مهرباني زباني است که لال مي تواند با آن سخن گويد و کر مي تواند آن را بشنود و بفهمد.

ماهيت احساسات و عواطف

همانند شادي و غم، کم رويي، خجالت، شرم ترس، لذت، تعجب، حس گناه و غيره همگي از انواع اصلي عواطف و هيجانات ما هستند. لذا قبل از هر چيز ابتدا لازم است عاطفه يا هيجان ( emotion ) را بشناسيم.
دوشنبه، 19 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ماهيت احساسات و عواطف
 ماهيت احساسات و عواطف

 

نويسنده: سيد اصغر ساداتيان




 

مهرباني زباني است که لال مي تواند با آن سخن گويد و کر مي تواند آن را بشنود و بفهمد.

همانند شادي و غم، کم رويي، خجالت، شرم ترس، لذت، تعجب، حس گناه و غيره همگي از انواع اصلي عواطف و هيجانات ما هستند. لذا قبل از هر چيز ابتدا لازم است عاطفه يا هيجان ( emotion ) را بشناسيم.

تعريف

از نظر تعريف، احساس ( feeling و نه حس يا sense ) حالتي است که نهاد يا ضمير يا روان ما آن را تجربه و درک مي کند ( نظير احساس خوشحالي، غم، خشم، درد، لذت و... ) به عبارت ديگر، احساس يک حالت ذهني است که فقط توسعه خود فرد درک مي شود و هيچ نمود و حضور خارجي و مادي ندارد ( به مطالب بعدي، مبحث ضمير ناخودآگاه مراجعه کنيد ). اما هيجان يا عاطفه ( emotion ) يک مرحله فراتر از آن بوده و داراي دو جزء احساسي ( همان چيزي که شخص تجربه و درک مي کند ) و کارکردي ( functional ) است. جزء کارکردي هيجان خود متشکل از سه جز رفتاري ( behavior )، فيزيلوژيک ( تغييرات ضربان قلب و غيره ) و ادراکي شناختي ( cognitive ) است. به بياني ديگر، هيجان يک حالت عيني است ( در مقابل ذهني بودن احساس ). براي مثال وقتي ما مي ترسيم جزء رفتاري ترس به صورت تغيير حالت چهره، جيغ کشيدن، فرار کردن ( و گاهي خشک زده شدن )؛ جزء فيزيولوژيک آن به صورت رنگ پريدگي ( و يا سرخ شدن )، افزايش ضربان قلب و تا حدي فشار خون و گشاد شدن مردمک ها تظاهر مي کند و جزء ادراکي شناختي آن، توضيح دهنده چرايي احساس ما است ( وجود خطر ).

مثال:

مريم لحظه شماري مي کند تا خواهر زاده خود، شبنم را که تا مدتها نديده بود، ديدار کند. با رسيدن به منزل و در حاليکه شبنم در حال بازي با اسباب بازي اش بود، او را بلند کرد و در آغوش گرفت. اما بلافاصله شبنم منفجر شد و شروع به گريه و زاري نمود و مهتاب مجبور شد او را به مادرش مرجان بدهد. با وجود در آغوش
مادر بودن و نوازش، شبنم تا مدتي هق هق و گريه مي کرد و مريم و مرجان هر دو متعجب بودند که چرا چنين اتفاقي افتاد.
در اين سناريو چندين احساس يا هيجان مشهود است: خوشحالي و لحظه شماري مريم براي ديدن خواهر زاده اش، عصبانيت و ترس شبنم ( ترس از چهره ناشناس يا غريبه که در اين سنين طبيعي است ) و عصبانيت ( بدليل تداخل در بازي اش ) و تعجب مريم و مرجان از چرايي واکنش و ناراحتي شبنم.

جايگاه و مرکز عواطف

مغز مرکز درک و تجزيه و تحليل تمام داده ها و کنترل اعمال بدن است مرکز عواطف ما ساختاري درعمق مغز موسوم به سيستم ليمبيک ( limbic system ) است که مهمترين قسمتهاي آن عبارتند از: تالاموس، آميگدال ( جسم بادامي )، هيپوکامپ، شکنج پاراهيپو کامپ، شکنج سينگولا، فورنيکس و ديواره ( septum ). براي هر يک از عواطف ما ناحيه خاصي از دستگاه ليمبيک اختصاص يافته است مثلاً مرکز ترس، ناحيه آميگدال، مرکز بيزاري و تنفر ناحيه اينسولا و مرکز درد ناحيه سينگولا است.
شماتيک سيستم ليمبيک. در اينجا ساير قسمتهاي مغز حذف شده اند.
براي درک بهتر موضوع اجازه دهيد مثال ترس از مار را بزنيم. در دوران کودکي طي اطلاعات و داده هاي اطرافيان، تصوير وخاطره اي از مار خطرناک بودن آن در ذهن ما نقش مي بندد و وارد حافظه خود آگاه ( قشر پس سري و گيجگاهي ) و ناخودآگاه ( در اين مورد در آميگدال ) دائمي ما مي شود. حال اگر شخص با ماري روبرو شود پيام تصويري از آن طريق دستگاه بينايي به آميگدال و قشر پس سر مغز مي رود و اگر مطابق با آن حافظه اي که درذهن از قبل داشته است، باشد آميدگدال تحريک مي شود و فعاليت آن باعث مي شود تا قسمتهاي ديگر از مغز ( از جمله هيپوتالاموس ) شديداً تحريک شود و تمامي وقايع بعدي مرتبط با احساس ترس ( افزايش فعاليت سيستم عصبي خودکار، ترشح هورمونهاي مختلف ) رخ مي دهد و تظاهرات ترس بروز مي کند.
مسئله بسيار مهم در مورد عواطف، رابطه تنگاتنگ آن با درک و شناخت قوه عقل است. درمورد همين مثال ترس از مار، اگر فرد دريابد که خطري متوجه او نيست ( مثلاً ديدن تصوير مار يا در بودن آن يا پلاستيکي بودنش و... ) اگر چه پيامي به آميگدال فرستاده مي شود ولي در مقابل با اختلاف زماني کمتر از يک دهم
تا يک هشتم ثانيه پيامي قوي تر از قسمت پيشاني قشر مغز ( مرکز استدلال و منطق ) به آميگدال فرستاده شده و ناحيه تحريک شده را مهار و خنثي مي کند و در نتيجه شخص نمي ترسد. بدليل اهميت و نقش بسيار زياد باورها و قدرت استدلال بر روي عواطف ( و بالعکس ) و کاربرد اين مسئله در درمان بسياري از عواطف غير طبيعي و بيمار گونه لازم است در همين مورد مثال ذکر شده، توضيح کاملتري داده شود.
تقريباً همگي ما ضرب المثل « مارگزيده از ريسمان سياه وسفيد مي ترسد »را شنيده ايم. دراين مثل چند واقعيت و مسئله مهم نهفته است: ( 1 ) تاثير ونقش حوادث و خاطرات بر روي حال افراد، ( 2 ) تاثير عواطف بر منطق و ادراک و حافظه و يادگيري، توضيح اين مسائل به قرار زير است.
واحد سازنده مغز: سلول عصبي يا نرون ( neuron ) است که تعداد آنها به ميلياردها عدد مي رسد. اکثر نرونها هر يک با صدها نرون مجاور و يا دور در ارتباط و اتصال است. بطوريکه مغز متشکل از ميلياردها مدار عصبي است و الگوي اين مدارها است که احساسات، عواطف، فعاليت قسمتهاي مختلف بدن و شخصيت افراد را مشخص مي کند. اساس و ماهيت اصلي حافظه و يادگيري نيز تشکيل مدارهاي
عصبي جديد و يا تقويت آنهاست. به عبارت ديگر ساختار ميکروسکوپيک بسياري از قسمتهاي مغز دائماً در حال تغيير و تحول است.
در ترس از مار چندين مدار عصبي بين قسمتهاي مختلف قشر مغز، تالاموس و آميگدال و هيپوتالاموس شکل مي گيرد که در صورت برخورد نزديک با مار فعال شده و موجب ترس مي شود. اما فردي که سابقه تجربه منفي داشته است ( در اينجا گزيده شدن توسط مار ) مدار عصبي دخيل در آن تجربه، تقويت يافته و به اصطلاح حساس تر مي شود که ما از آن به عنوان تجربه يا خاطره و به عبارت دقيق تر، حافظه ياد مي کنيم. حال وقتي چنين فردي با چيزي که تا حدودي شبيه آن تجربه قبلي است ( در اينجا ريسمان سياه و سفيد ) مواجه شود، مدار عصبي ترس از مار ( بدليل حساس پذيرتر بودنش ) تحريک مي شود و مرکز عاطفه آن را همان مار تصور و درک ميکند. اما با گذشت زمان، فعاليت ضمير خودآگاه و قسمت تصميم گيري و استدلال ( قشر پيشاني ) بيشتر شده و با آگاهي يافتن از ماهيت واقعي محرک، ترس برطرف مي شود.

ضمير ناخودآگاه و عواطف

از نظر تعريف، به عملکرد مغز يا فرآيندي که موجب احساس، درک، قضاوت و رفتار مي شود، ذهن ( mind ) گفته مي شود و از آن در علوم مختلف به عنوان ضمير، نهاد، نفس، خود، خويشتن، روان و حتي روح نيز نام برده شده است. عملکرد ذهن يا ضمير در سهع سطح صورت مي گيرد: خودآگاه ( conscious )، نيمه خودآگاه ( subconscious ) و ناخودآگاه ( unconscius ).
1) ضمير يا بعد ناخودآگاه حاصل عملکرد قسمتهاي بدون اوليه مغز ( هسته هاي مغزي، دستگاه ليمبيک، بصل النخاع، مخچه و قسمتهايي از قشر مغز ) است و درگير نيازهاي اوليه و حياتي ( گرسنگي، تشنگي، تنفس و... )، عواطف ( هيجان، خشم، ترس، سکس، و... . ) پايه هاي اصلي شخصيت ( حرمت نفس، اعتماد، اراده، خلاقيت، هدفمندي، هويت جنسي و... )، آرزوها و احساسات بوده و شخص از چرايي و چگونگي آنها آگاه نيست و کنترل و آگاهي چنداني بر روي آنها ندارد و به آن نهاد
( Id ) گفته مي شود. ازآنجائيکه اين بعد ازضميرعمدتاً در دوران کودکي شکلي مي گيرد به آن کودک درون ( inner child ) لقب داده شده است.
2) در سطح نيمه خودآگاه ( self subcounscious mind ) عملکرد مغز به صورت خودکار انجام مي شود ولي شخص مي تواند آن را به سطح خودآگاه خود وارد کرند و بر آن واقف شود و آن را کنترل کند يا تغيير دهد. نمونه مشخص ضمير نيمه خودآگاه، عملکرد ما در کارهاي عادتي مهارتي است. براي مثال، در موقع رانندگي يا آشپزي ( پس از يادگيري و کسب مهارت ) عمدتاًضمير نيمه خودآگاه ما فعال است و ضمير خودآگاه ما به کارهاي ديگري مشغول مي شود. ضمير نيمه خود آگاه مسئول بعد اخلاقي و ارزشي روان و وجود فرد است که از والدين ( و اطرافيان ) گرفته نهادينه مي شود. اين بعد از روان يا ضمير همان ماسک هايي است که افراد شرايط و موقعيت هاي مختلف به تن مي کنند و در روابط اجتماعي، ديگران با اين قسمت ظاهري فرد روبرو مي شوند. به اين بعد از روان ( يا ذهن يا ضمير ) فراخود ( super ego ) يا نقش و نقاب ( persona ) گفته شده و والد درون inner ) parents لقب گرفته است.
3) ضمير يا بعد خودآگاه معرف قسمت عقلاني، منطقي، متفکرانه و اجرايي روان فرد است ( قسمت بالغ يا بزرگسال فرد ) و حاصل عملکرد قسمتهاي مختلف قشر مغز ( خصوصاً ناحيه پيشاني است و شخص نه تنها بر آن آگاه است، بلکه قادر به کنترل و يا تحت تاثير قرار دادن قسمتهايي از ضمير ناخودآگاه و نيمه خودآگاه است. ضمير خودآگاه را مي توان همچون سوارکاري دانست که اسب چموش و سرکش ناخودآگاه را به کنترل خود در مي آورد ( به شرط اينکه فرد به مهارت کافي که همان بلوغ عقلاني است، دست يافته باشد ).

نکته:

در موارد ترس بسيار شديد ( نظير حوادث طبيعي همچون زلزله، آتش سوزي، سانحه هوايي، شکنجه و... ) ممکن است فعاليت بسيارشديد آميگدال ( هسته بادامي مغز ) باعث مهار برخي از قسمتهاي قشر پيشاني مغز و هسته هاي قاعده اي مغز شود که ماحصل آن بي حرکت و خشک
زدن فرد ( frozen panic state ) و بي احساس مطلق ( عدم درک درد ) و مختل شدن تفکر و انديشيدن خواهد بود. اين حالت ممکن است آنچنان شديد باشد که با وجود اينکه فرد صدمه جدي اي نديده است کاملاً مرده به نظر برسد و نيروهاي امدادي متوجه زنده بودن فرد نشوند.

خاصيت وجودي و کارکردي احساسات و عواطف

احساسات و عواطف به زندگي ما رنگ و بو و ارزش مي دهند. در واقع بدون آنها تقريباً تمامي زندگي ما پوچ و بي معني مي شود. خوردن، خوابيدن، کار، تلاش، دوستي، عشق و فرزند و حتي زندگي کردن بي دليل و تهي مي شوند. از طرف ديگر عواطف و هيجانات به ما انگيزه و توان مي دهد تا خود را با محيط تطابق دهيم. ترس از تصادف است که موجب مي شود با احتياط رانندگي کنيم؛ لذت و خوشحالي که دردوستي وجود دارد موجب مي شود تا روابط انساني با ديگران برقرار کنيم؛ حس خرسندي و خوشحالي و افتخار و ارزشمندي است که پيشرفت ها و اختراعات بشري را به راه مي اندازد و... در کل، احساسات و عواطف هستند که به ما انگيزه زندگي و تلاش و توان حرکت به سوي کمال و پيشرفت را مي دهند.

تظاهرات احساسات و عواطف

بارزترين شکل تظاهر احساسات ( جز ء رفتاري ) حالت چهره ( facial expression است که حداقل درمورد هفت عاطفه و هيجان اصلي ( خوشحالي، غم، خشم، ترس، تعجب، شرم و انزجار ) تقريباً در سراسر دنيا و درتمامي فرهنگ ها يکسان و قابل تشخيص هستند. تغيير حالت چهره در عواطف حتي در افراديکه بطور مادر زادي نابينا و ناشنوا بوده اند، تقريباً مشابه افراد سالم بوده و اين مسئله مطرح کننده فطري ( ژنتيکي ) بودن و عواطف اصلي است. البته همانند ساير مراحل تکاملي، احساسات نيز در مراحل و سنين مختلف ظاهر و کامل مي شوند.
يکي ديگرازتظاهرات احساسات، تغييرات فيزيولوژيک است که برحسب نوع احساس مي تواند به صورتهاي برافروختگي يا رنگ پريدگي، تعريق، تغييرفعاليت سيستم قلبي عروقي ( افزايش تعداد ضربان قلب و يا فشار خون ) و دستگاه گوارش ( اسهال، تهوع، استفراغ ) است. به کمک تکنيک هاي تشخيصي پيشرفته ( از جمله
تکنيک هاي الکتروانسفالوگرافي و يا تصوير برداريهاي اختصاصي همچون fmri و pet ) مي توان تغييرات نسبتاً دقيقي در فعاليت برخي از قسمتهاي مغز در هر يک از احساسات شناسايي و مشخص شناسايي و مشخص کرد.

شکل گيري احساسات و عواطف

تمامي خصيصه ها و ويژگي هاي فيزيکي و رواني ما تحت تاثير دو عامل ارث ( ژنها ) و محيط است. برخي از اين خصايص تقريباً بطور صد در صد تحت کنترل ارث ( ژنها ) هستند ( نظير گروه خوني، رنگ چشم ها و ) اما اکثر موارد ديگرحاصل اثر متقابل اين دو عامل با شدت و ضعف هاي متفاوت است که شکل مي گيرند. يکي از اين ويژگيها، احساسات و عواطف است. بدين ترتيب که در زمان تولد شالوده و ماده خام
عواطف تحت کنترل ژنها وجود دارد و به تدريج همانند ساير مراحل تکاملي در سنين و مراحل مختلف زندگي عواطف خاص و ظاهر و متکامل مي شوند.

پيوند عاطفي ( Attachment or Bonding ):

همانند مراحل تکامل فيزيکي که کودک در ابتدا فقط قادر به حرکت دادن دست و پاها و چشمهاي خود است و به تدريج در سنين مختلف غلتيدن، نشستن، چهار دست و پا راه رفتن و بالاخره راه رفتن را ياد مي گيرد ( مراکز و مسيرهاي عصبي مربوطه درمغز کامل مي شود ) عواطف نيز درسنين و مراحل مختلف زندگي ظاهر و کامل مي شوند. در بدو تولد ماهيت عواطف به دو شکل کلي آرامش يا خوشي ( غذا خوردن، گرم بودن، نگاه و تماس مادر ) و ناراحتي يا رنج ( درد، تغييرات دما، صداي بلند ناگهاني، گرسنگي و... ) است. اين دو خصيصه حتي در حيوانات نيز وجود دارند و عامل تضمين کننده براي بقاي موجود هستند. اما يکي از تفاوتهاي عمده بين فرزند انساني با فرزند حيواني از اين به بعد است و آن نحوه تعامل و رابطه مادر ( يامراقبت اصلي ) با کودک است که تعيين کننده نوع شکل گيري عواطف اصلي ( غم، شادي ترس، اضطراب، انزجار و خشم ) در کودک است. به زباني ديگر، نوع پيوند عاطفي که بين کودک و مادر در سال اول تولد ( و نيز تا 4 سالگي ) وجود دارد، تعيين کننده نحوه شکل گيري عواطف است. پيوند عاطفي درست و امن زماني است که نيازهاي کودک ( بيقراري و گريه ) سريع، هميشه و بطور ثابت پاسخ داده و اکثر آنها برآورده شوند.
در پيوند عاطفي امن مادر کودک بو، صدا، چهره و تماس مادر ( از جمله نوازش ) باعث افزايش ترشح هورمونها و مواد شيميايي عصبي خاصي ( از جمله اکسي توسين و وازپرسين ) در مغز کودک مي شود. اين مواد مدارهاي عصبي مرتبط با عواطف منفي ( درد، ترس، خشم را در يک سطح سالم و مناسب تنظيم مي کنند. اما در پيوند عاطفي ناامن فعاليت و برانگيختگي اين مدارها در سطح بالاتري تنظيم خواهد شد، به طوري که حتي مي توان آن را به صورت تغييراندازه و ساختمان قسمتهاي مختلف مغز بوسيله تکنيکهاي راديوگرافي شناسايي نمود. براي مثال، اگر بخواهيم عواطف مان را از 1 تا 100 نمره بندي کنيم و نمره 50 را مرز طبيعي در نظر بگيريم، در يک کودک با پيوند عاطفي امن نمره عواطف مثبت اش
بيش از 50 و نمره عواطف منفي اش کمتر از 50 خواهد شد ولي در کودک با پيوند عاطفي نا امن نمره عواطف مثبت اش کمتر از 50 نمره عواطف منفي اش بيش از 50 خواهد بود.
در کل، يک کودک با پيوند عاطفي امن ويژگيهاي زير را بدست خواهد آورد.
ـ در مي يابد ( در ضمير ناخودآگاه نهادينه مي شود ) که جهان جاي امن و مطمئني است ( کاشته شدن اميد ) و امکان دست يابي به آروزها و اميدها و جود دارد.
ـ به خود و ديگران اعتماد و اطمينان پيدا مي کند ( در کل باور پيدا خواهد کرد ديگران قابل اعتماد هستند و بدبين و شکاک نخواهد شد ).
ـ قادر به برقراري روابط صميمانه و رضايت بخش خواهد بود.
ـ خود جوش، جوينده، خودکفا و مستقل خواهد شد و احتمال لوس شدن اش بسيار کم خواهد بود.
ـ فردي قابل اعتماد خواهد شد.
ـ از تعادل احساسي عاطفي خوبي برخوردار خواهد شد.
منبع مقاله :
سادتيان، سيد اصغر؛ (1389)، کمرويي، خجالت، ترسويي، اضطراب، و ترس از مدرسه، جسارت، ابراز وجود، ترس از سخنراني، اضطراب اجتماعي، مهارتهاي اجتماعي در کودکان نوجوانان و بالغين، نشر انتشارات ما و شما، چاپ دوم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما