شده در: مقدّس اردبيلي و تأليفات، ج8، ص 461-468 ).
45. تعليقه أمل الآمل، ص 97.
46. مرحوم فاضل توني و شهيد محمدباقر صدر، اصول فقه شيعه را معلول ضرورت هاي فقهي در بستر زمان و تاريخ مي دانند (ر.ک: الوافيه، ص 253-255 و المعالم الجديدة، ص 51 و 93 ).
47. ر.ک: محمدامين استرآبادي، الفوائد المدنية، ص 89 و 162؛ يوسف بحراني، الحدائق الناضرة، ج1، ص 14 و 39-50؛ فيض کاشاني، سفينة النجاة، ص 6، 7، 12، 16، 102، 124- 128 و 138 و حر عاملي، الفصول المهمّة، 199-203، 234.
48. الحق المبين، ص 12. اين رساله به ضميمه ي کتاب الاصول الاصلية چاپ شده است.
49. ر.ک: الحدائق الناضرة، ج1، ص 26-35 و 167-170.
50. سيدحسين مدرسي طباطبائي، مقدمه اي بر فقه شيعه، ص 59 و محمدتقي مجلسي، لوامع صاحب قراني، ج1، ص 47.
51. ر.ک: يوسف بحراني، لؤلؤ البحرين، ص 7- 9، 92- 98؛ محمدابراهيم جناتي، ادوار اجتهاد، ص 340-344؛ سيدحسين مدرسي طباطبائي، همان، ص 59 و خوانساري، روضات الجنّات، ج1، ص 127-128 و ج2، ص 269-272.
52. اين دو به جهت داشتن روشي معتدل، مقامي ارجمند دارند.
53. فيض کاشاني، الحق المبين، ص 1-12 و حر عاملي، الفصول المهمّه، ص 181، 199.
54. ر.ک: ميرزا عبدالله افندي، تعليقة امل الآمل، ص 97.
55. آقابزرگ تهراني، الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج15، ص 237.
56. شرح عدة الاصول، ج1، ص3-5.
57. محمدباقر صدر، المعالم الجديده، ص 78.
58. همان، ص 79.
59. سبحاني، موسوعة طبقات الفقهاء، ج2، ص 390.
عزيزي، حسين؛ (1388)، مباني و تاريخ تحول اجتهاد، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه ي قم )، چاپ دوم