دوستي و رفاقت در سيره ي شهدا

جاي همه را مرتب مي كرد

آراسته، تميز، مودب، متين، خوش برخورد و صميمي بود. در يك برخورد به او علاقه مند مي شدي. حاج اصغر جواني را مي گويم. بزرگي در رفتار و كردارش نمايان بود معرفت اسلامي و مودّت و جذبه در رفتارش موج مي زد.
دوشنبه، 14 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جاي همه را مرتب مي كرد
جاي همه را مرتب مي كرد

 

نويسنده: مؤسسه ي فرهنگي هنري قدر ولايت




 

 دوستي و رفاقت در سيره ي شهدا

پيشاپيش همه عمل مي كرد

شهيد حاج اصغر جواني
آراسته، تميز، مودب، متين، خوش برخورد و صميمي بود. در يك برخورد به او علاقه مند مي شدي. حاج اصغر جواني را مي گويم. بزرگي در رفتار و كردارش نمايان بود معرفت اسلامي و مودّت و جذبه در رفتارش موج مي زد.
از كوچكترين حركت هاي مؤثر براي جمهوري اسلامي نمي گذشت و به همين جهت بوكان و روستاي اطراف شيفته ي او بودند. همه ي آمالشان را در فرمانده سپاه يعني حاج اصغر جواني مي ديدند و به او عشق مي ورزيدند.
به شيوه ي رسول الله (‌ صلي الله عليه و آله ) عمل مي نمود با آن همه خصوصيات عالي، اگر كسي وارد جلسات مي شد، نمي توانست تشخيص دهد كه فرمانده كدام است! محل استراحت و كارش همراه بسيجيان بود. در هر كاري پيشاپيش همه، عمل مي كرد و سپس به ديگران توصيه مي نمود.(1)

در خانه ي پيشمرگان كُرد

شهيد رسول هلالي
مراسم تشييع پيكر شهيد رسول هلالي يكي از باشكوه ترين و بي نظيرترين مراسم تشييع پيكر شهيدان در اصفهان بود. شهادت وي در اولين سال جنگ اتفاق افتاده بود. بسياري از پيشمرگان كُرد به صورت مسلح جهت شركت در اين مراسم به اصفهان آمده بودند. و اولين شهيدي بود كه از خيابان چهارباغ تشييع شد. تمام مغازه ها تعطيل كرده و در مراسم شركت كردند. موجي از احساس همدردي سرتاسر مسير را فراگرفته بود. پيكر پاكش پس از تشييع در گلستان شهداي اصفهان به خاك سپرده شد.
*
يكي از پيشمرگان مسلمانان كرد مي گويد:
هنوز هم پس از پانزده سال كه از شهادت برادرمان رسول هلالي مي گذرد، درون خانه ي همرزمان كُرد او، عكس قاب گرفته ي شهيد هلالي به چشم مي خورد. پيشمرگان كُرد هنوز هم او را مسئول خود و مشكل گشاي گرفتاري هاي خود مي دانند. به عكس او درواقع به روح او متوسل مي شوند و از او حاجت مي گيرند. (2)

روي دست ها

شهيد كاظم رستگار
دوست شهيد كاظم رستگار مي گفت: « اين كه نيروهاي تحت امر، كاظم را از جان و دل دوست دارند و به شدت قبولش دارند، دليلش اين است كه كاظم با تك تك افرادش رابطه اي عاطفي برقرار مي كند و اين احتياج به زمان دارد. مثلاً وقتي يك بسيجي به عنوان نيروي اطلاعاتي قصد دارد منطقه ي دشمن را شناسايي كند، كاظم به بدرقه اش مي رود و برايش دعاي خير مي كند و در گوشش ذكر مي خواند. حتي در بسياري موارد، خودش با بچه ها در اين مأموريت ها همراه مي شود. »
او مي گفت: « كاظم بعد از هر نماز، داخل سنگرها مي شود، با بچه ها غذا مي خورد و مشكلاتشان چه در جبهه و چه به لحاظ معيشت خانواده هايشان را مي پرسد. براي آنهايي كه قصد ازدواج دارند، كمك مي گيرد.»
مي گفت: « رفتار كاظم و ظاهرش آن قدر برادرانه است كه بسيجي هاي تازه وارد اصلاً موجه نمي شوند، او فرمانده ي تيپ است. »
« همين چند وقت پيش كه نيروها براي صبحگاه جمع شده بودند، از پشت ميكروفن اعلام كردند فرمانده مي خواهد سخنراني كند. كاظم كه طبق عادتش با لباس بسيجي در صف هاي آخر، ميان بچه هاي بسيجي نشسته بود، از جايش بلند شد. چند نفر اعتراض كردند و به او گفتند: « آقا بشين! مگر نمي داني فرمانده مي خواهد صحبت كند؟! »
من كه كنار كاظم بودم، به آن ها گفتم: « بابا ايشان خود فرمانده هستند! » و بچه هاي بسيجي هيجان زده شدند، جلو آمدند كاظم را بوسيدند و عذرخواهي كردند. او را سر دست بلند كردند و تا پاي ميكروفن بردند. »(3)

بچه هاي شهرستاني چه؟

شهيد علي چيت سازيان
همراه شهيد علي چيت سازيان و تعدادي از برادران براي انجام مأموريتي از غرب كشور عازم مناطق جنگي جنوب شديم. در راه، وقتي كه از نزديكي هاي همدان مي گذشتيم، به علي آقا گفتم: « اگر اجازه بدهيد، امشب را به همدان برويم تا بچه ها در خانه هايشان استراحت كنند ».
علي آقا گفت: « شما به خانه هايتان برويد، بچه هاي شهرستاني كجا بروند؟ »
گفتم: « اين كه مسئله اي نيست. هركسي، يكي دو نفر را به منزل مي برد. »
علي آقا دوباره پرسيد: « شما از ديدن خانواده هايتان مسرور مي شويد، بچه هاي شهرستاني چه؟‌ »
در برابر آن معلم صفا، جوابي براي گفتن نداشتم. تا اينكه به جنوب كشور، منطقه ي جنگي رسيديم.(4)

كدامشان را مي آوردم؟

شهيد حاج ستار ابراهيمي
در عمليات كربلاي 4، از يك گروه هفت نفري كه با قايق به آن طرف اروند رفته بودند، تنها حاج ستار ابراهيمي توانست جان سالم بدر برد و به عقب برگردد و اكثر آنها از جمله صمد برادر حاج ستار شهيد شدند.
وقتي كه از شهيد ابراهيمي پرسيديم: « حاجي! تو كه مي توانستي جنازه ي برادرت را با خود بياوري، چرا اين كار را نكردي؟ »
در جواب گفت: « همه ي بچه ها برادران من هستند. كدامشان را مي آوردم؟ »(5)

كلام نافذ

شهيد سيد احمد برقعي
تا عمليات، چند روز مانده بود كه در اين مدت، هر روز بعد از نماز يكي از بچه ها براي بقيه صحبت مي كرد. آن شب نوبت شهيد سيداحمد برقعي بود. او با آن سيماي نوراني و كلام پرنفوذش براي همرزمان صحبت مي كرد و مي گفت: « بايد با هم مهربان باشيم و يكديگر را ياري كنيم تا وصل شويم. آيا ما رفيق نيمه راهيم يا آنها كه رفته اند؟ »
سيد در حال جاري كردن اين جملات از دل بر زبان بود، كه بچه ها دستهايشان را به گردن هم انداختند و گريه كنان، آهسته سوره ي والعصر را زمزمه كردند. اين يكي از خصوصيات سيداحمد بود كه وقتي حرف مي زد، مخاطب را بشدت تحت تأثير قرار مي داد.(6)

كارهاي بچه ها را انجام مي داد

شهيد داريوش ساكي
هر روز صبح وقتي از خواب بيدار مي شديم، ظرفهاي غذاي شب قبل را شسته شده، پوتين ها را واكس زده، و همه جا را مرتب مي ديديم. اين جريان ادامه داشت و ما عامل اين كار را نمي شناختيم، تا اينكه يك شب يكي از بچه ها او را ديده بود كه از خواب بيدار شده و آهسته بدون آنكه كسي بيدار شود، تمام ظرفها را شسته و همه ي كارهاي بچه ها را انجام داده و دوباره خوابيده بود.(7)

غمخوار

شهيد علي غمخوار حسيني
بعد از عمليات كربلاي 8، هواپيماهاي رژيم عراق منطقه اي در خرمشهر را كه بچه ها در آنجا مشغول استراحت بودند، بشدت مورد بمباران شيميايي خود قرار دادند. به گونه اي كه بچه ها به صورت خيلي دردناك و مظلومانه اي به شهادت مي رسيدند. من كه خود مجروح شده بودم، و بدون آنكه بتوانم تحركي داشته باشم، فقط شاهد قضايا بودم و ديدم كه شهيد علي غمخوار حسيني چگونه غمخواري بچه ها را مي كرد و آن ها را يكي يكي از منطقه دور مي كرد. او در اين نقل و انتقالات به مجروحي برخورد كه دچار گازگرفتگي شده و داشت خفه مي شد، در حاليكه مي دانست در آوردن ماسك از صورتش مساوي با شهادت است، اما ماسك خودش را به آن مجروح داد و خود مصدوم شيميايي گرديد. (8)

جاي همه را مرتب مي كرد

شهيد حاج محسن عينعلي
با آنكه فرمانده بود و يك گردان را تحت امر داشت، اما بسيار متواضع بود و به بچه هاي بسيجي عشق مي ورزيد. يك شب كه در چادر دراز كشيده بودم، متوجه او شدم كه آهسته و بي صدا وارد چادر شد. نگاهي كرد و بدون اينكه كسي بيدار شود، جاي همه را مرتب كرد و پتوهايي را كه از روي بچه ها افتاده بود، دوباره به رويشان كشيد و بعد از اطمينان، از چادر بيرون رفت.(9)

پي نوشت ها :

1.كجايند مردان مرد، ص 100.
2.كجايند مردان مرد، صص 61 و 84.
3.انتظار، صص 74-73.
4.يك جرعه آفتاب، ص 71.
5.يك جرعه آفتاب، ص 55.
6. يك جرعه آفتاب، ص 52.
7.يك جرعه آفتاب، ص 49.
8.يك جرعه آفتاب، ص 40.
9.يك جرعه آفتاب، ص 19.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس 24 (دوستي با مردم، رفاقت با همکاران)، تهران، قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط