از منظر حکمت متعاليه

نقش علم و جهل در تعالي و انحطاط نفس

اخلاق و تهذيب نفس، موضوعي است که از ديرباز نه تنها انبياي الهي به آن پرداخته اند، بلکه ذهن انديشمندان و فلاسفه را بخود معطوف داشته است. از قديميترين فيلسوفان يونان باستان تا دوره ي معاصر همگي تلاش نموده اند متناسب
يکشنبه، 4 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش علم و جهل در تعالي و انحطاط نفس
 نقش علم و جهل در تعالي و انحطاط نفس

 

نويسنده: جمشيد صدري *




 

 از منظر حکمت متعاليه

مقدمه

اخلاق و تهذيب نفس، موضوعي است که از ديرباز نه تنها انبياي الهي به آن پرداخته اند، بلکه ذهن انديشمندان و فلاسفه را بخود معطوف داشته است. از قديميترين فيلسوفان يونان باستان تا دوره ي معاصر همگي تلاش نموده اند متناسب با مباني فلسفي و جهان بيني خود نظامي اخلاقي ارائه نمايند؛ چنانکه اديان و مکاتب الهي نيز در دعوتهاي خويش هدايت و تربيت اخلاقي انسانها را از اهداف خود برشمرده اند. در مکتب اسلامي نيز اخلاق و تربيت اخلاقي انسان از اهميت ويژه يي برخوردار است و آموزه هاي اخلاقي در رديف آموزه هاي اعتقادي و ديني بشمار مي آيد. چنانکه پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي فرمايد: همانا بر انگيخته شدم تا مکارم اخلاق را به کمال رسانم. قرآن کريم نيز مي فرمايد: « و انک لعلي خُلُق عظيم » (قلم/4) براي موفقيت پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در انجام رسالتش عوامل متعددي را مي توان مطرح کرد که يکي از مهمترين آنها جاذبه اخلاقي ايشان بوده است. صفات عالي انساني و مکارم اخلاق چنان در ايشان جمع بود که حتي دشمنان سرسخت وي را نيز تحت تأثير قرار مي داد و دوستان را سخت مجذوب مي کرد؛ اگر اين را معجزه اخلاقي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بناميم اغراق نکرده ايم. (1)
علم اخلاق از ضروريترين علومي است که آدمي بدان نيازمند است. بعد از علم الهي که موضوع آن شناخت ذات حق است، علم اخلاق است که با شناسايي فضايل و مکارم و رذائل روح و نفس آدمي، چگونگي ايجاد تعادل در ميان اميال گوناگون و راه و روش تربيت نفس را ميسر مي سازد، تا آدمي بتواند براساس هدايت اخلاقي به کمال شايسته و مطلوب خود نائل گردد. امام موسي کاظم (عليه السلام) مي فرمايد: « اَلزَمُ العِلم لک مادَلَّک عَلي صلاح قَلبِکَ و أَظهَرَ لک فَسادَه؛ لازمترين علم آن است که تو را به پاکسازي دل و تهذيب باطن، رهبري کند و تباهي و فساد دل را بر تو آشکار سازد. » (2)
اخلاق جمع خلق بمعني خليقه (طبيعت انسان) يا بمعني سجيه و خوي، سيرت و باطن نيز آمده است. خلق را صورت باطن و تصوير دروني و صفات مخصوص آن دانسته اند.
خَلق و خُلُق بمعناي مخلوق است، با اين تفاوت که خَلق به صورت ظاهر و شکل و هيئتي که با چشم ديده مي شود اطلاق مي گردد. ولي خُلُق به سجاياي اخلاقي و اوصاف دروني که با بصيرت قابل درک است گفته مي شود و خَلاق عبارت است از هر فضيلتي که انسان با خُلق و طبع خود آن را کسب نمايد. (3)
اخلاق مجموعه هنجارها و ارزشهاي رفتاري است که آدمي بايد با اختيار و اراده در نفس خويش ايجاد کند؛ مجموعه بايدها و نبايدها، خوبيها و بديها، درستيها و نادرستيها و وظايفي که به کمال و سعادت انسان مربوط است. علم اخلاق از فضيلتها و مکارم انساني، چگونگي بدست آوردن آنها و نحوه ي آراستن نفس به آن صفات نيک سخن مي گويد و « همچنين از رذيلتها و صفات ناپسند و چگونگي دوري جستن از آنها و باز داشتن نفس از آلوده شدن به آن صفات و نيز آثار گوناگون اجتماعي، فرهنگي، سياسي و... آنها بحث مي کند. »(4)
فخر رازي خلق را ملکه يي نفساني مي داند که بر اثر آن، انجام کار نيک آسان مي گردد. خواجه نصير طوسي خلق را ملکه و کيفيتي از کيفيات نفس مي داند و براي آن، دو سبب بيان مي کند؛ طبيعت و عادت. اگر منشأ خلق طبيعت و سرشت انسان باشد نفس بدون فکر و اختيار مستعد آن است، اما اگر از روي عادت باشد نياز به ممارست، تفکر و اختيار دارد و بعد از الفت با آن بآساني از انسان صادر مي شد تا به خلق و ملکه تبديل شود.(5)

تهذيب نفس و حکمت متعاليه

مباني حکمت متعالي بر گرفته از وحي الهي، کتاب، سنت، عقل و برهان است:
آنروز که حکمت متعاليه سامان پذيرفت، از بسياري از بحثهاي جزئي مانند مسائل تدبير منزل، اخلاق و سياست سخني در ميان نبود، ولي مي توان همه ي آنها را از مباني حکمت متعاليه استنباط کرد و به آن مباني از طريق منابع دست يافت. بنابرين نبايد توقع داشته باشيم که حکمت متعاليه مواد ما را تبيين کند؛ همانگونه که نبايد توقع داشته باشيم مواد فقهي را در جواهر بيابيم. (6)
علم اخلاق يکي از شعب حکمت عملي است. در اين علم چگونگي خوب يا بد بودن رفتار انساني بررسي و در راستاي رسيدن به هدف متعالي اخلاق توصيه هايي شده است. حکمت عملي جزو دانشهاي مقدمي است، چنانکه در تعريف فلسفه آمده است:
تشبه به خداوندي که « ليس کمثله شيء »‌ و تخلق به اخلاق الهي در متن غايت حکمت الهي مأخوذ مي باشد و براي نيل به چنان کمالي راهي جز عمل به دستور وحي نخواهد بود؛ تا نفس از بند بدن و آثار مشووم آن که مايه طلاح است برهد و به صلاح و فلاح خود بار يابد. از اينرو حکمت عملي جزو دانشهاي مقدمي خواهد بود و انجام کارهاي ديني جزو اعمال ضروري مي باشد، تا روح به طمأنينه نايل آيد و قواي بدني را شيعه خود کند. (7)
حکمت عملي ( تهذيب نفس، تدبير منزل و سياست مدن) علم استدلالي جزئي است و فرع بر حکمت نظري است، زيرا اصل وجود نفس و تجرد و شئون نظري و عملي آن در فلسفه کلي ثابت مي شود، آنگاه حکمت عملي درباره ي تهذيب روح و راه علاج بيماريهاي آن بحث مي کند. (8) غرض از مجاهده و تهذيب نفس آن است که روح بر بدن مسلط و بدن مطيع روح گردد.
در جهاد اکبر اگر مرحله عقلي روح بر مرحله نفس غالب و پيروز شود، نفس به اسارت روح در آيد و الا جنگ بين روح و تن نيست. تن ابزار است و ابزار اهل نبرد نيست، اگر نفس بر روح پيروز شد، تن را در مسير التذاذ حسي بکار مي گيرد و اگر عقل بر نفس غالب شد، بدن را در راه رشد و استکمال نفس قرار مي دهد. ثمره ي حکمت عملي در توانايي و اقتدار عقل عملي نسبت به تعديل و کنترل قواي غريزي و طبيعي است. رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بيان خود به ثمره ي حکمت عملي اشاره کرده مي فرمايد: « تخلقوا باخلاق الله؛ به اخلاق الهي متخلق شويد. »(9)
اخلاق ريشه در فطرت آدمي دارد و همانطور که چنانکه گرايش به حقيقت، زيبايي، پرستش و کمال مطلق، از جمله گرايشهاي فطري انسان است، گرايش به فضايل و مکارم اخلاقي نيز در رديف گرايشهاي عالي قرار دارد. هر انساني به حکم سرشت و فطرت انساني خود، خواهان فضايل و خصلتهايي است که با شرافت انساني او هماهنگ و سازگار است.

نقش علم و معرفت در تعالي و تهذيب نفس

حکمت متعاليه همانند ساير حکمتها در شمار علوم انساني است. در علوم انساني عنصر محوري انسان است و مباحث انسان شناختي و انسان سازي از جايگاه برجسته يي در آن علوم برخوردار است. (10) در اين نظام فلسفي و هيچيک از اعمال، کردار، عقايد و اخلاقيات انسان از بين نمي روند و حتي بعد از انتقال به عالم اخروي نيز يکي پس از ديگري ظهور و نمود خواهند يافت. از اينرو محتاج به اصول و قواعدي است که اعمال و کردار انسان بر اساس آن نظم گيرد و بتواند از آن رهگذر با مبدئش در ارتباط باشد و انديشه از او بودن و بسوي او بودن را در افعال و اعمالش جلوه گر سازد. بر همين اساس حکمت متعاليه درصدد تربيت انسان متعالي است و رسيدن به اين مراتب و درجات بدون پيروي از اصول اخلاقي ميسور نخواهد شد؛ چنانکه مي فرمايد: « تخلقوا باخلاق الله ».
شناخت متعالي انسان در حکمت متعاليه و بکار بستن اصول و معارف ارائه شده در قلمرو حکمت عملي (اخلاق)،‌ ثمره اش تجلي فضايل و ارزشهاي اخلاقي و کرامت انساني در آحاد جامعه خواهد بود و همچنين راه برون رفت از بحرانهاي اخلاقي چيزي نخواهد بود جز شناخت دقيق و صحيح انسان (خودشناسي) بر مبناي حکمت متعاليه که برگرفته از آموزه هاي وحياني و اصول عقلاني است.
از نظر ملاصدرا « انسان تنها موجودي است که ماهيت معين ندارد. انسان مانند ديگر انواع يک نوع نيست که داراي افرادي باشد، بلکه هر فردي خود يک نوع منحصر بفرد محسوب مي گردد. »(11) درست است که انسان موجودي ماهوي شناخته شده و در تعريف منطقي آن « حيوان ناطق » بکار رفته است، ولي احکام ماهيت در آن مغلوب واقع شده بگونه يي که در وزان وجود و طراز هستي، خودنمايي مي نمايد.
ملاصدرا با استناد به آيات قرآن مجيد به اين نتيجه مي رسد که انسان موجودي پايان يافته نيست و در قالب نوع خود محدود و محصور نمي گردد. وي با استناد به آيه اول سوره ي دهر « هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يکن شيئاً مذکورا » (الانسان/ 1) مي گويد انسان بر خلاف موجودات ديگر، شيء محصّل و معين نبوده و نيست. (12)
انسان موجودي مختار و برخوردار از قوه آگاهي و معرفت است که با خواست و اراده ي خودش مي تواند مسير حرکت و رشد خود را رقم بزند. ملاصدرا معتقد است تحولات فردي و اجتماعي همگي منوط به وديعه و امانتي است که در نهاد انسان مستتر است و اين وديعه عبارت است از قابليت اختيار خير و شر که ذات ربوبيت در روز ازل در وجود انسان قرار داده است. همين امر حلقه اتصال بين انسان و خالق اوست و برخورداري از همين خصيصه، انسان را از بهايم و ساير مخلوقات برتر و ممتاز مي نمايد.
بدان که آدمي اگرچه بجهت کثافت بدن از جنس بهايم و انعام است اما از ايشان ممتاز است، بدان که روح نفسانيش مستعد فيضان روح قدس است. اگرچه بجهت لطافت نفس با ملائکه آسمانها مساهم است، اما از ايشان بدين صفت ممتاز است که به هر طوري مي تواند برآيد و به هر صورت مي شايد که گرايد و سير در مقامات کوني و تطور در اطوار ملکي و ملکوتي و معارج نفساني و روحاني مي کند و تخلق به اخلاق الهي و تعلم اسماء رباني او را ممکن است که « علم آدم الاسماء کلها ». (13)‌
ريشه و اساس اخلاقيات فردي و اجتماعي و قوانين و اصول حاکم بر آنها در مکتب متعاليه تخلق به اخلاق الهي و تعلم اسماء ربّاني است. بقا و استمرار حيات جامعه بدني و برخورداري آحاد جامعه از حيات اخلاقي و معنوي در گروه حاکميت اصول اخلاقي است؛ اصولي که کم و بيش لايتغير مي باشند، اصولي که نه تنها فرهنگهاي مختلف بشري را از هم متمايز مي سازند بکله جهان هستي را براي آنان مفهوم و معتبر و حرکت انسان و جهان را معنادار و غايتمند جلوه مي دهند. از منظر حکمت متعاليه اين اصول منشعب از شريعت، طريقت و حقيقت است و در حد اخلاقيات فردي و اجتماعي تخلق به اخلاق الهي است.
انسان بجهت برخورداري از نعمت اختيار و آگاهي، مي تواند به اخلاق الهي آراسته گردد؛ نعمتي که ديگران از پذيرفتن آن سرباز زدند: « انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا » (احزاب/72).
انسان موجودي با استعداد فوق العاده است که مي تواند با استفاده از آن، مصداق کامل خليفة الله شود و در کسب معرفت و تهذيب نفس باوج افتخار برسد. اين استعداد با آزادي اراده و اختيار توأم است. انسان تنها موجودي است که قوس صعودي و نزوليش بي انتهاست و به اختيار خودش بطور نامحدود قادر به پرواز بسوي قله ي تکامل است و توانايي تکامل نامحدود آميخته با اراده و اختيار و رسيدن به مقام انسان کامل و بنده خاص و پذيرش ولايت الهيه را داراست. (14)
برخورداري از وديعه اختيار و علم و آگاهي، دليل برتري روحي انسان بر ساير موجودات است، چرا که هر ملکي را به غير از يک مقام مقرر نيست که « و ما منا الا له مقام معلوم »(صافات/164) و هر يک از ايشان بيش از يک اسم تعليم نگرفته اند.
ملاصدرا زندگي زميني را بازتابي عيني از حقيقتي سرمدي مي بيند. وي همواره در جستجوي مناسباتي است که امور دنيوي را به حقايق اخروي پيوند مي دهد. از نظر او هيچ جنبه يي از زندگي عادي بشر که خود منضبط بر شريعت الهي است، فاقد اهميت و ارزش و بازتاب آن جهاني نيست. (15) ملاصدرا براي عبادت اهميت فراواني قائل است و آن را براي سلوک در مسير معنويت و رهايي از عالم مادي لازم مي شمارد؛ عباداتي که بشر را در ارتباط مستقيم و بيواسطه با حضور اقدس خداوندي قرار مي دهد. از اين گذر، مسائل عادي زندگي روزمره را غرق اهميت و بازتابهاي ازلي و ابدي مي داند.

تهذيب نفس بعنوان مقدمه نه هدف

در نظام فلسفي متعاليه، نفس انساني محل و موطن کمال و محل استقرار فضايل و مکارم اخلاقي و انساني است و در صورت فعليت يافتن ارزشهاي اخلاقي، انسان مي تواند در مسير پيشرفت و تعالي، حجابها و موانع را کنار زده تا ملکوت اعلي ارتقا يابد؛ چنانکه ملاصدرا مي گويد:
تو برون کن پنبه پندار را *** پس بگوش دل شنو اسرار را
چشم دل را از غشاوت ده جلا *** بعد از آن بنگر جمال جانفزا
روي دل را کن مصفا از دغل *** تا ببيني آن جمال بي بدل
صفحه عقل از غبارتن بشوي *** تاببيني صورت آن خوبروي
لوح جان از ظلمت امکان بشو *** تا ببيني نقش هستي موبه مو (16)
انسان در صورت تخلق به اخلاق حسنه و تهذيب نفس در مسير رشد و تعالي به حدي خواهد رسيد که بتواند بهشت را در وجود خويش مشاهده نمايد.
ملاصدرا مبادرت به خير را راه استکمال نفس مي شمارد؛ همچنانکه غايت فلسفه را استکمال نفس انساني مي داند. از اينرو اخلاق در منظومه فکري وي، ريشه در فلسفه ي او و مبتني بر علم النفس مي باشد.
قلب به اعتبار صفا و لطافتي که در اوست و بحسب اصل فطرت، صلاحيت قبول آثار ملکيه و شيطانيه در آن يکسان است و ترجيح احد الطرفين به اعتبار پيروي هوي وشهوت و اعراض از آنها حاصل مي گردد. پس اگر انسان پيروي مقتضاي شهوت و غضب نمود، تسلط شيطان ظاهر مي گردد. بواسطه پيروي هوي و شهوات قلب آشيانه شيطان مي گردد، زيرا هوا چراگاه شيطان است، بواسطه مناسبت و نحو اتحادي که ميان شيطان و هوي است. اگر با شهوات مجاهده کرد و آنها را بر نفس خود مسلط نگردانيد و به اخلاق ملائکه تشبّه جست، قلبش مستقر ملائکه و محل نزول آنها خواهد گرديد. (17)
اگرچه تهذيب نفس و تخلق به فضايل از ضروريات حيات انساني است و از جايگاه پسنديده يي برخوردار است، ولي نبايد آن را بيش از وسيله يي براي رسيدن به مقام عبوديت دانست:
همانگونه که همه عبادات تشريع شده و همه نبايدهاي بازداشته شده، براي رسيدن به مقام قرب و عبودت است، تهذيب و سر برتافتن از پذيرش رذائل و پذيرفتن اخلاق آکنده به فضيلت نيز از همين هدف و غايت برخوردار است. از همين رو بنظر مي رسد که واصلان به مقام لقا، تهذيب و آراستگي اخلاقي را از مقدمات بشمار مي آورند. (18)

تعالي و انحطاط نفس

ملاصدرا مي گويد:
خلق از غضب و شهوت و حرص و طمع و طول امل و امثال آنها از صفات بشريه که از هوي منشعب مي گردد خالي نيستند و هيچ باطني از آن که شيطان به وسوسه در آن جولان نمايد خالي نخواهد بود؛ مگر آن کس که حق تعالي او را نگاه دارد. اکثر نفوس را جنود ابليس مسخر نموده اند و مالک شده اند و از وسوسه هايي که داعي به اختيار دنيا و ترک آخرت است مملو ساخته اند و اختلاف مردم به اعتبار عصيان و متابعت شيطان است. (19)
ملاصدرا موانع دستيابي به فضايل و مکارم اخلاقي را سلطه و غلبه شيطان، غضب، شهوت، حرص، طمع و طول امل و... مي داند؛ « وَ مَا اُبَرّي نفسي ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربي اِنَّ ربي غفور رحيم » (يوسف/53).
اما از آنرو که او از بندگان مخلص خدا بود و تمام قدرتها را از خدا مي دانست و براي خود در مقابل خدا قدرتي قائل نبود، خود نگهداري خويش در مقابل نفس سرکش را رحمت و عنايتي از طرف خدا بيان کرد؛ اما اگر رحمت خداوند شامل حال انسان گردد، از سختترين امتحانات سربلند بيرون خواهد آمد. (20)
ملاصدرا علم و تقوا را عامل رهايي از قيد و بندهاي دنيوي و رذائل اخلاقي مي داند، چنانکه مي گويد:
اي سالک طريق هدي و اي پرواز کننده به دو بال علم و تقوا کوشش کن شايد که از بهشت ابليس بيرون آيي. پناه مي بريم به خدا از پيروي شيطان و اکتساب شهوات و جهل و رغبت در محاسن امور دنيا و زينتهاي آن، زيرا کسي که به آنها ميل نمود و در بحار شهوات غرق شد و در تناول محرمات دنيا فرو رفت بليّه اش طويل و مصيبتش عظيم خواهد بود. (21)
ازعوامل ديگري که سبب تسلط هواي نفساني و تجلي رذائل اخلاقي در انسان مي گردد، توجه و اعتناي تام به بدن و مشتهيات آن مي باشد و بجاي آنکه بدن بعنوان ابزار و مرکب روح و روان در مسير حرکت بسوي کمال و تعالي باشد، بعنوان هدف و غايت بدان نگريسته مي شود.
نفوس انساني بحسب آثار قوا و ارواح و خواستهايي که با آن ترکيب يافته گوناگون است. از اينرو هرکس که بر او، روح طبيعي و حيواني چيره گي دارد، او عاشق بدن و کالبد خويش است، آراستگي و پيراستگي و خوردن و نوشيدن آن را دوست داشته و خواهان بدست آوردن منافع براي آن و دفع زيان از آن است. اين خواهان طالب، از جمله حيوانات و در فوج چهارپايان است، چون تمامي روزش صرف کوشش در راه بدنش و تمامي عمرش وقف آسايش کالبد و هيکل خويش است. او از حق بيخبر و به فرمان و اوامر او، جاهل و نادان است و در نتيجه مرتبه اش از حيوانات پستتر شده و از چهارپايان گمراه تر ميگردد. (22)
پس هر کس که قواي روحاني او چيره گي يابد و نيروي ناطقه اش بر هوي و هوسش تسلط پيدا کند و از دوستي دنيا و وابستگي عالم پايين رهايي يابد، اين امر حقيقي و عبادات روحاني و ذکر الهي بوسيله قلب و مناجات و تقرب خدا بر او واجب است. بواسطه ي پاکي نفس و برتري عقلش آمادگي مي يابد تا پروردگارش بر او افاضه و ريزش (فيض) نمايد. (23)
از جمله موانع و حجابهاي تخلق به اخلاق حسنه و رشد و تعالي انسان را ملاصدرا چنين برشمرده است:
جهل است به معرفت نفس که او حقيقت آدمي است و ديگر حب جاه و ماه و ميل به شهوات و ساير تمتعات است و همينطور تسويلات نفس اماره است و تدليسات شيطان مکار و لعين نابکار که بد را نيک و نيک را بد مي نمايد. (24)‌
در خدمت بدن و دواعي شهوت نفس بودن و راه هوي و آرزوها پيمودن و بيرون از مزاج و تقويت جسد نمودن و عبادت بيمعني بجا آوردن؛ « في الحقيقه چون غافل و عاطل از ياد خدايند عبادت نفس و هوي مي کند. » (25)
هنگامي انسان متخلق به صفات بهيمي و سبعي مي گردد که خود را به تمتعات حيواني و جسماني و طيبات دنيا عادت داده باشد. « هر که عقل را مطيع و فرمانبردار و حکم پذير نفس اماره ساخت و در خدمت قواي بدني کمر بندگي بر ميان جان بست » (26) در مسير هلاکت و شقاوت گام نهاده است. کسي که « جام جهان نماي روح را در ظلمات بدن و لجن دنيا غوطه داده، کي روي فلاح و نجات خواهد ديد. » (27)
نفس مسوله، نفسي است که اشياء را نزد انسان زيبا نشان مي دهد، تا آنجا که انسان را از خدا و حق غافل ميسازد و به امور دنيوي معطوف مي دارد. « ...کذلک سولت لي نفسي »؛ يعني نفس من چنين فتنه انگيزي را در نظرم جلوه داد. » (طه/96) و « بَل سَوَّلَت لَکُم انفُسُکُم »؛‌ نفس شما کار را در نظرتان زيبا نشان داد. (28)
همينطور سخنان باطل و بيهوده و ترويج آنها، حيله و غرور و مکر، انکار حق و ابطال براهين عقليه، دروغ و وسواس و سفسطه از عوامل انحطاط و سبب زوال حيات معنوي و تربيت اخلاق آدمي بشمار مي آيند. آفتي چون خشم، غيظ، حقد و حسد از امراض نفسانيند و لذت مال، حب جاه و منصب و غرور نفس اماره اگر در نفس رسوخ پيدا کنند، اطباي روحاني از علاج آن عاجزند؛ چنانکه اطباي جسماني از علاج اکمه و ابرص عاجزند. از حضرت عيسي (عليه السلام) منقول است که فرمود: من از علاج اکمه و ابرص عاجز نيستم، از علاج جهل مرکب عاجزم، زيرا از جمله امراض نفساني است و همه امراض نفساني چنانند که چون راسخ گردند، موجب هلاک ابدند و زوالشان محال. (29)
جهل مرکب سبب مي شود اکثر جاهلان خود را کامل بدانند. « اکثر اهل تلبيس و غرور خود را محق و مصيب مي شمرند و بسياري از بيماران نفس و هوي خود را صحيح مي پندارند. پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي فرمايد: « حب الدنيا رأس کل خطيئه ». (30) ‌حب دنيا، جامع حب جاه و مال و ميل به شهوات و لذات و ساير تمتعات نفس حيواني است. (31) « زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و... » (آل عمران/14).
حب جاه و رياست و محبت دنيا سبب مي شود برخي که از نور بصيرت و معرفت بي بهره اند جهت رسيدن به تمتعات دنيوي به طرق گوناگون دست يازند و از فضايل و مکارم اخلاقي به رذائل و انحطاط فروغلتند.
دل را که مهين خزانه معرفتست
بازيگه نقشهاي طفلان کردي
خاطرت کي رقم فيض پذيرد هيهات
مگر از نقش پراکنده ورق ساده کني (32)
ملاصدرا مي گويد: دلبستگان به دنيا، اسباب تمتع دنيا را از راه صورت صلاح و تقوا فراهم مي آوردند و برخي از راه شيد و ريا و تشبه به علما، کسب جاه و عزت و تحصيل مال و ثروت مي کنند. « ... و گاهي از راه تفقه و لباس صلاح و گاهي از راه حيله و مکر و گاهي بطريق بحث و عناد و لجاج و گاهي بطريق بي التفاتي و افتخار چنانچه صفت متکبران است. » (33)
آدمي بالقوه خليفه خداست؛ « اني جاعل في الارض خليفة » (حجر/39) و قابل تعليم اسماء و « حامل بار امانتي است که آسمان و زمين و کوهها از تحمل آن عاجزند. » (احزاب/72)
« آدمي ممکن است بسبب ترقي در علم و عمل و فنا و بقا، از درجه پستي به اعلي عليين و اشرف مقامات و درجات ملائکه ي مقربين عروج نمايد. »‌(34) اين نيز ميسور نخواهد گشت الاّ از طريق مجاهده و تهذيب نفس و تخلق به اخلاق متعالي و حسنه و تطهير نفس و روح از شهوات. « مراد از طهارت نه همين شستن روي و ريش و پاک ساختن جامه و تن خويش است، بلکه مراد تطهير قلب از لوث شهوت و غضب و تجريد وي از عقايد فاسده و نجاسات است. » (35)‌
ملاصدرا معتقد است انسان بالقوه خليفه خداست و در ابتداي آفرينش هيچگونه نقصي ندارد و بعد از آن است که اگر در مسير انحطاط حرکت کند،‌ بسبب عارضي است:
نفوس مردمان در ابتدا به هيچ علتي و مرضي مبتلي نيستند، غير از نقص بشريت و ضعف « خلق الانسان ضعيفا » (نساء/28) علتي نمي دارند، ليکن بعد از مدتي بواسطه خطوات عاجل و خيالات باطل دنيا که شيطان بواسطه افيون غفلت و غرور در شراب اماني و آمال به حلق خلق فرو مي ريزد. (36)

تخليله، تجليه و تحليه در تهذيب نفس

براي تزکيه نفس حداقل بايد مراحل تخليه، تجليه و تحليه را طي نمود. تخليه در واقع از بين بردن زنگارهاي شرک و ريا و نفاق از انديشه است. تجليه زينت دادن نفس با انجام اعمال عبادي است و تحليه پرورش و جذب فضيلتها و آراسته شدن به اخلاق الله است. ملاصدرا معتقد است که عقل عملي مانند عقل نظري داراي چهار مرتبه تجليه، تخليه، تحليه و فناء في الله است. تجليه تهذيب ظاهر است که با انجام نواميس الهي و عمل به شرايع نبوي مانند: نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد و ترک محرمات حاصل مي گردد. پس کسي که به اوامر و نواهي الهي عمل نمايد به نخستين مرتبه عقل عملي، يعني مرتبه تجليه نايل گرديده است.
پس از حصول مرتبه تجليه، تهذيب باطن و تزکيه نفس و تطهير قلب از رذائل اخلاقي و اوصاف مذموم يا مرتبه تخليه حاصل مي گردد. پس کسي که نفس ناطقه خود را از صفات رذيله و اوصاف مذمومه تهذيب و پاک نمايد و قلب خود را از زنگار گناه و معاصي جلا و صفا دهد و آن را آماده و مستعد تنوير الهي و قبول الهامات رباني نمايد، مرتبه تخليه براي او حاصل خواهد شد.
بعد از حصول مرتبه تخليه، نفس ناطقه انساني بايد در جهت استکمال معنوي از آن مرتبه عبور نمايد. زيرا تهذيب باطن از معاصي و رذائل کافي نيست بکله بايد قلب را پس از تهذيب از صفات رذيله، به اوصاف حميده متصف نمود، ‌تا به مرتبه تحليه نايل گردد. سپس مرتبه تنوير قلب به انوار الهي و اتصاف به اوصاف محموده و فضايل است و کسي که به مرتبه مزبور تشرف يابد، صاحب نفس ناطقه و منور به نور الهي و متصف به صفات ربّاني است.
پس از حصول مرتبه تحليه، نفس ناطقه آدمي مي تواند به مرحله نهايي عقل عملي نايل گردد. اما اين مقامي است که تنها اوحدي از انسانها به آن دست مي يابند و ديگران الي الابد از نيل به آن محروم خواهند ماند. مرحله پاياني فناءفي الله است که آدمي فعل، صفات و ذات خويش را فاني،‌ مستهلک و مندک در فعل، صفات و ذات خدا تلقي مي کند. پس فناء في الله استغراق فعل، صفات و ذات سالک در فعل، صفات و ذات الهي است. فناي نفس از ذات خويش و استغراق در ذات و صفات الهي و چشم دل و ديده باطن را منحصراً براي مشاهده حق و جلوات او بکار بردن و نظر و همت خويش را صرفاً بجانب حضرت رب الارباب و ساحت کبريايي او معطوف داشتن، مرتبه ي نهايي سير و سلوک به جانب خداست براي صراط نفس و شاهراه هدايت. (37)
تخليه همان زدودن رذيلتها از نفس است؛ چنانکه خداوند مي فرمايد: « قد افلح من زکيها * و قد خاب من دسيها؛‌ هر که در پاکي نفس کوشيد، رستگار شد و هر که در پليديش فرو پوشيد، نوميد گرديد »(شمس/ 9-10).
تحليه همان پيراستگي اخلاقي و آراستگي به فضيلتها و رسيدن به مقام آرامش و اطمينان است. مقصود از تجليه، نوراني کردن قلب با پرتو شناخت و معرفت است؛ چنانکه خداوند مي فرمايد: « او من کان ميتا فاحييناه و جعلنا له نوراً يمشي به في الناس کمن مثله في الظلمات ليس يخارج منها؛ آيا آن کس که مرده بود و ما زنده اش ساختيم و نوري فرا راهش داشتيم تا بدان در ميان مرد راه خود را بيابد، همانند کسي است که به تاريکي گرفتار است و راه بيرون شدن را نمي داند؟ »‌ (انعام/122) (38)
منظور از نور در اين آيه، علاوه بر قرآن و تعليمات پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و امامان (عليهم السلام) بينش و درک تازه يي است که ايمان به خدا به انسان مي بخشد و افق ديد او را از زندگي مادي و چهار ديواري عالم ماده فراتر مي برد و در عالمي فوق العاده وسيع قرار مي دهد. او در پرتو خودشناسي، پرده هاي خودخواهي و هواي نفس را از چشم جانش کنار مي زند و حقايق را مي بيند و از بسياري از خطاهايي که مردم بخاطر هواي نفس، گرفتار آنند، بدور مي ماند و با سلامت به مقصد مي رسد. (39)

نتيجه گيري

علم اخلاق از فضيلتها و مکارم انساني و چگونگي تحصيل و نحوه ي آراستن نفس به آن صفات و تهذيب نفس و همچنين از رذيلتها و چگونگي بازداشتن نفس از آلوده شدن به آنها سخن مي گويد. بعد از علم الهي که موضوع آن شناخت ذات حق است، علم اخلاق از ضروريترين علومي است که آدمي بدان نيازمند است. انسان از طريق علم و معرفت و خودشناسي مي تواند در مسير خودسازي و زدودن رذائل اخلاقي و اتصاف به فضايل اخلاقي گام بردارد. غرض از مجاهده و تهذيب نفس آن است که روح بر بدن مسلط و بدن مطيع روح گردد. ثمره ي حکمت عملي در توانايي و اقتدار عقلي عملي نسبت به تعديل و کنترل قواي غريزي و طبيعي است.
تحولات فردي و اجتماعي همگي منوط به وديعه و امانتي است که در نهاد انسان مستقر است و همين امر، حلقه اتصال بين انسان و خالق اوست و برخورداري از اين خصيصه و فعليت بخشيدن به فضايل و مکارم اخلاقي است که انسان را از بهايم و ساير مخلوقات برتر و ممتاز مي سازد. آدمي بجهت جسد و بدن از جنس بهايم است اما به قدرت علم و معرفت از ايشان ممتاز است و روح وي مستعد فيضان قدسي است و تخلق به اخلاق الهي و تعلم به اسماء رباني را براي او ممکن است. کسي که جام جهان نماي روح را در جهالت و ظلمات بدن و لجن دنيا غوطه داد، ‌روي فلاح و نجات نخواهد ديد، مگر اينکه روح و جان خود را در مسير وزش نور معرفت و حکمت قرار دهد؛ بقا و استمرار جامعه ي مدني توأم با حيات انساني و معنوي در گرو حاکميت اصول اخلاق متعالي خواهد بود.

پي نوشت ها :

* استاديار گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامي واحد تاکستان.
1. مکارم شيرازي، ناصر، قرآن حکيم و شرح آيات منتخب، ص 564.
2. سادات، محمد علي، اخلاق اسلامي، ص 12.
3. راغب اصفهاني، حسن بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، ترجمه ي مصطفي رحيمي نيا، ص 149.
4. مظاهري، حسين، کاوشي نو در اخلاق اسلامي، ترجمه ي حميدرضا آژيري، ج 1، ص 10.
5. مهدوي کني، صديقه، ساختار گزاره هاي اخلاقي قرآن، ص 53.
6. مجله پگاه حوزه، ش 216، مهر 1386، ص 4.
7. جوادي آملي، عبدالله، رحيق مختوم، ص 72.
8. همان، ص 94.
9. همان، ص 126.
10. مجله پگاه حوزه، ش 216، مهر 1386، ص 4.
11. ملاصدرا، مجموعه رسائل فلسفي، تصحيح حمد ناجي، ص 4.
12. ابراهيمي ديناني، غلامحسين، ماجراي فکر فلسفي در جهان اسلام، ص 71.
13. ملاصدرا، رساله سه اصل، ص 93.
14. قرآن حکيم و شرح آيات منتخب، ص 427.
15. دباشي، حميد،‌ « ديدگاهي بر افکار اجتماعي ملاصدرا »،‌ ايران نامه، بهار 1364، ص 411.
16. رساله سه اصل، ص 164.
17. ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ترجمه ي احمد حسيني اردکاني، ص 238.
18. کاوشي نو در اخلاق اسلامي، ص 32.
19. المبدأ و المعاد، ص 241.
20. قرآن حکيم و شرح آيات منتخب، ص 242.
21. المبدأ و المعاد، ص 241.
22. ملاصدرا، تفسير سوره جمعه، ترجمه و تصحيح محمد خواجوي، ص 116.
23. همانجا.
24. رساله سه اصل، ص 30.
25. همان، ص 48.
26. همان، ص 58.
27. همان، ص 59.
28. فايضي، علي؛ آشتياني، محسن، مباني تربيت و اخلاق اسلامي، ص 193.
29. رساله سه اصل، ص 61-85.
30. همان، ص 88.
31. همان، ص 58.
32. همان، ص 87.
33. همان، ص 89.
34. همان، ص 96.
35. همان، ص 105.
36. همان، ص 130.
37. ملاصدرا، الشواهد الربوبية، ترجمه جواد مصلح، ص 309.
38. کاوشي نو در اخلاق اسلامي، ص 33.
39. قرآن حکيم و شرح آيات منتخب، ص 143.

منابع :
1. ابراهيمي ديناني، غلامحسين، ماجراي فکر فلسفي در جهان اسلام، تهران، انتشارات طرح نو 1379.
2. جوادي آملي، عبدالله، رحيق مختوم، نشر اسرا، ج1، 1375.
3. راغب اصفهاني، حسن بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، ترجمه مصطفي رحيمي نيا، نشر سبحان، 1385.
4. سادات، محمد علي، اخلاق اسلامي، انتشارات سمت، 1372.
5. فايضي، علي؛ آشتياني، محسن، مباني تربيت و اخلاق اسلامي، قم، انتشارات روحاني، 1375.
6. مظاهري، حسين، کاوشي نو در اخلاق اسلامي، ج 1، ترجمه حميد رضا آژيري، تهران، مؤسسه نشر و تحقيقات ذکر، 1382.
7. مکارم شيرازي، ناصر، قرآن حکيم و شرح آيات منتخب، تهران، نشر پارس کتاب، 1388.
8. ملاصدرا، مجموعه رسائل فلسفي، تصحيح حامد ناجي، تهران، انتشارات حکمت، 1375.
9. ـــــــــــــــــــــ، رساله سه اصل، تهران، انتشارات مولي،1360.
10. ـــــــــــــــــــــ، المبدأ و المعاد، ترجمه احمد حسيني اردکاني، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1362.
11. ـــــــــــــــــــــ، تفسير سوره جمعه، ترجمه و تصحيح محمد خواجوي، انتشارات مولي.
12. ـــــــــــــــــــــ، الشواهد الربوبية، ترجمه جواد مصلح، تهران، انتشارات سروش، 1366.
13. مهدوي کني، صديقه، ساختار گزاره هاي اخلاقي قرآن، دانشگاه امام صادق (عليه السلام)، 1388.

منبع مقاله :
زير نظر محمد خامنه اي، (1391)، اخلاق متعاليه (نگاهي به اخلاق و فلسفه اخلاق در حکمت متعاليه)، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.