زبان شناسي توصيفي در نحو عربي

يکي از ديدگاه هاي توصيفگرايان، ردّ موضوع « در تقدير گرفتن واژه ها و عبارات » در نحو عربي است. از جمله اين زبان شناسان توصيفگرا انيس فريحة است که مي گويد: « مکتب توصيفگرا هرگز نمي تواند اصل تقدير را بپذيرد
دوشنبه، 5 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زبان شناسي توصيفي در نحو عربي
 زبان شناسي توصيفي در نحو عربي

 

نويسنده: نعمة رحيم العزاوي
مترجم: جواد اصغري



 

روش توصيفي و موضوع تقدير در نحو عربي

يکي از ديدگاه هاي توصيفگرايان، ردّ موضوع « در تقدير گرفتن واژه ها و عبارات » در نحو عربي است. از جمله اين زبان شناسان توصيفگرا انيس فريحة است که مي گويد: « مکتب توصيفگرا هرگز نمي تواند اصل تقدير را بپذيرد بلکه واقعيت و ظاهر زبان را گردن مي نهد. » (1) داود عبده نيز ضمن رد موضوع تقدير، معتقد است که بسياري از مواردي که نحويان در آنها واژه يا عبارتي را در تقدير گرفته اند هيچ مستند زباني ندارد و آنان براي توجيه حرکت اعرابي يا حفظ قاعده اي که بر ساخته اند به تقدير متوسل شده اند. (2) از جمله اين تقديرها، محذوف قلمداد کردن خبر « إنّ » در اين شعر عمر بن ابي ربيعه است:
اذا اسودّ جنح الليلِ فلتأتِ و لتکن
خُطاک خفافاّ إنّ حرّاسَنا أسدا
نحويان قديم براي توجيه علت نصب « أسد » واژه « کائنون » را پيش از واژه « أسد » در تقدير گرفته اند. آنان همچنين در جمله « إن بک زيد مأخوذ » ضمير شأني را براي توجيه علت عدم نصب زيد، در تقدير گرفته اند. آنان در جملاتي مانند « الرجل ذهب » فاعل را ضمير مستتر « هو » مي دانند تا به اين ترتيب قاعده اي نحوي پا بر جا بماند. طبق اين قاعده، فاعل در هر صورت بايد پس از فعل ظاهر شود اگر چه هيچ مانعي هم براي تقدم آن بر فعل وجود نداشته باشد. نحويان قديم در جملاتي مانند « زيداً ضربته » فعل محذوفي را در تقدير مي گيرند که فعل موجود در جمله تفسير - کننده آن است و از اين طريق توجيهي براي منصوب شدن زيد فراهم مي کنند. آنان در جملاتي مانند ( إذا السماء النشقّت ) فعل محذوفي را پس از « اذا » در تقدير مي گيرند زيرا طبق قاعده هاي مقبول آنان، پس از ادات شرط ضرورتاً بايد يک فعل ظاهر مي شود. اين نحويان گاه حتي براي توجيه قواعد و نظرات نحوي خود، عبارت يا جمله اي را در تقدير مي گيرند. براي نمونه در آيه شريفه ( السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما ) معتقدند که اين آيه در اصل به صورت « السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما فيما فرض عليکم » بوده و عبارت محذوف « فيما فرض عليکم » خبر اين جمله است زيرا طبق قواعد آنان، جمله طلبي ( فاقطعوا ) نمي تواند خبر واقع شود. نيز نحويان قديم بر اين باورند که جملاتي مانند « مررتُ بزيدٍ الفاضلُ » در اصل به صورت « مررتُ بزيدٍ هو الفاضلُ » بوده است چرا که « فاضل » طبق قواعد بايد به صورت مجرور ظاهر مي شد. (3)
داود عبده به حق اين گونه در تقدير گرفتن ها را نمي پذيرد زيرا هدف از آن توجيه حرکت هاي اعرابي يا حفظ قاعده اي زباني است. اما وي در برخي نمونه ها و مثال ها نيز در تقدير گرفتن واژه ها و عبارات را رد نمي کند و حتي آن را ضرورتي مي شمرد که واقعيت زبان و مقتضيات و شيوه هاي بيان آن را ايجاب مي کند.
از جمله اين موارد که داود عبده آن ها را مقبول و ضروري مي داند موارد زير است:
1) در جملاتي مانند « ماکل سوداء تمرة و لابيضاء شحمة » به ناچار بايد واژه « کل » را پيش از بيضاء در تقدير گرفت زيرا آنچه از اين جمله فهميده مي شود ظاهر آن نيست بلکه جمله « ماکلّ سوداء تمرة ولا کلّ بيضاء شحمة » مي باشد و حذف برخي واحدهاي زباني به منظور پرهيز از تکرار، مسئله اي عادي در حوزه زبان است.
2) در جملاتي مانند « اذهب الي بيتک » در تقدير گرفتن « أنت » نه تنها مقبول بلکه ضروري است زيرا ساختار اين جمله بدون « انت » غيرقابل تصور است.
3) در تقدير گرفتن « أن » ميان « حتي » و فعل، اجتناب ناپذير است زيرا چنانکه مي دانيم « حتي » حرف جر است و حرف جر پيش از اسم و ضمير پديدار مي شود نه پيش از فعل؛ و فعل در اينجا مسبوق به أن مصدريه است.
4) در تقدير گرفتن « إن » شرطيه و فعل مضارع در جملاتي مانند « أدرس تنجح » به لحاظ زبان شناختي مجاز است زيرا واژه « تنجح » در جمله بالا جواب شرط است بدان معنا که اصل عبارت به صورت « أدرس إن تَدرس تنجح » بوده است. در اين نوع جملات، حذف ادات شرط و فعل پس از آن امکان پذير است زيرا مجموع فعل امر و جواب شرط به معناي مطلوب دلالت مي کند و گويش ور طبيعتاً به سمت ايجاز متمايل است.
5) در تقدير گرفتن حرف جر پيش از مضاف اليه به لحاظ زبان شناختي ضروري است.
6) در تقدير گرفتن واژه « شخص » در برخي موارد ضروري است. براي مثال جمله « ما أخذها غيرک » در اصل به صورت « ما أخذها شخص غيرک » بوده زيرا واژه « غير » ادات استثنا است. داود عبده همچنين اين نظر مهدي مخزومي را تأييد مي کند که در جمله « عجيب له من ماهر في صنعته » يک اسم ذات حذف شده و جمله در اصل « عجيب له من رجل ماهر في صنعته » بوده است. از ديگر مواضعي که در آن واژه « شخص » محذوف است جمله « جاء الذي وصل أمس » مي باشد که در اصل « جاء الشخص الذي وصل أمس » بوده زيرا « الذي » در اصل ادات تعريف جملات وصفيه است. داود عبده معتقد است که واژه « الذي » جايگزين « ال » تعريف شده است. به باور وي جملات نکره هستند و تنها مناسب توصيف واژه هاي نکره مي باشند. اما اگر گويش ور بخواهد واژه معرفه اي را با جمله توصيف کند بايد با واژه « الذي » جمله وصفيه خود را به معرفه تبديل کند تا تطابق در تعريف ميان موصوف و صفت رعايت شود. براي مثال اگر بگوييم « جاء رجل طالَ شعره » جمله « طال شعره » صفتي است که از لحاظ تعريف و تنکبر با موصوف ( رجل ) متناسب است. اما اگر بگويم: « جاء الرجل طال شعره » بايد جمله « طال شعره » را با واژه « الذي » تعريف کنيم تا به لحاظ تعريف و تنکير با موصوف ( الرجل ) تناسب داشته باشد. بنابراين « الذي » بر خلاف گفته هاي نحويان قديم اسم نيست بلکه ادات تعريف است و اين جملات هستند که نيازمند « الذي » مي باشند و الذي به آنها نيازي ندارد.
اما در حقيقت داود عبده در پذيرفتن همين موارد تقدير در نحو عربي نيز راه صواب نرفته است
زيرا:
1) جمله « ما کل سوداء تمرة و لا بيضاء شحمة » نيازمند به تقدير گرفتن « کل » پيش از « بيضاء » نيست چرا که اين عبارت بي نياز از تقدير گرفتن هر واژه اي است و بدون تقدير نيز مفهوم آن روشن است و حتي با در نظر گرفتن اين واژه، جمله مزبور ايجاز خود را از دست مي دهد.
2) جمله « اذهب الي بيتک » نيازمند به ضمير « انت » نيست زيرا شکل و ساختار اين فعل بيانگر آن است که براي مخاطب مذکر به کار رفته و همزه مکسور آغاز اين فعل نشان از اين امر دارد. (4)
3) اظهار داشتن اين مطلب که در تقدير گرفتن « أن » پس از « حتي » ضروري است در راستاي ادعاهاي نحويان قديم است مبني بر اينکه حرف تنها در صورتي که حرف مختص باشد عمل مي کند و از آنجا که حرف « حتي » به زعم آنان مختص اسم مي باشد و عامل جرّ اسم است، در فعل مضارع پس از خود عمل نخواهد کرد و فعل مضارع منصوب پس از « حتي » به وسيله « أن مقدّره » منصوب شده است. با در نظر گرفتن « أن مقدره » فعل مضارع تبديل به اسم و مجرور به حتي مي شود. با اين تقدير، نحويان قاعده اي را که بنا نهاده اند حفظ مي کنند. در اينجا نيازي به شرح اين لغزش نحويان قديم ( به دليل تحميل قواعد و اصول خود ساخته به واقعيت هاي زبان ) نيست اما شايان ذکر است که « ثعلب » معتقد است « حتي » خود، فعل مضارع را نصب داده است. (5)
4) سخن راندن از اين که فعل مضارع در جمله « أدرس تنجح » به دليل واقع شدن به عنوان جواب فعل شرط مقدّر ( إن تدرس ) مجزوم شده است بي مبنا است. فعل مضارع « تنجح » در اين جمله از طريق فعل طلب « أدرس » و بدون نياز به هيچ تأويل و تقدير، مجزوم شده است. برخي از نحويان کوفي و در صدر آنها « کسايي » همين روش را برگزيده اند. (6)
5) داود عبده بر اين باور است که ديدگاه هاي نحويان مبني بر مقدر بودن يک حرف پيش از مضاف اليه به لحاظ زبان شناختي صحيح است. بر اين اساس نحويان مي گويند: « کتابُ خالد » و « باب الدار » در اصل « کتابُ لخالد » و « باب للدّار » بوده، جملات « خاتمُ حديد » و « سوار فضّة » در اصل « خاتمّ مِن حديد » و « سوارُ من فضِة » و « مکرُ الليل » در اصل « مکرُ في الليل » بوده است. اما در حقيقت تفاوت آشکاري ميان عبارت هاي فوق بدون حرف و با حرف جر وجود دارد. مهدي مخزومي نيز با اين جملات خود راه صحيح را پيش گرفته است: « نحويان - به ويژه نحويان بصره - معتقد که کسره در هر جا ظاهر شود نشان از يک حرف جر دارد؛ چه در مجرور به حرف جر و چه در مضاف اليه. دليل اين امر آن است که اين نحويان معتقد به موضوع عامل و معمول هستند و اينکه هر حرکت در اسم يا فعل، نشان از يک عامل نحوي دارد. » (7)
داود عبده فراموش کرده است که در برخي صورت هاي اضافه نمي توان حرفي پيش از مضاف اليه در تقدير گرفت مانند: « ذهبت مع خالدِ » و « لدينا مزيد » و اضافه هاي غير محضه مانند: « فلانُ حسنُ الوجه »
6) در باره تقدير گرفتن واژه « شخص » در جملاتي مانند « ما أخذها غيرک » نيز بايد گفت در حقيقت واژه « غير » ادات استثنا نيست و نحويان با اينچنين باوري از راه صحيح فاصله گرفته اند. اگر اين نحويان به چگونگي کاربرد و ظهور اين واژه در قرآن کريم پي مي بردند هرگز دچار چنين خطايي نمي شدند. واژه غير در قرآن کريم براي استثنا نيامده بلکه به عنوان صفت يا حال وارد شده يا بر حسب موقعيتش در جمله نقش گرفته است. از جمله مواردي که واژه « غير » در قرآن به عنوان صفت وارد شده اين آيه است: ( کلّما نَضِجَت جُلودُهم بَدلَّناهم جلوداً غيرها ) (8). واژه « غير » در اين آيه نيز به عنوان حال وارد شده است: ( يا أيّها الذين ءامنوا أوفُوا بالعُقودِ أحِلَّت لکم بَهيمةُ الأنعامِ الاّ ما يُتلي عَليکم غَيرَ مُحلّي الصّيدِ و أنتُم حُرُم ). (9) اين واژه در آيه ذيل نيز بر اساس موقعيت خود در جمله نقش گرفته است: ( فما تزيدونني غير تَخسير ). (10)
داود عبده نظر مخزومي را درباره مقدر بودن واژه « رجل » در جملة « عجبتُ له من ماهرٍ في صنعته » ( که در پخش مربوط به اسم فاعل طرح مي شود ) تاييد مي کند و او نيز معتقد است که اصل اين جمله « عجيب له من رجل ماهر » بوده است. اما داود عبده به اين موضوع پي نبرده است که علت اين ديدگاه مخزومي چه بوده است. مخزومي مانند نحويان کوفي صيغه « فاعل » را به عنوان يک فعل به حساب مي آورد که البته دو نشان اسمي نيز دارد اول: همراه شدن با الف و لام تعريف که همراه با همه اسم ها مي تواند ظاهر شود اما اسم فاعل را به معرفه مبدل نمي کند دوم: تنوين، اما تنوين هم در اسم فاعل نشانه نکره بودن آن نيست بلکه دلالت بر مستقبل دارد. به همين سبب مخزومي معتقد است که اسم فاعلي بايد به دليل « فعل بودن » يا « کارکرد فعلي داشتن » مبني باشد اما اين اتفاق رخ نداده و مانند اسم هاي ديگر معرب است. به ديگر سخن حرکت آخر اسم فاعل مانند حرکت آخر افعال، بيانگر دلالت هاي اعرابي نيست. بر اين اساس حرکات اسم فاعل از ديدگاه مخزومي تابع مجاورت و موقعيت اسم فاعل است. براي مثال در جمله « عجيب له من ماهرِ في صنعته » حرکت جرّ اسم فاعل در واقع متعلق به اين اسم فاعل نيست زيرا « فعل » در اين موقعيت ( جرّ ) قرار نمي گيرد. مجرور واقعي در اين جمله محذوف است و تقدير کلام « عجبت له من رجلِ ماهرِفي صنعته » مي باشد و اين بدان معناست که جرّ واژه « ماهر » از باب همجواري است. همچنين در جمله « رأيت ماهراً في صنعته » ماهر به عنوان مفعول منصوب شده است اما در واقع اين گونه نيست زيرا اصل کلام « رأيت رجلاً ماهراً في صنعته » بوده و نصب ماهر به دليل همجواري بوده است.
روشن است که مخزومي در اين ديدگاه هاي خود، راه تکلّف و پيچيدگي را پيش گرفته است و به همان الفاظ مبهمي متوسل شده که نحويان قديم از آنها استفاده مي کردند. ابراهيم سامراني مخزومي را به دليل همين در تقدير گرفتن مجرور و منصوبي حقيقي در دو مثال بالا، نکوهش کرده و اين کار را خلاف روش توصيفي و به مثابه پيروي از روش هاي قديمي دانسته است که به الفاظ ظاهر در جمله بسنده نمي کردند. ابراهيم سامرائي روش نحويان قديم را اين گونه توصيف کرده است: « اين روش زباني قديم را زبان شناسي و پژوهش هاي زباني جديد بر نمي تابد زيرا حرکت به سوي ابهام آفريني است ». (11)
داود عبده همچنين بر اين باور است که واژه « الذي » نيز مانند « دال »، ادات تعريف است و تفاوت ميان ال و الذي آن است که ال براي تعريف مفرد و الذي براي تعريف جمله وارد مي شود زيرا هنگامي که جمله به عنوان صفت يک واژه معرفه پديدار مي شود شايسته وصف آن نيست و بايد به طريقي معرفه شود. براي نمونه به اين جمله دقت کنيد: « جاء رجلّ طال شعره » اگر موصوف در اين جمله معرفه ظاهر شود به ناچار بايد صفت نيز معرفه شود: « جاء الرجل الذي طال شعره ». اما اگر « الذي » در آغاز جمله اي واقع شود که موضوعي پيش از آن ذکر نشده واژه « الشخص » به عنوان موضوف مقدر در نظر گرفته مي شود. (12)
به عقيده نگارنده اين سطور، داود عبده با چنين تصوري از واژه « الذي » راه به خطا رفته است. اين واژه تنها يک ادات نيست که کارکرد آن تبديل جمله نکره به جمله معرفه باشد بلکه - از ديدگاه مخزومي - گونه اي کنايه است که در تبيين مشاراليه بر جمله موصوف خود تکيه مي کند: جمله اي که نزد گوينده و شنونده، شناخته شده است براي نمونه در جمله « لقيت الذي کنت تبحث عنه » مشير يا اشاره کننده همان گوينده است و شنونده، مخاطب اين کلام مي باشد. اما مشاراليه در صحنه حاضر نيست ولي با جمله وصفيه شناخته مي شود. اين جمله را گوينده و شنونده هر دو درک مي کنند و در واقع اشاره اي ذهني به مشاراليه است که « الذي » کنايه از آن است. (13)
تمام حسان « الذي » را نوعي ضمير مي شمرد که در زبان عربي بر سه گونه است: ضمير شخص، ضمير اشاره و ضمير موصول. (14)
ويژگي نگرش اين پژوهشگران به واژه « الذي » و شکل هاي مختلف آن، دقت و پرداختن به کارکرد حقيقي آن در گفتار است. اين واژه بر خلاف باور نحويان قديم، قوت و قوام اسم را ندارد و از طرف ديگر تا درجه حرف نيز دچار نزول نشده است. بنابراين در تقدير گرفتن واژه « الشخص » در جملاتي مانند « جاء الذي وصل أمس » بي معنا است زيرا به عقيده عبده اصل در آن « جاء الشخص الذي وصل أمس » بوده است.
از آنچه گذشت مشخص مي شود که اين جملات داود عبده صحيح نيست: « موضوع تقدير در زبان اصولاً مردود و انکار ناپذير نيست و در بسياري از موارد در نظر گرفتن تقدير که توسط نحويان قديم صورت گرفته، ضرورتي ناشي از واقعيت ها و شکل و ساختار زبان عربي است. اما نفي نمي کنم که انگيزه هاي نحويان در برخي از اين موارد با علم زبان شناسي همسويي ندارد. » (15)
نمونه هايي که داود عبده به عنوان دلايل نياز گهگاه زبان عربي به تقدير گرفتن برخي واژگان و عبارات مطرح مي کند بيانگر چنين نيازي نيست و پيش تر در اين باره سخن گفتيم. همه اين مطالب بدان معناست که روش توصيفي اصل « تقدير » در اعراب را نمي پذيرد و اين يکي از مظاهر واقع گرايي در اين روش زبان شناختي است. اين رويکرد همچنين نمايانگر توجه محض اين روش به شکل تحقق يافته زبان يا داده هاي زباني است که گويش ور با استفاده از آن ها سخن مي گويد. از سوي ديگر پرهيز اين روش از تصورات، گمان يا حدس و تخمين نشان از دقت و صحت نتايج آن دارد. (16) حتي مي توان گفت که اتکاي روش توصيفي به ظاهر متن و جهت دهي همه اهتمام خود به سوي ساختارهاي ظاهر الفاظ، اين روش را به متدي علمي و دقيق مبدل کرده که به شيوه علمي تثبيت شده علوم طبيعي و رياضيات شباهت دارد. اين روش الگوي علوم انساني و بيانگر توان اين علوم براي مبدل شدن به علوم دقيقه است. (17)

نحو عربي و روش توصيفي

ظهور روش توصيفي به مثابه تحولي در مطالعات زبان شناختي بود. در اين روش همه تلاش ها با هدف تغيير نحو قديم، در راستاي پژوهش هاي علمي و واقع بينانه صورت مي گرفت. (18)
زبان شناسان نوين اروپا، نحو قديم را « نحو سنتي » ناميدند و مقصود آنان از اين اصطلاح، روش نحوي مبتني بر انديشه هاي ارسطو درباره ماهيت زبان يوناني - چنانکه در آثار يونانيان و روميان قديم مجسم شده - بود. (19)
دقت نظر در نحو قديم در پرتو روش توصيفي، نقايص بسياري را در نحو قديم آشکار ساخته که خلاصه اي از آنها را در اينجا مي آوريم:
1) اهتمام نحو سنتي به شناخت « علت ». سؤالي که نحويان قديم همواره آن را مطرح ساخته اند آن بوده که چرا چنين و چنان شده و فلان پديده در جمله رخ داده است؟ روشن است که اينچنين توجهي به علل و اسباب پديده هاي زباني، نتيجه نفوذ انديشه ارسطويي در اين نحو بوده است. اما تنها هدف نحو توصيفي تقرير يا ثبت حقايق زباني طبق مشاهدات، بدون تلاش براي تفسير اين حقايق با نگرش هاي غير زباني است. (20)
2) نحو سنتي به دليل اتکا به منطق ارسطويي، « جمله خبري » را مبناي پژوهش هاي زباني قلمداد مي کند و به ديگر اشکال جملات به عنوان شکل هاي منشعب از اصل مي نگرد. اما نحو توصيفي همه پديده هاي زباني را مدّنظر قرار مي دهد و هر کدام را بر اساس ويژگي هاي خاصّش بررسي مي کند. (21)
3) پيشتر به اين مطلب اشاره کرديم که زبان شناسان اروپايي - پيش از روش توصيفي زبان هاي خود را بر اساس قواعد زبان هاي يوناني و رومي مورد مطالعه و پژوهش قرار دادند و در اين زمينه به فاصله و تفاوت زياد ميان زبان هاي اروپايي و دو زبان مهجور يوناني و رومي توجهي نکردند. همين موضوع موجب آشفتگي هاي بسيار در درک پديده هاي زباني شد.
4) نحو سنتي ميان « زبان گفتار » و « زبان نوشتار » تفاوتي قائل نبود و اين امر را مدّنظر قرار نداده بود که هر کدام از اين زبان ها نظام خاص خود را دارد که با ديگري بسيار متفاوت است. همچنين نحو سنتي همه توجه خود را به « زبان نوشتار » معطوف کرده است که نتيجه اين امر، ارائه قواعد زبان بر اساس « استانداردها » و « مقياس ها » يا « مباني زيباشناسي » مي باشد. آن ها برهمين اساس از استعمال « خوب »، « متوسط » و « ناپسند » يا « نادر » نام مي برند. پيش از اين نيز اشاره کرديم که توجه به زبان مکتوب، پژوهشگران قديم را از توجه به آواهاي زباني بازداشت و اين عنصر از ساختار زبان تنها در سايه روشن توصيفي مورد مطالعه قرار گرفت.
همچنان که زبان شناسان نوين اروپا در سايه روش توصيفي به نحو سنتي نگريسته اند، زبان شناسان نوين عرب پس از ارتباط با غرب و آشنايي با روش توصيفي، به نحو سنتي عربي اهتمام ورزيده اند. نتيجه اين اهتمام و توجه آنان، يافتن برخي مظاهر روش توصيفي است که در آثار نحويان قديم عربي تجلّي يافته است. اين موارد و مظاهر در آثار نحويان قديم عرب به طور خلاصه عبارت است از:
1) نحويان عرب براي جمع آوري پديده هاي زباني به ارتباط مستقيم با گويش وران روي آوردند و انواع کاربردهاي زباني و اشکال گويش را از دهان آنان برگرفتند. در زندگي نامه هاي نحويان قديم عرب آمده است که آنان به بيابان ها سفر مي کردند و به ثبت صورت هاي واقعي گفتار طبق گويش بيابان نشينان علاقه مند بودند. براي مثال چنانکه مشهور است « کسائي » براي نوشتن آنچه از عرب زبانان بيابان نشين شنيده بود پانزده حلب مرکب استفاده کرد. (22)
بيشتر به اين مطلب اشاره کرديم که ارتباط مستقيم با واقعيت زبان يکي از اصول نحو توصيفي محسوب مي شود. به نظر مي رسد که نحويان عرب در علاقه مندي به اين اصل، تحت تأثير فضايي کلي تر بوده اند که جنبش علمي آن زمان در آن نشأت يافته بود. اين فضاي کلي، مبتني بر نقل و روايت بود. براي نمونه قرائت هاي قرآن و روايت حديث کاملاً متکي به نقل بود بنابراين راهي جز تأثير پذيري از اين فضاي فکر پيش روي نحو عربي نبود. نحو عربي اصول روش خود را از اين فضاي فکري گرفت و از اين رو يک ويژگي توصيفي غير قابل انکار در آن مشاهده مي شود. (23)
2) آثار به جاي مانده از ابوالأسود دؤلي که درباره ثبت متن قرآن است، عملي توصيفي شمرده مي شود زيرا اساس آن، مشاهده مستقيم کيفيت قرائت متن است. وي به کاتب خود مي گفت: « اگر ديدي براي تلفظ حرفي دهانم را باز کردم نقطه اي بر بالاي آن حرف قرار ده اگر دهانم را گرد کردم نقطه اي در جلوي حرف و اگر دهانم به سمت پايين متمايل شد نقطه اي در زير حرف بنه ». (24) اين عمل ابوالأسود به مثابه خواننده اي است که مي خواند و نويسنده اي که حرکت لب ها را براي تعيين نشانه اي رمزگشايي مي کند. ناگفته پيداست که نوع واژگان ابوالأسود درباره حرکت لب هايش ( فتح، ضم و کسر ) مبناي ساخت اصطلاحات اعرابي در نحو قرار گرفته است.
3) پژوهشگران در آثار نخستين نحويان مي دانند که بسياري از احکام وضع شده توسط آنان تقرير محض کلام و گفتار عرب بوده و حتي اين احکام خالي از تعليل و تأويل و تقدير است. براي نمونه کتاب سيبويه مملوّ از عباراتي است که نشان مي دهد بسياري از قواعد وضع شده توسط اين نحوي مبتني بر کاربرد زباني است و سيبويه تنها يک توصيفگر کلام عرب است. از جمله عبارت هايي که بسياري در کتاب وي تکرار شده اين سخن است: « فأجرِه کما أجروه و وضَع کل شيء موضعه » يا « فأجره کما أجرته العرب و الستحسنته »(25) همچنين: « لأنّ هذا اکثر في کلامهم و هو القياس » (26)، واژه « قياس » در ادبيات سيبويه و ديگر نحويان نخستين تنها در معناي تبعيت از کلام عرب و گردآوري موارد و مثال ها و الگوهاي مشابه در چارچوب حکمي عام يا قانوني زباني است. اين روند تا زمان پديدار شدن نحويان متأخرتر که آن واژه را در معناي « قياس صناعي » به کار بردند استقرار يافت.
4) مکتب نحوي کوفه به عنوان يک مکتب توصيفگرا شناخته شده است. اما در مورد همين مکتب نحوي نيز نمي توان حکمي کلي صادر کرد زيرا مجموع آثار به جا مانده از دو مکتب کوفه و بصره نشان مي دهد که هر دو از مسير توصيف فاصله گرفته اند. اما در ميراث نحو کوفي - مانند نحو بصري - عباراتي ديده مي شود که بيانگر يک گرايش توصيفي صريح است. شايد مهم ترين اين عبارات پاسخ کسائي به سؤالي نحوي باشد. از او پرسيدند: « چرا عرب مي گويد: لأضربَنَّ أيُّهم يقوم و نمي گويد: لأضربنَ أيَّهم يقوم » وي در پاسخ به اين سؤال گفت: « عرب اين گونه سخن رانده است ». (27) يک پژوهشگر معاصر درباره اين عبارت کسائي گفته است: « هيچ تعبيري مانند اين جمله دلالت بر توصيف محض ندارد. » (28)
ابن فارس نيز که يک نحوي کوفي است در کتاب خود « الصاحبي » همواره جمله اي را به کار مي برد که گواه گرايش هاي توصيفي او در تدوين احکام و قوانين زبان است. وي مي گفت: « از سنت هاي کلامي عرب است که ... » (29)
5) از ديگر مظاهر توصيف در نحو عربي، مطالعه ظواهر و صورت زبان است. پيش از اين نيز گفتيم که بررسي و مطالعه صورت زبان و ساختارهاي ترکيبي آن، يکي از اصول روش توصيفي است.
نحويان عرب صورت ظاهر زبان مورد مطالعه خود يعني مسائل مربوط به تانيث، تذکير، تعريف، تنکير، افراد، تثنيه، جمع و رابطه ميان فعل و فاعل و مبتدا و خبر را بر اساس شکل و فُرم زبان پژوهيده اند نه بر اساس معناي اين ساختارها. براي مستدل کردن اين مدعا کافي است به جمله « ضارَبَ زيدُ عمراً » اشاره مي کنيم. نحويان در اين جمله اسم اول را فاعل و اسم دوم را مفعول قلمداد کرده اند اگر چه هر دو ( زيد و عمرو ) در آن فعل مشارکت داشته اند. در اين جمله تحليل شکل و فُرم بوده که باعث کناره زده شدن معنا شده است. (30)
ابن جني به اين اصل در نحو عربي پي برده و در کتاب هاي خود بارها به آن پرداخته است. از آن جمله در باب « الرد علي من اعتقد فساد علل النحويين لضعفه هو في نفسه عن احکام العلة » گفته است: « مانند سخنان آنان که مي گويند: نحويان گفته اند فاعل مرفوع و مفعول به منصوب است. اما گاه خلاف اين حکم هاي نحوي را مي بيني. تا حال نديده اي که عرب مي گويد: ضُرب زيدُ. در اينجا زيد مفعول است اما مرفوع شده است. يا: إن زيداً قام: که در آن زيد را با آنکه فاعل است نصب مي دهيم. يا: عجبتُ من قيام زيد: که در آن زيد را که فاعل است جرّ مي دهيم. در آيات شريفه ( و من حيثُ خرجتَ ) و ( لله الأمرُ من قبلُ و مِن بعدُ ) واژه هاي « حيثُ »، « قبلُ » و « بعدُ » پس از حرف جرّ مرفوع شده اند. اينچنين قضاوت هايي در نحو، انسان را به ستوه مي آورد خصوصاً اگر سؤال کننده ناشکيبا باشد. اگر از آغاز، اصول را مد نظر قرار دهيم اين گونه بيهوده گويي ها از ميان مي رود. نمي بيني که نزد عربي دانان فاعل همواره آن واژه اي نيست که معناي فاعلي دارد بلکه همان اسمي است که پس از فعل ذکر شده و آن فعل هم به آن نسبت داده شده باشد؟ اگر اين مطلب مورد توجه قرار گيرد اين جدل ها پايان مي پذيرد. » (31)
زبان شناسان معاصر عرب پس از آگاهي يافتن از روش توصيفي، ظاهر آن را در آثار نحويان قديم جست و جو کردند اما در همين حال مشاهده کردند که در آثار همين نحويان قديم نشانه هايي وجود دارد که آن ها را از شيوه توصيفي دور مي کند. اين نشانه ها را مي توان همان جنبه هاي نقص و کاستي به شمار آورد که زبان شناسان معاصر اروپا در آثار نحويان يوناني و رومي يافتند. در زير به اين نشانه ها که نحو عربي را از جاده توصيف خارج کرده اشاره مي کنيم:
1) مطالعه زبان توسط نحويان قديم « با هدف محض پژوهش زباني » نبوده بلکه بر خلاف روش توصيفي، با اهداف آموزشي صورت گرفته و هدف از آن، پاکسازي زبان از خطاهايي بود که وارد گفتار مردم شده و ميان عام و خاص مردم شايع شده بود. ابوبکر زبيدي مي گويد: « اعراب در دوران جاهليت و صدر اسلام بر اساس زباني که فطرت آن ها شده بود و با بهره گرفتن از ذوق خود سخن مي گفتند تا آنکه فتوحات اسلامي صورت گرفت و شهرهاي غير عرب زبان فتح و ديوان هاي دولتي پديدار شدند. پس از اين وقايع عرب زبانان با نبطي ها و ايراني ها اختلاط يافتند و دين اسلام نيز ميان ملت هاي مغلوب و سرزمين هاي فتح شده گسترش يافت. به دليل همين تحولات، خطاهاي زباني ميان عامه مردم و در گفتار روزمره آنان رواج يافت. نخستين کسي که اين مسئله را درک کرد و براي اصلاح تباهي هاي زبان کوشيد ابوالأسود ظالم بن عمرو الدؤلي بود. او ابوابي از نحو را تدوين کرد و در آن ها عوامل رفع، نصب، جر و جزم و فاعل و مفعول و مضاف اليه را بيان نمود. پس از آن، خطاهاي زباني بسيار گسترش يافت و با افزايش جمعيت در سرزمين عرب و اختلاط بيش از پيش عرب زبانان، نسلي پديدار شد که زبانشان پر از اشتباه و خطا بود. پس از ابوالأسود بسياري از شاگردانش راه او را ادامه دادند و ساختماني را که او بنيان نهاده بود مرتفع تر و عظيم تر ساختند. پيروان ابوالأسود براي زبان عربي معيار و قياس تعيين کردند و راه هايي براي تعيين قياس هاي نحوي فراهم آوردند تا آنکه نوبت به خليل بن احمد فراهيدي رسيد. وي ابواب نحو را معين ساخت و علل و عوامل و شعبه هاي فرعي نحو را تبيين نمود. وي در اين زمينه تمام اهداف خود را محقق کرد. خليل بن احمد در نحو بي همتا بود ». (32)
زبان شناسان معاصر عرب به اين حقيقت پي برده اند. براي نمونه تمام حسّان مي گويد: « هدفي که نحو عربي براي آن ايجاد شد، ثبت زبان و ايجاد ابزاري بود که افراد را از خطاهاي زباني باز دارد. بنابراين نحو عربي را به طور کلي مي توان يک دستور زبان آموزشي به شمار آورد نه علمي. به عبارت ديگر اين نحو عموماً نحو معياري است نه نحو توصيفي ». (33)
برگستراسر که يک شرق شناس مي باشد به اين مطالب اشاره کرده است که نخستين پژوهشگران حوزه زبان، کارکرد « عالمانه » خود را با کارکرد « معلمي » در آميخته بودند چرا که « دائماً درباره امور جايز و غير جايز در زبان مي پرسيدند و کاربرد بسياري از عبارات را منع مي کردند. اين امر اگر چه سودمند و لازم بود اما در حيطه وظايف معلّم قرار مي گرفت نه عالم و دانشمند نحو، زيرا عالم درباره آنچه وجود دارد مي پرسد نه آنچه که بايد باشد. آموزگار زبان بي گمان بايد بر جنبه آموزشي تلاش هاي خود بيشتر تأکيد کند. اما اگر اين جهت گيري را به فراموشي بسپارد و بکوشد که روند حرکت و حيات زبان را با مانع رو به رو کند بدون ترديد واقعيت هاي زبان او در خواهد نورديد و پشت سر خواهد نهاد و او نيز از وظايف آموزشي خود در خواهد ماند. بنابراين فاصله ميان زبان حقيقي و زنده با آنچه که نحويان آموزش داده اند بسيار است و ما اين امر را در تاريخ زبان عربي مشاهده کرده ايم. » (34)

2) در آميختن مراحل زباني

نخستين نحويان عرب، زبان عربي را در يک مرحله زماني محدود و مشخص - که اقتضاي روش توصيفي است - مورد مطالعه قرار ندادند بلکه مرحله زماني گسترده اي را که به حدود سه قرن مي رسد در نظر گرفتند. نيمي از اين مرحله زماني پيش از اسلام و نيم ديگر پس از اسلام بود زيرا اين نحويان در جمع آوري متون به نيمه نخست قرن دوم هجري عنايت کردند و از آنجا که زبان در گذر زمان ساکن و راکد باقي نمي ماند و دچار تغيير مي شود، پرداختن به زبان عربي در اين محدود زماني وسيع باعث شد که موضوعات مورد مطالعه نامتجانس باشد چرا که برخي از ويژگي ها و موضوعات زباني، مربوط به مراحل گذشته بود و ديگر کاربردي نداشت و بعضي ديگر هنوز زنده و پر کاربرد بود.
يکي از پيامدهاي فاصله زماني ميان موضوعات مورد مطالعه، تعارض و تضاد قواعد مبتني بر اين موضوعات زباني است. گاه اين تعارض در قواعد، در کثرت جوانب و وجوهي تجلي مي يابد که براي يک پديده يا موضوع نحوي روايت مي شود. روش زبان شناختي صحيح بايد نحوي يا زبان شناس را به بررسي زبان در يک عصر معين وا دارد که در آن ثبات زبان تضمين شده باشد به گونه اي که در طي آن عصر، تغيير پر اهميتي رخ نداده باشد. اين نحويان بايد پديده هاي زباني مربوط به اعصار پيشتر و قواعد مرتبط با آن پديده ها را کنار مي گذاشتند تا در چارچوب روش تاريخي مورد مطالعه قرار گيرند. اگر نحويان قديم عرب اين کار را انجام مي دادند برخي قواعد زبان عربي که داراي تناقض و تضاد است ديگر وجود نداشتند.
نحويان قدي عرب به اين موضوع توجه نداشتند که محدود ساختن موضوع پژوهش، توصيف زبان را تسهيل مي کند و مانع آميختن ويژگي ها و خصايص اعصار مختلف يک زبان مي شود و اين امکان را فراهم مي آورد که زبان در يک حالت با ثبات و بدون تحول و تغييير مورد مطالعه قرار گيرد. اما به نظر مي رسد که « عبده الراجحي » اين امر را درک نکرده است. وي بر اين باور است که نحويان عرب با محدود کردن دوره زماني شواعد شعري براي استنادات نحوي ( از دوران جاهلي تا پايان عصر اموي ) در اين راه گام برداشته اند زيرا چنانکه مي داني آنان از زبان و اشعار دوران عباسي که متأثر از فرهنگ هاي گوناگون بود رويگردان بودند و به عقيده عبده الراجحي اين محدود سازي مرحله زماني ممکن است عامل امتناع بيشتر نحويان از استناد به احاديث باشد زيرا درباره نقل احاديث اين مجوّز وجود داشت که نقل به مضمون شود و راوايان غير عرب زيادي نيز وجود داشتند. (35)
درست است که نحويان قديم عرب متون مربوط به اين زبان تا پايان نيمه قرن دوم هجري را جمع آوري کردند اما اين محدوده زماني براي پژوهش بسيار گسترده و طولاني محسوب مي شود و طي آن زبان عربي بارها دگرگون شده و اين دگرگوني در نهادينه نشدن قواعد نحو در ابواب معين نمودار گشته است.

آميختن مناطق جغرافيايي

نخستين نحويان زبان عربي چنانکه مراحل زماني را از هم تمييز ندادند اماکن و مناطق جغرافيايي را که مواد زباني پژوهش را از آنها گرفتند با هم در آميختند. در اين راستا، سراسر جزيرة العرب ميدان پژوهش آنان بود اما چنانکه مي دانيم اين شبه جزيره بسيار وسيع با مناطق گوناگون است و زبان عربي در مناطق مختلف آن به شکل هاي مختلف تکلم مي شود. معناي اين سخن آن است که نحويان قديم مواد زباني مورد پژوهش خود را از لهجه هاي مختلف مي گرفتند. براي مثال نحويان بصره مواد و مثال هاي خود را از شش قبيله قيس، تعميم، اسد، هذيل، بخشي از کنانه و بخشي از قبيله طي مي گرفتند. (36) اما کوفيان پا را از اين فراتر نهاده و از قبايل ديگري نيز مواد و مثال هايي براي استناد گرفته اند. بنابراين هر دو مکتب نحوي به دور از شيوه توصيفي بوده اند؛ شيوه اي که لازمه آن محدود سازي گستره مکاني زبان مورد پژوهش است تا از اين طريق ثبات آن تضمين شود و از تداخل و آميختگي ويژگي هاي گوناگون ايمن باشد.
همان طور که گسترده بودن مرحله زماني پژوهش زبان موجب پديداري تناقض در قواعد و چندگانگي معيارها و قياس هاي استنباط شده از آن ها مي شود، گسترده بودن منطقه جغرافيايي زبان مورد نظر نيز همين پيامدها را، در بر خواهد داشت. بنابراين جاي شگفتي نيست که در قواعد بيان شده توسط نحويان مي بينيم که يک واژه مفرد، بيش از يک صورت جمع و افعال بيش از يک مصدر دارند و در افعال مضارع، عين الفعل گاه مفتوح گاه مسکور و گاه مضموم است. همچنين مشاهده مي کنيم که گفته مي شود: « ما هذا رجلّ » و « ما هذا رجلاً » يا: « إنّ الرجلَينِ » و « إنّ الرجلان » يا: « لم يذهب » و « لم يذهب ». اين تناقض در استفاده از قواعد زبان را در همه ابواب نحو و مثال ها و نمونه هاي آن ها مي بينم که البته علت آن - چنانکه گذشت - مدّنظر قرار ندادن يک دوره زماني محدود و معين يا يک منطقه جغرافيايي مشخص است.
ابراهيم انيس نيز به عدم پايبندي نحويان قديم به محدود بودن محيط مکاني و محدود زماني زبان مورد پژوهش پرداخته است. وي اين نحويان را بدان سبب که به زبان الگو و مشترک ميان توده مردم و آثار ادبي نظم و نثر مقيّد نبوده اند نکوهش کرده است. چرا که به عقيده وي هر پژوهشگري بخواهد يکي از زبان هاي زنده و مطرح دنيا را که داراي لهجات و ويژگي هاي گوناگون است در قالب يک زبان الگوي ادبي و فراگير و متناسب براي همه محيط هاي زباني در آورد که گويش وران آن زبان نيز به تثبيت آن براي خود اميد بندند بايد به اين زبان الگو برسد. (37)
بر همين اساس اگر يک زبان شناس بخواهد قواعدي را براي زبان انگليسي تهيه کند به فراهم آوري ويژگي ها و خصايص اين زبان از يک منبع واحد، يعني زبان الگو در انگليسي، رو مي آورد و لهجه هاي خاص اين زبان را به مطالعات ويژه اي وا مي گذارد که پژوهشگران دانشگاه ها و آکادمي هاي علمي براي آن مي کوشند. اما آنچه که دانش آموزان مدارس براي آموزش آن تلاش مي کنند يا نويسندگان و سخن رانان و شعرا به آن پايبندند و همچنين مردم در زمينه هاي جدي زندگي از آن استفاده مي کنند همان زبان الگو و آرماني است که با لهجه هاي عاميانه در نمي آميزد و قواعد آن را بر نمي تابد. بر اين مبنا اگر يک انگليسي زبان در منطقه اي خاص بگويد: You was
with him يا Glikes my baby يا. give to J. اين زبان شناس در قواعد خود يادآور نشده است که برخي زبان شناسان انگليسي از اين تعابير و روش هاي بياني استفاده مي کنند؛ يا حداقل ذکر نکرده است که اينچنين روش هاي بياني مُجاز و مقبول است تنها بدين سبب که از دهان يک انگليسي زبان که ذوق و سليقه خاص خود را دارد صادر شده است. اگر يک زبان شناس چنين کاري انجام دهد در فراهم کردن قواعد براي زبان خود راه خطا رفته و آميزه اي از مسائل مبهم و غريب را آورده است که زبان شناسان معاصر از آن خودداري مي کنند. (38)
اما دانشمندان نحوي قديم در فراهم آوري قواعد زبان عربي، به يک منبع که همان زبان ادبي الگوست، اکتفا نکرده اند بلکه به لهجه هاي قديم عرب و ويژگي ها و خصايص متفاوت آن ها پرداخته اند و از اين رو قواعد تهيه شده از سوي آنان، آشفته و داراي جوانب متعدد است و در يک مسأله واحد سخنان مختلف از آن نقل شده است. (39)

4) آميختن سطوح بيان

از ويژگي هاي روش توصيفي - همان طور که گفتيم - تعيين سطح بياني است که پژوهشگر در پي توصيف و مطالعه آن است زيرا هر سطح بيان، ويژگي هاي خود را دارد. آنچه نحويان قديم عرب انجام داده اند آن بوده که به سطوح مختلف زبان عربي زمان خود و ماقبل خود پرداخته اند. بنابراين مواد زباني که مورد مطالعه و پژوهش و مشاهده قرار داده اند متجانس نيست زيرا در ميان اين مواد، شعر، نثر، قرآن و مَثَل ديده مي شود اما هر يک از اين سطوح بياني خصايص و ويژگي هاي خاص خود را دارند که در ديگري ديده نمي شود. پيامد آميختگي ميان اين سطوح بيان آن است که قواعد استنباط شده از آن ها، متناقض خواهد بود تا جايي که يک قاعده واحد در يک موضوع نحوي، عاري از عموميت و شموليت و يا ثبات خواهد بود.
استفاده از روش توصيفي مستلزم آن است که هر يک از سطوح بياني، جداگانه مورد مطالعه قرار گيرد تا ويژگي هاي زباني و قواعد و قوانين آن کاملاً عيان گردد، چه زبان عربي داراي روش هاي بياني گوناگون است که شامل شعر، نثر و قرآن مي شود. نحويان زبان عربي مي توانستند نحو استنباط شده از نثر عربي را ( که با آن به امور فکري و اجتماعي مي پرداختند ) به عنوان الگوي نحوي مورد استفاده توده مردم قرار دهند و از طرف ديگر اين امکان نيز وجود دارد که همه صورت هاي کلامي که با اين الگوي فراگير پيوند مي يابد مانند شعر، قرآن و مَثَل، با اين نحو بياميزد و هر آنچه خارج از اين موارد است در چارچوب مناسب خود مورد پژوهش قرار گيرد.
با نگاهي به آنچه گذشت در مي يابيم که نحو عربي بر مبناي ماده اي زباني که از زمان و مکان و سطح بيان يکساني برخوردار باشد شکل نگرفته است و پيامد اين امر آشفتگي در قواعد و قوانين نحو بوده است. اين آشفتگي تا جايي بوده که نحويان ناچار شده اند رويکردهاي متفاوتي در قبال آن اتخاذ کنند. در اين زمينه آن ها گاه به « تأويل » و « تقدير » متوسل شده اند و از آن ها به عنوان ابزارهايي براي بازگشت به قاعده کلي و پاسخ به مواد خلاف قاعده استفاده کرده اند. اما چنانکه پيشتر نيز اشاره کرديم « تاويل » جزو ابزارهاي روش توصيفي نيست زيرا پژوهشگر توصيف کننده را به فراتر رفتن از الفاظ منطوق و دست يازي به عناصري وادار مي کند که در وهم و خيالش خطور کرده است. همين نحويان قديم آنجا که نتوانسته اند ماده زباني خلاف قاعده کلي را تأويل کنند آن را « شاذ » يا « خطا » قلمداد کرده اند.
عبده الراجحي بر اين باور است که « نحو زبان عربي - بر خلاف ادعاي نحويان - براي زبان عربي تدوين نشده بلکه براي گونه اي خاص از زبان عربي تهيه شده که نمايانگر سطح معيني از کلام عرب است يعني شعر، امثال يا متن قرآن. به عبارت ديگر نحو عربي همه زباني را که مردم عرب زبان در حيات روزمره خود به کار مي گيرند مورد مطالعه قرار نداده بلکه منحصراً به زبان ادبي پرداخته است. » (40)
وي در ادامه مي گويد: « با وجد اين بايد در اين زمينه به امور ديگري نيز توجه کنيم. پيشتر اشاره کرديم که نحو - مانند ديگر علوم اسلامي - براي فهم متن قرآن کريم پديد آمد. بنابراين زباني که نحويان به آن توجه کردند زبان و متن قرآن بود که مبناي احکام در حيات اسلامي را تشکيل مي داد و از ماهيتي اعجازآميز برخوردار بود. نحويان در درجه دوم به متون ادبي - به ويژه شعر - اهتمام ورزيدند تا بتوانند قواعد زبان عربي را که قرآن بر اساس آن نازل شده بود از متون شعري استخراج کنند. به گمان من براي درک ماهيت نحو عربي و حرکت به سمت قرار دادن آن در مسير صحيح، در نظر گرفتن اين امور ضروري است. » (41)
او همچنين مي افزايد: « اما بايد به اين مطلب نيز توجه داشته باشيم که باور به اتکاي نحو زبان عربي به يک سطح از اين زبان، تا حد زيادي درست است زيرا نحويان قديم همه قواعد خود را از متون برجسته زبان عربي بر نگرفته اند بلکه با حيات زبان و زبان عربي کاربردي آن زمان ارتباط برقرار کرده اند. هنوز هم اين جمله نحويان بصري خطاب به نحويان کوفه در خاطرمان هست که مي گفتند ما زبان را از کساني مي گيريم که مگس را از پيرامون خود دور مي کنند و موش مي خورند و شما آن را از کساني مي گيريد که غذاي چرب مي خورند و چاشني و ادويه مي فروشند ». (42) و (43)
در ميان سخنان نقل شده از عبده الراجحي سه نکته نياز به توضيح دارد. نخست آنکه وي زبان قرآن، زبان شعر و زبان مثل ها را « يک سطح » زباني قلمداد کرده است. اما روشن است که آن ها سه سطح را تشکيل مي دهند و هر کدام ويژگي هاي خود را دارند و روش درست آن بود که همه اين سه سطح از دايره پژوهش خارج و به يک سطح يعني « نثر » اکتفا شود.
دوم آنکه وي توسل نحويان به متون برجسته عربي جهت فهم قرآن و استنباط قوانين زبان عربي از قرآن مجيد را مجاز دانسته اما از اين نکته غافل شده است که اين نحويان مي توانستند براي استنباط قوانين زبان به سطوحي زباني نيز مراجعه کنند که در حد « اعجاز » نباشد بلکه در حد و اندازه شيوه زبان گويش وران عادي و کلمات عادي و ناخودآگاه باشد و همين مثال هاي برگرفته از گفتار عادي و روزمره را با مثال هاي قرآني، شعر و مثل تقويت کنند و بررسي و مطالعه زبان قرآن را در چارچوبي مستقل به انجام رسانند.
سوم آن که وي مدعي است نحويان قواعد خود را تنها از متون برجسته عربي بر نگرفته اند بلکه زبان زندگي روزمره در معناي گسترده آن را نيز به اين متون برجسته افزوده اند و مبناي اين استدلال او نقل قولش از نحويان بصره و کوفه است. اما نکته دقيق تر آن است که نحويان در وضع برخي قوانين زبان، به زبان زندگي روزمره متوسل شده اند و زبان متون برجسته عربي را رها کرده اند. ولي در اين باره نمي توان به جمله اي استناد جست که راجحي از نحويان بصره و کوفه نقل کرده است. آن جمله نشان مي دهد که بصريان زبان اعراب بيان نشين را ملاک استشهادات نحوي خود قرار داده اند اما کوفيان به اين موضوع پايبند نبوده و شواهد نحوي خود را از اعراب بيابان نشين و ساکنان روستاها و شهرها گرفته اند.

5) تأثير پذيرفتن نحو عربي از منطق ارسطويي در نخستين مراحل شکل گيري

اين تأثير پذيري در قرن هاي بعد بسيار گسترده تر شد. اين امر باعث شد که نحو عربي از حالت « واقعي » بيرون آيد و به وضعيتي « صوري » برسد که در آن تعليل و تحليل و تأويل بسيار مورد توجه واقع مي شود و تمرکز بر مطالعه کاربردي زبان اندک اندک مورد غفلت قرار مي گيرد.

پي نوشت ها :

1. النظريات في اللغة، س 143.
2. ايجاث في اللغة العربية، ص 21.
3. براي اطلاعات بيشتر درباره اين نوع تقديرها بنگريد به: ابحاث في اللغة العربية، ص 21 و پس از آن.
4. اصول النحو العربي، ص 223.
5. شرح المفصل، ابن يعيش: 20/7، عالم الکتب، الکويت.
6. النحو الوافي، عباس حسن، 300/4.
7. في النحو العربي نقد و توجيه، ص 76.
8. نساء: 56.
9. مائده: 1.
10. هود: 63.
11. الفعل زمانه و ابنيتة، صص 43، 42 و 45 ، بغداد، 1966.
12. ابحاث في اللغة العربية، ص 59.
13. في النحو العربي قواعد و تطبيق، ص 53.
14. اللغة العربية معناها و مبناها، ص 110.
15. ابحاث في اللغة العربية، ص 26.
16. اصول النحو العربي، صص 214 و 215.
17. المنهج الوصفي في النحو العربي حتي نهاية القرن الثالث الهجري، ص 13.
18. النحو العربي و الدرس الحديث، ص 45.
19. النحو العربي و الدرس الحديث، ص 45.
20. همان، ص 46.
21. همان، صص 46 و 47.
22. نزهة الألباء، الانباري، ص 25. محمد ابي الفضل ابراهيم، دار النهضة، مصر.
23. النحو العربي و الدرس الحديث، صص 54 و 55.
24. الفهرست ابن نديم، صص 59 و 60، قاهره، 1979.
25. الکتاب: 275/1 ، 276.
26. همان: 403/1.
27. الخصائص: 292/2.
28. النحو العربي و الدرس الحديث، ص 59.
29. الصاحبي، براي نمونه بنگريد به: صص 202، 203، 204، 205 و .....
30. النحو العربي و الدرس الحديث، ص 59.
31. الخصائص: 185/1: نيز بنگريد به: النحو العربي و الدرس الحديث، صص 59 و 60.
32. لحن العوام، ابوبکر الزبيدي ، تحـ . رمضان عبدالتواب، صص 4 و 5. ط 1. 1964.
33. اللغة العربية معناها و مبناها، ص 13.
34. التطور النحوي للغة العربية، صص 137 و 138.
35. النحو العربي و الدرس الحديث، صص 50 و 51.
36. المزهر: 111/1.
37. من اسرار اللغة، ص 21.
38. من اسرار اللغه، ص 22.
39. همان، صص 22 و 23.
40. النحو العربي و الدرس الحديث، صص 48 و 49.
41. همان، ص 49.
42. الاقتراح، السيوطي، تحـ . د. احمد محمد قاسم: 202، القاهرة 1976.
43. النحو العربي و الدرس الحديث، ص 50.

منبع مقاله :
رحيم العزاوي، نعمة، (1392)، روش شناسي پژوهش هاي زبان شناختي، دکتر جواد اصغري، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما