نويسنده: سيد مصطفي محقق داماد
ارتباط تنگاتنگ اخلاق با اديان بخصوص اديان الهي و تأکيد اديان الهي بر اخلاق (1)، مسئله را بجايي رسانده که عده يي گمان کرده اند ميان دين و اخلاق اتحاد وجود دارد و دين همان اخلاق است و اخلاق همان دين است. اين مسئله ناشي از تأکيد فراواني است که اديان بر اخلاق داشته اند. در حالي که اين ادعا صحيح نيست و نمي تواند هم صحيح باشد. چرا که رابطه ي ميان اخلاق و دين، از نوع روابط فلسفي، نه رابطه تضايف است و نه رابطه ي وحدت که دلايل آن در طول بحث باختصار اشاره خواهد شد. چرا که اخلاق مي تواند بدون دين باشد کما اينکه در يونان باستان - همانطور که دکتر اعواني درباره ي افلاطون و ارسطو به آن اشاره کردند- ديني که ما معنا مي کنيم بعمناي تعريف ديني وجود نداشت و در حقيقت تنها اخلاق بود ولي اخلاق ديني و دين نبود. همانطور که ملاحظه مي فرماييد در دوران اخير هم در غرب معاصر اخلاق سکولار کاملاً رواج دارد. از طرفي شايد اين ادعا کمي سنگين باشد که در مواقع بسياري دين هست ولي اخلاق نيست! يعني ديده مي شود افراد ديندار در نهايت خشونت، در نهايت تلخي، بدون مهرباني، بدون مروّت و جوانمردي، بدون صفا، بدون عدالت، در قالب اينکه معتقدند دارند به کمال دين خود عمل مي کنند و اعتقادشان اينگونه است، خيال مي کنند متديّن هستند! ولي از طرفي نمي توان گفت که دين همان اخلاق است. درست است که لب و ريشه و محور دين، اخلاق است و هرچه بگوييم کم گفته ايم، اما دين همان اخلاق نيست.
اکثر آثار متفکرين اسلامي را از آغاز تاريخ اسلام بررسي کنيم، مي بينيم که در موضوع اخلاق بسيار قلم زده اند و انصافاً تلاش کرده اند، اما اگر دقيق شويم مي بينيم که بسياري از ايشان کار جديدي نکرده اند؛ مثلاً اخلاق ابن مسکويه با خلاق ارسطويي چه فرقي ميكند؟! بين اخلاق خواجه نصير در اخلاق ناصري با آنچه ارسطو گفته چه فرقي هست؟! آنها در حقيقت هنرشان اينب ود که مباحث ارسطو و افلاطون را به داخل دين آوردند، اما اصلاً هيچيک نظام اخلاقي قرآني و اسلامي بر اساس ادبيات اسلامي ارائه ندادند. اينجا بايد صريح صحبت کرد، زيرا جلسه جلسه ي خطابه نيست، بلکه کلاس درس است و همه فاضل و استاد هستند و من در حضورشان آنچه را که فهميده ام عرضه ميکنم.
اولين کسي که بنظر بنده به اين نکته توجه کرد که بايد کاري کرد که کارستان باشد و بر پايه ي سنن ديني و ادبيات ديني، يک نظام اخلاقي ارائه نمود، غزالي بود. بنظر ميرسد که واقعاً کار غزالي صد و هشتاد درجه با خواجه نصير و ابن مسکويه و تمام اينها تفاوت دارد. او قصد داشت نظامي ارائه بدهد که از اخلاق نيکوماخوس مستقل باشد و بر پايه ي کتاب و سنت باشد. اما بي انصافي که اين مرد بزرگ کرد، اين بود که سُرنا را از طرف گشادش نواخت، زيرا منبع اخلاق، اهل بيت رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلم) هستند که او از آنها غافل شد و در کتاب احياءالعلوم خود به اين منبع بزرگ توجه نکرد. اين کار را انديشمند بزرگ اسلامي، فيض کاشاني، عالم بزرگوار جامع معقول و منقول، در کتاب خود با عنوان محجة البيضاء- با تأييد کار غزالي- تکميل کرد. ايشان کار غزالي را از نظر نام تأييد کرد و منبعي که او از آن غافل شده بود را افزود. او اول کسي بود که از سيره ي اهل بيت (عليهم السلام) براي ارائه ي نظام اخلاقي اسلامي کمک گرفت و کاملاً هم موفق شد. من تعجب مي کنم که کسي مدعي آشنايي باعلوم اسلامي باشد اما با محجة البيضاء فيض کاشاني مأموس نباشد! انصافاً اين کتاب کتاب مستطابي است.
من فکر مي کنم بعد از ايشان - شايد ادعاي بسيار گزافي باشد ولي بهرحال فهم قاصر خود را عرضه مي کنم - علامه طباطبايي کاري کرده اند که از آثار ملاصدرا نشئت گرفته است ولو اينکه ايشان ارجاع مستقيم به ملاصدرا نداده است، چون اين را در تفسير الميزان ارائه داده نه در کتب فلسفيش و بنا هم نداشته است که چنين کند. من در تفسير الميزان نديدم که ايشان خيلي ارجاع مستقيمي به ابن سينا يا ملاصدرا داده باشد و بنا هم نداشته که چنين کاري انجام بدهد ولي حرفش از آنها ريشه گرفته است.
بهر حال علامه طباطبايي يک فيلسوف و يک نو صدرايي و يک صدراشناس معاصر است. ايشان در جلد اول تفسير مستطاب الميزان و همچنين در جلد چهارم اين کتاب ( اگر کسي بخواهد مرجع بيانات امروز مرا پيدا کند) و تا حدودي در جلدهاي ديگر سه نظام اخلاقي را مطرح مي کند که برخي از آن را مي دانيد و من در اينجا به نکته اصلي اشاره مي کنم و عرضم را به اتمام مي رسانم.
ايشان سه نظام اخلاقي را دسته بندي کرده است: نظام اول، نظام فلسفي است که در يونان باستان توسط ارسطو مطرح شد که مبتني بر حد وسط و اعتدال است. هدف و غايت آن اين است که اگر کسي به اين مکتب پايبند باشد به آرامش رواني و عزت اجتماعي مي رسد. تعبير ايشان به اين شکل است که نيروي محرکه ي اين مکتب اخلاقي آثار دنيوي است که عزت اجتماعي، آسايش اجتماعي و ستايش اجتماعي را بهمراه دارد. اين ترجمه و معناي لغاتي است که ايشان بکار مي برند. روش تربيتي در اين مکتب، درمان رذائل اخلاقي است که ايشان مفصل به آن مي پردازند.
نظام دوم، نظام اخلاقي ديني است؛ ديني بمعناي عام کلمه و عموم اديان که حتي در بخشي از قرآن هم به آن اشاره شده و اين مکتب هم به آن تکيه دارد. ايشان مي فرمايد: اين مکتب و باصطلاح اين نظام دوم، براي متدينين عامه و عموم متدينين است. غايت اين مکتب سعادت اخروي و استفاده از تمتعات اخروي است و نيروي محركه اش هم علاقه به نعم اخروي و رفتن به جنت و رسيدن به « تجري من تحت الانهار » و « حور العين » بهشت است و انسانها از ترس عذاب و آتش جهنم، اخلاق را رعايت مي کنند. روش تربيتي آن، انجام واجبات و ترک محرمات است که در قرآن هم به اين مسئله اشاره شده و در اديان ديگر نيز عموماً چنين است.
نظام سوم، نظام خاص قرآن است که ايشان ادعا مي کند در هيچ کتب آسماني و نظام اديان ديگري اينگونه مطرح نشده است. نظامي که ايشان مي گويد مختص قرآن است، مکتبي متکي بر توحيد است. هدف و غايت اين مکتب و نظام اخلاقي، ذات خداوند است و نيروي محرکه اش هم حُب و عشق به خداوند است ولي حب مبتني بر معرفت.
بنظر مي رسد که در ذهن همه ي شما اين همان اخلاق عرفاني باشد! ولي بايد دقت کنيد که ايشان با ظرافت کامل راه قرآن را از آنچه عرفاي معمول مي گويند، جدا مي کند. در نظام اخلاقي قرآن بتعبير ايشان محور حب الله مبتني بر معرفت است نه مبتني بر عشق صرف. زيرا عشق يک گرايش است که در مسيحيت نيز ديده مي شود ولي مبتني بر معرفت بودنش بسيار مهم است.
ابن سينا در نمط نهم کتاب الاشارات ميان زهد، عبادت و عرفان يعني ميان زاهد و عباد و عارف تفاوت مي گذارد و مي گويد: آنکس که از کالاي دنيا و خوشيهاي آن دامن بر مي چيند زاهد است و آنکس که به انجام عبادت مواظبت دارد عابد است و آنکس که فکر خود را متوجه عالم قدسي مي کند براي اينکه نور حق دائماً بر باطنش بتابد عارف است. سپس در ادامه مي گويد: شخص عارف ذات حق را براي خود ذات حق مي خواهد، نه براي چيز ديگر و هيچ چيزي را بر معرفت او ترجيح نمي دهد؛ يعني عبادت عارف صرفاً براي ذات حق است از آن جهت که ذات حق شايسته ي پرستش است و از روي طمع يا ترس نيست. اين همان جمله يي است که از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز نقل شده است. اگر عبادت کننده، فقط به خاطر دو چيز يعني شيء مورد طمع يا ترس عبادت کند، مطلوب شخص عابد غيرعارف در او متمرکز ميشود، زيرا چنين شخصي غايت عابدتش حق تعالي نيست بکله واسطه يي است براي رسيدن به شيء مورد طمع يا نجات از شيء مورد ترس.
حال چگونه مي توان ميان اخلاق ديني که قرآن تعليم مي دهد با اخلاق معنوي (2) و اخلاق سکولار تفاوت قائل شد؟ يعني اگر شما فضلا بخواهيد سر کلاس براي دانش آموزان يا دانشجويان مثال بزنيد چه بايد بگوييد؟ از دايره کلمات بايد مقداري بيرون بياييم و پا را فراتر بگذاريم. درست است که اساتيد بزرگي اينجا تشريف دارند که حق استادي بر گردن بنده دارند ولي بهرحال افرادي هم هستند که با دانش آموزان و دانشجويان تماس دارند و بايد براي آنها مسئله را روشن کرد.
علامه يک مثال تبيين کننده يي مي زند و در الميزان مي فرمايد: وقتي شخصي غذاي خود را به ديگري مي دهد و گرسنه يي را سير مي کند، اين عمل بيقيين اخلاقي و ارزشي است. خيلي از متخلّقين هم اين کار را مي کنند. حال سؤال اين است که انگيزه ي اين اقدام چيست؟ ممکن است کسي بگويد من اين کار را مي کنم که مردم مرا ستايش کنند و نزد ديگران عزيز باشم يا گيرنده غذا از من تشکر کند و بگويد ممنون و متشکرم و من از اين تشکر، بسيار لذت ببرم. ممکن است شخصي بالاتر از اين را بگويد که من براي احترام به انسانيت اين کار را انجام مي دهم. اين هم ارزش دارد و بسيار مهم است، زيرا براي انسانيت و احترام به تمام انسانهاست. همه ي اين قصدها، انگيزه ي اخلاقي است که بد نيست ولي اخلاق ديني نيست. ممکن است شخصي بگويد چون خداوند فرموده است، اگر تکه ناني را به فقيري بدهي و خودت نخوري، تو را در بهشت و در اعلي عليين جاي مي دهم و به تو عوض مي دهم و... من اين کار خير را انجام مي دهم. اين اخلاق ديني است، اما اخلاق قرآني نيست.
نظام اخلاقي قرآن چگونه است؟ آن وقتي است که به « اتي المال علي حبه ذوي القربي و اليتامي و المساکين... » (بقره/177) عمل شود. « علي حبه » را دوگونه مي توان معنا کرد و دو جا هم آمده است؛ يکي در سوره ي بقره آيه 177 و يکي هم در سوره ي انسان آيه 8 كه مي گويد: « و يطعمون الطعام علي حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً* انما نطعمکم لمجه الله... » (انسان / 8 و9) در آن آيه قبلي « انما نطعمکم لوجه الله » نيامده ولي در اين آيه آمده است. در ذيل « علي حبه »روايتي هم هست؛ « علي حبه » يعني « علي حب الله ». « و يعصرون علي انفسهم و لو کان بهم الخصاصه ». پس در اينصورت است که مي توان گفت، اين اخلاق، اخلاق قرآني است؛ يعني صرفاً براي حب خداوند و تخلق به اخلاق الله کسي کاري را انجام دهد. بنده معتقدم که براي ايزوتسو ژاپني بايد دعا کنيم، چون واقعاً مؤمن بود. همه ي اساتيدي که اينجا هستند نيز مي توانند از دهان خودشان نقل کنند که ايشان چگونه بود. ايزوتسو در کتابش تحت عنوان انسان و قرآن جمله ي قشنگي مي گويد: ( البته من عين عبارت انگليسي آن را نقل نمي کنم بلکه از ترجمه احمدآرام نقل مي کنم) قرآن مفاهيم اخلاقي را از ساحت اجتماعي و انساني که تراز انسان و انسان است بالاتر برده و به تراز انسان - خدا رسانده است. انسان از طريق خدادوستي به صفات خدايي مي رسد. اين را بعقيده ي من ايزوتسو بسيار خوب فهميده است. بنده نمي خواهم به مکتبهاي غربي و چنين تفکري در کي يرکگارد و اگزيستانسياليستها اشاره کنم. عرض آخرم اين است که بنظر علامه طباطبايي « حب مبتني بر معرفت » در واقع همان ايمان است و اخلاق و ايمان از نظر ايشان در اينجا با همديگر تلاقي مي کنند. چون ايمان از ريشه ي « امن » بمعني امنيت دادن است. ايمان از نظر معارف اسلامي صرف ادراک و علم نيست و همانجا علامه مي گويد براي ايمان چهار عنصر لازم است: عنصر اول علم و ادراک است، عنصر دوم تعلق و دلبستگي، عنصر سوم اخلاق يا ملکات نفساني و عنصر چهارم عمل.
پي نوشت ها :
1. اين مقاله متن سخنراني دکتر محقق داماد، استاد گروه حقوق دانشگاه شهيد بهشتي، در پانزدهمين همايش بزرگداشت حکيم ملاصدراست که از قالب گفتار بصورت نوشتار درآمده است.
2. spirituality.
زير نظر محمد خامنه اي، (1391)، اخلاق متعاليه (نگاهي به اخلاق و فلسفه اخلاق در حکمت متعاليه)، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول