مترجم: دکتر سيّد حسين سيّدي
اين نوشته به مسائلي مربوط به آواي واژگان که در کتابهاي اعجاز بياني آمده است، مي پردازد. هدف ما تشريح اصطلاح لطافت، سبکي، رواني و استواري و امثال آن است که به طور خلاصه يا مفصّل آمده اند و ما به تفسير ديدگاه گذشتگان و معاصران در مفهوم سبکي خواهيم پرداخت.
ذوق فطري از ديدگاه ابن اثير
شايد آن چه که اين جا قابل ملاحظه باشد، آن جهش زماني تا قرن هفتم هجري است که در شخصيت ابن اثير تجلي يافته است و در پي آن فراتر رفتن از تلاش بزرگان قرنهاي پيشين را به دنبال داشته است. حقيقت آن است که آنها به اين جنبه ي زيباشناختي توجه ناچيزي داشته اند و به اختصار آن را بيان داشته اند.ابن اثير از ابن سنان که دو قرن قبل از او مي زيسته، بهره برده است. آن چه براي ما مهم است اين که ابن اثير بيشتر به واژگان قرآني پرداخته است. ابن سنان درباره ي يکي از شرايط زيبايي واژه مي گويد: « در تأليف واژه بايد گوش نوازي و برتري آن بر ديگر واژگان را در نظر داشته باشيم، هر چند که در تأليف، از حروف دور از هم برابر باشند... بر هيچ يک از شنوندگان پوشيده نيست که " غُصن و فنَن " از " عُلوج " زيباتر است و عبارت "أغصان البان " از " عساليج الشَوحط " بهتر است. » (1)
وي بر متنبّي عيب مي گيرد که کلمه ي خشني مثل " جرشي " را به جاي " نفس " به کار برده است:
مبارکُ الاسم أغَرُّ اللقب * * * کريمُ الجرشي شريف النسبِ (2)
ابن اثير خود را در مقام نظريه پرداز زيبايي واژه هم شأن ابن سنان مي داند. اما وي نمونه هايي از قرآن کريم را بر آن افزوده است. مي گويد: « هر کس با اندک بصيرت مي داند که واژگان داراي آهنگ لذيذ و دلنشيني هستند. مثل آهنگ تار و يا داراي صداي زشت، مثل صداي الاغ، برخي بر دهان به شيريني عسل و برخي هم به تلخي حنظل مي باشد. »(3)
وي معيار درک حسي را دور از آن چه که قانون مي شود مي پذيرد و اين درک شخصي نيست بلکه با ذوق فطري مرتبط است که واژگان ثقيل بر گوش و تلفّظ را رد مي کند. ابن اثير تابع ابن سنان است و برمعيار او تکيه مي کند و نظر آنان را که ميان « سيف » و « خنشليل » فرق نمي گذارند، نادرست مي داند. مي گويد: « کسي که ناآگاهي اش به آن حد باشد که ميان « غُصن و عسلوج »، « مدامة و إسفنط »، « سيف و خنشَليل » و « أسد و فدوکَس » فرق قائل نباشد، شايسته ي سخن گفتن و پاسخ دادن و پاسخ شنيدن نيست. » (4)
در اين مثالها، تأثير عصر آشکار است، يعني محيط جاهلي کلمه ي « بُعاق » را انکار نمي کند و خشونت آن را زشت نمي شمرد، چون طبيعت به خشونت گرايش داشت. اگر ديدگاه وي را با آيه ي أَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ (5) تطبيق دهيم، ما را به ترجيح دادن کلمه ي « مُزن » بر « بعاق » فرا مي خواند؛ « مُزن » در اين جا در نظم موسيقي مؤثر است، چون دو حرف « نون و زاء » تکرار مي شوند.
از آن جايي که موقعيت، موقعيت لطف و دلجويي با ياد نعمت است، لذا واژه ي « بُعاق » با بافت موسيقي سازگاري ندارد. در ضمن اين واژه در قرآن هم نيامده است و چه بسا ناپسند باشد و تفسيري از درک ابن اثير باشد، چون بين عين و قاف با مدّي فاصله شده است که هر دو حروف حلقي به هم در مخرج نزديک اند.
در اين جا درنگي است که ابن اثير مي کوشيد آن را توضيح دهد. خداوند مي فرمايد: َأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ (6) ابن اثير مي گويد:
« زيباترين اين پنج واژه، طوفان، جَراد و دم » است. وقتي اين کلمات باهم مي آيند دو لفظ « طوفان و جَراد » مقدم شده اند و « دم » در پايان و کلمه ي « قُمّل و ضفادع » در وسط، تا ابتدا زيبايي اين پنج واژه به گوش برسد و سپس لفظ « دم » که از لفظ طوفان و جَراد « زيباتر و در استعمال راحت تر است، لذا در پايان آمده است ». (7)
افزوده ي رافعي بر سخنان ابن أثير
رافعي کوشيد تا حکم روشن را بيان کند؛ چون به متدها در کلمه ي « جراد و طوفان » و کمي حرف در کلمه ي « جراد و طوفان » در کمي حرف در کلمه ي « دَم » اشاره مي کند و به زيباشناسي واقع گرا نزديک مي شود. رافعي ضمن تأکيد بر اين تحليل جنبه هاي آوايي را از خلال تأمّل در طبيعت ترکيب دروني واژه به آن مي افزايد: « کلمه ي « طوفان، جراد و دم » از همه ي آنها بر زبان راحت تر و کلمه « قمّل و ضفادع » سنگين تر و سخت تراند، لذا « طوفان » بخاطر دو مدّ در آن مقدّم شده است تا زبان به راحتي آن انس گيرد و سپس کلمه ي « جراد » آمده است که در آن هم يک مدّ وجود دارد. پس از اين دو لفظ تند و خشن آمده است که با راحت و سبک ترين آنها بر زبان آغاز شده است؛ چون در آنها غُنّه وجود دارد؛ پس از اين لفظ « دم » در پايان آمده است که از همه سبک تر و راحت تر است و از حيث حرف هم کم تر، تا زبان به سرعت حرکت کند و ذوق نظم استوار گردد و بدين ترتيب اعجاز در ترکيب شکل مي گيرد ». (8)شايد ابن أثير علّت را در اين جا تصريح نکرده است، چون اصل طولاني بودن يا کوتاه بودن کلمات را مثل ابن سنان نپذيرفته است و ملاحظه مي کنيم که واژه در ريتم کلّي آيه سهيم است.
نشانه هاي واقع گرايي در تأمّلات رافعي از خلال ذکر مدّهايي که کلمات را به مقاطع کوچک و سبک تقسيم مي کند، آشکار است. اين همان چيزي است که در علم عروض أوتاد ناميده مي شود. ولي از ابهام إبن أثير رها نشده است، چون به طبيعت آهنگ قوي در حرف ضاد در کلمه « ضفادع » اشاره نکرده است و تنها به اصطلاح شدّت و کثرت حروف بسنده کرده است. حرف ضاد از حروف إطباق و واکدار است که حرف لبيِ فاء با آن تندي، پس از آن آمده است.
اشاره نکردن وي به طبيعت آهنگ حرف ضاد او را واداشت تا حکم گذشتگان در باب زيبايي مفرد آمدن واژه « ارض » و زشتي در جمع بستن آن را تکرار نمايد. در آيه ي اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ (9) کلمه ي « ارض » به « ارضون » جمع بسته نشده است؛ رافعي مي گويد: « قرآن نگفته است « ارضون »؛ به خاطر درشتي اي که در لفظ وارد مي شود و نظام عبارت دچار اختلال مي گردد ». (10)
شکّي نيست که وجود « ضاد » در کلمه ي « أرضين » از وجود آن در « ضفادع » به خاطر مدّ ياء پس از ضاد و کسره ي قبل آن، سبک تر است. ظاهراً اين به معناي غرابت واژه است و مضمون بافت آيه با اين غرابت سازگاري ندارد تا غرابت آوايي با غرابت معنا يا موقعيّت تناسب داشته باشد.
تأکيد ديگري وي آن است که بيان قرآني چهار حرف نخست را در کلمه ي ديگري آورده است. در قرآن آمده است: أَرَضِيتُم بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ (11) که همزّه و راء و ضاد و ياء در اين جا ذکر شده است و بر زبان هم سنگين نيست.
شايد مفرد آمدن در اين جا تفسير علمي داشته باشد يا آهنگ ترکيب کلّي با ذکر « سبع أرضين » از حيث نظم در موسيقي – بنا به رأي رافعي – هماهنگ نباشد.
امّا از حيث معنا، در ميان مردم آفرينش هفت آسمان شايع است و هيچ کس از هفت زمين آگاهي ندارد؛ لذا کلمه ي « مثلهّن » آمده است تا آن شگفتي و انکار وجود هفت زمين را بزدايد. گويي چنين گفته است الذي خلق سبعَ سمواتٍ خلقَ سَبع أرضين و به طريقي اولي بر اين کار قادر است.
مي توان گفت ابن أثير نظريه پردازي است که به ذکر احکام و انديشه ها ولي بدون تطبيق گرايش دارد؛ به ويژه وقتي که به واژگان قرآن مي پردازد. مي گويد: « واژگان در کاربرد به فخيم و لطيف تقسيم مي شوند و هر يک جايگاهي دارند که کاربرد در آن جايگاه، خوب و زيباست؛ مثلاَ واژگان فخيم در توصيف موقعيّت هاي جنگي و تهديد، بيم دادن و مانند آن به کار مي رود ولي واژگان لطيف در توصيف شور و اشتياق و ايّام فراق و جلب دوستي و جلب توجّه ». (12)
وي تأکيد مي کند که واژگان، فخيم و لطيف هستند و اساس اين تقسيم بندي هم، موضوع کلام مي باشد؛ چون موضوع ساخت آوايي خاصّي را مي طلبد. وي به رابطه ي بين ساخت آوايي و احساسات انساني در هنر گفتاري پي برد ولي اين مسأله را تنها در حوزه ي لطافت واژگان تطبيق داد و در عين حال آوا را به موضوع مرتبط نمود.
اگر ابن أثير درباره ي آيات سوره هاي کوتاه مکّي اظهار نظر نمود و دريافت که آهنگ تهديد و خشم در واژگان و کوتاهي جملات يا آيات قرآن آشکار است، ولي شاعران در تنظيم ريتم ها و جزئيات آن را رعايت نمي کنند تا با احساسات هماهنگ باشد؛ همان گونه که گاه شدّت و تندي را در غزل متبنّي مي يابيم.
مي توان آياتي را به عنوان نمونه ذکر کرد که در آن موقعيّت مراعات شده است. بيان قرآني الگوي نيکويي براي ادبا در اين زمينه مي باشد. خداوند مي فرمايد تبّت يدا ابي لهبٍ و تب (13) که واژگان نمايانگر فريادي بلند با آواهايي که دارند، مي باشد. ابن اثير مي توانست جلوه هاي اين فخامت را در تعداد حرف باء جستجو کند؛ چون حرف باء، حرف انفجاري است و به خاطر تشديد يا سکون به تنوين يا مشدّد در ساکن و قلقله اي که ايجاد مي کند، خشن تر مي گردد. او هم چنين مي توانست جلوه هاي لطافت را در ريتم بيشتر سوره هاي مدني و بسياري از سوره هاي مکّي بيابد. از زبان ابراهيم (عليه السلام) آمده است: يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيًّا (14). با اين که سوره مريم (سلام عليها) مکّي است، باز از کلمات آيه، بوي خوش رابطه پدر – فرزندي مي آيد که ابراهيم (عليه السلام) در پي دلجويي پدر مي باشد. علاوه بر اين که در اين آيه نُه مدّ وجود دارد؛ طبيعت آواهاي نرم با موقعيّت نرم و لطيف تناسب دارد. خداوند نفرمود: « يعيبک » بلکه فرمود « يمسّک » به خاطر فعل آن که « مسّ » است و وجود حرف سين در آن. در کلمات ديگر حرف خاء و حاء مثل « أخاف و الرحمن » و حروف بيني مثل واو و ياء نيز مؤثّرند.
امّا عکس العمل پدر مغرور را در کلماتي با آواي تند و خشن مي خوانيم. خداوند از زبان آزر مي فرمايد لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيًّا (15). آهنگ « لارجمنّک » به خاطر وجود نون به افتادن سنگ بر روي بدن اشاره دارد که در اين آيه سه بار و يک بار هم مشدّد آمده است و جيم دو بار و راء دو بار ساکن که علاوه بر طبيعت اين حرف که در خلال تلفّظ تکرار مي شود، آهنگ قوي هم دارد.
پس ساخت موسيقي بايد با طبيعت موقعيّتي که قرآن ذکر مي کند، تناسب داشته باشد. جويو مي گويد: « اگر ريتم، اشاره ي طبيعي به ژرفاي انفعال باشد، اين ريتم گرايش دارد تا انفعال را به قلب شنونده منتقل نمايد » (16).
ملاحظه مي کنيم که ويژگي بيان وي از هنر ادبي کلمه انفعال را مي طلبد که ويژه ي طبيعت بشري است. ما خداوند را از انفعال منزّه مي دانيم و تأکيد مي کنيم که تعبير قرآن از موقعيّت ها با ريتم و آهنگ مناسب مي آيد.
خلاصه اين که علي رغم تطويل و تفصيل و نظريه پردازي ابن أثير در اين موضوع، اين جنبه هم چنان ذوقي باقي مانده است و مطابق روش روشني وضع نشده است.
در کتاب ابن ابي الاصبع چيزهايي مي بينيم که با داوري هاي پژوهشگران پيشين هماهنگ است. واژگاني چون « فصيح، فخيم، لطيف و شيوا » هم چنان ادامه دارد که بر تعميم و خلاصه گويي دلالت دارد. وي درباره ي فرق بين فخامت و فصاحت در کتاب بديع القرآن مي گويد: « مثل آيه ي الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ (17) و آيه ي فَلَمَّا اسْتَيْأَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِيًّا (18). الفاظ اين جملات همه از يک باب مي باشند و فخيم ترين آن « استيأسوا » و فصيح ترين آن « خَلصُوا نجيّاً » مي باشند؛ و کم تر فصاحت و بلاغت در جمله اي از اين باب با هم مي آيند؛ جز در اين جمله ». (19)
گويي قرآن از اين چنين واژگان خالي است و گويي وي آنها را شماره کرده و تمام سوره ها را بررسي نموده است و لذا چنين حکمي مي دهد که از حکم اسلاف خود کلّي تر است؛ اينها تنها اشاره اي گذراست که در کتاب وي آمده است.
سبک بودن واژه از نظر بارزي
سيوطي در الاتقان از کتاب انوار التحصيل في أسرارِ التنزيل نکاتي را نقل کرده است که ما از اين اقتباس به مطالبي برمي خوريم که بر ژرف کاوي در باب ماهيت آوا دلالت دارد. از جمله درباره ي واژگان مترادف که بيانگر جلوه هايي از سبکي واژه مي باشد. بارزي مي گويد: « بدان که معناي واحد گاه به واژگاني خبر داده مي شود که برخي از برخي ديگر زيباتر است. از جمله آيه ي وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ (20) که از « تقرأ » به خاطر سنگيني همزه بهتر است. يا آيه ي لا ريبَ فيه (21) که از « لاشکٌ فيه » به خاطر سنگيني ادغام بهتر است. لذا کلمه ي « ريب » بيشتر به کار رفته است. يا عبارت و لاتهنوا (22) از عبارت « ولا تَضعَفُوا » به خاطر سبک بودن آن بهتر است و آيه ي وهنَ العظم مِنّي (23) از « ضعُف » بهتر است، چون فتحه از ضمّه سبک تر مي باشد ». (24)گويي مفهوم سبکي تنها با لطيف بودن مرتبط است و بايد تأکيد نماييم که سبکي واژگان قرآن، در آواهاي قوي و نرم تحقّق مي يابد و دليل آن رواني در تلفّظ است.
بديهي است که دلالت « شک » غير از دلالت « ريب » است و ادغام هم در قرآن وجود دارد و هيچ مانعي در وجود « شک » نيست جز موافقت دال با مدلول و اين با کلمه ي « وهن » و « ضعف » نيز منطبق است. خداوند مي فرمايد: َإِن كُنتَ فِي شَكٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُونَ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكَ (25) و يا فرمود: قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ (26). ناگزير بايد به دو نکته توجّه کرد:
1. نظم کلام که کلمه از حيث انجام آواها در آن قرار گرفته است.
2. معناي مورد نظر؛ يعني « ريب » همان شکّ است به همراه تهمت. امّا شکّ عدم ترجيح يکي از دو حالت يا دو امر.
آن چه در اين جا مطرح است، احساس بارزي نسبت به قدرت ضاد و ضعف هاء مي باشد. وي علّت سبکي را که از بسياري از گذشتگان پنهان مانده، توضيح مي دهد و در ادامه مي گويد: « از جمله فعل « آمن » که از « صدق » سبک تر است و لذا از تصديق بيشتر آمده است و اَشرک الله (27) از « فضلّک الله » و « آتي » از « أعطي » و « أنذر » از « خوَّف » و خيرٌ لکم (28) از « أفضل لکم » سبک تر است. مصدر در هذا خلقُ اللهِ (29) و يؤمنون بالغيب (30) از « مخلوق و غائب » و « نکح » از « تزوّجَ » سبک تر است، چون « فَعَل » از « تفعَّل » سبک تر است و لذا بيشتر آمده است. (31)
در فصل اوّل به اهميّت معناي مطلوب و مورد نظر از زيبايي ساخت در واژگاني که بارزي نقل کرده پرداختيم. شايسته ذکر است که برخي از معاصران با اقتباسي از ديدگاه وي بدون هيچ شرحي به پژوهش هاي خود مي افزايند. اينها نيز مانند سيوطي عمل مي کنند که بدون نقد و بررسي مطالب را گردآوري مي کرد.
درضمن نمي توان ادعا کرد که بارزي در مضمون کتاب به خاطر شيوايي و سبکي افراط کرده است؛ او با احتياط به مجموع قرآن نظر افکنده است، چون با آوردن کلمه ي « اکثر » يا عبارت « ذکر آن بيشتر است » از کلّي گويي غير دقيق پرهيز نموده است؛ در قرآن آمده است: فلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا (32)
از مسائل قابل توجّه، سرشاري حسّ بارزي است؛ وي بر آن است که تشديد، حرف را سنگين يا قوي مي گرداند؛ به ويژه اگر حرف اين باشد؛ به همين جهت فعل « تزوَّج » را به ندرت آورده است.
بارزي به سنگيني تشديد بر « واو » توجّه نموده است و هم چنين به بيان احساس ساخت دروني مي پردازد. مثلاً ماده ي « خَلَق » در « مخلوق » تکرار مي شود امّا وقف بر قاف پس از مدّ واو زشت است؛ گويي وي شدّت سکون قاف، حرفي که از تهِ کام بالا مي آيد، حس نموده است. نگرش وي هم چنين به ماهيّت آوا و به ويژگي ديگري هم سرايت کرده است که کيفيّت و ماهيّت حرکت مي باشد. مثلاً حرف فاء در کلمه ي « أفضل » نخست تلفّظ مي شود ولي آيه ي وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (33) سخت نيست، چون لب به خاطر کسره، استراحت مي کند.
بارزي در همين مورد هم بر آن است که اختصار در مجاز و تطويل در حقيقت، ما را بر آن مي دارد که لفظ « آسَفونا » در آيه ي فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ (34) را خوشايند بداريم. مي گويد: « از فلمّا عاملونا معاملة الغضب يا فلمّا أتوا إِلَينا بما يأتيهِ المغضب بهتر است ». (35)
حق آن است که اين واژه بيانگر تعبير بلند در بيان زشتي هاي اين قوم است که ويژگي سازندگي و تهذيب از جانب خداوند گرفته است؛ چنان که آن چه از نظر بارزي دور مانده، زيبايي موسيقي در سبکي است که وي از آن سخن گفته است و لذا بايد در شرح سخن وي بگوييم، اين فعل به سه مدّ ممتاز است و نون هم به وسيله ي مدّ، سبک شده است؛ چنان که فاء هم به وسيله ي مدّ سبک گشته است؛ علاوه بر اين که حرف سين هم بر لطافت دلالت دارد.
بارزي به کميّت وجود واژه در قرآن که به سبکي گرايش دارد، تذکّر داده است. نکته مهم در نظر وي، اين آماري است که در آن نوعي کلّي گويي غلط انداز وجود دارد. امّا وي در ديگر سوره ها احتمالاً اشتباه کرده است و لذا عاقلانه نيست که کسي کلمه ي « تتلو » را سبک و کلمه ي « تقرأ » را سنگين قلمداد کند و بگويد « تقرأ » در قرآن بيشتر آمده است.
معاصران و ناچيزي شرح و تبيين
به بررسي ديدگاه يکي از معاصران نسبت به متن الاتقان پرداختيم، چون تلاش آنها بيشتر نقل حرفي بوده است و چندان به مسأله ي اقتباسي دقّت نمي نمودند. (36) لذا در آثار معاصران به نکاتي بر مي خوريم که اصالت دارد و ما را از رنج تکرار و تکّيه بر شواهد و آراء باز مي دارد.طبيعي است که از عبارات مختصري چون « شيوايي، سبکي، لذيذ بودن ...» در گذريم که اين البته محدود به گذشتگان نبوده است بلکه فراوان نزد رافعي هم موجود است، چون جايگاه زيبايي و سبکي را مشخّص نمي نمايد. به ويژه اين که در دوران جديد، پژوهش هاي نقدي بر ادبيّات بر تحليل متمرکز بر متن ادبي مبتني است. رافعي و سيّد قطب هم چون پژوهشگران پيشين عبارات بياني را مي آورند و کلمات به عنوان کلمات آهنگين و شيوا و منظّم و لذيذ ستوده مي شوند.
احمد بدوي نيز درنگ هاي دقيقي دارد که از خلال مقايسه با ديگران به يک نمونه ي آن اشاره مي کنيم . مثلاً در آيه ي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ (37)، معاصران برآنند که مراد در اين جا پختن خاک است تا به صورت آجر و خشت درآيد تا براي ساختني به کار آيد. بدوي مي گويد: « در اين جا دو لفظ است که قرآن از به کار بردن آنها پرهيز نموده است، شايد داراي سنگيني بوده اند؛ يکي آجر و ديگري ارضون ». (38)
در پي آن نيستيم که اين مختصر گويي و بسنده کردن به يک مثال را ناچيز انگاريم. بهانه بدوي آن است که مفسّران گذشته به بيان توجّه نداشته و چندان به آن نپرداختند. در تفسير اين آيه آمده است که « برايم آجري بپز و آن را برگير؛ به جاي گِل نگفت آجر، چون او نخستين کسي بود که به درست کردن آجر پرداخت و با اين عبارت اين حرفه را به او مي آموخت. » (39)
چنين تفسيري هيچ رابطه اي با جنبه ي هنري ندارد. رافعي کلمه ي آجر را نمي پسندد. مي گويد « از اين گونه الفاظ، يکي آجر است که در آن سبکي ساخت فقط به خاطر همزه است و ديگر حروف آن داراي تنافر است و با اين مدّ در آوا و ترکيب شايسته قاعده نظم قرآن نيست ». (40)
نظر او به اندک کوتاهي همراه است؛ ما در آن سنگيني حرف جيم و راء را مي بينيم که حرف جيم، شديد و حرف راء به خاطر تکرارش بر زبان به سختي گرايش دارد. امّا رافعي کلماتي را که در آيات آمده و جيم و راء هم در آن پياپي آمده مثل « أجر » و « تجري » و « يجرَهُ » و « مجرمين » و کلمات ديگر را دقيق بررسي نکرده است.
گاه مضمون کلمه اين دو حرف را مي طلبد به خاطر شدّت آن دو تا به تصويرگري صحنه مورد نظر کمک نمايد. مثل اين آيه درباره ي جهنّم که مي فرمايد: يَتَجَرَّعُهُ وَلاَ يَكَادُ يُسِيغُهُ (41). در واژه شدّت و سختي حروف در ترکيب خاصّي آمده اند تا اين سختي، عمل نوشيدن اين آب جوشان را به تصوير کشد؛ البته اين در سخن فرعون و شدّت کلمه ي « آجر » در ترکيب آن آيه وجود ندارد.
خوب است يادآور شويم چه چيزي ذکر لفظ « آجَر » را موجب مي شود تا به عدم به کارگيري قرآن را توجيه نماييم؟ در ضمن آيا اين سخن فرعون است که قرآن حکايت کرده است؟ معناي پرسش چيست؟ چرا علّت در بيان قرآن به واژه ي « طين » در اين جا عمداً به ماده اي گرايش ندارد که بيانگر ضعف و سستي باشد و فرعون در رويارويي با معجزه هاي پيامبران و حق به آن تکيّه مي نمايد؟ اين همان چيزي است که فرعون را در مقام تمسخر در برابر خواننده يا شنونده اي قرار مي دهد که در ذهن او، تصوير گِل، ابزاري است در رويارويي با آن.
به جا خواهد بود اگر واژه هايي که قرآن ذکر کرده است را مورد بررسي قرار دهيم نه واژه هايي را که به کار نبرده است. در اين جا به اين نکته هشدار مي دهيم که هميشه سبکي، با آواي نرم نيست بلکه گاه با آواي تند و قوي نيز مي باشد؛ چون هر مقام، با تناسبي همراه است و رواني و شيوايي در پرهيز از آواهايي مثل جيم و ضاد و قاف و راء و پرهيز از حرکت ضمّه به خاطر اين که فتحه آسان تر بر لب جاري مي شود، نيست؛ بلکه روزگار مکّي به تهديد و توبيخ نيازمند است و بر وجود آواهاي ترسناکي تأکيد مي رود که دلها را بيمناک نمايد.
عبدالکريم خطيب از قدرت آوا در قرآن سخن گفته است و حروف تکراري در آيات را گردآوري نموده تا از خلال آن، جنبه هاي هنري را بيان نمايد. وي پس از نقل ديدگاه بارزي که ميان « تقرأ » و « تتلو » دست به مقايسه زده است و ذکر آيه ي لَّقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاء سَنَكْتُبُ مَا قَالُواْ وَقَتْلَهُمُ الأَنبِيَاء بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِيقِ (42) مي گويد: در اين آيه ده قاف آمده است که نُه عدد آن در مقطع پاياني است. ولي با اين همه زيبايي را بر چهره ي آن مي بينيم که به سان آب رواني از پيشاني آن جاري است. لام با حرف قاف در آن آمده است که تعداد آن يازده عدد است و مي دانيم که لام از حروف سبک است که مخرج آن گوشه زبان است حال آن که قاف در تلفّظ از ثقيل ترين حروف است، چون مخرج آن ته حلق تا برخورد دو لب مي باشد ». (43)
وي بيان داشت که انسجام و هماهنگي بين شدّت و نرمي از چيزهايي است که سبُکي را علي رغم قدرت قاف محقّق مي سازد. سپس شاهدي را چنين ذکر مي کند: قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِّنَّا وَبَركَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ (44) و مي گويد: « اين آيه داراي هيجده ميم است که ميان کلمات آيه پراکنده شده است، تا جايي که در دو مقطع جمع شده اند و حتّي يک مقطع گويي از ميم ها تشکيل شده است و ميم به تنهايي حرف سنگين و پرفشار است و عضله هاي دهان تماماً بسته مي شود تا به صورت صوتي ادا شود. حال تکرار آن و ميزان سنگيني آن چگونه است وقتي با اين کثرتِ پياپي مي آيد؟ اين آهنگ پر سروصدا و شلوغِ پياپي ناشي از ميم ها تنها ابزاري هستند که موقعيّت اقتضا مي کند و از انگيزه هاي قدرت و شدّتي است که موقعيّت را احاطه کرده و آن را تقويت مي کند ». (45)
وي با ارتباط بين قدرت ميم و موقعيّت به تصوير کشيده در آيه پس از ماجراي طوفان و استقرار کشتي در موقعيّت هاي تهديد سوره هاي مکّي مثل آيه ي زير تأکيد مي نمايد: وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ (46). اين لازمه موسيقايي است که ده بار در سوره مرسلات تکرار شده است، چنان که آيه ي فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (47) در سوره ي رحمن لازمه ي آن است.
خطيب مي گويد: « در اين مقطع آهنگ مهرباني و نرمي است نه حرف لين؛ بلکه ساختي است از سختي و جُمود. حروف آن به اين صورت گرد آمده و به صورت بُمبي رها شده يا شهاب پرتاب شده است که بر سر دروغگويان فرو افتاده است ». (48)
بدون ترديد تکرار آن بيانگر ادغام واژگان پر سر و صدا است که شلوغي را به نمايش مي گذارد و با حروف و حرکاتش آهنگ و ريتم کلّي را مي سازد که طنين آن بر گوش سنگيني مي کند. اين با موقعيّت تناسب دارد ولي اشاره هاي معاصران چندان روشن نيست. سخن خطيب در پرتو طبيعت حروف آهنگين و تغييرهاي طبيعت حروف با برخي حرکات به تفسير نزديک است.
البته بايد به روشنگري وي درباره ي آيه مرسلات نيز به خاطر ذکر قدرت تنوين در کلمه ي « ويلٌ » و « يومئذٍ » و سپس وجود شدّت بر حرف ذال و حرکات لب در ميم و باء هم اشاره کرد. حقيقت آن است که خطيب در مطالبي که اظهار مي دارد، نوآوري ندارد بلکه دنباله رو رافعي است، امّا با اين تفاوت که رافعي ما را با أدوات و ابزار قرآن آشنا نموده است که آن را براي تعادل دو طرف کفّه و ايجاد تناسب و انسجام قرار داده ولي خطيب چنين نکرده است.
دکتر نورالدين عتر بر اهميّت آوا در مراعات موقعيّت هاي به تصوير کشيده تأکيد نموده است. وي اين را در سوره هاي مکّي آشکار ننموده بلکه در سوره ي بقره نشان داده است که تباين در ساخت آوايي ميان سخن درباره ي مؤمنان و سخن در باب کافران در يک سوره آشکار است. در تفسير وي از اوايل سوره ي بقره آمده است: « در سخن در باب مؤمنان مدّهايي را در فاصله هاي آيات با حروف نرم با آهنگ آرام بر گوش مي يابيم که به کلام، درنگ لطيفي مناسب با تأثير عاطفي مي بخشد. در خشم و غضب، حروف قوي با تأثير شديد را مي بينيم، سپس اين واژگان « صُمٌّ، بُکمٌ، رَعدٌ و برقٌ » و حرکات پياپي با آهنگ قوي مثل « صواعق و ظلمات » که با پژواک صحنه ي ترسناک، گوش را مي خراشد تا جايي که در احساس و قلب به هم مي رسند». (49)
ملاحظه مي شود که عتَر هم، مفهوم شدّت را آورده است نه سنگيني؛ چنان که بر موقعيّت هاي سبکي و شدّت دلالت دارد و نظرش را از لغزش غيب گويي دور مي سازد. وي تأکيد مي نمايد که آواهاي قرآن تماماً سبک اند و اين سبکي، متفاوت است. لذا سخن پژوهشگران که اظهار مي دارند « حرف سنگين » را به « حرف شديد » عوض مي کنيم؛ چون زبان عربي حروف ثقيل را از کاربرد دور مي سازد و قرآن کريم که آمد، واژگان ديگري را از خلال گزينش آواها، دور نمود. پس حرف قاف، حرف سنگين نيست و تلفّظ به آن دشوار نمي باشد و يا بر زبان خواننده و گوش شنونده هم سخت نمي باشد ». (50)
بايد يادآور شويم که گذشتگان در احساسي که نسبت به آوا داشته اند، مقصّر نيستند؛ چون آنها بر لطافت آوا تأکيد کرده اند. آنها هم چنين احساس شدّت آوايي را هم احساس مي کردند و آن را فصاحت و فخامت مي ناميدند. اگر اين اصطلاح بسياري از چيزهايي که معاصران ذکر کرده اند را مي پوشاند، احساس بيم و سختي در تأمّلات هنري گذشتگان موجود است. امّا اين اصطلاح قديمي بر روشن نمودن کمکي نمي نمايد. براي اين که حق آنها را ضايع نکنيم مي گوييم، عدم روشني و وضوح محدود به گذشتگان نيست بلکه بر بسياري از معاصران هم منطبق است. در اين جا حديث نبوي را ذکر مي کنيم که فرمود: « زيّنوا القرآنَ بأصواتکم » (51). شرح حديث را مي خوانيم تا تأکيد نماييم مراد همان، قرائت درست طبق قواعد تجويد است. در شرح اين حديث آمده است: « قرائت خود را با لحن بخوانيد و صدايتان را به آن مشغول سازيد و آن را شعار و زينت صدايتان قرار دهيد؛ چون صداي زيبا به قرآن زيبايي مي بخشد و اداي زيبا و قرائت خوب موجب تحريک قلب به گوش سپردن به آن و تدبّر آن مي گردد. اين زماني است که به آواز خواندن آن را از تجويد خارج نسازد و از مراعات نظم در کلمات و حروف دور ننمايد؛ اگر چنين شود، مستحب به مکروه بدل شده است.» (52)
از حديث شريف اين را درنمي يابيم که قرآن فقط از آواهاي نرم و لطيف تشکيل شده است بلکه به اداي حق حروف از حيث تلفّظ، علاوه بر درست خواندن خواننده، فرا مي خواند. پس در قرآن حروف نرم و شديد وجود دارد نه ثقيل و تجويد يعني مراعات دقيق که همان آهنگ يا نغمه به شمار مي آيد. در آيه ي وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ (53)، علم تجويد قلقله را در حرف قاف تعيين مي کند واين بر روشن شدن معنا از حيث تصوير آن به او کمک مي نمايد. هم چنين است مراعات مدّ طولاني در آيه ي شَآقُّواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ (54) که درنگ بر قاف، به آن قدرتي مي بخشد که در تجسّم موقعيّت مؤثّر است.
از آن چه که گذشت در مي يابيم که اصطلاح سبکي شامل تمام واژگان قرآن کريم است و شيوايي، ناشي از قرائت هر واژه است. در قرآن هم چيزي نيست که در تلفّظ يا شنيدن، سنگين باشد. طبيعت آواها براي تجسّم موقعيّت هاست و هر کس آيات را بخواند به اين نتيجه مي رسد.
اگر تلاش گذشتگان در مفهوم لطافت و سبکي در آواهاي نرم محدود مي شد، اين ما را در تکميل نظرشان کمک مي کند. شکّي نيست که انسجام ميان آواهاي قرآن روشن است و آواهاي سخن از پي شان آواهاي نرم مي آيد. معاصران توانسته اند به اندکي از اين حقيقت برسند. هر چند که احکام شان گاه مختصر مي باشد و فاقد روش علمي روشن مي باشد.
ابن أثير از ابن سنان تقليد و شواهد قرآني را ذکر کرده و فطرت را معيار در تبيين سبک بودن قرار داده است. نکته ي قابل توجّه در نظريه ي وي سخن گفتن درباره ي فخامت و لطافت است و اين در قرآن يعني ارتباط آوا با موقعيّت. يعني شدّت در موقعيّت هاي ترهيب و نرمي در مواقع تشويق. بارزي هم از سبکي در خلال ارائه ي برخي واژگان مترادف سخن گفت که بر درک وي از ويژگي هاي حروف دلالت دارد. وي دريافت که سبکي در قرآن بيشتر آمده است.
امّا معاصران سبک بودن را به عنوان ويژگي تمام واژگان دريافتند. برخي از نکات خطيب و عتر را آورده ايم تا بيان نماييم، موقعيّت ها در قرآن تعيين کننده ي طبيعت حروف و حرکات است. گفته ايم که گذشتگان، هر چند در باب زيبايي آواهاي نرم به صراحت سخن گفته اند، به زيبايي آواهاي سخت و شديد پي برده و از آن به فصاحت تعبير نموده اند. تأکيد کرديم که قرآن تماماً ويژگي سبکي دارد و در آن چيزي نيست که بر زبان يا گوش سنگين باشد و يا موجب نفرت گردد. آواهاي سخت و شديد در آن، نمايانگر معاني مورد نظر است و آوا با انديشه در قرآن مشارکت فعّالي دارد که بيانگر انسجام ميان ساخت و مضمون است.
ما گذشتگان را به خلط و ابهام متّهم نمي سازيم وقتي عباراتي چون سبکي، زيبايي و فخامت را بيان مي کردند. شکّي نيست که اينها عبارات درستي است و معاصران شان آن را درک مي کنند؛ هر چند که تحليل آوايي را اصطلاحات مبهم و مختصري به شمار مي آورند.
پينوشتها:
1. ابن سنان، سرّ الفصاحة ، 67.
2. همان، ص 69.
3. ابن اثير، المثل السائر، ج 1، ص 150.
4. همان.
5. آيا شما آن را از [دلِ] ابرِ سپيد فرود آورده ايد، يا ما فرود آورنده ايم؟ (واقعه، 56: 69)
6. پس بر آنان طوفان ملخ و کنه ي ريز و غوکها و خون را به صورت نشانه هاي آشکار فرستاديم. (اعراف، 7 : 133)
7. ابن اثير، المثل السائر، ج 1، ص 148.
8. رافعي، اعجاز القرآن، ص 135.
9. خدا همان کسي است که هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين آفريد. (طلاق، 65 : 12)
10. رافعي، اعجاز القرآن، ص 233. جاحظ، البيان و التبيين، ج 1، ص 141.
11. آيا به جاي آخرت به زندگي دنيا دل خوش کرده ايد؟ (توبه، 9 : 38)
12. ابن أثير، المثل السائر، ج 1، ص 168.
13. بريده باد دو دست ابولهب، و مرگ بر او باد. (مسد، 111 : 1)
14. پدرجان، من مي ترسم از جانب [خداي] رحمان عذابي به تو رسد و تو يار شيطان باشي. (مريم، 19 : 45)
15. اگر باز نايستي تو را سنگسار خواهم کرد. (مريم، 19 : 46)
16. جويو جان ماري، مسائل فلسفة الفن المعاصرة، ترجمه ي سامي الدروبي، ص 139.
17. اکنون حقيقت آشکار شد. (يونس، 12 : 51)
18. پس چون از او نوميد شدند، رازگويان کنار کشيدند. (يوسف، 12 : 80)
19. ابن ابي الاصبع، بديع القرآن، ص 287.
20. تو هيچ کتابي را پيش از اين نمي خواندي. (عنکبوت، 29 : 48)
21. در (حقّانيّت) آن هيچ ترديدي نيست. (بقره، 2 : 2)
22. سستي نکنيد. (آل عمران، 3 : 139)
23. من استخوانم سست گرديده. (مريم، 19 : 4)
24. سيوطي، الاتقان، ج 2، ص 296.
25. و اگر از آن چه به سوي تو نازل کرده ايم در ترديدي، از کساني که پيش از تو کتاب (آسماني) مي خواندند بپرس. (يونس، 10 : 94)
26. پيامبرانشان گفتند: «مگر درباره ي خدا – پديد آورنده ي آسمانها و زمين – ترديدي هست؟ (ابراهيم، 14 : 10)
27. خدا تو را بر ما برتري داده است. (يوسف، 12 : 91)
28. براي شما بهتر است. (بقره، 2 : 184)
29. اين خلق خداست. (لقمان، 31 : 11)
30. آنان که به غيب ايمان مي آورند. (بقره، 2 : 3)
31. سيوطي، الاتقان، ج 2، ص 270.
32. پس چون زيد از آن [زن] کام برگرفت [و او را ترک گفت] وي را به نکاح تو درآورديم. (احزاب، 33 : 37)
33. و چون بيمار شوم او مرا درمان مي بخشد. (شعراء، 26 : 80)
34. و چون ما را به خشم درآوردند، از آنان انتقام گرفتيم. (زخرف، 43 : 55)
35. سيوطي، الاتقان، ج 2، ص 270.
36. ر ک: خطيب عبدالکريم، ج 2، ص 275؛ شرف حفني محمد، الاعجاز البياني، ص 189.
37. پس اي هامان؛ برايم بر گل آتش بيفروز. (قصص، 28 : 38)
38. بدوي احمد، من بلاغة القرآن، ص 71.
39. نسفي، مدارک التنزيل، ج 3، ص 237.
40. رافعي، اعجاز القرآن، ص 232.
41. آن را جرعه جرعه مي نوشد و نمي تواند آن را فرو برد. (ابراهيم، 14 : 17)
42. مسلّماً خداوند، سخن کساني را که گفتند: « خدا نيازمند است و ما توانگريم. »، شنيد. به زودي آن چه را گفتند، و به ناحق کشتن آنان پيامبران را، خواهيم نوشت و خواهيم گفت: « بچشيد عذاب سوزان را. » (آل عمران، 3 : 181)
43. خطيب عبدالکريم؛ اعجاز القرآن، ج 2، ص 277 – 278.
44. گفته شد: « اي نوح، با درودي از ما و برکتهايي بر تو و بر گروههايي که با تواَند، فرود آي. و گروههايي هستند که به زودي برخوردارشان مي کنيم، سپس ازجانب ما عذابي دردناک به آنان مي رسد.» (هود، 11 : 48)
45. خطيب عبدالکريم، اعجاز القرآن، ج 2، ص 277 – 278.
46. آن روز واي بر تکذيب کنندگان (مرسلات، 77 : 15)
47. پس کدام يک از نعمتهاي پروردگارتان را منکريد؟ (رحمن، 55 : 13)
48. خطيب عبدالکريم، اعجاز القرآن، ج 1، ص 374.
49. عتر نورالدين، القران و الدراسات الادبيّة، ص 291.
50. از اظهارات دکتر مشرف.
51. به روايت حاکم در الجامع الصغير، سيوطي، ج 2، ص 32.
52. المنّاوي عبدالرؤوف، فيض القدير في شرح الجامع الصغير، الطبقه الاولي، 1938، المکتبة التجاريه، قاهره، ج 4، ص 68.
53. و سکرات مرگ، حقيقت را [به پيش] آورد. (ق، 50 : 19)
54. با خدا و پيامبر او به مخالفت برخاستند. (انفال، 8 : 13)
ياسوف، احمد؛ (1388)، زيباشناسي واژگان قرآن، حسين سيدي، تهران، انتشارات سخن، چاپ اول.
/م