مترجم: دکتر سيّد حسين سيّدي
ديدگاه ابن سنان
ابن سنان به واژگان بلند و با حروف زياد در شعر عربي توجه نمود و طولاني بودن را معيار زشتي واژگان برگرفت و کلمات بلند در شعر را ناپسند مي شمرد. اين ويژگي هنري، بخشي از فصاحتِ مربوط به نظم موسيقي به طور عام بوده است. اين گرايش براي بررسي واژگان بلند ظاهراً از انگيزه هاي وابستگي ساختي واژگان مي باشد.واژه در ضمن صحنه اي که ترسيم مي نمايد، جنبه ي ديداري مي گيرد؛ چنان که در تعداد مقطع هاي خاص، ويژگي زماني خاص مي گيرد. بارتلمي مي گويد: « آگوستين موسيقي را به علم حرکت تعريف مي کرد و حرکت دربر دارنده ي زمان است، هر چند که در بر دارنده ي ايده ي عدد نيز مي باشد. » (1)
از خلال اين تعريف مي توان نام « نظام زماني » (2) به اين ويژگي اطلاق کرد، يعني تعداد مقاطع شبيه نردبان موسيقي است.
ريشه هاي اين بحث نزد ابن سنان خفاجي پديدار گشت که در کتاب سرّ الفصاحة بابي را به زيبايي واژه اختصاص داد و بخش ديگر را به زيبايي ترکيب. گويي حجم باب نخست مربوط به واژه به او اجازه مي داد تا به بررسي اين ويژگي بپردازد که بر وسعت فکري دلالت دارد. البته اين در کتابي که به بررسي واژه مي پردازد، طبيعي است و زيبايي آن را به ده قسم تقسيم مي کند. لذا اشکالي نيست که بخشي به طولاني بودن کلمه بپردازد. قرآن کريم از اين مسأله بي نياز است. وي اين مسأله را تنها در حوزه ي ادبيات مورد بررسي قرار مي دهد ولي ما بر آن شديم تا براي تکميل نمودن بحث و کشف نشانه هاي زيباشناختي آن به بررسي آن بپردازيم.
قسم هفتم از فصاحت واژه آن است که بايد داراي اصوات اندک باشد. ابن سنان مي گويد: « قسم هفتم آن است که واژه داراي حروف زياد نباشد، يعني معتدل باشد، و هرگاه از تعداد رايج بيشتر باشد، زشت مي گردد و از دايره ي فصاحت خارج. » (3)
ديدگاه ابن اثير
اگر ابن سنان بر طولاني بودن واژه ها عيب مي گيرد و زيبايي آن را در قرآن چندان ترجيح نمي دهد، ولي ابن اثير به زيبايي طول واژگان اشاره مي کند. حدود زيبايي نزد وي به ذکر تعداد حروف در واژه خود را نشان نمي دهد بلکه آن چه که در پاره اي از اشعار آمده ناپسند است. گويي وي بر آن است که طولاني شدن نَفَس در تلفّظ موجب تلاش عضلاني اندام گفتاري مي گردد که با آزار همراه است. حق آن است که گوش دادن به کلمات نفي اين ادعاست.در قرآن کريم به واژگاني برمي خوريم که داراي حروف زياد هستند، مثل « سَنَستَدرِجهم » در آيه ي سنستدرجهُم من حيثُ لا يعلمون (4) و «ن ُلزِمکُموها » در موضوع ستيزه جويي قوم نوح (عليه السلام) و انکار ايمان در آيه ي أنُلزِمکُموها و أنتم لها کارهون (5) و آيه ي وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ (6) و کلمه ي « أسقيناکموهُ » در آيه ي فأنزلنا من السماء ماءً فأسقيناکموهُ (7) و سخن تهديدآميز فرعون در آيه ي لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (8) و ديگر کلمات بلند که همه ردّ نظريه ي ابن سنان است.
ابن اثير به چنين کلماتي نگريست و به ردّ ديدگاه ابن سنان پرداخت و آن را چون سلاحي برنده در نقد ديدگاه وي برگرفت و زيبايي آنها را در قرآن از خلال ارجاع آنها به ريشه ي سه حرفي جستجو مي کرد. اگر بخواهيم ديدگاه ابن اثير را بر آيات تطبيق دهيم بايد بگوييم ريشه ي سه حرفي آنها عبارت است از صَلَب، سکَن، سقَي، لَزِم و دَرَجَ که ريشه ي مجرد اند. همچنين است برخي از ريشه هاي چهارحرفي، پس معيار يک معيار صرفي است و هيچ رابطه اي با مسأله ي انسجام مقاطع آوايي و رواني تلفّظ آواها ندارد. وي در ناپسند شمردن کلمه ي بلند در شعر با ابن سنان همگام است ولي آن را در قرآن نمي پذيرد. لذا اين بيت از متنّبي را ذکر مي کند :
انّ الکرامَ بِلا کرامٍ منهُمُ * * * مثلُ القلوبِ بلا سُويداواتها (9)
ابن اثير کلمه ي « سويداواتها » را خوشايند نمي داند. مي گويد: « لفظ سويداواتها طولاني است و لذا زشت. اما مسأله آن گونه نيست که ابن سنان گفته است و زشتي اين لفظ به سبب طولاني بودن آن نيست بلکه خود به خود زشت است، يعني در حالت مفرد زيباست اما وقتي جمع بسته مي شود زشت مي گردد نه به واسطه ي طولاني شدن، دليل آن اين است. در قرآن کريم کلمات بلند آمده است ولي با اين همه زيبا هستند. مثل آيه ي فَسَيَکفيکَهُمُ الله (10). اين لفظ داراي نُه حرف است يا مثل آيه ي لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم (11) که داراي ده حرف است و هر دو زيبا و با شکوه؛ اگر طولاني بودن موجب زشتي مي بود، اين دو لفظ هم بايد زشت و ناپسند بودند ولي چنين نيست. » (12)
وي تأکيد ابن سنان را در فصاحت واژه رد مي کند و قدرت اين نقد را از وجود کلمات بلند در قرآن مي گيرد. وي در آغاز کلامش از ويژگي قبيح ذاتي در واژه اي در بيت متنبّي سخن مي گويد که نيازي به بيان علّت ندارد و از زيبايي ذاتي در زيبايي طولاني بودن واژگان قرآني نيز سخن مي گويد. لذا به قدر توان مي کوشد تا به معياري تکيه کند که به وسيله ي آن رد يا قبول گردد. مي گويد: « مگر نه اين است که اگر از لفظ « سويداواتها » حرف «ها» و الف لين را حذف کنيم، کلمه با هشت حرف باقي مي ماند ولي باز همچنان زشت است ولي کلمه ي « ليستخلفنّهم » داراي ده حرف و از آن بلندتر است ولي باز زيبا و باشکوه است. پس اصل در اين مسأله آن است که اصل و ريشه ي کلمات تنها در تلاش و برخي کلمات رباعي زيباست مثل « عَذبٌ و عَسجد اما پنج حرفي، زشت است ». (13)
وي با مقدّمه چيني، ارزيابي زيباي ذاتي را که بر ايده آليسم مبهم مبتني است رد مي کند و اظهار مي دارد که زيبايي واقعي آن است که در نسبت ماده و ساخت آن تعيين مي شود و اين زيبايي واقعي، چنان که مي بينيم، به کميّت توصيف مي شود نه ماهيت و تنها تعداد حروف ملاک است نه انواع آن.
بايد بگوييم، رابطه ي خواننده يا شنونده با کلمه آن گونه که آن را مي يابد و به دشواري آن را به اصل باز مي گرداند، چه سه حرفي باشد و چه چهار حرفي، توجيهي براي طولاني شدن نفَس با آن به شمار نمي آيد، مثلاً خواننده يا شنونده با ريشه ي کلمه ي « خَلَف » چه برخوردي دارد؟ لذا واقع گرايي ابن اثير نيز چندان قانع کننده نيست، چنان که سطحي نگري ابن سنان هم ناچيز است، گويي مسأله صرفاً کميّت است نه کيفيّت و نه ماهيّت.
ظاهراً زيبايي کلمه ي « ليستخلفنّهم » داراي وجهي ديگر است که به واسطه ي وجود حرف سين و خاء ساکن است که هر دو از حروف بي واک مي باشند و اين همان راز فصاحت کلمه است. اگر ابن اثير در اين مسأله بر ريشه ي کلمه تکيه مي کند و طبق عادتش در بسياري از آواهاي قرآن داوري را به ذوق ارجاع نمي دهد، اين داوري به ذوق مبهم نزد يحيي العلوي تکرار مي شود که صفحه هاي زيادي را به فصاحت واژه اختصاص داده است. چون مي گويد: « در اين مسأله تکيه بر ذوق مي شود و چه بسا حروف زياد باشند ولي بر زبان سبک. مثل آيه ي فسيکفيکهم الله و ليستخلفهنَّهم في الارض. » (1)
مفهوم سبک بودن مبهم به نظر مي آيد و چه بسا آن را با رواني يکي مي دانند و لذا اين تفسير به توضيح زياد نياز دارد و نمي دانيم سبکي در ساخت آواييِ کلّيِ کلمه است يا در طبيعت آوا به تنهايي.
ظاهراً زشتي کلمه ي « سويداواتها » ناشي از کاربرد اندک آن در ساخت جمع و کاربرد فراوان آن در ساخت مفرد « سويداء » مي باشد. اين اضطرار موسيقايي در استوار بخشي وزن شعري حشو زيادي را به جاي مي گذارد که معمولاً در نظم قرآن نيست. علاوه بر اين تکرار واو و مدّ با هم به تلفظ مدّ اجباري مي بخشد. پس زشتي در ساخت و محتوا هردوست.
شايسته ي ذکر است که در ميان گذشتگان تنها سه تن – ابن سنان، ابن اثير و يحيي العلوي – به بررسي اين ويژگي توجّه نموده بودند و ديگر بخش هاي فصاحت تقريباً در تمام کتابهاي بلاغي يافت مي شود. علّت آن سستي استدلال کساني است که به اين بحث پرداخته اند. علت ديگر که براي آنها مطرح بود، عيب وابستگي ساختي و بي فايده نيست به اين مسأله و بي فايدگي آن در بلاغت قرآني بوده است.
کسي که به بررسي طول واژگان قرآني مي پردازد بايد به دلالت صرفي و ارزش گنجايش و ظرفيت معاني بسيار در ساخت يک واژه توجّه نمايد و به تجسيم ساخت کلمه نسبت به معناي مورد نظر عنايت داشته باشد. مثلاٌ لفظ «سنستدرجهم » با طول مدّي که دارد به فرمان ناپذيري آنها – به ويژه در ساخت « استفعل » که در آن حرکت همراه با کُندي است – اشاره دارد. در ضمن پياپي آمدن مقاطع و تعدّد آنها نيز مدّت طولاني غفلت کاران را نيز مجسّم مي نمايد. روز غريّب در اين باره مي گويد: « واژگاني که لفظ آنها شبيه معناي آنهاست، داراي آواهاي کشيده اي هستند که به طولاني بودن و گسترش اشاره دارند و آنهايي که داراي آواهاي کوتاه هستند به سبکي و سرعت؛ يا واژه هايي که به آواي شان بيانگر قدرت و نشاط و آرامش و پريشاني و ترس و درد و رنج يا راحتي و آسايش مي باشند. » (15)
زيباييِ کلمه ي « أنُلزِمکموها » را مي توان درک کرد اگر طبق ديدگاه گذشتگان حرکت نکنيم و در برابر تعداد حروف آن – جز آن چه که به محتوا مربوط است – درنگ ننماييم. در اين کلمه ويژگي ظرفيّت و گنجايش مطرح است، چون ساخت آن دو مفعولي است و گويي اين دو مفعول به خاطر هماهنگي با آهنگ خشمي که لازمه اش سرعت است، ضمير مي باشند. دو مفعول کافران و نشانه ها هستند. همچنين در کلمه ي « فسيکفيکهم » دو مفعول ضميرند و گويي غرابت استعمال کلمه به اين شکل نمايانگر غرابت موقعيّت خداوند نسبت به بشر است، چون خداوند بلندمرتبه ايمان را فعلي جبري مثل نفس کشيدن و خوابيدن که ارادي نباشند نمي داند که کرامت آدمي را لطمه زند و پاداش را از بين ببرد، چون نفس کشيدن پاداشي ندارد و زماني اين کارها پاداش دارند که مراد از آنها استمرار بخشيدن به عبادت و بندگي باشد يا پاداش غذا خوردن که قصد از آن تقوا ورزيدن و بندگي باشد. پس ايمان، امري است اختياري و از ديگر رفتارهاي آدمي برتر است.
اگر آنها زيباشناسي کلمه ي « ليستخلفنهم » را به مسأله ي تأکيد به لام و نون و ويژگي تسلط ناشي از فشار بر سين و خاء برگردانند بهتر است. همچنين درنگ و وقفي بر حرف ميم و تأکيد زياد دال بر تکبّر و تکيه ي کورکورانه بر نفس در ساخت کلمه ي « لأصلبنّکم » و تأکيد با لام و نون وجود دارد.
کمي تعدادِ پژوهشگران گذشته در اين حوزه را، به مسأله ي ظهور وابستگي ساختي و ضعف استدلال تفسير کرده ايم و اين با پژوهشهاي ادبي جديد درباره ي قرآن نيز منطبق است، تنها رافعي به طول کلمات پرداخته است. او هم به سستي ديدگاه گذشتگان نپرداخته است و به بيهودگي اين پژوهش و بررسي اشاره نکرده است بلکه توجيه ديگري ارائه نموده که گذشتگان به آن اشاره نکرده بودند.
گويي سکوت گذشتگان نسبت به دلايل مضموني طول کلمات، نکته ي آغاز ديدگاه آواشناختي رافعي به اين مسأله بوده است. اما اين ديدگاه پيچيده با نام هايي چون سبکي و زيبايي نيست. هر چه که براي معاصران آنها روشن نبوده است اما واقع گرايانه و با نشانه هاي آشکار است.
رافعي مي گويد: « در قرآن الفاظي آمده است که در تعداد حروف و مقاطع طولاني اند به گونه اي که با توجّه به وضع يا ترکيب، ثقيل مي باشند. اما اسبابي شگفت مثل تکرار حروف و تنوع حرکات براي آنها مهيّا شده است که در نظم آن جريان نمي يابد جز اين که در آن يافت شده است. مثلاً لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ (16)، کلمه اي است با ده حرف که شيوايي آن ناشي از تنوّع مخارج حروف و نظم حرکات آن است لذا در تلفظ چهار کلمه مي باشد، چون بر چهار مقطع تلفّظ مي شود و آيه ي فَسَيَكْفِيكَهُمُ الله (17)، نُه حرف است با سه مقطع که ياء و کاف در آن تکرار شده است و ميان دو کاف مدّي آمده است که همان راز فصاحت در تمام کلمه مي باشد. » (18)
نکته ي قابل توجه که بر عدم توجه پژوهشگران به اين مسأله تأکيد مي نمايد، اين که ابن اثير و سپس يحيي العلوي و بالاخره رافعي هيچ يک جز اين دو آيه را به عنوان نمونه ذکر نکرده اند، يکي با ده حرف و ديگري با نُه حرف، با اين که کلمات با ده حرف در قرآن فراوان است که چند نمونه را ذکر کرده ايم.
معروف است که مفسّران به شفافيّت معاني و تصويري که در بردارنده ي انتقال معناست، توجه داشته اند و لذا ديدگاه آنها به محتواي واژه بيش از ساخت آن مصروف بود. در ضمن مقطع نخست کلمه « فسيکفيکهم » طولاني است اما از چهارفتحه ي پياپي برخوردار است و با فتحه دو لب باز مي شود که تلفظ را آسان مي کند، اگر رافعي به کلمه ي « أسقيناکموه » استشهاد مي کرد، باز به کلمه اي با چهار مقطع مي رسيد.
اشکال کار رافعي آن است که تحليل آوايي ارائه نداده است تا روند تلفظ مقاطع را براي خواننده تفسير نمايد. سخن وي در پرتو دانش شرح داده نمي شود تا ثابت و به دور از ذوق و دريات مبهم باشد. ژرف کاوي در استنتاج اهميت مخارج و سبکي مقاطع براي او کافي است به جاي درنگ کردن در برابر تعداد حروف، گويي مدّ بر واژه بيت متنبّي موجب افزايش فصاحت نگشت، چون مخارج واو و الف و ياء که سه حرف لين اند، به هم نزديک اند و شيوايي در پياپي درآمدن حروف نرم نمي باشد. اين از فن بيان قرآني که به انسجام توجه مي کند، دور است. قدرت حروف « لأصلبنّکم » با معنا سازگار است و در تلفّظ آسان.
رافعي با ابن اثير موافق است که سه حرفي و چهارحرفي بودن را معيار زيبايي واژه بلند مي داند ولي به اين بسنده نمي کند و مي گويد: « اين همان واژگان مرکبّي است که با حذف زوايد به ريشه ي سه حرفي يا چهار حرفي باز مي گردد. اما اگر واژه پنج حرفي باشد، در قرآن وجود ندارد، چون هيچ شيوايي ندارد مگر اين که اسم معرَّب باشد و در اصل عربي نباشد، مثل ابراهيم، اسماعيل، طالوت و جالوت. اينچنين کلماتي تنها با وجود مدّ مي آيند و گويي دو کلمه مي باشند.» (19)
اگر مد را ذکر نمي کرد، سخن وي به کاستي توصيف مي شد، چون قرآن در هر حال، عربي است. اما وي اين ديدگاه را به اهميت زيبايي شنيداري تعيّن يافته در مدها همراه ساخت و مسأله تنها بر مدّ محدود نمي شود بلکه موضع و جايگاه کلمه در ترکيب مهم است. اسم هايي در قرآن آمده است که داراي مدّ نيستند، مثلِ « اليَسَع » در آيات سوره ي انعام: و اسماعيل و اليَسَع و يونس و لوطاً و کلّا فضّلنا علي العالمين. (20) پس مدّ شرط فصاحت نيست، يا الف در کلمه ي « بُعاق ».
ابن سنان کلمات بلند در شعر را زشت مي شمرد که شايد به خاطر آن است که کلمه در وزن شعر به بيش از يک تفعيله بيايد. اما او صرف بلند بودن را زشت مي داند. سپس ابن اثير مي آيد و اين ديدگاه را تنها به خاطر وجود کلمات بلند در قرآن و تکيه بر ريشه ي کلمات رد مي کند و سپس رافعي ديدگاهش را بر ساخت دروني واژه ي قرآني بنا مي نهد و در مي يابد که کلمات بلند از کثرت مدها و ساکن ها بهره مند است که آن را به صورت مقطع هايي قرار مي دهد. اما وي با ابن اثير در مسأله ي ريشه ي کلمه ي بلند موافق است. ديدگاه رافعي به خاطر ارتباط کلي اش با طبيعت ساخت واژه روشن تر است.
ديديم که وابستگي به اين ويژگي بر وسعت ذهني دلالت مي کند، و گذشتگان چندان به اين ويژگي توجه نداشته اند. ما در پي آن نيستيم که حروف کلمات قرآن را شماره کنيم بلکه در پي گوش نواز بودن و تناسب آن با موقعيت و ظرفيت عاطفي آن هستيم. لذا طول کلمه در قرآن را به طبيعت حروف و پراکندگي حرکات مرتبط نموديم و به تبيين رابطه ي آن با مضمون آيه پرداختيم. همچنين به بيان ارزش ساخت زيباشناختي و استقلال اين ساخت به معاني بلند و دلايل هنري رفيع مثل گنجايش معاني بسيار و هماهنگي و تناسب با موقعيت پرداختيم.
در اين قسمت امور زير را نتيجه گرفتيم:
1. مهم کثرت تعداد حروف واژه نيست بلکه مهم کيفيت اين حروف است.
2. مدها و حرکتها در طول واژگان داخل مي شود و آن را به مقطع هاي کوچک و آسان در تلفّظ و گوش تقسيم مي کند.
3. برخي از واژگان بلند در قرآن داراي اهميت است که به نظم و تناسب با موقعيت وابسته تر است.
4. وحدت زماني با کيفيت آوايي هماهنگ است.
پينوشتها:
1. بارتلمي، جان، بحث في علم الجمال، ترجمه ي انورعبدالعزيز، ص 353.
2. اين اصطلاح در کتاب الاسس الجمالية في النقد العربي، عزالدين اسماعيل، ص 175، آمده است .
3. ابن سنان، خفاجي، سرّ الفصاحة، ص 95.
4. به تدريج، از جايي که نمي دانند، گريبانشان را خواهيم گرفت. (اعراف، 7 : 182)
5. آيا ما [بايد] شما را در حالي که بدان اکراه داريد به آن وادار کنيم؟ (هود، 11 : 28)
6. و قطعاً شما را پس از ايشان در آن سرزمين سکونت خواهيم داد. (ابراهيم، 14 : 14)
7. و از آسمان آبي نازل کرديم، پس شما را بدان سيراب نموديم. (حجر، 15 : 22)
8. همه تان را به دار خواهم آويخت. (شعراء، 26 : 49)
9. ابوالطيب، العَرف الطيّب، شرح ديوان ابي الطّيب، ناصيف يازجي، دارالقلم، الطبعة الثانية، بي تا، بيروت، ص 192.
10. و به زودي خداوند [شرّ] آنان را از تو کفايت خواهند کرد. (بقره: 2 : 137)
11. وعده داده است. (نور، 24 : 55)
12. ابن اثير، المثل السائر، ج 1، ص 188.
13. همان، ج 1، ص 188.
14. العلوي، الطراز، ج 1، ص 110.
15. غريّب، روز، النقد الجمالي، ص 91.
16. وعده داده است که حتماً آنان را در سرزمين جانشين [خود] قرار دهد. (نور، 24 : 55)
17. به زودي خداوند [شرّ] آنان را از تو کفايت خواهد کرد. (بقره، 2 : 137)
18. رافعي، مصطفي صادق، اعجاز القرآن، ص 229.
19. رافعي، اعجاز القرآن، ص 229.
20. و اسماعيل و يسع و يونس و لوط، که جملگي را بر جهانيان برتري داديم. (اعراف، 3 : 86)
ياسوف، احمد؛ (1388)، زيباشناسي واژگان قرآن، حسين سيدي، تهران، انتشارات سخن، چاپ اول.
/م