کجاوه سخن -2

الف - نثر: نثر، در لغت به معناى پراكندن و افشاندن است و در اصطلاح ادب‏به معنى سخنى مى‏باشد كه مقيد به وزن و قافيه نبوده و نويسنده به‏وسيله آن‏مكنونات ذهنى خود را به خواننده منتقل مى‏نمايد. نثر بر سه نوع است(1) :4- نثر مرسل 2- نثر مسجّع 3- نثر مصنوع و فنى
شنبه، 12 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کجاوه سخن -2
کجاوه سخن -2
کجاوه سخن -2

نويسنده: اسدالله بقایی نایینی

صنایع ادبی

انواع نثر
الف - نثر: نثر، در لغت به معناى پراكندن و افشاندن است و در اصطلاح ادب‏به معنى سخنى مى‏باشد كه مقيد به وزن و قافيه نبوده و نويسنده به‏وسيله آن‏مكنونات ذهنى خود را به خواننده منتقل مى‏نمايد.
نثر بر سه نوع است(1) :4- نثر مرسل 2- نثر مسجّع 3- نثر مصنوع و فنى
1. نثر مرسل: نثرى را گويند كه سجع نداشته باشد و كلمات آن آزاد و خالى ازقيد خاص باشند. نوشته‏هاى معمولى و از جمله كتبى چون سفرنامه ناصرخسرو وكيمياى سعادت و تاريخ بيهقى و اسرارالتوحيد و تذكرةالاولياء همه نثر مرسل‏اند.نمونه‏هايى از نثر مرسل در فصل چهارم آمده است.
2. نثر مسجع: نثر مسجع نثرى را گويند كه جمله‏ها و عباراتى قرينه در آن داراى‏سجع باشند. سجع در نثر به منزله قافيه در شعر است. البته سجع نيز در نوع خود به‏سه قسم تقسيم مى‏شود، سجع متوازن، سجع مطرف و سجع متوازى.
3. نثر مصنوع و فنى: اين نثر تركيبى از دو نوع نثر مرسل و مسجّع است كه درآن لغات و تركيبات و مثلها و روايات و آيات و اصطلاحات و تعبيرات زيادى نيزبه كار رفته است.
در نثر مصنوع، انواع صنايع لفظى و معنوى چون اطناب و سجع و جناس وتضاد و تقابل و تلميح و استعاره و غيره به كار مى‏رود.(5)
ب - نظم: نظم در لغت به معناى به يكديگر پيوستن و به رشته كشيدن دانه‏هاى‏جواهر است ولى در اصطلاح ادب به كلام يا سخنى گفته مى‏شود كه موزون و مقفاباشد.
اطلاق شعر به‏نظم از جهت تلويح و تسامح است وگرنه شعر به كلام موزون ومخيل گفته مى‏شود و بديهى است با نظم تفاوت ماهوى دارد.
...لذا مى‏توان گفت: شعر حاصل پيوندخوردگى احساس ناب شاعر با تفكر وانديشه اوست كه در قالب الفاظ و كلمات و عباراتِ عموماً موزون تجلّى مى‏كند.
بديهى است اين احساس ناب انسانى در هر زمان و مكان بارقه ظهور و بروزندارد كه اگر غير از اين بود نابغه‏اى چون حافظ در مدّت قريب 60 سال شاعرى‏بيش از 500 غزل مى‏سرود امّا شعرى كه محصول تعريفِ فوق باشد لاجرم ريشه‏در انديشه و خردورزى و احساس عميق انسانى خاص دارد كه در منش و كيش‏شخصيت شاعر نمود عينى دارد.
در تقسيم‏بندى ديگر شايد بتوان گفت: شاعران سه گروهند: اول آنان كه داراى‏منِ شخصيتى فردى مى‏باشند چون مسعودسعد سلمان كه با اين ويژگى اگر حبسيه‏سرايد ماندگار مى‏شود و به‏عنوان الگوى اين قالب شعرى در ادبيات مى‏ماند امّامضامين آن صرفاً در چارچوب احوالات شخصى و تألمات روحى فردى شاعرشكل مى‏گيرد و محدود مى‏شود.
دوّم آنان كه داراى منِ شخصيتى اجتماعى‏اند يعنى يك‏مرتبه از گروه اول بالاترآمده‏اند و به جاى تعلق خاطر فردى و تمايلات درون‏مدارى صرف به دايره‏اى‏وسيع‏تر مى‏انديشند و لذا جامعه پيرامون خود را مى‏نگرند چونان شاعران دوران‏مشروطيت كه مصالح و نيازها و ضرورتهاى اجتماعى را خميرمايه شعر خود قرارداده‏اند و لذا از خون جوانان وطنشان لاله سرخ مى‏دمد! و مرغ سحر شعرشان نغمه‏حزين داغ اجتماع سر مى‏دهد!
سوّم آنان كه داراى منِ شخصيتى جهانى‏اند و درد آنان به زمان و مكان خاص‏محدود نمى‏شود و از اينكه در حصنِ حصين تن محبوس ابدى‏اند مى‏آشوبند ولاجرم فرياد برمى‏آورند كه: بيا تا سقف بشكافيم و طرح نو دراندازيم.
اينان شاعران تمام‏عيار دردآشناى عرصه ادب جهانى‏اند. حافظها و مولاناها وعطارها از قفسِ منِ فردى و حتى اجتماعى درآمده‏اند و در بى‏كران تفكر و انديشه واحساس به‏چيزى مى‏انديشند كه در ظرف زمان و مكان هم محدود نيست.
و ما اگر از شعر سخن به‏ميان مى‏آوريم و تعريفى ارائه مى‏كنيم در صورت ومعنا شعر اينان را مدنظر داريم.
انواع شعر
شعر دو گونه است:
الف: شعر عروضى
ب - شعر نو.
شعر عروضى عرصه ادب پارسى يازده قسم است:
1. غزل
2. قصيده
3. مثنوى
4. قطعه
5. رباعى
6. دو بيتى
7. مسمّط
8. تركيب‏بند
9. ترجيع‏بند
10. مستزاد
11. تشبيب (گروهى، تشبيب را جزئى ازقصيده مى‏گمارند كه در آغاز شعر براى جلب توجه خواننده آمده، معمولاً درموضوع عشق‏بازى و شبابى كردن است)
12. فرد.(6)
غزل:
ابياتى چند - بين 5 تا 14 بيت - كه متحدالوزن و متحدالقافيه باشند ومصرع اول بيت اول نيز با ساير ابيات هم‏قافيه باشد غزل ناميده مى‏شود. بيت اول‏غزل را مطلع و بيت آخر را مقطع غزل گويند. معمولاً تخلص شاعر در بيت آخرغزل يا قصيده مى‏آيد. موضوع غزل مضامين عارفانه و عاشقانه مى‏باشد. تشبيب‏يا تغزّل، ابياتى عاشقانه است كه معمولاً در آغاز قصيده مى‏آيد و مدح ممدوح پس‏از تشبيب بيان مى‏گردد. چون غزليات سعدى، حافظ و مولانا.
قصيده:
قصيده ابياتى چند است كه هر دو مصرع بيت اول با ساير ابيات‏قصيده هم‏قافيه است و معمولاً موضوع آن مدح يا ذم يا وعظ يا نصيحت يابيان روايات و حكايات و يا مضامين وصفيه چون قصايد منوچهرى دامغانى،خاقانى، ملك‏الشعراى بهار است. تعداد ابيات قصيده از پانزده بيت به بالاست.
مثنوى:
ابياتى متحدالوزن و مختلف‏القافيه را گويند كه چون در پى هم آيندقصه يا روايت يا مضمون خاصى را تبيين مى‏كند. چون مثنوى معنوى و مثنوى‏خمسه نظامى و مثنوى شاهنامه فردوسى كه به ترتيب داراى مضمامين عرفانى وعاشقانه و حماسى است.
قطعه:
قطعه عبارتست از دو يا چند بيت كه داراى وزن و قافيه متحد باشد ومصرع اول الزاماً با ساير ابيات هم‏قافيه نباشد. مضمون قطعه بيان مطلبى خاص‏است (چون قطعات اجتماعى استاد جلال بقايى نائينى و يا ابن‏يمين)
رباعى:
دو بيت به وزن «لاحول و لاقوة الّابالله» كه داراى قافيه متحد نيزباشد و مصرع سوم الزاماً نبايد با ساير مصرعها هم‏قافيه باشد. در رباعى، يك‏مضمون واحد با دو بيت تبيين مى‏گردد چون رباعيات خيام نيشابورى.
دوبيتى:
دوبيتى از نظر قالب همانند رباعى است الّا اينكه الزاماً وزن رباعى‏را ندارد، چون دوبيتيهاى باباطاهر.
مسمط:
اگر چند بيت بر يك قافيه - دو يا سه بيت - و يك وزن گفته شود كه‏مصرع آخر بر قافيه ديگر باشد و در ادامه چند بيت چونان حالت اول با همان وزن‏و با قافيه‏اى ديگر گفته شود به‏طورى كه مصرع آخر بر قافيه مصرع آخر بند اول‏باشد و اين شكل چندين بار تكرار شود حاصل همه را مسمّط گويند. و اگر بندهاداراى چهار مصرع باشد آن را مربع و اگر داراى پنج مصرع باشد مخمس وهمين‏طور مسدس و... گويند. چون مسمّط معروف منوچهرى دامغانى واديب‏الممالك فراهانى كه در متن فصل آتى آمده است.
تركيب‏بند:
چندين بيت متحدالوزن و متحدالقافيه - چون يك غزل - آورده‏شود و در پايان يك بيت حد فاصل اين بيت با بندى ديگر شود كه در ادامه مى‏آيدو با بند اول در وزن متحد و در قافيه مختلف است. و حد فاصل بند بعد با ديگربندها را نيز بيتى با قافيه‏اى جز بند اول آورند، حاصل آن را تركيب‏بند گويند. چون‏تركيب‏بند محتشم كاشانى و وحشى بافقى.
ترجيع‏بند:
مجموعه‏اى از چند بند چون تركيب‏بند است كه بيت حد فاصل‏هر بند در همه دفعات تكرار شود. مثل ترجيع‏بند معروف هاتف اصفهانى.
مستزاد:
شعرى موزون چون غزل است كه پس از هر مصرع يك پاره اضافى‏آورند كه با مضمون مصرع ارتباط داشته باشد ولى در معنا چندان نيازى به آن‏نباشد و آوردن آن پاره بر لطف شعر افزايد چونان مستزاد يغماى جندقى كه در متن‏فصل آتى آمده است.
فرد:
بيت مستقلى است كه حتى‏الامكان داراى استقلال مضمون باشد ومطلبى را تبيين كند.
ب: شعر نو:
مضامين شاعرانه‏اى است كه عموماً داراى وزن خاص بوده ولى‏تابع وزن عروضى نيست.
بدیع
آنچه كلام معمولى را به كلام ادبى تبديل مى‏كند بديع نامند و شامل‏سه فن به اسامى معانى، بيان و بديع است كه بر جمله آنها علم بديع گويند.
انواع بديع:
بديع يا لفظى است يا معنوى.
صنايع لفظيه در بديع آن است كه صورت لفظى كلام را زيبا كند و صنايع‏معنوى در بديع آن است كه كلام را در معنا زيبايى بخشد.
انواع صنايع لفظيه ، انواع صنايع معنويه
انواع صنايع لفظيه:
1. ابداع
2. اعنات
3. براعت استهلال
4. تجزيه
5. تجنيس
6. ترتيب
7. ترجيع
8. تركيب‏بند
9. ترجيع‏بند
10. تشريع و غيره.
انواع صنايع معنويه:
1. ابهام
2. ارصاد
3. استعاره
4. اغراق
5. ايهام
6. تجاهل‏العارف
7. تشبيب
8. تعريض
9. تمثيل
10. حسن مطلع و غيره.
ابداع:
ابداع در لغت به معناى طرز نو بنانهادن و در اصطلاح ادبى شامل‏صنايع لفظى و صنايع معنوى هر دو مى‏گردد. صفت ابداع آن است كه شاعر درشعر خود از چند صفت مختلف استفاده كرده باشد.
اعنات:
صنعتى است كه در آن چيزى تكلف شود كه وجودش لازم نباشد وبى‏وجود آن نيز سخن تمام شده تلقى گردد. اعنات بيشتر جهت آرايش كلام مى‏آيد.
براعت استهلال:
در اين صنعت شاعر پيش از بيان مطلب اصلى خويش‏مطلبى مى‏گويد كه با سخن بعدى او تناسب دارد. خواننده با خواندن مطالب اوليه‏پى به مقصود اصلى شاعر نيز خواهد برد.
تجزيه:
آن است كه ابيات شعرى را جزءجزء نمايند و به تعبيرى هر بيت به‏اجزايى تقسيم شود كه هر جزء با جزء ديگر هم قافيه و جزء آخر با ابيات ديگر غزل‏يا قصيده هم‏قافيه باشد. مثل: قصيده امير معزى كه در متن آمده است و مطلع آن‏چنين است:
اى ساربان منزل مكن جز در ديار يار من
تا يك زمان زارى كنم بر ربع و اطلال و دمن
تجنيس:
تجنيس انواع مختلف دارد چون: تجنيس تام، تجنيس خط، تجنيس‏زايد، تجنيس لفظ و غيره و آن عبارتست از آنكه دو كلمه در نوشتن و خواندن شبيه‏هم باشند اما در معنا متفاوت باشد. مثل اينكه در شعرى «گليم» را به دو معناى‏فرش و از گِل و خاكيم به كار برند. يا كلمه آهو را به دو معناى حيوان و نيز به‏معناى‏عيب به كار برند.
ترتيب:
صفتى كه در آن اوصافى براى موصوفى به ترتيب آورده شود راترتيب گويند چون اين بيت ناصرخسرو قباديانى:
ساقىِ روز ازل ته جرعه بر خاك ريخت
تاك شد انگور شد مى شد نصيب يار شد
ترصيع:
ترصيع در لغت به معناى جواهر نشانيدن است اما در اصطلاح ادبى‏صفتى را گويند كه در آن قرينه‏هاى شعرى ممتاز گردد چنان‏كه در وزن و حروف‏روى با هم برابرى كنند و در اصل چونان جواهرى به قرينه لازم در شعر بنشينند.(7)
- تركيب‏بند و ترجيع‏بند:
آن است كه اشعارى در چند بند آورده شود چنان‏كه‏وزن هر بند يكسان ولى قافيه آن متفاوت باشد. حال اگر بين بندها يك بيت مكررتكرار شود ترجيع‏بند گويند و اگر به وزن يكسان و در قافيه متفاوت باشد آن‏مجموعه را تركيب‏بند نامند. چونان ترجيع‏بند هاتف و تركيب‏بند محتشم كه درمتن آمده است.
تشريع:
آن است كه شعرى در يكى از اوزان شعر پارسى گفته شود چنان‏كه باحذف جزئى از آن شعرى ديگر بر جاى ماند.
حالت ديگر تشريع آن است كه فى‏المثل جزئى از مصرع دوم حذف شود. آن‏گاه‏هرچه از مصرع دوم باقى‏مانده را به مصرع اول افزون كنند تا مصرع تازه با وزن تازه‏پديد آيد مثل اين دو بيت كه با حذف اجزايى بيت تازه پديد مى‏آيد:
به خوردن چرا در تلاشى
تو اى جان مخور آن‏قدر پر
دريغ است كافتى به لاشى
چو حيوان مكن اشكم آخور
كه با حذف اجزايى مى‏شود:
بخوردن چرا در تلاشى تو اى جان
دريغ است كافتى به لاشى چون حيوان
ابهام:
صنعتى را گويند كه در آن تميز دادن مدح يا ذم در آن آسان نباشد و اين‏از شدت ظرافت لفظ در شعر بروز مى‏كند چون اين بيت كه:
ديد چون محراب ابروى بتان عشوه‏ساز
جاى آن دارد كه شيخ شهر بگذارد نماز
چنان‏كه ملاحظه مى‏شود كلمه بگذارد به دو معنى به كار رفته و يا دو معنى ازآن استفاده مى‏شود.
سعدى نيز فرمايد:
ترا در بوستان بايد كه پيش سرو بنشينى
وگرنه باغبان گويد كه ديگر سرو ننشانم
در اين‏بيت نيز بنشينى و ننشينى هر دو به يك معنى به‏كار رفته است كه به‏نظرمن نوعى ابهام شعرى در آن وجود دارد و آن هم از شدت ظرافت‏لفظ است.
ارصاد:
صنعتى است كه چون قسمتى از شعرى خوانده شود براى شنونده‏سهم ديگر شعر مبرهن مى‏گردد و از اين‏رو صنعت ارصاد را تسهيم نيز مى‏خوانند.مثل:
آن يكى شير است كادم مى‏خورد
و آن دگر شير است كادم مى‏خورد
استعاره:
استعاره به معناى عاريت گرفتن است و در اصطلاح ادبى‏عبارتست از آنكه يكى از طرفين تشبيه را بيان كنيم و طرف ديگر را در لفظ نياورده‏باشيم مثل:
با كاروان حله برفتم ز سيستان
با حله تنيده ز دل بافته ز جان
كه در آن مقصود شاعر، قصيدت شعرى خويش است.
اغراق:
اغراق و مبالغه در شعر صنعتى را گويند كه در آن به افراط و زياده‏روى‏وصف يا ذم شى‏ء يا كسى نمايند چنان‏كه اعجاب و شگفتى خواننده يا شنونده رابرانگيزد. بديهى است اگر اغراق از حد متعارف بگذرد چنان‏كه عقل نيز آن را باورندارد آن را غلو نامند. اما با اين‏همه شاعرانى چون فردوسى طوسى چنان غلو واغراق را به وجه نيكو تبيين مى‏كنند كه نه تنها حمل بر نادرستى و كذب نمى‏گرددبلكه زيبايى از آن مى‏بارد:
ز سمّ ستوران در اين پهن دشت
زمين شد شش و آسمان گشت هشت
ايهام:
صنعتى را گويند كه شاعر با آوردن لفظ يا كلمه‏اى دو معنى نزديك ودور را در ذهن متبادر سازد مثل اين بيت حافظ كه مى‏فرمايد:
ز گريه مردم چشمم نشسته در خون است
ببين كه در طلبت حال مردمان چون است
در اين بيت كلمه «مردم» به دو معنى انسان‏ها و نيز مردمك چشم به كار رفته‏است. يا اين بيت فرخى يزدى كه مى‏گويد:
غرق خون بود و نمى‏مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شيرين و به خوابش كردم
كه در اين بيت نيز كلمه «شيرين» به دو معناى معشوق فرهاد و نيز صفت‏شيرين افسانه، استعمال شده است.
ايهام تناسب آن است كه الفاظ جمله در آن معنى كه مراد گوينده است بايكديگر متناسب نباشد، اما در معنى ديگر تناسب داشته باشد مثل اين بيت‏سعدى در بوستان:
يكى را حكايت كنند از ملوك
كه بيمارى رشته كردش چو دوك
«كلمه رشته در اينجا به معنى نوعى از بيمارى است كه آن را عرق بدنى‏مى‏گويند و از اين جهت با دوك تناسب ندارد اما رشته در معنى ريسمان و نخ باكلمه دوك متناسب است»(8)
تجاهل العارف:
تجاهل‏العارف در لغت به معناى خود را به نادانى زدن است‏ولى در اصطلاح ادبى صنعتى را گويند كه در آن شاعر مضمونى را چنان بيان‏كند كه اگر چه اظهار بى‏اطلاعى از آن مى‏كند در سخن او دانايى‏اش مشهود باشد.بنابراين تجاهل عارف آن است كه گوينده با علم، خود را به نادانى زند ولذا چون با ظرايف ادبى همراه شود به حسن كلام شاعر بيفزايد چون اين بيت‏سعدى:
ندانم اين شب قدر است يا ستاره روز
تويى برابر من يا خيال در نظرم
يا اين بيت كه:
آفتابا از در ميخانه مگذر كاين حريفان
يا بنوشندت كه جامى يا ببوسندت كه يارى
تشبيب:
صنعتى است كه در آن با بيان احوال شباب و وصف معشوق نمودن‏و ديگر ظرايف زمينه لازم جهت بيان مطالب اصلى قصيده فراهم گردد. تشبيب كه‏آن را تغزل هم مى‏گويند در شعر قدما معمولاً در مقدمه قصايد آمده است.
شاعر با استفاده از صنعت تشبيب خواننده را به خواندن شعرش تحريص‏مى‏كند.
تعريض:
اگرچه تعريض در لغت به معناى در كنايه سخن گفتن است اما دراصطلاح ادبى آن است كه: «دلالت كند بر شى‏ء از طريق مفهوم نه به وضع حقيقى ونه مجازى، مثلاً كسى مى‏خواهد چيزى طلب كند مى‏گويد من گرسنه هستم پس‏اين لفظ تعريض به طلب است نه موضوع براى طلب، مثال:
دلدار مرا گفت چرا غمگينى
غمگينِ كدام دلبر شيرينى
برجستم و آيينه به دستش دادم
گفتم كه در آيينه كرا مى‏بينى(9)
تمثيل:
صنعتى است كه در آن شعر يا نوشته‏اى را به سخن مشهور ديگران‏بيارايند و چون سخن حكيمانه و اديبانه ديگران كه وجهه مثل عمومى پيدا كرده‏است در خواننده و شنونده تأثير مضاعف مى‏گذارد لذا به كار بردن صنعت تمثيل‏موجب زيبايى و روانى و جزالت شعر مى‏گردد.
مثال از حافظ:
من اگر نيكم اگر بد تو برو خود را باش
هر كسى آن درود عاقبت كار كه كشت
و يا:
از مكافات عمل غافل مشو
گندم از گندم برويد جو ز جو
حسن مطلع:
صنعتى است كه در آن بيت نخستين غزل يا قصيده را كه‏خميرمايه اصلى كلام است چنان به زيبايى و لطافت و شيوايى بيان كنند كه‏اشتياق خواندن يا شنيدن تمامى غزل يا قصيده در خواننده يا شنونده حاصل شود.
حسن مطلع چنان‏كه گفتيم خميرمايه شعر است و اگر نيكو نشيند چنان‏جذبه‏اى در شاعر و بالتبع در شنونده يا خواننده ايجاد مى‏كند كه تمامى غزل با آن‏حال و هواى شورانگيز به پايان مى‏رسد.
حسن طلب نيز قريب آن است، اما به هر تقدير طلب و سؤالى را مطرح مى‏كندكه چنانچه به وجه نيكو تبيين شود تأثير نيكو مى‏گذارد. چنان‏كه در تمثيلى‏آورده‏اند سلطان سنجر چون در ميدان چوگان از اسب فرو افتاد و خراشى برصورت او نشست امير معزى به بداهه چنين سرود كه:
شاها ادبى كن فلك بدخو را
كاسيب رسانيد رخ نيكو را
گر گوى خطا كرد به چوگانش زن
ور اسب غلط كرد به من بخش او را
لف و نشر:
لف در لغت به معناى پيچيدن است و نشر پراكندن معنى مى‏دهداما در بديع آن است كه ابتدا چيزهايى در شعر آورند و سپس صفات يا افعال ديگرآورند كه هر يك به يكى از مضمونهاى نخستين ارتباط يابد. كلمات نخستين رالف و امور نسبت داده شده را نشر گويند. بديهى است لف و نشر مى‏تواند به‏صورت مرتب بيان شود و يا مشوش باشد. مثل اين ابيات فردوسى:
به روز نبرد آن يل ارجمند
به شمشير و خنجر، به گرز و كمند
بريد و دريد و شكست و ببست
يلان را سر و سينه و پا و دست
توارد:
توارد به معناى رسيدن دو نفر به يك مكان است. )وارد شدن( و دراصطلاح ادبى عبارتست از آنكه دو شخص بدون آگاهى از احوال ديگرى شعرى‏شبيه يكديگر بگويند. مصداق عينى توارد را در بخش مربوط به شعر طبيب‏اصفهانى آورده‏ايم.
ردالصدر على‏العجز:
صنعتى است كه در آن آخرين كلمه هر بيت را درنخستين كلمه بيت بعد تكرار مى‏كنند. ردالعجز على الصدر آن است كه كلمه‏نخستين جمله يا بيت را در آخر جمله يا بيت تكرار كنند چون: بيگانه اگر دوستى‏كند خويش است و خويش چون دشمنى كند بيگانه. يا:
قرار از دل من ربود آن نگار
بدان عنبرين طره بى‏قرار
تلميح:
تلميح در لغت به معناى به گوشه چشم اشارت كردن است و در بديع‏آن است كه در بيتى اشاره به حديث يا قصه يا روايتى شود مثل:
گرش ببينى و دست از ترنج بشناسى
روا بود كه ملامت كنى زليخا را
كه اشاره به ملامت كردن زنان مصرى است در عشق‏ورزى زليخا به يوسف.تلميح در شعر پارسى نقش ريشه‏اى دارد و كمتر بيتى عارى از تلميح است.
حشو:
در بديع عبارتست از جمله معترضه‏اى كه چنانچه حذف گردد به اصل‏مطلب خدشه‏اى وارد نمى‏شود اما آوردن آن موجب زيبايى و حسن كلام مى‏گردد.مثل:
دى پير مى‏فروش - كه ذكرش به خير باد -
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد
كه در آن، عبارتِ «ذكرش به خير باد» صرفاً دعاگونه‏اى است به‏منظور حسن‏كلام.
حشو بر سه قسم است:
حشو مليح، حشو متوسط و حشو قبيح.
مراعات نظير:
صنعتى است كه شاعر كلماتى از نوع و جنس يكديگر ومتناسب‏المعانى را بياورد مثل: خود از براى سر، زره از بهر تن بود.
عروض:
عروض در لغت طريق صعب را گويند و چون ميزان شعر را بدان‏عرضه مى‏دارند و خالى از صعوبتى نيست اين علم را عروض گفته‏اند. بعضى‏گويند عروض اسم مكه است چون خليل‏بن احمد در مكه اين علم را وضع نمود به‏اسم آنجا خوانده شد. به هر حال عروض، معروضٌ عليه شعر است كه شعر را بر آن‏عرضه مى‏دارند تا موزون از ناموزون جدا شود.(10)
تقطيع:
برابر نمودن اجزاء هر بيت را تقطيع گويند.
بحور و انواع بحور
بحور :
عبارتست از تكرار تعدادى از افاعيل به صورتى كه وزن مصرعى به‏وجود آيد. دو مصراع شعر يك بيت را تشكيل مى‏دهد و هر بيت از چهار ركن ياشش ركن يا هشت ركن تشكيل مى‏شود.
انواع بحور:
بحور معروف و مشهور در ميان اهل ادب عبارتند از:
1- رجز
2- خفيف
3- رمل
4- منسرح
5- مجتث
6- بسيط
7- وافر
8- كامل
9- هزج
10- طويل
11- مديد
12- مشاكل
13- متقارب
14- سريع
15- مقتضب
16- مضارع
17- متدارك
18- قريب
19- جديد.
تعريف ديگرى از علم عروض:
«عروض علمى است كه از وزن و درستى يانادرستى اوزان شعرى و از معمول و يا نامعمول بودنِ آنها گفت‏وگو مى‏كند»(11) و يااينكه: «عروض علمى است كه بر كلمات از نظر سكون و حركت، حكومت‏فيلسوفانه مى‏نمايد. بدين معنى كه كار خاص او تعديل آهنگ كلمات و تنفيذموسيقى كلام است و به همين دليل كلماتى كه بيش از سه متحرك متوالى داشته‏باشند به علت ثقالت، مورد عنايت او نيستند و ما هم از اين به بعد حرفى از اين‏قبيل كلمات به ميان نخواهيم آورد»(12)
اركان علم عروض بر سه ركن اساسى، اسباب و اوتاد و فواصل استوار است.
- سبب، عبارتست از يك متحرك و يك حرف ساكن چون كلمه مَن.
- وتد، عبارتست از دو متحرك و يك ساكن چون كلمات: دگر، خُتَن.
- فاصله، عبارتست از سه متحرك و يك ساكن چون كلمه شنوى.
از تركيب يا تكرار اركان به شرح فوق اجزاء و از تركيب يا تكرار اجزاء، بحور يااوزان شعرى حاصل مى‏شود.
اسامى بحور عروضى
اسامى بحور عروضى: از 19 بحر شعرى، پاره‏اى خاص شعر فارسى وتعدادى مشترك ميان شعر فارسى و عربى و 5 مورد آخر نيز خاص شعر عربى‏است.
1- بحر هزج (ترانه شورانگيز و نشاطآور)
2- بحر رَمَل (بافتن حصير)
3- بحر رجز (اضطراب)
4- بحر منسرح (آسان)
5- بحر مضارع
6- بحر مقتضب
7- بحر مجتث
8- بحر سريع
9- بحر غريب
10- بحر قريب
11- بحر خفيف
12- بحر مشاكل
13- بحر متقارب
14- بحر متدارك
15- بحر طويل
16- بحر مديد
17- بحر بسيط
18- بحر كامل
19- بحر وافر
دكتر مهدى حميدى شيرازى در كتاب «عروض حميدى» شيوه آسان به خاطرسپردن اوزان عروضى را در شعر آورده است:
ز بحرها كه بدان پارسى زبان ننهد دل
«طويل» هست و «مديد» و «بسيط» و «وافر» و «كامل»(13)
سپس كبير و صغير است و اخرس است و بديل است
از آنچه من بفزودم به صد هزار دلايل
هزج بخوان و رجز گوى و از رمل سخن‏آور
كه بانگشان بفريبد روان و برشكفد دل
به خانه‏اى بنشان منسرح به پيش مضارع
كه متقضب زده مى مجتث ايستاده مقابل
سريع را ز غريبى ببر به شهر قريبى
كه جايگاه خفيف است و خوابگاه مشاكل
بكش غم متدارك به خاطر متقارب
«دلا» و «يار» و «رو» است و «مكن» رموز مسائل
قافيه
تعريف قافيه:
قافيه در لغت به معناى از پى رونده است، در قفاى كسى رفتن،يعنى كلمه‏اى كه در قفاى كلماتى آيد. اما در اصطلاح شعر به كلمات آخرمصراعهاى هر بيت اطلاق مى‏شود كه آخرين حرف اصلى آنها يكى باشد و كلمات‏يكى نباشند مثل كلمات نشست و شكست كه قافيه دو مصراع يك بيت واقع‏شوند.
نكته: درست بودن قافيه شعر منوط به رعايت چهار نكته است:
1- يكى بودنِ حرف روى با آخرين حرف اصلى كلمه.
2- يكى بودنِ اولين حركت با مصوّت كوتاه پيش از حرف روى.
3- يكى بودنِ هر صامتى كه ميان اين مصوت كوتاه و روى بيايد - اگر بيايد.
4- يكى بودنِ هر صامت يا مصوّتى كه بعد از حرف روى درآيد.(14)
سبك ادبى:
سبك ادبى، شيوه و روش نگارش نثر و سرودن شعر است. بديهى‏است نثر و نظم فارسى در طى هزار و اندى سال گذشته پيوسته دستخوش تحول ودگرگونى بوده است لذا طبقه‏بندى‏هاى مختلفى از آن كرده‏اند كه فى‏المثل شيوه وروش نگارش نثر فارسى در دوره سامانى چگونه بوده است.
نخستين‏بار در عرصه ادبيات فارسى اصطلاح «سبك» توسط رضاقلى‏خان‏هدايت در مجمع‏الفصحا به‏كار رفته است.
منبع: سوره مهر




مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.