تأثير واژگان قرآن بر زيبايي بصري (ديداري)

زيبايي در حرکات واژگان قرآني

حرکت يکي از جلوه هاي موجود زنده و از اتم کهکشان ويژگيِ آفريده هاست. پس حرکت زندگي است و سکون مرگ؛ چنان که حرکت بر دميدن روح در موجود و فرمانبرداري از آفريدگار تأکيد مي نمايد و حتي تنها يک حرکت هم
چهارشنبه، 7 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زيبايي در حرکات واژگان قرآني
زيبايي در حرکات واژگان قرآني

 

نويسنده: احمد ياسوف
مترجم: دکتر سيّد حسين سيّدي




 
تأثير واژگان قرآن بر زيبايي بصري (ديداري)
 حرکت يکي از جلوه هاي موجود زنده و از اتم کهکشان ويژگيِ آفريده هاست. پس حرکت زندگي است و سکون مرگ؛ چنان که حرکت بر دميدن روح در موجود و فرمانبرداري از آفريدگار تأکيد مي نمايد و حتي تنها يک حرکت هم بي هدف نيست بلکه همه چيز براي آن مقدّر شده است.
نظريّه پردازان در زيباييِ حرکت در هنر، آرايي دارند. آنها به ميزاني که به درستي تصويرگري آن از زندگي بيان مي نمايد، به آن ويژگي زيبايي اطلاق مي کنند. پس حرکت در زندگي ما و رفتار روزمره مان و در تمام هنرها موجود است.
هدف ما در اين قسمت سخن گفتن در باب حرکتي است که واژگان قرآني منتقل مي نمايند. پس از آن بحث درباره ي انواع اين گونه حرکت و بسط رابطه ي تنگاتنگ آن با حالت احساسي و مطابقت آن به حکم منطق مي باشد.
جويو به زيبايي حرکت در زندگي و هنر پرداخته و بر آن است که حرکت، قوي، زيبا و کُند است. در کتاب مسائل فلسفه ي هنر مدرن مي گويد: « زيبايي برتر در حرکات از امر غيرحرکتي ناشي مي شود و برآمده از افق اراده و عواطف است. براي تعليل درست آن بايد به اين افق – افق اراده و عواطف – صعود کنيم. » (1)
اين درست است تا زماني که اقدامات و رفتار، ترجمه اي باشد از آن چه که مغز تحت تأثير احساسات و از طريق اعصاب مي فرستد که در نتيجه عضله ي مورد نظر تحريک مي شود. لذا هدف ما به انگيزه ي رواني حرکت و ميزان تصويرگري آن از موقعيت ها و کشف آن به دقت و ظرافت از احساسات پنهان شده محدود مي شود که احساسات خواننده را به تصوير، تحريک مي نمايد.
مي توان اين جنبه ي زيباشناختي را تحت عنوان استعاره در آثار گذشتگان بيابيم؛ مثل تصوير حرکت قوي به خاطر وضوح استعاره ي زلزله براي پريشاني و انقلاب براي تحولات عاطفي و امثال آن.
گذشتگان به زيبايي حرکت قوي بيش از حرکت پنهان و آرام توجّه نموده اند. اما درنگ شان شامل تمام مسائل قرآن کريم نبوده است و بر يک شيوه، از روشني و وضوح و کشف هنري حرکت صحبت نمي کرده اند. پژوهشگر به زيبايي حرکت در ساخت اشاره دارد و در جاي ديگر به آن هيچ توجهي نمي کند. نگرش از خلال تفاوت هاي زباني يا در بافتِ توضيحِ استعاره است. آنان قدرت حرکت و سرعت يا کندي آن را به ميزان اصطلاح و روزگارشان اشاره مي کردند.
در اين مقاله به واژگاني بر مي خوريم که تصوير حرکت، تند و قوي و کُند براي آنها ذکر شده است. لذا به تجسيم صدا و ساخت حرکت مي پردازيم و توسّع در تجسيم صدا براي معاني را به جاي ديگر وا مي نهيم. در پايان هم به برداشت هاي منفي برخي از معاصران در باب واژه خواهيم پرداخت.

حرکت قويِ سريع

ابن قتيبه به قدرت و نيروي لغزيدن در آيه ي وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ (2) اشاره مي کند.
شکي نيست که لغزيدن توجّه او را جلب نموده و او را واداشته است تا نسبت به اين آيه درنگ نمايد و بگويد: « مراد آن است که آنها به تو از سر دشمني به تندي مي نگرند و به همين خاطر نزديک است تو را ساقط نمايند و بر زمين افکنند. » (3)
البته وي اين لغزش حسي را بسط و گسترش نمي دهد و آن را به حرکت چشم – آن گونه که بيان قرآني در پي آن است – مرتبط نمي سازد. وي به تفسير معنا مي پردازد و جنبه هاي هنري آن را آشکار نمي سازد و به ذکر شعري در همين معنا مشغول مي شود به جاي اين که به واژه اي توجه نمايد که حرکت و قدرت چشم را به تصوير مي کشد.
رمّاني به شدت و تنديِ موجود در لفظ « زُلزلوا » اشاره مي کند که بيانگر حرکت درون مؤمناني است که در انتظار گشايشي از جانب پروردگارشان هستند. خداوند مي فرمايد: مَسُتهم الباساءُ و الضَّرّاءُ و زُلزِلوا (4). رمّاني اين حرکت را چنين تعبير مي کند که « زلزلوا » از هر لفظ ديگري بهتر است، چون به وسيله ي آن از شدت و سختي ناراحتي بيان مي شود. آما زلزله، بليغ تر و شديدتر است.» (5)
مي توان به همين لفظ در قرآن مراجعه کرد و دريابيم که « زلزال » يک حادثه ي بزرگ کيهاني است و در دنيا و آخرت وجود دارد و در آن تلاطم و شکافته شدن و ديگر مظاهر طبيعي است که قرآن به آن بيم داده است و لذا پوسته ي حسي آن را برمي داريم تا به تلاطم و زلزله ي رواني و دروني برسيم و آن را مشاهده کنيم.
در اين جا مي توان به تکرار حروف در پي تکرار حرکت هم تکيه کرد تا دريافت که زلزله شامل تلاطم دروني پي در پي هم مي گردد؛ به ويژه اين که زلزله هولناک است و قابل کنترل هم نيست. حفني محمد شرف مي گويد: «استعاره اي که لفظ « زُلزلوا » در بر دارد و تلاطم رواني به آن تشبيه شده است و مثل زلزله بر آنان اصابت کرده هر چه بکوشيم تا لفظ استعاره را تغيير دهيم هرگز معناي مطلوب و آن حالت را ادا نمي کند. » (6)
احساس باقلاني را نيز به قدرت و نيروي حرکت در اشاره ي وي به قدرت تصوير در برخي آيات مثل آيه ي قَالُوا لَا ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ (7) درمي يابيم که مي گفت: « از چيزهايي است که کلام واقع در صنعت را به صورت تصوير در نفس و شکل گيري آن در قلب، به تصوير مي کشد تا جايي که آن را دريابي و گويي آن را مشاهده مي نمايي. » (8)
وي سخني از استعاره به ميان نمي آورد اما آن را در اين واژه مي جويد. گذشتگان به زيبايي حرکت تنها زماني که در استعاره ظاهر مي شود، توجه مي نمودند. آنها وقتي به کلمات مستعار که حرکت را به تصوير مي کشد، بر مي خوردند، از استعاره سخني به ميان نمي آوردند؛ چنان که بالاني زيبايي انقلاب را تبيين نموده است.
آنها احتمالاً با حرکت قدرت – انقلاب – مواجه مي شدند ولي به قدرت تصويرگري آن توجهي نمي نمودند. در آيه ي لاَ يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِي الْبِلاَدِ (9)، سرعت تاجران کافر و فعاليت آنان در شهرها و کاروانها را حس مي کنيم و گويي سرزمين هاي گسترده هم چون فرش و بستري است که تاجران در آن غلت مي خوردند. اين يعني عمق تأثير موقعيّت نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اين به واسطه ي کلمه ي « تجارت » يا «ذهاب » نيست بلکه به واسطه ي کلمه ي « تقلّب » است.
ابوالسعود درباره ي اين آيه مي گويد: « کلمه ي تقلّب را از سر مبالغه آورده است؛ يعني به وسعت و فراخي و بهره مندي کافران منکر و از مظاهر فراخي و درآمد و تجارت و مزارع آنها فريفته نشو. » (10)
کلامي اين چنين بر زيبايي درکي دلالت دارد که بي واسطه و مستقيم به اصطلاح مبالغه روي مي آورد و جنبه ي هنري در تجسم حرکت را روشن نمي نمايد. معاني « تقلّب و انقلاب » سي و پنج بار در قرآن آمده است که بر قدرت و سرعت حرکت دلالت دارد و عدم درک اين تصوير براي معاصران جز سيّد قطب رخ داده است؛ چون تفسير وي بيشترين بهره ارزيابي حرکت را دارد و تفسير وي به تصوير عنايت دارد و در بيان قدرت واژه در تصويرگري به خوبي عمل کرده است.
خداوند مي فرمايد: فَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا (11). آيه به انتشار خبر مرگ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در جنگ احد و هشدار خداوند به مؤمنان مي پردازد. سيد قطب مي گويد: « در اين بيان، تصويري هست زنده از ارتداد و روي گرداني و اين حرکت حسي در انقلاب معناي ارتداد و بازگشت از عقيده را مجسّم مي نمايد؛ گويي منظره اي است قابل مشاهده و مراد اساساً حرکت حسي بازگشت با شکست در جنگ نيست بلکه مراد از حرکت، بازگشت رواني است. » (12)
آن چه که در اين جا به قدرت حرکت اضافه مي شود، پياپي آمدن حرف قاف در واژگان زير است، مثل : « قُتِل، انقلبتم، أعقابکم، ينقلب، عقبيه ». شايد اين بر خشونت طبع و شدّت توبيخ دلالت نمايد.
به همين مقدار از تأملات پژوهشگران به خاطر تکرار در کتابها بسنده مي کنيم و به برخي آيات براي درک زيبايي حرکت در واژگان اشاره خواهيم کرد. مثلاً خداوند مي فرمايد: قَالُوا لَا ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ. (13) در اين آيه نهايت تغيير و تحول را مي بينيم؛ بيان به انقلاب يعني بر سريع ترين حرکت دلالت دارد که تحول و تغيير رأي ساحران فرعون و دست يازيدن به ريسمان پروردگارشان را مجسم مي نمايد.
اين سختي و شدت را در آيه وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ (14) و آيه ي وَ إن أصابَتهُ فتنةٌ انقَلَبَ علي وجههِ خَسِرَ الدُنيا و الاخرة نيز مي بينيم يا در تصوير نماز پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که مي فرمايد: الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (15). تغيير و تحول در اين جا بيانگر حرکت زيبايي است که انگيزه ي آن ايمان استوار مي باشد.
آشکارا پيداست که قرآن به دميدن حرکت در موجودات و احساسات گرايش دارد و گزينش واژه در آن بر تناسب با موقعيّت و إقناع عقل و بهره مند کردن احساس به جنبه هاي حرکت پراکنده، دلالت دارد. صحنه ها پياپي و تند مي آيند و قوّه ي خيال را بر مي انگيزانند و در ژرفاي جان نفوذ مي کنند و تنها يک روايت ذهني سرد و بي روح نيست.
اين حرکت تند و قوي را بسيار مي بينيم که تأثير ويژه را بر مي انگيزاند که در موضع ديگر چنين نيست. جويو مي گويد: « ويژگي نخست در ويژگيهاي زيبايي در حرکات، قدرت و توانمندي است و ويژگي دوم، زيبايي حرکات، انسجام است که مراد تناسب حرکت با محيط و هدف آن مي باشد. » (16)
با مدد جستن از اين مي توان به برخي واژگان پرداخت که زيبايي ِ حرکت آن، بر پژوهشگران پنهان است و آن گونه که بايد در آن تأمّل ننموده اند. شايد يکي از علّت هايش اين است که بر شواهد و نمونه هاي گذشتگان تکيه نموده اند. وقتي قرآن در پي بيان ضعف مسلمانان و پشتيباني خداوند بر مي آيد، مي فرمايد: تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ (17). در واژه ي « خَطف » ( ربودن ) قدرت تجاوزگر و ناتواني تجاوز شده وجود دارد و اين جا اهميّت توجه خداوند خود را نشان مي دهد و گويي مسلمانان در مکّه در آن زمان به سان عروسک هايي بوده اند که به قدرت قهرمانان و پهلوانان در زمين به حرکت در مي آيند؛ چنان که عبارت « مردم » بر اين دلات مي کند.
تحوّل و دگرگوني ساحران فرعون پس از مشاهده ي برهان و معجزه ي خداوند ايشان را چنين مي کند که وَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ (18). اين آيه احساس قوي اي را به تصوير مي کشد که در ژرفاي جانشان رسوخ کرده است و غبار کفر را پراکنده اند و به قدرت برتر سجده مي برند. گويي احساس تازه آنها را به حالت سجده بر زمين افکنده است. نکته ي ديگ راين که در اين جا فعل مجهول آمده است تا تصوير قدرت پنهان و شايسته ي پرستش و بازگشت به سوي آن را به تصوير کشد. در اين جا قوه ي خيال برانگيخته مي شود تا چيزي را به تصوير کشد که بر جسم فشار مي آورد و جسم بر زمين مي افتد.
از واژه هايي که در قرآن زياد آمده « سعي » است. خداوند مي فرمايد: يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِم (19). « سعي » در اين جا به معناي شتافتن است که از راه رفتن سريع تر مي باشد.
يا « سعي » و شتاب مرد مؤمن در آيه ي وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى (20)، که از موسي (عليه السلام) دفاع مي کند. سرعت در اين موقعيّت به خاطر هماهنگي با انگيزه ي قوي احساس مطلوب است.
در آيه ي وَأَمَّا مَن جَاءكَ يَسْعَى (21) درباره ي ابن امّ مکتوم – آن مرد نابينا – که عطش او را براي فراگيري دين به تصوير مي کشد. در اين جا « سعي » به قصد زيباشناختي آمده است و احساسات کسي را ترسيم مي کند که حرکت و شتابي همراه با لغزيدن و زمين خوردن دارد و حسّي قابل تصور است؛ چون او نابينا بوده است ولي نور ايمان در جانش تابيد و اين به خاطر هماهنگي « رويّ » در فاصله ها آمده است.
از چيزهايي که به قدرت حرکت اشاره دارد، آيه ي لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا (22) مي باشد که « ربط » بر قدرت دلالت دارد. چنان که « ختم » و مهر زدن بر دل نيز بر حرکت محکم و استوار دلالت مي کند و در آيه ي خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ (23) آمده است.
شکّي نيست که قدرت در حرکت « ربط » يا بستن، مراد و منظور است؛ به ويژه اين که قلب اين مادر مهربان در فراق فرزندش خالي شده بود. گويي بستن آن را از متلاشي شدن و سقوط حفظ مي کند. چنان که قدرت در مُهر زدن نيز، مراد است؛ يعني استمرار ستيزه و عناد کافران. کلمه ي « خَتم » ذهن را تحريک مي کند تا بکوشد بر احساسات و گوش و چشم احاطه يابد. قدرت « ختم » بر شناخت خداوند و به بي ايماني شان تأکيد دارد.
ممکن است ساخت، بيانگر حجم قدرت حرکت باشد، مثلاً در آيه ي وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ (24) ساخت فعل « غلّقت » به معناي شدّت بسته شدن و تأکيد بر بسته شدن درهاست و يا به معناي بلندي همّت. اين کلمه در ذهن تصوير به هم خوردن تند درها را بر مي انگيزاند.
نکته ي قابل توجه در اين جا اين که گذشتگان رابطه ي لفظ و معنا را ناديده نگرفته اند؛ ساخت معناي محدودي مي گيرد که درغيراين ساختها چنين نيست. چه بسا آنها از کثرت و فراواني در ساخت فعل بر وزن « فَعَّل » سخن گفته باشند.

حرکت کُند

حرکت در زندگي، پديده اي است تند و کُند؛ حرکت کند، بخش ديگري از ويژگي و کارکرد اين پديده مي باشد.
گذشتگان به حرکت تند و قوي توجه داشتند، چون به درک زيباشناختي و به خاطر ارتباط آن با استعاره ملموس بود؛ گويي آنها از کنار زيباشناسي حرکت کند در برخي واژگان گذشته و در آن بي طرفي مستقيم را حس کرده و به آن توجهي نشان نداده اند. در اين جا به بيان برخي واژگان مي پردازيم و به تبيين ارتباط آن با مدلول رواني و هماهنگي آن با موقعيّت اشاره مي کنيم.
خطّابي از خلال ارجاع به تفاوت هاي لغوي اشاره نيکويي دارد. در آيه ي زير که بيان حال مشرکان است، خداوند مي فرمايد: أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ (25) با دريافت زيبايي لفظ « مَشي » و هماهنگي آن با موقعيت مي گويد: « مشي » در اين جا بهتر و به معنا نزديک تر است، چون مراد از آن استمرار بر عادت معمولي و رفتار عادي و بدون دشواري است نه انتقال از امر نخست. از طرفي « مَشي » به ثبات و پايداري نسبت به فرمان نزديک تر است. اما در عبارات « امضوا و انطلقوا » دشواري است که در « امشوا » نيست و آنها هم قصد اين را نداشته اند. » (26)
خطّابي مثل اين که مي خواهد بگويد « مشي » از حرکت تند بيشتر است و لذا به طبع سازگارتر؛ و در کندي و عادت معمولِ بي توجهيِ مشرکان به شنيده ها و اصرارشان بر کفر، به آن تعبير مي شود.
« مشي » حرکتي دالّ بر راحتي است، با انگيزه ي احساسي سازگار است و آن را به واقعيّت حسي ترجمه مي نمايد؛ اين ويژگي والايي است که امتياز قرآن کريم مي باشد، که روايت را به صحنه هاي ديداري و در پيِ تأثيرِ بسيار ارجاع مي دهد.
در اين جا حرکت کندي را لمس مي کنيم که حالت احساسي را به تصوير مي کشد. جوير درباره ي حرکت آرام مي گويد « چه حرکتي است که ما را وا مي دارد تا آن را مشاهده کنيم و احساس کنيم که زيباست؟ حرکتي که مي پنداريم خالي از هر تلاش عضلاني باشد و اعضاي بدن را مي بينيم که آزادانه حرکت مي کنند گويي که نسيمي آن را به حرکت در مي آورد. » (27)
قرآن کريم حالت منافقين را به تصوير مي کشد و براي اضطراب و پريشاني شان واژه ي « مشوا » را انتخاب مي کند. مي فرمايد: کُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِيهِ (28). حالت رواني در اين جا متفاوت است، ولي با اين همه با «مشي» تناسب دارد؛ چون اينها در پي خلاصي و رهايي از چيزي بودند که آنان را پريشان مي نمود و رعد و برق آنان را زمين گير کرده و مانع سرعت شان گشت. اما « مشي » در آيه ي پيشين نشانه ي اطمينان و آرامش در نتيجه ي عناد و ستيزه گري بود. در اين جا « مشي » آميخته با ترس از آشوب طبيعت و شدّت تاريکي و باران تند و برقي است که چشمان را خيره مي کند. ابوالسّعود در اين باره مي گويد: « گام هايي است آهسته با ترس و لرز که مبادا چشمان شان جايي را نبيند. ترجيح واژه ي « مشي » بر « سعي » ( شتاب زدگي ) توجه دادن به ناتواني شان مي باشد. » (29)
از واژگاني که حرکت تند را به تصوير مي کشند آيه ي وَمَن جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَسَارِبٌ بِالنَّهَارِ (30) مي باشد. بوطي به زيبايي حرکت در کلمه ي « سارب » از خلال توجّه به اصل لغوي آن پرداخته و مي گويد : « ساربٌ بالنهار » تصويرگر چيزي است که آشکارا در روي زمين حرکت مي کند. وقتي مي گوييم « سَرب الماء » يعني آب به طبيعت خود روي زمين حرکت مي کند و مي درخشد. اين کلمه علاوه بر زيبايي بيان، شدّت وضوح اين انسان را نيز آشکار مي نمايد؛ يعني ظهور وي در برابر پنهاني ديگري. » (31)

تصوير حرکت به آوا

از معاصران کساني به زيباشناسي حرکت کُند در ساخت آوايي واژه يعني توالي فتحه ها و ضمّه ها و موقعيّت تشديدها و طبيعت آواها پرداخته اند. اين روش خاص سيد قطب است که در کتاب التصوير الفني بر آن تأکيد نموده است. ديگران هم بر اين پديده ي هنري که « نام آوا » ناميده مي شود با تکيه بر نمونه هاي او و تقليد از او اشاره کرده اند.
« نام آوا » يعني الهام معنا از آواي کلمات. در آينده به نمونه هاي پژوهشگران معاصر که با تکيه به خيال و رأي شخصي به آن علاقه ي زياد نشان داده اند، خواهيم پرداخت. مثلاً در آيه ي وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ (32) به اعتقاد سيد قطب، تصوير آوايي، حرکت آهنگيني را ترسيم نموده است: « ما تصوير کندي را کلمه ي « ليبطئنّ » با آهنگش به همراه آن چه که نونها در دو کلمه ي قبلي با تأکيد به اين آهنگ ويژه، ادا مي کنند در مي يابيم. »(33)
اين پديده ي هنري با داده هاي زبان شناسي مرتبط نيست و غالباً در بوته ي توهّم باقي مي ماند. پيداست که حرکت فتحه در برابر سير طبيعي عادي قرار مي گيرد و سپس کُندي و عقب نشيني با ايستادن در برابر تندي و کسره ي حرف طاء نمايانگر مي شود.
از جمله کلمه ي « يترقّبُ » در آيه ي فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ (34) که با مطالعه ي شرح و تفسير آنها، خيال پردازي و ابهام گويي را حسّ مي کنيم؛ چون اين نظريه بر روش علمي مبتني نيست بلکه مبهم و متّکي بر ذوق مبهم است. سيد قطب مي گويد: « گونه ي ديگري از واژگان قرآني وجود دارد که تصوير موضوع را به آهنگ موسيقي ترسيم نمي نمايد بلکه به واسطه ي سايه خيالي است که مي افکند. مثلاً واژه ي « يترقّب » شکل و حالت شخص بسيار با احتياط و مراب در شهر را ترسيم مي کند که در آن امنيّت و آرامش به طور عادي حاکم است. » (35) اين نظريه ي شخصي کيفيّت ترسيم را مشخص نمي نمايد؛ چون دريافت شخصي است و براي اين که پژوهشگراز اين روش دور نگردد، به جزئيات واژه باز مي گردد.
مي توان گفت موسي (عليه السلام) به آرامي حرکت مي کرد اما هر از چند گاه از ترس دشمن به اين طرف و آن طرف مي نگريست و حرکت او ميان راه رفتن و ايستادن با ترس و احتياط تقسيم مي شد. شايد اين مطلب هم – چنان که ديديم – از توالي فتحه ها و حرکت صحنه بر روي حرف باء استنباط گردد.
بدين ترتيب مي توان رابطه ي آوا با تصوير را در کلمه ي « يتمطّي » در آيه ي ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى (36) تفسير نمود؛ چون لب در حرکت فتحه آرام مي گيرد و هم چنين مي توان کشيدگي اعضا را پس از گرفتگي عضلات به خاطر درنگ در گرفتگي را که الف مقصوره با مدّ طولاني پس از آن مي آيد، حس کرد. اين مدّ طولاني نمايانگر گشايش در اعضاست که مرد با افتخار و غرور حرکت مي کند. اين حرکت که حرکت ناپسندي است نامش « مُطيطاء » است. ابن منظور مي گويد «المُطَيطاء و المطيطي هر دو يعني تبختر و کشيدن دستان در هنگام راه رفتن. » (37)
از ديدگاه هاي موفقي که توانست اندک تفسيري ارائه نمايد، ديدگاه سيد قطب در آيه اي است که خداوند درباره ي مؤمناني فرموده است که به جهاد نرفته اند. مي فرمايد: مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انفِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ (38). سيد قطب مي گويد: « اگر تشديد را از کلمه حذف کنيم و بگوييم « تثاقلتم » آهنگ کلمه سبک و نرم مي گردد، لذا آن نتيجه و تأثير مورد نظر از بين مي رود و آن تصوير مطلوبي که لفظ ترسيم نموده و با ترسيم کردن آن استقلال يافته است، پنهان مي گردد. » (39)
وي توجه ما را به ساخت آوايي جلب نموده است. لذا مي گوييم حرف ثاء از حروف لثوي است و وجود تشديد موجب مي شود که زبان به کناره هاي دندان چسبيده شود و اين نشانه علاقه به نشستن و بي تحرکي است؛ شکي نيست که فرضيه ي تبديل واژه ي « تثاقلتم » اشاره به اين فرايند در دستگاه آوايي دارد. اما از حيث آهنگ کافي است، چون ساخت « اثّاقلتم » بر مبالغه دلالت دارد حال آن که « تثاقل » بر تکلّف.
ديدگاههاي سيّد قطب گاه خالي از گرايش به توهّم و تحميل کردن توان و انرژي از جانب خود بر واژه نيست. وي واژه را مجسّمه ي حرکت با آهنگ واژه به شمار مي آورد و خواننده تنها حرکت را در محتواي ارتباطي واژه مي بيند و اين از نشانه هاي افراط در مسأله ي نام آوا مي باشد. مثلاً خداوند درباره ي آدم و حوّا مي فرمايد: فازلّهما الشيطان عنها فأخرَجَهما مِمّا کانا فيه. وي معتقد است که لفظ « أزلّهما » حرکت را تنها به معناي حرکت به تصوير مي کشد و نيازي به استنباط آن چه که يافت نمي شود نيست. در تفسيرش آورده است: « اين لفظ، تصوير حرکتي را که بيانگر آن است، ترسيم مي نمايد و تقريباً مي توان شيطان را ديد که آن دو را از بهشت مي راند و گامهاي شان را به لغزش و سقوط وا مي دارد. » (40) اين با تحريک قوّه ي خيال با تصوّر حرکت مشخص تفاوت دارد که در تفسير معاصر به ويژه در تفسير سيد قطب فراوان آمده است. عائشه عبدالرحمن قدرت حرکت در فعل « اخرجت » در آيه ي و أخرجت الأرض أثقالها (41) را چنين تفسير مي کند: « در اين جا يعني در بيرون راندن گنجينه ها و سنگيني ها چيزي است که به سرعت رهايي از آن سنگيني اشاره دارد. شيء سنگين شده بر سبک شدن از حمل آن اصرار دارد و آنگاه که آن را به بيرون مي افکند، آرام مي گيرد. زمين هم که سنگيني اش را بيرون مي دهد+ ، از سر رغبت به سبک شدن از اين سنگيني چنين مي کند. » (42)
مي بينيم که وي آن تأکيد وهم آلود سيد قطب را در گفتارش ندارد؛ چون قطب به تفسير تمامي قرآن پرداخت و لغزشگاه هاي آن زياد است؛ به علاوه اين که بيشتر پژوهشگران را در اثر تسليم شدن به روش بررسي خود، گمراه کرده است.
اين انديشه تماماً از ذهن گذشتگان غايب نبوده است؛ آنها در درنگ هاي اندکي که نموده اند، زمينه را براي معاصران آماده کرده اند. مي توانيم آن چه را که در نقد معاصر غرب وجود دارد، با تأکيد بگوييم که در طبيعت زبان عربي وجود داشته است و معاصران از نکات زبان شناسان و پژوهشگران اعجاز بياني و اوزان و دلالت هاي صرفي برگرفته اند.
بارتلمي از کلوديل نکته اي را نقل مي کند که نشانه اي از وجود اين پديده در نقد جديد به شمار مي آيد. مي گويد: « کلمه همان حرکتي را اعاده مي کند که انگيزه ي هر موجود است و حتي خود موجود است؛ و از جنبه ي آوايي آن را به تصوير مي کشد؛ کلمه همان پديده است؛ پس از آن که به آهنگ بدل شده است. » (43)
پس مي توانيم رايحه ي معنا و آثار تصوير را از آوا حس کنيم و بدين ترتيب کلمه از اين که تنها يک اشاره ي اتفاقي باشد، دور مي شود.
در بحث زيباشناسي حرکت در آوا خوب است به سخن زمخشري در آيه ي فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ (44) اشاره کنيم. وي به تجسّم حرکت مکرر به واسطه ي تکرار حروف اشاره مي کند. وي در اين جا همان سخن زبان شناسان را اظهار مي دارد و مي گويد: « " زحزحة " دور نمودن و تکرار کلمه ي" زح " است و کشيدن با شتاب را گويند. » اما در برابر آيه ي الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ (45) چيزي نمي گويد؛ يعني اين امر در هر واژه اي که حروف آن تکراري باشد، سازگاري ندارد و در آيه ي فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ (46) با درک والايي از واژه که گويي از معاصران هم برتر است – به خاطر بيان علّت تکرار حرکت – مي گويد: « کبکبة همان تکرار کلمه ي " کبّ " است و تکرار در لفظ بر تکرار در معنا دلالت دارد؛ گويي هر بار که در دوزخ افکنده مي شوند، هر بار وارونه و زير و رو مي گردند تا در ژرفاي آن قرار گيرند. » (47)
اين نکته را هم اضافه کنيم که به هم پيوستن سه بار دو لب در اين واژه، يک بار بر روي حرف کاف به خاطر ضمّه و دوبار بر حرف باء – چون حرف لبي است – تصويرگر حرکت در هم پيچيده شدن کافر است که آنقدر مي غلتد تا به ژرفاي دوزخ برسد و پيکرش چون توپ به هم جمع مي شود؛ چنان که لبها در اين واژه به هم گرد مي آيند.
شايسته ي ذکر است که بسنده نمودن گذشتگان به تجسّم تکرار حرکت موضوع بحث را ضعيف مي سازد و لذا در آثارشان نکته هاي زيادي يافت نمي شود و بر حروف تأکيد مي شود نه حرکات.
اما معاصران درباره ي ترسيم توسط حروف و حرکت و ترسيم حرکت کند و تند و تکراري هم سخن گفته اند.
سيد قطب به نمونه هايي که گذشتگان به تعليل آن پرداخته اند، مي رسد و از جنبه هاي روان شناختي قانع مي گردد و علّت آواها را نفي مي کند. وي درباره ي " زُحزح " مي گويد: « قرآن واژه ها را رها مي کند تا سايه هاي ويژه اي را القا کند؛ لذا در وجدان آدمي، صحنه اي ترسناک ترسيم مي شود؛ يعني تلاش براي بيرون راندن که حرکتي کند و خشن است. " زحزح " خود تصوير معناي آن را ترسيم مي کند. » (48)
وي از معياري که زبان شناسان ارائه مي کنند کناره مي گيرد و به وجود کلماتي اشاره مي کند که طبيعت کلمه با آوايش شباهت دارد و به تصوير روان شناختي شخص رانده شده و دشواري دور شدن از آتش منتقل مي شود. عبارت او « تصويرگر معناي آن است » در کتابش فراوان آمده است و اين وي را در تفسير رابطه ي آوا با معنا يا حرکت خرسند مي کند.
شايد شدّت و خشونت حرکت در تلفّظ حرف حاء در حلق نمايانگر مي شود؛ ظاهراً حرف حاء ساکن از حلق با سايش به اطراف آن خارج مي شود و اين نمايانگر حرکت سخت و شديد دور شدن و چسبيده به زمين است.
زبان شناسان اظهار مي دارند آن چه که بر وزن « فَعَلان » باشد بر حرکت و نشاط دلالت دارد، مثل رَحَجان، خَفَتان، غَلَيان و فَوَران. دکتر عتر آيه وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ (49) را به عنوان نمونه ذکر مي کند و بر دميدن حرکت مورد نظر در واژگان قرآن تأکيد مي نمايد که موجب استواري فاصله مي گردد و اين فراتر از پناه بردن به الف و نون است. مي گويد: « " حَيَوان " در لغت مصدرِ " حيّ " است و هر موجود زنده هم به اين نام ناميده مي شود که از حيات و زندگي بليغ تر است، چون در ساخت فَعَلان معناي حرکت و نشاط ملازم با حيات وجود دارد. » (50)
پس معناي نخست، بيان جاودانگي و استمرار در واژه ي حيات است اما معناي دوم که ساخت بر نشاط و حرکت و نفي ملال از ذهن دلات دارد، تنها در واژه ي « حَيَوان » است که نفي جُمود و فنا با هم است. وي از اشارات زمخشري بهره برده و نمونه اي که ذکر کرده بر بيان نام آوا به طور خاص دلالت ندارد بلکه در آن نمونه اي است براي تفسير زيباشناختي معقول.

پي‌نوشت‌ها:

1. جويو، جان ماري، مسائل فلسفة الفن المعاصرة، ترجمه ي سامي الدروبي، دار الفکر العربي، قاهره، الطبعة الاولي، 1948، ص 48.
2. و آنان که کافر شدند، چون قرآن را شنيدند چيزي نمانده بود که تو را چشم بزنند. (قلم، 68 : 51)
3. ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، تأويل مشکل القرآن، ص 129.
4. آنان دچار سختي و زيان شدن و به [هول و] تکان درآمدند. (بقره، 2 : 214)
5. رمّاني، ثلاثل رسائل، ص 83، عسکري، الصناعتين، ص 274؛ علوي، الطراز، ج 1، ص 245.
6. شرف، حفني محمد، الاعجاز البياني، ص 344.
7. گفتند: « باکي نيست، ما روي به سوي پروردگار خود مي آوريم. » (شعراء، 26 : 50)
8. باقلاني، اعجاز القرآن، ص 244.
9. مبادا رفت و آمد [ و جنب و جوش ] کافران در شهر تو را دستخوش فريب کند. (آل عمران، 3 : 196)
10. ابوالسعود، محمد بن محمد، إرشاد العقل السليم، ج 2، ص 135.
11. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، از عقيده ي خود بر مي گرديد؟ و هر کس از عقيده ي خود بازگردد، هرگز هيچ زياني به خدا نمي رساند. (آل عمران، 3 : 144)
12. سيد قطب، في ظلال القرآن، مج 1، ج 3، ص 486.
13. گفتند: « باکي نيست، ما روي به سوي پروردگار خود مي آوريم. » (شعراء، 26 : 50)
14. و کساني که ستم کرده اند به زودي خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت. (شعراء 26: 227)
15. حج، آيه ي 11
16. جويو، جان ماري، مسائل فلسفة الفن المعاصرة، ترجمه ي سامي الدروبي، ص 43.
17. مي ترسيديد مردم شما را بربايند. (انفال، 8 : 26)
18. و ساحران به سجده درافتادند. (اعراف، 7 : 120)
19. آن روز که مردان و زنان مؤمن را مي بيني که نورشان پيشاپيششان و به جانب راستشان دوان است. (حديد، 57: 12)
20. و [ در اين ميان ] مردي از دورترين جاي شهر دوان دوان آمد. (يس، 36: 20)
21. و اما آن کس که شتابان پيش تو آمد. (عبس، 80 : 8)
22. اگر قلبش را استوار نساخته بوديم تا از ايمان آورندگان باشد. (قصص، 28 : 10)
23. خداوند بر دلهاي آنان و بر شنوايي ايشان مهر نهاده و بر ديدگانشان پرده اي. (بقره، 2 : 7)
24. و درها را [ پياپي ] چفت کرد و گفت: « بيا که آنِ توام! » (يوسف، 12 : 23)
25. برويد و بر خدايان خود ايستادگي کنيد. (ص، 38 : 6)
26. خطّابي، حمد بن محمد، ثلاث رسائل في الإعجاز، ص 39.
27. جويو، جان ماري، مسائل فلسفة الفنّ المعاصره، ترجمه ي سامي الدروبي، ص 43.
28. هر گاه که بر آنان روشني بخشد، در آن گام مي زنند. (بقره، 2 : 20)
29. ابوالسعود محمد بن محمد، ارشاد العقل السليم، ج 1، ص 55.
30. و کسي که خويشتن را به شب پنهان دارد و در روز آشکارا حرکت کند. (رعد، 13 : 10)
31.دالبوطي، سعيد رمضان، من روائع القرآن، دارالفارابي، دمشق، الطبعة الثانية، 1970، ص 232.
32. و قطعاً از ميان شما کسي است که کندي به خرج دهد. (نساء 4 : 72)
33. قطب، سيد، التصوير الفني، ص 78؛ شيخ امين بکري، التعبير الفني، ص 180.
34. صبحگاهان در شهر، بيمناک و در انتظار [ حادثه اي ] بود. (قصص، 28: 18)
35. قطب، سيد، التصوير الفني، ص 81؛ شيخ امين بکري، التعبير الفني، ص 180.
36. پس خرامان به سوي اهل خويش رفت. (قيامت، 75: 33)
37. ابن منظور، لسان العرب، ماده ي «م ط ط» ج 7، ص 404.
38. شما را چه شده است که چون به شما گفته مي شود: « در راه خدا بسيج شويد » کندي به خرج مي دهيد. (توبه، 9 : 38)
39. قطب، سيد، التصوير الفنّي، ص 87.
40. قطب، في ظلالِ القرآن، مج 1، ج 1، ص 58.
41. و زمين بارهاي سنگين خود را برون افکند. (زلزله، 99 : 2)
42. عبدالرحمن، عائشه، التفسير البياني، ج 1، ص 89.
43. بارتلمي، جان، بحث في علم الجمال، ترجمه ي انور عبدالعزيز، ص 288.
44. پس هر که را از آتش به دور دارند و در بهشت درآورند قطعاً کامياب شده است. (آل عمران، 3 : 158)
45. اکنون حقيقت آشکار شد. (يوسف، 12 : 51)
46. پس آنها و همه ي گمراهان در آن [ آتش ] افکنده مي شوند. (شعراء 26 : 94)
47. زمخشري، الکشّاف، ج 3، ص 119.
48. قطب، مشاهد القيامة، دار المعارف، مصر، الطبعة الثانية، 1956، ص 205.
49. و زندگي حقيقي همانا [ در ] سراي آخرت است. (عنکبوت، 29: 64)
50. عتر، ضياء الدين، بيّنات المعجزة الخالدة، ص 254؛ الکشّاف، ج 2، ص 183.

منبع مقاله:
ياسوف، احمد؛ (1388)، زيباشناسي واژگان قرآن، حسين سيدي، تهران، انتشارات سخن، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.