رسيدگي به محرومان و همنوعان در سيره ي شهدا

ما نبايد از انفاق بترسيم

ده سال بعد از شهادت صفر محمد، يکي از دوستانش که وضعيت مالي مناسبي نداشت مرا در خيابان ديد و پرسيد: « صفر محمد چه کار مي کند؟ » حدس زدم که وي از شهادت صفر محمد خبر ندارد. گفتم: « بيشتر از ده سال از شهادت او مي گذرد ».
شنبه، 12 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ما نبايد از انفاق بترسيم
 ما نبايد از انفاق بترسيم

 






 

رسيدگي به محرومان و همنوعان در سيره ي شهدا

هنوز چند گالن نفت در منزل ما مانده است!

شهيد صفر محمد صلاحي
ده سال بعد از شهادت صفر محمد، يکي از دوستانش که وضعيت مالي مناسبي نداشت مرا در خيابان ديد و پرسيد: « صفر محمد چه کار مي کند؟ » حدس زدم که وي از شهادت صفر محمد خبر ندارد. گفتم: « بيشتر از ده سال از شهادت او مي گذرد ».
وقتي اين جمله را شنيد، همان جا نشست و شروع کرد به گريه کردن. سپس گفت: « آن موقع که وضع مالي مناسبي نداشتم، صفر محمد از راه هاي مختلف براي مستمندان نفت تهيه مي کرد و تا جايي که مي توانست به من نيز کمک مي کرد. از آن زمان، هنوز چند گالن نفت در منزل مانده است. » (1)

تمام اولين حقوقش را انفاق کرد!

شهيد رحيم مجيدي
بعد از نه ماه خدمت در سپاه، اولين حقوقش را دريافت کرد. با اشتياق زياد به طرف منزل حرکت کرد تا اين خبر خوشحال کننده را به والدينش بدهد. وقتي به ميدان انقلاب شهر رسيد، ديد عده اي از برادران کميته ي امداد چادري نصب کرده اند و مشغول جمع آوري کمک هاي مردمي هستند. به طرف آنان رفت و تمام مبلغ را به داخل صندوق کميته انداخت.
مادر تعريف مي کرد: « رحيم چند بار، اقدام به اين عمل خداپسندانه نمود. حتي چندبار سکه هاي طلاي عيدي اش را در اين راه انفاق کرد. » (2)

استفاده از فرصت براي انفاق

شهيد محمدرضا دولت
زمستان سال 1364 بود و هوا بسيار سرد و سوزناک. محمد را ديدم که کلاهش را تا زير گوشش کشيده بود. اول نشناختمش، ولي وقتي دقت کردم ديدم خودش است. بعد از احوالپرسي، مسافتي از راه پياده روي کرديم.
در بين راه چشمم به فقيري افتاد که از شدت سرما به خود مي لرزيد. اولين کاري که کرد اين بود که کلاهش را بر سر فقير گذاشت. سپس دست در جيبش کرد و همه ي موجودي اش را که 450 تومان بود به او بخشيد. گفتم: « چرا همه ي پولت را به فقير دادي؟ » گفت: « شايد ديگر از اين فرصتها پيش نيايد تا بتوانيم به ديگران کمک کنيم. »
يک سال از آن حادثه گذشت. روز تشييع جنازه اش وقتي چشمم به آن فقير افتاد به ياد آخرين جمله اش افتادم. (3)

لباسهاي خود را به او پوشاند و لباسهاي او را شست!

شهيد برات محمد فيش روح بخش
فرد مستمندي در روستايمان زندگي مي کرد. برات محمد بارها به سراغش رفت و به او کمک کرد.
يک روز برات محمد وي را به منزل آورد. برايش غذا درست کرد و چايي آماده نمود. لباس هاي خود را به او پوشاند و لباس هاي وي را تميز شست. در آخر مقداري پول نيز به وي داد و سپس او را تا خانه اش همراهي کرد. (4)

نانها را به دانش آموزان مستمند داد

شهيد حميد پور رضا
در همسايگي ما چند دانش آموز مستمند زندگي مي کردند. يک روز مادرم، حميد را به نانوايي فرستاد تا چند نان بياورد. بعد از مدتي بدون نان به منزل آمد.
مادرم گفت: « حميد! تو که دست خالي آمدي؟ چرا نان نگرفتي؟ » گفت: « مادرجان! وقتي از کنار خانه ي دانش آموزان عبور کردم، نان ها را به آنان دادم. »
اين عمل بارها تکرار شد. (5)

لباسهاي تازه اش را به فقير داد!

شهيد حميد پور رضا
در عيد نوروز لباس هاي تازه اش را پوشيد و بيرون رفت. وقتي برگشت لباس هاي تازه اش در تنش نبود. گفتيم: « حميد! لباس هايت کو؟ »
گفت: « داشتم از کوچه خانلق مي آمدم که چشمم به يک جوان بي چيز افتاد. در آن لحظه خيلي دلم به حال او سوخت. از اين رو لباس هايم را به او دادم. » (6)

يک جفت کفش براي فقير و يک جفت براي خودش خريد!

شهيد شاپور صادقي
برادر شاپور تعريف کرد: کفش هاي شاپور کهنه و فرسوده شده بود. سي تومان به او دادم و گفتم: « برادرجان! برو براي خودت يک جفت کفش بخر. » با خوشحالي گفت: « با اين پول يک جفت کفش مي خرم و بقيه اش را نيز پس انداز مي کنم. » وقتي از بازار برگشت خيلي خوشحال به نظر مي رسيد. علت را از او جويا شدم.
گفت: « وقتي به در مغازه ي کفاشي رسيدم به فقيري برخورد کردم که کفش هايش بسيار کهنه و فرسوده بود. براي او يک جفت و براي خودم هم يک جفت کفش، خريدم. » (7)

کمک به مستضعفان را ادامه دهيد

شهيد عبدالرضا معينيان
احساس مسؤوليت درباره ي همنوعان از خصيصه هاي بارز عبدالرضا بود. وي قبل از اين که به سربازي برود، بطور ناشناس بارها به خانواده هاي بي بضاعت کمک مالي مي کرد. وقتي به جبهه اعزام شد، در نزد ما تأسف مي خورد که چرا در اين کارش وقفه ايجاد شده است.
از اين رو در اولين فرصت از طريق تلگراف و نامه از خانواده اش خواست تا در اين امر خير، وقفه ايجاد نشود. وي در نامه ها، اسامي خانواده هاي مستمند را نوشته بود تا به آنان کمک شود. (8)

ما نبايد از انفاق بترسيم

شهيد محمدصالح اسماعيلي
اول هر ماه وقتي حقوقش را مي گرفت، به بازار مي رفت و مقداري مايحتاج اوليه ي زندگي را مي خريد و به « کاني کوزله » براي چند تا خانواده ي فقيري که مي شناخت مي برد. يک بار به او گفتم: محمد صالح! بذل و بخشش هم حدي دارد. تو به زحمت مي تواني خانواده ي خودت را اداره کني، آن وقت بيشتر حقوقت را به اين و آن مي بخشي! کمي هم رعايت حال ما را بکن. در جوابم گفت: ما نبايد از انفاق کردن بترسيم. مهم اين است که بتوانيم دل اين نيازمندان را شاد کنيم. خداوند الرحم الراحمين است. (9)

بز شيردهش را به خانواده ي گرفتار داد!

شهيد ناصر بهرامي
يک وقت، کسي از بستگان ما، در مضيقه ي شديد مالي قرار داشت و کاري هم نمي توانست بکند. تنها منبع درآمدش گاو شيردهي بود که خرج زندگي اش را مي داد. ولي آن هم از بد روزگار، مريض شد و مرد. بيچاره گاوشان که سَقَط شد، اوضاع زندگي، بدتر از قبل، يقه اش را گرفت و حسابي درمانده اش کرد. افراد فاميل وقتي حال و روزش را ديدند، به فکرشان زد که راهي براي کمک به او پيدا بکنند. در ميان بستگان، ناصر - پسرم - پيشنهاد داد؛ هر کس از دستش برمي آيد، يک رأس دام - حالا گوسفندي يا بز شيردهي - به عنوان هديه کمکش کند، تا بلکه گره اش باز بشود. آنها که مي توانستند، پيشنهاد ناصر را قبول کردند. خودش هم به خانه رفت و بز شيردهي را به آن فاميل گرفتار بخشيد. بقيه هم به او نگاه کردند و تا جايي که امکانش بود، به داد آن آدم گرفتار رسيدند. (10)

پي نوشت ها :

1. تا بهشت، ص 212.
2. تا بهشت، ص 217.
3. تا بهشت، ص 218.
4. تا بهشت، ص 220.
5. تا بهشت، ص 227.
6. تا بهشت، ص 228.
7. تا بهشت، ص 229.
8. تا بهشت، ص 230.
9. قاموس عشق، ص 10.
10. قاموس عشق، ص 35.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (26)، رسيدگي به محرومان و همنوعان، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.