کوششي در بازسازي انديشه ي ابوالعباس ايرانشهري

با تمامي تُنُک مايگي ما نسبت به زندگي و انديشه ي ابوالعباس محمد بن محمد ايرانشهري نيشابوري و با انتباه به همان مدارک ناچيزي که درباره ي او باقي مانده است، او به نحو علي الاطلاق نخستين فيلسوف ايراني در قرون اوليه ي
شنبه، 26 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کوششي در بازسازي انديشه ي ابوالعباس ايرانشهري
کوششي در بازسازي انديشه ي ابوالعباس ايرانشهري

 

نويسنده: حميد حميد





 

با تمامي تُنُک مايگي ما نسبت به زندگي و انديشه ي ابوالعباس محمد بن محمد ايرانشهري نيشابوري و با انتباه به همان مدارک ناچيزي که درباره ي او باقي مانده است، او به نحو علي الاطلاق نخستين فيلسوف ايراني در قرون اوليه ي غلبه ي اسلام بر سرزمين ماست. با توجه به گرايش ايرانشهري به قدمت هيولي، از اين بابت نيز که او بنيادگذار جريان فکري اي گرديد که در تاريخ فلسفه ي اسلامي به پيداييِ همه ي گونه هاي خردگرايي انجاميد و از اين منظر آموزگار با واسطه و بي واسطه ي فرزانگاني چون محمد بن زکرياي رازي، عيسي ورّاق، و ابن راوندي است از جايگاه بلندي برخوردار است. ناصرخسرو که يکي از دو مرجع اساسي و در عين حال موثق درباره ي ايرانشهري و اصحاب هيولي به طور کلي است در اين باره تصريح مي کند:
اصحاب هيولي چون ايرانشهري و محمد بن زکرياي رازي و جز ايشان گفتند که هيولي جوهري قديم است و محمد بن زکريا پنج قديم ثابت کرده است يکي هيولي، دو ديگر زمان و سه ديگر مکان و چهارم نفس و پنجم باري سبحانه. (1).
اقوال ناصرخسرو، ابوريحان بيروني و ابوالمعالي محمد بن الحسيني العلوي صاحب بيان الاديان حاکي از اين واقعيت است که ايرانشهري به عنوان فيلسوفي جامع الاطراف به معناي سنّتي کلمه، در فلسفه و کلام، نجوم و علوم فلکي، قوم شناسي و تاريخ اديان و اقوال ملل دستي چيره داشته است تا بدان حد که آراي او به وجهي مثبت از سوي دو فرزانه ي ايراني، يعني ابوريحان بيروني و ناصرخسرو قبادياني تلقي شده است. در حالي که ابوريحان از او به عنوان:
« تنها کسي که در نقل اقوال و عقايد يهود و نصاري و حکايت آنچه در تورات و انجيل آمده است از راه راست منحرف نشده است و در ذکر مانويان اخباري که در کتابهاي ايشان راجع به پيروان اديان منقرض شده يافته است به کمال و بي غرض و مرض سخن گفته است (2) » ياد مي کند، ناصرخسرو نيز از او چون فرزانه اي که:
هادي مردم به دين حق و شناخت توحيد است، (3) نام مي برد، ابوريحان بيروني صراحت و بي غرضي ايرانشهري را به اين خصيصه ي او نسبت مي دهد که او به هيچ يک از اديان بستگي نداشت، بلکه منفرد بود به ديني که خود او اختراع کرده بود و مردم را بدان دعوت مي نمود. (4)
در باب اين که ماهيت ديني که ايرانشهري خود اختراع کرده بود و بدان دعوت مي کرده است چگونه بوده است نه بيروني و نه ناصرخسرو اشاره اي به عمل نمي آورند. تنها مرجعي که در اين باره به اجمال سخن مي گويد ابوالمعالي محمد بن الحسيني العلوي در اثر خود بيان الاديان است. وي در اين باره مي نويسد:
اين مرد، محمد بن محمد الايرانشهري بود و دعوت نبوت کرد در عجم و چيزي جمع کرد به پارسي و گفت اين وحي است که به من آمده است به جاي قرآن به زبان فرشته اي که نام او « هستي » ست، همچنان که حضرت محمد رسول عرب بود من رسول عجمم و به اين آيت حجت کرد که قوله تعالي « واسئل من ارسلنا » و گفت اين پيوسته بوده است و « سلمان من ارسلنا » يعني سلمانِ فارسي رسول بوده، حسد کردند و آن پيوستگي ببريدند و مذهب او [ ايرانشهري ] آن بود که همه شريعتها يکي بيش نيست و اين همه خلافها قوم و امتّان پيغمبر بيرون آوردند به غرض خود و چندين کتاب و رسالت به تازي و پارسي تصنيف کرد و بعضي مردم با او يار شدند و آخر هلاک شد. (5)
با همه ي اين احوال آنچه که به طور مشخص و به وجه بي واسطه از منابع موجود برمي آيد و با توجه به رؤيت کسوف شمسي که در 29 رمضان از سال 259 هجري مطابق روز تير از ماه تير 242 يزدگردي اتفاق افتاد و بيروني اين روايت را به ايرانشهري و در نيشابور نسبت داده است و تأييدي که از اين مطلب توسط قطب الدين شيرازي در اختيارات مظفري به عمل آمده است، مي توان يقين کرد که ايرانشهري در نيمه ي دوم قرن سوم هجري مي زيسته است. ناصرخسرو دو کتاب به نامهاي « جليل » [ دليل ] و « اثير » به او نسبت مي دهد و با قيد « جز آنها » معلوم مي شود که ايرانشهري آثار ديگري نيز داشته که ناصرخسرو مي شناخته است. چنان مي نمايد که ساختار تفکر فلسفي و علمي و ديني ايرانشهري به مقدار معتنابهي از تفکر يوناني و خاصه ارسطو و مذاهب و فلسفه هاي هندي و مانوي و تعاليم زرتشتي زرواني متأثر بوده است. توضيح او از پاره اي تعاليم رسمي و عقايد عامه ي زرتشتي ک هابوريحان نقل مي کند و ذکر اين قول که ايرانشهري « گفته است که خداوند در روز نوروز و مهرگان از نور و ظلمت پيمان گرفت » (6) به خوبي مؤيد اين نکته است.
قراءت تأويلي ايرانيان از رويدادها که ايرانشهري ضمن نقل عقيده اي آن را تصريح مي کند و ابوريحان بيروني نيز در توضيح از آن مطالبي مي نويسد نشان مي دهد که ايرانشهري تا چه مايه در ثبت عقايد عامه ي ايرانيان کوشيده است. به روايت از ابوريحان بيروني، ايرانشهري گفته است که:
از علماي ارمنستان شنيدم که مي گفتند چون بامداد روباه بيايد ابرکوه بزرگ در ميان زمين دروني و زمين بيروني قوچ سفيدي ديده شود که در تمامي سال جز در چنين وقتي مشهود نمي افتد، آن هم در همين روز و اهل آن ناحيه از آن دليلي بر تنگسالي و فراواني مي گيرند، بدين نحو که اگر قوچ بانگ کند نشان فراخي سال است و اگر بانگ نکند دليل تنگي سال. عجم در بامداد روز روباه [مراد روز بهار جشن است در آذرماه که مي گفتند در آن روز خراسانخره يعني روباههاي پرنده ظاهر شدند که در عهد کيان نشانه ي سعادت ايشان بود ] نگه کردن به ابر را ميمون مي دانستند و از پاکي يا تيرگي يا نازکي يا انبوهي آن استدلال به خوشي يا زشتي يا فراواني يا خشکي سال مي نمودند. (7)
بيروني ضمن اشاره به توضيح ايرانشهري درباره ي چگونگي رؤيت کسوف به اين عبارت که:
جرم ماه وسط جرم خورشيد قرار گرفت و نور قطعه ي باقي مانده ي خورشيد که منکسف بود در گرد آن مستدير گشت و از اين جا روشن شد که قطر خورشيد در منظر ما نيز از اندازه ي قطر ماه افزونتر است. (8)
ايرانشهري را از تتبع کنندگان دقيق مي شناسند. بيروني ضمن نقل اقوال ايرانشهري درباره ي ارباب ديانات از يهود و هند و مانويان و جز آنها و چنان که گفتم، تأکيد بر دقت نظر او، در مقام ذکر قول او در باب شمنيه به اهمال او در بيان واقع تصريح مي کند و مي نويسد:
اين مطلبي که مي خواهم نقل کنم مربوط به عقايد شمنيان، مستقيماً از قول خودشان نيست بلکه به واسطه ايرانشهري ست، هر چند که گمان مي کنم اين منقولات از روي تتبع نيست و يا از قول کسي ست که تتبع نداشته است. (9)
بيروني در موضع ديگري، ابويحيي محمد بن شداد بن عيسي المسمي معروف به زرقان را که ايرانشهري اطلاعات خود درباره شمنيه را از کتاب او ردّ علي القائلين بقدم الهيولي نقل کرده است مرجع نادرستي آن اطلاعات مي شناساند. آنچه در اين ميان شايان اهميت است اين که بيروني با قيد عدم دقت و صحت اطلاعات از نقل اقوال ايرانشهري درباره ي شمنيه منصرف نشده و در دو موضع ديگر نيز به آنها اشاره مي کند. نخستين موضع به عقيده ي شمنيان درباره ي کوهي به نام « ميرو » مربوط مي شود که بنا به قول ايرانشهري شمنيها را عقيده بود بر آن بوده است که:
کوه « ميرو » ميان چهار عالم است در جهات چهارگانه. پايه آن مربع است و بالاي آن گرد. طول آن هشتاد هزار « جوژن » است و يک نيمه ي آن به آسمان بر رفته و نيمه ي ديگرش به زمين فرو رفته است و جانب جنوبي آن که به سمت عالم ماست از ياقوت آسماني گون است و اين است سبب سبزي آسمان که به نظر ما مي آيد و باقي اطراف آن از ياقوت سرخ و زرد و سفيد است. (10)
بيروني در موضع ديگري قولي ديگر درباره شمنيها را بنا به روايت ايرانشهري و باز هم درباره ي کوه ميرو مي آورد. آن روايت چنين است که:
در اطراف اين کوه چهار دنياست که به نوبت آبادي و خرابي به آنها روي مي آورد. خرابي آنها به سبب استيلاي آتش است بر هر يک از آنها در موقع طلوع آفتابي پس از آفتاب تا هفت بار که هر بار آب چشمه ها خنک مي شود و آتش افروخته راه به درون آن مي يابد. و آباد گشتن هر يک به علت بيرون رفتن خورشيد است از آن و داخل شدن به عالم ديگر و بعد از آن که آفتاب خارج شد بادي نيرومند در آن دنيا مي وزد و ابرها را با خود مي برد و باران مي بارد تا دريايي گردد و از کف آن صدفي متولد شود که ارواح بدان بپيوندند و پس از فرورفتن آب از آن انسان به وجود آيد و کساني از ايشان هستند که گمان مي کنند در اين عالم انساني از دنياي ديگر فرو مي افتد و از تنهايي خود دچار وحشت مي شود و از انديشه ي او زوجي براي وي به وجود مي آيد و نسل از آن دو آغاز مي گردد. (11)
در مجموع ميراث فکري مجمل و پراکنده ي ايرانشهري، تفکر فلسفي عموماً و رأي او در پاره اي مسائل مربوط به الهيات و کلام و از جمله مقولات هيولي و زمان و مکان و ماده و صُنع و اصل قدمت واجد اهميتي بيشتر است. چنان که پيشتر اشاره کردم ايرانشهري را استاد اصحاب قدمت هيولي نوشته اند. بدواً ذکر اين نکته ضروري است که اصحاب هيولي به آن کساني اطلاق مي شده است که عقيده به قِدَم عالم داشته اند. ناصرخسرو ميان « دهريان » و « اصحاب هيولي » فرق قائل شده به اين که فرقه ي اول ابداع و خلق را منکرند و گويند عالم مصنوع نيست بلکه قديم است. ولي فرقه ي دوم گويند هيولي يعني ماده ي نخستين عالم قديم است و صورتش مبدع و به همين اعتبار است که او ايرانشهري را گفته است هيولي جوهري قديم است از صحابه ي هيولي به شمار آورده است. حتي اگر تنها با توجه به همين مقوله درباره ي ايرانشهري به قضاوت مبادرت ورزيم با قطع و يقين مي توان او را در رديف دانشمندان همزمان خود که به تأليف کتاب در موضوع « مقالات » پرداخته اند، درآورد و شايد ارزش و اعتبار علمي او بيش از زرقان و ابوعيسي ورّاق و حسن بن موسي نوبختي و ابوالقاسم کعبي بوده است. (12)
ايرانشهري هيولي گرايي خود را ضمن پاسخ به چگونگي استقلال وجودي و عدم وابستگي سه اصل يعني ماده، مکان، و زمان به خداوند تصريح مي کند و آنچه در اين باره بيان مي کند به راستي درخشان است هرچند بنا به توضيح پينس ( pines ) کميابي اطلاعات درباره ي تفصيل نظر ايرانشهري امکان هر نوع تفسيري را دشوار مي سازد. او در توضيح مجمل از مسأله ي قدمت سه اصل پيش گفته بر آن است که:
زمان و دهر و مدت نامهايي ست که معني آن از يک جوهر است و زمان دليل علم خداي است چنان که مکان دليل قدرت خداي است و حرکت دليل فعل خداي است و جسم دليل قوت خداي است و هر يکي از اين چهار بي نهايت و قديم است. (13)
چنان که ناگفته روشن است در آنچه نقل شد « جسم » تا حدود زيادي با « ماده » معادل گرفته شده است و به هر حال آموزه ي وجود بالفعل ماده تا حد زيادي تمايز بين « جسم » و « ماده » را منتفي مي سازد. علاوه بر اين قول ايرانشهري در قدمت زمان به خوبي يادآور نظر زرتشتي گري زرواني سبّ آن جا که تصريح مي شود:
زروان بيکران عاري از پيري و مرگ و درد و تباهي و فساد و آفت است و تا ابد هيچ کس نمي تواند او را بستاند. (14) و: سپهر را از زمان آفريد که تن زروان درنگ خداي [ قديم ] است. (15)
ايرانشهري ضمن بيان ديگري اطلاعات روشنتري درباره ي قدمت سه اصل زمان و مکان و ماده ارائه مي دهد و مي گويد:
مکان قدرت ظاهري خداي است، قدرت خداي آن باشد که مقدورات اندر او باشد و مقدورات اين اجسام مصور است که اندر مکان است و چون اجسام مصوّر که مقدورات است از مکان بيرون نيست، درست شد که خلأ يعني مکان مطلق قدرت خداي است، قدرتي ظاهر که همه ي مقدورات در اويند. (16)
پينس به درستي توضيح مي دهد که باتوجه به مضمون قطعه ي نقل شده به خوبي مي توان سهم ايرانشهري را در ذکر نظريه ي خود در باب صفات خداوند، يعني يکي از مسائل عمده ي الهيات و علم کلام اسلامي دريافت. (17) طرفه آن که ناصرخسرو نيز ضمن نقل کلام ايرانشهري تصريح مي کند که ايرانشهري « مر معنيهاي فلسفي را به الفاظ ديني عبارت کرده است اندر کتاب « جليل » و کتاب « اثير » و جز آن، و مردم را به دين حق و شناخت توحيد بعث کرده است. (18) گفتني ست که همين خصوصيت سبب شده است تا ناصرخسرو، خلاف رويکرد خصمانه اي که نسبت به زکرياي رازي اعمال کرده است، با ايرانشهري از درِ سازگاري و احترام برآيد و از او به عنوان حکيمي که « محمد زکرياي رازي قولهايش را به الفاظ زشت ملحدانه بازگفته است و معنيهاي استاد و مقدّم خويش را اندر اين معاني به عبارتهاي موحش و مستنکر بگزارده است » (19) ياد کند.
در اين فرصت طرح اين پرسش ضروري است که با ابتناء بر تعبير ايرانشهري از سه اصل قديم و خاصه هيولي به عنوان صفات، رابطه ي اين صفات الهي را با خداوند از يک سو و با جهان اشياء و مخلوق از سوي ديگر چگونه مي توان توجيه کرد؟ تنها مفرّ دريافت اين معني عجالةً اين است که کلمه « ظاهر » در عبارتي نظير « قدرت ظاهره » را متوجه نظريه ي « تجلّي » تلقي کنيم. طرفه آن که گرايش خداباورانه ي ايرانشهري را قطعه اي از زادالمسافرين ناصرخسرو تائيد مي کند که در چهارچوب بياني منطقي بر سرِ اثبات هر دو مقوله ي صنع و قدمت کوشيده است. بنابه روايت ناصرخسرو ايرانشهري بر آن بود که:
ايزد تعالي هميشه صانع بود وقتي نبود که او را صنع نبود تا از حال بي صنعي به حال صنع آمد و حالش بگشت و چون واجب است که هميشه صانع بود، واجب آمد که آنچه صنع بر او پديد آمد، قديم باشد و صنع او بر هيولي پديد آينده است. پس هيولي قديم است و هيولي دليل قدرت ظاهر خداي است و چون مر هيولي را از مکان چاره نيست و هيولي قديم است واجب آيد که مکان قديم باشد. (20)
محتواي اين قطعه و البته اقوال ديگر ايرانشهري داير بر قدمت سه اصل، به خوبي يادآور آموزه ي آفرينش در نحله ي زرواني زرتشتي است. زاد اسپرم موبد بزرگ سيرجان که « گزيده هاي » او نمونه ي درخشاني از الهيات زرتشتي زرواني ست که زمان بيکرانه را به بالاترين تجسم و اصلي مستقل از اهورامزدا مي شناخت، آموزه ي زرواني آفرينش زروان يا زمان بيکرانه را اصلي قرار مي دهد که از آن نور و ظلمت صادر مي شود. جز اين يسنا خود به طوري سنگين به تقديس زمان و مکان مي پردازد. علاوه بر آنچه گفتيم در آن آموزه، ماهيت الهي خود مرکب از اهرمزد و فضا [ مکان ] و زمان است. اين عوامل به اضافه ي دين جوهره هاي چهارگانه خدا را مي سازند و از اين چهار به ويژه مکان و زمان هميشه وجود داشته اند. (21) همه ي اين موارد مجالي براي شک باقي نمي گذارد که ايرانشهري اگرچه از بابت قبول خداوند و نظريه ي صنع مي تواند فيلسوفي خداباور تلقي شود، اما از باب اقوال او در باب قدمت ماده ي اوليه عالم، زمان و مکان مشمول گرايش زنديقي و دهري و لذا ماديگرايي فلسفي از نوع زروانيگري ست. قطعي به نظر مي رسد که به هنگام هجوم افکار هندي- يوناني به درون زردشتيگري عهد ساساني، زروان تقريباً به عنوان زمان- مکان بيکرانه بايد به طوري گريزناپذير با مفاهيم مجردتري از زمان- مکان بيکرانه به عنوان ماده ي نخستين و منبع نهايي تمامي چيزها يکي شده باشد و اين همان تفکري ست که ايرانيان از هند و به خصوص نحله هاي ماترياليستي چاروا که ولوکاياتا اخذ کردند و آن را با مفاهيم کليدي ارسطويي پيرامون ماده و صورت درهم آميختند و قرن سوم هجري دوران تأثير و تأثر از آن قرار گرفت. (22)
آنچه که در هر پي گشت و تفسير درباره ي آراء ايرانشهري به ويژه در زمينه ي قدمت هيولي و مقولات زمان و مکان و ماده نبايد از نظر دور داشت، جدايي تلقي او با رويکرد زکرياي رازي در همين موارد است. چنين بذل توجهي به ويژه از آنجا که زکرياي رازي را شاگرد و ادامه دهنده ي فلسفه ي ايرانشهري نوشته اند از اهميت خاصي برخوردار است. (23)
پيشتر به اشاره گفتيم که ايرانشهري چهار اصل قديم را چون صفات خداوند تلقي مي کند. اين قول با همه دشواريهايش از قابليت سازگاري با اين حکم اسلامي که خدا علتِ صرف همه ي آن چيزهايي ست که موجودند، برخوردار است و اين در حالي ست که راي رازي در اين باب تا حد زيادي افراطي ست. از لحاظ رازي، ايجاد جهان و تحولش به انهدام نهايي، نتيجه ي يک نمايش کيهاني ست: نمايشي که ضمن آن پنج اصل متقابلاً مستقل، يعني آفريننده، نفس، ماده، زمان، و مکان هر يک به مثابه عوامل خاص خود عمل مي کنند. به اين اعتبار به روشني مي توان تفاوت نظر او را با ايرانشهري ترسيم کرد. ايرانشهري و زکريا رازي هر دو هيولي را جوهري قديم مي خوانده اند. ليکن ايرانشهري قدم هيولي را منافي با ابداع نمي شمرده است و تنها آن را با قدم صانع و قدم مکان ملازم مي دانسته است. اما رازي قول به قدم هيولي را مستلزم قول به نفي ابداع که لازمه خلق از عدم باشد تلقي مي کرده است. علاوه بر اين، او در قول به قدماي خمسه، هرچند به وجود صناع اقرار مي کند، مع الوصف رأي او در فلسفه يک تفسير مادي صرف است که مخصوصاً اسمعيليه از جمله ناصرخسرو و ابوحاتم رازي آن را به شدت نقد و نقض کرده اند.
تفاوت رأي ايرانشهري و زکرياي رازي درباره ي قدمت ماده نيز از موارد مهم قابل اشاره است. در حالي که استدلال ايرانشهري بر قدمت عمل آفرينندگي خداوند مبتني ست که متضمن قدمت وجود همه ي آنچه موجود و از آن جمله ماده است، صورت بندي رازي از مسأله نه تنها با آموزه ي آفرينش عالم در زمان متناقض نيست بلکه چنين آموزه اي را تأييد نيز مي کند. بحث تفصيلي درباره ي انديشه و فلسفه ي ايرانشهري تا زماني که منابع جديدي کشف و بازيافت نشده ناممکن است. مع الوصف همين اطلاعات مجمل نيز اين امکان را فراهم مي آورد که نام او در سرفصل هر تاريخ فلسفه ي ايراني- اسلامي قرار مي گيرد.
سالت ليک سيتي، يوتا
10 نوامبر 2000

پي‌نوشت‌ها:

1- ناصرخسرو، زادالمسافرين. چاپ و تصحيح محمد بذل ارحمن. انتشارات کاوياني برلين و کتابفروشي محمودي تهران. ص 73.
2- ابوريحان بيروني. تحقيق ماللهند، چاپ حيدرآباد، ص 4.
3- ناصرخسرو، همان، ص 98.
4- ابوريحان بيروني، همان، ص 4.
5- ابوالمعالي محمد بن الحسيني العلوي، بيان الاديان، چاپ هاشم رضي، ص 67.
6- ابوريحان بيروني، آثار الباقيه، ترجمه ي اکبر دانا سرشت، چاپ ابن سينا، ص 222.
7- ديده شود ابوريحان بيروني، آثار الباقيه، ص 222؛ قانون مسعودي از همو، ج اول، ص 264؛ مجتبي مينوي، نقد حال، چاپ خوارزمي، ص 34.
8- ابوريحان بيروني، قانون مسعودي، ج2، ص 632 و دکتر علي اصغر حلبي، تاريخ فلسفه در اسلام و جهان اسلامي، انتشارات اساطير، ص 137.
9- بيروني، تحقيق ماللهند، ص 206.
10- بيروني، تحقيق ماللهند، ص 206.
11- بيروني، همان، ص 276؛ مجتبي مينوي، نقد حال، چاپ خوارزمي، ص 33-34.
12- دکتر مهدي محقق، فيلسوف ري، نشر ني، ص 79/18.
13- ناصرخسرو، زادالمسافرين، ص 110.
14- مينوي خرد، ترجمه ي احمد تفضلي، انتشارات طوس، ص 22.
15- فرنبغ دادگي، بندهش، مهرداد بهار، چاپ توس، ص 48.
16- ناصرخسرو، زادالمسافرين، ص 98.
17- ديده شود:
Shlomo Pines, Studies in Islamic Atomism. Magnes Press, The Hebrew University, Jerusalem, 1997, P.66.
18- ناصرخسرو، زادالمسافرين، ص 98.
19- ناصرخسرو، زادالمسافرين، ص 98.
20- همان، ص 102.
21- براي اطلاعات تفصيلي درباره ي الهيات زرتشتيگري زرواني ديده مي شود: آر. سي. زنز، طلوع و غروب زردشتيگري، ترجمه دکتر تيمور قادري، چاپ انتشارات فکر روز.
22- آر. سي. زنر، به تفصيل درباره ي ماترياليسم و زندقه زروانيگري در دو اثر مهم خود بحث کرده است ديده شود. طلوع و غروب زردشتيگري و زروان: معماي زرتشتي، ترجمه ي دکتر تيمور قادري.
23- در باب معلمين رازي لازم به توضيح است که علي بن ربن الطبري را معلم او در طب نوشته اند که استاد فقيد دکتر ذبيح الله صفا به دلايلي آن را نادرست مي داند. ابن النديم گفته است مردي معروف به البلخي که در بلاد مختلف مي گشت استاد رازي در فلسفه بوده و مدعي ست که کتبي را در علوم مختلف به خط او ديده است و در عهد او آثار بلخي در خراسان شدت فراوان داشته است. ناصرخسرو سمت استادي رازي را در فلسفه به ايرانشهري داده است. کساني نيز البلخي را همان ايرانشهري نوشته اند که دکتر مهدي محقق ضمن توضيحاتي آن را نادرست تلقي کرده اند. ديده شود: دکتر ذبيح الله صفا، تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي، ص 166؛ دکتر مهدي محقق، بيست گفتار، ص 325.

منبع مقاله :
مجلّه ي ايران شناسي، شماره ي 48، زمستان 1379، صص 843-835.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما