جامعه شناسي در دوره ي رنسانس

ستيز آرمان و واقعيّت

در تاريخ مغرب زمين با دوره اي مواجه مي شويم که " رنسانس " ناميده مي شود. اين دوره از نيمه ي دوم قرن پانزدهم تا پايان قرن هفدهم را در بر مي گيرد. به عقيده ي دکتر شريعتي، رنسانس از قرن پانزدهم آغاز مي شود، زيرا دقيقاً
يکشنبه، 20 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ستيز آرمان و واقعيّت
ستيز آرمان و واقعيّت

 

نويسنده: دکتر غلامرضا جمشيديها




 

جامعه شناسي در دوره ي رنسانس

مقدمه

در تاريخ مغرب زمين با دوره اي مواجه مي شويم که " رنسانس " ناميده مي شود. اين دوره از نيمه ي دوم قرن پانزدهم تا پايان قرن هفدهم را در بر مي گيرد. به عقيده ي دکتر شريعتي، رنسانس از قرن پانزدهم آغاز مي شود، زيرا دقيقاً در سال 1456 م. قسطنطنيه، استانبول فعلي که مرکز فرهنگي و مذهبي قرون وسطي و عامل سلطه بر تفکر و فرهنگ و انديشه ي دنيا بود به دست مسلمانها فتح شد. از اين رو دنياي غرب سقوط اين مرکز را به فال نيک گرفته و آن را موجب نجات و آزادي تفکر و فلسفه و مذاهب و مکتب هاي مختلف مي داند ( شريعتي، 1376: 128،75 ). در اينکه اين مقطع زماني چه مشخصه هايي دارد که سبب افتراق آن با گذشته ي خود شده است و اينکه چه عواملي دست اندر کار اين تغيير بزرگ بوده اند جاي بحث، توجه و دقت لازم وجود دارد. در مورد اين رخداد مهم، تحقيقات بيشماري صورت گرفته و هر يک سعي کرده اند بخشي از اين واقعيت چند وجهي را توضيح دهند. با اين وصف مي توان در وراي اين تفاسير مختلف دو جريان عمده ي تحليلي را باز شناخت.
جريان نخست، تفکري است که علت تحولات را در درون قرون وسطي جست و جو مي کند. اين جريان فکري سطوح مختلف تحليلي را شامل مي شود. يک سطح تحليل قضاوت عموم و رويکرد برخي از نويسندگان را در بر مي گيرد. افرادي مانند بوتول ( بوتول، بي تا: 20 ) و مايکل فاستر ( فاستر، 1362: 461 ) اين طور وانمود مي کنند که مردم مغرب زمين تا سال 1450 م. در دوره ي قرون وسطي بسر مي بردند، ولي از اين مقطع زماني يکباره بيدار شدند، تولدي مجدد يافتند و توانستند تمام موانع ذهني، فکري، اجتماعي را از سر راه خود بردارند و براي خود دنياي مدرني را بسازند. اين جريان فکري در سطحي ديگر سعي مي کند با اسناد به نظريه هاي مطرح شده از طرف متفکران قرن نوزدهم، بويژه مارکس، به تبيين چگونگي تحول دوره ي فئوداليسم بپردازد. مارکس در نگاه تاريخي خود از منظر شيوه ي توليد چهار نوع شيوه ي توليد را از هم تفکيک مي کند: شيوه ي توليد آسيايي، باستاني، فئودالي و بورژوازي ( آرون، 1354: 164 ). تفاسيري که از اين مراحل تحول تاريخ به عمل آمده است، شيوه هاي چهارگانه ي توليد را به دو گروه تقسيم کرده است که هر يک از آنها ناظر بر تحول گروهي از کشورهاست. دسته ي اول شامل شيوه ي توليد باستاني، فئودالي و بورژوازي بيانگر تحول در جامعه ي اروپايي است، در حالي که شيوه ي توليد آسيايي که در دسته ي دوم قرار مي گيرد ناظر بر تبيين تحولات در جوامع غير اروپايي است. از منظر شيوه ي توليد باستاني ، فئودالي و بورژوازي، هر شيوه ي توليد در برگيرنده ي تضادهاي دروني است که به فرو پاشي آن و ظهور شيوه ي توليد جديد مي انجامد. فئوداليسم که بنيان اقتصادي قرون وسطي است، توسط طبقه ي متوسط، طبقه اي که نه ارباب است و نه رعيت، نابود مي شود و خود جانشين آن در تاريخ مي گردد.
سطح ديگر تحليل، در اينجا، استناد به تأثير و همنوايي مذهب پروتستان با تحولات اقتصادي- اجتماعي عصر رنسانس است. نظريه پردازان اجتماعي مانند بارنز و بکر اعتقاد دارند که آيين پروتستان به طور غيرمستقيم بر مليت گرايي ( ناسيوناليسم )، پوريتانيسم و سرمايه داري تأثير بسزايي داشته است. به نظر آنها طبقه ي بورژوا که در اروپا، پس از جنگ هاي صليبي پديد آمد و در جريان تحولات بعدي قوام يافت، براي رهايي از قيود نظام زميندار و حکومت کليسا از نهضت کالون حمايت کردند. کالون نيز در مقابل براي تأييد تحولات اقتصادي جديد به تفسير انجيل پرداخت و از بورژوازي حمايت کرد ( بارنز و بکر، 1358: 371 ). يکي از جامعه شناسان مشهوري که اين انديشه را پذيرفته است ماکس و بر جامعه شناس آلماني است. او در نظريه ي مشهور خود به نام پروتستانيسم و سرمايه داري از منظري متفاوت از مارکس به تبيين تحولات رنسانس و شکل گيري نظام سرمايه داري مي پردازد. او تحولات قرون وسطي را نه بر اساس اقتصاد، بلکه با استناد به فرهنگ توضيح مي دهد و تبيين مي کند.
جريان دوم فکري، جرياني است که عامل تحول در جامعه اروپايي را نه در درون، بلکه در بيرون و در تماس هاي فرهنگي ميان مسيحيان و مسلمانان جست و جو مي کند. دکتر شريعتي از جمله معقتدان به اين جريان فکري است. او اظهار مي دارد که براي اينکه پي ببريم که قرون وسطي چگونه متحول شده است، ابتدا لازم است ويژگي هاي اين دوران را مشخص کنيم و سپس ببينيم که اين ويژگي ها چگونه تغيير يافته اند. به اعتقاد او ويژگي هاي قرون وسطي را مي توان در دو اصل خلاصه کرد؛ يکي اينکه قرون وسطي ازنظر زير بناي اجتماعي و اقتصادي، فئوداليسم است. ديگر اينکه از نظر مذهب و جهان بيني و فلسفه و فکر، آخرت گرايي و رياضت و زهد و معنويت پرستي ذهني و تجرد روح بر انديشه ها مسلط است ( شريعتي، 1376: 82 ). تغيير اين دو اصل را مي توان به شيوه هاي گوناگون توضيح داد، شريعتي تغيير جهان بيني آخرت گراي کاتوليک و شکل گيري مذهب پروتستان را در نتيجه ي آشنايي مسيحيان با دنياي اسلامي مي داند. به همين دليل او پروتستان را " مسيحيت اسلاميزه " شده مي داند. پروتستان يعني مسيحيتي که بينش اسلامي تفکر و تلقي جهاني و جهان بيني اسلامي را گرفته، ولي مسيحي باقي مانده است ( همان: 106 ). همچنين او اظهار مي دارد که رشد بورژوازي نيز به دليل ارتباط و تجارت کالاهاي ساخته شده ي کشورهاي اسلامي به اروپاست ( همان: 112 ). اين هر دو رخداد نيتجه ي مهاجرت صليبي يعني مهاجرت توده ي مردم مسيحي به سرزمين هاي اسلامي و آشنايي آنها با تحولات آنجا يا به عبارتي برخورد فرهنگي بين آنها و تأثير پذيري از کشورهاي اسلامي بوده است. به همين دليل است که شريعتي در مورد رنسانس مي گويد " بدون هيچگونه اعمال تعصبي مي توانيم نتيجه بگيريم که رنسانس تحولي بود که اروپا توانست سد کليسا را بشکند و عطش خود را از درياي معارف اسلامي فرو نشاند " ( همان: 23 ). سرفصل هاي عمده ي دستاوردهايي که غرب در اثر جنگ هاي صليبي از شرق اسلامي گرفته به طور خلاصه عبارتند از:

" 1- توجه به جهان گرايي و زندگي مادي در جامعه هاي اسلامي در دوره ي جنگهاي صليبي: زيرا دوره ي قرون وسطي دوره ي آخرت گرايي افراطي است. پس از اينکه ( مسيحيان ) طي جنگهاي صليبي با جامعه ي اسلامي تماس گرفتند، اين آخرت گرايي به نوعي زندگي اجتماعي و سياسي تبديل شد، زيرا دين اسلام ديني اجتماعي، سياسي و جهاني است.
2- تزلزل رابطه ميان مردم و کليسا و سقوط اصالت و شخصيت روحانيت و پاپيسم بعد از تماس فرنگيها و اروپايي ها با جامعه هاي اسلامي.
3- راهيابي بينش سياسي نوين از اسلام به مغرب: نظام حکومتي غرب در قرون وسطي ملوک الطوايفي يا فتوداليسم بود. فئوداليته ي اروپا تحت تأثير جنگ هاي صليبي از بين رفت و مرکزيت به وجود آمد و همه ي قدرت ها تحت اختيار يک نفر قرار گرفت. اروپاييان تحت تأثير جنگهاي صليبي دو وجه متناقض را از اسلام گرفتند: مرکزيت کليسايي را از بين بردند و مرکزيت سياسي را تحت تأثير اسلام به وجود آوردند.
4- فرو ريختن فئوداليسم در مغرب زمين.
5- آشنايي با صنعت و هنر و علوم جديد.
6- رواج تجارت جهاني و پيدايش مراکز متعدد اقتصادي در اروپا.
7- اخذ روش تحقيق از مسلمانان و گرايش به علوم طبيعي.
8- سقوط شخصيت ارسطو که بر همه ي ذهن ها و فکر ها تسلط مطلق داشت: مسيحي ها در طي جنگ هاي صليبي و اقامت طولاني در شرق با انديشه ها و مکتب هاي تازه، غير از انديشه و مکتب ارسطو آشنا شدند. اين امر موجب نزول شخصيت ارسطو شد.
9- نفوذ ابن الرشد، ابوعلي سينا و غزالي... ابن الرشد نشان داد که چگونه فلسفه ي جديد عقلي در اروپا بايد به جاي فلسفه ي ارسطو رشد کند و غزالي نشان داد که چگونه فلسفه ي احساسي و اشراقي تازه بايد در برابر عرفان و تصوف مسيحيت قد علم کند.
10- رواج اقيانوس نوردي و سفرهاي بين المللي و جهاني و جهانگردي به جاي درياچه نوردي و ساحل نوردي: اروپاييان در قرون وسطي فقط مي توانستند با بلم هاي خود از کناره ي ساحل بگذرند و از اين بندر به آن بندر بروند. مسلمانان کار با قطب نما را به اروپاييان آموختند. مردي به نام احمد براي نخستين بار قطب نما را به يک جهانگرد اروپايي داد تا به وسيله ي آن راه هاي دريايي را بشناسد. بعدها مسلمانان نقشه ي اقليمي جهان را براي نخستين بار به اروپاييان دادند و با اين دو وسيله به جاي درياچه نوردي، اقيانوس نوردي شروع شد که اثر بزرگي در وضع دنيا گذاشت. ديگر اينکه اروپاييان ساختن کشتي هاي جديد و بزرگ را نيز از مسلمانان فرا گرفتند و بعدها آن را تکميل تر کردند.
11- جنگ ( مهاجرت ) صليبي جامعه ي اروپا را به جامعه اي مهاجر تبديل کرد. اين امر، امکان مهاجرت هاي جديد را در اختيار آنها گذاشت " ( شريعتي، 1376: 157- 147 ).

علاوه بر شريعتي متفکران ديگري نيز چنين رويکردي دارند، به عنوان مثال نويسندگان کتاب تاريخ انديشه ي اجتماعي معتقدند که برخورد فرهنگي پوياترين عامل تاريخ است. " اين نيروي عظيم از زمان جنگ صليبي تاکنون يکي از عوامل مهم تاريخ اروپا بوده است " ( بارنز و بکر، 1358: 388 ). استاد زرين کوب نيز به شکل ديگري اين مطلب را بيان مي دارد. او در قسمت بيست و چهارم کتاب خود به نام کارنامه ي اسلام به تأثير علوم مسلمانان در حوزه هاي مختلف بر غرب پرداخته و اظهار مي دارد مجموعه ي تأثير اين عوامل موجب عکس العملي شد. اين عکس العمل عبارت بود از آنچه در قرن پانزدهم به نام رنسانس ظاهر شد: گرايش به يوناني مآبي براي فرار از اسلام مآبي. اين رويکرد منفي نسبت به اسلام براي اين بوده است که آنها خواسته اند تا شانه از بار منت مربيان خويش خالي کنند ( زرين کوب، 1362، 169 ).
پديده ي رنسانس خواه از عوامل دروني سرچشمه گرفته باشد، همان طور که عده اي بر اين عقيده اند و يا خواه ناشي از عوامل بيروني باشد که بعداً دروني شده ا ند، همان طور که برخي نيز اين چنين فکر مي کنند، در بستر خود شاهد جريان هاي فکري بوده که ادامه ي حيات آنها هويت سده هاي بعدي را رقم زده است. در اين باره اگر از نهضت اصلاح ديني يا پروتستانيسم بگذريم، نهضتي که اهميتش بيشتر از جهت تأثيري است که بر جنبش هاي سياسي و اقتصادي داشته تا تحول ديني ( بارنز و بکر، 1358 : 369 )، سه جريان عمده ي فکري را در دوران رنسانس مي توان از هم باز شناخت.
اولين جريان فکري مربوط به جريان فکري مسلط در قرون وسطي يعني جريان فکري سنت آگوستين است. اين جريان فکري در دوران رنسانس کاملاً از بين نرفت، بلکه تضعيف شد و توسط کساني همانند فرانسيس شکلتون و يا گادفري گودمن ادامه يافت. شکلتون در سال 1580 م همچون آگوستين معتقد بود که اين جهان نابود مي شود. گودمن در سال 1616 م. بر نظريه ي هبوط آدم تأکيد مي کرد و از فساد طبيعت بشر که با هبوط آدم شروع شده بود سخن مي گفت. جريان دوم جريان اومانيسم (1) يا انسان مداري است .اين جريان را کساني پديد آوردند که از نگاه آن جهاني يا اخروي جريان اول راضي نبودند. در نتيجه در مقابل طرز تفکر آگوستيني ها واکنش نشان داده و هدفشان جلب توجه به امور دنيوي و اين جهان بود. آنها اين کار را با احياي ادبيات کلاسيک بويژه آثار نويسندگان مادي به انجام مي رساندند. مونتني ( 1592- 1533 ) نويسنده اي از اين جريان فکري است. نويسندگان مورد علاقه ي او از ميان تحليلگران سکولار و نظريه پردازان مادي يونان و روم بود، مانند سيسرو و اپيکوريان. نکته اي که مونتني را از جريان اول جدا مي کرد عدم پذيرش ديدگاه کليساي ارتدوکس در مورد هبوط آدم و انتقال گناه او به ابناي بشر بود (2). جريان سوم، سنت فکري جديدي بود که با سفرهاي اکتشافي ارتباط داشت. دانشمندان و نخبگاني که به اين سنت فکري علاقه مند بودند تلاش مي کردند که بناي فکري خود را بر يافته هاي علمي ناشي از سفرهاي اکتشافي استوار سازند. به همين دليل رويکرد آنها نسبت به پديده هاي اجتماعي و طبيعي اساساً مخالف رويکرد دانشمنداني بود که به جريان اول تعلق داشتند. تفاوت بين رويکردهاي جريان هاي اول و دوم با جريان سوم، به مجادله ي علمي ميان آن ها و در نتيجه تضعيف کامل گروه اول انجاميد. به اين ترتيب در پايان قرن هفدهم، مدرن ها مرکب از گروه دوم و سوم پيروز شدند. در پيروزي گروه هاي جديد عوامل عديده اي دخيل بوده که از آن جمله مي توان به پيشرفت علوم در زمينه هاي گوناگون اشاره کرد. در اين زمينه مهم ترين تغيير در نجوم روي داد. تحولات در زمينه ي نجوم، تحکم و سيطره ي هيئت قديم را که در آن، زمين مرکز دنيا بود و بقيه کرات به دور آن مي چرخيدند و هر کدام از کرات نقش اساسي در سرنوشت مردم داشتند، از اعتبار انداخت. زمين از مرکز بودن خارج شد و در رديف بقيه ي سيارات قرار گرفت. در اين مسير، کوپرنيک نخستين ضربه را به علم قرون وسطايي زد. او معتقد بود " اصول اساسي فرضيه ها يا نظريه هاي مربوط به جهان هستي بايستي از نظر فيزيکي صحيح باشد و لاغير " ( پولارد، 1354: 12 ). کپلر آلماني در اين راه قدمي به جلو برداشت و قواعد حرکات سيارات را کشف کرد. گاليله ي ايتاليايي مؤسس علم طبيعي و نجوم جديد ( فروغي، 1366: 106 ) با تکميل کار آن دو و به کار بردن تلسکوپ براي شناسايي اجرام سماوي اين امکان را براي انسان اروپايي فراهم آورد که با ديدي بازتر به دنيا بنگرد، مسلماً مشاهده ي ستارگان و اجرام سماوي، هرچند از راه دور، تأثير خود را بر انديشه ي انسان بر جاي گذاشت و متفکران آن عصر را به سوي دنياي جديدي رهنمون ساخت.
گذشته از نجوم، زمين شناسي نيز از جمله ي علومي بود که در تضعيف گروه اول نقش داشت. موضع گيري ولتر در برابر دانشمنداني که مي خواستند عمر زمين را در محدوده ي کتب ديني مسيحيت بگنجانند و توضيح اين مطلب که براي رسيدن به چنين مرحله اي از تمدن، انسان بايد بيشتر از آنچه کتب مذهبي پيش بيني کرده اند در روي کره ي زمين به فعاليت پرداخته باشد، اولين نشانه هاي طرح تکاملي اجتماعي نزد دانشمندان مغرب زمين بود. به اين ترتيب، توجه به ترقي و رشد جامعه با کار ولتر وارد حوزه ي تاريخ نگاري، علوم فرهنگ يا علم انساني شد. اسپينوزا نيز با اين ادعا که کتاب مقدس عهد عتيق تنها تاريخ يهود است نه بيشتر و محتواي آن همانند هر کتاب تاريخ ديگر است به تضعيف جريان او کمک کرد.
با وجود پيشرفت در دانش، موانع عمده ي ذهني هنوز باقي مانده بود. گناه ذاتي و بيرون رانده شدن آدم و حوا از بهشت، هر اميدي را به بهتر شدن زندگي در اروپا از بين مي برد. نوشته هاي دکارت (1655- 1596 م) فضاي فکر و انديشه را به نفع جريان مدرن تغيير داد. دکارت گناه نخستين انسان را تا حد يک اشتباه محاسباتي ساده پايين آورد و ادعا کرد انسان خود مسئول تشخيص دادن خوب و بد است. (3) اين يک چرخش عمومي در نظريه ي انسان شناسي بود که طي سده هاي متمادي بر انديشه ها تسلط داشت. اما پيش از اينکه اين ديدگاه که اساساً آدم و حوا گناهي مرتکب نشده اند را همه بپذيرند بايد کار بيشتري انجام مي شد تا موانع ذهني کاملاً از بين برود. در اين زمينه جان لاک ( 1704- 1632 م ) نظر دکارت در مورد گناه اوليه ي انسان را تأييد کرد و اصلاً آن را منکر شد و به جاي آن اين انديشه را گذاشت که: انسان به مدد طبع انعطاف پذير خود مي تواند با محيط طبيعي و منتظم پيرامون خود همساز شود ( پولارد، 1354: 40 ).
بدين شکل بود که پايه هاي تفکر مسيحي درباره ي انسان و مقصد زندگي که انديشه ي مسلط قرون وسطي و از جهت نظري مانع عمده در راه بهسازي زندگي مردم اروپا بود، از سر راه پيشرفت برداشته و راه براي طرح نظري نو در مورد انسان و اعتقاد به رشد دايمي قدرت او و تسلط بر سرنوشت و بر محيط يا فلسفه ي اجتماعي ترقي راه را براي پيشرفت در قرن هجده آماده شد.
در دوره ي رنسانس با توجه به تغيير و تحولاتي که حاصل شد و نظم اجتماعي گذشته و بنيان هاي فکري متزلزل گشت، ما شاهد تلاش متفکراني هستيم که در پي الگوي جديدي از نظم هستند. تلاش اين عده در قالب آرمان گرايي سياسي يا يوتوپيا نمود پيدا مي کند. اين آرمانشهرها که بازنماي وضعيت متغير و يا انتقالي دوره ي رنسانس هستند ترکيبي از تفکرات مختلف از جمله انديشه يوناني است. علاوه بر اين با نوعي ديگر از مطالعات رو به رو هستيم که مشهور و معروف به فلسفه ي اجتماعي واقع گراست. اين موضوع مطلب بعدي است که پيگيري مي شود.

1- فلسفه ي اجتماعي آرمانگرا (4)

ما مي توانيم يک بار ديگر به دوره هاي تمدني در گذشته باز گرديم و انديشه ي اجتماعي صاحب نظران را بر حسب اينکه در تفکر و تعمق خود درباره ي شرايط اجتماعي زمان خود به طرح مدينه ي فاضله اي پرداخته اند يا نه، مورد توجه قرار دهيم. نبايد از ياد برد انديشمنداني که به آرمانشهر توجه دارند، اين توجه آنها به معني عدم توجه به " مدينه " يا اجتماع موجود در شرايط خاص زماني آنها نيست. اين گروه از دانشمندان اجتماعات موجود را با عنوان کلي مدينه هاي " غير فاضله " نام برده و ويژگي هاي آنها را نيز بر شمرده اند. بدون پرداختن مفصل به طرح انديشه هاي آرمانگرايي به طور خيلي مختصر به مهم ترين آنها اشاره و سپس به طرح مدينه هاي فاضله که از سوي متفکران در دوره ي رنسانس مطرح شده پرداخته مي شود.
بر حسب آنچه در کتب تاريخ انديشه ي اجتماعي آورده شده است، اولين کسي که به طرح مدينه ي فاضله پرداخت افلاطون است. درباره ي علت طرح مدينه ي فاضله توسط افلاطون گفته شده که ناملايمات اجتماعي که دولت- شهرهاي يونان را در بر گرفته بود افلاطون را به فکر طرح مدينه ي فاضله انداخته است. پوپر در اين مورد مي گويد " به عقيده ي من فلسفه ي افلاطون و هراکليتوس هر دو از تجربيات سياسي آنها، بويژه از تجربيات آنها درباره ي جنگ طبقاتي و احساس خفتي که نسبت به تلاش جامعه داشته اند منبعث گرديده است " ( پوپر، 1364: 48 ). از اين رو افلاطون تمام سعي خود را به کار برده تا قالب کهن حکومت قبيله اي و شيوه ي زندگي آن را بنا کند ( همان: 56 ). به همين دليل شکل گيري مدينه ي فاضله ي افلاطون از پيشه وران شروع شده و پس از پيدايش جنگاوران با ظهور طبقه ي حکمرانان تکميل مي شود. افلاطون براي حفظ اين مدينه ي فاضله، شرايطي را پيشنهاد مي کند که در فصل مربوط به تفکر اجتماعي در يونان مورد بحث واقع شده اند. آنچه در اينجا بايد اضافه شود مدينه هاي غير فاضله اي است که افلاطون به آنها اشاره مي کند که عبارتند از:

1- مدينه ي تيموکراسي، در اين مدينه شرف و شجاعت حاکم است؛
2- مدينه ي اليگارشي که حرص و آز به اهل آن حکومت مي کند؛
3- مدينه ي دموکراسي (مدينه حريت) يا مدينه ي مطلق العناني؛
4- مدينه ي تغلب، مدينه اي است که استبداد و خودکامگي بر آن حکومت مي کند. اين مدينه، مدينه اي کاملاً فاسد و به عبارت ديگر مدينه ي ترس و جنايت است ( کويره، 1360: 85 ).

پس از افلاطون، در حوزه ي تفکر و انديشه اجتماعي مسلمين با مدينه هاي فاضله ي معتددي رو به رو هستيم. از جمله ي معروف ترين اينها مدينه ي فاضله ي فارابي است . با وجود اينکه برخي اعتقاد دارند فارابي در طرح مدينه ي فاضله ي خود از افلاطون تأثير زيادي پذيرفته است، ولي نگارنده ي اين سطور چنين باوري ندارد. جز اينکه معتقد است مدينه ي فاضله ي فارابي و افلاطون در نام مشترک اند. مقايسه ي مدينه ي فاضله ي افلاطون و فارابي صحت اين مدعا را تأييد مي کند. به عنوان مثال اگر شکل گيري مدينه ي فاضله ي افلاطون و فارابي را مقايسه کنيم درخواهيم يافت که روند شکل گيري آنها از دو مسير کاملاً متفاوت مي گذرند. در حالي که مسير کامل شدن مدينه ي فاضله ي افلاطون از پيشه وران شروع مي شود و به حکمرانان مي رسد، در مدينه ي فاضله ي فارابي، اين مسير از رئيس اول شروع مي شود و بعد از آن بقيه ي اقشار قرار مي گيرند. اين مدينه ي فاضله ي افلاطون از پيشه وران شروع مي شود و به حکمرانان مي رسد، در مدينه ي فاضله ي فارابي، اين مسير از رئيس اول شروع مي شود و بعد از آن بقيه ي اقشار قرار مي گيرند. اين مدينه ي فاضله در نبود رئيس اول، توسط رئيس دوم در نبود رئيس دوم ، توسط شوراي نخبگان که فيلسوف عضو ثابت آن است اداره مي شود. مضاف بر اينکه به رئيس اول وحي مي شود. در حالي که افلاطون براي انتخاب حکمران در دولت- شهر جست و جو کرده و کساني را که از " جيبشان نور پيشوائي مي درخشد " ( فاستر، 1361: 102 ) انتخاب مي کند و آن ها بعد از آموزش هاي لازم به اين سمت انتخاب مي شوند. از جهت سلسله مراتب، سلسله مراتب اقشار در مدينه ي فاضله ي فارابي، بر اساس نظريه ي فطرت و آموزش هايي است که افراد مي بينند. به نظر فارابي "مراتب مردم مدينه ها در رياست و هم در خدمت بر حسب فطرت و استعداد آنان متفاوت و متفاضل است. و همين طور بر حسب عادات و تربيت و آداب و آموختگي " ( فارابي، 1358: 161 ). در حالي که در مدينه ي فاضله ي افلاطون موقعيت اجتماعي آنها را حکم طبيعت مشخص مي کند. به هر حال مباني نظري مدينه فاضله ي فارابي با انديشه هاي افلاطون کاملاً تفاوت دارد.
مدينه هاي جاهليه، فاسقه، و ضاله مدينه هاي غير فاضله اي اند که فارابي از آنها نام مي برد. اين مدينه ها هر يک داراي جزيياتي اند که براي آگاهي از آنها مي توان به منابع داده شده رجوع کرد ( فارابي، 1361: 357- 300، فارابي، 1358: 207- 170 ). براي جلوگيري از تطويل کلام از ديگر آرمانگرايان اسلامي صرف نظر کرده و به اصل بحث يعني سخن از آرمانگرايان در دوره ي رنسانس مي پردازيم.
آرمانشهر نوشته ي تامس مور (5) يکي از طرح هاي ايده آل براي نظم اجتماعي در دوره ي رنسانس است. مور نويسنده ي آرمانشهر يکي از چهره هاي سرشناس و بزرگ دوران رنسانس در انگلستان به شمار مي رود. او در سال 1477 م. متولد و در سال 1535 در جريان محاکمه اي به اعدام محکوم شد. مور از هوش و استعداد يادگيري خوبي برخوردار بود، به طوري که تا 12 سالگي آموزشهاي اوليه را طي کرد. پس از اين مرحله پدر مور که خود از قضات دربار بود او را براي پرورش به اسقف اعظم انگلستان سپرد. اسقف اعظم، جان مورتن، به حسب پيش بيني هايي که درباره آينده ي تامس مور کرد او را براي فراگيري زبان لاتين و منطق صوري به دانشگاه آکسفورد فرستاد. پدرش در سال 1494 م. براي مطالعه ي حقوق مور را به لندن بازگرداند. با اين وصف مور علاقه مند بود که در سلک کشيشان درآيد و همانند يک مسيحي ساده در خدمت به خداوند باقي بماند. در مدت زندگي مشاغل مختلفي را در دربار به عهده داشت و هميشه به عنوان يک روشنفکر درباري قلمداد مي شد. از لحاظ رفتاري سعي داشت که رفتارش منطبق با معتقداتش باشد. به همين دليل زماني که رئيس ديوانعالي کشور انگلستان شد از هيچ مقام، دوست و خويشاوندي جانبداري نکرد و هيچ هديه و پيشکشي را نپذيرفت ( مور، 1361: 13 ). از جهت اعتقادي سخت به مذهب کاتوليک پايبند بود، با اين وصف گرچه علاقه مند به اصلاحاتي در اين امور بود، ولي با لوتر به شدت مخالف بود و پيروان لوتر را مرتد و ملحد خوانده و مورد اذيت و آزار قرار مي داد. وفاداري او به مذهب کاتوليک سبب مخالفت او با هنري هشتم پادشاه انگلستان شد که مي خواست زن خود را طلاق دهد و همچنين سبب رواج انديشه ي لوتر شده بود.
مخالفت با پادشاه او را روانه ي زندان کرد. در جلسه ي محاکمه اي که در ژوئيه ي 1535 تشکيل شد دادگاه، مور را به دليل مخالفت با اوامر پادشاه و رياست او بر کليساي انگليس گناهکار شناخته و به اعدام محکوم کرد. با تمام اين اوصاف، مور که به نظام پادشاهي علاقه مند بود، حتي در آخرين لحظه وقتي بر سکوي اعدام قرار گرفته بود گفت: " با ايمان به کليساي کاتوليک و در راه ايمان، همچون بنده ي خوب شاه و بالاتر همچون بنده ي خدا مي ميرد " ( همان: 14 ).
آشنايي مور در زمان حياتش با اراسموس هلندي که در شناخت يونان و کتب مقدس تبحري خاص داشت، در انديشه و فکر مور تأثير بسزايي نهاد، به طوري که آثار انديشه ي اراسموس را در انتقاداتي که از جامعه ي زمان خود مي کند و در ترسيم اوتوپيا مي توان ديد. آرمانشهر تامس مور تلفيقي است از انديشه ي مسيحي و عناصر فکري دانشمندان و بزرگان انديشه در يونان. تامس مور بيشتر به دليل کتابي به نام " آرامانشهر " مشهور است، گرچه کتب ديگري در زمينه ي تاريخ و بحث ها و مجادلات مذهبي نيز دارد. کتاب آرمانشهر در دو بخش تدوين شده است. مور در بخش اول به انتقاد از جامعه ي زمان خود و در بخش دوم به طرح جامعه ي آرماني مورد نظرش مي پردازد.
انتقاد مور از جامعه ي انگلستان: مور در مأموريتي که به عهده داشت به بلژيک سفري کرد. در اين سفر با عده اي از ادب دوستان اين سرزمين از جمله پترژيل (6) که بنا به گفته ي مور مردي است با عاطفه و فروتن که فاضلانه برخورد مي کند و نسبت به ديدار او اظهار خوشوقتي مي نمايد. کتاب آرمانشهر در اين سفر که در سال 1515 م. انجام شد نوشته شده است . سبک نگارش کتاب همانند کتاب جمهوريت افلاطون، محاوره اي است که بين چندين نفر صورت گرفته است. مطالب کتاب عمدتاً از زبان شخص ياوه سرايي به نام رافائل که با زبان لاتيني آشناست بيان شده است. علاوه بر رافائل افراد ديگري نيز مانند کاردينال، راهب و مشاور حقوقي در اين گفت و گو شرکت دارند، ولي نقش محوري را رافائل است. بيشتر انتقادات متوجه ي وضع دربار و مشاوران آنها و همچنين وضح روحي مرگباري است که همه را فرا گرفته است. علاوه بر اين به شيوه ي برخورد با مسايل اجتماعي از جمله دزدي، بيکاري و مفاسد اجتماعي انتقاد شده است.
در واقع کتاب اول ناظر بر شرايط اجتماعي جامعه ي فرانسه و بويژه انگلستان در اواخر قرن پانزدهم و اوايل قرن شانزدهم است. در اين دوران پادشاه يکه تاز قدرت و تمام امکانات اجتماعي در دست طبقه ي اشراف و به قول رافائل والاتباران است.
از نظر شيوه ي توليد، جامعه مبتني بر کشاورزي و دامپروري است و طبقات پايين جامعه، جز خدمتگزاري کار و حرفه ي ديگري نمي دانند. از طرف ديگر ثروت در دست عده اي متمرکز شده ولي عده اي ديگر در فقر و گرسنگي به سر مي برند. قوانين جزايي به سود طبقه ي قدرتمند است. طبقه ي حاکم با کوچکترين تخلف افراد طبقات پايين، برخوردهاي سخت کرده و آنها را به اعدام محکوم مي کنند. حال آن که رافائل معتقد است اعدام جزاي اينگونه تخلف ها نيست. او اضافه مي کند وقتي مردي هيچ حرفه اي نمي داند و از درگاه والاتباران رانده مي شود به جز دزدي چه کاري ساخته است. اگر دزدي نکند از گرسنگي مي ميرد. رافائل پس از ستودن ايرانيان و نحوه ي برخورد آنها با بزهکاران، دعوت مي کند که روش ايرانيان را سرمشق کار خود قرار دهند ( همان: 7- 44 ).
به نظر رافائل، علت عمده ي مفاسد اجتماعي وجود طبقات مختلف و مالکيت خصوصي است. به نظر او براي اينکه جامعه به طرف سلامت و بهبود پيش رود بايد مالکيت خصوصي را از بين برد. او خود مي گويد " به نظر من تا وقتي مالکيت خصوصي وجود دارد و پول معيار همه کارهاست گمان نمي کنم که ملتي بتواند شادکام باشد يا حکومت عادلانه داشته باشد. چون بهترين چيزها در کف بدترين کسان مي افتد. افلاطون که خردمندترين انسان بود به سادگي پي برده بود که تنها راه سعادت مردم برابراي در دارايي است. من ترديد دارم که اين برابري را در جائي که مالکيت خصوصي وجود دارد بتوان برقرار کرد " ( همان: 61- 60 ).

2- آرمانشهر توماس مور

تصويري که رافائل از آرمانشهر ارائه مي دهد جامعه اي است کشاورزي که از شهر و روستا تشکيل شده است. تعداد شهرهاي جزيره 54 شهر است. شهرهاي جزيره همانند دولت- شهرهاي يونان در اطراف خود زمين براي کشاورزي دارند. هيچ يک از شهرنشينان ميل ندارند که شهر خود را گسترش دهند و به ديگران تجاوز کنند، زيرا مالکيت خصوصي در جزيره معني و مفهومي ندارد. خانه ي روستاييان از چوب و برگ ساخته شده که شهرنشينان به نوبت در آن زندگي مي کنند. کشاورزان به کار کشاورزي علاقه دارند و حاضر نيستند به شهر بروند. در حمل و نقل نيز گاو نقش محوري را داراست.
شهرها يکسان و همانند هستند و خانه ها رو در روي هم در درازاي خيابان ها در سراسر شهر صف بسته اند. در سراسر شهر باغ هاي بزرگي در پشت خانه ها وجود دارد و تنها اختلافي که ممکن است شهرنشينان داشته باشند اختلاف در پرورش بيشتر گل است ( همان: 72 ).
اقتصاد آرمانشهر مبتني بر کشاورزي است و همه ي افراد ابتدا کشاورز هستند و سپس مشاغل ديگر که بر حسب جنس تفکيک شده است دارند. زنان چون ضعيف ترند به پيشه هاي سبک تر مانند پشم و کتان بافي و مردان به کارهايي چون بنائي، آهنگري، درود گري مي پردازند. مدت کار در اين جزيره شش ساعت است و افراد اوقات فراغت خود را به آموزش يا گردش در باغ در تابستان و يا گوش دادن به موسيقي در زمستان مي گذرانند. از وسايل گذران اوقات فراغت که مفاسد اجتماعي به دنبال دارد خبري نيست. در آرمانشهر تامس مور اگرچه افراد شش ساعت کار مي کنند، ولي کالا فراوان است. به عنوان مثال مازاد گندمشان را به همسايگان مي دهند، بدون اينکه پولي مطالبه کنند ( همان: 70 )
تعداد جمعيت هر شهر شش هزار خانوار است. تعداد فرزندان هر خانواده کمتر از ده و بيشتر از 16 نمي تواند باشد. فرزندان در صورت زياد بودن به خانواده هاي کم جمعيت برده مي شوند. در صورتي که جمعيت خود جزيره از حد تجاوز کند، آنها را به مجتمع هاي ديگر مي برند ( همان: 79 ).
در سراسر جزيره اديان گوناگوني وجود دارد. بعبارتي هر شهر اعتقادات مختص به خود دارد، به علاوه تبليغ دين نيز آزاد است، ولي کسي نمي تواند به اجبار افراد را وا دارد که عقيده ي خاصي را بپذيرند. در وراي اعتقادات گوناگون، مردم به مسيح ايمان و به معاد نيز اعتقاد دارند. در آرمانشهر مور دادن شغل به افرادي که به دنياي پس از مرگ اعتقاد ندارند درست نيست چرا که اين گونه افراد از هيچ چيز نمي ترسند، جز قانون. قانون را اينها به نفع آزمندي خود خواهند شکست ( همان: 126 ). مراسم آرمانشهر در مکاني عمومي برگزار مي شود. در اين مراسم دعاهايي که سبب اختلاف و تفرقه است خوانده نمي شود، بلکه دعاها پيرامون ذات احديت خداي طبيعت يعني "ميترا " خوانده مي شود ( همان: 132 ). در آرمانشهر مور کاهنان به عنوان رهبران ديني با نفوذ ترين و قدرتمندترين افرادند. تعداد اين افراد کم است. از اين رو اگر جرمي مرتکب شوند به محاکمه ارجاع داده نمي شوند. ( همان: 130 ).
نحوه ي اداره آرمانشهر توسط عناصري از حکومت جمهوري و سلطنتي صورت مي گيرد هر سي خانوار نماينده اي دارند بنام " سيفوگرانت " يا کارگزار. سيفوگرانت ها هم شهريار و هم مشاوران او را انتخاب مي کنند. تصميم گيري نيز در مجلس سنا صورت مي گيرد ( همان: 73 ). در يک جمع بندي نهايي مي توان عناصر فکري شکل دهنده ي مدينه ي فاضله ي تامس مور را به صورت زير بيان کرد:

1- مرفولوژي آرمانشهر همانند دولت- شهرهاي يونان؛
2- اقتصاد آرمانشهر مبتني بر کشاورزي همانند دولت- شهرهاي يونان؛
3- بعد جمعيتي آرمانشهر حداقل 10 نفر و حداکثر 16 نفر که نشانه اي از تفکر مسيحي است؛
4- اعتقاد عمومي به ذات احديت خداي طبيعت " ميترا " تلفيق تفکر مسيحي يا غير مسيحي؛
5- داشتن الهه در هر شهر در آرمانشهر که نشانه اي از تفکر يوناني است؛
6- قدرت فوق العاده و هديه ي قدسي بودن کاهنانه نشانه اي از تفکر مسيحيت؛
7- شکل و ترکيب يا نحوه ي اداره ي آرمانشهر ترکيبي از عناصر سلطنتي و جمهوري است.

بعد از تامس مور با دو طرح آرمانگرايانه رو به رو هستيم. طراح يکي از اين دو، فرانسيس بيکن ( 1626- 1561 م. ) است او در کتاب خود به نام آتلانتيس به طرح مدينه ي فاضله اي مي پردازد که جامعه اي علمي است. فرانسيس آرزومند است که در اين مدينه علوم تجربي رواج بيشتري بگيرد. شناخت طبيعت راه و روش سعادت گردد. سليمان شاه، پادشاه مدينه گرچه اجازه نمي دهد که بين مردم مدينه و ساير مردم کشورهاي ديگر رابطه وجود داشته باشد، ولي اين امکان را براي سازمان علمي فراهم مي آورد که به کشورهاي ديگر سفر کرده و با علوم و فنون و اختراعات ديگر کشورها آشنا شده و از هر کدام نمونه اي نيز به مدينه بياورد ( بارنز و بکر، 1358: 361 ).
دانشمند ديگري که در اين زمينه قابل طرح است تامس کامپانلاي ( 1639-1568 م ). ايتاليايي است. او مخالف سلطه ي اسپانيايي ها بر ايتاليا بود. از اين رو، به دليل شرکت در توطئه عليه اسپانيا هفت بارو به مدت 27 سال در زندان بسر برد، ولي از زندان گريخت و به فرانسه رفت. در اين مدت کتاب شهر آفتاب يا شهر خورشيد خود را به نگارش درآورد. آرمانشهر کامپانلا از آرمانشهر افلاطون و تامس مور تأثير پذيرفته است. مدينه ي فاضله ي کامپانلا روي تپه اي در جزيره ي سيلان قرار دارد. اين مدينه ي فاضله هفت بارو و هر يک از باروها به يکي از سيارات سبعه وابسته است. در اين مدينه نقش اساسي در اداره امور کشور با کاهن يا عالم ماوراء الطبيعه است. او در اداره ي شهر از کمک سه دستيار خود به نام قدرت، حکمت، و محبت بهره مند است. خانواده و مالکيت خصوصي لغو شده و تربيت بچه ها به عهده ي دولت است. در اين مدينه يک نوع توزيع يکسان در مورد خوابگاه، غذا و پوشاک وجود دارد. هر کسي وظيفه اي را به عهده دارد. کارهاي سبک تر به زنها سپرده مي شود. آيين مردم مسيحي است. ( زرين کوب، 1363: 252 ).
فکر آرمانگرايي در قرن بعدي نيز ادامه يافت، اما نه با نگاه به گذشته بلکه با نگاه به آينده. سن سيمون در اين مورد مي گويد " عصر طلايي بشر پشت سر ما نيست، بلکه رو به روي ماست . عصر طلايي در تکامل نظم اجتماعي نهفته است. گذشتگان ما آن را هرگز نديدند، فرزندان ما يک روزي به آنجا خواهند رسيد، برماست که راه را هموار کنيم " (7). عناصر فکري اي که افرادي همانند سن سيمون ( 1825- 1760 م. ) رابرت آون ( 1858- 1771 م. ) و شارل فوريه ( 1838- 1772 م ) بر آن تأکيد مي کردند عناصري نو و ابتکاري نبوده اند. اين عناصر همان هايي اند که متفکران گذشته بر آنها پاي مي فشردند. تنها تفاوتي که بين اين گروه و آرمانگرايان گذشته وجود داشته اين است که سن سيمون آن آرمانها را در تکامل نظام اجتماعي در آينده جست و جو مي کرد. به همين دليل آن ها را سوسياليستهاي تخيلي يا روياگرا مي نامند ( توسلي، 1374: 25 ). فکر آرمانگرايي با سوسياليست ها به پايان نرسيد، در شرق اسلامي به گونه اي و درغرب صنعتي به شکل ديگر. در غرب در سال 1770 سباستيان مرسيه ناکجا آبادي براي سال 2440 مطرح کرد که در آن سعادت با مصرف کم، نه مصرف زياد ميسر خواهد شد ( پولارد، 1354: 59 ).

3. فلسفه ي اجتماعي واقع گرا (8)

در ميان صاحبان انديشه ي اجتماعي عده اي هستند که به وضع موجود در شرايط خاص خود توجه بيشتر کرده اند، ولي هيچ آرمانشهري را به تصوير نکشيده اند. البته اين به معني نداشتن هيچ نوع کمال مطلوبي نزد اين دسته از نويسندگان نيست، بلکه کمال مطلوب آنها از بين واقعيت هاي عصر خود انتخاب شده است. نويسندگان انديشه ي اجتماعي، ارسطو را نخستين فردي مي دانند که با اين شيوه ي فکري به تدوين افکار خود پرداخته است. ارسطو در کتاب سياست خود ضمن طرح موضوع هاي متنوع، با شيوه ي خاص هر موضوع را به عناصري جزيي تقسيم کرده و از جز، تا کل به بحث در مورد آن مي پردازد ( ارسطو، 1358: 17 ).
او در فصل نخست پس از طرح تکامل اجتماع، از خانواده، دهکده و رسيدن به اجتماع سياسي به شيوه ي به دست آوردن مال مي پردازد. به طور کلي ارسطو دو نوع فن به دست آوردن مال را توضيح مي دهد. يکي فن طبيعي به دست آوردن مال، و ديگر شيوه ي غير طبيعي آن که مال اندوزي نام گرفته و مورد نکوهش ارسطو است ( همان: 22 ). به نظر ارسطو، همان طور که طبيعت مواد اوليه را براي ادامه ي حيات انواع مختلف جانداران آفريده، انسان نيز از اين امر مستثني نيست. از اين رو طبيعت نيازهاي انسان را نيز در دل زمين قرار داده است و همه ي موجودات را براي خدمت به انسان آفريده است. ارسطو پس از بيان شيوه ي زندگي شبانان و شکارچيان معتقد است که بيشتر آدميان خوراک خود را از دل زمين به دست مي آورند. در اين مرحله، ثروت و دارايي داراي حدي است و حد آن از يک طرف به ابزار بستگي دارد و ابزار نيز محدود است، چه در خانه و چه در شهر و از طرف ديگر به حد ضروري زندگي وابسته است. بنابراين مجموعه ي مشاغلي که در رابطه با خانواده باشند مشاغل طبيعي اند که به تدبير منزل مربوط اند. در اينجا ارسطو فن جنگ را جز فنون طبيعي به دست آوردن مال مي داند. زيرا بدان وسيله هم جانوران و هم انسانهايي را که به حکم طبيعت براي فرمانبرداري زاده شده اند. ولي تسليم نمي شوند، مي توان تسليم کرد ( همان: 21 ). خصيصه ي کلي فنون طبيعي آن است که هيچکدام سودآور نيستند، همان طور که در اتحاد نخستين نيازي به سوداگري نبود. زيرا خانواده مشترک بودند و نيازهاي خود را بدون انگيزه ي سوداگري بدست مي آورند. ( همان: 23 ).
مشاغل غيرطبيعي مربوط به دوراني است که انسان در دهکده زندگي مي کرده است. ارسطو پيدايش سوداگري را امري طبيعي مي داند و معتقد است سواداگري هنگامي پديد آمد که گروهي برخي چيزها را بيشتر و برخي ديگر را کمتر از نياز خود داشتند و اين امر هم پس ازافزايش تعداد خانواده ها و شکل گيري دهکده پديد آمده است. زيرا يک دهکده به خانواده هاي متعدد تقسيم مي شود که بايد نيازهاي خود را پس از مبادله به دست آورند و از همين جاست که فن بازرگاني به وجود مي آيد.
ارسطو پس از بيان انواع مبادله و تأييد مبادله ي کالا به کالا، به چگونگي و نحوه ي پيدايش پول اشاره کرده و مي گويد: پول از آن رو پديد آمد که کالاهاي مورد نياز طبيعي مردمان در همه ي موارد قابل حمل نبود ( همان: 24 ). ولي با پيدايش پول، تغييري در غايت و هدف و انجام معاملات و توليدات صورت گرفت که بيشتر جنبه ي روان شناختي داشت. پس از پيدايش پول عده اي فکر کردند فن مال با پول سر و کار دارد و بيشتر در فکر اين بودند که از چه منابعي مي توان بيشتر پول بدست آورد. اين گونه جمع آوري ثروت و دارايي را که ارسطو آن را فن بازرگاني مي داند غيرطبيعي است و حد و حصري در گردآوري آن نيست. به نظر ارسطو علت پيروي افراد از اين روش به دست آوردن پول اين است که اين گونه افراد فقط در پي "زيستن " هستند نه " بهزيستن " ( همان: 26 ).
از موضوع هاي مهم ديگري که ارسطو بدان مي پردازد بحث از انواع حکومت ها و طبقه بندي آنهاست. ارسطو پس از مشخص کردن چهارچوبه ي جامعه ي سياسي مورد نظر و توضيح اين مطلب که جامعه ي سياسي از اجتماع خانواده و دهکده پديد مي آيد به بحث در باره ي حکومت هاي موجود پرداخته است. در بيان انواع حکومت ها ارسطو بحث را از خانواده شروع کرده و اقتدار داخل خانواده و يا به عبارتي روابط بين خدايگان و بنده و ولايت بر زن و فرزند را به عنوان حکومت در زندگي خصوصي بيان داشته و پس از تأييد حکومت در جامعه ي سياسي مورد نظر که محور آن قانون و چرخش حکومت بين افراد به طور متناوب است معتقد است از اين مرحله به بعد تغييري در اهداف حاکمان پيش مي آيد و آن توجه به منافع شخصي است، حال آنکه صفت مميزه ي دوره ي قبل توجه به نفع و خير عموم بوده است. با توجه به اين دو مشخصه است که ارسطو حکومت ها را به طور کلي در دو دسته طبقه بندي مي کند. يکي حکومت هاي درست مانند حکومت پادشاهي، اريستو کراسي و جمهوري ( همان: 119 ) و ديگري حکومت هاي نادرست که همان حکومت هاي درست هستند که فاسد شده اند، همانند حکومت ستمگر ( توراني )، اليگارشي ، دموکراسي ( همان: 120 )
پادشاهي.........ستمگر
آريستو کر اسي.........اليگارشي
جمهوري.........دموکراسي
ارسطو پس از بيان اين مطلب به تأييد حکومت پادشاهي و آريستوکراسي پرداخته و آن دو را حکومت کمال مطلوب مي داند و معتقد است جامعه مستعد حکومت پادشاهي آن است که در دامن خود، تيره يا خانداني شايسته ي فرمانروايي بپرورد. جامعه آريستوکراسي هم آن است که در دامن خود مردمي آماده ي فرمانبرداري آزاد مردانه که با فرمانبرداري بندگان متفاوت است بپرورد. جامعه ي مستعد حکومت جمهوري آن است که مردم آن به طبع سپاهي و جنگجو و به حکم نظام قانوني جامعه که مناصب را ميان توانگري از روي فضيلت ايشان تقسيم مي کند، براي فرمانروايي و هم براي فرمانبرداري شايسته باشند ( همان:153 ).
ارسطو پس از بحث و بررسي درباره ي حکومت ها، موضوع طبقات را مطرح مي کند و در يک جمع بندي بيان مي دارد که در کشور، به معناي کامل بيش از دو طبقه وجود ندارد. يکي توانگران و ديگري تهيدستان. توانگران براي خود حکومت اليگارشي برپا مي کنند و تهيدستان حکومت دموکراسي (همان: 165 ). ارسطو اگر چه گه گاهي به طرفداري از توده ي مردم چند کلمه اي در محسنات حکومت آنان سخن گفته، ولي پس از بيان هر مطلبي در تأييد حکومت آنها، لحظه اي بعد آن را رد مي کند و دچار تناقض گويي مي شود. روي هم رفته مي توان گفت او علاقه چنداني به اينکه تهيدستان نيز براي خود حکومتي داشته باشند ندارد. ارسطو وقتي درباره ي اينکه حکومت در اختيار چه کساني بايد باشد بحث مي کند، مردم را با گله ي گوسفندان مقايسه مي نمايد و مي گويد: برتري توده مردم بر گروه انگشت شمار نيکمردان در همه ي جوامع مسلم نيست، و حتي در پاره اي از کشورها محال مي نمايد، وگرنه گله گوسفندان را نيز بايد داراي چنين امتيازي دانست و به راستي که برخي از جماعات فرقي با گله گوسفندان ندارند ( همان: 128 ).
بعلاوه به نظر او نمي توان حتي کار انتخاب فرمانروايان و نظارت را به توده ي مردم سپرد، چرا که تهيدستان معيارهايي چون آزادگي، توانگري، دادگري، سپاهي گري، تربيت و فضيلت ندارند. به عقيده ي ارسطو، صاحب منصبان در جامعه بايد توانگر باشند تا بتوانند ماليات بدهند، وگرنه کشوري از تهيدستان فراهم مي آيد که از جمع بندگان تشکيل شده است.
در حوزه تمدن روم، پيش و پس از ميلاد مسيح (عليه السلام) با انديشمنداني برخورد مي کنيم که آنها نيز در ديدگاه هاي خود به طرح مدينه فاضله نپرداخته اند. از جمله اين انديشمندان سيسرو يا سيسرون است. سيسرو گر چه نقاط مشترکي با ارسطو دارد، ولي تفاوت هايي نيز با او دارد. سيسرو و ارسطو هر دو در بحث انسان شناسي به اصل طبيعت گرايي متوسل مي شوند، ولي به دو نتيجه متضاد مي رسند. ارسطو نابرابري انسان ها را توجيه مي کند و سيسرو نظريه ي مساوات طبيعي بشر را مطرح مي نمايد ( فاستر، 1362: 327 ). سيسرو همانند ارسطو معتقد است که علت تشکيل جامعه، عامل دروني است که طبيعت در نهاد آفريدگان به وديعه گذاشته است. اين دو عامل را سيسرو روحيه اجتماعي مي نامد ( همان: 309 )
سنکا يکي ديگر از اين دسته دانشمندان است. او از رجال سده ي اول ميلادي و در عين حال مربي امپراتور نرون بوده است. روم در زمان سنکا مراحل بحراني و ضعيف خود را مي گذارند. فساد وارتشا پيکره نظام حکومتي را فرا گرفته بود. به همين دليل شرايط اجتماعي خاص آن دوره در افکار سنکا تأثير گذاشت. سنکا در مورد انسان معتقد به اين بود که انسان ذاتاً گنهکار است و بر اين اساس استبداد حاکم را ناشي از گرايش مردم به حرص و آز مي دانست. او معتقد بود تا زماني که مردم زندگي ساده اي داشتند احتياج به حکومت معني پيدا نمي کرد، اما " چون مردم گرفتار بدبختي ميل به تملک گرديدند، و بسته به زنجير حرص و علاقه به تمول و تخصيص دادن اشياء به خودشان شدند، به ناچار خودخواه و خودپرست شدند و زمامداراي هم در نتيجه به افرادي ستمگر بدل گرديدند " ( پازارگاد، 1348: 257 جلد 1 ).
در قرون وسطي نيز با انديشمنداني رو به رو هستيم که در صفحات قبل در بخش مسيحيت به آنها اشاره شد. در حوزه تفکر و انديشه اجتماعي مسلمين، برخي از صاحب نظران بدون طرح مدينه فاضله به بررسي واقعيت هاي موجود جامعه مورد مشاهده خود پرداخته اند. در اين مورد کافي است به انديشه اجتماعي اخوان الصفا توجه شود. مطالب بيان شده از طرف آنها، وسعت و عمق ديدگاه اجتماعي آنها را در مورد ضرورت اجتماعي شدن، رسيدن انسان به سعادت طبقه بندي اقشار و ديگر مسايل اجتماعي نشان مي دهد. آنها به تأثير عوامل زيستي و جغرافيايي و تربيتي در شخصيت فرد باور داشتند. ديدگاه هاي آن ها درباره تحول دولت مطلبي جديد و بديعي بود که تا آن زمان کمتر انديشمندي به اين صراحت و دقت به آن توجه کرده بود. آن ها پيش از ابن خلدون نظريه ي دوري در مورد دولت را ابداع کرده مي گويند "دولت ها هم چون زندگانند، به وجود مي آيند، به سن کمال مي رسند، و پير مي شوند. و حکومت همواره از ملتي به ملت ديگر و از خانداني به خاندان ديگر مي رسد و اين بر حسب ادوار و قرانات فلکي است " ( فاخوري و جر، 1381: 235 ).
گذشته از اخوان الصفا در حوزه ي فلسفه ي اجتماعي مسلمين، ابوريحان بيروني ( 442- 362 هـ ق ) واقع گراي ديگري است که از هر جهت قابل توجه است. او در رشته هاي مختلف صاحب نظر بوده است. روش هاي او در تحقيق علوم طبيعي و انساني و تحقيقات انجام يافته توسط او مورد توجه صاحب نظران بوده است. مستشرقان به وسعت و عمق معلومات او اعتراف کرده اند و نبوغ او را ستوده اند. سخاو (9) خاورشناس آلماني معتقد است که بيروني بزرگترين شخصيت عقلي است که تاريخ اسلام نظير او را به خود نديده است. جرج سارتن (10) در کتاب مقدمه اي بر تاريخ علم مي نويسد بيروني نه فقط از فيلسوفان و رياضيدانان و جغرافي دانان نامدار است، بلکه از بزرگترين مورخان اسلام و از نامدارترين دانشمندان جهان است ( حلبي، 1361: 255 ). بروکلمان (11) مي گويد: بيروني دانشمندترين مرد زمان خود بود ( همان ). ابن خلدون نيز از دانشمندان واقع گرايي است که در گذشته از او سخن به ميان آمد. تعداد فيلسوفان واقع گرا در حوزه تمدن اسلامي آن قدر زياد است که بحث درباره آنها از حوصله اين کتاب خارج است. علاقه مندان مي توانند به کتاب هاي تاريخ فلسفه اسلامي يا به مکتوبات اين متفکران رجوع کنند.
در دوره رنسانس ، فلسفه ي اجتماعي واقع گرا بيشتر با نام ماکياول پيوند خورده است. او در سال 1469 م. در فلورانس ايتاليا به دنيا آمد. فلورانس از گذشته هاي دور، شهري صنعتي بود که بازرگانان و بانکداران سياست آن را تعيين مي کردند تا اينکه در سال 1378 م. يک خانواده از طبقه پايين جامعه ي آن روز فلورانس به نام مديسي قدرت را به دست گرفت. قدرت تا سال 1464 م. در دست افرادي از خانواده ي مديسي بود. از اين زمان به بعد، آنها به تدريج ضعيف شدند و توطئه هايي براي براندازي حکومت آنها صورت گرفت. يکي از اين توطئه ها از طرف خانواده ي نجبا، مشهور به توطئه ي پاتزي بود. گذشته از اين کار ديگري که در سقوط آنها مؤثر بود، کار تبليغي کشيش ساونارول از فرقه دومينيک بود. او در تبليغات خود عقوبت هاي سختي را براي گناهکاران پيش بيني کرده بود. از قضا اين پيش بيني با حمله پادشاه فرانسه ( شارل هشتم ) به شهرهاي ايتاليا همزمان شد. حمله ي فرانسه از يک طرف سبب اندام نيروهاي فلورانس و از طرف ديگر موجب تحقق پيشگويي کشيش دومينيکي شد. عدم مقاومت نيروهاي مديسي در مقابل فرانسه، سبب روي کار آمدن طبقه ي متوسط و اعلام جمهوري در فلورانس شد. در اين دوران، يعني سال 1498 م. ماکياول به سمت دبيري جمهوري در فلورانس انتخاب شد. دوران تصدي ماکياول يکي از پر حادثه ترين و در عين حال مسئله دارترين مقاطع تاريخ ايتاليا است. از يک طرف مسايل داخلي و فروپاشي تمام اصول اخلاقي و عدم رعايت هيچ اصل عرفي و اخلاقي در مناسبات سياسي و حکومتي و بر عکس خيانت، پيمان شکني، مسموم کردن و کشتن از شيوه هاي معمول بين حاکمان بود. از طرف ديگر در اين دوران ايتاليا بارها و بارها مورد هجوم کشورهاي اروپايي از جمله فرانسه و اسپانيا قرار مي گرفت که به طور معمول امير نشين هاي ايتاليا شکست مي خوردند.
در سال 1512 م. خانواده ي مديسي ( مديجي ) به کمک اسپانيا دوباره بر فلورانس مسلط شدند و ماکياول را که در جمهوري در خدمت طبقه متوسط بود، از کار برکنار و زنداني و سپس تبعيد کردند. ( ماکياوللي، 1366: 8 ). تجربيات حاصل از کار سياسي او را به اينجا رسانده بود که راه نجات ايتاليا تشکيل دولت ملي و ارتش است. اين کار به کمک مردي مقتدر که در عين حکومت بر شهر فلورانس اقتدار پاپ را نيز داشته باشد و به عبارتي ديگر بتوانند از نيروي مذهب براي تثبيت حکومت استفاده کند امکان پذير است. کتاب شهريار او در واقع ناظر بر جريان هاي اجتماعي زمان او است و هم دستور العملي براي اداره يک حکومت مقتدر دلخواه ماکياول.
در يک نگاه کلي مي توان کتاب شهريار را به دو بخش مرتبط به هم تفکيک کرد. در بخش نخست، ماکياول درباره ي انواع حکومت صحبت مي کند و در بخش دوم دستورالعمل هايي براي نگهداري حکومت ارائه مي دهد.
در مورد حکومت، در بخش نخست از دو نوع حکومت نام مي برد. او خود چنين مي گويد: همه ي فرمانروايي که بشر تاکنون در سايه شان زيسته يا جمهوري بوده اند يا پادشاهي ( همان: 29 ). البته پادشاهي ممکن است موروثي باشد يا نوبنياد. عمده ي بحث ماکياول در بخش نخست، بر حکومت شهرياران نوبنياد و چگونگي حفظ و حراست آن متمرکز است.
در بخش دوم، او بر اساس ديد بدبينانه ي خود در مورد انسان توصيه هايي را ارائه مي دهد. او در اين باره چنين مي گويد: مي بايد " به جاي خيالپردازي به واقعيت روي کرد. بسياري کسان در باب جمهوري و پادشاهي هايي خيالپردازي کرده اند که هرگز در کار نبوده اند. شکاف ميان زندگي واقعي و زندگي آرماني چنانست که هر گاه کسي واقعيت را به آرمان بفروشد به جاي بايستن راه نابودي خويش را در پيش مي گيرد. هر که بخواهد در همه حال پرهيزگار باشد، در ميان اين همه ناپرهيزگاري سرنوشتي جز ناکامي نخواهد داشت " ( همان: 79 )
بر اساس ديد انسان شناسي او، انسان موجودي است ذاتاً شرور و فاسد که براي اداره اين موجود شرور، حکومت مستبد مطلقه اي لازم است. البته در رأس اين حکومت شخص زمامدار قرار دارد که محور کار او موقعيت سياسي و ازدياد قدرت است و در اين راستا همه چيز از قانون گرفته تا اخلاق و مذهب در خدمت زمامدار و ناشي از قدرت اوست.
از نظريه پردازان واقع گراي ديگري که در قرن شانزدهم ميلادي در تحليل مسايل از زمان خود جلوتر بود، ژان بودن (12) ( 1596- 1530م. ) است. بودن در تحليل مسايل تأثير بسياري زيادي از ابن خلدون پذيرفتته است. به نظر نويسندگان کتاب تاريخ انديشه اجتماعي انديشه بودن سخت به رأي ابن خلدون مي ماند. شايد بودن از طريق مادر خود با فرهنگ اسلامي اسپانيا آشنا شده باشد و شايد هم ترجمه هاي يهودي هاي اسپانيا و پرتغال به او رسيده باشد (بارنز ويکر، 1258 : 392 ). تأثيرپذيري بودن از ابن خلدون در زمينه هاي دولت، تأثير عامل جغرافيايي، تغييرات اجتماعي، شهرنشينان و موضوع هاي متعدد ديگر است. موضوع ابتکاري فلسفه اجتماعي بودن بحث از تعريف حق حاکميت و وابستگي دولت به آن است. به نظر او منشأ حق حاکميت، مردم هستند که آن را به يک فرد يا گروه تفويض مي کنند. با اين وصف حق حاکميت عبارت است از " قدرتي عالي است که بر شهروندان و رعايا مسلط و از نفوذ قوانين بر کنار است " ( همان: 393 ).
هابز (13) ( 1679- 1588 م. ) فيلسوف و متفکري ديگري در اين زمينه است. هابز فيلسوف مشهور انگليسي، پس از تمام تحصيلات خود در کالج آکسفورد، معلم خصوصي فرزندان امراي انگلستان شد. به همين دليل مورد حمايت آنها قرار گرفت. به سبب موقعيت اجتماعي اش امکانات زيادي در اختيارش بود، به طوري که به بيشتر کشورهاي اروپايي مسافرت کرد. در اين مسافرت ها با فلاسفه و علما آشنا شد و با آنها طرح دوستي افکند. او علاوه بر توجه و رغبت به جنبش راسيوناليسم و رياضيات و فيزيک به دانش سياسي نيز علاقه مند بود. علاقه ي او به مسايل سياسي سبب نشر مقالاتي گرديد که موجب گريختن او به فرانسه شد. توجه او به مسايل سياسي و اجتماعي سبب نشر کتب مختلفي شد که مشهورترين آن معروف به لوياتان (14) است. هابز در اين کتاب دولت را به لوياتان يا غول بزرگ و مهيب تشبيه کرده است. او علاوه بر کتاب فوق داراي کتب ديگر نيز مي باشد، مانند طبيعت انسان و کتاب موسوم به جسد سياسي ودسيوه و بالاخره کتاب بهموث که تاريخ مبسوطي از جنگ هاي داخلي انگليس است ( پازارگاد، 1348: 578 ج دوم ).
انديشه هابز در کليه ي زمينه ها متأثر از روح زمانه اي است که در آن زندگي مي کرده است. بدين معني که توجه به علوم طبيعي در انديشه هابز اثر گذاشته، به طوري که او سياست را جزيي از اصول کلي جهان طبيعي مي دانست و بر اين اساس سيستم فلسفي خود را به سه قسمت تقسيم کرد. اول آنچه مربوط به اجسام است که امروز آن را هندسه، مکانيک و فيزيک مي ناميم. دوم آنچه مربوط به روان شناسي و وظايف يا فيزيولوژي افراد انساني است. سوم آنچه مربوط به مبهم ترين اجساد است و آن جسدي است مصنوعي موسوم به جامعه يا دولت ( همان: 583 ).
به علاوه انديشه اجتماعي او مرتبط با وقايع جاري اجتماعي آن روز در انگلستان بوده است. از مسايل جاري آن روز در انگلستان درگيري بين پارلمان و پادشاه بود. هابز در اين باره جانب پادشاه را گرفت. ديدگاه او در مورد انسان و جامعه و حکومت مؤيد مطلب فوق است. هابز در مورد انسان معتقد است که انسان ذاتاً شرور و فاسد است. به علاوه مبناي تمام حرکات و اعمال و رفتار او جلب نفع است. به همين دليل حکومت مطلقه ي مستبدي بايد وجود داشته باشد که بتواند مانع تجاوز انسان ها به حقوق يکديگر شود. هابز در تأييد حکومت پادشاهي تا آنجا پيش مي رود که شاه را نماينده خدا روي زمين مي داند و معتقد است همه هويت او ناشي از مبدأ الهي است. به همين دليل مذهب شاه بايد مذهب مردم باشد. کسي حق ندارد با او مبارزه کند. حتي کليسا هم بايد تابع دولت باشد.
نگرش واقع گرايي با بودن و هابز به انتها نرسيد بلکه آنها نقطه عطفي در تاريخ انديشه بودند که توانستند بر انديشه متفکران بعد از خود تأثير گذاشته و بدين ترتيب به حيات خود ادامه دهند.

پي‌نوشت‌ها:

1. Humanism
2. Becker & Barbes 1961:34.
3. Hampson 1987:28.
4. Utopianism.
5. Tomas More
6.Peter Giles
7. Hampson, 1987:18.
8. Realism.
9. Sachau
10. Sarton George.
11. Brockelmann
12. Bodin, Jean.
13. Hobbes
14. Leviathan. لوياتان نام حيوان بزرگ و مهيب دريايي است که در عهد عتيق، تورات، از آن ياد شده است شايد مقصود از آن نهنگ دريايي باشد.همچنين اطلاق اين نام بر آدم زورمند و عظيم الجثه نيز جايز است. نقل از تاريخ جامعه شناس بوتول ترجمه ي هاشم رضي.

منبع مقاله:
جمشيديها، غلامرضا، (1387)، پيدايش نظريه هاي جامعه شناسي، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.