ادبيات تطبيقي چيست؟

اگر از زمينه هاي گذشته ي تعامل زبان و ادبيات جهان غرب و شرق که فرانسوا ژوست، متأمّلانه به آن اشاره کرده است در گذريم، پيشينه ي ادبيات تطبيقي در غرب به فرانسه باز مي گردد. در سال 1828 م. ويلمن در دانشگاه
يکشنبه، 13 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ادبيات تطبيقي چيست؟
 ادبيات تطبيقي چيست؟

 

نويسنده: دکتر ابوالحسن امين مقدسي




 

پيشينه ي ادبيات تطبيقي

اگر از زمينه هاي گذشته ي تعامل زبان و ادبيات جهان غرب و شرق که فرانسوا ژوست، متأمّلانه به آن اشاره کرده است (1) در گذريم، پيشينه ي ادبيات تطبيقي در غرب به فرانسه باز مي گردد. در سال 1828 م. ويلمن در دانشگاه سوربن از تأثير ادبيات ايتاليايي و انگليسي و فرانسوي سخن مي گفت و اولين بار، اصطلاح Litterature comparee ( ادبيات تطبيقي ) را بکار برد.
بعد از او ژاک آمپر به مقايسه ي ادبيات گوناگون، بخصوص ادبيات شرق و بويژه شاهنامه که توسط مستشرق معروف، ژول مول، ترجمه شده بود پرداخت. در سال هاي 1850، 1858 و 1863 م. در دانشگاه هاي لوزان، ژنو و ناپل کرسي ادبيات تطبيقي افتتاح شد و در سال 1877، مجارستان مجله ي ادبيات تطبيقي را تأسيس کرد نيز در سال 1878 کنگره اي جهاني در همين زمينه در پاريس به رياست ويکتور هوگو برقرار شد.(2) در سال 1886 ام. اچ پوسنت (3) انگليسي کتابي به نام ادبيات تطبيقي نگاشت؛ در اين کتاب به صورت جدي به بحث در ادب تطبيقي همت گماشت. در همين سال، ادواردرو در شهر ژنو کلاس هايي با عنوان ادبيات تطبيقي تشکيل داد. سال بعد، ماکس کوش مجله ادبيات تطبيقي را بنيان نهاد. (4) در سال 1890، ژوزف تکسيه از زبان خود با عنوان ژان ژاک روسو و اصول جهان قطبي دفاع کرد.
در آلمان با حضور مستشرقاني همچون ژول مول، مترجم بزرگ شاهنامه، ادبيات تطبيقي به گونه اي وسيع به کار رفت. در سال 1877، مجله ي ادبيات تطبيقي توسط ماکس کوش منتشر شد. وان تيگم در سال 1931، کتابي تربيتي با عنوان ادب تطبيقي نگاشت که در آن فقط ارتباط بين دو عنصر را بررسي کرد، خواه اين دو عنصر، دو کتاب باشد يا دو کاتب. البته او به علت ابهام در ترکيب ادبيات تطبيقي به ادب عمومي پناه برد. با حضور ام. اف. گويارد و کتاب دقيق او در سال 1951، اين رشته حيات تازه اي يافت.
سپس فايشتاين کتاب خود را درباره ي ادب تطبيقي در سال 1968 عرضه کرد. تشکيل کنگره ي اسلو در 1921 و کنگره ي آکسفورد در 1954، موجب شد جامعه ي بين المللي ادبيات تطبيقي ( AILC ) در سال 1955 شکل بگيرد. البته اين امر، مديون زحمات شارل ديديان استاد ادب فرانسوي و ادب تطبيقي دانشگاه سوربن است. بعد از آن سمينارهاي مختلف زير برگزار شد:

محل برگزاری

سال

سمینار

ایتالیا

1955

سمینار اول

آمریکا

1958

"   دوم

هلند

1961

"   سوم

سویس

1964

"   چهارم

یوگسلاوی

1967

"   پنجم

فرانسه

1970

"   ششم

کانادا

1973

"  هفتم

محل برگزاری

سال

سمینار

رومانی

1976

سمینار هشتم

اتریش

1979

"   نهم

آمریکا

1982

"   دهم

فرانسه

1985

"   یازدهم

آلمان

1988

"   دوازدهم

فرانسه

1991

"   سیزدهم


علاوه بر اين سمينارها، سيمنار ديگري خارج از جامعه ي بين المللي ( A-I-L-C ) در سال 1984 در پاريس تشکيل شد. موضوع سمينار، پاريس و پديده ي ادبي پايتخت ها؛ راه هاي جدايي يا گفت و گوي بين فرهنگ ها بود. اين سمينار توسط " مرکز پژوهش هاي ادبي تطبيقي در سوربن (CRLC) با مشارکت مرکز پژوهش هاي پاريس و ( C. R. E. P. L. F ) و جمعيت بين المللي تحقيق و توسعه ی پاريس، پايتخت ادبي A. P. C. L برگزار شد. همان طور که از عنوان اين سمينار پيداست، محوريت، پاريس است، گرچه موضوعاتي همچون جهان آلمان، جهان آمريکاي لاتين و کشورهاي انگلوساکسون، در برنامه ها گنجانده شده بود. (5)
دانشگاه هاي آمريکا در سال 1904 و 1908 و دانشگاه هاي روسيه از 1917 تا 1929 و دانشگاه هاي ژاپن از 1945 تا 1948 به تأسيس اين رشته پرداختند. در نيمه ی دوم قرن بيستم، 200 رساله ی دکتري در اين زمينه نگاشته شد، با وجود اين، گويارد معتقد است که ادبيات تطبيقي، دانشي است جوان و آنچه تا سال 1951 بدان پرداخته شده، بيشتر در حوزه ی نقد است.
در بين سال هاي 1948 تا 1951 دانشجويان دانشگاه آبردين (6) اسکاتلند، جمعيت ادبي تطبيقي را بر پا کردند و دانشگاه آکسفورد برنامه ی رسمي ادب عام و مقارن را ارائه داد و به اولين دانشجوي دکتري، در سال 1968 بورسيه اعطا کرد. در سال 1979، سازمان ادبيات تطبيقي انگليسي، طرح چاپ کتاب سالانه ادب مقارن را اعلان کرد و اولين جلد کتابي با عنوان نقد تطبيقي:
"comparative criticism, A year book, Vol I Combridge University Press"
توسط استاد شافر نوشته شد. (7)
استاد چارلز چيلي در دانشگاه ميشيگان، اين درس را، ابتدا با عنوان نقد ادبي تطبيقي در سال 1889 ارائه داد و سپس به دانشگاه کاليفرنيا پيوست و در سال 1912، بخش ادب تطبيقي را ايجاد کرد. استاد آرتور ريچموند مارچ، اولين بار در سال هاي 1981 - 1890 چهار ماده در ادب تطبيقي براي دوره ی ليسانس و فوق ليسانس ارائه داد و در سال 1904 بخش ادب تطبيقي به طور رسمي افتتاح شد. البته به تعبير دکتر حسام خطيب در دهه هاي اول و دوم قرن بيستم، ادب تطبيقي، ادب عمومي و ادب جهاني در هم آميخته بودند. در سال 1949 مجله ی ادب تطبيقي با همکاري بخش ادب تطبيقي سازمان آمريکايي زبان هاي جديد چاپ شد. در نيمه ی دوم قرن بيستم، رماک، هاري ليون و رنه ولک ظهور کردند که مکتب آمريکايي ادب تطبيقي، مرهون آنهاست و در فصل هاي بعد در اين زمينه سخت به ميان خواهد آمد.
گستردگي موضوع ادبيات تطبيقي، موجب اختلاف نام اين حوزه شده است. آلماني ها آن را علم ادب تطبيقي و بلغارها مقارنة الآداب ناميده اند رنه ولک آمريکايي اصطلاح نظريه ی ادبي را برگزيده است؛ ام.اف گويارد، ادبيات تطبيقي را تاريخ روابط ادبي بين الملل مي داند؛ ادوارد سعيد نويسنده ی آمريکايي عرب نژاد، اصطلاح تطبيق فرهنگ ها را جايگزين ادبيات تطبيقي کرده است و کشورهاي مارکسيستي، اين حوزه را علم ادب اشتراکي نام نهاده اند. پاول، وان تيگم مي گويد: ادب تطبيقي، واژه اي است جا افتاده و آمپر عنوان تاريخ تطبيقي ادب را به کار برده است. (8)
نهضت علمي قرن هاي نوزدهم و بيستم، به علوم مقارن منجر شد و قانون گذاري تطبيقي، فقه اللغة تطبيقي، علم الحياة تطبيقي و ادب تطبيقي شکل گرفت؛ به همين دليل، ادگار کينيه در دانشگاه سوربن گفت: ما تشريع مقارن را انتخاب مي کنيم تا ادب و موضوع هاي ديگر را در بر بگيرد.
محمد روحي خالدي فلسطيني ( فو: 1913 م. ) آن را تاريخ علم ادب و محمد غنيمي هلال از مصر، تاريخ تطبيقي ادب نام نهاده و عزّالدين مناصره، شاعر و ناقد معروف فلسطيني آن را تبادل فرهنگ و نقد تطبيقي خوانده است. دکتر حسام خطيب با برداشت از سخن ناقد معروف عرب، جابر محمد عصفور در توجيه ادب مقارن بر وزن اسم مفعول و اسم فاعل مي گويد: اين واژگان ترجمه ی اصطلاح فرانسوي La Litterature comparee به معناي ادب مقارن به فتح راء ( اسم مفعول ) است و واژه ی انگليسي Comparative ممکن است به معني اسم فاعل به کسر راء ترجمه شود، زيرا اين واژه، صفت Comparative است، ولي بيشتر معاجم، در عربي اسم مفعول ترجمه کرده اند. او معتقد است که فرانسوي ها اول، اصطلاح Comparative را به کار بردند، سپس به سرعت به مفهوم Comparee عدول کردند. (9) کمال ابوديب اين حوزه را با واژگان نقد مقارن مي شناسد.
مرحوم دکتر صورتگر معتقد است بايد به جاي ادبيات تطبيقي، ادبيات سنجشي گفته شود. دکتر حديدي اين تعبير را رسا و وافي نمي داند و معتقد است که اگر نخواهيم جمله ی بلند، بررسي تأثيرات و روابط ادبي ميان ملت ها را به بکار ببريم، بهتر است از همان اصطلاح ادبيات تطبيقي استفاده کنيم. اين اصطلاح با اصطلاحات ديگر، مانند گرامر تطبيقي و سيتولوژي تطبيقي هماهنگي دارد (10) مرحوم دکتر زرين کوب معتقد است آنچه را که امروز در کار نقادي به تعبير عام « ادبيات تطبيقي » گفته اند، مناسب تر است که نقد تطبيقي بخوانند. (11) اما مرحوم دکتر سید مرتضي آيت الله زاده شيرازي مي گويد: « در وهله ی نخست ترجيح دادم اصطلاح الادب المقارن را به ادبيات مقايسه اي برگردانم، زيرا تطبيق، اعم از مقايسه است و ادبيات مقايسه اي در مقابل ادبيات سنجي و ادبيات تطبيقي، اصح تعابير است، اما پس از بررسي جهات مختلف مسئله به اين نتيجه رسيدم که به کار بردن اصطلاح مشکوک الصحه اما مانوس و متداول، بر استعمال اصطلاح قريب به صحيح، رجحان دارد.
ولي به لحاظ " الجمع مهما امکن اولي من الطرح " در بعضي از موارد واژه ی " ادبيات مقايسه اي " نيز براي ترجمه ی " الادب المقارن " را انتخاب کرده ام ». (12)

تعريف ادبيات تطبيقي

واژگان Comparative Literature در زبان فارسي به ادبيات تطبيقي ترجمه شده و مراد از تطبيق، سنجش و مقايسه ی ادب دو يا چند ملت است و در دانشنامه ی ادب فارسي چنين آمده است:
« ادبيات تطبيقي از شاهکارهاي نقد ادبي است که به سنجش آثار، عناصر، انواع، سبک ها، دوره ها، جنبش هاي و چهره هاي ادبي و به طور کلي، مقايسه ی ادبيات در مفهوم کلي آن در دو يا چند فرهنگ و زبان مختلف مي پردازد. » (13) در واقع، ادبيات تطبيقي به دنبال يافتن رشته هاي اتصال دو ملت و درک ريشه هاي جريان هاي فکري و تأثيرگذار بر دو يا چند فرهنگ است. با اين تعبير، حوزه ی ادبيات تطبيقي در حد سنجش دو مقوله در دو زبان نيست، بلکه بعضي اين نوع سنجش را از حوزه ی ادبيات تطبيقي بيرون مي دانند؛ مثلاً، تحقيق درباره ی اثر گذاري سبک مقاله نويسي بديع الزمان همداني ( 398 ه. ق ) بر سبک مقامه نويسي حميدي خارج از ادبيات تطبيقي است اما پژوهش درباره ی چگونگي پيدايش فن مقامه نويسي و روند تکامل آن در ادب عربی و نیز بررسی راه های نفوذ و امثال آن به ادبیات فارسی در زمره ی موضوعات ادبیات تطبیقی است. اين تعريف تطبيقي که به نوعي به تاريخ باز مي گردد، در نامگذاري ادبيات تطبيقي خلل ايجاد مي کند. اگر ادبيات تطبيقي مي خواهد به علائق معنوي و هنري که موجب استحکام پيوند انساني ميان ملت ها مي شود، بپردازد و ريشه هاي اتصال دو يا چند ملت را جست و جو کند - به تعبير مرحوم دکتر آيت الله زاده شيرازي - در واقع به حوزه ی تاريخ نزديک مي شود و عنوان تاريخ ادب تطبيقي براي آن زيبنده تر است، اما از آنجا که فهم ادب تطبيقي و درک ريشه هاي تلاقي دو حوزه ی ادب، نيازمند شناخت ادبيات و عناصر ادبي و فرهنگ و اصطلاحات خاص ادبي است، اين امر به حوزه ی نقد ادبي باز مي گردد. اين دقت ها در نامگذاري پيش کسوتان مد نظر بوده است، به طوري که ژان ژاک آمپر و غنيمي هلال، به گونه اي بدان اشاره داشته اند و گويارد در کتابي که در پايان نيمه ی اول قرن بيستم نگاشت، عنوان " تاريخ روابط ادبي بين الملل " را مناسب اين حوزه دانست. بدين منوال، همه با تسامح، عنوان ادب تطبيقي را پذيرفته اند. در اينجا بيان يک نکته ضروري است و آن اينکه تطبيق و مقايسه در راه فهم روشن تفکر ادبي و چگونگي تأثير دو ملت موضوعيت پيدا مي کند، ولي به نظر نويسنده ی کتاب " افسانه ها و داستان هاي ايراني در ادبيات انگليسي "، اين تطبيق و مقايسه در حد وسيله است، نه هدف. (14) وي در اين زمينه مي گويد: در اين مقام، به خصوص، روابط و تأثيرها و نفوذها بايد مورد توجه قرار گيرد؛ في المثل، نفوذ و شهرت ادبي يک نويسنده ی بزرگ در یک مملکت خارجي چيست؟ افکار او چگونه تعبير شده و به چه صورت نشر يافته است؟ آثار او چطور ترجمه شده اند و ترجمه هاي متفاوت تا چه حد به امانت و اصالت نزديک هستند؟ مجلات ادبي و جزوه هاي انتقادي چگونه اين آثار را مورد تنقيد و توجه قرار داده اند و چه کساني در شناساندن او مؤثر واقع شده اند و کدام کسان، او را شناخته و تحت تأثير وي قرار گرفته اند و حدود اين تأثير و نفوذ به چه ميزان است؟ (15)
هيپوليت تين ( 1893 - 1828 ) که به طرح ارتباط نهضت علمي قرن نوزدهم و ادب مقارن، معتقد بود مي گفت: سه عنصري که در اختلاف ادب تأثير دارند عبارتند از نژاد، محيط و زمان و هر سه به ترتيب بيانگر درون و برون و گذشته و حال جامعه هستند. جاستون بارسي ( 1903 - 1839 ) نيز معتقد بود که هر موضوع، اصول فطري مردمي دارد و قصه هاي غربي، نتيجه ی قصه هاي هندي کليله و دمنه يا ديگر قصه هاي فارسي و عربي است. اين دو نويسنده به نظريه ی تنازع بقا معتقد بودند، به همين دليل، اصرار داشتند که جنس ادبي را بايد در بين آداب و لغت هاي مختلف پيدا کرد، همان گونه که جنس انسان در بين موجودات ديگر در حال تنازع بوده و به زعم آنان به ميمون ختم شده است.
ژوزف تکسيه ( 1900 - 1865 ) که بعضي او را پدر ادب تطبيقي ناميده اند، معتقد بود ارتباط حوزه ی ادبيات را نبايد در بين نصوص و متون، بلکه بايد از خلال روزنامه، مجله، هنر، و آداب ديگر جست و جو کرد. در کنار تکسيه، پتز ( فو: 1903 م. ) مردم را به بيبليو گرافي دعوت کرد.
از نظر هنري ريماک آمريکايي، ادب تطبيقي، مقايسه ی يک ادب با يک يا چند ادب و مقايسه ی زمينه هاي ديگر علوم انساني همچون زمينه هاي معرفتي و اعتقادي فنون، فلسفه و تاريخ است.
ژان ماري کاره در تعريف ادبيات تطبيقي مي گويد: ادبيات تطبيقي تنها در مطالعه و مقايسه ی دو يا چند ادب و آن هم در زمان ها و مکان هاي مختلف خلاصه نمي شود، بلکه ادبيات تطبيقي شاخه ايي از تاريخ ادبيات است که به مطالعه و بررسي روابط روحي ميان ملت ها و ارتباط ميان آثار ادبي جهان به طور عام و منش و کيفيت تأثير نويسندگان مختلف از ادبيات بيگانه مي پردازد. (16) گويارد همين مفهوم را در عبارتي مختصر آورده و مي گويد: ادبيات تطبيقي عبارت از مطالعه ی تاريخ روابط ادبي بين المللي است.
به گفته ی آلدريج (17)، همه در اين مسئله همراي اند که در حال حاضر، ادب تطبيقي، موازنه ی بين آداب قوي مختلف - به گونه اي که يکي را در مقابل ديگري قرار دهد - نيست، بلکه علمي است که خواننده به وسيله آن مي تواند به کارهاي ادبي جداي از زمان و مکان و بدون توجه به مرز و حدود آگاه شود و ادب در اين تعريف، کليه ی فعاليت هاي انساني را در بر مي گيرد.
در مجموع، ادبيات تطبيقي به پيوندهاي ادبي و سازکار تأثير و تأثر آن مي پردازد؛ ادب به معني مخصوص آن، يعني نظم و نثر نيست، بلکه ادب به معني چيزي است که به حوزه ی دانش و فرهنگ و عقايد و رسوم و آداب، مربوط است. در صورتي که مبناي ادب تطبيقي مکتب فرانسوي يا آمريکايي باشد، شرط اشتراک تاريخي و زبان، اثبات و نفي مي شود.
در واقع، ادبيات تطبيقي به دنبال موضوعاتي است که يک فرهنگ از فرهنگ ديگري گرفته و با شرايط تاريخي و جغرافيايي و تمدني خود آن را بومي کرده و تغيير داده. و خلق و خو و عواطف نويسندگان خود را در آن وارد ساخته و نهالي را که از سرزميني آورده است با احساسات و مشاعر و فهم و درک خود و ملتش پيوند مي زند و متناسب به ذائقه ی مردمش پرورش مي دهد، جان مي بخشد و چه بسا پيکر يک شعر و قصه را مي شکافد و با هر عضوي، قامتي مي سازد که براي فهم اصالت آن، محققان بايد تلاش هاي زيادي را مبذول دارند. از اين گونه نمونه ها در تأثير ادب ايران بر اروپا به ويژه فرانسه کم نيست، کتاب از سعدي تا آراگون، نوشته ی استاد حديدي، سند متقني بر اين ادعاست. در مجموع به اين واقعيت مي رسيم که سنجش دو متن يا دو موضوع، باب اصلي ادب تطبيقي است، ولي مهم تر آن است که از طريق مقايسه ی دو متن و دريافت تأثير و تأثرها به شيوه ی ارتباط اين دو متن دست بيابيم، از اين بابت که ما به دنبال راه هاي ارتباط و تأثير و تأثر مي گرديم. ما در حوزه ی تاريخ، قدم نهاده ايم، اما ادبيات تطبيقي به اين نکته اکتفا نمي کند، بلکه ما را بر آن مي دارد تا در يک متن، با نظر مقايسه تأمل کنيم و ببينيم آيا تقليد محض، صورت گرفته است، يا عنصري از ادب يک ملت توسط اديبي اقتباس شده و لباس ملي به آن پوشانده شده است. اين نکته ی قابل تأملي است که شما مي توانيد در تأثير حافظ بر گوته بيابيد، به رغم اين که گوته خود را برادر دو قلوي حافظ مي داند و مي گويد: من مي کوشم تا مثل او شوم (18) و با توجه به اينکه بخش هاي ديوان خود را حافظ نامه و تيمور نامه و... نام نهاده و بدون هيچ شک و ترديدي، از مباني فکري حافظ تأثير پذيرفته است، ولي ديوانش کاملاً اروپايي است و تقليد محض نيست. براي مثال، عشق گوته، مادّي است و او عشق عرفاني حافظ را نمي پسندد ولي از طرف ديگر همان گونه که حافظ جهاني فکر مي کند و با همه ی وطن دوستي، خود را در مرزهاي ناسيوناليستي اسير نمي بيند، گوته نيز جهاني است. اصلاً او اصطلاح ادبيات جهاني را ابداع کرد و معتقد بود که تمام ادبيات ها به مرور زمان، پا نهادن به خارج از مرزهايشان را تجربه مي کنند. نکته ی ديگري که ادبيات تطبيقي در تحليل مقايسه اي حافظ و گوته بدان مي پردازد، نگاه اين دو شاعر به دنياست. گوته، دنيا را محل ظهور عقل براي رسيدن به آرزوها مي داند، در حالي که حافظ با ديد عرفاني، دنيا را زندان مي داند و منتظر است تا از اين سراچه ی تخته بند تن، رهايي يابد. گوته وقتي به اين نوع اختلاف مي رسد، مي گويد: مردم حافظ را نفهميده اند، به همين دليل به او لسان الغيب گفته اند.
وقتي که ما تغييرات دو متن را در قالب ادب بررسي مي کنيم و به ميزان اختلاف و اشتراک و نوع تأثير ثانوي و به تعبير ژان ماري کاره به بررسي روابط روحي ميان ملت ها و الهام هاي ادبي منش و کيفيت نويسندگان مختلف از ادبيات هاي مختلف مي پردازيم، در واقع به محدوده ی نقد ادبي قدم نهاده ايم. اينجاست که ادبيات تطبيقي رنگ نقد مي گيرد و به همين دليل بعضي از صاحب نظران آن را نقد تطبيقي نام نهاده اند.

اهميت ادبيات تطبيقي

اهميت اين رشته آنچنان که امروز حس مي شود، در گذشته احساس نمي شد. هر روز که ارتباطات گسترش مي يابد، جهانيان به ويژه فرهنگ دوستان با يکديگر بيشتر آشنا مي شوند و امکان فهم و تعامل و دسترسي به منابع و مصادر و آثار افزايش مي يابد و حوزه ی ادبيات تطبيقي وسيع تر مي شود. اگر رواج فرهنگ گفت و گو، نقش رايانه و سرعت پيشرفت فناوري را به اين عامل بيفزاييم، تصور گستردگي حوزه ی ادبيات تطبيقي واضح تر و آسان تر خواهد بود.
پديده ی جهاني شدن، (19) به دور از نقش مثبت يا منفي آن، عامل مهمي است که حوزه ی فرهنگ را به طور عام و ادبيات تطبيقي را به طور خاص، تحت تأثير قرار خواهد داد. تأثيري که چشم پوشي از آن، هرگز منطقي و خردورزانه نخواهد بود. بي گمان برخلاف پندار عده اي، پديده ی جهاني شدن فقط به حوزه ی اقتصاد، محدود نخواهد شد و اصلاً امروزه خطاست که حوزه هاي اقتصاد و فرهنگ و سياست و اخلاق را جدا از يکديگر تصور کنيم. آنچه مسلم است و تاريخ تمدن گذشته نيز گواه آن است، در داد و ستد فرهنگي، فرهنگي غالب است که بتواند به نيازهاي انساني پاسخي قانع کننده تر بدهد. تبليغات و رسانه ها در اين زمينه نقش اساسي خواهند داشت، ولي مهم تر از آن، توان دروني فرهنگ هاست که عامل پايایي و ماندگاري آنها خواهد شد.
با توجه به نحوه ی تعامل فرهنگ ها و تبادل افکار و تضارب آرا، اگر جهت گيري هاي سياسي بر آن حاکم نشود هرگز فرهنگ ها نزاع نخواهد داشت، زيرا ويژگي ذاتي فرهنگ، گفت و گو و تعامل است و بدين ترتيب نه تنها جنگ تمدن ها، جنگ فرهنگ ها و به تبع آن جنگ ادبيات، به وجود نخواهد آمد، بلکه فرهنگ ها يکديگر را تکميل خواهند کرد و هر آنچه که عرض و غير اصيل و به دور از فطرت باشد، در مقابل فرهنگ هاي غني جان خواهد داد و نهالي رشد خواهد کرد که سايه و ميوه ی آن، خاطر فطرت و وجدان انسان را شيرين سازد. ولي با کمال تأسف بايد گفت آرزوي عدم دخالت سياست - به معني مصطلح که نمادي از فريب و ظلم است - رويايي بيش نيست و با هر فرض، فرداي نه چندان دور، درخت ادبيات تطبيقي با گستره ی پديده ی جهاني شدن بارورتر خواهد شد. مسئوليت ادیبان و فرهنگ سازان بيشتر.
ارتباط علوم و پيوند رشته هاي علمي و در نتيجه تولد ميان رشته هاي جديد به نحوي در گستره فهم و معرفت بشري مؤثر است، همچنان که مفاهيم ادبي با گسترش علم روانشناسي، جامعه شناسي و هرمنوتيک، ميدان وسيع تري يافت. بي گمان رشد علم در اين حوزه ها از يک سو، موجب درک مشترک ملت ها مي شود و از سوي ديگر، باب موضوع هاي جديدي را مي گشايد. با رشد اين روند ضرورت بازخواني متون گذشته ی ادبي بيشتر احساس مي شود و برماست که دوباره گلستان و شاهنامه و آثار حافظ و خيام و عطار و... را مرور کنيم و تشنگان فرهنگ و ادب را با زلال عشق و عرفان ادب فارسي سيراب سازيم.
با توجه به گستردگي معناي امروزي ادبيات تطبيقي، اين بازخواني، محدود به متون ادبي نمي شود، بلکه بايد متون فرهنگي و ديني را نيز منطبق با فهم جهاني بياراييم تا انسان خسته از ماشين و ماشينيزم را در ساحل درياي معنويت و عرفان اسلامي آرامش بخشيم و براساس حوزه هاي علمي جديد رهيافت هاي تازه اي بگيريم.

لوازم ادبيات تطبيقي

با توجه به تعريف هاي مختلف ادب تطبيقي و اهميت آن، يک اديب حوزه ی ادبيات تطبيقي از چه توانايي هايي بايد برخوردار باشد تا بتواند در اين حوزه، صاحب نظرانه سخن بگويد. گويارد نسبت به ديگر اديبان مقارن، در اين مورد بيشتر اظهار نظر کرده است گر چه بعضي از نکات او بديهي به نظر مي رسد، ولي دقت و جمع بندي او قابل تقدير است. اولين چيزي که يک اديب حوزه ی ادبيات تطبيقي بايد بداند تاريخ دو يا چند حوزه ادبي مورد مطالعه است. سرگذشت زير و رو شدن فرهنگ، تاريخچه ی نشيب و فراز اهل قلم و عوامل مؤثر در شکل گيري تاريخ ادبي، از ارکان اصلي ادب تطبيقي است. بدون شک ادعاي هر مطابقه گري در صورت ناآشنايي و ناآگاهي از حوزه هاي تاريخي، عاري از حقيقت خواهد بود؛ لفظ تطبيق بر اين امر دلالت دارد. هيچ چيزي را نمي توان بر چيز ديگري منطبق کرد، مگر اينکه از حدود و ثغور و شکل و حجم و اندازه و ابعاد آن دو، تا حدودي آگاه باشيم. قيد حدود را براي اين لحاظ کرديم که آرماني به موضوع ننگريم. همه مي دانيم که اطلاعات تاريخي، مفهومي بسيار گسترده است. بي گمان غرض ما اطلاعاتي است که ما را در فهم دو حوزه نزديک کند. اين مقدار اطلاعات، فراتر از حد آشنايي اندک است، بلکه بايد در حد يک نويسنده ی حرفه اي، مجهز به اطلاعات تاريخي بود. براي مثال، کسي مي تواند آثار سعدي و متنبي را مقارنه کند که از سير و سفر سعدي و شرايط محيطي و تاريخي او آگاه باشد و پيشينه ی ادبي سعدي را در ترازوي خِرَد، وزن کرده باشد. در جهت مقابل نيز اديب مطابقه گر، بايد از متنبي و حد آگاهي او از علوم زمان و شرايط ادبي و تاريخي او و ممدوحان او آگاه باشد و گذشته ی ادبيات عرب و منزلت و جايگاه متنبي را در آن حوزه بشناسد. از طرفي ديگر بايد امکان تبادل دو ادب را نيز در قرن چهارم تا قرن هفتم مورد مطالعه قرار دهد تا از اين طريق، راه هاي تأثير گذاري متنبي بر سعدي، آشکار و فرضيه ی توارد، ابطال شود. در مورد بررسي تأثير انکارناپذير ادب معاصر عرب بر ادباي شرق نيز بايد از يک سو فرهنگ معاصر غرب و شرق و شرايطي همچون جنگ جهاني و يأس حاکم بر شعر شاعراني همانند ت. اس اليوت را در نظر گرفت و از سوي ديگر، بستر شعر رمانتيک و ويژگي هاي آن همچون غربت، خودگرايي، تنهايي طلبي، خوديابي در فضاي بي کسي، همرازي با طبيعت و به تعبير نگارنده ی مکتب هاي ادبي، " درون گرايي، زندگي و مرگ، آسماني و زميني، عقايد مبهوم و احساسات زنده، خيال پردازي، آزردگي از محيط و زمان و فرار به سوي فضاها يا زمان هاي ديگر " (20) را موشکافانه تحليل کرد تا امکان بررسي و تأثير شعر سرزمين بي حاصل ت.اس اليوت بر شاعري همچون صلاح عبدالصبور فراهم آيد. با وجود اين براي تحليل احساس دلتنگي و خستگي صلاح عبدالصبور، اينها کافي نيست، بلکه داستان جدايي فلسطين از پيکره ی اعراب و مسلمين و حوادث غمبار پر از مرگ و تبعيد و اخراج و کشتار که خود از عوامل مؤثر دمسازي شاعران عرب با رمانتيسم است، بايد مورد مداقه قرار گيرد. آگاهي از اين دو جريان، موجب دقت نظر اديب حوزه ی ادب تطبيقي خواهد شد.
نکته ی ديگري که يک اديب حوزه ی ادبيات تطبيقي بايد به آن مجهز باشد، زبان است. بدون آشنايي و آگاهي دقيق از زبان يک ملت، احساسات، پيچيدگي ها، لذت ها و دردهاي او را نمي توان چشيد. شايد کسي ادعا کند که ترجمه ی جايگزين فراگيري زبان بيگانه قرار گيرد، اما ترجمه ها ما را به زيبايي واقعي نزديک نمي کند. - اگر گزاف نباشد - بايد گفت فهم مضمون را آسان مي کند، ولي هرگز اشعار ترجمه شده لذت حوزه ی زبان مادري خويش را نخواهد داشت و چه بسا ترجمه ی يک شاعر گمنام در مقابل يک شعر زيباي شاعر اصيل بيشتر جلوه گر باشد. شاهد اين معني، سخني است که استاد شفيعي کدکني در کتاب شعر معاصر عرب آورده است. با وجود اين نقص ترجمه، بايد اذعان کرد که ترجمه، کليد آشنايي با فرهنگ ديگر است و به تعبير گويارد « ترجمه ها در تمام ادوار، هميشه بهترين پاسخگو به نياز فهم و مطالعه ی آثار خارجي از جانب اهل يک کشور ديگر بوده است ». (21)
آنچه در بررسي ادب تطبيقي بيشتر مورد مطالعه قرار مي گيرد، آثار مکتوب است. اين آثار ممکن است کتاب و مجله و سفرنامه باشد. سفرنامه ها بهترين دريچه ی تاريخي براي نگاه ملت ها به يکديگر است. گزارش محققانه ی استاد حديدي درباره ی نقش سفرنامه ها در دوره ی صفوي خواندني است. او مي گويد: « سفرنامه هاي شرلي که کوش در سال 1651 م. به زبان فرانسه ترجمه کرده است و سفرنامه ی اولئاريوس براي معرفي ايران زمان شاه عباس بسيار مؤثّر واقع شد، سفرنامه ی پيترو دلاواله ی ايتاليايي که فرانسويان را دسته دسته روانه ی ايران کرد. سفرنامه ی تاورنيه نيز ايران را به تصوير کشيده است و در معرفي ايران بي تأثير نبوده است، هر چند در لابه لاي حقايق تاريخي، داستان هاي بي اساسي را نيز آورده است به طوري که ولتر درباره ی آن مي گويد: " تاورنيه جز راه هاي خريد و فروش الماس چيزي به خواننده نمي آموزد. بعد از او شاردن که به زبان فارسي و ترکی مسلط بود، با سختي هاي بسيار، موانع دولت عثماني را پشت سرگذاشت و به ايران آمد و سفرنامه اش با استقبال شديد مردم اروپا روبه رو شد. به جز اين مجموعه ی ده جلدي، او در سال هزار و هفتصد کتابي با عنوان آيين پارسيان نگاشت که بسياري از نوشته هاي غرض آميز و اشتباهات مورخان روم و يونان قديم را درباره ی زرتشت اصلاح کرد. زرتشتيان را که تا آن زمان در نزد اروپاييان، مشرک و آتش پرست شناخته مي شدند خداشناس و موجد معرفي کرد و همسبتگي دينشان را با مسيحيت آشکار نمود. فقط در نيمه ی دوم قرن هفدهم، پنجاه و دو سفرنامه درباره ی ايران نوشته شد. اين سفرنامه ها بود که ذهن مردم اروپا را نسبت به ايران عوض کرد. آنها ايران را کشور برابري و برادري شناساندند و در مدح آن، چنان کوشيدند که ايراني نمونه اي از جوانمردي و بزرگواري و مظهر تساهل و همزيستي مذهبي معرفي شد.
اثر اين سفرنامه ها در نويسندگان فرانسه آنچنان بود که " هميشه ادعا مي کردند که نسخه اي خطي يا مجموعه اي از نامه هاي ايراني و غيره به دست آورده اند و سفرنامه ی خود را براساس آن نگاشته اند. از نمونه ی اين آثار مي توان آرامش کوروش نوشته ی پرنه تي و مقصود رامسه در سفرهاي کوروش را نام برد که به تعبير نگارنده در غرب غوغايي به پا کرد ». (22)
نکته ی ديگري که حوزه ی دو ادب را به يکديگر نزديک مي کند، سرنوشت ادبي يکسان دو ملت است. اديب مطابقه گر وقتي که تاريخ ادب دو ملت را مطالعه مي کند و سير منحني حرکت در فرهنگ را همسان و همسو مي يابد و نقاط صعود و نزول را بر اين دو منحني منطبق مي بيند، به کاوش مي افتد و در تحليل اين همسويي که ناشي از توارد و تصادف نيست، قلب حادثه را مي کاود و روح ادبي دو ملت را به مقارنه مي گذارد در اينجا ادبيات تطبيقي، تمامي گذشته ی جريان هاي ادبي را به مرکز حافظه ی مطابقه گر فرامي خواند و رابطه اي حاکي از تأثير و تأثّر را در پشت سر اين شيب و فراز واحد تعريف مي کند. سرنوشت ظهور شعر نو در ادب عربي و فارسي مثال خوبي براي اين مورد است. در اين سو، نيما در ساحت خيال، پيکر بحور و عروض کلاسيک را دگرگون مي کند و در آن سو، سياب و نازک قالب خليل را در هم مي شکنند. شروع همزمان شعر نو در دو حوزه، حاکي از تأثير غرب بر فرهنگ دو حوزه است؛ تأثيري که نويسندگان مختلف با غلظت هاي متفاوت به آن اعتراف کرده اند.
گويارد معتقد است که بايد مطابقه گر دقت کند و ببيند نويسنده از چه بخش هاي نوشته ی شاعر و نويسنده ی خارجي متأثر است و آيا او به راستي تحت تأثير قرار گرفته و اين تأثير را با تمام توان و استعدادش به کار برده يا نه (23). اينجاست که بايد مطابقه گر با روح دو ملت آشنا باشد تا مرزهاي تأثير و تأثر را به خوبي بشناسد. البته حوزه ی اين تأثير و تأثر، محدود به مفاهيم تقليدي نيست. چه بسا رفتار روشنفکرانه، روح ادبي يا تکنيک ادبي به زبان ديگري وارد شود و همه ی اين حوزه ها در ادبيات تطبيقي قابل تأمل است.
علاوه بر حوزه ی ادب بيرون، انديشه ها و عقايد نيز بر اين حوزه مؤثر است. براي مثال، ادب کلاسيک ايران را بدون حضور قرآن و کلام اسلامي نمي توان تحليل کرد. بدون شک، اسلام به طور کلي و گرايش هاي مذهبي شيعي و سني و انديشه هاي معتزله و اشاعره همه به نوبه ی خود در ادب فارسي مؤثر بوده اند که در جاي ديگري بايد به آنها پرداخته شود.
نکته ی ديگري که گويارد هوشمندانه به آن اشاره کرده است تلقي دو ملت از يکديگر است که مطابقه گر بايد در تحليل ادب تطبيقي، آن را مورد مداقه قرار دهد. تلقي دو ملت به تناسب گذشته ی تاريخي، اعم از برخوردها و تنازع ها، تفاهم ها، پيوستگي فرهنگي، تعارض قومي و روح مشترک مذهبي، ممکن است تلقي منفي يا مثبت باشد. بازتاب اين نوع برخورد در فهم دو ملت ايران و عرب به طور سلبي و ايجابي نمايان است آنچه قابل توجه است اين است که اديب مطابقه گر، حتماً بايد فهم کنوني و گذشته ی دو ملت را نسبت به يکديگر کالبدشکافي کند، وگرنه چه بسا در تحليل تطبيقي فروماند.
حوزه ی ادبيات تطبيقي به تناسب گستره ی تأثير و تأثر انعطاف پذير است در واقع، اين نکته بايد مدنظر قرار گيرد که آيا تأثير در حد يک نويسنده است يا ميدان تأثر، يک قشر را در برگرفته است يا به گونه اي است که در فرهنگ يک ملت رسوخ کرده است؟ آيا محدوده ی زماني آن، گسترده است و به نسل هاي بعدي منتقل و در فرهنگ آن ملت نهادينه شده و يا در حيطه ی زمانيِ خاص پايان پذيرفته است؟ به عبارت ديگر در حوزه ی ادبيات تطبيقي، تقليد، حاکم است يا تأثير؟ زيرا اين دو، مقوله هايي جدا از هم هستند و به تعبير فايستشاين، تأثير، تقليد ناآگاهانه است و تقليد، تأثري آگاهانه و به بيان دکتر صلاح فصل تقليد ثمره اي جز گل هاي مصنوعي ندارد (24).
مهاجرت هم يکي از پديده هايي است که مطابقه گر بايد در انتقال فرهنگ و ادب دو ملت لحاظ کند. مهاجرت، غير از سياحت نامه و سفرنامه ی سياحان و جهانگردان است. اين موضوع در جامعه شناسي به عنوان عامل مؤثر تغيير هويت و ايجاد تمدن هاي جديد و در حوزه ی ادبيات تطبيقي به عنوان عاملي اثرگذار با دامنه ی وسيع، مورد بررسي قرار مي گيرد. مهاجرت علماي لبنان به دربار صفوي و تأثير آن برحوزه ی فقه و ادب و فرهنگ ايران، و مهاجرت ادباي عرب به امريکاي مرکزي و آمريکاي لاتين و تأثير اين هجرت بر ادب معاصر عربي، مثال هاي خوبي براي بيان تأثير پديده ی مهاجرت است. در همين راستا تأثير جبران خليل جبران در نثر انگليسي زمان خود و نقش طه حسين متأثر از فرهنگ غرب در تفکر ادب عرب معاصر و در اين سو تأثير روشنفکران مشروطه ی از غرب و نويسندگاني همچون جمالزاده و قزويني در انتقال تکنيک ادب اروپايي، قابل ملاحظه است. مهم اين است که در تطبيق، نقش هجرت و مهاجرت را از ياد نبريم که هجرت، تغيير آفرين است و تمدن ها مرهون هجرت اند.
استشراق يکي از حوزه هايي است که در ادبيات تطبيقي شرق به ويژه کشورهاي مسلمان قابل بررسي است. نويسندگان با ديدگاه هاي مختلف به اين پديده نگريسته اند؛ ديدگاه هايي که تضاد و تعارضشان آن کاملاً محسوس و مشهود است. واژگان استشراق و مستشرق در ديد عده اي با استعمار و عوامل آن ملازم است و در نگاه گروهي ديگر، مشتشرقان، عالمان فرهنگي هستند که فقط به دنبال حقيقت، شرق را مي کاوند. در حقيقت همچنان که نفي دو نظريه صحيح نيست، حکم قطعي به حقانيت تام هر يک نيز از دايره ی انصاف علمي خارج است. بايد اعتراف کرد که پديده ی استشراق، ابزار دست استعمارگران قرار گرفته است، ولي هميشه چنين نبوده و همه ی دستاوردهاي مستشرقان، رنگ و بوي استعماري ندارد اگر چه ممکن است حتي فهم غلط از فرهنگ شرق، آنها را به خطا افکنده باشد. بي گمان استشراق، پديده اي فرهنگي - سياسي است که در صفحات تاريخ شرق به ويژه مسلمانان، پيوسته عواطف ملي و ديني و گاه روح حقيقت طلبي را برانگيخته است. ادوارد سعيد با تعبيري ديگر مي گويد: استشراق، موضوع يا ميدان سياسي نيست که فقط به صورت منفي در فرهنگ و تحقيقات و موسسات فرهنگي ظهور پيدا کند، همان گونه که مجموعه ی بزرگي از متون درباره ی شرق نيست و همان طور که نمايانگر توطئه امپرياليسم زشت غربي براي ابقاي جهان شرق همان گونه که هست نيست، بلکه استشراق وسيله اي فرهنگي است و شرق، همان چيزي است که از نظر غربي ها براي غرب به وجود آمده است. (25)
به هر حال، استشراق به هر معنايي تعبير شود بدون شک، يکي از عوامل مؤثر ادبيات تطبيقي است و نگاه غربي ها به شرق از دريچه ی دستاوردهاي مستشرقان شکل گرفته است.

پي نوشت ها :

1- ژوست، ص193.
2- حديدي، از سعدي تا آراگون، پيشگفتار، ص3.
3- ( Posent ).
4- گويارد، ص21.
5- الخطيب، ص 142.
6- Aberdeen.
7- همان، ص 105.
8- تيغم، ص 18.
9- خطيب، ص 23.
10- حديدي، برخورد انديشه ها، ص 174.
11- زرين کوب، نقش بر آب، ص 313.
12- آيت الله زاده شيرازي، ص 78.
13- قاسم نژاد، " ادب تطبيقي "، ص 41.
14- صفاري، کوکب، ص 1.
15- همانجا.
16- گويارد، ص 13.
17- Aldridge.
18- سياح، ص 413.
19- Globolation.
20- سيد حسيني، ص 179.
21- گويارد، ص 28.
22- حديدي، از سعدي تا آراگون، صص 48 - 33.
23- المناصره، ص 106.
24- فضل، ص 27.
25- مناصره، ص 39، به نقل از الاشراق ادوارد سعيد.

منبع مقاله :
امين مقدسي، دکتر ابوالحسن؛ (1386)، ادبيات تطبيقي، تهران: مؤسسه ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.