جامعه شناسي در دوره ي دولت- شهري

در ميان سلسله ي تمدن هايي که در تاريخ شکل گرفته اند و آثار فکري متفکران آنها تا قرن هاي متمادي و حتي در سده هاي اخير در صحنه ي مجادلات علمي باقي مانده و توانسته است اثرگذار نيز باشد، تمدن يونان اهميت خاصي دارد.
يکشنبه، 20 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جامعه شناسي در دوره ي دولت- شهري
جامعه شناسي در دوره ي دولت- شهري

 

نويسنده: دکتر غلامرضا جمشيديها




 

1- مقدمه

در ميان سلسله ي تمدن هايي که در تاريخ شکل گرفته اند و آثار فکري متفکران آنها تا قرن هاي متمادي و حتي در سده هاي اخير در صحنه ي مجادلات علمي باقي مانده و توانسته است اثرگذار نيز باشد، تمدن يونان اهميت خاصي دارد. يونان کشوري در جنوب شرقي اروپا و در جنوب غربي شبه جزيره ي بالکان، مشتمل بر جزاير پراکنده اي در درياي اژه و درياي ايوني است. يونان کنوني از نظر جغرافيايي با يونان قديم فرق دارد و خيلي کوچک تر و محدودتر از آن است ( دهخدا، 21138:1373 ). اين کشور از نظر تمدن و معارف و پيشرفت هاي فکري و معنوي، تاريخ درخشاني دارد، گرچه تمدن هاي پيش از يونان نيز دستاوردهايي داشته اند، ولي به طور مقايسه اي تمدن يونان، در جنبه هاي مختلف از آنها جامع تر و کامل تر بوده است. در قرن پنجم پ. م. اين تمدن به اوج خود رسيد. مسايل مربوط به دولت- شهر و ديگر اقوام و ملل، در کتب تاريخي و نوشته هاي انديشمندان مورد بررسي قرار گرفت.
آنچه در کتب تاريخي در عصر دولت- شهري در يونان به رشته ي تحرير در آمده است از سوي بعضي از نويسندگان به نام هاي " ادبيات توصيفي " ( توسلي، 15:74 ) يا " ادبيات توصيفي- اجتماعي " ( صديق، 74:73 ) معرفي شده است. از مشهورترين مورخان اين دوره هرودوت است که در فاصله ي زماني بين 484 تا 425 پ. م. مي زيسته است. او به عنوان پدر اطلاعات اجتماعي و تاريخي مشهور شده است. هرودوت در سير و سياحت در مناطق مختلف اطلاعاتي درباره ي اوضاع جغرافيايي، تاريخي و آداب و رسوم مردم آن سرزمين ذکر کرده است. تاريخ هرودوت در برگيرنده ي موضوعات گوناگوني است. او گاه افسانه اي را بيان مي کند و در پي بيان افسانه به شرح و توصيف چگونگي تغيير يک حکومت و جنگ و شورش عده اي عليه دولت مرکزي مي پردازد. در مجموع در کتاب او، با پراکندگي موضوع روبه رو هستيم. اين پراکندگي موضوع را بعضي از نويسندگان نشانه ي تبحر نويسنده دانسته و معتقدند گرچه اين موضوعات به ظاهر پراکنده اند، ولي واقع امر مطالب همه به نحوي به موضوع کتاب، يعني چگونگي پيدايش امپراتوري ايران، سابقه ي خصومت بين ايران و يونان و جنگ واقعي ميان دو کشور، مرتبط است. مسئله ي عمده اي که بيشتر توجه هرودوت را به خود جلب کرده نظام سياسي کشورها و بيان توصيفي از درگيري نظامي و در نهايت آداب و رسوم اقوام مورد نظر است.
هرودوت در فصول گوناگون به بيان آداب و رسوم ملل مختلف اشاره کرده است از جمله در فصل هفتم، آداب و رسوم ايرانيان و در فصل دهم آداب بابلي ها و در فصل هاي دوازدهم و چهاردهم آداب و رسوم مصري ها و سرانجام در فصل بيست و هشتم کتاب خود به بيان عادات سکاها ( مازندراني ها ) پرداخته است. هرودوت در بيان عادات و رسوم به انتخاب دست نزده، بلکه هر آنچه را ديده و شنيده به رشته ي تحرير در آورده است. او در بيان مطالب و حوادث، چه غم انگيز و چه شادي آفرين، قلم شيوا و رواني دارد و در بيان مطالب کمتر از انديشه و فکر خود کمک مي گيرد، بلکه تکيه کلام او بيشتر بر اين است که " اين طور مي گويند " و يا اين که طور اتفاق افتاده " يا " اين طور شرح داده اند. " به همين دليل يکي از ايرادهايي که به او مي گيرند اين است که هرودوت زود باور بوده و در اعتماد بر اطلاعاتي که ارائه داده، بايد جانب احتياط را رعايت کرد. با اين همه، کتاب تاريخ هرودوت ما را با چگونگي روابط اجتماعي ميان افراد، جايگاه و نقش اجتماعي زنان، نقش باورهاي ديني در شکل دهي سازمان اجتماعي و ديگر مسايل جوامعي که به آنها سفر کرده آشنا مي کند.
در اين راستا بعد از هرودوت از توسيديد ( 395- 450 پ. م ) نام مي برند. او داراي کتابي درباره ي جنگ هاي بين آتن و اسپارت که هر دو از دولت شهرهاي يونان، ولي با ديدگاه هاي سياسي مغاير هم بوده اند است. آنچه کار توسيديد را نسبت به هرودوت برجسته کرده است، گذر توسيديد در تحليل مسايل از سطح و توجه براي پيدا کردن علل حوادث و تحولات اجتماعي و سرانجام دخالت فکر خود در نقد و ارزيابي امور است.
اگر از اين بحث بگذريم به متفکران بزرگ اجتماعي در اين دوره مي رسيم که دستگاه فکري آنها از جهات گوناگون قابل ملاحظه است.

2- افلاطون

از جمله ي متفکران بزرگ اجتماعي در يونان افلاطون ( 347- 427 پ. م ) است که از بزرگترين و قابل توجه ترين آنها به شمار مي آيد. افلاطون پنج قرن پيش از تولد حضرت مسيح (عليه السّلام) در آتن در خانواده اي متولد شد که نسبش او را از طرف مادر و پدر به پادشاهان اوليه ي آتن مي رساند. او در ايام جواني تحت تأثير عميق سقراط قرار گرفت ( فاستر. 31:1361 )، ولي پس از محاکمه ي سقراط به بهانه ي ابداع خدايان جديد و فاسد کردن افکار جوانان، افلاطون از تعقيب هر نوع تفکري که احتمالاً او را به منصب سياسي برساند منصرف شد ( همان: 34 ).
افلاطون مرحله ي بعدي زندگي خود را صرف تفکرات فلسفي، آفريدن آثار قلمي و مسافرت به مناطق مختلف از جمله آفريقا، مصر، ايران، بابل، سيسيل و ايتاليا کرد. در آثار فلسفي افلاطون، معتقدات و انديشه هاي سقراط به شکل گفت گوهاي جدلي که ميان وي و مباحثه کنندگان مختلف صورت گرفته منعکس شده است. افلاطون تقريباً در سال 369 پ. م . مدرسه اي براي تعليم فلسفه تأسيس کرد و آن را به نام يکي از مناطق حومه ي آتن که مقر اين مدرسه بود آکادمي ناميد ( همان: 35 ). در حدود سي اثر به او نسبت داده شده ( محسني، 92:1353) که مهم ترين آنها که در اينجا مورد بحث ماست، کتاب هاي جمهوريت و قوانين است. افلاطون اين دو کتاب را به شکل مباحثه و محاوره بين چندين نفر تدوين نموده و در آن ها نامي از خودش نيست، درجلسات گفت و گوي اين کتاب، سقراط استاد افلاطون حضور دارد و ما بدين شکل مي توانيم پي ببريم که اظهار نظرهاي سقراط مطالبي است که مورد قبول افلاطون نيز هست. با وجود اين، در وراي سبک گفت و گوي کتاب، در کتاب جمهوريت افلاطون بحثي منطقي درباره ي شکل گيري دولت- شهر و تحولات بعدي آن وجود دارد. در مقابل افلاطون در کتاب قوانين خود، دولت- شهر را از منظره تاريخي مورد توجه قرار مي دهد. بعضي از مفسران انديشه ي افلاطون، مانند رابرت نيزبت (1) که درباره ي ديدگاه افلاطون درباره ي تغييرات اجتماعي و توسعه بحث کرده است، فقط به فصل سوم کتاب قوانين او با عنوان " درس هايي از تاريخ " اشاره مي کنند، در حالي که از توجه و دقت در انديشه ي افلاطون در کتاب جمهوريت غفلت مي ورزند.
در بررسي انديشه ي افلاطون درباره ي تغييرات اجتماعي خوب است توجه کنيم که افلاطون هنگامي که از تحول سازمان سياسي جامعه صحبت مي کند از تغيير بحث مي نمايد، اما در بحث منطقي خود درباره ي دولت، او مخالف هر عقيده اي درباره ي تغيير است (2). به عبارت ديگر افلاطون در مقياس و سطح کلان تحول را توضيح مي دهد، اما در سطح خرد و در درون نظام اجتماعي طرفدار ثبات و تعادل است. از اين نظر، افلاطون در پاسخ به پرسش درباره ي چگونگي تحول گذشته به تبيين تاريخ دست يازيده است، بدون اين که بخواهد مباني منطقي اي براي نظريه ي خود فراهم آورد. او در نگاهش به تحول سازمان هاي سياسي جامعه، زندگي را بعد از توفان نوح پيگيري مي کند. به عقيده ي او انسان از مراحل مختلف و گوناگوني عبور کرده است. به عقيده ي او در هر مرحله اي انسان بنيان نظام هاي سياسي و ديگر نهادها را پي ريزي مي کند. اما در هر زماني سازمان هاي سياسي و نهادهاي تابع آن به وسيله ي بلاي طبيعي نابود مي شوند. او خود اين چنين مي گويد:
مطمئناً در طي اين دوران هزاران هزار دولت به وجود آمدند. در حالي که حداقل به همان ميزان هم تعداد بسياري زيادي نابود شدند. در اغلب موارد هر يک از آنها نظام سياسي خاصي را برگزيدند. به علاوه گاهي اوقات دولت هاي کوچک بزرگ شده اند، و دول بزرگ کوچک شده اند، دول برتر نابود شده اند و دول ضعيف پيشرفت کرده اند. (3)
در اينجا دو سؤال عمده وجود دارد که بايد پاسخ داده شود. يکي سؤال از منابع تغيير و تحول و ديگري سؤال از جهت تغيير و تحول. در پاسخ به سؤال اول، افلاطون علل نابودي نظام سياسي را خارج از نظام اجتماعي جست و جو مي کند. در واقع اين بلاياي طبيعي اند که موجب انهدام سازمان سياسي مي شوند. به عقيده ي افلاطون اين سنت تاريخ است که بشر به طور مکرر به وسيله ي سيل، طاعون و ديگر بلايا نابود مي شود (4). نکته ي اصلي در چنين بحثي اين است که هرگاه بلايي اتفاق مي افتد، کل دستاوردهاي انساني در زمينه هاي اجتماعي، تکنولوژيک و فرهنگي نابود مي شود. سپس بازماندگان حادثه که معمولاً عده اي چوپان کوه نشين هستند، هسته هاي اوليه ي تمدن جديدي را پديد مي آوردند. (5) اين گروه ها از جهت شيوه ي زندگي ابتدايي اند، مهارتي ندارند و از تکنيک ها نيز بي اطلاع اند و از نظر اخلاقي ساده و خام هستند. (6) آنها به تدريج توسعه يافته و سپس در اثر يک فاجعه ي عظيم نابود مي شوند. اين يک فرمول عمومي است که افلاطون براي تبيين روند عمومي تاريخ ارائه مي دهد. در واقع براي افلاطون، تاريخ تحولات گذشته، تاريخي است که ظهور و سقوط متوالي تمدن را نشان مي دهد. از اين منظر افلاطون يک متفکر معتقد به دوري يا چرخه اي بودن تمدن است (7).
نتيجه ي منطقي چنين تبييني درباره ي تحول جامعه از يک مرحله به مرحله ي ديگر، سادگي هميشگي و جهالت در جامعه ي انساني را نشان مي دهد. اين سادگي يکدست و همگن که همه ي انسان ها را در برمي گيرد شخصيتهاي خاصي را به وجود مي آورد که از سوي افلاطون مردان خوب (8) ناميده مي شوند. (9) بر اين اساس مي توان گفت افلاطون نظريه ي شادي نخستين و ناداني انسان (10) را در قالب عامل انساني و ساختار مطرح مي کند. افلاطون از بحث درباره ي تحول جامعه ي انساني به فرآيند قانونگذاري در شهرهاي ابتدايي تغيير مسير مي دهد تا توضيحي درباره ي چگونگي تشکيل دولت- شهر بدهد. (11)
حال که با اولين رويکرد افلاطون درباره ي تحول تمدن ها يا دگرگوني تاريخي جوامع آشنا شديم، توجه خواننده را به رويکرد دوم افلاطون درباره ي جامعه جلب مي کنم. هدف عمده ي اين رويکرد ارائه ي بنيان نظري درباره ي روند شکل گيري دولت- شهر از ابتدا تا کامل شدن آن و نظريه ي تعادل در دولت- شهرهاست.
دولت- شهر قبل از تکميل شدن از دو مرحله عبور مي کند. در مرحله ي اول ساختار جمعيتي عمدتاً متشکل از صنعتگران و کاسبان است، مانند کشاورز، بنا، بافنده ( نساج )، کفاش، بازرگان و خرده فروش. علت اين امر بر آورده شدن نيازهاي اساسي انسان است، زيرا هيچ فردي به تنهايي خودکفا نيست ( فاستر، 1361: 78-72 ).
اين اجتماع محدود به نيازهاي اوليه ي زندگي است و مردم زندگي آرام و سالمي دارند. مرحله ي دوم فرآيند تکامل اجتماعي دولت- شهر وقتي آغاز مي شود که عنصر بيروني، تجملات، وارد دولت شهر مي شود.
اين تجملات از يک سو موجب شکل گيري دولت تجملي يا زيورپرستي مي شود. در اين دولت مشاغل جديدي به شغل هاي گذشته اضافه مي شود، مانند شکارچيان، پرستاران و پزشکان ( همان: 83 ). از طرف ديگر دولت در جامعه ي سياسي سالم که قدرت رفع نيازهاي جديد را که فراتر از نيازهاي معمولي اند ندارد، براي رفع اين نيازها به کشورهاي همسايه حمله ور مي شود ( همان: 84 ). جنگ، خود طبقه يا گروه خاصي را مي طلبد که در کار جنگاوري تخصص پيدا کنند و بتوانند از جامعه دفاع کنند. اين طبقه در ترمينولوژي افلاطون پاسداران ناميده مي شوند ( همان: 86 ) که جنگاوران و حکمرانان را در بر مي گيرند ( همان: 98 ). طبقه ي حکمرانان و جنگاوران تفاوتي کلي با توليد کنندگان دارند و آن برتري و فضيلت انساني است. گرچه افلاطون کوشش مي کند مشاغل اين طبقه را در رديف ساير تخصص ها قرار دهد، ولي براي اين طبقه ( حکمرانان و جنگاوران ) به خصلت هايي ذاتي معتقد است که طبيعت در نهاد آنها باقي گذارده است. اين دسته افراد که تعداد آنها هم کم است بايد ابتدا طي مراحل مختلف گزينش شده و طي سه مرحله در دوران کودکي، جواني و بلوغ با به وجود آوردن شرايط بيروني آزمايش شوند تا به صلاحيت هاي آنها پي برده شود و به قول معروف عيار فطري آنها مشخص گردد، آن گاه اين دسته براي حکمراني و جنگاوري برگزيده مي شوند ( همان: 103 ).
تمام کوشش افلاطون بر اين است که براي جلوگيري از هر گونه گرايش به طرف منافع شخصي و فساد، همه ي عوامل بيروني را که به نحوي در انحراف اين طبقه ي جديد مؤثرند، از بين ببرد. بدين لحاظ معتقد است که بايد اين جامعه از هر آنچه عنوان من دارد دوري گزيند ( مال من، خانه ي من، و... ) نتيجه ي اين فکر موجب ارائه ي راه حلي مي شود که بنابرآن افلاطون مي گويد همان طور که اين طبقه در آموزش يکسان هستند، بايد در زن و فرزند و دارايي نيز مشترک باشند. افراد اين طبقه ي جديد بايد در مکان هاي عمومي زندگي کنند و زنانشان نيز بايد مشترک باشد. به علاوه هيچ يک از والدين نبايد قادر به شناختن فرزندان خود باشند ( همان: 145- 132 ).
افلاطون براي حفظ اين مدينه ي فاضله که مبتني بر طبقات سه گانه يعني پيشه وران، جنگاوران و حکمرانان است هر نوع اختلافي را شر دانسته و محکوم به نيستي مي داند او براي حفظ اين جامعه صفاتي را مطرح مي کند که بيشتر در طبقه ي حکمرانان و جنگاوران ديده مي شود. اين صفات عبارتند از:

1- خرد و عقل

بايد بدانيم که معرفت هاي اختصاصي فراوان اند مانند معرفت نجّار و کشاورز، ولي عقل و خرد معرفتي است که دارنده ي آن را نسبت به کل مصالح اجتماعي راهنمايي مي کند تا مسايل اختصاصي. اين معرفت دانايي اختصاصي پاسداران است. پاسداران حقيقي که داراي اين صفت باشند محدودند و " اين امر از هر حيث با موازين طبيعت هماهنگ و خود طبيعت چنين خواسته است که حکام آن نسبت به تمام طبقات ديگر در اقليت باشند " ( همان: 110 ).

2- شجاعت

اين صفت مختص سربازان يا جنگاوران در مدينه ي فاضله است. اين صفت از طريق تعليم و تربيت و آموختن ورزش و موسيقي براي آن ها حاصل مي شود و در نتيجه موجب مي شود که " دارنده ي آن در برابر عناصر شوينده ي روزگار، سرور، لذت، اندوه و شهوت ايستادگي کند " ( همان: 112 ).

3- اعتدال

بدين ترتيب رابطه ي بين طبقات پايين و بالاي جامعه تنظيم مي شود. در واقع نوعي توافق ميان افرادي است که به حکم طبيعت " فراپايه " و " فروپايه " آفريده شده اند و حق ديگري را داير بر حکومت کردن محترم مي شمارند ( همان: 116 ).

4- عدالت

با توجه به اينکه هر فردي بايد به " يک چيز واحد " که طبيعت وي را براي انجام آن مستعد آفريده است اشتغال ورزد پس عدالت عبارت است از اينکه انسان مشغول کار خود باشد و در کارهايي که خارج از حيطه ي صلاحيتش هستند دخالت نکند ( همان: 118 ). بر اين اساس توليد کنندگان صلاحيت ندارند که در طبقه ي جنگاوران و حکمرانان قرار بگيرند، زيرا دولت متزلزل مي شود. به عقيده ي افلاطون " اگر کسي که طبيعتاً متعلق به طبقه ي پيشه وران ( صنعتگران و کاسبکاران ) است به کمک ثروت، يا حمايت عمومي يا قدرت بدني يا هر نوع ويژگي مشابهي بزرگ جلوه کند. و سعي کند وارد طبقه ي نظاميان شود يا اگر يکي از جنگاوران سعي کند وارد طبقه ي حکمرانان شود، در حالي که براي آن طبقه نامناسب است، يا اگر يک فرد به تنهايي سعي کند تمام اين مشاغل را در يک زمان انجام دهد، اين گونه تغيير و دخالت نابودي دولت ما را به همراه خواهد داشت. تداخل سه طبقه در کار يک ديگر و تعويض مشاغل بين آنها بيشترين آسيب را به دولت ما خواهد زد، و ما کاملا حق داريم آنرا بدترين شرايط بناميم. (12 )

5- ظلم و بيدادگري

هرگاه مردمان شهر ( توليد کنندگان ) پا از حريم تخصص خود فراتر گذاشتند و به کارهايي دست زدند که براي آنها آفريده نشده اند، عملشان عين ظلم و بيدادگري است ( فاستر، 120:1361 ).
خواننده ملاحظه نمود که افلاطون علل تحول سازمان هاي سياسي را در عوامل غير اجتماعي مانند سيل و طاعون جست و جو مي کند. اين در حالي است که در بحث خود درباره ي ساختار مدينه ي فاضله مخالف تغيير است. او اين عدم تغيير و رويکرد طبقاتي مربوط به جامعه را به کمک دو مفهوم عمده ي " طبيعت " و يا " بحکم طبيعت " توجيه مي کند. به عبارتي ديگر، " حکم طبيعت " و يا " طبيعت " مفهوم مرکزي انديشه ي افلاطون است که موقعيت افراد را در دولت- شهر تعيين مي کند. نکته ي شايان ذکر ديگر اين است که در جهان کلاسيک در عصر دولت- شهر مفهوم " اجتماع " و يا " جامعه " ابداع نشده بود و يا دست کم افلاطون و ارسطو آن را در نوشته هاي خود به کار نبرده بودند، بلکه مفهومي که هر دوي آنها به کار برده بودند، مفهوم " دولت- شهر " است. از اين رو اگر در متون انگليسي يا حتي فارسي از اجتماع در نزد افلاطون يا ارسطو سخن به ميان مي آورند به اين دليل است که مترجمان و يا مفسران انديشه ي ارسطو وا فلاطون " دولت- شهر " را به اجتماع يا جامعه ترجمه و تفسير کرده اند. (13)

3- ارسطو

متفکر بعدي جهان کلاسيک ارسطو ( 322-384 پ. م ) است. او در شهر استازيرا از مستعمرات يونان باستان در ساحل مقدونيه به دنيا آمد. ارسطو تا هجده سالگي در اين شهر بود. در سال 367 پ. م. به قصد تحصيل فلسفه در محضر افلاطون به آتن مهاجرت کرد، ولي در آن زمان افلاطون در آتن حضور نداشت. او منتظر ماند تا افلاطون از سفر بازگشت. ارسطو پس از انجام مراحل اوليه ي گزينش و مصاحبه به عنوان شاگرد مدرسه برگزيده شد. او بيست سال عضو آکادمي افلاطون بود. پس از مرگ افلاطون در سال 347 پ. م. ارسطو براي او پرستشگاهي درست کرد و در حق او کليه احترامات را به جا آورد ( دورانت، 586:1367 ).
ارسطو قبل از اينکه به آکادمي افلاطون برود نزد پدر خود که پزشک دربار بود کمي عمل تشريح آموخته بود. اين آموخته ها به علاوه ي تعليمات افلاطون در شکل گيري شخصيت و شيوه ي تفکر و تأثير او تأثير بسزايي داشت. در طول زندگي، " در وجود وي پسر پزشک با شاگرد فيلسوف در کشمکشي بود و عاقبت هيچ کدام به پيروزي نرسيدند " ( همان ). در سال 342 پ. م. پدر اسکندر از او دعوت کرد که تعليم و تربيت پسرش را به عهده بگيرد. ارسطو در سال 334 وقتي اسکندر به آسيا لشکرکشي کرد به آتن بازگشت و با کمک مالي اسکندر مدرسه اي براي تعليم و تدريس فلسفه بنيان نهاد ( فاستر، 200:1361 ). از مجموع آثار ارسطو که بسيار متنوع اند و قلمرو گسترده اي را مانند الهيات، متافيزيک، اخلاقيات، اقتصاد، سياست، زيبا شناسي و فيزيک در بر مي گيرند تأکيد ما در اين بحث بر کتاب سياست اوست.
کتاب سياست ارسطو داراي فصول مختلفي است که به نحوي هر يک از آنها درباره ي دولت- شهرهاي يونان و مسايل آنها بحث مي کنند. مطالب اين کتاب از نظرگاهاي مختلف قابل بررسي است، اما هدف ما در اين بررسي نشان دادن ديدگاه ارسطو درباره ي تغييرات اجتماعي، ثبات و مفاهيم به کار گرفته توسط او براي نظريه پردازي در مورد مسايل دولت- شهر در يونان است. نکته ي اصلي اين است که اگرچه ارسطو از تحول انواع اجتماع و چگونگي تحول خانواده، دهکده و رسيدن آن به دولت- شهر صحبت مي کند، و حتي فراتر از اين، در فصل پنجم کتاب خود از انقلاب و دلايل آن سخن مي گويد، اما نگاه معرفت شناختي او نسبت به انسان و نقشي که او به گروه هاي اجتماعي در داخل اجتماع محول مي کند نشان مي دهد که اومخالف هر نوع تغيير در ساختار سياسي دولت- شهرهاي يونان است. به علاوه او همين موضع را در ارتباط بين يوناني ها و غيريوناني ها نيز حفظ مي کند و مي گويد " سزاست که يونانيان حاکم مردم بربر باشند " ( ارسطو، 3:1358 ). در واقع، ثبات مفهوم مرکزي تفکر او درباره ي دولت- شهر است و تبيين او از تغييرات اجتماعي صرفاً عرضي و فرعي است. دغدغه ي اصلي ارسطو در کتاب سياست يافتن بنيان هاي نظري براي حفظ ساختار سياسي دولت- شهر در يونان است.
درباره ي تحول جامعه، ارسطو بحث خود را با تشکيل خانواده و تحولات بعدي آغاز مي کند. به نظر او خانواده نخستين نوع اجتماعي است که شکل مي گيرد. شکل گيري خانواده " نه از روي عمد و اراده، بلکه به آن انگيزه ي طبيعي صورت مي بندد که در همه ي جانوران و نيز گياهان موجود است تا از خود چيزي همجنس خويش باز نهند " ( همان: 2 ). از اتحاد چندين خانواده نوع جديد اجتماعي به وجود مي آيد که دهکده ناميده مي شود. در اينجا سه سوال اساسي مطرح است که بايد بدان ها پاسخ داد. سوال درباره ي هدف اين اتحاد، علت حرکت و در نهايت ساختار سياسي دهکده. هدف اين اتحاد فراهم آوردن چيزي بيشتر از نيازهاي روزانه است ( همان: 3 ). بنابراين دهکده در فرآيند تکاملي خانواده به وجود مي آيد ( همان ). نيروي محرکه ي اين فرآيند نه اراده ي انساني است و نه عاملي ساختاري، بلکه عنصري است ذاتي- دروني که به طور خودکار امکان تشکيل و رشد خانواده و دهکده و در نهايت دولت- شهر را فراهم مي آورد. (14)
مرحله ي نهايي فرآيند تکاملي خانواده، نوع جديد اجتماعي است که دولت- شهر ناميده مي شود. دولت- شهر وقتي به وجود مي آيد که چندين دهکده در کنار هم قرار گيرند. خودکفايي و امنيت که شرايط زندگي را بهبود مي بخشد، از ويژگي هاي اجتماعي- اقتصادي اين واحد اجتماعي است که آن را از ديگر انواع اجتماعي متمايز مي کند. ارسطو براي نشان دادن اين تحول از مدل تکويني رشد استفاده کرده است تا نشان دهد که شکل گيري دولت- شهر نتيجه ي کار و فعاليتي غيرمعمول نيست، بلکه نتيجه ي فرآيندي طبيعي است که انسان نقش زيادي در آن ندارد، بنابراين دولت- شهر از جهت شکل و محتوا نتيجه ي شرايط مقدر است. ساختار دروني دولت- شهر از جهت حکومت کنندگان و حکومت شوندگان طبيعي است، همانند ساختار دروني خانواده. نتيجه ي فرعي اين استدلال منطقي اين است که نقش اراده ي انسان در تحولات اجتماعي نفي مي شود. نفي اراده ي انسان تا آنجا ادامه مي يابد که پايه ي معرفت شناختي را براي تأييد و تثبيت موقعيت در سطح دولت- شهر و در سطحي فراتر از آن، بين يوناني ها و غير يوناني ها فراهم مي آورد. در واقع از ديدگاه جامعه شناسي تاريخي، عامل انساني و ساختار اجتماعي از قبل تعيين شده يا مقدر است و در نتيجه امکان تغيير آنها وجود ندارد. ابزار مفهومي که ارسطو در اينجا استفاده کرده همان مفاهيمي است که افلاطون به کار برده است که يکي مفهوم " طبيعت " و ديگري " حکم طبيعت " است ( ارسطو، 2:1358 ). مسئله ي اصلي مورد توجه و علاقه ي ارسطو توجيه ساختار سياسي دولت- شهر است که ساکنان آن در دو دسته ي آزاد مردان و بردگان طبقه بندي مي شوند. در چنين ساختاري مسلماً آزادمردان بايد حکومت کنند و بردگان بايد اطاعت نمايند. به منظور تغيير اين ساختار سياسي، گروههاي مخالف دو سوال مهم مطرح مي کردند. سوال اول درباره ي حق حکومت کردن و دانش بوده است. بدين معني که حاکم بودن نوع خاصي از دانش را طلب مي کند ( همان: 7 ). در پاسخ به اين سوال ارسطو مي گويد خدايگان و ارباب بودن آزادمردان نه به دليل چيزهايي است که مي دانند بلکه به سبب خصلت و استعداد آن هاست ( همان: 16 ).
سوال دوم درباره ي برابري آزادمردان و بردگان در خلقت است و اگر تفاوتي بين آنها مشاهده مي شود فقط ناشي از قانون يا سنت است يعني اين قانون و سنت است که يکي را برده و ديگري را آزادمرد مي کند، نه اينکه طبيعت در خلقت اين چنين خواسته است. ارسطو در رد کردن چنين نگاهي به موضوع، به دلايل گوناگوني متوسل شده تا نشان دهد برده بودن نه تنها بر خلاف طبيعت نيست، بلکه طبيعي هم است. دليل اول اين است که برده بخشي از اموال ارباب و خدايگان است و به خودش تعلق ندارد، بنابراين " هر کس که به حکم طبيعت نه از آن خود، بلکه از آن ديگري باشد، طبعاً بنده است " ( همان: 9 ). به علاوه، اساساً برده و حيوانات خانگي تا حدودي يکسان اند، زيرا هر دو با بدن هاي خود به رفع نيازهاي ما کمک مي کنند ( همان: 12-11 ). همچنين اصلي کلي فرمانروا- فرمانبردار همه جا، در جهان طبيعي، همچنين در موجودات زنده، و در هماهنگي نواهاي موسيقي وجود دارد ( همان: 10 ). حتي مشاهدات تجربي نيز مؤيد اين اصل هستند. به نظر ارسطو يافتن پاسخ براي اين سؤال که بردگي برخلاف طبيعت است يا نه " چه از ديدگاه فلسفه و در پرتو خرد، و چه از راه آزمون بر بنياد امور واقع، کاري دشوار نيست و فرمان دادن از يک سو و فرمان بردن از سوي ديگر، نه تنها ضروري، بلکه سودمند است. برخي از زندگان از همان نخستين لحظه ي زادن، براي فرمانروايي يا فرمانبرداري مقدر مي شوند " ( همان: 9 ). سوم اينکه ارسطو براي تبيين موقعيت آزاد مردان و بردگان در دولت- شهر از نظريه ي " ارتباط روان و تن " استفاده مي کند. بر اساس اين نظريه طبيعتاً روان فرمانرواست و تن فرمانبردار. در نتيجه " همه ي کساني که وظيفه اي جز کار بدني ندارند و سودي بهتر از کار بدني به مردمان نمي رساند، طبعاً بنده اند و صلاح ايشان ... در فرمان بردن است " ( همان: 11 ). ارسطو بحث را اين گونه جمع بندي مي کند که " پس ثابت شد که به حکم قوانين طبيعت، برخي از آدميان آزاده و گروهي ديگر بنده اند و بندگي برايشان هم سودمند است و هم روا " ( همان: 12 ). ارسطو از اين نيز فراتر رفته و ديدگاه خود را به همه ي دنيا تعميم داده و مي گويد " گروهي از آدميان يعني مردم بربر همه جا و بنا به طبيعت خود بنده اند، و گروه ديگر يعني يونانيان همه جا و بنا به طبيعت آزاده اند " ( همان: 14 ).
عقيده ي ارسطو درباره ي ساختار سياسي ديدگاه او را درباره ي تعريف شهروند نيز تحت تأثير قرار داده است. ارسطو در پاسخ به اينکه شهروند چه کسي است؟ تعريف خود از شهروند را محدود به کسي مي کند که " حق اشتغال به وظايف دادرسي و احراز مناصب را دارا باشد " ( همان: 101 ). از طرف ديگر، او راه هاي متفاوتي را که ساکنان دولت - شهرها تلاش مي کنند حق شهروندي به دست آرند مي بندد و مي گويد سکونت در شهر يا دسترسي به دادگاه ها موجد حق شهروندي نيست. از اين فراتر انقلابيون بعد از انقلاب حتي اگر به مناصب اداري نيز برسند شهروند محسوب نمي شوند، چرا که انقلاب " حق مسلم شايستگان است؛ اگر چه چنين کساني ديرتر از ديگران هم دست به انقلاب مي زنند. زيرا فقط ايشان اند که به حق و به طور مطلق از ديگران برترند و نيز آنان که به دليل تبار بلند، در دعوي خود حق دارند. زيرا بلندي تبار، صفت کساني است که نياکانشان از فضيلت و ثروت، هر دو بهره داشته اند " ( همان: 203 ).
به طور خلاصه در اين بحث مختصر درباره ي افلاطون و ارسطو، سعي شد تا رويکرد اين دو متفکر نسبت به موضوع تغيير و تحول اجتماعي از يک طرف و چگونگي نحوه ي تبيين و برقرار نظم و ثبات از طرف ديگر مورد توجه و دقت نظر قرار گيرد. به علاوه تلاش شد تا مفاهيم مورد استفاده ي اين دو متفکر نيز نشان داده شود. مشخص شد که هر دو متفکر در بحث تغيير و تحول به عوامل غير اجتماعي استناد کرده اند. افلاطون بلاياي آسماني را دليل عمده ي تحول سازمان سياسي مي داند، در حالي که ارسطو از مدل تکويني براي نشان دادن چگونگي تشکيل دولت- شهر استفاده کرده است. در اين مدل همانند مدل افلاطون نقش انسان حذف شده و جاي عوامل اجتماعي خالي است. اين دو در داخل دولت- شهر بيشتر از نظم و ثبات صحبت کرده اند و تلاش نموده اند موقعيت اجتماعي افراد را با کمک گرفتن از دو مفهوم " طبيعت " و " حکم طبيعت " توضيح دهند. در يک جمع بندي نهايي مي توان گفت افلاطون و ارسطو هر دو به نظريه ي انسان هاي نابرابر معتقدند و اينکه طبيعت از قبل همه چيز را مقدر و تعيين کرده است. از اين رو علم خاصي نيز شکل نگرفت تا بخواهد گوناگوني موقعيت ها را توضيح دهد.

4- جريان تفکر بعد از ارسطو:

پس از ارسطو تا زمان سنت آگوستين، دو جريان عمده ي تفکر قابل ملاحظه است. اولين جريان، چهارچوب نظري افلاطون و ارسطو را مي پذيرد، ولي سعي در اصلاح آن دارد. پوليبيوس (15) و رواقيون (16) در يونان، و سيسرو (17)، سنکا (18) و نو - افلاطونيان (19) در روم در اين سنت فکري قرار مي گيرند. در مقابل جريان دوم تفکر، مخالف جريان اول و يا جريان مسلط است و آن را رد مي کند، اگر چه بعضي از عناصر تفکر ارسطو و افلاطون را نيز با خود دارد. اپيکورين ها (20) در يونان و لوکرسيوس (21) در روم از اين جريان فکري پيروي مي کردند.
در مقابل ديدگاه هاي ارسطو و افلاطون درباره ي تحول اجتماعي، اپيکورين ها ( 270-342 پ. م ) مبدع و آغاز کننده ي رويکرد جديدي نسبت به اين موضوع بودند. اگر ما به نوشته هايي که درمورد مسايل اجتماعي از آنها باقي مانده است نگاه کنيم، در خواهيم يافت که آنها مخالف تبيين هاي متافيزيکي افلاطون و ارسطو در مورد پديده هاي اجتماعي بوده اند ( بارنز و بکر، 1358-243 ). آنها معتقد بودند الهه ها ( خدايان يوناني ) مداخله اي در امور جهان مادي، انسان و جامعه که همه ريشه از طبيعت گرفته اند و با آن متکامل شده اند ندارند ( همان: 244 ). بر اساس اين بينش، عامل انساني جايگاه مهم و انحصاري در تحليل اپيکوريان نسبت به جامعه و دولت پيدا مي کند. آنها معتقد بودند شادي والاترين هدف انسان است و جامعه و دولت، اساساً براي حفاظت انسان است. به عقيده ي اپيکوريان اختراع ناشي از نياز علت تکامل انسان از موجودي وحشي به موجودي متمدن است ( همان ).
هسته ي اصلي تفکر اپيکوريان را لوکرسيوس ( 55-99 پ. م ) که نماينده ي اصلي مکتب اپيکورسي در روم بود اقتباس کرد. او بيشتر به عنوان شاعر- فيلسوف، يا شاعر- دانشمند مشهور و معروف است تا يک فيلسوف اجتماعي. او عقايد اصلي خود را در کتابش با نام " طبيعت اشيا " (22) که به نظم به رشته ي تحرير در آورده بود مطرح کرد. مدل تحول اجتماعي لوکرسيوس همانند ارسطو است که ساز و کار آن تحول دروني است و انسان و گروه هاي اجتماعي در اين تحول هيچ نقشي ندارند. نتيجه ي چنين رويکردي در نظريه ي دوري يا چرخه اي او متبلور مي شود. نيزبت در اين مورد گويد: " براي لوکرسيوس، همانند هر فيلسوف کلاسيکي ديگر، نقطه ي اوج سرآغاز سقوط، اضمحلال، و فروپاشي دايمي است، زيرا هر چيزي که به وجود مي آيد، بايد از بين برود. پيشرفت و انحطاط، دو روي چرخه ي تولد و مرگ هستند. (23)
نگاه جديد لوکرسيوس به پديده هاي اجتماعي، تأثير چنداني بر فرهنگ عمومي و حوزه ي معرفت شناختي دانشمندان نداشت و فقط هوراس شاعر از آن متأثر شد. مسيحيان نيز افکار او را نپسنديدند، زيرا مقدسات آنان را ارجي نمي نهاد و حتي دين را علت اصلي بينوايي انسان مي شمرد " (بارنز و بکر، 1358 : 252 ).
از جريان اول تفکر، رواقيون ( 260-350 پ. م ) نظر ارسطو را در مورد منشأ جامعه پذيرفتند. ديدگاه آنها در مورد جامعه مربوط به درک و فهم آنها از رابطه ي خدا، انسان و جهان است. در چنين رويکردي خدا علت العلل است. زيرا هر چه مي شود اراده و خواست خداست، و در نتيجه انسان بايد تسليم اراده ي خدا باشد ( همان: 243 ). اين ديدگاه تا اواخر دوره ي سلطه ي امپراطور روم غربي ادامه داشت. بين سال هاي 100 پ. م و 100 سال پس از ميلاد، در روم نظريه ي اجتماعي رواقيون توسط کساني چون سيسرو و سنکا پذيرفته شد.
سيسرو هيچ عقيده ي تازه اي درباره ي تغييرات اجتماعي مطرح نکرد. تلاش او به جمع آوري پاسخ هاي متفاوت به پرسشي واحد در مورد خانواده، دولت و حکومت محدود مي شد. از اين رو حاصل کار او به عنوان گنجينه ي عمومي از فيلسوفان گذشته ي يونان، و منبعي از ابهام و سردرگمي تلقي مي شد ( همان: 253 ). احياي نظريه ي عصر طلايي، پاسخ سنکا به پرسش هاي مربوط به تحول تاريخي در جامعه ي انساني است. بر اين اساس، او بين حالت ابتدايي و اوليه ي جامعه و نهادهاي متعارف و قراردادي جامعه تفاوت قايل مي شود. اين نهادها نتيجه و در عين حال جبران فساد انساني است. ظهور مفهوم مالکيت خصوصي علت انحطاط است. نظريه ي دوري، چنين تغييراتي را در ديدگاه سنکا نشان مي دهد ( همان: 261-258 ). به همين شکل، نوافلاطونيان با تحقير دنياي حس و تکيه بر شهود و رد خردگرايي از هر نوع حرکتي معطوف به فهم علمي تحول اجتماعي و نهادها به شدت ممانعت مي کردند. ديدگاه نوافلاطونيان درباره ي تحول جامعه ي انساني مرکب از نظريه ي عصر طلايي و ديدگاه فرجام گرايانه (24) آنها درباره ي جامعه است. رويکرد فرجام گرايانه ي آنها در تبيين آن جهاني (25) و ضد عقلي آنها نسبت به تغييرات اجتماعي نشان داده شده است.
پوليبيوس از سال 167 تا 151 پ. م. در روم گروگان بود. سقوط کارتاژ (26) دغدغه ي اصلي او درمطالعات اجتماعيش بود. او پاسخ افلاطون را به پرسش در مورد تغييرات اجتماعي در مقياس کلان قبول داشت. از اين رو همانند افلاطون علل تغييرات بزرگ را در عوامل غير اجتماعي جست و جو کرد. به ديگر سخن، او در بيان علل تغييرات به بلاي طبيعي که اکثريت نوع انسان را نابود مي سازد استناد مي کند. چنين فاجعه اي نوع بشر و فرهنگ را در خود مي بلعد. بازماندگان چنين فاجعه اي هسته ي اوليه ي تمدن جديد را پديد مي آورند. در سطح خيلي خاص، پوليبيوس به نقش عامل انساني در انتقال حکومت ها اشاره مي کند. اين ديدگاه، بويژه همان گونه که مورد حمايت سيسرو و سنکا قرار گرفت، از سوي کشيشان مسيحي پذيرفته شد و در فضاي فکري که توسط نوافلاطونيان فراهم شده بود تفکر اجتماعي قرن بعد آغاز گرديد.
در يونان با دو جريان عمده نظريه اجتماعي روبه رو هستيم. يک جريان فکري که افلاطون و ارسطو نمايندگان آن هستند و جريان مسلط در آن دوره بوده است. جريان دوم که چندان هم مشهور و معروف نيست. نگرشي است که اپيکورين ها نماينده آن اند. در اين دوره مفهوم شناخته شده و مورد استفاده ي متفکران مفهوم دولت -شهر است تا مفهوم اجتماعي و يا جامعه. در بحث از تحولات تاريخي تمدن ها و يا سازمان هاي سياسي و چگونگي رسيدن آن به دولت- شهرهاي يونان، افلاطون داستان تحول زندگي را، از توفان نوح به بعد پيگيري مي کند و علت تحول را در بيرون از دولت- شهر و در عوامل غير اجتماعي مانند سيل و ديگر بلاياي طبيعي مي جويد. ارسطو تحول را از نقطه خاصي در تاريخ شروع نمي کند، بلکه در تحليل اوضاع دولت- شهر از مدل تکويني که در حوزه علوم طبيعي است براي تحول خانواده، دهکده و چگونگي رسيدن آنها به دولت- شهر سخن مي گويد. هر دوي اين متفکران در بحث از دولت- شهر و نظم داخلي آن به نظريه انسان هاي ناهمسان و در نتيجه نابرابر معتقدند در اين راستا، دو مفهوم " طبيعت " و يا " حکم طبيعت " مفاهيمي کليدي اند که اين دو متفکر براي تحليل مسايل از آنها استفاده مي کنند. نظريه چرخه اي تکرار شونده مدلي از تغييرات است که از سوي هر دو متفکر مطرح شده است. نظريه ي دوري افلاطون و ارسطو کل جامعه يعني نظام سياسي و سيستم اجتماعي و اقتصادي را در بر مي گيرد. رويکرد آنها نسبت به امور دولت- شهر تقديرگرايانه و جزمي است . بر اساس همين اين رويکرد است که آنها موقعيت افراد داخل دولت- شهر را توجيه مي کنند. در اين دوره، افلاطون و ارسطو مدعي تأسيس دانشي خاص براي مطالعه تحول و نظم اجتماعي نيز نبوده اند.
در مقابل جريان فکري افلاطون و ارسطو، جريان ديگري از تفکر وجود داشت. نماينده ي اين فکر در يونان اپيکورين ها و در روم لوکرسيوس است. وجه مشترک هر دو تبيين مادي مسايل و پديده ها و مخالفت با تبيين هاي رباني جريان اول است.
جريان فکري نخست که در روم نيز مسلط بود، توسط سيسرو و سنکا دنبال شد.
پدران کليساي مسيحي اين جريان فکري را پذيرفتند. کوشش آنها صرفا جست و جوي منشا الهي حکومت و حاکم است رابرت نيزبت در مورد مدل تحولات اجتماعي در يونان مي گويد:
الگوي چرخه اي همان قدر که يوناني است، رومي نيز هست. اين عجيب نيست. زيرا تفکر علمي و فلسفي خيلي کمي در روم وجود داشت که تداوم مستقيم و بي واسطه عقايد يوناني نباشد، عقايدي که عمدتاً بعد از آنکه رومي ها يونان را از نظر نظامي و سياسي تصرف کردند، به روم آورده شد. در مقابل يونانيان نيز روم را با عقايد خيلي قوي و مستحکم کلامي و فلسفي خود تسخير کردند. (27)

پي‌نوشت‌ها:

1. Nisbet, R
2. Plato, 1987: 206.
3. lbid, 118.
4. lbid: 119.
5. Nisbet , 1969: 37- 38.
6. Plato, 1975: 199, 122, 123.
7. Becker & Barnes, 1961: vol. 1: 184
8. Goodmen.
9. Plato 1975: 122.
10. Nisbet, 1969: 52
11. lbid, 1980: 29
12. Plato, 1978: 206.
13. Plato. 1987: 117.
14. Nisbet, 1969: 22.
15. Polybius
16. Stoics
17. Cicero
18. Seneca.
19. Neo - Platonists
20. Epicureans.
21. Lucretius
22. On the Nature of Things
23. Nisbet. 1969: 61.
24. Eschatological view
25. Other - Worldly.
26. شهر کارتاژ در حدود قرن نهم پ. م. ساخته شد ودر سال 146 پ. م. توسط رومي ها ويران شد. اين شهر در محل فعلي شهر تونس قرار داشت.
27. Nisbet, 1969: 41

منبع مقاله:
جمشيديها، غلامرضا، (1387)، پيدايش نظريه هاي جامعه شناسي، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.